غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت
هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت
ای کم از زن! فکر مرکب در طریق کعبه چیست
این بیابان را به پهلو رابعه غلطید و رفت
گریه می آید به منصورم که در دار فنا
گفت چندین حرف حق، یک حرف حق نشنید و رفت
(سیر معراج فنا را قوتی در کار نیست
چون شرر می باید اندک همتی ورزید و رفت)
صائب آمد در حریمت با دل امیدوار
شد به صد دل از امید خویشتن نومید و رفت
غزل شمارهٔ ۱۳۷۴: بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفتغزل شمارهٔ ۱۳۷۶: زهرخند ای دل که دور گریه مستانه رفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت
هوش مصنوعی: دیشب آن بیوفا از حال ما خبر گرفت و رفت. حرفهای زیادی رد و بدل شد، اما او هیچیک را نشنید و رفت.
هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که وارد این دنیای پراز غم و اندوه میشود، در نهایت مانند یک گردباد که خاک و غبار را برمیگرداند، پس از مدتی به خود بازمیگردد و میرود.
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
سر برون آورد و بر وضع جهان خندید و رفت
هوش مصنوعی: زمانی شاداب است که انسان مانند برق از وجود خود بیرون بیاید، به وضعیت دنیا بخندد و از آن دور شود.
ای کم از زن! فکر مرکب در طریق کعبه چیست
این بیابان را به پهلو رابعه غلطید و رفت
هوش مصنوعی: ای زن! تو چه کم از دیگران هستی! فکر نکن که مرکب تو در راه کعبه چه معنایی دارد. این بیابان را رابعه به سمت خود کشید و رفت.
گریه می آید به منصورم که در دار فنا
گفت چندین حرف حق، یک حرف حق نشنید و رفت
هوش مصنوعی: منصورم در دنیای فانی با صدای بلند سخنان زیادی را درباره حق گفت، اما هیچکس توان شنیدن حتی یک کلمه از آن را نداشت و در نهایت او تنها رفت.
(سیر معراج فنا را قوتی در کار نیست
چون شرر می باید اندک همتی ورزید و رفت)
هوش مصنوعی: سیر به سوی فنا و نابودی نیاز به نیروی زیادی ندارد؛ فقط کافیست که کمی تلاش کنی و به سمت آن بروی، مانند شعلۀ آتش که برای افروختن کافی است یک جرقه کوچک.
صائب آمد در حریمت با دل امیدوار
شد به صد دل از امید خویشتن نومید و رفت
هوش مصنوعی: صائب با دل پرامیدش به حضورت آمد، اما در عین حال، از امیدهای خود ناامید بود و در نهایت به راه خود ادامه داد.
حاشیه ها
1393/09/05 14:12
محسن الف. جیم.
Came heartfully hopeless of his hope and went...