گنجور

شمارهٔ ۲۶ - در مدح شاه سلیمان و تاریخ بنای عمارت هشت بهشت

اصفهان شد غیرت افزای بهشت جاودان
زین بنای تازه سلطان سلیمان زمان
صاحب اقبالی که گر بر خاک اندازد نظر
پایه قدرش ز رفعت بگذرد از آسمان
خاک زر گشتن ز اقبال شهان مشهور بود
زین بنا روشن شد این معنی بر ارباب جهان
تا کنون صورت نبست از خامه معمار صنع
شاه بیتی این چنین بر صفحه کون و مکان
گشت ازین منزل به تشریف تمامی سرفراز
بود اگر زین پیش شهر اصفهان نصف جهان
زیر ابرو چون سواد دیده می آید به چشم
در خم طاقش سواد سرمه خیز اصفهان
در جوار رفعت این قصر گردون منزلت
کعبه زالی است طاق شهرت نوشیروان
از اساسش زیر کوه قاف دامان زمین
وز ستونش آسمان را تیر در بحر کمان
مانع بر گرد سر گردیدن او می شود
گر ندزدد سینه از بام رفیعش آسمان
چون لباس غنچه تنگی می کند بر جوش گل
بر شکوه این عمارت پرنیان آسمان
مهر عالمتاب را در سینه می سوزد نفس
تا رساند روی زرد خود به خاک آستان
گر نمی بود از ستون بر پای سقف عالیش
مشتبه می شد به سقف بی ستون آسمان
هر درش از دلگشایی صبح عید دیگرست
وز هلال عید بخشد هر خم طاقی نشان
دلربا هر غرفه او چون دهان تنگ یار
دلنشین هر گوشه اش چون گوشه چشم بتان
گر به بام او تواند فکر دوراندیش رفت
سبزه خوابیده می آید به چشمش آسمان
تا شبستان زراندودش نیفتد از صفا
شمع همچون لاله می سازد گره در دل دخان
در حریم او ز حیرانی سپند شوخ چشم
از سر آتش نخیزد همچو خال گلرخان
گر شود طاق بلند او مدار آفتاب
از زوال ایمن بود تا دامن آخر زمان
آب را در دیده ها مانع ز گردیدن شود
نیست نسبت شمسه او را به مهر زرفشان
از تماشایی اگر می داشت چشم رونما
از زر و گوهر تهی می شد کنار بحر و کان
هر ستون او بود فواره دریای نور
بس که در آیینه گردیده است سر تا پا نهان
در بساط آسمان یک صبح دارد آفتاب
دارد از آیینه چندین صبح روشن این مکان
از حضور شه درین آیینه زار دلنشین
یوسفستانی مصور می شود در هر زمان
گشته دیوار و درش ز آیینه سر تا پای چشم
تا به کام دل شود از دیدن شه کامران
آفتاب از خجلت گلجام رنگارنگ او
می دهد رنگی و رنگی می ستاند هر زمان
گر ندیدستی پری در شیشه چون گیرد قرار
در ته آیینه تصویرات او بنگر عیان
صورت دیوار او تقصیر در جنبش نداشت
گر نمی شد محو در حسن صفای این مکان
خط استادان ز زیر طلق می آید به چشم
چون خط نارسته آیینه رویان جهان
نیست دیوارش مصور، کز تماشا مانده اند
پشت بر دیوار حیرت ماهرویان جهان
هر که را افتد نظر بر شمسه زرین او
می شود مژگان او چون مهر زرین در زمان
کشتی نوح است بال از بادبان واکرده است
در نظرها صورت تالار او با سایبان
بیضه افلاک را در زیر بال آورده است
طره اش کز شهپر جبریل می بخشد نشان
سر برآورده است از یک پیرهن صد ماه مصر
تا شده است از دور آن تالار کنگرها عیان
نیست کنگر گرد تالارش که بهر حفظ او
شد بلند از شش جهت دست دعا بر آسمان
طره اش بال پریزادست کز فرمان حق
سایه افکنده است بر فرق سلیمان زمان
کنگر زرین او سرپنجه خورشید را
تافت چندانی که شد خون شفق از وی روان
تا به حوض افتاد عکس شمسه زرین او
گشت زر بی منت اکسیر، فلس ماهیان
دارد از حوض مصفا در کنار آیینه ها
تا نگردد غافل از نظاره خود یک زمان
بر سریر حوض، هر فواره سیمین او
ساق بلقیسی است کز صرح ممرد شد عیان
هست هر فواره او مصرع برجسته ای
کز روانی وصف او جاری بود بر هر زبان
نیست جز فواره در بستانسرای روزگار
سرو سیمینی که با استادگی باشد روان
چون ید بیضا برد فواره سیمین او
زنگ با تردستی از آیینه دلها روان
وصف او از خامه کوتاه زبان ناید که هست
عاجز از اوصاف او فواره با طی اللسان
گر چنین خواهد سر فواره ساییدن به ابر
بی نیاز از بحر می گردد سحاب درفشان
جدول مواج او سوهان زنگار غم است
آبشار او ز جوی شیر می بخشد نشان
آب بردارد گر از دریاچه اش ابر بهار
قطره هایش گوهر شهوار گردد در زمان
زنده رود از خاکبوسش یافت جان تازه ای
چون نگردد گرد این دولتسرا پروانه سان؟
بس که افتاده است دامنگیر خاک دلکشش
حیرتی دارم که دروی آب چون گردد روان
صبح را دارد صفای مرمر او سنگداغ
شمسه اش خورشید را آب از نظر سازد روان
گرچه می گویند باران نیست در ابر سفید
می چکد آب حیات از مرمر او جاودان
می شود بی پرده، از بس صیقلی افتاده است
از جبین مرمر او چهره راز نهان
گر نلغزد پای مژگان از صفای مرمرش
بر بیاض چهره اش از لطف می ماند نشان
از صفای مرمر او زاهد شب زنده دار
از طلوع صبح می افتد غلط در هر زمان (کذا)
نیست عکس باغ در حوضش که فردوس برین
در عرق گردیده است از شرم این منزل نهان
عندلیبانش نمی گردند بی برگ از نوا
فرش چون سبزه است در باغش بهار بی خزان
از هوای دلگشایش غنچه تصویر را
واشود چون گل به شکرخنده شادی دهان
خجلت از بال و پر خود بیش از پا می کشد
گر دهد طاوس را در گلشنش ره باغبان
از خیابان پر از گلهای رنگارنگ او
داغها دارد ز انجم بر سراپا کهکشان
در نظرها از سواد قطعه ریحان او
یک قلم شد نسخ، خط چون غبار گلرخان
چشم شبنم حلقه بیرون در گردیده است
بس که تنگی می کند بر جوش گلها گلستان
تا شد این قصر مثمن جلوه گر، از انفعال
هشت جنت در پس دیوار محشر شد نهان
گشت تا از ظل این قصر مرصع سرفراز
می کند کار جواهر سرمه خاک اصفهان
هر چنار از برگ سر تا پا بود دست دعا
تا به کام دل نشیند شه درین خرم مکان
چون به توفیق حق و اقبال روزافزون شاه
یافت این دولتسرا انجام در اندک زمان
بر زبان خامه صائب به توفیق اله
این دو تاریخ آمد از الهام غیبی توأمان
باد یارب قبله گاه سرفرازان زمان
بارگاه تازه سلطان سلیمان زمان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اصفهان شد غیرت افزای بهشت جاودان
زین بنای تازه سلطان سلیمان زمان
هوش مصنوعی: اصفهان به سبب زیبایی و شکوه خود مانند بهشت جاویدان شده است، به خاطر این ساخت و سازهای جدید که در دوره سلطنت سلیمان صورت گرفته است.
صاحب اقبالی که گر بر خاک اندازد نظر
پایه قدرش ز رفعت بگذرد از آسمان
هوش مصنوعی: کسی که مورد توجه و لطف خاصی قرار دارد، حتی اگر به زمین بیفتد و به خاک نظر کند، ارزش و موقعیت او از اوج آسمان هم بالاتر می‌رود.
خاک زر گشتن ز اقبال شهان مشهور بود
زین بنا روشن شد این معنی بر ارباب جهان
هوش مصنوعی: خاک به خاطر خوش شانسی پادشاهان تبدیل به طلا شده است و این بنا نشان دهنده این معنا برای فرمانروایان جهان روشن شد.
تا کنون صورت نبست از خامه معمار صنع
شاه بیتی این چنین بر صفحه کون و مکان
هوش مصنوعی: تا به حال چنین زیبایی توسط هنرمند بزرگ در جهان وجود نداشته است که این بیت را بر صفحه هستی و وجود بیافریند.
گشت ازین منزل به تشریف تمامی سرفراز
بود اگر زین پیش شهر اصفهان نصف جهان
هوش مصنوعی: از این مکان، با شکوه و عظمت خارج شد؛ اگر قبل از این، شهر اصفهان به عنوان نیمی از جهان محسوب می‌شد، حالا او به عنوان یک سرفراز در این سفر به جلو حرکت کرده است.
زیر ابرو چون سواد دیده می آید به چشم
در خم طاقش سواد سرمه خیز اصفهان
هوش مصنوعی: نیمه‌ی پنهان صورت با ابروهای خمیده‌اش به چشمانش زیبایی خاصی می‌بخشد و در زیر آن، دنیای تاریک و جذابی چون سرمه در اصفهان به نظر می‌رسد.
در جوار رفعت این قصر گردون منزلت
کعبه زالی است طاق شهرت نوشیروان
هوش مصنوعی: در نزدیکی بلندی این قصر آسمانی، جایگاه تو به گونه‌ای است که مانند کعبه‌ پر اهمیت و با شکوه محسوب می‌شود، مانند سقف شهرت نوشیروان.
از اساسش زیر کوه قاف دامان زمین
وز ستونش آسمان را تیر در بحر کمان
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و عظمت یک ساختار می‌پردازد که از اعماق زمین تا آسمان کشیده شده است. این ساختار به گونه‌ای طراحی شده که زیر کوه قاف قرار دارد و زمین را در آغوش گرفته است. همچنین، از ستونی ساخته شده که آسمان را به تیرک کمانی شکل تبدیل کرده و در فضا قرار دارد. به طور کلی، این تصویر نمایانگر ارتباط عمیق میان زمین و آسمان و قدرت مادی و معنوی آن ساختار است.
مانع بر گرد سر گردیدن او می شود
گر ندزدد سینه از بام رفیعش آسمان
هوش مصنوعی: اگر قلب او از بلندی‌های آسمان آزاد نشود، چیزی نمی‌تواند مانع گردش او در دنیا شود.
چون لباس غنچه تنگی می کند بر جوش گل
بر شکوه این عمارت پرنیان آسمان
هوش مصنوعی: زمانی که لباس غنچه بر گل تنگ می‌شود، بر زیبایی و شکوه این بنا در آغوش آسمان تأثیر می‌گذارد.
مهر عالمتاب را در سینه می سوزد نفس
تا رساند روی زرد خود به خاک آستان
هوش مصنوعی: دلی که با عشق و آرزو آتش می‌گیرد، تا به محبوب خود نزدیک شود، تحمل سختی‌ها را به جان می‌خرد و در نهایت به خاک پای او می‌رسد.
گر نمی بود از ستون بر پای سقف عالیش
مشتبه می شد به سقف بی ستون آسمان
هوش مصنوعی: اگر ستون‌های زیر سقف بلند نبودند، آسمان مانند سقفی بدون ستون به نظر می‌رسید و ما به اشتباه آن را می‌دیدیم.
هر درش از دلگشایی صبح عید دیگرست
وز هلال عید بخشد هر خم طاقی نشان
هوش مصنوعی: هر کدام از درهای این مکان در روز عید، به خاطر خوشحالی و شادی، حال و هوای خاصی دارد و هر کجای آنجا که نگاه کنی، نشانه‌هایی از آن عید و ماه نو را می‌بینی.
دلربا هر غرفه او چون دهان تنگ یار
دلنشین هر گوشه اش چون گوشه چشم بتان
هوش مصنوعی: دلربا، هر جایی که او باشد، مانند دهانی تنگ و زیباست. هر گوشه‌اش همچون گوشه چشم‌های معشوقان دلنشین است.
گر به بام او تواند فکر دوراندیش رفت
سبزه خوابیده می آید به چشمش آسمان
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند به فکر و اندیشه بیندیشد، مانند سبزه‌ای که در خواب است، آسمان به چشمش می‌آید.
تا شبستان زراندودش نیفتد از صفا
شمع همچون لاله می سازد گره در دل دخان
هوش مصنوعی: برای اینکه شبستانی که با طلا تزئین شده، از زیبایی و پاکی نیفتد، شمع مانند لاله در دل دودی گره می‌زند.
در حریم او ز حیرانی سپند شوخ چشم
از سر آتش نخیزد همچو خال گلرخان
هوش مصنوعی: در محیط و فضایی که او وجود دارد، از شگفتی و حیرت به سراغ عشق و زیبایی نروید، زیرا دل بربایی و جذابیت او مانند چشمان معصوم و فهمیده است که از آتش و شورعشق نمی‌خیزد و به راحتی در دسترس نیست.
گر شود طاق بلند او مدار آفتاب
از زوال ایمن بود تا دامن آخر زمان
هوش مصنوعی: اگر طاق بلند او (به معنای آسمان یا حقیقت او) شکل بگیرد، نور آفتاب از زوال (یعنی از زوال و نابودی) در امان خواهد بود تا پایان زمان.
آب را در دیده ها مانع ز گردیدن شود
نیست نسبت شمسه او را به مهر زرفشان
هوش مصنوعی: آب در چشم ها نمی‌تواند مانع از چرخش خورشید شود، زیرا رابطه او با خورشید، همانند رابطه یک دانه درخت است با میوه‌اش.
از تماشایی اگر می داشت چشم رونما
از زر و گوهر تهی می شد کنار بحر و کان
هوش مصنوعی: اگر چشم‌ها به زیبایی‌ها و جلوه‌های دل‌انگیز دنیای طبیعت توجه می‌کردند، دیگر نیازی به جواهرات و زینت‌های گرانبها نبود، چرا که زیبایی‌های واقعی در کنار دریا و معادن پنهان است.
هر ستون او بود فواره دریای نور
بس که در آیینه گردیده است سر تا پا نهان
هوش مصنوعی: هر ستون او همچون فواره‌ای از دریاچه نور است، زیرا که تمام وجودش در آینه‌ای منعکس شده و به‌طور کامل در آن نهفته است.
در بساط آسمان یک صبح دارد آفتاب
دارد از آیینه چندین صبح روشن این مکان
هوش مصنوعی: در پهنه آسمان، صبحی روشن و آفتابی وجود دارد که در آینه‌های متعدد این مکان، روشنی و زیبایی چندین صبح را می‌توان دید.
از حضور شه درین آیینه زار دلنشین
یوسفستانی مصور می شود در هر زمان
هوش مصنوعی: در این آینه‌ی دل‌انگیز، حضور پادشاه همیشه تجلی می‌یابد و هر لحظه تصویر زیبای یوسف را نشان می‌دهد.
گشته دیوار و درش ز آیینه سر تا پای چشم
تا به کام دل شود از دیدن شه کامران
هوش مصنوعی: دیوار و در این مکان با آینه پوشیده شده‌اند، تا چشم‌ها از تماشای خوشبختی و زیبایی شاه راضی و شاد شوند.
آفتاب از خجلت گلجام رنگارنگ او
می دهد رنگی و رنگی می ستاند هر زمان
هوش مصنوعی: آفتاب از شرم زیبایی گل‌های رنگارنگ او، به آن‌ها رنگی می‌بخشد و در هر لحظه رنگی تازه می‌گیرد.
گر ندیدستی پری در شیشه چون گیرد قرار
در ته آیینه تصویرات او بنگر عیان
هوش مصنوعی: اگر پری را در شیشه نمی‌دیدی، حال که قرار او در ته آیینه است، تصویر او را آشکارا بنگر.
صورت دیوار او تقصیر در جنبش نداشت
گر نمی شد محو در حسن صفای این مکان
هوش مصنوعی: دیوار هیچ تقصیری در حرکت نداشت، اگر زیبایی و پاکی این مکان او را به خودش مشغول نمی‌کرد.
خط استادان ز زیر طلق می آید به چشم
چون خط نارسته آیینه رویان جهان
هوش مصنوعی: با نگاهی از زیر شیشه، نوشته‌های استادان به وضوح دیده می‌شود، همان‌طور که خطوط چهره زیبارویان در آینه پیداست.
نیست دیوارش مصور، کز تماشا مانده اند
پشت بر دیوار حیرت ماهرویان جهان
هوش مصنوعی: دیوارش هیچ تصویری ندارد؛ زیرا زیبایی‌های حیرت‌انگیز چهره‌های ماهرو در جهان، آنقدر جذاب است که تماشاگران پشت آن دیوار متحیر مانده‌اند.
هر که را افتد نظر بر شمسه زرین او
می شود مژگان او چون مهر زرین در زمان
هوش مصنوعی: هر کسی که به چهره زیبا و درخشان او نگاه کند، چشم‌هایش مانند هاله‌ای از نور و زیبایی می‌شود.
کشتی نوح است بال از بادبان واکرده است
در نظرها صورت تالار او با سایبان
هوش مصنوعی: کشتی نوح مانند یک قصر زیباست که پارچه‌ای بزرگ بر روی آن کشیده شده و در ذهن مردم به شکل تالاری بزرگ و مجلل به نظر می‌رسد.
بیضه افلاک را در زیر بال آورده است
طره اش کز شهپر جبریل می بخشد نشان
هوش مصنوعی: در زیر بال خود، طره‌ای از زیبایی را به نمایش گذاشته که نشانه‌ای از آسمان‌ها و الطاف الوهی است.
سر برآورده است از یک پیرهن صد ماه مصر
تا شده است از دور آن تالار کنگرها عیان
هوش مصنوعی: از یک پیراهن، صد ماهی که در آن مصر بوده، به وجود آمده و از دور، آن تالار پر از کنگرها به خوبی پیداست.
نیست کنگر گرد تالارش که بهر حفظ او
شد بلند از شش جهت دست دعا بر آسمان
هوش مصنوعی: در اطراف تالار او، کنگری وجود ندارد که برای محافظت از او به وجود آمده باشد و دست‌های دعا به سوی آسمان بلند شده‌اند.
طره اش بال پریزادست کز فرمان حق
سایه افکنده است بر فرق سلیمان زمان
هوش مصنوعی: موهای او مانند بال پری است که به دستور خداوند بر سر سلیمان زمان سایه افکنده است.
کنگر زرین او سرپنجه خورشید را
تافت چندانی که شد خون شفق از وی روان
هوش مصنوعی: کنگر زرین او به قدری درخشان شد که پرتوهای خورشید را به‌طور قابل توجهی تاباند و از این رو، رنگ قرمز افق در هنگام غروب به وجود آمد.
تا به حوض افتاد عکس شمسه زرین او
گشت زر بی منت اکسیر، فلس ماهیان
هوش مصنوعی: فرا رسیدن زمانی که تصویر خورشید طلایی در حوض افتاد، باعث شد تا بی‌نیاز از هرگونه ماده جادوئی، ارزش و زیبایی برای ماهی‌ها به وجود بیاید.
دارد از حوض مصفا در کنار آیینه ها
تا نگردد غافل از نظاره خود یک زمان
هوش مصنوعی: از حوض زلالی در کنار آینه‌ها مشغول به تماشا است تا لحظه‌ای از دیدن خود غافل نشود.
بر سریر حوض، هر فواره سیمین او
ساق بلقیسی است کز صرح ممرد شد عیان
هوش مصنوعی: در کنار حوض، هر فواره‌ای که از نقره ساخته شده، مانند ساق پای زنی از قوم بلقیس است که از قصر زیبا و صیقل‌زده‌اش نمایان شده است.
هست هر فواره او مصرع برجسته ای
کز روانی وصف او جاری بود بر هر زبان
هوش مصنوعی: هر فواره‌ای نمایانگر یک عبارت زیبا و خاص است که توصیف‌کننده‌ی ویژگی‌های اوست و این توصیف به راحتی بر زبان‌ها جاری می‌شود.
نیست جز فواره در بستانسرای روزگار
سرو سیمینی که با استادگی باشد روان
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، تنها فواره‌ای است که به یاد روزگاران خوشی می‌جوشد و سرو خوش‌قد و قامت باید در آن ثابت و پایدار بایستد.
چون ید بیضا برد فواره سیمین او
زنگ با تردستی از آیینه دلها روان
هوش مصنوعی: وقتی که دستش را به سمت مردم دراز می‌کند، نوری همچون نور سفید از آن بیرون می‌آید. با مهارت خاصی، که شبیه بازیگوشی در آیینه دل‌هاست، حس و حال زیبا و روشنی را به اطراف می‌پراکند.
وصف او از خامه کوتاه زبان ناید که هست
عاجز از اوصاف او فواره با طی اللسان
هوش مصنوعی: توصیف او با قلم و زبان ممکن نیست، زیرا از بیان ویژگی‌های او ناتوانیم. کلام درباره‌اش همانند جویباری است که به راحتی نمی‌توان به عمق آن دست یافت.
گر چنین خواهد سر فواره ساییدن به ابر
بی نیاز از بحر می گردد سحاب درفشان
هوش مصنوعی: اگر فواره بخواهد به گونه‌ای در آسمان براق شود، دیگر نیازی به دریا ندارد و ابرها با شدت خواهند بارید.
جدول مواج او سوهان زنگار غم است
آبشار او ز جوی شیر می بخشد نشان
هوش مصنوعی: او با چهره‌ی خندان و زیبا، زخم‌های غم را از دل ها می‌زداید و با لبخندش، شادی و خوشی را مانند آبشاری از شیر به زندگی می‌آورد.
آب بردارد گر از دریاچه اش ابر بهار
قطره هایش گوهر شهوار گردد در زمان
هوش مصنوعی: اگر ابری در بهار از دریاچه آب بر دارد، قطرات آن مانند جواهری گرانبها می‌شوند در آن زمان.
زنده رود از خاکبوسش یافت جان تازه ای
چون نگردد گرد این دولتسرا پروانه سان؟
هوش مصنوعی: رود زنده با وجود خاکش روح و زندگی تازه‌ای می‌یابد، چگونه می‌تواند چون پروانه به گرد این کاخ دولت بچرخد؟
بس که افتاده است دامنگیر خاک دلکشش
حیرتی دارم که دروی آب چون گردد روان
هوش مصنوعی: به دلیل جاذبه و زیبایی دلنشینش، خیال و اندیشه‌ام به شدت مشغول شده و حیرت زده‌ام. حتی وقتی آب به آرامی جاری می‌شود، این افکار و احساسات همچنان در من باقی‌ست.
صبح را دارد صفای مرمر او سنگداغ
شمسه اش خورشید را آب از نظر سازد روان
هوش مصنوعی: صبح با زیبایی‌اش مانند مرمر است و گرما و تابش خورشید به گونه‌ای است که آب در دیدگانش روان می‌شود.
گرچه می گویند باران نیست در ابر سفید
می چکد آب حیات از مرمر او جاودان
هوش مصنوعی: اگرچه برخی می‌گویند باران در آسمان نیست، اما از ابر سفید، آب حیات به طور پیوسته و بی‌پایان در حال چکیدن است.
می شود بی پرده، از بس صیقلی افتاده است
از جبین مرمر او چهره راز نهان
هوش مصنوعی: چهره او به قدری صاف و درخشان است که می‌توان بدون پوشش و پنهانی، رازهای نهفته‌اش را مشاهده کرد.
گر نلغزد پای مژگان از صفای مرمرش
بر بیاض چهره اش از لطف می ماند نشان
هوش مصنوعی: اگر مژه‌های او بر روی پوست صاف و مرمرینش لغزش نکند، از زیبایی چهره‌اش نشانی از لطف و محبتی باقی می‌ماند.
از صفای مرمر او زاهد شب زنده دار
از طلوع صبح می افتد غلط در هر زمان (کذا)
هوش مصنوعی: زاهدی که در شب بیدار می‌ماند و از صفای مرمرین معشوق خویش لذت می‌برد، با طلوع صبح به نوعی دچار اشتباه و لغزشی می‌شود که نشان‌دهنده ویژگی‌های گذرا و ناپایدار حیات است.
نیست عکس باغ در حوضش که فردوس برین
در عرق گردیده است از شرم این منزل نهان
هوش مصنوعی: در حوض این باغ، هیچ تصویری از زیبایی‌های بهشت پیدا نیست. این مکان، به خاطر خجلت و فشاری که از این زندگی ناخوشایند دارد، چنان غرق در عرق و عذاب است که دیگر نمی‌تواند جلوه‌ای از نعمت‌های بهشتی نشان دهد.
عندلیبانش نمی گردند بی برگ از نوا
فرش چون سبزه است در باغش بهار بی خزان
هوش مصنوعی: پرنده‌های خوش آوازش بدون نوا نمی‌چرخند، چرا که باغش بهاری است که هرگز پاییز را نمی‌بیند و همچون سبزه‌های سرسبز است.
از هوای دلگشایش غنچه تصویر را
واشود چون گل به شکرخنده شادی دهان
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی و شادابی، غنچه‌ای را به تصویر می‌کشم که مانند گلی با لبخند شیرین به دیگران شادی می‌بخشد.
خجلت از بال و پر خود بیش از پا می کشد
گر دهد طاوس را در گلشنش ره باغبان
هوش مصنوعی: اگر باغبان به طاووس اجازه دهد در باغش پرواز کند، طاووس از حس خجالت به خاطر پر و بال زیبایش بیشتر احساس شرمندگی خواهد کرد تا از پاهایش.
از خیابان پر از گلهای رنگارنگ او
داغها دارد ز انجم بر سراپا کهکشان
هوش مصنوعی: از خیابانی که پر از گل‌های رنگی است، او احساس ناراحتی و دردهایی دارد که به کل هستی‌اش مربوط می‌شود.
در نظرها از سواد قطعه ریحان او
یک قلم شد نسخ، خط چون غبار گلرخان
هوش مصنوعی: در نظرها به قدری زیبایی و لطافت او چشمگیر است که حتی بهترین هنرها و آثار هم تحت‌الشعاع ایشان قرار می‌گیرند، مانند اینکه خط و قلم زیبایی‌اش به اندازهٔ غبار و گردی بر روی چهرهٔ زیبا و فرشته‌گونش محو می‌شود.
چشم شبنم حلقه بیرون در گردیده است
بس که تنگی می کند بر جوش گلها گلستان
هوش مصنوعی: صبح، قطرات شبنم به دور درختان چسبیده و به همین خاطر، گل‌ها در باغستان به طور فشرده و نزدیک به هم قرار گرفته‌اند.
تا شد این قصر مثمن جلوه گر، از انفعال
هشت جنت در پس دیوار محشر شد نهان
هوش مصنوعی: تا این قصر هشت‌گوش زیبا نمایان شد، تاثیر آن به گونه‌ای بود که هشت بهشت پشت دیوار قیامت پنهان گردید.
گشت تا از ظل این قصر مرصع سرفراز
می کند کار جواهر سرمه خاک اصفهان
هوش مصنوعی: در سایه این قصر زیبا، جواهرات با ارزش و گرانبها از خاک اصفهان به دست می‌آیند و به این قصر زیبایی می‌بخشند.
هر چنار از برگ سر تا پا بود دست دعا
تا به کام دل نشیند شه درین خرم مکان
هوش مصنوعی: هر درخت چناری که پر از برگ باشد، انگار که دعا می‌کند تا دلش به خواسته‌اش برسد و در این مکان خوشحال بماند.
چون به توفیق حق و اقبال روزافزون شاه
یافت این دولتسرا انجام در اندک زمان
هوش مصنوعی: با یاری خدا و خوش‌شانسی روزافزون پادشاه، این مکان رُقادن دولت در مدت زمان کوتاهی به پایان رسید.
بر زبان خامه صائب به توفیق اله
این دو تاریخ آمد از الهام غیبی توأمان
هوش مصنوعی: با یاری خداوند، این دو تاریخ به وسیله قلم صائب به نگارش درآمده است و این کار الهامی از عالم غیب بوده است.
باد یارب قبله گاه سرفرازان زمان
بارگاه تازه سلطان سلیمان زمان
هوش مصنوعی: ای باد، بیا به جایی که سرفرازان تاریخ در آن قرار دارند، به بارگاه جدید و باشکوه سلطان سلیمان زمان.