گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۸

نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
باغ‌های دلگشا در زیرِ پر باشد مرا
تلخرویان را می روشن گوارا می کند
ابرِ بی می، کوه بر بالای سر باشد مرا
نیستم یک لحظه بی مشقِ جنون، هر جا که هست
نوخطی پیوسته در مدِ نظر باشد مرا
سرمهٔ خاموشیِ من از سوادِ شهرهاست
چون جرس گلبانگِ عشرت در سفر باشد مرا
هر چه غیر از ساده لوحی، دامِ پروازِ من است
می‌فشانم، نقش اگر بر بال و پر باشد مرا
باده نتواند برون بردن مرا از فکرِ یار
دست دایم چون سبو در زیرِ سر باشد مرا
داغ دارد لُنگِ تمکینِ منِ گرداب را
صد کمندِ وحدت از موجِ خطر باشد مرا
می‌رسانم شبنمِ خود را به خورشیدِ بلند
تا به چند از ژاله دندان بر جگر باشد مرا
سختیِ ایام نتواند مرا خاموش کرد
خنده ها چون کبک در کوه و کمر باشد مرا
در محیطِ رحمتِ حق، چون حبابِ شوخ چشم
بادبانِ کشتی از دامانِ تر باشد مرا
با خیالِ آن دهن از تلخکامی فارغم
تنگیِ دل در نظر تُنگِ شکر باشد مرا
منزلِ آسایشِ من، محو در خود گشتن است
گردبادی می‌تواند راهبر باشد مرا
کرد فارغ حیرت از آمد شدِ نظّاره‌ام
پردهٔ بیگانگی نورِ نظر باشد مرا
نیستم مرغی که باشم بر دلِ صیاد، بار
چشمِ دامی در کمین در هر گذر باشد مرا
از گرانسنگی نمی‌جنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
بر دلم گَردِ یتیمی نیست چون گوهر گران
روی دل با خاکساران بیشتر باشد مرا
نیست چون نازک میانی در نظر، آشفته‌ام
رشتهٔ شیرازه از موی کمر باشد مرا
می‌گذارم دستِ خود را چون صدف بر روی هم
قطرهٔ آبی اگر همچون گهر باشد مرا
در دلِ چاکم سراسر می‌رود آبِ حیات
تا خرامِ یار در مدِ نظر باشد مرا
نیست از کوته‌زبانی بر لبم مهرِ سکوت
تیغ‌ها پوشیده در زیرِ سپر باشد مرا
می‌کنم صائب ز صندل پرده‌پوشی درد را
حاش للّٰه شکوه‌ای از درد‌سر باشد مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
باغ‌های دلگشا در زیرِ پر باشد مرا
هوش مصنوعی: من مانند بلبل نیستم که فقط به باغ و گل‌های زیبا نگاه کنم. دل من پر از باغ‌های دل‌نشین و خاطرات زیباست.
تلخرویان را می روشن گوارا می کند
ابرِ بی می، کوه بر بالای سر باشد مرا
هوش مصنوعی: افراد بدخلق و تلخ‌کام را ابر بی‌می می‌سازد، اگر کوهی بالای سرم باشد.
نیستم یک لحظه بی مشقِ جنون، هر جا که هست
نوخطی پیوسته در مدِ نظر باشد مرا
هوش مصنوعی: من هیچ وقت از مشق جنون دور نیستم، در هر مکانی که باشم، همیشه در فکر نوشتن و ایجاد خطی جدید هستم.
سرمهٔ خاموشیِ من از سوادِ شهرهاست
چون جرس گلبانگِ عشرت در سفر باشد مرا
هوش مصنوعی: چشم‌های من خاموشی‌ام را از تیرگی‌های شهرها گرفته‌اند، مانند صدای خوش جرس که هنگام سفر شادی‌بخش است برای من.
هر چه غیر از ساده لوحی، دامِ پروازِ من است
می‌فشانم، نقش اگر بر بال و پر باشد مرا
هوش مصنوعی: هر چیز غیر از سادگی و بی‌خبری، باعث محدودیت من در پرواز است و اگر نقش و نگاری هم بر بال و پر من باشد، آن را رها می‌کنم.
باده نتواند برون بردن مرا از فکرِ یار
دست دایم چون سبو در زیرِ سر باشد مرا
هوش مصنوعی: مشروب نمی‌تواند مرا از فکر کردن به محبوبم جدا کند، چرا که همیشه مانند سبویی که زیر سرم قرار دارد، در ذهنم حضور دارد.
داغ دارد لُنگِ تمکینِ منِ گرداب را
صد کمندِ وحدت از موجِ خطر باشد مرا
هوش مصنوعی: در دل من، درد و رنجی از لنگی که به خاطر تسلیم و اطاعت ایجاد شده دارم. این درد به قدری عمیق است که انگار صد دام از وحدت و پیوستگی، مرا از خطر و ناملایمات زندگی دور می‌کند.
می‌رسانم شبنمِ خود را به خورشیدِ بلند
تا به چند از ژاله دندان بر جگر باشد مرا
هوش مصنوعی: من شبنم خود را به خورشید می‌رسانم تا بگویم دیگر چه فایده‌ای دارد که از درد ژاله بر دلم غصه بخورم.
سختیِ ایام نتواند مرا خاموش کرد
خنده ها چون کبک در کوه و کمر باشد مرا
هوش مصنوعی: مشکلات و دشواری‌های روزگار نتوانند مرا ساکت کنند، چرا که خوشحالی‌ها و خنده‌ها در وجودم همانند کبک‌هایی که در کوه و کوهپایه زندگی می‌کنند، همواره حضور دارند.
در محیطِ رحمتِ حق، چون حبابِ شوخ چشم
بادبانِ کشتی از دامانِ تر باشد مرا
هوش مصنوعی: در فضایی که پر از رحمت خداوند است، من مانند حبابی هستم که از قایق در حال حرکت به دور می‌شود.
با خیالِ آن دهن از تلخکامی فارغم
تنگیِ دل در نظر تُنگِ شکر باشد مرا
هوش مصنوعی: به خاطر خیال آن لب، از اندوه و تلخی دورم. در نظر من، دل تنگی‌ها با شیرینی احساسات پر می‌شود.
منزلِ آسایشِ من، محو در خود گشتن است
گردبادی می‌تواند راهبر باشد مرا
هوش مصنوعی: آرامش من در این است که به درون خودم بروم و در دنیای درونی‌ام غرق شوم؛ گاهی وجود یک نیروی پرقدرت می‌تواند مرا هدایت کند.
کرد فارغ حیرت از آمد شدِ نظّاره‌ام
پردهٔ بیگانگی نورِ نظر باشد مرا
هوش مصنوعی: از حیرت و شگفتی رها شدم و به تماشای دنیای خود پرداختم؛ نور نگاه من باعث شده که حس بیگانگی برایم محو شود.
نیستم مرغی که باشم بر دلِ صیاد، بار
چشمِ دامی در کمین در هر گذر باشد مرا
هوش مصنوعی: من مانند پرنده‌ای نیستم که در دل صیاد گرفتار شوم؛ همواره در هر جا که می‌روم، چشم دامی آماده در انتظار من است.
از گرانسنگی نمی‌جنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
هوش مصنوعی: وقتی که ارزش و مقام خود را می‌شناسم، حتی اگر خطر بالای سرم باشد، از موقعیت خود در نمی‌آیم و نمی‌لغزم.
بر دلم گَردِ یتیمی نیست چون گوهر گران
روی دل با خاکساران بیشتر باشد مرا
هوش مصنوعی: بر قلب من غم یتیمی وجود ندارد، زیرا عشق و محبت به دل ارزشمندی مثل گوهر، از ارتباط با انسان‌های ساده و خاکی بیشتر است.
نیست چون نازک میانی در نظر، آشفته‌ام
رشتهٔ شیرازه از موی کمر باشد مرا
هوش مصنوعی: در نظر هیچ چیز مانند آن نازکی که در میان است وجود ندارد، من از این مسأله دچار پریشانی هستم؛ رشته‌های شیرازه و نظم زندگی‌ام مانند موی کمرم در هم آشفته شده است.
می‌گذارم دستِ خود را چون صدف بر روی هم
قطرهٔ آبی اگر همچون گهر باشد مرا
هوش مصنوعی: دستم را مثل یک صدف روی هم می‌گذارم و اگر آن قطرهٔ آب به زیبایی و ارزش گوهر باشد، آن را خواهیم داشت.
در دلِ چاکم سراسر می‌رود آبِ حیات
تا خرامِ یار در مدِ نظر باشد مرا
هوش مصنوعی: در دلِ شکاف من، همواره آبِ حیات جاری است تا زیبایی و حضور محبوب همیشه در نظر من باشد.
نیست از کوته‌زبانی بر لبم مهرِ سکوت
تیغ‌ها پوشیده در زیرِ سپر باشد مرا
هوش مصنوعی: به خاطر کوتاهی در سخن گفتن، بر لبانم علامت سکوت وجود دارد، مثل تیغ‌هایی که زیر سپر پنهان شده‌اند و ممکن است به من آسیب برسانند.
می‌کنم صائب ز صندل پرده‌پوشی درد را
حاش للّٰه شکوه‌ای از درد‌سر باشد مرا
هوش مصنوعی: من از صندل، پرده‌ای برای دردهایم می‌سازم تا فقط در برابر خداوند از مشکلاتم شکایت کنم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1391/07/26 23:09
محمود

با سلام به نظر این حقیر شاه بیت این غزل دلنشین بیت سوم است باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا
تشبیه سبوی خالی افتاده بر روی زمین به وضعیت دراز کشیده عاشق و گذاشتن دست زیر سر همچون دستگیره ی سبو ی افتاده بر روی زمین در حالی که خالی از باده شده است و همه را عاشق سرکشیده است و با این حال فکر یار او مانع مستی اوست و چون کسی دست زیر سر چون سبو بگذارد قطعا در چنین حالتی نمیتواند در خواب فرو رود یا مست شود زیرا به محض عارض شدن هرکدام که باشد به پشت در غلطیده و ثابت و ساکن می شود

1392/02/06 15:05

آقا محشر بود
مخصوصا بیت یکی مونده به آخر

1394/09/04 01:12
همیشه بده کار؟

از گرانسنگی نمی‌جنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
ممنون بابت مجموعه زیبائی که از صائب در دست رس عموم قرار داده ای.

1395/01/10 19:04
محسن شفیعی

بیت هفتم مصراع اول
داغ دارد لنگر تمکین