غزل شمارهٔ ۱۳
چشمِ روشن میدهد از کف دلِ بیتاب را
صفحهٔ آیینه بال و پر شود سیماب را
از علایق نیست پروایی دلِ بیتاب را
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
عشق در کارِ دلِ سرگشتهٔ ما عاجز است
بحر نتواند گشودن عقدهٔ گرداب را
میکند هر لحظه ویرانتر مرا تعمیرِ عقل
شورِ سیلاب است در ویرانهام مهتاب را
بی خموشی نیست ممکن جانِ روشن یافتن
کوزهٔ سربسته میباید شرابِ ناب را
زنده میسوزد برای مرده در هندوستان
دل نمیسوزد درین کشور به هم احباب را
طاعتِ زُهّاد را میبود اگر کیفیتی
مُهر میزد بر دهن خمیازهٔ مِحراب را
نیست دلگیر آسمان از گریههایِ تلخِ ما
خونِ ناحق گل به دامن میکند قصاب را
در صفای سینهٔ خود سعی کن تا ممکن است
صاف اگر با خویش خواهی سینهٔ احباب را
نفس را نتوان به لاحول از سرِ خود دور کرد
وای بر کاشانهای کز خود برآرد آب را
نیست درمان مردمِ کجبحث را جز خامُشی
ماهیِ لببسته خون در دل کند قلّاب را
روشنم شد تنگچشمی لازمِ جمعیت است
بر کفِ دریا چو دیدم کاسهٔ گرداب را
چربنرمی رتبهای دارد که با اجرای حکم
مینماید زیرِ دستِ خویش روغن آب را
تا نگردد آب دل صائب ز آهِ آتشین
نیست ممکن یافتن آن گوهرِ نایاب را
غزل شمارهٔ ۱۲: نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب راغزل شمارهٔ ۱۴: میتوان در زلفِ او دیدن دلِ بیتاب را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1401/01/12 20:04
افسانه چراغی
چقدر زیباست؛ طاعت زاهدان ریایی از بس بیکیفیت و نامطبوع است، محراب مسجد به جای سر حال آمدن و شور و اشتیاق پیدا کردن، از بیحوصلگی و بیرغبتی به آنان، خمیازه میکشد.