غزل شمارهٔ ۱۴۱۰
دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت
دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت
دامن گرمروان شعله بی زنهارست
چون مرا خار غم عشق به دامان آویخت؟
دست در دامن هر خار زند غرقه بحر
چه عجب گر ز نظر اشک به مژگان آویخت
گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم
کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
می رساند به لب چاه زنخدان خود را
هر که در دامن آن زلف پریشان آویخت
رنج غربت نکشد هر که درین فصل بهار
قفس بلبل ما را به گلستان آویخت
پرده ای بود که بر دامن محمل افکند
خون مجنون که به دامان بیابان آویخت
کشتی نوح درین بحر بود کام نهنگ
جان کسی برد که در دامن طوفان آویخت
این نه ابرست، که دود دل مرغان چمن
پرده آه به سیمای گلستان آویخت
تا نظر بر لب میگون تو افتاد مرا
همچو اخگر به کباب دل سوزان آویخت
با ادب باش که از دیده صاحب نظران
عشق در هر گذر آیینه رخشان آویخت
چه عجب صائب اگر خون چکد از منقارش
نغمه سنجی که به یک پای ز بستان آویخت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت
دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دلم میافتد و به سمتش میروم، مانند این است که جانم را به آن پیوند زدهام، و از هر چیزی که برمیدارم، در درونم حس میکنم که به من چسبیده و جدا نمیشود.
دامن گرمروان شعله بی زنهارست
چون مرا خار غم عشق به دامان آویخت؟
هوش مصنوعی: عشق و احساسات شدید، همچون شعلهای سوزان و بیرحم است، و وقتی غم عشق به من حمله میکند، مانند این است که من را به دامان خود میکشد.
دست در دامن هر خار زند غرقه بحر
چه عجب گر ز نظر اشک به مژگان آویخت
هوش مصنوعی: هر کس که به مشکلات و دردها علاقهمند است، چه جای تعجب دارد اگر در دلش احساساتی مانند عشق و اشک را تجربه کند؟ این نشان میدهد که گاهی اوقات انسانها در میان سختیها و ناامیدیها نیز میتوانند احساسات عمیق و زیبایی داشته باشند.
گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم
کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
هوش مصنوعی: گفتم از دنیای فراموشی قدری پیش بروم، اما سنگینی خواب سنگین من مرا به کناری کشاند.
می رساند به لب چاه زنخدان خود را
هر که در دامن آن زلف پریشان آویخت
هوش مصنوعی: هر کسی که در دامن زلفهای پریشان او بیفتد، به لب چاه میرسد و به دام خود او میافتد.
رنج غربت نکشد هر که درین فصل بهار
قفس بلبل ما را به گلستان آویخت
هوش مصنوعی: تنهایی و دوری از وطن را هر کسی نمیتواند تحمل کند، چون در این زمانBeautiful بهار، قفس بلبل ما را به گلستان وصل کرده است.
پرده ای بود که بر دامن محمل افکند
خون مجنون که به دامان بیابان آویخت
هوش مصنوعی: پرده ای بر روی دامن نازک محمل بود که خون مجنون را نشان می داد، او که به دامان بیابان آویخته شده بود.
کشتی نوح درین بحر بود کام نهنگ
جان کسی برد که در دامن طوفان آویخت
هوش مصنوعی: کشتی نوح در این دریا مانند است، اما تنها جان کسانی را میگیرد که در آغوش طوفان قرار دارند.
این نه ابرست، که دود دل مرغان چمن
پرده آه به سیمای گلستان آویخت
هوش مصنوعی: این چیزی که میبینی ابر نیست، بلکه دود ناشی از دلتنگی پرندگان چمن است که با آههای خود بر چهره گلستان سایه افکندهاند.
تا نظر بر لب میگون تو افتاد مرا
همچو اخگر به کباب دل سوزان آویخت
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه زیبای تو به من افتاد، احساس کردم مثل آتش در دل من زبانه کشید و دلمان را سوزاند.
با ادب باش که از دیده صاحب نظران
عشق در هر گذر آیینه رخشان آویخت
هوش مصنوعی: با نزاکت رفتار کن، زیرا که افراد صاحب نظر در هر زمان و مکان، زیبایی چهره عشق را همچون آیینهای میبینند و درمییابند.
چه عجب صائب اگر خون چکد از منقارش
نغمه سنجی که به یک پای ز بستان آویخت
هوش مصنوعی: عجب است که از پرندهای که فقط به یک پایش از درخت آویزان شده، صدای موسیقی بگوش برسد، و خون از منقار او بچکد.