شمارهٔ ۷ - در مرثیه شاه صفی
پادشاهی و جوانی سد راه او نشد
کرد چون ادهم ز ملک عالم فانی کنار
در خور اقبال روزافزون خود جایی نیافت
بال بر هم زد برون رفت از جهان بی مدار
در محرم کرد عزم قندهار و در صفر
کرد در کاشان سفر از عالم آن کوه وقار
رفت سال «غبن » از عالم، زهی غبن تمام
سوخت عالم را به داغ غبن آن عالم مدار
چارده سال هلالی مذهب اثناعشر
بود از شمشیر گردون صولت او پایدار
بهره از عمر گرامی یافت یک قرن تمام
اول قرن دوم رفت از جهان بی مدار
همچو ذوالقرنین عالمگیر می شد دولتش
مهلت قرن دوم می یافت گر از روزگار
«ظل حق » چون بود سال شاهیش، سال رحیل
گشت «آه از ظل حق » تاریخ آن عالی تبار
دیده خونبار شد هر حلقه زنجیر عدل
کاین چنین نوشیروانی کرد از عالم گذار
چهره او بود باغ دلگشای عالمی
دیدنش می برد از آیینه بینش غبار
بود بر فرق سلیمان سایه بال پری
بر سر تاج زر او جیغه های زرنگار
گفتگویش وحشیان را بند بر پا می نهاد
طایران قدس را می کرد خلق او شکار
صبح نوروز جهان بود از رخ چون آفتاب
مایه عیش جهانی بود چون فصل بهار
در بهشت خلق او منع تماشایی نبود
جنت بی پاسبانی بود در هنگام بار
بود با خلق جهان چون صبح صادق خنده رو
چین نمی گردید هرگز از جبینش آشکار
غنچه سربسته پیشش نامه واکرده بود
در دل خارا خبر می داد از عقد شرار
ماه عید فتح و نصرت بود از شمشیر کج
محور چرخ ظفر بود از سنان آبدار
ذره تا خورشید را در پایه خود می شناخت
بود در مردم شناسی بی نظیر روزگار
پیش چشم خرده بین او رموز کاینات
در دل شب همچو انجم بود یکسر آشکار
هیچ رازی بر ضمیر روشنش پنهان نبود
ابجد او بود خط سرنوشت روزگار
باطنش درویش و ظاهر پادشاه وقت بود
داشت پنهان خرقه در زیر لباس زرنگار
آب می شد از گناه دیگران آزرم او
آیتی از رحمت حق بود و عفو کردگار
حفظ ناموس جهان را هیچ کس چون او نکرد
با کمال اقتدار از خسروان نامدار
بی نیاز از شهرت (و) مستغنی از تدبیر بود
داشت دایم لوح تعلیم از دل خود در کنار
تاج فرق پادشاهان بود از راه نسب
در حسب ممتاز بود از خسروان روزگار
با همه فرماندهی فرمان پذیر شرع بود
سرنمی پیچید از فرمان حق در هیچ کار
آفتابی بود از نور ولایت جبهه اش
بود کار او رواج دین حق لیل و نهار
سعی در تسخیر دلها داشت بیش از آب و گل
بود یک دل پیش او بهتر ز صد شهر و دیار
چون جواب تلخ، بی منت به سایل بحر را
همتش می داد و می شد جبهه اش گوهرنثار
بزم را خورشید تابان، رزم را مریخ بود
وقت پیمان بود چون سد سکندر استوار
بر رعیت مهربان بود و به دشمن قهرمان
در مقام خویش قهر و لطف را می برد کار
لطف عالمگیر او چون رحمت حق عام بود
داشت یک نسبت به خار و گل چو ابر نوبهار
نقره انجم روان می شد ز جوی کهکشان
چرخ را می داد اگر سرپنجه قهرش فشار
جوهر تیغ شجاعت بود از چین جبین
ذوالفقاری بود عالمسوز روز کارزار
در زمان او که بود اضداد با هم متفق
چشم شیران بود شمع بزم آهوی تتار
خار از بیم سیاست در زمان عدل او
دامن گل را به مژگان پاک می کرد از غبار
مسند اقبالش از دست دعای خلق بود
بود چتر دولت او سایه پروردگار
هر سر مویش جهانی بود از تدبیر عقل
آه چون گویم، جهانی رفت ازین نیلی حصار
ماه مصری بود هر خلقش ز اخلاق جمیل
کاروانی پر ز یوسف رفت بیرون زین دیار
بی سخن در هیچ عصر و هیچ دورانی نداشت
شاه بیتی این چنین مجموعه لیل و نهار
در جوانی داد دولت را به فرزند جوان
تا به کام دل شود از عمر و دولت کامکار
کرد پاک از خصم، بیرون و درون ملک را
شمه ای نگذاشت باقی از رسوم گیرودار
کرد کوته از خراسان پای ازبک را به تیغ
صلح کرد از یک جهت با رومیان نابکار
کرد از تدبیر محکم رخنه های ملک را
بعد ازان فرمود رحلت از جهان بی مدار
داد دولت را به فرزند جوان عباس شاه
تا بماند نام او در هر دو عالم پایدار
یارب این شاه جوان بخت بلند اقبال را
تا دم صبح قیامت در جهان پاینده دار
آه کز سنگین دلی های سپهر بی مدار
روشنی بخش جهان را روز عشرت گشت تار
در بهار نوجوانی کرد عالم را وداع
آسمان تختی که تاجش بود مهر زرنگار
آن که چون طوبی جهانی بود زیر سایه اش
ناگهان از تندباد مرگ شد بی برگ و بار
از قضای آسمانی بر زمین پهلو نهاد
آن که می کرد از زمین بوسش جهانی افتخار
آن که چون شبنم به روی بستر گل تکیه داشت
کرد از خاک سیه بالین و بستر اختیار
آن که رویش بود عالم را بهار ارغوان
شد ز بیماری چو شاخ زعفران زرد و نزار
آن که آب دست او می داد جان بیمار را
کرد در یک آب خوردن جان شیرین را نثار
آنقدر فرصت که حرفی آید از دل بر زبان
رفت از عالم برون آن شهریار نامدار
آن که از قربانیانش بود آهوی حرم
پنجه شاهین مرگ سنگدل کردش شکار
کرد آخر از جهان با مرکب چوبین سفر
آن که می شد لشکر عالم بر اسب او سوار
دفتر عمرش مجزا شد ز دست انداز مرگ
آن که می شد از خط او دیده ها عنبرنگار
رفت در ابر کفن چون ماه و سر بیرون نکرد
برق جولانی که در یک جا نمی بودش قرار
زیر زلف شام پنهان گشت همچون آفتاب
صبح سیمایی که بود آفاق ازو آیینه زار
داغ جانسوز شهید کربلا را تازه کرد
مرگ این شاه حسینی نسبت حیدر تبار
ورد عالم غیر افسوس و دریغ و آه نیست
تا سفر کرد آن جهان جان سوی دارالقرار
لوح خاک از جوی خود چون صفحه تقویم شد
بس که شد چشم خلایق زین مصیبت اشکبار
خون به جای آب می آمد برون از چشمه ها
این مصیبت سایه می افکند اگر بر کوهسار
رفت تا آن شاخ گل در نوبهار از بوستان
دست افسوس آورد گلشن به جای برگ، بار
چون نگردد تلخ بر اولاد آدم زندگی؟
شهریاری چون صفی الله گذشت از روزگار
سازگار او نشد آب و هوای این جهان
داشت دایم گوشه بیماریی چون چشم یار
چون سرشک عاشقان در هیچ جا لنگر نکرد
بود در رفتن چو آه از جان عاشق بی قرار
چون تقدس بود غالب بر مزاج اشرفش
داشت دایم خاطرش از عالم خاکی غبار
شمارهٔ ۶ - در مدح شاه صفی: ای روی چون بهشت ترا کوثر آینهشمارهٔ ۸ - در مدح شاه عباس دوم: ای زمان دلگشایت نوبهار روزگار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پادشاهی و جوانی سد راه او نشد
کرد چون ادهم ز ملک عالم فانی کنار
هوش مصنوعی: پادشاهی و جوانی نتوانست مانع او شود؛ او همچون ادهم از سرای فانی کنار کشید.
در خور اقبال روزافزون خود جایی نیافت
بال بر هم زد برون رفت از جهان بی مدار
هوش مصنوعی: شخصی که با موفقیتهای روزافزون مواجه شده است، دیگر نتوانسته در دنیای خود جا بگیرد و با پرواز بالهایش از این جهان بیکران خارج شده است.
در محرم کرد عزم قندهار و در صفر
کرد در کاشان سفر از عالم آن کوه وقار
هوش مصنوعی: در ماه محرم تصمیم به سفر به قندهار گرفت و در ماه صفر به کاشان رفت. او از شخصیتی با وقار و سنگینی برخوردار است.
رفت سال «غبن » از عالم، زهی غبن تمام
سوخت عالم را به داغ غبن آن عالم مدار
هوش مصنوعی: سال غبن به پایان رسید، و این چه ضرر بزرگی است که جهان را تحت تاثیر خود قرار داده است. این درد و غم ناشی از نقصان و فریب آن دوران، همه جا را سوزانده است. بنابراین، در برابر آن عالم، محتاط باش و از آسیبدیدن بپرهیز.
چارده سال هلالی مذهب اثناعشر
بود از شمشیر گردون صولت او پایدار
هوش مصنوعی: چهارده سال، هلالی که مذهبش اثناعشری است، به خاطر قدرت و سلطهای که از آسمان بر او نازل شده، در موقعیتی پایدار قرار داشت.
بهره از عمر گرامی یافت یک قرن تمام
اول قرن دوم رفت از جهان بی مدار
هوش مصنوعی: انسانی به مدت یک قرن زندگی ارزشمند و گرانبها را تجربه کرد، اما با شروع قرن دوم، ناگهان از دنیا رفت و دیگر هیچ دلیلی برای ماندن نداشت.
همچو ذوالقرنین عالمگیر می شد دولتش
مهلت قرن دوم می یافت گر از روزگار
هوش مصنوعی: اگر دولت ذوالقرنین، که به وسعت و قدرتش شناخته میشود، فرصت بیشتری از زمان خود داشت، میتوانست در قرن دوم نیز همچنان بر جهان تسلط یابد.
«ظل حق » چون بود سال شاهیش، سال رحیل
گشت «آه از ظل حق » تاریخ آن عالی تبار
هوش مصنوعی: «ظل حق» به معنای «سایه حق» است و بیانگر وجود پادشاهی است که به عنوان نماد حق و عدالت شناخته میشود. با گذشت سالها و تغییر شرایط، این سایه و پادشاهی به پایان میرسد و حسرتی بر دل مینشیند که یادآور گذشتهای شکوهمند و سلطنتی با اصالت و نخوت است. این بیت به نوعی به مرور تاریخ و افتخاراتی اشاره دارد که در نهایت دستخوش تغییر و انقراض میشود و آرزوهای نافرجام را به یاد میآورد.
دیده خونبار شد هر حلقه زنجیر عدل
کاین چنین نوشیروانی کرد از عالم گذار
هوش مصنوعی: هر حلقه زنجیر عدالت باعث بروز درد و غم در چشمها شده است، زیرا این چنین مردانی مانند نوشیروان از دنیا رفتهاند.
چهره او بود باغ دلگشای عالمی
دیدنش می برد از آیینه بینش غبار
هوش مصنوعی: چهره او مانند باغی است که دل هر بینندهای را شاد میکند و دیدن او باعث میشود تا زنگار و کدورت از چشمان بیننده پاک شود.
بود بر فرق سلیمان سایه بال پری
بر سر تاج زر او جیغه های زرنگار
هوش مصنوعی: بر روی سر سلیمان، سایهای از بال پری قرار دارد و بر روی تاج زرین او، جرقههایی از رنگهای زرد و درخشان میدرخشد.
گفتگویش وحشیان را بند بر پا می نهاد
طایران قدس را می کرد خلق او شکار
هوش مصنوعی: زمانی که او صحبت میکرد، وحشیان را متوقف میکرد و پرندگان مقدس را به طعمهای برای مردم تبدیل میکرد.
صبح نوروز جهان بود از رخ چون آفتاب
مایه عیش جهانی بود چون فصل بهار
هوش مصنوعی: صبح نوروز به مانند آفتابی درخشنده است که جهان را روشن کرده و دلها را شاد میکند. این روز، مایه خوشی و سرزندگی برای همهٔ مردم است؛ درست مانند فصل بهار که زندگی و زیبایی را به ارمغان میآورد.
در بهشت خلق او منع تماشایی نبود
جنت بی پاسبانی بود در هنگام بار
هوش مصنوعی: در بهشت، تماشای زیباییهای او محدودیت نداشت و در زمان بارش، بهشت بدون نگهبان بود.
بود با خلق جهان چون صبح صادق خنده رو
چین نمی گردید هرگز از جبینش آشکار
هوش مصنوعی: او همچون صبح صادق با چهرهای خندان در میان مردم حضور داشت و هرگز غم یا نگرانی بر پیشانیاش نمایان نمیشد.
غنچه سربسته پیشش نامه واکرده بود
در دل خارا خبر می داد از عقد شرار
هوش مصنوعی: غنچهای که هنوز باز نشده بود، در دل سنگ پیامی را ارسال کرده بود که خبر از عشق و شور و شوق میداد.
ماه عید فتح و نصرت بود از شمشیر کج
محور چرخ ظفر بود از سنان آبدار
هوش مصنوعی: ماه عید نشانه پیروزی و موفقیت است که ناشی از شمشیری است که به صورت کج و معوج به سمت دشمن فرود میآید. این پیروزی به نشانه تیغی است که همیشه تند و آماده است.
ذره تا خورشید را در پایه خود می شناخت
بود در مردم شناسی بی نظیر روزگار
هوش مصنوعی: ذرهای که میتوانست با قدرت خورشید خود را بشناسد، در علم مردمشناسی در زمان خود بینظیر بود.
پیش چشم خرده بین او رموز کاینات
در دل شب همچو انجم بود یکسر آشکار
هوش مصنوعی: در زیرِ نگاه کسانی که جزئینگرند، رازهای جهان در دل شب مانند ستارهها کاملاً واضح است.
هیچ رازی بر ضمیر روشنش پنهان نبود
ابجد او بود خط سرنوشت روزگار
هوش مصنوعی: هیچ رازی برای ذهن روشن او پوشیده نبود و او دریافت که حروف الفبا نشاندهنده سرنوشت زندگیاش هستند.
باطنش درویش و ظاهر پادشاه وقت بود
داشت پنهان خرقه در زیر لباس زرنگار
هوش مصنوعی: او در درونش یک درویش ساده و زاهد بود، اما در ظاهر مانند یک پادشاه مجلل و ثروتمند به نظر میرسید. خرقهاش را که نمایانگر زهد و سادگیاش بود، زیر لباسهای طلایی و زیبا پنهان کرده بود.
آب می شد از گناه دیگران آزرم او
آیتی از رحمت حق بود و عفو کردگار
هوش مصنوعی: در برابر گناه دیگران، او به قدری شرمگین بود که احساس میکرد وجودش مانند آبی است که از گناه دیگران میجوشد. اما او در حقیقت نشانی از رحمت خداوند و بخشش او بود.
حفظ ناموس جهان را هیچ کس چون او نکرد
با کمال اقتدار از خسروان نامدار
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه او نتوانسته است با قدرت و استحکام، از اعتبار و ارزشهای جهانی دفاع کند، همانطور که پادشاهان مشهور و بزرگ انجام دادهاند.
بی نیاز از شهرت (و) مستغنی از تدبیر بود
داشت دایم لوح تعلیم از دل خود در کنار
هوش مصنوعی: او از شهرت و تدبیر بی نیاز بود و همیشه در دلش، علم و دانایی را به راحتی مییافت.
تاج فرق پادشاهان بود از راه نسب
در حسب ممتاز بود از خسروان روزگار
هوش مصنوعی: تاج بر سر پادشاهان نشانه ی بزرگی و مقام آنهاست و این مقام به خاطر نژاد و اصالتشان به دست آمده است. این بزرگواران از میان شاهان زمانه ممتاز و برجسته هستند.
با همه فرماندهی فرمان پذیر شرع بود
سرنمی پیچید از فرمان حق در هیچ کار
هوش مصنوعی: با وجود داشتن مقام و قدرت، همواره تابع و مطیع احکام شرع بود و در هیچ کاری از فرمان الهی سرپیچی نمیکرد.
آفتابی بود از نور ولایت جبهه اش
بود کار او رواج دین حق لیل و نهار
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند خورشید میدرخشید و از نور رهبری برخوردار بود. او تمام تلاشش را میکرد که دین حق را در تمام روز و شب گسترش دهد.
سعی در تسخیر دلها داشت بیش از آب و گل
بود یک دل پیش او بهتر ز صد شهر و دیار
هوش مصنوعی: او در تلاش برای جذب و تسخیر دلها بود، زیرا او یک دل را نزد خود بهتر از صد شهر و دیار میدانست.
چون جواب تلخ، بی منت به سایل بحر را
همتش می داد و می شد جبهه اش گوهرنثار
هوش مصنوعی: وقتی که به سوالات پاسخ تلخی میداد، بدون هیچ انتظار و منت، به او قدرتی میبخشید که در دل دریا جاودانه میشد و جبههاش مانند گنجی ارزشمند میدرخشید.
بزم را خورشید تابان، رزم را مریخ بود
وقت پیمان بود چون سد سکندر استوار
هوش مصنوعی: در میهمانی، خورشید درخشید و در جنگ، مریخ حضور داشت. زمانی که پیمانی بسته میشد، مانند سدی محکم و استوار بود که به سد سکندر میماند.
بر رعیت مهربان بود و به دشمن قهرمان
در مقام خویش قهر و لطف را می برد کار
هوش مصنوعی: او نسبت به رعیت خود مهربان و نسبت به دشمنانش قوی و قهراست. در موقعیت خود همواره شیوههای قهر و لطف را در کنار هم به کار میگیرد.
لطف عالمگیر او چون رحمت حق عام بود
داشت یک نسبت به خار و گل چو ابر نوبهار
هوش مصنوعی: محبت و مهربانی او همانند رحمت خداوند همگان را در بر میگیرد و نسبتش به انسانها و موجودات مانند نسبت ابر به گل و خار در بهار است.
نقره انجم روان می شد ز جوی کهکشان
چرخ را می داد اگر سرپنجه قهرش فشار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و درخشندگی ستارهها اشاره میکند و تصور میکند که اگر دستان پرقدرت و خشمگین الهی به آنها فشار بیاورد، نقرهگون و زیبا از جوی کهکشان سرازیر میشود. درواقع، او به قدرت خداوند و تأثیر آن بر زیبایی و درخشش آسمانها تأکید دارد.
جوهر تیغ شجاعت بود از چین جبین
ذوالفقاری بود عالمسوز روز کارزار
هوش مصنوعی: شجاعت همانند جوهری است که در چهره و سرنوشت مردان بزرگ و جنگجویان واقعی تجلی مییابد. در ساعات نبرد، این شجاعت مثل تیغی برنده عمل میکند که همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد.
در زمان او که بود اضداد با هم متفق
چشم شیران بود شمع بزم آهوی تتار
هوش مصنوعی: در زمان او، زمانی که تضادها با هم هماهنگ بودند، نگاه شیران به شمع جشن مانند بود و مانند آهوی تاتار درخشندگی داشت.
خار از بیم سیاست در زمان عدل او
دامن گل را به مژگان پاک می کرد از غبار
هوش مصنوعی: به خاطر سیاست صحیح و عدالت او، خار با احتیاط و احترام به گل، دامن آن را از گرد و غبار پاک میکرد.
مسند اقبالش از دست دعای خلق بود
بود چتر دولت او سایه پروردگار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موفقیت و خوشبختی او به خاطر دعاها و نیکخواهی مردم است و حمایت و پشتیبانی او نیز از طرف خداوند است. در واقع، دعای مردم به او کمک کرده و سایهای از رحمت الهی بر زندگیاش قرار دارد.
هر سر مویش جهانی بود از تدبیر عقل
آه چون گویم، جهانی رفت ازین نیلی حصار
هوش مصنوعی: هر تار موی او به اندازهی یک دنیا از عقل و تدبیر پر است، اما وقتی میخواهم بگویم، دنیایی از این مرز و بوم رفته است.
ماه مصری بود هر خلقش ز اخلاق جمیل
کاروانی پر ز یوسف رفت بیرون زین دیار
هوش مصنوعی: ماه مصری زیبایی داشت و هر کسی از او خوششکل و با اخلاق پسندیدهای بود. کاروانی پر از زیبایی و جذابیت، از این سرزمین خارج شد.
بی سخن در هیچ عصر و هیچ دورانی نداشت
شاه بیتی این چنین مجموعه لیل و نهار
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی و در هیچ دورهای، هیچ پادشاهی اندازه این بیت زیبا و معنادار نداشت که به عمق شب و روز اشاره کند.
در جوانی داد دولت را به فرزند جوان
تا به کام دل شود از عمر و دولت کامکار
هوش مصنوعی: در جوانی، فرصتی فراهم شد تا فرزند جوان از نعمتهای زندگی و موفقیتها بهرهمند شود و به آرزوهایش برسد.
کرد پاک از خصم، بیرون و درون ملک را
شمه ای نگذاشت باقی از رسوم گیرودار
هوش مصنوعی: او دشمن را از کشور بیرون کرد و هیچ نشانهای از عادات و رفتارهای ناپسند در سرزمین نگذاشت.
کرد کوته از خراسان پای ازبک را به تیغ
صلح کرد از یک جهت با رومیان نابکار
هوش مصنوعی: برای هند و دلیلی جز ازبکها، نیروی خراسان به زحمت افتاد و با رومیان پیمان صلحی برقرار کرد.
کرد از تدبیر محکم رخنه های ملک را
بعد ازان فرمود رحلت از جهان بی مدار
هوش مصنوعی: با تدبیر و تدبیر خوب، نقشههای کشور را به خوبی تنظیم کرد و سپس از این دنیا به سفر ابدی رفت.
داد دولت را به فرزند جوان عباس شاه
تا بماند نام او در هر دو عالم پایدار
هوش مصنوعی: فرمانروایی و ثروت را به پسر جوان عباس شاه سپردهاند تا نام او در این دنیا و آن دنیا همواره ماندگار بماند.
یارب این شاه جوان بخت بلند اقبال را
تا دم صبح قیامت در جهان پاینده دار
هوش مصنوعی: خداوندا، این شاه جوان و خوش اقبال را تا روز قیامت در این دنیا پایدار و پاینده نگهدار.
آه کز سنگین دلی های سپهر بی مدار
روشنی بخش جهان را روز عشرت گشت تار
هوش مصنوعی: چقدر دردآور است که در دل سنگین آسمان، دیگر نمیتوان روشنی و شادی را در جهان یافت و روزگار خوشی به تاریکی گراییده است.
در بهار نوجوانی کرد عالم را وداع
آسمان تختی که تاجش بود مهر زرنگار
هوش مصنوعی: در روزهای بهاری جوانی، جهان را ترک کرد. آسمانی که تخت و تاجش از خورشید ساخته شده بود، به او وداع گفت.
آن که چون طوبی جهانی بود زیر سایه اش
ناگهان از تندباد مرگ شد بی برگ و بار
هوش مصنوعی: فردی که به مانند درخت طوبی پرثمر و جهانی است، ناگهان تحت تأثیر طوفان مرگ قرار میگیرد و به حالت بیبرگی و بیجا میافتد.
از قضای آسمانی بر زمین پهلو نهاد
آن که می کرد از زمین بوسش جهانی افتخار
هوش مصنوعی: سرنوشت الهی سبب شد که کسی بر روی زمین آرام بگیرد که مردم به خاطر او به زمین احترام میگذارند و او را ستایش میکنند.
آن که چون شبنم به روی بستر گل تکیه داشت
کرد از خاک سیه بالین و بستر اختیار
هوش مصنوعی: کسی که به مانند شبنم بر روی گلها آرام گرفته بود، از خاک سیاه، برای خود بستر و مایه آسایش انتخاب کرد.
آن که رویش بود عالم را بهار ارغوان
شد ز بیماری چو شاخ زعفران زرد و نزار
هوش مصنوعی: آن کسی که روی زیبا و دلنشینی دارد، باعث شادی و تازگی در دنیا میشود، اما حالا به خاطر بیماری، مانند شاخهای زرد و ضعيف از زعفران، حالش خراب است.
آن که آب دست او می داد جان بیمار را
کرد در یک آب خوردن جان شیرین را نثار
هوش مصنوعی: شخصی که با مهربانی و محبت به بیمار آب میداد، در یک لحظه جان شیرین خود را فدای او کرد.
آنقدر فرصت که حرفی آید از دل بر زبان
رفت از عالم برون آن شهریار نامدار
هوش مصنوعی: فرصتی به اندازه کافی وجود دارد تا حرفی از دل به زبان بیاید، اما آن فرمانروای معروف و بزرگ از این جهان رفته است.
آن که از قربانیانش بود آهوی حرم
پنجه شاهین مرگ سنگدل کردش شکار
هوش مصنوعی: آن کسی که قربانیانش به مانند آهوی حرم بودند، به دست شاهینی بیرحم به دام افتاد و شکار شد.
کرد آخر از جهان با مرکب چوبین سفر
آن که می شد لشکر عالم بر اسب او سوار
هوش مصنوعی: در نهایت، آن شخص با یک وسیله نقلیه چوبی از این دنیا رفت، همان کسی که لشکر جهان بر روی اسب او سوار میشد.
دفتر عمرش مجزا شد ز دست انداز مرگ
آن که می شد از خط او دیده ها عنبرنگار
هوش مصنوعی: عمر او از چنگال مرگ جدا شد و از او که چشمانش مثل عنبر زیبا بود، اثری به جا نماند.
رفت در ابر کفن چون ماه و سر بیرون نکرد
برق جولانی که در یک جا نمی بودش قرار
هوش مصنوعی: شخصی به صورتی شگفتانگیز و رازآلود در آسمانها ظاهر میشود، درست مانند ماهی که در ابرها پنهان گشته است. او به شدت در حال حرکت است و نمیتواند در یک مکان ثابت بماند. این حالت او به گونهای است که نشان از شجاعت و قدرت او دارد.
زیر زلف شام پنهان گشت همچون آفتاب
صبح سیمایی که بود آفاق ازو آیینه زار
هوش مصنوعی: زیر تاریکی زلفهای شب، چهرهای همچون آفتاب صبح پنهان شد، چهرهای که جهان به خاطر او به حالت آینهای زار درآمده بود.
داغ جانسوز شهید کربلا را تازه کرد
مرگ این شاه حسینی نسبت حیدر تبار
هوش مصنوعی: مرگ این شاه حسینی، درد و داغی که از شهادت شهید کربلا به یادگار مانده را دوباره زنده کرد.
ورد عالم غیر افسوس و دریغ و آه نیست
تا سفر کرد آن جهان جان سوی دارالقرار
هوش مصنوعی: عالمی که فقط به افسوس و تأسف میگذرد، در واقع چیزی جز غم و اندوه نخواهد داشت. وقتی که روح از این دنیا به دنیای آرامش منتقل میشود، دیگر خبری از ناراحتی نیست.
لوح خاک از جوی خود چون صفحه تقویم شد
بس که شد چشم خلایق زین مصیبت اشکبار
هوش مصنوعی: زمین از شدت فاجعه به حالتی درآمد که گویی به یادآوری تاریخ دچار شده است و مردم به قدری تحت تأثیر این مصیبت قرار گرفتهاند که چشمانشان پر از اشک شده است.
خون به جای آب می آمد برون از چشمه ها
این مصیبت سایه می افکند اگر بر کوهسار
هوش مصنوعی: اگر این مصیبت بر کوهها سایه بیفکند، خون به جای آب از چشمهها جاری میشد.
رفت تا آن شاخ گل در نوبهار از بوستان
دست افسوس آورد گلشن به جای برگ، بار
هوش مصنوعی: رفتن به سمت آن شاخه گل در بهار باعث شد که از باغ، گلشن تنها به یاد برگها افسوس بخورد.
چون نگردد تلخ بر اولاد آدم زندگی؟
شهریاری چون صفی الله گذشت از روزگار
هوش مصنوعی: آیا زندگی بر نسل آدمیان تلخ نخواهد شد؟ زمانی که سلطنت و رهبری مانند صفی الله از میان برود؟
سازگار او نشد آب و هوای این جهان
داشت دایم گوشه بیماریی چون چشم یار
هوش مصنوعی: انسان نتوانست با شرایط و محیط این دنیا هماهنگ شود و همیشه دچار نوعی بیماری است که مشابه خیره شدن به چشم محبوب است.
چون سرشک عاشقان در هیچ جا لنگر نکرد
بود در رفتن چو آه از جان عاشق بی قرار
هوش مصنوعی: چون اشک عاشقان در هیچ جا آرام نمیگیرد، همانطور که آه از دل عاشق بیقرار به خارج میرود.
چون تقدس بود غالب بر مزاج اشرفش
داشت دایم خاطرش از عالم خاکی غبار
هوش مصنوعی: از آنجا که روح او به قدری پاک و مقدس بود، همواره ذهنش از دنیای خاکی و زشتها دور بود و تحت تأثیر آن قرار نمیگرفت.