گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۹۱

لب چو گردد خالی از عقد سخن، خمیازه ای است
چون نباشد گوهر دندان، دهن خمیازه ای است
جای عنبر را کف بی مغز نتواند گرفت
شام غربت دیده را صبح وطن خمیازه ای است
هاله را جز دست و دامان تهی از ماه نیست
قسمت آغوش ما زان سیمتن خمیازه ای است
گر به ظاهر دامن از دست زلیخا می کشد
ماه کنعان را شکاف پیرهن خمیازه ای است
از دهان تیشه هر زخمی که دارد بیستون
از خمار سنگداغ کوهکن خمیازه ای است
می شود ظاهر خمار زندگانی در لباس
مرده را چاک گریبان کفن خمیازه ای است
در هوای قد رعنایش ز طوق فاخته
پای تا سر، سرو موزون چمن خمیازه ای است
مغتنم دان عهد خوبی را که در دوران خط
خال، داغ حسرت و چاه ذقن خمیازه ای است
بی خطش شبنم به روی سبزه اشک حسرتی است
بی لب میگون او گل در چمن خمیازه ای است
چون کمال از قامت همچون خدنگ دلبران
با کمال محرمیت رزق من خمیازه ای است
پیش عارف بی نگاه عبرت و بی حرف حق
رخنه آفت بود چشم و دهن خمیازه ای است
دل دو نیم است از خمار نکته سنجان نظم را
در میان هر دو مصراع از سخن خمیازه ای است
صائب از کوتاه دستی روزی ما چون لگن
از قد رعنای شمع انجمن خمیازه ای است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لب چو گردد خالی از عقد سخن، خمیازه ای است
چون نباشد گوهر دندان، دهن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: وقتی لب‌ها از سخن خالی می‌شوند، حالت فرد شبیه به خمیازه می‌شود. اگر دندانی به‌عنوان جواهر وجود نداشته باشد، دهان فقط به شکل خمیازه‌ای درمی‌آید.
جای عنبر را کف بی مغز نتواند گرفت
شام غربت دیده را صبح وطن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: عطر خوشی که در وطن وجود دارد، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند آن را جایگزین کند. دوری از وطن مانند خواب‌آلودگی صبحگاهی است که یادآور زیبایی‌ها و شیرینی‌های زادگاه است.
هاله را جز دست و دامان تهی از ماه نیست
قسمت آغوش ما زان سیمتن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: هاله هیچ‌چیز جز دست و دامان خالی از نور ماه نیست؛ آغوش ما به خاطر این زیبایی، مانند یک خمیازه است.
گر به ظاهر دامن از دست زلیخا می کشد
ماه کنعان را شکاف پیرهن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: اگر به نظر می‌رسد که زلیخا در حال کشیدن دامن خود است، در واقع این تنها یک شکاف در لباس اوست که به نوعی بیانگر بی‌حوصلگی یا خستگی اوست.
از دهان تیشه هر زخمی که دارد بیستون
از خمار سنگداغ کوهکن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: هر زخمی که از سنگ در می‌آید، نشانگر زحمت و تلاش شبانه‌روزی است. در واقع، زخم‌های سنگین و سختی که باید تحمل شود، به نوعی حس خستگی و غمگینی را به همراه دارد که در دل آن تلاش و کوشش نهفته است.
می شود ظاهر خمار زندگانی در لباس
مرده را چاک گریبان کفن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: زندگی با حالتی غمگین و خسته به نظر می‌رسد، مانند اینکه مرده‌ای در لباس کفن خود در حال خمیازه کشیدن است. این نشان‌دهنده ناراحتی و بی‌رمق بودن زندگی است.
در هوای قد رعنایش ز طوق فاخته
پای تا سر، سرو موزون چمن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: در هوای زیبایی او، چنان‌که فاخته‌ای در قید و بندش است، قامت راست و موزون او مانند سرو، خود را به آرامی کش می‌آورد.
مغتنم دان عهد خوبی را که در دوران خط
خال، داغ حسرت و چاه ذقن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: از فرصتی که در دوران جوانی و خوشی به دست می‌آید، به خوبی استفاده کن، چرا که بعد از آن ممکن است به حسرت و افسوس دچار شوی و به عمق مشکلات فرو روی.
بی خطش شبنم به روی سبزه اشک حسرتی است
بی لب میگون او گل در چمن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: شبنم بی‌نظیر روی سبزه، نشانگر اشک حسرتی است که به خاطر نبود لبان میگون او، در دل جا مانده است. گل در چمن نیز به مانند خمیازه‌ای است که از غم دوری او به وجود آمده.
چون کمال از قامت همچون خدنگ دلبران
با کمال محرمیت رزق من خمیازه ای است
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و کمال دلبران مانند تیرهای راست و خوش قامت است، راز و برکت زندگی من در یک خمیازه نهفته است.
پیش عارف بی نگاه عبرت و بی حرف حق
رخنه آفت بود چشم و دهن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: اگر کسی به عارفان مراجعه کند و بدون دقت و بدون توجه به حقیقت، فقط به ظواهر نگاه کند، مانند این است که وجود او دچار آفت است و مانند خمیازه، بی‌فایده و بی‌معنا به نظر می‌رسد.
دل دو نیم است از خمار نکته سنجان نظم را
در میان هر دو مصراع از سخن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: دل به دو نیم شده از اثر مشروبات و خمار بودن. در هر دو بخش شعر، گفتاری وجود دارد که بیانگر حالتی خواب‌آلود و کسل کننده است.
صائب از کوتاه دستی روزی ما چون لگن
از قد رعنای شمع انجمن خمیازه ای است
هوش مصنوعی: صائب به کمبود نعمت و روزی اشاره دارد و می‌گوید که مثل این است که روزی ما به اندازه‌ای کم و ناچیز است که نمی‌توان آن را با زیبایی و شکوه نسبت داد. همان‌طور که یک لگن به‌خاطر قد و قامت زیبای شمع در انجمن به سختی دیده می‌شود، روزی ما نیز در برابر بزرگی و زیبایی زندگی، کوچک و ناچیز است.