گنجور

غزل شمارهٔ ۱۱۱

دامنِ دریایِ خونخوارست بالین سیل را
در کنارِ بحر باشد خوابِ سنگین سیل را
بی‌قرارِ عشق را جز در وصال آرام نیست
می‌کند آمیزشِ دریا به تمکین سیل را
راهرو را بالِ پروازست سختی‌های دهر
کوهساران می‌شود سنگِ فسان این سیل را
عشق می‌داند چه باید کرد با آسودگان
نیست حاجت در خرابی‌ها به تلقین سیل را
نعمتِ الوان نگردد سدِّ راهِ زندگی
کِی حنایِ پا شود این خاکِ رنگین سیل را
مشتِ خاکی کز عمارت تنگ گردد مَشربش
جادهد بر سینهٔ خود همچو شاهین سیل را
شوق را افسرده سازد صحبتِ افسردگان
می‌کند این خاک‌های مرده سنگین سیل را
عمرِ مستعجل ز عاجز‌نالیِ ما فارغ است
خار نتواند گرفتن دامن‌ِ این سیل را
می‌رساند شوقِ در دل سالکان را باغ ها
در گریبان از کفِ خویش است نسرین سیل را
بردباری و تواضع عمر می‌سازد دراز
هر پلی دارد به یادِ خویش چندین سیل را
مُلکِ ویرانِ مرا برگ و نوای شُکر نیست
ورنه هست از هر حبابی چشمِ تحسین سیل را
گریهٔ بی‌طاقتان آخر به جایی می‌رسد
می‌دهد صائب وصالِ بحرِ تسکین سیل را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دامنِ دریایِ خونخوارست بالین سیل را
در کنارِ بحر باشد خوابِ سنگین سیل را
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که دامن دریا پر از خطر و آشفتگی است و سیل در کنار دریا، به خواب عمیق و آرامی فرو رفته است. به نوعی، خروش و طغیانی که در دل دریا وجود دارد، با آرامش ظاهری سیل در کنار آن تضاد دارد.
بی‌قرارِ عشق را جز در وصال آرام نیست
می‌کند آمیزشِ دریا به تمکین سیل را
هوش مصنوعی: عاشقی که در انتظار معشوق است، تنها با رسیدن به او می‌تواند آرامش پیدا کند. دریا به خاطر قدرت و عظمتش، با خود سیل را به آرامش می‌آورد.
راهرو را بالِ پروازست سختی‌های دهر
کوهساران می‌شود سنگِ فسان این سیل را
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که راهرو مانند بال پرواز است و مشکلات زندگی همچون کوه‌های سخت و محکم هستند. این مشکلات به اندازه سنگی است که در سیل به حرکت درمی‌آید. به بیان دیگر، سختی‌ها و چالش‌ها خود را به شکل موانعی بزرگ جلوه می‌دهند، اما عبور از آن‌ها می‌تواند ما را به مراحل جدیدی از زندگی برساند.
عشق می‌داند چه باید کرد با آسودگان
نیست حاجت در خرابی‌ها به تلقین سیل را
هوش مصنوعی: عشق به خوبی می‌داند که با کسانی که در آرامش و آسایش هستند چه باید کرد. نیازی نیست که برای از هم پاشیدن زندگی‌ها به دیگران یاد بدهیم که چگونه باید ویران کنند، چرا که عشق خود به خوبی توانایی این کار را دارد.
نعمتِ الوان نگردد سدِّ راهِ زندگی
کِی حنایِ پا شود این خاکِ رنگین سیل را
هوش مصنوعی: خوشی‌ها و نعمت‌های گوناگون نمی‌توانند مانع از پیشرفت و ادامه‌ی زندگی شوند؛ آیا این خاک‌های رنگارنگ می‌تواند مانع از جاری شدن سیل شود؟
مشتِ خاکی کز عمارت تنگ گردد مَشربش
جادهد بر سینهٔ خود همچو شاهین سیل را
هوش مصنوعی: اگر خاکی که درون مشت فشرده می‌شود، خانه‌اش تنگ شود، باید به سیل قدرتی چون شاهین بر سینه‌اش مرزبندی کند.
شوق را افسرده سازد صحبتِ افسردگان
می‌کند این خاک‌های مرده سنگین سیل را
هوش مصنوعی: گفت‌وگو با افرادی که غمگین و ناامید هستند، می‌تواند شوق و entusiasmo را کاهش دهد. همچنین، محیط‌های ناامیدکننده، مانند زمین‌های مرده، می‌توانند بار سنگینی بر دوش احساسات انسان بگذارند.
عمرِ مستعجل ز عاجز‌نالیِ ما فارغ است
خار نتواند گرفتن دامن‌ِ این سیل را
هوش مصنوعی: زندگی کوتاه و زودگذری که داریم، از ناله‌های ما که ناشی از ناتوانی‌مان است، بی‌خبر است و مانند سیلی است که هیچ خاری نمی‌تواند دامنش را بگیرد.
می‌رساند شوقِ در دل سالکان را باغ ها
در گریبان از کفِ خویش است نسرین سیل را
هوش مصنوعی: شوقی که در دل راه‌روها وجود دارد، با باغ‌هایی که در دامن خودشان نسرین را به سیل می‌آورند، ارتباط دارد.
بردباری و تواضع عمر می‌سازد دراز
هر پلی دارد به یادِ خویش چندین سیل را
هوش مصنوعی: بردباری و فروتنی موجب طول عمر می‌شود، هر انسانی دارای پل‌هایی است که یادگارهایی از زندگی‌اش را به دوش می‌کشد، حتی در برابر طوفان‌ها و سختی‌ها.
مُلکِ ویرانِ مرا برگ و نوای شُکر نیست
ورنه هست از هر حبابی چشمِ تحسین سیل را
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از ویرانی و از دست رفتگی ملک خود سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که اگرچه در این سرزمین ویران، نشانه‌ای از برگ و صدای شکرگزاری نیست، اما هنوز هم از هر حبابی می‌توان دید که چشمان تحسین و شگفتی به سوی آنها جلب می‌شود. این عبارات نشان‌دهنده‌ی استعداد و زیبایی در عین ویرانی هستند.
گریهٔ بی‌طاقتان آخر به جایی می‌رسد
می‌دهد صائب وصالِ بحرِ تسکین سیل را
هوش مصنوعی: گریه و نالهٔ افرادی که طاقتشان تمام شده، در نهایت به نتیجه‌ای می‌رسد. صائب به ما می‌گوید که این درد و رنج، در نهایت ما را به آرامش و تسکین می‌رساند، مانند سیلی که پس از طغیان، به دریا می‌پیوندد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۱۱ به خوانش عندلیب