گنجور

بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق

شنیدم که وقتی گدازاده‌ای
نظر داشت با پادشازاده‌ای
همی‌رفت و می‌پخت سودای خام
خیالش فرو برده دندان به کام
ز میدانش خالی نبودی چو میل
همه وقت پهلوی اسبش چو پیل
دلش خون شد و راز در دل بماند
ولی پایش از گریه در گل بماند
رقیبان خبر یافتندش ز درد
دگرباره گفتندش اینجا مگرد
دمی رفت و یاد آمدش روی دوست
دگر خیمه زد بر سر کوی دوست
غلامی شکستش سر و دست و پای
که ‌«باری نگفتیمت ایدر مپای‌»
دگر رفت و صبر و قرارش نبود
شکیبایی از روی یارش نبود
مگس‌وار‌ش از پیش شکر به جور
براندندی و بازگشتی به‌فور
کسی گفتش ای شوخ دیوانه‌رنگ
عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ!
بگفت این جفا بر من از دست اوست
نه شرطی‌ست نالیدن از دست دوست
من اینک دم دوستی می‌زنم
گر او دوست دارد وگر دشمنم
ز من صبر بی او توقع مدار
که با او هم امکان ندارد قرار
نه نیروی صبرم‌، نه جای ستیز
نه امکان‌ِ بودن‌، نه پای گریز
مگو زین در بارگه سر بتاب
وگر سر چو میخم نهد در طناب
نه پروانه جان داده در پای دوست
به از زنده در کنج تاریک اوست؟
بگفت ار خوری زخم چوگان اوی؟
بگفتا به پایش در افتم چو گوی
بگفتا سرت گر ببرد به تیغ؟
بگفت این قدر نبود از وی دریغ
مرا خود ز سر نیست چندان خبر
که تاج است بر تارکم یا تبر
مکن با من ناشکیبا عتیب
که در عشق صورت نبندد شکیب
چو یعقوبم ار دیده گردد سپید
نبُرّم ز دیدار یوسف امید
یکی را که سر خوش بود با یکی
نیازارد از وی به هر اندکی
رکابش ببوسید روزی جوان
برآشفت و برتافت از وی عنان
بخندید و گفتا ‌«عنان برمپیچ
که سلطان عنان برنپیچد ز هیچ
مرا با وجود تو هستی نماند
به یاد توام خودپرستی نماند
گرم جرم بینی مکن عیب من
تویی سر بر آورده از جیب من
بدان زَهره دستت زدم در رکاب
که خود را نیاوردم اندر حساب
کشیدم قلم در سر نام خویش
نهادم قدم بر سر کام خویش
مرا خود کُشد تیر آن چشم مست
چه حاجت که آری به شمشیر دست؟
تو آتش به نی در زن و در گذر
که نه خشک در بیشه مانَد نه تر‌»

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم که وقتی گدازاده‌ای
نظر داشت با پادشازاده‌ای
هوش مصنوعی: داستانی شنیدم که گدازاده‌ای خواست با پادشازاده‌ای رابطه برقرار کند.
همی‌رفت و می‌پخت سودای خام
خیالش فرو برده دندان به کام
هوش مصنوعی: او در حال حرکت بود و در میان فکرهای خام و ناپخته‌اش غرق شده بود، به گونه‌ای که دندان‌هایش را به چیزی که می‌خواست فرو کرده بود.
ز میدانش خالی نبودی چو میل
همه وقت پهلوی اسبش چو پیل
هوش مصنوعی: او همیشه در میدان حضور داشت و هیچ‌گاه از آن خالی نمی‌ماند، چون به اندازه‌ی یک فیل قوی و باصلابت بود و همیشه در کنار اسبش به فعالیت‌های خود ادامه می‌داد.
دلش خون شد و راز در دل بماند
ولی پایش از گریه در گل بماند
هوش مصنوعی: دلش پر از اندوه شد و رازهایی که داشت، در دلش ماند. اما به خاطر گریه‌ای که کرد، نتوانست از جا بلند شود و در برف و گل ماند.
رقیبان خبر یافتندش ز درد
دگرباره گفتندش اینجا مگرد
هوش مصنوعی: رقیبان متوجه شدند که او دوباره دچار درد و رنج شده است و به او هشدار دادند که در این مکان نماند.
دمی رفت و یاد آمدش روی دوست
دگر خیمه زد بر سر کوی دوست
هوش مصنوعی: لحظه‌ای غفلت کرد و به یاد چهره‌ی محبوبش افتاد، سپس دوباره در کنار دوستش خیمه زد.
غلامی شکستش سر و دست و پای
که ‌«باری نگفتیمت ایدر مپای‌»
هوش مصنوعی: غلامی در حالی که دست و پا و سرش شکسته است، می‌گوید که هیچ‌گاه به تو نگفتم که در اینجا قدم نگذاری.
دگر رفت و صبر و قرارش نبود
شکیبایی از روی یارش نبود
هوش مصنوعی: او رفت و دیگر آرام و قرار نداشت، زیرا شکیبایی‌اش به خاطر روی محبوبش نبود.
مگس‌وار‌ش از پیش شکر به جور
براندندی و بازگشتی به‌فور
هوش مصنوعی: شما مانند مگس، به شکر می‌چسبید و آن را به طور سریع ترک می‌کنید.
کسی گفتش ای شوخ دیوانه‌رنگ
عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ!
هوش مصنوعی: کسی به او گفت: ای آدم شوخ و دیوانه، چقدر تو در برابر سختی‌ها و مشکلاتی چون چوب و سنگ، صبوری نشان می‌دهی!
بگفت این جفا بر من از دست اوست
نه شرطی‌ست نالیدن از دست دوست
هوش مصنوعی: او می‌گوید که این بی‌مهری و آزارهایی که می‌بیند از طرف اوست و نباید از دوست خود شکایت کند.
من اینک دم دوستی می‌زنم
گر او دوست دارد وگر دشمنم
هوش مصنوعی: من اکنون در مورد دوستی صحبت می‌کنم، حتی اگر او مرا دوست داشته باشد یا دشمن من باشد.
ز من صبر بی او توقع مدار
که با او هم امکان ندارد قرار
هوش مصنوعی: از من انتظار نداشته باش که صبر داشته باشم، چون حتی در کنار او هم نمی‌توان به آرامش رسید.
نه نیروی صبرم‌، نه جای ستیز
نه امکان‌ِ بودن‌، نه پای گریز
هوش مصنوعی: من نه می‌توانم صبر کنم، نه جایی برای مبارزه دارم، نه امکان زندگی وجود دارد و نه راهی برای فرار.
مگو زین در بارگه سر بتاب
وگر سر چو میخم نهد در طناب
هوش مصنوعی: نکوست بگو که سر خود را از این در خم نکن وگرنه اگر سرت را مثل میخ در دار بگذاری، این کار خوبی نیست.
نه پروانه جان داده در پای دوست
به از زنده در کنج تاریک اوست؟
هوش مصنوعی: آیا از جان دادن پروانه برای دوست ارزشمندتر نیست که کسی در تاریکی زندگی کند؟
بگفت ار خوری زخم چوگان اوی؟
بگفتا به پایش در افتم چو گوی
هوش مصنوعی: گفت: اگر به تو ضربه‌ای از چوب بازی بیاید، پاسخ داد: من مانند توپ به پای او می‌افتم.
بگفتا سرت گر ببرد به تیغ؟
بگفت این قدر نبود از وی دریغ
هوش مصنوعی: گفت اگر سرت را با شمشیر بزنند، آیا ناراحت می‌شوی؟ او پاسخ داد که این برای من اهمیتی ندارد.
مرا خود ز سر نیست چندان خبر
که تاج است بر تارکم یا تبر
هوش مصنوعی: من از خودم آنچنان آگاهی ندارم که بدانم آیا بر سرم تاجی هست یا تبر.
مکن با من ناشکیبا عتیب
که در عشق صورت نبندد شکیب
هوش مصنوعی: با من بی‌تاب و impatient نشو، زیرا در عشق نمی‌توان به صبر و تحمل صورت واقعی داد.
چو یعقوبم ار دیده گردد سپید
نبُرّم ز دیدار یوسف امید
هوش مصنوعی: اگر مانند یعقوب، چشمم روشن شود و دیدگانم دوباره به نور برسد، دیگر از دیدار یوسف امیدی نخواهم داشت.
یکی را که سر خوش بود با یکی
نیازارد از وی به هر اندکی
هوش مصنوعی: اگر کسی خوشحال و سرخوش باشد، نباید به خاطر کوچک‌ترین چیزی کسی را ناراحت کند.
رکابش ببوسید روزی جوان
برآشفت و برتافت از وی عنان
هوش مصنوعی: روزی جوانی که افسار اسب را در دست دارد، با خشم و عصبانیت از او دور شد و راهش را گرفت.
بخندید و گفتا ‌«عنان برمپیچ
که سلطان عنان برنپیچد ز هیچ
هوش مصنوعی: بخندید و گفت: "دستت را به دور عنان بپیچ، زیرا که سلطان هوشمندتر از آن است که به سادگی کنترلش را از دست بدهد."
مرا با وجود تو هستی نماند
به یاد توام خودپرستی نماند
هوش مصنوعی: وجود تو آن‌قدر برای من باارزش است که دیگر حس وجودی برای خودم ندارم. به یاد تو بودن برایم مهم‌تر از هر چیزی شده و خودخواهی دیگر جایی ندارد.
گرم جرم بینی مکن عیب من
تویی سر بر آورده از جیب من
هوش مصنوعی: اگر در مورد گرما و جرم قضاوت می‌کنی، بدان که عیب من ناشی از خود توست که از درون من بیرون آمده‌ای.
بدان زَهره دستت زدم در رکاب
که خود را نیاوردم اندر حساب
از این رو جرأت و زَهره داشتم که رکاب مرکبت را بگیرم که خود را به‌حساب نیاوردم.
کشیدم قلم در سر نام خویش
نهادم قدم بر سر کام خویش
هوش مصنوعی: من قلم را بر روی نام خودم کشیدم و قدمی بر روی آرزوهایم گذاشتم.
مرا خود کُشد تیر آن چشم مست
چه حاجت که آری به شمشیر دست؟
هوش مصنوعی: چشم زیبای تو آن‌چنان مرا می‌کشد که نیازی به شمشیر برای از بین بردن من نیست.
تو آتش به نی در زن و در گذر
که نه خشک در بیشه مانَد نه تر‌»
هوش مصنوعی: آتش را در نی بزن و بگذار که در عبور، نه خشکی در جنگل باقی بماند و نه تری.

خوانش ها

حکایت در معنی تحمل محب صادق به خوانش حمیدرضا محمدی
بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق به خوانش عندلیب
بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق به خوانش فاطمه زندی
بخش ۴ - حکایت در معنی تحمل محب صادق به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1394/08/15 01:11
khaste

با عررض سلام و ادب
بیت "نه پروانه جان ..." به نظر میرسد که باید " چو پروانه ..." باشد و در انتهای آن نیز علامت سؤال باید حذف گردد

1394/08/15 13:11
بیبسواد

خسته جان،
به گمان این بی سواد مانای این بیت چنین است:
مگر نه این که جان دادن در پای دوست بسیار به از زندگی در تاریکی و تنهایی است ؟؟؟
از خود بدر شدن ، به دوست پیوستن، که دوست آفتاب است، آزادی است ، خود زندگی است.

1394/08/16 22:11
محدث

بیسواد جان
مانا را نه پدران ما نه اجدادمان به کار برده اند. چرا باید ما معنا را که حداقل در هزار سال لاخیر اجداد ما فارس زبان ها به کار برده اند با مانا عوض کنیم؟
حوصله ندارم و الا یکی از دعواهای الکی و صوری من با دکتر ترابی در این زمینه ی خراب کردن زبان توسط ایشان است و البته امثال دکتر کزازی و سابقا احمد کسروی و ان شاهزاده ی قاجاری و شاید ذبیح بهروز و ....
بگذریم اما. نظر روفیا چه پر معنا بود.... داستان بحر قلزم...

1394/08/17 00:11
بیبسواد

جناب محدث ، بسیاری واژگان را نیاکان ما به کار نبرده اند و ما امروز به کار می بریم،
زبان فارسی ارثیه پدری فرد خاصی نیست،
در بد گویی از دکتر ترابی، کزازی، کسروی استاد ذبیح بهروز و.....بدین بسنده میکنم که بزرگش نخوانند .........

1394/08/19 18:11
محدث

بیسواد گرامی
استعمال و به کاربردن الفاظ نو نشان پویایی هر زبان است. اما فکر نمی کنید افراط در زدودن لغات بیگانه(بماند که بسیاری از الفاظ عربی در حقیقت خانه زاد فارسی شده و بیگانه محسوب نمی شود) یک خصلت بد است و به زبان هم آسیب می زند و ارتباط نسل کنونی را با نسل های سابق قطع می کند و همیشه هم نمی توان ده تا لغتنامه دم دست داشت تا زبان گذشتگان را فهمید. تطور طبیعی ساده شدن زبان ها و وام گیری و این مباحث بهتر است نه اقدامات افرادی که یاد کردم و در ضمن برخی هایشان طبق ملاک های معقول، بزرگ نیستند تا بدگویی ازشان انسان را ضرری رساند. در ضمن تر لحن نوشتاری من جدی نبود و لفظ صوری اشاره به منطق صوری یا افلاک صوری نیست. یعنی تصنعی. بعدش فکر کنم اشتباه کرده ام و می خواستم بنویسم دکتر کیخا و نوشتم دکتر ترابی. با سپاس از شما.

1394/08/19 20:11
بی سواد

جناب محدث،
یک سپاس و بسیار پوزشها به سرکار بدهکارم،
سپاس که فرمودید یونان زادگاه یکتا پرستی است و من نمی دانستم، و پوزش اگر گاه با دیدگاههای شما سر ناسازگاری داشته ام.
امید که هردو گزارده آمده باشند.
کشیدم قلم در سر نام خویش
تندرست و شادکام بوید.

1395/09/28 11:11
۷

آقا بچسب به حدیثت تا یادت نرفته
اگر دست من بود که هر سال جایزه نوبل را همزمان به استاد کزازی و کسروی میدادم

1397/01/12 01:04
۷

بیت سوم:
میدانش را باید با نون ساکن خواند.
نیم بیت نخست آن به بازی چوگان و دومش به بازی شترنج اشاره دارد.

1397/01/12 01:04
۷

بیت شانزدهم:
نه پروانه جان داده در پای دوست
به از زنده در کنج تاریک اوست

مگر نه این است پروانه ای که یک بار برای همیشه جان در پای دوست(شمع) داده و از درد رها شده برایش بهتر است از زنده بودن در کنج تاریکی و تنهایی(نالان و سوزان و به دور از دوست)
مرگ یک بار شیون یک بار

1397/01/14 12:04
صادق

با عرض تشکر بسیار از جناب 7
توضیحتون در مورد بیت 3 واقعا شعر رو بران شیرین تر کرد .
با توجه به پیچیده بودن بعضی ابیات بوستان مثل بیت 16 همین شعر ، اگر کسی شرحی از بوستان سراغ داره که ابیات رو به صورت روان و نه به صورت آزاد ، معنی کرده و توضیح داده باشه ( و احیانا تشبیه ها و استعاره های مثل بیت 3 رو توضیح داده باشه و ترجمه روان با حفظ امانت از اشعار عربی بوستان رو داشته باشه) ، بسیار تا بسیارها فراوان ممنون میشم اگه به من معرفی کنه .

1402/11/31 00:01
نور

درود و عرض ادب

اطمینان ندارم که بعد از ۵ سال و ۹ ماه از حاشیه شما هنوز به دنبال منبع مناسبی برای شرح بوستان هستید یا خیر،اما با توجه به اینکه خودم هم تحقیق زیادی در این مورد کردم،به نظرم شرح گلستان به قلم اقای غلامحسین یوسفی مناسب امد.

1401/12/01 00:03
سفید

 

دلش خون شد و راز در دل بماند...

.

ز من صبر بی او توقع مدار

که با او هم امکان ندارد قرار...!

.

مرا خود ز سر نیست چندان خبر

که تاج است بر تارکم یا تبر

.

تویی سر بر آورده از جیب من...

 

1403/03/04 22:06
بهنیا

شباهت  ابیات هفده و هجده این شعر:

بگفت ار خوری زخم چوگان اوی؟

بگفتا به پایش در افتم چو گوی

بگفتا سرت گر ببرد به تیغ؟

بگفت این قدر نبود از وی دریغ

با این ابیات مشهور نظامی گنجوی در مناظره خسرو و فرهاد  اتفاقی است یا سعدی در سرودن این دو بیت نگاهی به شعر نظامی داشته است ؟

بگفتا گر خرامی در سرایش‌؟
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش‌؟
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

1403/03/17 14:06
فاطمه زمانی

ز میدانش خالی نبودی چو میل یعنی چی؟