گنجور

شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه عباس دوم

زهی عذار تو آیینه دار حیرانی
عرق به روی تو واله چو چشم قربانی
ز خط سبز، پریزاد می کند تسخیر
لب عقیق تو چون خاتم سلیمانی
ز لنگر تو فلک نقطه ای است پا بر جا
ز شوخی تو زمین کشتیی است طوفانی
به جلوه گاه تو خورشید چون نظربازان
نهاده است به دیوار، پشت حیرانی
چو مغز پسته فلک در شکر شود پنهان
چو پسته تو درآید به شکرافشانی
توان ز لعل لبت از صفای گوهر دید
خط نرسته چو زنار از سلیمانی
شکسته زلف تو شاخ غرور سنبل را
دریده پرده گل غنچه ات ز خندانی
قدح به دست تو شبنم به روی لاله و گل
عرق به روی تو آب گهر ز غلطانی
به جلوه گاه تو خورشید طلعتان زده اند
ز چشم مست، سراپرده های حیرانی
ز شرم آن خم ابرو چو طاق نسیان شد
ز چشم خلق جهان قبله مسلمانی
چنان فسانه حسن تو گشت عالمگیر
که گشت خواب فراموش، ماه کنعانی
ز خال روی تو کار سپند می آید
که داغ لاله کند لاله را نگهبانی
ز شرم چشم سیاه تو گوشه گیر شده است
به چشم خوش نگهان سرمه صفاهانی
سپند از سر آتش نمی تواند خاست
به محفلی که تو جولان کنی، ز حیرانی
اگر ز حسن خداداد پرده برداری
حرم چو محمل لیلی شود بیابانی
کسی چگونه ازان روی چشم بردارد؟
که بازداشت عرق را ز گرم جولانی
نمی توان ز حیا دید سیر روی ترا
کباب کرد مرا این حجاب نورانی
نمی برد می گلرنگ زنگ از خاطر
چنان که چشم تو دل می برد به آسانی
چنان به عهد تو گردید خوار و بی رونق
که کافران را دل سوخت بر مسلمانی
صفای آن لب میگون ز خط سبز افزود
که نشأه بیش بود با شراب ریحانی
مگر گذشت ز گلزار، سرو موزونت؟
که طوق فاختگان است چشم قربانی
حریم غنچه به گل بوته گداز شود
به گلشنی که دهی عرض پاکدامانی
به چشم روزنه اش دایم آب می گردد
ز عارض تو شود خانه ای که نورانی
کراست زهره ز روی تو نقش بردارد؟
که خشک چو رگ سنگ، خامه مانی
ز قید مور میانان نجات ممکن نیست
گسستنی نبود ربطهای روحانی
تو چون پیاله به دورافکنی ز گردش چشم
گزک کند لب خود توبه از پشیمانی
زمین ز جنبش آسودگان به رقص آید
ته پیاله خود گر به خاک افشانی
نظر به لطف نمایان چو دیگرانم نیست
مرا ز دور بود بس نگاه پنهانی
به خشم و ناز مرا ناامید نتوان کرد
که تار و پود امیدست چین پیشانی
شده است بر تو نکویی ز دلربایان ختم
چنان که ختم به صاحبقران جهانبانی
سپهر مرتبه عباس شاه دریا دل
که می درخشدش از جبهه فر یزدانی
چنان که گشت به سبابه مستقیم ایمان
بلند شد ز لوای تو دین یزدانی
به چشم دیده وران نامه ای است سربسته
نظر به خلق تو صبح گشاده پیشانی
ز سهم خنجر ظالم گداز صولت تو
به شیر پهلوی لاغر کند نیستانی
ز شوق بندگیت پاک گوهران آیند
ز امهات، کمر بسته چون سلیمانی
به دور عدل تو کز بند شد جهان آزاد
به طوق فاختگان سرو کرد سوهانی
ز آشیانه خفاش برنمی آید
ز شرم رای منیر تو مهر نورانی
ز انفعال سر آستین خود خاید
خرد به بزم تو چون کودک دبستانی
سرش ز فخر چو خورشید بر فلک ساید
ز سجده تو شود جبهه ای که نورانی
ز مهر و ماه فلک خشت سیم و زر آرد
عمارتی که شود همت تواش بانی
ز هیبت تو شود آب زهره مریخ
به آسمان سر تهدید اگر بجنبانی
به نسبتخم تیغت به چرخ می ساید
سر مفاخرت خود هلال نورانی
مگر که آیه سجده است جوهر تیغت؟
که سرکشان را بر خاک سود پیشانی
گهر ز صلب صدف سفته در وجود آید
نگاه تند کنی گر به ابر نیسانی
در آفتاب قیامت برهنگی نکشد
به جرم هر که تو دامان عفو پوشانی
به عهد رایض عدل تو توسن گردون
گذاشت سرکشی از سر چو اسب چوگانی
ز فیض دست گهربارت ای بهار امید
زمین ز آب گهر کشتیی است طوفانی
به روزگار تو کار سپهر بدگوهر
بود چو عامل معزول سبحه گردانی
ز بس که جود تو مهر لب سؤال شده است
صدف دهن نگشاید به ابر نیسانی
میانه تو و عباس شاه خلد سریر
تفاوتی است که در نقش اول و ثانی
شود ز سینه گاو زمین عیان برقش
به کوه قاف اگر تیغ خود بخوابانی
چو ماه عید به انگشت می نمایندش
ز بس که تیغ تو طاق است در سرافشانی
اگر چه فتح و ظفر را عصای تکیه گه است
به فوج خصم کند نیزه تو ثعبانی
خصال خوب تو صورت پذیر اگر گردد
شود بساط جهان پر ز ماه کنعانی
به عهد حفظ تو دریا چو دیده ماهی
شرار را ز خموشی کند نگهبانی
چنان ز عدل تو معمور گشت روی زمین
که جغد برد به خاک آرزوی ویرانی
خط غبار نخیزد دگر ز روی بتان
به آب تیغ، تو چون گرد فتنه بنشانی
کشی به پنجه قدرت به رنگ مو ز خمیر
ز صلب خاره رگ سنگ را به آسانی
به عهد رای تو چون شمع صبح می لرزد
به نور دیده خود آفتاب نورانی
چنان به حفظ تو دارند خلق استظهار
که می کنند ز کاغذ کلاه بارانی
کجاست خاطر آشفته در جهان، که نماند
ز حسن عهد تو در خوابها پریشانی
کف سخای ترا چارفصل نوروزست
اگر بهار کند ابر گوهرافشانی
دعا به دست مرا سوی خویش می خواند
وگرنه نیست مرا سیری از ثناخوانی
مدام تا ز شبستان برج حوت نهد
قدم به بیت شرف آفتاب نورانی
ز نور جبهه صاحبقران منور باد
فضای شش جهت و چار باغ ارکانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی عذار تو آیینه دار حیرانی
عرق به روی تو واله چو چشم قربانی
هوش مصنوعی: ای عزی، چهره تو تابش حیرت را در آینه به نمایش گذاشته است، عرق بر چهره‌ات مانند اشک قربانیان عشق می‌درخشد.
ز خط سبز، پریزاد می کند تسخیر
لب عقیق تو چون خاتم سلیمانی
هوش مصنوعی: با خط سبز، موجودی زیبا مجذوب و مسحور لب‌های عقیق تو می‌شود، مانند انگشتر سلیمان.
ز لنگر تو فلک نقطه ای است پا بر جا
ز شوخی تو زمین کشتیی است طوفانی
هوش مصنوعی: فلک به خاطر لنگر تو ثابت و آرام است و زمین به واسطه شوخی و بازی تو همانند کشتی‌ای در حال طوفان می‌باشد.
به جلوه گاه تو خورشید چون نظربازان
نهاده است به دیوار، پشت حیرانی
هوش مصنوعی: خورشید به زیبایی و شکوه تو مانند افرادی که به تماشا نشسته‌اند، بر دیوار حیرت ایستاده است.
چو مغز پسته فلک در شکر شود پنهان
چو پسته تو درآید به شکرافشانی
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان مانند مغز پسته به شیرینی درآید و پنهان شود، تو نیز به مانند پسته‌ای می‌درخشی و زیبایی‌هایت نمایان می‌شود.
توان ز لعل لبت از صفای گوهر دید
خط نرسته چو زنار از سلیمانی
هوش مصنوعی: از زیبایی و درخشش لب‌های تو، قدرتی به دست می‌آورم که مانند دُر و گوهر ارزشمند است. خطی که زده نمی‌شود و به دست نمی‌آید، مانند زنار و زنجیری است که به سلیمان نرسیده است.
شکسته زلف تو شاخ غرور سنبل را
دریده پرده گل غنچه ات ز خندانی
هوش مصنوعی: زلف‌های شکسته‌ات، مانند شاخی که غرور سنبل را می‌شکند، پرده‌ گل غنچه‌ات را از خنده و شادی پاره کرده است.
قدح به دست تو شبنم به روی لاله و گل
عرق به روی تو آب گهر ز غلطانی
هوش مصنوعی: جام را در دستان تو می‌بینم، قطرات شبنم بر گل و لاله نشسته و عرق بر پیشانی‌ات نشانه‌ای از زیبایی و ارزش توست که ناشی از حرکات تو و تأثیرات زندگی‌ات است.
به جلوه گاه تو خورشید طلعتان زده اند
ز چشم مست، سراپرده های حیرانی
هوش مصنوعی: در زیبایی‌های تو، خورشید چهره‌ات را با نور خود روشن کرده و در جلوه‌گری‌های تابان تو، دنیایی از حیرت و شگفتی به وجود آمده است. چشم‌های مست و مدهوش، به تماشای این زیبایی‌ها نشسته‌اند.
ز شرم آن خم ابرو چو طاق نسیان شد
ز چشم خلق جهان قبله مسلمانی
هوش مصنوعی: به خاطر شرم آن ابروی کمان مانند، یاد و خاطر دیگران از ذهن‌ها رفت و چشم‌ها به آن سمت در عالم دوخته شد.
چنان فسانه حسن تو گشت عالمگیر
که گشت خواب فراموش، ماه کنعانی
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی تو به قدری در دنیا شهرت پیدا کرد که حتی خواب و خاطرات گذشته را فراموش کردند، مانند ماهی که در زمین کنعان درخشان است.
ز خال روی تو کار سپند می آید
که داغ لاله کند لاله را نگهبانی
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت چهره‌ات به نظر می‌رسد که اثرش مانند داغی بر روی گل لاله باشد و این زیبایی به اندازه‌ای دلربا است که لاله را به مراقبت و محافظت وادار می‌کند.
ز شرم چشم سیاه تو گوشه گیر شده است
به چشم خوش نگهان سرمه صفاهانی
هوش مصنوعی: نگاه زیبای تو آنچنان تاثیرگذار است که حتی چشم‌های زیبا و خاص دیگر، در برابر آن شرمنده و کم‌رو شده‌اند.
سپند از سر آتش نمی تواند خاست
به محفلی که تو جولان کنی، ز حیرانی
هوش مصنوعی: آتش نمی‌تواند سپند (چوب خوشبو) را بیافریند، در جایی که تو به خاطر حیرت و شگفتی‌ات به فعالیت مشغولی.
اگر ز حسن خداداد پرده برداری
حرم چو محمل لیلی شود بیابانی
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو را آشکار کنند، حرم مانند محمل لیلی در بیابان خواهد شد.
کسی چگونه ازان روی چشم بردارد؟
که بازداشت عرق را ز گرم جولانی
هوش مصنوعی: کسی چگونه می‌تواند از زیبایی چهره‌اش چشم بردارد، وقتی که به خاطر جذابیت و شوقش، عرق از پیشانی‌اش می‌چکد؟
نمی توان ز حیا دید سیر روی ترا
کباب کرد مرا این حجاب نورانی
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به خاطر شرم، چهره‌ات را به‌خوبی ببینم و این حجاب نورانی، موجب می‌شود که نتوانم به صفای وجودت دست پیدا کنم.
نمی برد می گلرنگ زنگ از خاطر
چنان که چشم تو دل می برد به آسانی
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم زیبایی و رنگ گل را از یاد ببرم، همان‌طور که چشم تو به راحتی دل را می‌رباید.
چنان به عهد تو گردید خوار و بی رونق
که کافران را دل سوخت بر مسلمانی
هوش مصنوعی: چنان وضعیت تو خراب و بی‌حال شده که حتی کافران هم به خاطر مسلمانان دلسوزی می‌کنند.
صفای آن لب میگون ز خط سبز افزود
که نشأه بیش بود با شراب ریحانی
هوش مصنوعی: زیبایی و طراوت لب‌های میگونی، به خاطر خطی سبز که دارد، بیشتر شده است؛ زیرا آن لحظه، احساس سرخوشی و شادی بیشتری را با شراب خوشبو به همراه دارد.
مگر گذشت ز گلزار، سرو موزونت؟
که طوق فاختگان است چشم قربانی
هوش مصنوعی: آیا سرو زیبای تو از میان گل‌ها گذشت؟ چرا که چشم قربانی به طوق پرندگان شوق می‌نگرد.
حریم غنچه به گل بوته گداز شود
به گلشنی که دهی عرض پاکدامانی
هوش مصنوعی: در جایی که گل‌ها رشد می‌کنند و زیبایی‌های طبیعی وجود دارد، فضای دلنشین و پاکدامنی برقرار می‌شود و در این فضا، غنچه‌ها به گل تبدیل می‌شوند و زیبایی‌ها شکوفا می‌شوند.
به چشم روزنه اش دایم آب می گردد
ز عارض تو شود خانه ای که نورانی
هوش مصنوعی: نگاه او همیشه پر از اشک می‌شود، و از چهره‌ات به خانه‌ای تبدیل می‌شود که سرشار از نور و روشنایی است.
کراست زهره ز روی تو نقش بردارد؟
که خشک چو رگ سنگ، خامه مانی
هوش مصنوعی: کیست که بتواند زیبایی تو را به تصویر بکشد؟ همچنان که قلم بی‌روح و بی‌طراوت چون سنگ خشک است.
ز قید مور میانان نجات ممکن نیست
گسستنی نبود ربطهای روحانی
هوش مصنوعی: نجات از محدودیت‌های دنیوی برای انسان‌ها ممکن نیست؛ زیرا پیوندهای روحانی و معنوی به‌گونه‌ای هستند که نمی‌توان آنها را قطع کرد.
تو چون پیاله به دورافکنی ز گردش چشم
گزک کند لب خود توبه از پشیمانی
هوش مصنوعی: وقتی تو مانند یک پیاله در دور می‌اندازی، چشم‌هایت باعث می‌شوند که لب‌هایت از پشیمانی توبه کنند.
زمین ز جنبش آسودگان به رقص آید
ته پیاله خود گر به خاک افشانی
هوش مصنوعی: زمین از حرکت آرامش‌طلبان به رقص درمی‌آید، اگر ته پیاله‌اش را بر زمین بپاشد.
نظر به لطف نمایان چو دیگرانم نیست
مرا ز دور بود بس نگاه پنهانی
هوش مصنوعی: به دلیل لطفی که از تو می‌بینم، دیگر مثل دیگران نمی‌توانم به تو نگاه کنم. برای من کافی است که از دور، نظاره‌گر تو باشم و نگاه تو را پنهانی احساس کنم.
به خشم و ناز مرا ناامید نتوان کرد
که تار و پود امیدست چین پیشانی
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و ناز تو نمی‌توانم ناامید شوم، زیرا امیدم به اندازه‌ای عمیق و محکم است که همچون تار و پود بر روی پیشانی‌ام بافته شده است.
شده است بر تو نکویی ز دلربایان ختم
چنان که ختم به صاحبقران جهانبانی
هوش مصنوعی: بر تو نیکی و زیبایی از دلربایان به نهایتی رسیده که مانند پایان کار یک پادشاه بزرگ و نیکوکار است.
سپهر مرتبه عباس شاه دریا دل
که می درخشدش از جبهه فر یزدانی
هوش مصنوعی: آسمان جایگاه عباس، پادشاهی که دلش چون دریاست، می‌درخشد از زیبایی و شکوهی که دارد.
چنان که گشت به سبابه مستقیم ایمان
بلند شد ز لوای تو دین یزدانی
هوش مصنوعی: چنان که با انگشت شست، مستقیم ایمان به جلو می‌رود، نام تو باعث رونق دین یزدان شده است.
به چشم دیده وران نامه ای است سربسته
نظر به خلق تو صبح گشاده پیشانی
هوش مصنوعی: چشم‌های بینا نامه‌ای پنهان را به تصویر می‌کشند، که با نگاه به چهره‌ات مانند صبحی دلگشا و روشن می‌شود.
ز سهم خنجر ظالم گداز صولت تو
به شیر پهلوی لاغر کند نیستانی
هوش مصنوعی: با ضربه‌ی خنجر ظالم، قدرت تو می‌تواند به قدری زیاد باشد که حتی شیر قوی را هم ضعیف کند و از حرکت بازدارد.
ز شوق بندگیت پاک گوهران آیند
ز امهات، کمر بسته چون سلیمانی
هوش مصنوعی: بخاطر عشق به بندگیت، جواهرات پاک از مادران به دنیا می‌آیند و همچون سلیمان با اراده‌ای محکم و عزم راسخ آماده می‌شوند.
به دور عدل تو کز بند شد جهان آزاد
به طوق فاختگان سرو کرد سوهانی
هوش مصنوعی: به خاطر عدل تو، جهانی که در بند بود آزاد شد و مانند فاخته‌ها به گرد درخت سرو نشسته است.
ز آشیانه خفاش برنمی آید
ز شرم رای منیر تو مهر نورانی
هوش مصنوعی: خفاش که موجودی شب‌زنده‌دار و خجالت‌زده است، از آشیانه‌اش بیرون نمی‌آید و این نشان‌دهنده آن است که پرتو روشنی که تو به جهان می‌تابانی، از زیبایی و درخشش خاصی برخوردار است.
ز انفعال سر آستین خود خاید
خرد به بزم تو چون کودک دبستانی
هوش مصنوعی: اگر به حالت انفعال و عدم فعالیت درآیی، خرد تو مانند یک کودک دبستانی به مهمانی تو خواهد آمد.
سرش ز فخر چو خورشید بر فلک ساید
ز سجده تو شود جبهه ای که نورانی
هوش مصنوعی: سر او به قدری با فخر و عظمت است که همچون خورشید بر آسمان می‌درخشد، و در مقابل سجده‌ات، جبهه‌ای که روشن و نورانی است، بر زمین خواهد افتاد.
ز مهر و ماه فلک خشت سیم و زر آرد
عمارتی که شود همت تواش بانی
هوش مصنوعی: آسمان از عشق خورشید و ماه، ساختمان‌های زیبا و ارزشمندی می‌سازد که تنها با تلاش و اراده تو ممکن است ساخته شوند.
ز هیبت تو شود آب زهره مریخ
به آسمان سر تهدید اگر بجنبانی
هوش مصنوعی: با دیدن grandeur تو، آب و هوای مریخ تحت تاثیر قرار می‌گیرد و ممکن است زهره هم به آسمان برود، چون اگر تو حرکتی کنی، همه چیز در هراس خواهد بود.
به نسبتخم تیغت به چرخ می ساید
سر مفاخرت خود هلال نورانی
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند هلال ماه در آسمان می‌چرخد و به نوعی به خود می‌بالد.
مگر که آیه سجده است جوهر تیغت؟
که سرکشان را بر خاک سود پیشانی
هوش مصنوعی: آیا تیغ تو همانند آیه سجده است؟ که سرکشان را به خاک می‌زند و صورتشان را بر خاک می‌ساید.
گهر ز صلب صدف سفته در وجود آید
نگاه تند کنی گر به ابر نیسانی
هوش مصنوعی: مروارید از دل صدف به وجود می‌آید، اگر با دقت به ابرهای بهاری نگاه کنی.
در آفتاب قیامت برهنگی نکشد
به جرم هر که تو دامان عفو پوشانی
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسانی که به خاطر خطاهایشان برهنه و شرمسار می‌شوند، به خاطر این نیست که تو با رحمت خود آنها را پوشانده‌ای.
به عهد رایض عدل تو توسن گردون
گذاشت سرکشی از سر چو اسب چوگانی
هوش مصنوعی: در زمان حاکمیت تو که بر مبنای انصاف و عدالت است، از سرکشی و نافرمانی مانند اسبی که تحت کنترل و تربیت است، جلوگیری شده است.
ز فیض دست گهربارت ای بهار امید
زمین ز آب گهر کشتیی است طوفانی
هوش مصنوعی: ای بهار که با دستان گرانبهایت، امید زمین را به ما هدیه داده‌ای، زندگی همچون کشتی‌ای است در دریای طوفانی که از آب گوهرهای تو سیراب می‌شود.
به روزگار تو کار سپهر بدگوهر
بود چو عامل معزول سبحه گردانی
هوش مصنوعی: در روزگار تو، اوضاع و احوال به گونه‌ای بود که خیلی ناخوشایند و زننده به نظر می‌رسید، مانند کسی که پس از برکناری از ریاست، دچار بی‌نظمی و بی‌قراری شده است.
ز بس که جود تو مهر لب سؤال شده است
صدف دهن نگشاید به ابر نیسانی
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و سخاوت تو، لب دریا همچون صدفی بسته مانده و نمی‌تواند به بارش‌های بهاری پاسخ دهد.
میانه تو و عباس شاه خلد سریر
تفاوتی است که در نقش اول و ثانی
هوش مصنوعی: در میان تو و عباس شاه، تفاوتی وجود دارد که مانند تفاوتی است که بین نقش اول و نقش دوم یک نمایش است.
شود ز سینه گاو زمین عیان برقش
به کوه قاف اگر تیغ خود بخوابانی
هوش مصنوعی: اگر سینه گاو به زمین بیفتد، برق آن بر کوه قاف نمایان خواهد شد، به شرطی که تیغ خود را به خواب ببری.
چو ماه عید به انگشت می نمایندش
ز بس که تیغ تو طاق است در سرافشانی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که زیبایی و درخشندگی تیغ تو چنان است که مانند ماه در شب عید، به وضوح قابل مشاهده است و همه به آن اشاره می‌کنند. این نشان‌دهنده‌ی شکوه و جلا و برجستگی خاصی است که سبب می‌شود توجه‌ها را به خود جلب کند.
اگر چه فتح و ظفر را عصای تکیه گه است
به فوج خصم کند نیزه تو ثعبانی
هوش مصنوعی: هر چند پیروزی و موفقیت به مانند عصایی است که در سختی‌ها به آن تکیه می‌کنیم، اما نیزه تو مانند ماری خطرناک می‌تواند بر دشمنان حمله کند.
خصال خوب تو صورت پذیر اگر گردد
شود بساط جهان پر ز ماه کنعانی
هوش مصنوعی: اگر ویژگی‌های نیکوی تو به شکل ظاهری درآید، جهان پر از زیبایی و نورانی می‌شود.
به عهد حفظ تو دریا چو دیده ماهی
شرار را ز خموشی کند نگهبانی
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که تو را در دل خود دارم، مانند دریا که در آن ماهی در حال حرکت است. این دل به خاطر آرامش و سکوت، نگهداری می‌کند و حامی آن ماهی می‌شود.
چنان ز عدل تو معمور گشت روی زمین
که جغد برد به خاک آرزوی ویرانی
هوش مصنوعی: زمین به گونه‌ای از عدالت تو آباد و پر رونق شد که حتی جغد، پرنده‌ای که سمبل ویرانی و بی‌حالی است، به خاک آرزو می‌کند که خراب و ویران شود.
خط غبار نخیزد دگر ز روی بتان
به آب تیغ، تو چون گرد فتنه بنشانی
هوش مصنوعی: دیگر از چهره معشوقان، غباری بلند نمی‌شود. با تلوین تیغ، تو مانند گردی از فتنه به زمین می‌نشینی.
کشی به پنجه قدرت به رنگ مو ز خمیر
ز صلب خاره رگ سنگ را به آسانی
هوش مصنوعی: با قدرت و توانایی خود، به سادگی می‌توانی بر مشکلات و موانع غلبه کنی و مسیر دشوار را هموار سازی، گویی که همه چیز در دستان توست.
به عهد رای تو چون شمع صبح می لرزد
به نور دیده خود آفتاب نورانی
هوش مصنوعی: به خاطر رأی و نظر تو، مانند شمعی در صبح گاهی می‌لرزد. به خاطر دیدگان تو، آفتاب خیلی درخشان می‌شود.
چنان به حفظ تو دارند خلق استظهار
که می کنند ز کاغذ کلاه بارانی
هوش مصنوعی: مردم چنان به حفظ و نگهداری تو دقت و توجه دارند که مانند کسی هستند که از کاغذ، برای خود کلاه بارانی درست می‌کند.
کجاست خاطر آشفته در جهان، که نماند
ز حسن عهد تو در خوابها پریشانی
هوش مصنوعی: کجا می‌توانی پیدا کنی خاطر آشفته‌ای در دنیا که دیگر نتواند از زیبایی عهد تو در خواب‌هایش آرامش پیدا کند؟
کف سخای ترا چارفصل نوروزست
اگر بهار کند ابر گوهرافشانی
هوش مصنوعی: سخاوت تو همچون عید نوروز در تمام فصول سال است، اگر باران، مانند مروارید، بر زمین ببارد.
دعا به دست مرا سوی خویش می خواند
وگرنه نیست مرا سیری از ثناخوانی
هوش مصنوعی: دعا من را به سمت خود می‌کشاند و اگر نه، هیچ‌گاه سیر نمی‌شوم از ستایش کردن.
مدام تا ز شبستان برج حوت نهد
قدم به بیت شرف آفتاب نورانی
هوش مصنوعی: همواره از هنگام شب تا زمانی که برج حوت به آرامی گام بگذارد و به خانه مقام آفتاب روشن وارد شود.
ز نور جبهه صاحبقران منور باد
فضای شش جهت و چار باغ ارکانی
هوش مصنوعی: برخورداری از نور و وجود شخصیتی بزرگ، باعث روشنی و شکوه فضای پیرامون و چهار باغ بزرگ می‌شود.