گنجور

شمارهٔ ۲۲ - درتهنیت ورود شاه عباس دوم از مازندران به اصفهان

منت خدای را که سلیمان روزگار
آمد به تخت سلطنت از سیر و از شکار
زین ابر رحمتی که ز مازندران رسید
سرسبز شد جهان و جوان گشت روزگار
آن سایه خدا که جهان روشن است ازو
آورد رو به برج شرف آفتاب وار
بر فرق تاج خسروی از لطف ایزدی
در بر دعای جوشنش از حفظ کردگار
آورده زیر خاتم اقبال وحش و طیر
صید مراد بسته به فتراک تابدار
از تیغ کج به گردن شیران نهاده طوق
وز تیر راست کرده دل دام و دد فگار
فرمانروای عالم و صاحبقران عهد
خورشید آسمان شرف، ظل کردگار
عباس شاه کز خم ابروی تیغ او
محراب فتح و قبله نصرت شد آشکار
آن کعبه مراد که فرماندهان کنند
از خاکبوس درگه او کسب افتخار
شاهان گر اقتدار ز دولت کنند کسب
دولت ز شان ذاتی او یافت اقتدار
عباس شاه اول از اخلاق دلپذیر
ممتاز بود اگر چه ز شاهان روزگار
عباس شاه ثانی، چون نقش آخرین
از اولین تمامتر آمد به روی کار
ز اخلاق برگزیده و اوصاف دلپذیر
گنجینه ای است پر ز گهرهای شاهوار
بازوی ملک و هیکل دین را وجود او
حرز یمانی است ز آفات روزگار
آیینه گر سکندر و جمشید جام داشت
دست و دل گشاده به او داده کردگار
دارد شکوه شهپر سیمرغ و کوه قاف
در قبضه شجاعت او تیغ آبدار
از قرص آفتاب نهد ناف بر زمین
حلمش اگر به توسن گردون شود سوار
برق جلال او چو کشد تیغ از نیام
بر شیر، نیستان شود انگشت زینهار
اقبال اگر به کوه کند عزم راسخش
چون رود نیل کوچه دهد از پی گذار
از داغهاش دود چو مجمر شود بلند
گر در دل پلنگ کند خشم او گذار
دریا بود سراب اگر دست اوست ابر
گردون پیاده است اگر او بود سوار
ز حسن خلق، آب حیاتی است روح بخش
سد سکندری است ز پیمان استوار
بازوی او گرفته دست ولایت است
دم را سپرده است به آن تیغ، ذوالفقار
شیران چو سگ قلاده به گردن گذاشتند
در روزگار صولت آن شاه نامدار
ویرانه همچو گنج نهان شد ز دیده ها
معمور شد ز بس که در ایام او دیار
گردیده است چون سگ اصحاب کهف، گرگ
در روزگار معدلتش معتکف به غار
یاقوت و لعل سفته برآید ز صلب سنگ
گر کوه را سنانش در دل کند گذار
خورشید را کند به نظرها چراغ روز
هر جا جبین روشن او گردد آشکار
جنگل شود ز شاخ گوزنان شکارگاه
بیرون چو از نیام کشد تیغ آبدار
از جوشن آنچنان گذرد تیر او که باد
از حلقه های زلف نکویان کند گذار
پیکان دهن به خنده چو سوفار وا کند
زان شست دلگشا چو به سرعت کند گذار
رنگین نمی شود پر و بالش ز خون صید
از بس که صاف می گذرد تیرش از شکار
مادر به التماس دهد شیر طفل را
در عهد او ز بس که گرفتن شده است عار
چون روی شرمناک برآرد گهر ز خود
بر هر زمین که ابر کف او کند گذار
دامان سایل و کف ارباب حاجت است
باشد محیط همت او را اگر کنار
در روزگار حفظش، چون چشم ماهیان
در پرده های آب، سراسر رود شرار
در دیده ها چو یوسف گل پیرهن شود
هر جرم را که بخشش او گشت پرده دار
گردد دل نهنگ ز هر موجه ای دو نیم
گر یاد تیغ او گذرد در دل بحار
از چشم شیر شمع به بالین نهد غزال
شبها به عهد دولت آن معدلت شعار
خصمش کمر نبندد اگر کوه آهن است
چون او به عزم رزم کمر بندد استوار
سرپنجه تعدی گردون ز عدل او
دست نوازشی است به دلهای بی قرار
بی مشق اگر چه قطعه نویس است تیغ او
پیوسته در شکار کند مشق کارزار
مانند ابر اگر چه به دامن دهد گهر
از شرم همت است جبینش گهر نثار
ابری است جود او که بود قطره اش گهر
بحری است خلق او که بود عنبرش کنار
عقد گهر نریزد اگر رشته بگسلد
شد منتظم ز معدلتش بس که روزگار
باشد غنی ز سنگ فسان تیغ آفتاب
مستغنی است رای منیرش ز مستشار
زد بحر پنجه با کف گوهر نثار او
خون از عروق پنجه مرجان شد آشکار:
افکنده تیغ موج به گردن ز انفعال
اینک به عذرخواهی آن دست در نثار
عاجز شود ز حصر کمالات بی حدش
صرصر اگر ز ریگ کند سبحه شمار
صائب چو مدح شاه به اندازه تو نیست
رسم ادب بود به دعا کردن اختصار
تا خاک ساکن و متحرک بود فلک
امرش روان و دولت او باد پایدار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منت خدای را که سلیمان روزگار
آمد به تخت سلطنت از سیر و از شکار
هوش مصنوعی: خوشحالم که خداوند به ما فرصتی داده تا سلیمان عصر خود را در جایگاه سلطنت ببیند و از زندگی لذت ببرد، از جمله سفرها و شکار.
زین ابر رحمتی که ز مازندران رسید
سرسبز شد جهان و جوان گشت روزگار
هوش مصنوعی: از باران و برکت این ابر که از مازندران آمده، زمین سبز و سرسبز شده و روزگار جوان و شاداب گشته است.
آن سایه خدا که جهان روشن است ازو
آورد رو به برج شرف آفتاب وار
هوش مصنوعی: سایه‌ای از خدا که باعث روشنی جهان شده، مانند آفتاب به برج بلندی می‌رسد.
بر فرق تاج خسروی از لطف ایزدی
در بر دعای جوشنش از حفظ کردگار
هوش مصنوعی: بر سر تاج پادشاهی، به خاطر لطف الهی، دعای جوشن را از نگهبان حفظ کرده است.
آورده زیر خاتم اقبال وحش و طیر
صید مراد بسته به فتراک تابدار
هوش مصنوعی: زیر علامت خوشبختی، شکار حیوانات وحشی و پرندگان، به طور هدفمند در دام افکنده شده‌اند.
از تیغ کج به گردن شیران نهاده طوق
وز تیر راست کرده دل دام و دد فگار
هوش مصنوعی: بر اثر قساوت و ظلمی که بر شیران رفته، آن‌ها به طوقی از تیغ پیچیده گرفتار شده‌اند و این نشان از تسلط و ریاستی دارد که بر دل‌های شیران و دیگر موجودات وحشی حاکم شده است. همچنین تیر راست نیز، دل‌های آن‌ها را به شدت آزرده و خسته کرده است.
فرمانروای عالم و صاحبقران عهد
خورشید آسمان شرف، ظل کردگار
هوش مصنوعی: پادشاهی که بر دنیا حکمرانی می‌کند و در خورشید و آسمان دارای مقام و منزلت والایی است، سایه‌بان و حمایت‌کننده‌ای از سوی خداوند است.
عباس شاه کز خم ابروی تیغ او
محراب فتح و قبله نصرت شد آشکار
هوش مصنوعی: عباس، شاهی که با ناز ابروی تیغ خود، پیروزی و تسلط را به نمایش می‌گذارد، به‌وضوح در قله موفقیت قرار دارد.
آن کعبه مراد که فرماندهان کنند
از خاکبوس درگه او کسب افتخار
هوش مصنوعی: در اینجا به مکانی اشاره شده است که رهبران و فرماندهان از آنجا به موفقیت و افتخار می‌رسند و به نوعی این مکان مقدس برای آن‌ها به عنوان هدفی ارزشمند شناخته می‌شود. در واقع، این مکان به عنوان نمادی از عظمت و پیشرفت تلقی می‌شود که بر اثر تلاش و خدمت به آن دست می‌یابند.
شاهان گر اقتدار ز دولت کنند کسب
دولت ز شان ذاتی او یافت اقتدار
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهان از قدرت و حکومت خود بهره‌برداری می‌کنند، باید بدانند که حاکمیت و اقتدار واقعی از ویژگی‌ها و ذات خود آن‌ها ناشی می‌شود.
عباس شاه اول از اخلاق دلپذیر
ممتاز بود اگر چه ز شاهان روزگار
هوش مصنوعی: عباس شاه اول با اخلاق خوب و دلنشینش برجسته و متمایز بود، هرچند در میان دیگر شاهان دوران خود.
عباس شاه ثانی، چون نقش آخرین
از اولین تمامتر آمد به روی کار
هوش مصنوعی: عباس شاه دوم، مانند آخرین تصویر که از بهترین‌ها آمده، بر تخت سلطنت نشست.
ز اخلاق برگزیده و اوصاف دلپذیر
گنجینه ای است پر ز گهرهای شاهوار
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های نیک و صفات خوشایند، گنجینه‌ای پر از جواهرات ارزشمند است.
بازوی ملک و هیکل دین را وجود او
حرز یمانی است ز آفات روزگار
هوش مصنوعی: وجود او به عنوان یک پشتیبان و محافظ، مانع آسیب‌های زمانه برای ملک و دین است. او قدرت و ویژگی‌های ویژه‌ای دارد که باعث حفظ و حمایت از ارزش‌ها و اصول مهم می‌شود.
آیینه گر سکندر و جمشید جام داشت
دست و دل گشاده به او داده کردگار
هوش مصنوعی: اگر سکندر و جمشید هم جلوه‌گری می‌کردند، به آنها هم از جانب خداوند، دست و دل باز داده می‌شد.
دارد شکوه شهپر سیمرغ و کوه قاف
در قبضه شجاعت او تیغ آبدار
هوش مصنوعی: پرواز زیبای سیمرغ با عظمت و شکوهی خاصی همراه است و در دامنه کوه قاف، نشان‌دهنده‌ی شجاعت و دلیری اوست که همچون تیغی تند و برّنده می‌درخشد.
از قرص آفتاب نهد ناف بر زمین
حلمش اگر به توسن گردون شود سوار
هوش مصنوعی: اگر خورشید به زمین بیفتد، صبر و حلم او به اندازه‌ای است که می‌تواند بر اسب زمان سوار شود.
برق جلال او چو کشد تیغ از نیام
بر شیر، نیستان شود انگشت زینهار
هوش مصنوعی: وقتی که جلال و عظمت او مانند شمشیری از غلاف کشیده می‌شود، وحشت و ترس تمام طبیعت را فرا می‌گیرد و حتی درختان نی نیز به لرزه درمی‌آیند.
اقبال اگر به کوه کند عزم راسخش
چون رود نیل کوچه دهد از پی گذار
هوش مصنوعی: اگر اقبال تصمیم بگیرد که همچون کوه استوار و محکم باشد، مانند رود نیل راه خود را باز می‌کند و هیچ مانعی در برابرش نمی‌ایستد.
از داغهاش دود چو مجمر شود بلند
گر در دل پلنگ کند خشم او گذار
هوش مصنوعی: وقتی دل پلنگ پر از خشم شود، از درد و آتش آن چنین دودی بلند می‌شود که مانند بخاری از مجمر به هوا می‌رود.
دریا بود سراب اگر دست اوست ابر
گردون پیاده است اگر او بود سوار
هوش مصنوعی: اگر دریا سراب می‌بود، این به خاطر دست اوست؛ و اگر ابرهای آسمان پیاده باشند، تنها به این دلیل است که او سوار است.
ز حسن خلق، آب حیاتی است روح بخش
سد سکندری است ز پیمان استوار
هوش مصنوعی: از زیبایی رفتار، مانند آب حیات است که روح را تازه می‌کند و به مانند سدی محکم، از پیمان و عهد استوار محافظت می‌کند.
بازوی او گرفته دست ولایت است
دم را سپرده است به آن تیغ، ذوالفقار
هوش مصنوعی: او به قدرت و حکومت خود تکیه دارد و در خطر قرار گرفته است، چون در دستش شمشیر ذوالفقار، نماد شجاعت و قهرمانی، را گرفته است.
شیران چو سگ قلاده به گردن گذاشتند
در روزگار صولت آن شاه نامدار
هوش مصنوعی: در زمان سلطنت آن پادشاه مشهور، شیرها مانند سگ‌ها گردن‌بندهایی به خود بستند.
ویرانه همچو گنج نهان شد ز دیده ها
معمور شد ز بس که در ایام او دیار
هوش مصنوعی: ویرانه‌ای که به نظر می‌رسید، اکنون به مانند یک گنج پنهان از دید مردم دور مانده است. این مکان به خاطر روزگاری که در آن زندگی می‌شد، دوباره زنده و آباد شده است.
گردیده است چون سگ اصحاب کهف، گرگ
در روزگار معدلتش معتکف به غار
هوش مصنوعی: در روزگار مناسب و متعادل، گرگ مانند سگی که در غار خوابیده، به دور از مشکلات و در آرامش به سر می‌برد.
یاقوت و لعل سفته برآید ز صلب سنگ
گر کوه را سنانش در دل کند گذار
هوش مصنوعی: اگر سنگی را بشکنیم و درون آن به جواهراتی چون یاقوت و لعل برسیم، نشان‌دهنده این است که اگر کوه هم در دلش ابزار مناسبی داشته باشد، می‌تواند گنجینه‌های ارزشمندی را به همراه داشته باشد.
خورشید را کند به نظرها چراغ روز
هر جا جبین روشن او گردد آشکار
هوش مصنوعی: خورشید مانند چراغی روشن است که هر جا نور جبین پرفضیلتی بتابد، آن مکان را به روشنی می‌آورد.
جنگل شود ز شاخ گوزنان شکارگاه
بیرون چو از نیام کشد تیغ آبدار
هوش مصنوعی: جنگل به مکانی برای شکار تبدیل می‌شود زمانی که گوزن‌ها از خودشان دفاع کنند و مانند شمشیری تیز و برّنده از نیام خود بیرون بیایند.
از جوشن آنچنان گذرد تیر او که باد
از حلقه های زلف نکویان کند گذار
هوش مصنوعی: تیر او چنان با شدت و سرعت از جوشن عبور می‌کند که باد هم نمی‌تواند به راحتی از حلقه‌های موهای زیبا بگذرد.
پیکان دهن به خنده چو سوفار وا کند
زان شست دلگشا چو به سرعت کند گذار
هوش مصنوعی: لبخند به مانند پیکانی است که به سرعت می‌تازد و دل را می‌گشاید، درست مانند نغمه‌ای شاد که دل را خوش می‌کند.
رنگین نمی شود پر و بالش ز خون صید
از بس که صاف می گذرد تیرش از شکار
هوش مصنوعی: پر و بالش به خاطر خون صید رنگین نمی‌شود، چون تیرش به راحتی از شکار می‌گذرد.
مادر به التماس دهد شیر طفل را
در عهد او ز بس که گرفتن شده است عار
هوش مصنوعی: مادر به خواهش می‌افتد که فرزندش را شیر بدهد، زیرا در زمان او به اندازه‌ای شیر گرفتن بچه‌ها ناپسند شده که دیگر هیچ‌کس به راحتی این کار را نمی‌کند.
چون روی شرمناک برآرد گهر ز خود
بر هر زمین که ابر کف او کند گذار
هوش مصنوعی: وقتی که مروارید شرمگین از خود نمایان می‌شود، هر زمینی را که ابر به آرامی بر آن بگذرد، مملو از زیبایی خواهد کرد.
دامان سایل و کف ارباب حاجت است
باشد محیط همت او را اگر کنار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به خواسته‌های خود برسد مگر این که در دامان انسان‌های با نیکوکار و با کفایت قرار گیرد، و اگر ابعاد تلاش و اراده‌اش مناسب باشد، می‌تواند به هدف‌هایش برسد.
در روزگار حفظش، چون چشم ماهیان
در پرده های آب، سراسر رود شرار
هوش مصنوعی: در زمانیکه او را نگه می‌دارند، همچون چشم‌های ماهی‌ها در زیر آب، تمام رودخانه پر از آتش و شور و شوق است.
در دیده ها چو یوسف گل پیرهن شود
هر جرم را که بخشش او گشت پرده دار
هوش مصنوعی: وقتی در چشم‌ها مانند یوسف، زیبایی و جذابیت ظهور کند، هر خطایی که بواسطه‌ی بخشش او پوشیده شده باشد، به مانند پرده‌ای پنهان باقی می‌ماند.
گردد دل نهنگ ز هر موجه ای دو نیم
گر یاد تیغ او گذرد در دل بحار
هوش مصنوعی: دل نهنگ به خاطر هر موجی شکسته می‌شود اگر یاد آن تیغ تند به یادش بیفتد.
از چشم شیر شمع به بالین نهد غزال
شبها به عهد دولت آن معدلت شعار
هوش مصنوعی: از چشمان شیر، شمعی در کنار بستر قرار می‌گیرد و غزال شب‌ها با وفاداری به عهد و قرار خود، نمایان می‌شود.
خصمش کمر نبندد اگر کوه آهن است
چون او به عزم رزم کمر بندد استوار
هوش مصنوعی: اگر دشمن کمر به جنگ نبندد، حتی اگر قوتی چون کوه آهن داشته باشد، ولی وقتی او اراده‌ی نبرد کند، باید با اراده و استقامت آماده مقابله باشد.
سرپنجه تعدی گردون ز عدل او
دست نوازشی است به دلهای بی قرار
هوش مصنوعی: سرپنجه گردون به تعبیر فرهنگ و عالم، نماد قدرت و تاثیرات سرنوشت است. این جمله به ما می‌گوید که این قدرت، با وجود سختی‌ها و ظلم‌هایی که ممکن است به وجود آورد، در واقع نوعی نوازش و آرامش برای دل‌هایی است که در جستجوی آرامش و ثبات هستند. به عبارت دیگر، حتی در دل ظلمت و مشکلات، امید و نعمتی وجود دارد که می‌تواند به دل‌ها آرامش بخشد.
بی مشق اگر چه قطعه نویس است تیغ او
پیوسته در شکار کند مشق کارزار
هوش مصنوعی: اگرچه او در نوشتن قطعه‌ها مهارت دارد، اما بدون تمرین و آماده‌سازی درست، همیشه در پی شکار است و در میدان نبرد موثر نخواهد بود.
مانند ابر اگر چه به دامن دهد گهر
از شرم همت است جبینش گهر نثار
هوش مصنوعی: مانند ابر، اگرچه می‌بارد و سنگینی‌هایش را به زمین می‌ریزد، اما این کار او نشانه‌ای از شجاعت و اراده‌اش است، مانند آن که در عین فروتنی، زیبایی و ارزش‌هایش را نثار می‌کند.
ابری است جود او که بود قطره اش گهر
بحری است خلق او که بود عنبرش کنار
هوش مصنوعی: خداوند با بخشندگی‌اش چون ابری بزرگ است که هر قطره‌اش گوهری از دریا می‌باشد. آفرینش او، چون عطر عنبر است که درکنار ساحل قرار دارد.
عقد گهر نریزد اگر رشته بگسلد
شد منتظم ز معدلتش بس که روزگار
هوش مصنوعی: اگر رشته‌ای از هم گسسته شود، دیگر نمی‌تواند جواهرات را ترتیب دهد. این نشان می‌دهد که زندگی به خاطر تغییرات و اتفاقات روزگار، می‌تواند بی‌نظم و پراکنده شود.
باشد غنی ز سنگ فسان تیغ آفتاب
مستغنی است رای منیرش ز مستشار
هوش مصنوعی: اگر کسی به مانند سنگ غنی باشد، به مانند تیغی که زیر نور آفتاب است، دیگر نیازی به مشاور ندارد و می‌تواند خود را درخشان و مستقل بیابد.
زد بحر پنجه با کف گوهر نثار او
خون از عروق پنجه مرجان شد آشکار:
هوش مصنوعی: دست دریا با مرواریدها تماس دارد و خون از رگ‌های دست مرجان به وضوح نمایان می‌شود.
افکنده تیغ موج به گردن ز انفعال
اینک به عذرخواهی آن دست در نثار
هوش مصنوعی: موج‌ها به شدت به هم می‌زنند و در این میان، زخم‌هایی بر تن دریا به وجود می‌آید. حالا در حالی که در حال عذرخواهی هستم، دستم را برای نثار به جلو می‌آورم.
عاجز شود ز حصر کمالات بی حدش
صرصر اگر ز ریگ کند سبحه شمار
هوش مصنوعی: اگر صرصر (باد سرد) بخواهد که کمالات بی‌نظیر و فراوان را محدود کند، ناتوان می‌شود، همچنان که نمی‌تواند دانه‌های ریگ را در شمار بیاورد.
صائب چو مدح شاه به اندازه تو نیست
رسم ادب بود به دعا کردن اختصار
هوش مصنوعی: صائب، چون ستایش شاه به اندازه تو نیست، رعایت ادب این است که در دعا کردن مختصر باشی.
تا خاک ساکن و متحرک بود فلک
امرش روان و دولت او باد پایدار
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین، چه ثابت و چه متحرک، وجود دارد، آسمان حکمرانی‌اش پایدار و فرمانش روان است.