گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴

می‌توان در زلفِ او دیدن دلِ بی‌تاب را
پرده‌‌پوشی چون کند شب گوهرِ شب‌تاب را
غیرتِ طاقِ دلاویزِ خمِ ابروی او
همچو ناخن می‌خراشد سینهٔ محراب را
دیدهٔ حسرت عنانِ عمر نتواند گرفت
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
چون عنان‌داری کنم دل را، که چشمِ شوخِ او
شهپرِ پرواز می‌گردد دل‌ِ بی‌‌تاب را
در لباسِ عاریت چون ابرِ آرامش مجو
برقِ زیرِ پوست باشد جامهٔ سنجاب را
خاکیان را بحرِ رحمت می‌کند روشنگری
موجهٔ دریاست صیقل، ظلمتِ سیلاب را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می‌توان در زلفِ او دیدن دلِ بی‌تاب را
پرده‌‌پوشی چون کند شب گوهرِ شب‌تاب را
هوش مصنوعی: می‌توان در زلف او، دل بی‌تاب و عاشق را مشاهده کرد، همان‌طور که شب می‌تواند جواهر درخشان را پنهان کند.
غیرتِ طاقِ دلاویزِ خمِ ابروی او
همچو ناخن می‌خراشد سینهٔ محراب را
هوش مصنوعی: غرور و زیبایی خم ابروی او به قدری قوی و تاثیرگذار است که دل‌های عاشق را زخم می‌زند و آنها را به درد می‌آورد.
دیدهٔ حسرت عنانِ عمر نتواند گرفت
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
هوش مصنوعی: آدمی که حسرت به دل دارد، نمی‌تواند زمان خود را کنترل کند و هیچ مانعی نمی‌تواند بر کار و زندگی‌اش تأثیر بگذارد، مانند آب که در جریان خود متوقف نمی‌شود.
چون عنان‌داری کنم دل را، که چشمِ شوخِ او
شهپرِ پرواز می‌گردد دل‌ِ بی‌‌تاب را
هوش مصنوعی: وقتی که دل را به کنترل در می‌آورم، آن چشم بازیگوش او مانند بال‌های پرواز به سوی آسمان، دل بی‌قرار را به حرکت در می‌آورد.
در لباسِ عاریت چون ابرِ آرامش مجو
برقِ زیرِ پوست باشد جامهٔ سنجاب را
هوش مصنوعی: در پوشش امانتی، مانند ابرِ آرامش، به دنبال نیروی پنهان زیر پوست نباش؛ آن لباس سنجاب نشان‌دهنده‌ی چیز دیگری است.
خاکیان را بحرِ رحمت می‌کند روشنگری
موجهٔ دریاست صیقل، ظلمتِ سیلاب را
هوش مصنوعی: نور و روشنی دریا، زمین‌نشینان را به رحمت خود دعوت می‌کند و مانند جلا دادن سیلاب تاریکی‌ها را از بین می‌برد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش عندلیب