غزل شمارهٔ ۱۱۸
غوطه در گُل داده بود اندیشهٔ دنیا مرا
نالهٔ نی شد دلیلِ عالمِ بالا مرا
گرچه چون حلاج مُهرِ خامشی بر لب زدم
زورِ مِی برداشت آخر پنبه از مینا مرا
از سیاهی خضر میآرد گلیمِ خود برون
نیست بر خاطر غبار از ظلمتِ سودا مرا
بود از بس بر دل من دیدنِ مردم گران
شد سبک در دیده کوهِ قاف چون عنقا مرا
مهرهٔ گهوارهٔ من بود از عقدِ سخن
منّتِ گویایی از کس نیست چون عیسیٰ مرا
حسنِ عالمگیر را هرجا که جویی حاضرست
هر غباری محملِ لیلی است زین صحرا مرا
با کمالِ قُرب، از پاسِ ادب خون میخورم
پنجهٔ خشکی است چون مرجان از این دریا مرا
نیست مانع بحر را گرداب از جوش و خروش
مُهرِ خاموشی چه سازد با لبِ گویا مرا
نیست چون آتش مرا اندیشه از زخمِ زبان
میشود بال و پرِ پرواز، خارِ پا مرا
چون الف در بِسم گردد محو، باقی میشود
عمرِ کوته جاودان شد زان قدِ رعنا مرا
در سرانجام اقامت نیستم چون غافلان
توشهٔ راهی است صائب چشم از دنیا مرا
غزل شمارهٔ ۱۱۷: نیست از دردِ غریبی چون گهر پروا مراغزل شمارهٔ ۱۱۹: از نظر یک لحظه دوری نیست محبوب مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غوطه در گُل داده بود اندیشهٔ دنیا مرا
نالهٔ نی شد دلیلِ عالمِ بالا مرا
هوش مصنوعی: افکار دنیوی و مادی مرا در خود غرق کرده بود و نالهی نی نشانهای از عمق معانی ورا و معنوی زندگی من شد.
گرچه چون حلاج مُهرِ خامشی بر لب زدم
زورِ مِی برداشت آخر پنبه از مینا مرا
هوش مصنوعی: هرچند که مانند حلاج، سکوت اختیار کردم، اما در نهایت قدرت شراب من را از مدار خارج کرد و به دنیای دیگری هدایت کرد.
از سیاهی خضر میآرد گلیمِ خود برون
نیست بر خاطر غبار از ظلمتِ سودا مرا
هوش مصنوعی: از درد و غم خودم به سختی رهایی مییابم، اما در عمیقترین اندیشهام هنوز غبار تلخیها باقی مانده است.
بود از بس بر دل من دیدنِ مردم گران
شد سبک در دیده کوهِ قاف چون عنقا مرا
هوش مصنوعی: به دلیل مشاهده زیاد مردم و سنگینی احساساتم، دیگر برایم سخت شده است که به آنها نگاه کنم. حالا همچون پرندهای افسانهای، از این دنیا و مردم دور شدهام.
مهرهٔ گهوارهٔ من بود از عقدِ سخن
منّتِ گویایی از کس نیست چون عیسیٰ مرا
هوش مصنوعی: من از زمان تولدم، دلیلی برای سخن گفتن و بیان احساساتم داشتم که هیچکس مانند عیسیٰ به من این هدیه را نداده است.
حسنِ عالمگیر را هرجا که جویی حاضرست
هر غباری محملِ لیلی است زین صحرا مرا
هوش مصنوعی: هر جا که به دنبال زیبایی و کمال باشی، آن را پیدا خواهی کرد. هر چیزی که در این عالم وجود دارد، میتواند بستری برای عشق و زیبایی باشد. من در این دشت به دنبال آن زیبایی هستم.
با کمالِ قُرب، از پاسِ ادب خون میخورم
پنجهٔ خشکی است چون مرجان از این دریا مرا
هوش مصنوعی: به خاطر نزدیک بودن و احترام به آداب، با وجود اینکه دردمند و ناراحت هستم، میتوانم سختیها و مشکلات را تحمل کنم. این سختیها همچون دستانی خشک شبیه به مرجان هستند که از عمق دریا برای من آمدهاند.
نیست مانع بحر را گرداب از جوش و خروش
مُهرِ خاموشی چه سازد با لبِ گویا مرا
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند مانع حرکت آب دریا شود، همچنان که سکوت نمیتواند تاثیری بر سخن گفتن من داشته باشد.
نیست چون آتش مرا اندیشه از زخمِ زبان
میشود بال و پرِ پرواز، خارِ پا مرا
هوش مصنوعی: اندیشهام مانند آتش است و هر زخم زبانی که به من زده میشود، به من بال و پر میدهد تا پرواز کنم، حتی اگر یک خار در پایم باشد.
چون الف در بِسم گردد محو، باقی میشود
عمرِ کوته جاودان شد زان قدِ رعنا مرا
هوش مصنوعی: وقتی حرف الف در کلمه "بسم" محو میشود، عمر کوتاه من به نوعی بیپایان و جاودانی میشود؛ زیرا به خاطر قامت زیبا و دلکش تو.
در سرانجام اقامت نیستم چون غافلان
توشهٔ راهی است صائب چشم از دنیا مرا
هوش مصنوعی: در پایان عمر، من مانند نادانها در جا نمیمانم؛ زیرا زاد و توشهای برای سفر آخرت آماده نکردهام. بنابراین، از دنیای فانی چشم میپوشم.

صائب