غزل شمارهٔ ۱۱۶
نیست دلگیری ز دنیا بندهٔ تسلیم را
آتشِ نمرود گلزارست ابراهیم را
در دلِ دریا به ساحل میتواند پشت داد
هر که گیرد وقتِ طوفان دامنِ تسلیم را
گر کُنی دل را چو سرو آزاد از فکرِ بهشت
زیرِ پای خویش بینی کوثر و تَسنیم را
کشتی طوفانی از ساحل ندارد شکوهای
نیست دلگیری ز مُلکِ فقر ابراهیم را
گر به امر حق ترا اعضا شود فرمانپذیر
بهْ که چون شاهان کنی تسخیر هفت اقلیم را
وای بر کوتاهبینانی که میدانند حق
با هزاران خطِ باطل، صفحهٔ تقویم را
نیست صائب سرو را فکرِ خزان و نوبهار
در دلِ آزاده ره نبود امید و بیم را
غزل شمارهٔ ۱۱۵: کردهام بر خود گوارا تلخیِ دشنام راغزل شمارهٔ ۱۱۷: نیست از دردِ غریبی چون گهر پروا مرا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نیست دلگیری ز دنیا بندهٔ تسلیم را
آتشِ نمرود گلزارست ابراهیم را
هوش مصنوعی: انسانهای تسلیم و راضی به مقدرات، از مشکلات دنیا افسرده نمیشوند؛ مانند ابراهیم که در آتش نمرود، به گلزار تبدیل شد و بر آن غلبه کرد.
در دلِ دریا به ساحل میتواند پشت داد
هر که گیرد وقتِ طوفان دامنِ تسلیم را
هوش مصنوعی: در دل دریا، هر کسی میتواند در زمان طوفان با کنار زدن و تسلیم شدن، خود را به ساحل برساند.
گر کُنی دل را چو سرو آزاد از فکرِ بهشت
زیرِ پای خویش بینی کوثر و تَسنیم را
هوش مصنوعی: اگر دل خود را مانند سرو رها کنی و از درگیر شدن به افکار بهشت دوری کنی، در این حالت میتوانی نعمتهای بیپایان و خوشگذرانی را زیر پای خود ببینی.
کشتی طوفانی از ساحل ندارد شکوهای
نیست دلگیری ز مُلکِ فقر ابراهیم را
هوش مصنوعی: بدون داشتن ساحل امن، کشتی طوفانی هیچ ارزشی ندارد و در دل کسی که از فقر رنج میبرد، هیچ شادی و خوشحالی نیست.
گر به امر حق ترا اعضا شود فرمانپذیر
بهْ که چون شاهان کنی تسخیر هفت اقلیم را
هوش مصنوعی: اگر به خواست حق، اعضای تو فرمانپذیر شوند، چه بهتر که مانند شاهان، بتوانی هفت اقلیم را تسخیر کنی.
وای بر کوتاهبینانی که میدانند حق
با هزاران خطِ باطل، صفحهٔ تقویم را
هوش مصنوعی: افسوس بر افرادی که به جای حقیقت، با هزاران دروغ و خطای واضح، روزهای خود را سپری میکنند.
نیست صائب سرو را فکرِ خزان و نوبهار
در دلِ آزاده ره نبود امید و بیم را
هوش مصنوعی: سرو آزاد و زیبای صائب به فکر فصول خزان و بهار نیست و دل او پر از امید و ترس نمیشود.

صائب