شمارهٔ ۴۱ - در توصیف کابل و مدح نواب ظفرخان
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
ناز صبح نیست نماز صبح مضمون بیت اینه که در دل شب نماز صبح واجب میشه زیرا باغ یاس کابل مثل سفیدی افقه سفیدی افق نماز صبحو واجب میسازه
جاااانم چه لطیف و دلنشین سروده
آدم دلش تا کابل جان پر میکشه.
حساب مهجبینان لب بامش که میداند
دو صد خورشید رو افتاده در هر پای دیوارش
از این بیت جناب خالد حسینی در نامگذاری کتاب زیبای دو صد خورشید رو یا به ترجمه انگلیسیش هزار خورشید تابان، استفاده کرده
اسم کتاب هزاران خورشید تابان از خالد حسینی از این شعر گرفته شده
ای جهان روشن ز خورشید خراسان شما
ای جهان روشن ز خورشید خراسان شما
ما سری داریم زیبد ؟ گوی چوگان شما
لعل ها میریزم از چشمم ز هجران شما
تا یرویم همچو گل من در بدخشان شما
زانچه در پای عزیزان پیشکش می افکنند
ما سری آورده ایم از بهر چوگان شما
سر به دوش اورده باری با گلابش شسته ایم
گو بغلطد همچو گو این سر بمیدان شما
من به پا میرم به پا میر و سمنگان شما
در بهشت است انکه میمیرد به یمگان شما
ای بتان بلخ و فرخار و خجند و سغد و وخش
قبله ما باد یارب کافرستان شما
کوز خالی در ره بادیم و نالان شما
جام پر اندر کف مستیم و گریان شما
جان ما بویی از ان گلهای بستان شما
شام ما روشن ز خورشید درخشان شما
ای سرآغاز همه بر گرد رودان شما
نیست مارا را داستانی غیر دستان شما
شیشه گردون شکسته طفل شیطان شما
برده از افلاکیان دل حسن خوبان شما
یا کنار رود امو یا به خوارزم است و بلخ
اصل هر شخصی که مینازد به ایران شما
انجهان داران که در اسطخر و الوندند و شوش
مهدشان جنبانده روزی جمله دستان شما
بندگی بایست مارا گر خداوندی کنید
ما دوباره زنده از سامان و اشکان شما
ای هماره حقتان بر گردن ایرانیان
شاهنامه جاودان مدح سپاهان شما
ای نیاکان شهان فرزند نیکان شما
انسوی دانوب و دجله شهسواران شما
سنگی اندازید روزی طفل چوپان شما
شد بنای هندسه انداز طفلان شما
جان دانش را ز بو سینا معطر کرده اید
بوی بوریحان دمیده از گلستان شما
بامدادان گرنه خورشید از خراسان سر زند
شام هجرانست عالم بی خراسان شما
بلخ و گردیز و هرات و قندهار و سغد و مرو
هرکجا هستید جانم برخی جان شما
ما همه یک روح و یک هستی و یک جان و تنیم
امده بیرون سر ما از گریبان شما
گر چه شام ما سیاه و تیره و تاریک بود
روز ما روشن از ان خورشید تابان شما
خاک پاییم و اگر گردی بر ان خاطر نشست
بو که ننشیند دگر گردی به دامان شما
گرچه در سامان ما غیر از پریشانی نبود
داده ایران را سرو سامان سامان شما
گرچه چندی بی جهت بر خود پرستی ها گذشت
همچو چنگ افتاده اینک سر به فرمان شما
داغدارام همچو لاله در گلستان شما
کلبه ای در سینه دارم پر ز احزان شما
هان رفیقانم درنگی تا بگریم چند لخت
چون برادر کشته بر ان ملک ویران شما
غرق خون غلطیده ام من با شهیدان شما
کودکان در بند دیدم با اسیران شما
هر کجا دیدم مزاری غرب بودم یا به شرق
یادم امد از مصیبتهای دوران شما
هرکجا خاکیست با داغ عزیزان شما
میچکد خونابه ام از نوک مژگان شما
نوح در کام نهنگم زهرو اشکم در گلو
چند پاکوب وزغ برگرد نهران شما
دیده سلجوق و سبکتین و غز و چنگیزیان
من جگر خاییده دهری زیر دندان شما
غورباغه زادگان رقصیده بر خاک شهان
جا گرفته روبهان جای دلیران شما
زردهشتی کو که بر بختی نشیند خطبه خوان
تازه گرداند به یک خطبه ایمان شما
کعبه ای کو تا بزاید شاه مردانی دگر
تا که یسنا و گهان خواند ز قران شما
بار بر بختی نهاده امده با افتاب
خانمان تا غرب برده اول انسان شما
خوانی از جنت فرو گسترده بر روی زمین
رود سند و زند رود ابشخور خان شما
راه ابریشم سپرده دوره گردان شما
خار و خس از ره سترده ساروانان شما
تا شما مانند گل دانش فشانده همچو بو
من کمر بسته به خدمت گرد افشان شما
بوده در بند شما از رستگاری خوشترست
یوسفی گم کرده ام اینجا به زندان شما
خسته ام دارد به قیل و قال شیخ و دانشش
گر خورشت معرفت ناخورده از خوان شما
یک برشت از هندوانه بلخ مهمانم کنید
تا شوم شیرین زبان پهلوی خوان شما
رودکی چنگی بزن تا پای کوبم یک دو دست
بوی جوی مولیان اید ز سامان شما
ای صبا با اهل ما گو در بخارا و هرات
در سپاهانیم والله پریشان شما
تیره و تار است دنیا بی فروغ رویتان
روشنای عالم از خورشید رخشان شما
این جهان سرد است و تاریک است و ناپاکست و تار
نیست دنیا را فروغی بی خراسان شما
راستی که ما یک مردمیم و یک کشور با دو حکومت که میتواند کابل از تهران جدا سازد و قندهار ازکرمان و بلخ از شیراز خدا کند که این مرز نجس زودتر از میان برداشته شود و دلها پاک گردد