غزل شمارهٔ ۱۲۵
شورِ عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟
بینیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا
چند چون آبِ گُهر باشم گره در یک مقام؟
خضر راهی کو، که موجِ خوشعنان سازد مرا
میگریزم در پناهِ بیخودی از خلق، چند
خودفروشی بندهٔ این کاروان سازد مرا
خوشتر از کُنجِ دهانِ یار میآید به چشم
گوشهای کز دیدهٔ مردم نهان سازد مرا
میکنم پهلو تهی از قرب، تا کی چون صدف
چربی پهلوی گوهر، استخوان سازد مرا
وادی پیموده را از سرگرفتن مشکل است
چون زلیخا، عشق میترسم جوان سازد مرا
بخیه از جوهر زنم بر چشمشوخ آیینه را
چهرهٔ محجوبِ او گر دیدهبان سازد مرا
جلوهٔ دست و گریبانِ گلِ این بوستان
سخت میترسم خجل از باغبان سازد مرا
استخوانم همچو صبح آغوشِ رغبت واکند
گر نشانِ تیر، آن ابروکمان سازد مرا
گرچه خاکِ راهِ عشقم، میخورم خون گر به سهو
بادپیمایی طَرَف با آسمان سازد مرا
صائب از رازِ دهانِ او نیارم سر برون
فکر اگر باریک چون موی میان سازد مرا
غزل شمارهٔ ۱۲۴: التفاتِ زاهدانِ خشک، تر سازد مراغزل شمارهٔ ۱۲۶: چشمِ او چندان که مستِ خواب میسازد مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شورِ عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟
بینیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا
هوش مصنوعی: عشقی که بتواند باعث جلب توجه همه و رسوایی من شود کجاست؟ عشیق که من را از نام و نشانی بینیاز کند و از هر قید و بند آزاد سازد؟
چند چون آبِ گُهر باشم گره در یک مقام؟
خضر راهی کو، که موجِ خوشعنان سازد مرا
هوش مصنوعی: چقدر در ذات خود ارزشمند و گرانبها هستم، اما چه فایده اگر نتوانم در یک وضعیت ثابت و ماندگار بمانم؟ آیا کسی هست که بتواند مرا در مسیر مناسب هدایت کند و شرایط خوبی را برایم فراهم کند؟
میگریزم در پناهِ بیخودی از خلق، چند
خودفروشی بندهٔ این کاروان سازد مرا
هوش مصنوعی: از درک و آگاهی مردم فرار میکنم و در حالت بیخودی پناه میگیرم، چون اگر خودم را ببازم و تسلیم کنم، ممکن است به من تعلق پیدا کند و مرا به کاروان خود بکشاند.
خوشتر از کُنجِ دهانِ یار میآید به چشم
گوشهای کز دیدهٔ مردم نهان سازد مرا
هوش مصنوعی: بهتر و مطلوبتر از آنکه دوستانم در نزدیکی من باشند، برایم جایی در نظر گرفتهاند که از نگاه دیگران پنهان باشد و مرا در خود نگه دارد.
میکنم پهلو تهی از قرب، تا کی چون صدف
چربی پهلوی گوهر، استخوان سازد مرا
هوش مصنوعی: من خودم را از قرب و نزدیکی به حقیقت خالی میکنم، تا چه زمانی مانند صدفی که به دنبال لذت و چربی است، تنها استخوانی از من باقی بماند.
وادی پیموده را از سرگرفتن مشکل است
چون زلیخا، عشق میترسم جوان سازد مرا
هوش مصنوعی: تکرار مسیر گذشته دشوار است، زیرا مثل زلیخا، از عشق میترسم که مرا جوان و بیپروا کند.
بخیه از جوهر زنم بر چشمشوخ آیینه را
چهرهٔ محجوبِ او گر دیدهبان سازد مرا
هوش مصنوعی: من با جوهر بخیهای بر چشم میزنم تا آیینه چهرهی پنهان او را برایم نشان دهد، اگر او مرا تماشا کند.
جلوهٔ دست و گریبانِ گلِ این بوستان
سخت میترسم خجل از باغبان سازد مرا
هوش مصنوعی: من از زیبایی و لطافت گلهای این بوستان بسیار میترسم، چون ممکن است خودم را در مقابل باغبان شرمنده و خجل کنم.
استخوانم همچو صبح آغوشِ رغبت واکند
گر نشانِ تیر، آن ابروکمان سازد مرا
هوش مصنوعی: استخوانهای بدنم صبحگاهی باز خواهند شد و به استقبال عشق خواهند آمد، اگر آن ابرو مانند کمانی که تیر را نشانه میگیرد، مرا نظر کند.
گرچه خاکِ راهِ عشقم، میخورم خون گر به سهو
بادپیمایی طَرَف با آسمان سازد مرا
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر عشق، سختیها و رنجها را تحمل میکنم، اگر به طور ناخواسته، بادی به سمت آسمان برود و مرا از زمین بلند کند.
صائب از رازِ دهانِ او نیارم سر برون
فکر اگر باریک چون موی میان سازد مرا
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از راز درون او به راحتی آگاه شوم، چون اگر او بخواهد، میتواند افکارم را به دقت همانند موئی نازک در اختیار بگیرد و مرا تحت تاثیر قرار دهد.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۲۵ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1394/12/14 15:03
محسن شفیعی
در بیت هفتم "ر"از حرف را افتاده است لطفا تصحیح کنید
بخیه از جوهر زنم بر چشم شوخ آیینه را
مطابق با نسخه چاپی محمد قهرمان

صائب