گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۰۷

غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت
تو با آن قامت رعنا به هر گلشن که بخرامی
خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارت
ز شیرینی سرشک شمع نقل انجمن گردد
به هر محفل که آید در سخن لعل شکربارت
سرافرازی ترا چون شاخ گل می زیبد از خوبان
که گل سامان بال وپر دهد از شوق دستارت
نگردد در تماشای تو چون نظارگی حیران؟
که می دارد عرق را از چکیدن باز رخسارت
سخن خونها خورد تا زان لب نازک برون آید
ز خون خلق سیراب است از بس لعل خونخوارت
چه گل چیند ز رخسار تو چشم اشکبار من؟
که می داند عرق را شبنم بیگانه گلزارت
شود رطل گران نظارگی را نقش پای تو
ز بس مستانه چون موج شراب افتاده رفتارت
غبار آلوده گرد کسادی می رود بیرون
اگر یوسف به آن سامان حسن آید به بازارت
چو مژگان سینه ام چاک است از رشک نگاه تو
که در هر گردشی گردد به گرد چشم بیمارت
کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبد
که می چسبد ز خونگرمی به دلها لعل خونخوارت
مگر زلفت عنانداری کند دلهای وحشی را
که از شوخی نپردازد به عاشق چشم عیارت
ترا می زیبد از زنجیر مویان بنده پروردن
که بر آزادمردان نازها دارد گرفتارت
ز گلزار تو مرغ جان صائب چون هوا گیرد؟
که دامنگیر گردد بوی گل را خار دیوارت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم از دل می زداید چون صباح عید رخسارت
نماز عید واجب می کند بر خلق دیدارت
هوش مصنوعی: غم را از دل می‌زداید، مانند صبح عید که با آمدن زیبایی‌ات، مردم را به دیدن تو مجبور می‌کند.
تو با آن قامت رعنا به هر گلشن که بخرامی
خیابان می کشد چون سرو قد از شوق رفتارت
هوش مصنوعی: تو با قامت خوش‌فرمش در هر باغی که حضور پیدا کنی، به زیبایی و شکوه تو پیراهنی می‌پوشد و به خاطر شوق و حرکاتت مانند سرو سر می‌کشد.
ز شیرینی سرشک شمع نقل انجمن گردد
به هر محفل که آید در سخن لعل شکربارت
هوش مصنوعی: شیرینی اشک شمع باعث می‌شود که در هر جمعی، گفتگوها به زیبایی و لطافت بپردازند و از لب‌های خوش رنگ و شیرینش بگویند.
سرافرازی ترا چون شاخ گل می زیبد از خوبان
که گل سامان بال وپر دهد از شوق دستارت
هوش مصنوعی: تو شایسته‌ی سرافرازی هستی، مانند شاخسار گل که از زیبایی خوبان به شکوفه می‌نشیند. عشق به تو به گونه‌ای است که همچون گل، بال و پر می‌یابد و تو را در آغوش می‌کشد.
نگردد در تماشای تو چون نظارگی حیران؟
که می دارد عرق را از چکیدن باز رخسارت
هوش مصنوعی: آیا کسی که تو را تماشا می‌کند، نمی‌تواند به خاطر زیبایی و جذابیتت حیرت زده شود؟ چرا که لبخند تو مانند قطره‌ای عرق، از چهره‌ات می‌چکد و این زیبایی را بیشتر می‌کند.
سخن خونها خورد تا زان لب نازک برون آید
ز خون خلق سیراب است از بس لعل خونخوارت
هوش مصنوعی: سخن همچون خون‌ها ریخته می‌شود تا از آن لب نازک، کلامی بیان شود. این لب که از خون مردم سیراب است، به خاطر زیبایی‌اش همچون لعل می‌درخشد.
چه گل چیند ز رخسار تو چشم اشکبار من؟
که می داند عرق را شبنم بیگانه گلزارت
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از چهره‌ات گلی بچینم در حالی که چشمانم پر از اشک است؟ چه کسی می‌داند که شبنم بیگانه بر باغ گل‌های تو چه تأثیری دارد؟
شود رطل گران نظارگی را نقش پای تو
ز بس مستانه چون موج شراب افتاده رفتارت
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت تو، سنگین و پرارزش شده‌ام. رد پای تو به قدری شگفت‌انگیز و دلربا است که مانند امواج شراب در حال حرکت است.
غبار آلوده گرد کسادی می رود بیرون
اگر یوسف به آن سامان حسن آید به بازارت
هوش مصنوعی: اگر یوسف زیبایی به بازار تو بیاید، غبار ناامیدی و کسادی از آنجا خارج می‌شود.
چو مژگان سینه ام چاک است از رشک نگاه تو
که در هر گردشی گردد به گرد چشم بیمارت
هوش مصنوعی: چشم‌های تو به قدری زیبا و نافذ هستند که دلم را می‌سوزاند و دچار حسادت می‌شوم. هر بار که به چشمان تو نگاه می‌کنم، این حس قوی‌تر می‌شود و دل من بیشتر می‌تُند.
کباب تر به اخگر آنچنان هرگز نمی چسبد
که می چسبد ز خونگرمی به دلها لعل خونخوارت
هوش مصنوعی: کباب تازه‌ای که بر روی آتش قرار می‌گیرد، هرگز به گرمی و شوقی که از عشق و احساس در دل‌ها وجود دارد، نمی‌چسبد. در اینجا، اشاره به عشق و علاقه عمیق دارد که به مراتب بیشتر از یک نسیم یا یک غذای لذیذ تاثیرگذار است.
مگر زلفت عنانداری کند دلهای وحشی را
که از شوخی نپردازد به عاشق چشم عیارت
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که زلف‌های تو باعث سرکشی دل‌های آزاده شود، به طوری که از شوخی با عاشق چشمان تو دست برندارند؟
ترا می زیبد از زنجیر مویان بنده پروردن
که بر آزادمردان نازها دارد گرفتارت
هوش مصنوعی: تو را زیبنده است که از زنجیر موهایت کسانی را پرورش دهی که بر آزادمردان تسلط دارند و آنها را در بند خود نگه می‌دارند.
ز گلزار تو مرغ جان صائب چون هوا گیرد؟
که دامنگیر گردد بوی گل را خار دیوارت
هوش مصنوعی: در گلزاری که تو هستی، چگونه می‌تواند پرنده جان من، خود را در آغوش تو فرود آورد؟ وقتی که دیوار تو بوی گل را در چنگ خود دارد و با خارهایش آن را محصور کرده است.