گنجور

بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت

شنیدم که بر لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش
پراکنده خاطر شد و خشمناک
یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟
تو را آتش ای دوست دامن بسوخت
مرا خود به یک بار خرمن بسوخت
اگر یاری از خویشتن دم مزن
که شرک است با یار و با خویشتن
چنین دارم از پیر داننده یاد
که شوریده‌ای سر به صحرا نهاد
پدر در فراقش نخورد و نخفت
پسر را ملامت بکردند و گفت
از انگه که یارم کس خویش خواند
دگر با کسم آشنایی نماند
به حقش که تا حق جمالم نمود
دگر هر چه دیدم خیالم نمود
نشد گم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده خویش را باز یافت
پراکندگانند زیر فلک
که هم دد توان خواندشان هم ملک
ز یاد ملک چون ملک نارمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند
قوی بازوانند کوتاه دست
خردمند شیدا و هشیار مست
گه آسوده در گوشه‌ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز
نه سودای خودشان، نه پروای کس
نه در کنج توحیدشان جای کس
پریشیده عقل و پراکنده هوش
ز قول نصیحتگر آکنده گوش
به دریا نخواهد شدن بط غریق
سمندر چه داند عذاب حریق؟
تهیدست مردان پر حوصله
بیابان نوردان پی قافله
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنار داران پوشیده دلق
ندارند چشم از خلایق پسند
که ایشان پسندیده حق بسند
پر از میوه و سایه‌ور چون رزند
نه چون ما سیه‌کار و ازرق بزند
به خود سر فرو برده همچون صدف
نه مانند دریا بر آورده کف
نه مردم همین استخوانند و پوست
نه هر صورتی جان معنی در اوست
نه سلطان خریدار هر بنده‌ای است
نه در زیر هر ژنده‌ای زنده‌ای است
اگر ژاله هر قطره‌ای در شدی
چو خرمهره بازار از او پر شدی
چو غازی به خود بر نبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای
حریفان خلوت سرای الست
به یک جرعه تا نفخهٔ صور مست
به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ
که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم که بر لحن خنیاگری
به رقص اندر آمد پری پیکری
هوش مصنوعی: شنیدم که به صدای دل‌نواز موزیسینی، دختری با چهره‌ای زیبا و لطیف به رقص درآمد.
ز دلهای شوریده پیرامنش
گرفت آتش شمع در دامنش
هوش مصنوعی: آتش شمع به دور او طوری می‌تابد که دل‌های پریشان و ناآرام را تحت تاثیر قرار می‌دهد و در دامن او شعله‌ور می‌شود.
پراکنده خاطر شد و خشمناک
یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟
هوش مصنوعی: دلش پراکنده و خشمگین شد؛ یکی از دوستانش گفت: چه اهمیتی دارد؟
تو را آتش ای دوست دامن بسوخت
مرا خود به یک بار خرمن بسوخت
هوش مصنوعی: ای دوست، آتش تو دامن مرا سوزاند و خودت با یک حرکت، همه‌ چیزم را به نابودی کشاندی.
اگر یاری از خویشتن دم مزن
که شرک است با یار و با خویشتن
هوش مصنوعی: اگر از خودت کمک و یاری بخواهی، این کار نشانه‌ی عدم ایمان به خداست و به نوعی شریک گذاشتن در قدرت اوست. پس نباید بر روی خودت تکیه کنی.
چنین دارم از پیر داننده یاد
که شوریده‌ای سر به صحرا نهاد
هوش مصنوعی: من از یک فرد دانا یاد گرفته‌ام که فردی دیوانه برای یافتن حقیقت به دشت و بیابان رفته است.
پدر در فراقش نخورد و نخفت
پسر را ملامت بکردند و گفت
هوش مصنوعی: پدر به خاطر دوری از فرزندش نه چیزی خورد و نه خوابید و مردم فرزندش را سرزنش کردند و گفتند.
از انگه که یارم کس خویش خواند
دگر با کسم آشنایی نماند
هوش مصنوعی: از زمانی که معشوقم کسی را به خود نزدیک‌تر از من خوانده، دیگر با هیچ‌کس رابطه و آشنایی ندارم.
به حقش که تا حق جمالم نمود
دگر هر چه دیدم خیالم نمود
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی‌ام را به درستی نشان دادند، دیگر هر چه دیدم در ذهنم خیالی بیش نبود.
نشد گم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده خویش را باز یافت
هوش مصنوعی: نشد که چهره‌اش را از مردم بپوشاند، چرا که در این مسیر، خود را دوباره پیدا کرد.
پراکندگانند زیر فلک
که هم دد توان خواندشان هم ملک
هوش مصنوعی: زیر آسمان، انسان‌ها به دو دسته تقسیم می‌شوند: آن‌هایی که به شدت وحشی و سرکش‌اند، و آن‌هایی که با آرامش و مرتب زندگی می‌کنند.
ز یاد ملک چون ملک نارمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند
هوش مصنوعی: به یاد ملکه، همچون سلطنتی که دچار درد و رنج است، شب و روز از انسان‌ها دوری می‌جوید و مانند حیوانات به رفتار خود ادامه می‌دهد.
قوی بازوانند کوتاه دست
خردمند شیدا و هشیار مست
هوش مصنوعی: افرادی که بازوهای قوی و توانمندی دارند، از توانایی‌های فکری و بصیرتی که یک فرد خردمند و بیدار دارد، بی‌بهره‌اند.
گه آسوده در گوشه‌ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز
هوش مصنوعی: گاهی در گوشه‌ای آرام و با خیال راحت نشسته‌ام و به کار خرقه‌دوزی مشغولم، و گاهی در مجلسی پرهیجان و شلوغ، در حال سوزاندن خرقه‌ام هستم.
نه سودای خودشان، نه پروای کس
نه در کنج توحیدشان جای کس
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که در حقیقت، آن افراد نه به فکر خواسته‌های خود هستند و نه به دیگران اهمیت می‌دهند. آنها در یک حالت روحانی و معنوی قرار دارند که در آن هیچ کس نمی‌تواند در فضای خالص توحید آن‌ها جایگاهی داشته باشد. به نوعی، آن‌ها از دنیای مادی و وابستگی‌ها فاصله گرفته‌اند و در یک تجربه عمیق و خاص به سر می‌برند.
پریشیده عقل و پراکنده هوش
ز قول نصیحتگر آکنده گوش
هوش مصنوعی: عقل و درک انسان به هم ریخته و پراکنده شده است، زیرا به حرف‌های نصیحت‌کننده گوش می‌دهد و تحت تأثیر آنها قرار می‌گیرد.
به دریا نخواهد شدن بط غریق
سمندر چه داند عذاب حریق؟
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در دریا زندگی می‌کند، نمی‌داند غرق شدن و عذاب آتش چه معنایی دارد.
تهیدست مردان پر حوصله
بیابان نوردان پی قافله
هوش مصنوعی: مردان بی‌پولی که صبور و شکیبا هستند، به دنبال گروهی در بیابان سفر می‌کنند.
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنار داران پوشیده دلق
هوش مصنوعی: عزیزان، که از نگاه مردم دور هستند، مانند افرادی نیستند که فقط ظاهری زیبا دارند و در ظاهر خود را آراسته کرده‌اند.
ندارند چشم از خلایق پسند
که ایشان پسندیده حق بسند
هوش مصنوعی: مردم نمی‌توانند از زیبایی‌ها و خوبی‌های دنیا چشم بپوشند، در حالی که آنچه که واقعاً ارزشمند است، مورد پسند خداوند قرار گرفته است.
پر از میوه و سایه‌ور چون رزند
نه چون ما سیه‌کار و ازرق بزند
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فضایی سرسبز و پربار اشاره دارد که در آن میوه‌های فراوان و سایه‌های دلپذیر وجود دارد. در مقابل، شاعر خود و همراهانش را به افرادی سیاه‌کام و غمگین تشبیه می‌کند که از خزانی و بدبختی رنج می‌برند. به عبارت دیگر، این شعر تضاد بین خوش‌بختی و غم را به خوبی نشان می‌دهد.
به خود سر فرو برده همچون صدف
نه مانند دریا بر آورده کف
هوش مصنوعی: شخصی سرش را به درون خود فرو برده و به حالت انزوا و حفظ خود مانند صدف است، نه اینکه مانند دریا به بیرون موج‌افکن باشد و خود را نشان بدهد.
نه مردم همین استخوانند و پوست
نه هر صورتی جان معنی در اوست
هوش مصنوعی: آدم‌ها تنها به ظاهر و بدنشان محدود نیستند؛ این ظاهر فقط پوسته‌ای است و آنچه واقعاً اهمیت دارد، روح و معنا در درون آنهاست.
نه سلطان خریدار هر بنده‌ای است
نه در زیر هر ژنده‌ای زنده‌ای است
هوش مصنوعی: نه هر کسی که بر تخت سلطنت نشسته، نمی‌تواند هر بنده‌ای را بخرد یا مالک شود. همچنین، در زیر لباس‌های پاره و زشت نیز ممکن است زندگی یا روحی وجود داشته باشد.
اگر ژاله هر قطره‌ای در شدی
چو خرمهره بازار از او پر شدی
هوش مصنوعی: اگر هر قطره‌ی باران مانند مروارید باشد، بازار پر از زیبایی و ارزش خواهد شد.
چو غازی به خود بر نبندند پای
که محکم رود پای چوبین ز جای
هوش مصنوعی: وقتی که غازها به خودشان نچسبند و پایشان را محکم بر روی زمین نگیرند، ممکن است پای چوبین به راحتی جا به جا شود.
حریفان خلوت سرای الست
به یک جرعه تا نفخهٔ صور مست
هوش مصنوعی: رقبای من در دنیای راز و معرفت، با یک نوشیدنی، تا سرحد شور و شوق، به وجد آمده‌اند.
به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ
که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ
هوش مصنوعی: با نیت بد به کسی حمله نکنید، زیرا محبت و تمایل واقعی مانند شیشه‌ای است که آسیب‌پذیر و زیباست، نه مانند سنگی که سخت و بی‌احساس است.

خوانش ها

حکایت در معنی اهل محبت به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت به خوانش فاطمه زندی
بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت به خوانش عندلیب
بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1393/05/28 11:07
شب

سلام و عرض ادب
حیف آمد حقیر واسطه حضور اساتید نشوم پس عرض دعوت میکنم تا شگردی نماییم.
موکل؛ به فتح و تشدید به حرف "ک" وکیل محافظ و نگهبان گماشته بر کار و حفاظت از انجام کار و ...
موکل؛ به کسر و تشدید به حرف "ک" سپارنده کار به دیگری، آنکه کسی را برای دفاع از مال و یا حقوق و انجام کار های مختلف از سوی خود وکیل نمایند.
موکلان عقوبت؛ مأموران شکنجه
از دولت عشق است بر من دو موکل،
هر دو منقاضی به دو معنی نه به همت.
"عنصری"
در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک،
صد خار را موکل یک ورد کرده اند.
"خاقانی"
و این شعر داستان رندی عارف آوازه خوان "خنیاگر" است که عظمت خلقت این موجود را اندکی مجال اندیشه می دهد.
متشکرم.
ID in facbook : Hamid Nightclom

1395/12/14 20:03
۷

اگر ژاله هر قطره‌ای در شدی
چو خرمهره بازار از او پر شدی
سخن را معنیش داند سخندان
چه خرمهره بود در پیش نادان
عطار
پیش سوزن که به یک چشم جهان را بیند
گوهر عیسی و خرمهره دجال یکی است
صائب

1401/01/01 10:04
حمیدرضا

در مورد «ازرق‌رز»  این نوشته از میلاد عظیمی را ببینید. در مطلب مستقیماً به این نکته اشاره نشده (برداشت شخصی من:) اما به نظر می‌رسد «رز» در «ازرق‌رز» از جنس «رز» در «رنگرز» باشد.

1402/04/28 04:06
یزدانپناه عسکری

شنیدم که بر لحن خنیاگری - به رقص اندر آمد پری پیکری 

ز دلهای شوریده پیرامنش - گرفت آتش شمع در دامنش 

پراکنده خاطر شد و خشمناک - یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟

تو را آتش ای دوست دامن بسوخت - مرا خود به یک بار خرمن بسوخت 

اگر یاری از خویشتن دم مزن - که شرک است با یار و با خویشتن 

[ملک‌الشعرا بهار]

چون دم از تقدیر و از توحید یزدانی زند - روح را هر نغمه‌اش سازد یکی خنیاگری 

[یزدانپناه عسکری]

خنیاگری، تنها متعلق به انسان است. هیچ موجود دیگری قادر به خنیاگری نیست. فُن (خُن) و فنومنولوژی، پدیداری و تابش نور آگاهی چنگ نواز است به تیغ قصد.

حریفان خلوت سرای الست - به یک جرعه تا نفخهٔ صور مست

به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ - که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ

_________

2+5:65