غزل شمارهٔ ۱۱۴
نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را
با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
خاک نتوانست کردن سیر چشم دام را
هر که از روز سیاه نامداران غافل است
می پذیرد چون عقیق از ساده لوحی نام را
خواهش بی جا مرا محروم کرد از فیض عشق
برنمی دارد کریم از سایلان ابرام را
عارفان دل را سفید از نقش هستی کرده اند
رنگ داغ عیب باشد جامه احرام را
ناصح از بیهودگی آبروی خویش برد
بوی خون آید ز افغان مرغ بی هنگام را
شور بختی تلخکامان را به اصلاح آورد
جز نمک درمان نباشد تلخی بادام را
فکر صید خلق دارد زاهدان را گوشه گیر
خاکساری پرده تزویر باشد دام را
خو به مردم کرده را صائب جدایی مشکل است
دامن صحراست زندان صیدهای رام را
غزل شمارهٔ ۱۱۳: نیست از روی زمین سیری دل خود کام راغزل شمارهٔ ۱۱۵: کردهام بر خود گوارا تلخیِ دشنام را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نیست فرق از تن دل افسرده خودکام را
رنگ برگ خویش باشد میوه های خام را
هوش مصنوعی: دل افسرده کسی که خودکامه است، هیچ فرقی با برگهای خام ندارد؛ رنگ و ظاهر او فقط نشاندهنده وضعیت ناپخته و نارسش است.
با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
خاک نتوانست کردن سیر چشم دام را
هوش مصنوعی: چشمهایی که چیزی ندارند، چه ارزشی میتواند در روی زمین داشته باشد؟ زمین خاکی نمیتواند نیازهای دلخواه و سیر کردن چشم یک دام را برآورده کند.
هر که از روز سیاه نامداران غافل است
می پذیرد چون عقیق از ساده لوحی نام را
هوش مصنوعی: هر کسی که از بدیها و مشکلات روزگار غافل باشد، به سادگی نام و نشانی از خود را میپذیرد، مانند عقیق که به خاطر سادگیاش جلب توجه میکند.
خواهش بی جا مرا محروم کرد از فیض عشق
برنمی دارد کریم از سایلان ابرام را
هوش مصنوعی: خواستههای نابهجا و بیمورد من باعث شد که از نعمت عشق محروم شوم و کریم و سخاوتمند به خواستههای نیازمندان پاسخ نمیدهد.
عارفان دل را سفید از نقش هستی کرده اند
رنگ داغ عیب باشد جامه احرام را
هوش مصنوعی: عارفان با پاک کردن دل از چیزهای دنیوی و بیارزش، آن را مانند یک بوم سفید کردهاند. در این شرایط، هر عیب و نقص مثل رد و نشانی بر لباس احرام میماند که نشاندهنده ناپاکی است.
ناصح از بیهودگی آبروی خویش برد
بوی خون آید ز افغان مرغ بی هنگام را
هوش مصنوعی: نصیحتکننده از بیهودهگویی و از دست دادن اعتبارش ناراحت است و بوی خون از فریاد پرندهای که در وقت نامناسب آواز میخواند به مشام میرسد.
شور بختی تلخکامان را به اصلاح آورد
جز نمک درمان نباشد تلخی بادام را
هوش مصنوعی: تلخی و ناکامیهای کسانی که بدشانس هستند، با بهبود وضعیتشان تغییر نمیکند و تنها نمک میتواند بر تلخی بادام تاثیر بگذارد.
فکر صید خلق دارد زاهدان را گوشه گیر
خاکساری پرده تزویر باشد دام را
هوش مصنوعی: زاهدان که در گوشه نشستهاند و به خاکساری مشغولند، در واقع در دل خود به فکر شکار دلهای مردم هستند. این نوع زندگی آنها پوششی است برای فریب دادن دیگران و به دام انداختن آنها.
خو به مردم کرده را صائب جدایی مشکل است
دامن صحراست زندان صیدهای رام را
هوش مصنوعی: اگر کسی با مردم خوب باشد، جدا شدن از آنها دشوار است. زندان، به مانند دامن صحرا، برای صیدهای رام که با افراد خوب ارتباط دارند، تنگ و سخت است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۱۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
1394/08/30 17:10
امین
به نظرم باید واژه"بر نمی تابد کریم"در متن شعر درستتر باشه
1400/01/14 16:04
امیرابوالفضل عباسیان
درودها وعرض ادب
در مصراع: ناصح از" بیهوده گی" آبروی خویش برد
اون "بیهوده گی" اشتباه ونادرست میباشد ودرستش "بیهوده گویی" است چرا که کار ناصح نصیحت کردن ودرکل :(سخن گفتن) میباشد که از آن به بیهوده گویی تغبیر میشود وهم برحسب وزن شعر:فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن(رمل مثمن محذوف) در بیهوده گی وزن دچارلنگی وعدول میشود وباید اخرش را "بَرَد" خواند که دراین صورت هم از آن آهنگ وموزونی خویش خارج میشود بنابراین درستش همان"بیهوده گویی" میباشد.

صائب