غزل شمارهٔ ۱۱
میرسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
میخلد در دیدهٔ من هر نفس خاری جدا
از متاع عاریت بر خود دکانی چیدهام
وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند
چرخ سنگینِ دل ز من هر دم کند یاری جدا
نیست ممکن جان پر افسوس من خالی شود
گر شود هر موی من آه شرر باری جدا
تا شدم بیعشق، میلرزم به جان خویشتن
هیچ بیماری نگردد از پرستاری جدا
دست من چون خار دیوارست از گل بینصیب
ور نه دارد دامن گل هر سر خاری جدا
نه همین خورشید سرگرم است از سودای او
عشق دارد در دل هر ذره بازاری جدا
حُسن سرکش، کافر از جوش هواداران شود
دارد از هر طوق، قمری سروِ زناری جدا
قطع امید از حیات تلخ بر من مشکل است
وای بر آن کس که گردد از شکرزاری جدا
تکیه بر پیوند جان و تن مکن صائب که چرخ
این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا
غزل شمارهٔ ۱۰: گرچه جان ما به ظاهر هست از جانان جداغزل شمارهٔ ۱۲: نیست از زخم زبان پروا دل بی تاب را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
میرسد هر دم مرا از چرخ آزاری جدا
میخلد در دیدهٔ من هر نفس خاری جدا
هوش مصنوعی: هر لحظه از چرخ روزگار، درد و رنجی به من میرسد و در هر نفسی که میکشم، غمی در چشمانم جوانه میزند.
از متاع عاریت بر خود دکانی چیدهام
وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
هوش مصنوعی: من از چیزهایی که به امانت گرفتهام برای خودم کسب و کاری راه انداختهام، اما هر لحظه بدهیام از من درخواست پرداخت میکند و جدا نمیشود.
چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند
چرخ سنگینِ دل ز من هر دم کند یاری جدا
هوش مصنوعی: این جمله به بیان حالتی تشبیه میکند که مانند گناهکاری است که به خاطر جرمش به تدریج چیزی از او گرفته میشود. احساس شخص در اینجا این است که هر لحظه بار سنگینی بر دلش افزوده میشود و او همچنان از دردی که بر اوست، رنج میبرد.
نیست ممکن جان پر افسوس من خالی شود
گر شود هر موی من آه شرر باری جدا
هوش مصنوعی: نمیشود که جان پر از اندوه من خالی باشد، حتی اگر هر یک از موهایم جدا شود و آهی به همراه داشته باشد.
تا شدم بیعشق، میلرزم به جان خویشتن
هیچ بیماری نگردد از پرستاری جدا
هوش مصنوعی: وقتی بدون عشق شدم، به جان خود میلرزم و هیچ بیماری نمیتواند از مراقبت و پرستاری دور باشد.
دست من چون خار دیوارست از گل بینصیب
ور نه دارد دامن گل هر سر خاری جدا
هوش مصنوعی: دست من به مانند خارهایی است که به دیوار چسبیدهاند و از گل و زیبایی بیبهرهاند؛ و اگر نه، هر خار میتواند دامن گل را بگیرد و از آن جدا شود.
نه همین خورشید سرگرم است از سودای او
عشق دارد در دل هر ذره بازاری جدا
هوش مصنوعی: این خورشید فقط به خاطر خود نمیدرخشد، بلکه در دل هر ذرهی موجود در جهان، عشق و آرزوی او وجود دارد و هر کدام به نوعی در پی کار و تجارت خود هستند.
حُسن سرکش، کافر از جوش هواداران شود
دارد از هر طوق، قمری سروِ زناری جدا
هوش مصنوعی: زیبایی سرکش و غیرقابل دسترسی باعث میشود که حتی کسانی که از او حمایت میکنند، دچار تغییر و تزلزل شوند. او مانند قمر درخشان میان ستارهها، در بین تمامی زیباییها خود را نشان میدهد و از دیگران متمایز است.
قطع امید از حیات تلخ بر من مشکل است
وای بر آن کس که گردد از شکرزاری جدا
هوش مصنوعی: قطع امید از زندگی تلخ برای من دشوار است، وای بر کسی که از دنیای شیرین زندگی دور شود.
تکیه بر پیوند جان و تن مکن صائب که چرخ
این چنین پیوندها کرده است بسیاری جدا
هوش مصنوعی: به پیوند بین روح و بدن تکیه نکن، زیرا زمانه باعث جداییهای زیادی بین آنها شده است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۱ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1403/03/07 19:06
ایوب کوشان
عضوی برند بریدن اعضای بدن و مثله کردن مراد است