گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۰۴

سوخت تنهایی مرا ای بی وفا وقت است وقت
گر شبی خواهی شدن مهمان ما وقت است وقت
می رود خط تنگ سازد جا بر آن کنج دهن
بوسه ای گر می کنی در کار ما وقت است وقت
زان هلال خط که زنگ از دل چو صیقل می برد
می دهی آیینه ام را گر جلا وقت است وقت
تا نپوشیده است چشم از زندگی یعقوب ما
گر به کنعان خواهی آمد ای صبا وقت است وقت
در چنین وقتی که ما از خویش بیرون رفته ایم
گر درآیی از در صلح و صفا وقت است وقت
جان ز لب در فکر دامن بر میان پیچیدن است
گر حلالی خواهی از بیمار ما وقت است وقت
گر حقوق آشنایی را رعایت می کنی
عمر چندان نیست ای ناآشنا وقت است وقت
از تو چشم همتی دارند از خودرفتگان
گر به گل پایت نرفته است از حنا وقت است وقت
بر سر بالین بیماران درد انتظار
گر رسانی خویش را ای نارسا وقت است وقت
بیش ازین مپسند عالم را سیه در چشم ما
خوش برآی از زیر ابر ای مه لقا وقت است وقت
دستم از سرشته امیدها کوته شده است
گر به دستم می دهی زلف دو تا وقت است وقت
گشت چشم استخوان ما سفید از انتظار
می گشایی گر پر و بال ای هما وقت است وقت
سوزن بی دست و پا سر رشته را گم کرده است
جذبه ای گر داری ای آهن ربا وقت است وقت
دست دامنگیر و پای رفتنش زین درنماند
رحم کن بر صائب بی دست و پا وقت است وقت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوخت تنهایی مرا ای بی وفا وقت است وقت
گر شبی خواهی شدن مهمان ما وقت است وقت
هوش مصنوعی: تنهایی من را سوزاندی، ای بی‌وفا. حالا وقت آن رسیده که اگر شبی خواستی، به خانه ما بیایی و مهمان ما شوی.
می رود خط تنگ سازد جا بر آن کنج دهن
بوسه ای گر می کنی در کار ما وقت است وقت
هوش مصنوعی: حرکت می‌کند تا جای خود را در آن گوشه‌ی دهان پیدا کند. اگر قرار است بوسه‌ای بدهی، اکنون زمان مناسب است.
زان هلال خط که زنگ از دل چو صیقل می برد
می دهی آیینه ام را گر جلا وقت است وقت
هوش مصنوعی: از آن هلال خط که زنگار دل را همچون صیقلی می‌زداید، آیا نمی‌خواهی که آینه‌ام را جلا بدهی که وقت آن است؟
تا نپوشیده است چشم از زندگی یعقوب ما
گر به کنعان خواهی آمد ای صبا وقت است وقت
هوش مصنوعی: هنوز چشمان یعقوب از زندگی و دنیای دلخوشی‌ها دور نشده است. ای نسیم، اگر می‌خواهی به سرزمین کنعان برسی، اکنون زمانش فرا رسیده است.
در چنین وقتی که ما از خویش بیرون رفته ایم
گر درآیی از در صلح و صفا وقت است وقت
هوش مصنوعی: در چنین زمانی که ما از خودخواهی و خودپرستی فاصله گرفته‌ایم، اگر با صلح و دوستی وارد شوی، این بهترین زمان است.
جان ز لب در فکر دامن بر میان پیچیدن است
گر حلالی خواهی از بیمار ما وقت است وقت
هوش مصنوعی: روح من در حالی است که در اندیشه‌ی پیچیدن دامن بر کمر است. اگر خواهان حلالی هستی، این لحظه‌ی مناسبی است.
گر حقوق آشنایی را رعایت می کنی
عمر چندان نیست ای ناآشنا وقت است وقت
هوش مصنوعی: اگر به حقوق دوستان و آشنایان اهمیت می‌دهی، زندگی‌ات چندان طولانی نخواهد بود، ای بی‌خبر، زیرا اکنون زمان آن است که به این مسائل توجه کنی.
از تو چشم همتی دارند از خودرفتگان
گر به گل پایت نرفته است از حنا وقت است وقت
هوش مصنوعی: افرادی که از دنیا رفته‌اند، هنوز به تو امید دارند. اگر بر روی گلوی تو نشسته‌اند، باید بدانند که وقت آن رسیده است که اقدام کنند.
بر سر بالین بیماران درد انتظار
گر رسانی خویش را ای نارسا وقت است وقت
هوش مصنوعی: به نزد بیماران منتظر، اگر می‌توانی به یاری‌شان بشتابی، اکنون زمان آن رسیده که حضور خود را اعلام کنی.
بیش ازین مپسند عالم را سیه در چشم ما
خوش برآی از زیر ابر ای مه لقا وقت است وقت
هوش مصنوعی: بیش از این از دنیا انتظار نداشته باش، زیرا به نظر ما این دنیا تاریک و ناامیدکننده است. ای ماه زیبای من، وقت آن است که از زیر ابرها بیرون بیایی و به ما روشنایی ببخشی.
دستم از سرشته امیدها کوته شده است
گر به دستم می دهی زلف دو تا وقت است وقت
هوش مصنوعی: دست من از داشتن آرزوها کوتاه شده است. اگر می‌خواهی زلف دو تو را به من بدهی، زمانش هنوز فرا نرسیده است.
گشت چشم استخوان ما سفید از انتظار
می گشایی گر پر و بال ای هما وقت است وقت
هوش مصنوعی: چشم‌های ما از شدت انتظار مانند استخوانی سفید شده است. ای هما، زمان آن فرارسیده که تو پر و بال بگشایی و ما را از این وضعیت نجات دهی.
سوزن بی دست و پا سر رشته را گم کرده است
جذبه ای گر داری ای آهن ربا وقت است وقت
هوش مصنوعی: سوزن که هیچ کاره است، در پیدا کردن نخ دچار سردرگمی شده است. اگر تو آهنربا هستی و قدرت جذابیت داری، الان زمان این است که عمل کنی.
دست دامنگیر و پای رفتنش زین درنماند
رحم کن بر صائب بی دست و پا وقت است وقت
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ناتوانی و درماندگی خود سخن می‌گوید. او احساس می‌کند که شرایط برایش دشوار و غیرقابل تحمل است و در انتظار کمکی یا رحم و شفقتی است که او را از این وضعیت نجات دهد. او به وضوح در می‌یابد که زمان تغییر و بهبود شرایط فرارسیده است.