غزل شمارهٔ ۱۳۷
تا به کی بندِ گرانجانی به پا باشد مرا
این زره تا چند در زیر قبا باشد مرا
در جهانِ پاکبازی فقر هم دام بلاست
مهره در ششدر ز نقشِ بوریا باشد مرا
فکرِ آب و دانه در کنجِ قفس بی حاصل است
زیرِ چرخ، اندیشهٔ روزی چرا باشد مرا
تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار
در قدح چون خضر اگر آبِ بقا باشد مرا
برنمیآیم به رنگی هر زمان چون نوبهار
سروِ آزادم که دایم یک قبا باشد مرا
نیست مرکز تابعِ پرگار در سرگشتگی
گر رود از جایِ گردون دل به جا باشد مرا
سبزهٔ تیغِ ترا خونِ دو عالم شبنمی است
کیستم من کز تو چشمِ خونبها باشد مرا
خصمِ عاجز را مروّت نیست کردن پایمال
سبز سازم، خار اگر در زیر پا باشد مرا
موج نتواند گرفتن دامنِ سیلاب را
مانعِ رفتار چون زنجیرِ پا باشد مرا؟
میکنم بر بسترِ گل خواب از بیحاصلی
بر سرِ بالین اگر برقِ فنا باشد مرا
من که صائب از نسیمِ گل شوم بی دست و پا
طاقتِ نظارهٔ گلشن کجا باشد مرا؟
غزل شمارهٔ ۱۳۶: سر به جیبِ خویش دزدیدم، کلاهی شد مراغزل شمارهٔ ۱۳۸: نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا به کی بندِ گرانجانی به پا باشد مرا
این زره تا چند در زیر قبا باشد مرا
هوش مصنوعی: تا کی باید بار سنگینی روی肩م باشد؟ این زره که بر تن دارم، تا چه زمانی زیر لباسم به دوش من سنگینی میکند؟
در جهانِ پاکبازی فقر هم دام بلاست
مهره در ششدر ز نقشِ بوریا باشد مرا
هوش مصنوعی: در دنیای بیعیب و ایراد، فقر هم میتواند مشکلساز باشد. من چون یک مهره در شطرنج، در مضیقه و محدودیت هستم و تحت تأثیر و طرحی بیرونی قرار دارم.
فکرِ آب و دانه در کنجِ قفس بی حاصل است
زیرِ چرخ، اندیشهٔ روزی چرا باشد مرا
هوش مصنوعی: نگرانی دربارهی نیازهای اولیه مانند آب و غذا در محبسی بیفایده است. زیر فشار زمان و سرنوشت، چه دلیلی دارد که به فکر تامین روزی باشم؟
تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار
در قدح چون خضر اگر آبِ بقا باشد مرا
هوش مصنوعی: تا وقتی که نوشیدنی را به من ندهند، در ذائقهام خوشایند و لذت بخش نخواهد بود، حتی اگر مانند آب جاودانی خضر باشد.
برنمیآیم به رنگی هر زمان چون نوبهار
سروِ آزادم که دایم یک قبا باشد مرا
هوش مصنوعی: من هرگز خود را به رنگی درنمیآورم، چون درخت سرو که همیشه در بهار آزاد و یکدست باقی میماند.
نیست مرکز تابعِ پرگار در سرگشتگی
گر رود از جایِ گردون دل به جا باشد مرا
هوش مصنوعی: اگر دل انسان به سوی حقیقتی ثابت باشد، حتی در دنیای شلوغ و پر هرج و مرج، نمیتواند سردرگم شود؛ زیرا مرکزیت این دل است که به او مسیر میدهد و راهش را مشخص میکند.
سبزهٔ تیغِ ترا خونِ دو عالم شبنمی است
کیستم من کز تو چشمِ خونبها باشد مرا
هوش مصنوعی: سبزهای که از تیغ تو نشأت میگیرد، نمادی از خون و رنج دو جهان است. من که هستم که برای تو، چشمی خونین داشته باشم؟
خصمِ عاجز را مروّت نیست کردن پایمال
سبز سازم، خار اگر در زیر پا باشد مرا
هوش مصنوعی: اگر با دشمنی که ناتوان است، مهربانی کنم، خود را به سختی میاندازم. حتی اگر خارهایی زیر پا باشد، باز هم، بیملاحظه، قدم برمیدارم.
موج نتواند گرفتن دامنِ سیلاب را
مانعِ رفتار چون زنجیرِ پا باشد مرا؟
هوش مصنوعی: آیا موج میتواند دامن سیلاب را بگیرد، مانند اینکه مانع حرکت من شود و همچون زنجیری بر پاهای من باشد؟
میکنم بر بسترِ گل خواب از بیحاصلی
بر سرِ بالین اگر برقِ فنا باشد مرا
هوش مصنوعی: در بستر گل میخوابم و از بیهدف بودنم غمگینم، اما اگر تقدیر به سمت فنا و زوال باشد، در این حالت هم بیتفاوت هستم.
من که صائب از نسیمِ گل شوم بی دست و پا
طاقتِ نظارهٔ گلشن کجا باشد مرا؟
هوش مصنوعی: من که همچون صائب از لطافت نسیم گل سرشار میشوم، چگونه میتوانم تحمل تماشای باغ را داشته باشم بدون آنکه دست و پا داشته باشم؟

صائب