گنجور

بخش ۳۰ - رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند

دهقان فصیح پارسی زاد
از حال عرب چنین کند یاد
کان پیرِ پسر به باد داده
یعقوب ز یوسف اوفتاده
چون مجنون را رمیده‌دل دید
ز آرامش او امید ببرید
آهی به شکنجه درج می‌کرد
عمری به امید خرج می‌کرد
ناسود ز چاره باز جستن
زنگی ختنی نشد بشستن
بسیار دوید و مال پرداخت
اقبال بر او نظر نینداخت
زان درد رسیده گشت نومید
کامّید بهی نداشت جاوید
در گوشه نشست و ساخت توشه
تا کی رسدش چهار گوشه
پیری و ضعیفی و زبونی
کردش به رحیل رهنمونی
تنگ آمد از این سراچهٔ تنگ
شد نای گلوش چون دم چنگ
ترسید کاجل به سر درآید
بیگانه کسی ز در درآید
بگرفت عصا چو ناتوانان
برداشت تنی دو از جوانان
شد باز به جستجوی فرزند
بر هر چه کند خدای خرسند
برگشت به گرد کوه و صحرا
در ریگ سیاه و دشت خضرا
می‌زد به امید دست و پایی
از وی اثری ندید جایی
تا عاقبتش یکی نشان داد
کانک به فلان عقوبت آباد
جایی و چه جای از این مغاکی
مانندهٔ گور هولناکی
چون ابر سیاه زشت و ناخَوش
چون نفت سپید کان آتش
ره پیش گرفت پیر مظلوم
یک روزه دوید تا بدان بوم
دیدش نه چنانکه دیده می‌خواست
کان دید دلش ز جای برخاست
بی شخص رونده دید جانی
در پوست کشیده استخوانی
آواره‌ای از جهان هستی
متواری راه بت‌پرستی
جونی به خیال باز بسته
مویی ز دهان مرگ رسته
بر روی زمین ز سگ دوان‌تر
وز زیر زمینیان نهان‌تر
دیگ جسدش ز جوش رفته
افتاده ز پای و هوش رفته
مانندهٔ مار پیچ بر پیچ
پیچیده سر از کلاه و سرپیچ
از چرم ددان بدست‌واری
بر ناف کشیده چون ازاری
آهسته فراز رفت و بنشست
مالید به رفق بر سرش دست
خون جگر از جگر برانگیخت
هم بر جگر از جگر همی‌ریخت
مجنون چو گشاد دیده را باز
شخصی بر خویش دید دمساز
در روی پدر نظاره می‌کرد
نشناخت و زو کناره می‌کرد
آن کو خود را کند فراموش
یاد دگران کجا کند گوش
گفتا چه کسی ز من چه خواهی
ای من رهی تو از چه راهی؟
گفتا پدر توام بدین روز
جویان تو با دل جگرسوز
مجنون چو شناختش که او کیست
در پای وی اوفتاد و بگریست
از هر دو سرشک دیده بگشاد
این بوسه بدان و آن بدین داد
کردند ز روی بی‌قراری
بر خود به هزار نوحه زاری
چون چشم پدر ز گریه پرداخت
سر تا قدمش نظر برانداخت
دیدش چو برهنگان محشر
هم پای برهنه مانده هم سر
از عیبه گشاد کسوتی نغز
پوشید در او ز پای تا مغز
در هیکل او کشید جامه
از غایت کفش تا عمامه
از هر مثلی که یاد بودش
پندی پدرانه می‌نمودش
کای جان پدر نه جای خواب است
کایام دو اسبه در شتاب است
زین ره که گیاش تیغ تیز است
بگریز که مصلحت، گریز است
در زخم چنین نشانه گاهی
سالیت نشسته گیر و ماهی
تیری زده چرخ بی‌مدارا
خون ریخته از تو آشکارا
روزی دو سه پی فشرده گیرت
افتاده ز پای و مرده گیرت
در مرداری ز گرگ تا شیر
کرده دد و دام را شکم سیر
بهتر سگ شهر خویش بودن
تا ذل غریبی آزمودن
چندانکه دوید پی دویدی
جایی نرسیدی و رسیدی
رنجیده شدن نه رای دارد
با رنج کشی که پای دارد؟
آن رودکده که جای آب است
از سیل نگر که چون خراب است
وان کوه که سیل از آن گریزد
در زلزله بین که چون بریزد
زین‌سان که تو زخم رنج بینی
فرسوده شوی گر آهنینی
از توسنی تو پر شد ایام
روزی دو سه رام شو بیارام
سر رفت و هنوز بد لگامی
دل سوخته شد هنوز خامی
ساکن شو از این جمازه راندن
با یاوگیان فرس دواندن
گه مشرف دیو خانه بودن
گه دیوچهٔ زمانه بودن
صابر شو و پایدار و بشکیب
خود را به دمی دروغ بفریب
خوش باش به عشوه گرچه باد است
بس عاقل کو به عشوه شاد است
گر عشوه بود دروغ و گر راست
آخر نفسی تواند آراست
به گر نفسیت خوش برآید
تا خود نفس دگر چه زاید
هر خوشدلی‌ای که آن نه حالی است
از تکیهٔ اعتماد خالی است
بس گندم کان ذخیره کردند
زان جو که زدند جو نخوردند
امروز که روز عمر برجاست
می‌باید کرد کار خود راست
فردا که اجل عنان بگیرد
عذر تو جهان کجا پذیرد
شربت نه ز خاص خویشت آرند
هم پردهٔ تو به پیشت آرند
آن پوشد زن که رشته باشد
مرد آن درَود که کِشته باشد
امروز بُخور جهد می‌سوز
تا بوی خوشیت باشد آن روز
پیشینه عیارِ مرگ می‌سنج
تا مرگ رسد نباشدت رنج
از پنجهٔ مرگ جان کسی برد
کاو پیش ز مرگ خویشتن مُرد
هر سر که به وقت خویش پیش است
سیلی‌زدهٔ قفای خویش است
وآن لب که در آن سفر بخندد
از پختهٔ خویش توشه بندد
میدان تو بی‌کس است بنشین
شوریده‌سری بس است بنشین
آرام دلی است هر دمی را
پایانی هست هر غمی را
سگ را وطن و تو را وطن نیست
تو آدمی‌ای در این سخن نیست
گر آدمی‌ای چو آدمی باش
ور دیو چو دیو در زمی باش
غولی که بسیچ در زمی کرد
خود را به تکلف آدمی کرد
تو آدمی‌ای بدین شریفی
با غول چرا کنی حریفی؟
روزی دو که با تو هم‌عنانم
خالی مشو از رکاب جانم
جنس تو منم حریف من باش
تسکین دل ضعیف من باش
امشب چو عنان ز من بتابی
فردا که طلب کنی نیابی
گر بر تو از این سخن گرانی است
این هم ز قضای آسمانی است
نزدیک رسید کار می‌ساز
با گردش روزگار می‌ساز
خوش زی تو که من ورق نوشتم
مِی‌ خور تو که من خراب گشتم
من می‌گذرم تو در امان باش
غم کشت مرا تو شادمان باش
افتاد بر آفتاب گردم
نزدیک شد آفتاب زردم
روزم به شب آمد ای سحر هان
جانم به لب آمد ای پسر هان
ای جان پدر بیا و بشتاب
تا جان پدر نرفته دریاب
زان پیش که من درآیم از پای
در خانهٔ خویش گرم کن جای
آواز رحیل دادم اینک
در کوچ‌گه اوفتادم اینک
ترسم که به کوچ رانده باشم
آیی تو و من نمانده باشم
سر بر سر خاک من بمالی
نالی ز فراق و سخت نالی
گر خود نفست چو دود باشد
زان دود مرا چه سود باشد
ور تاب غمت جهان بسوزد
کی چهرهٔ بخت من فروزد
چون پند پدر شنود فرزند
می‌خواست که دل نهد بر آن پند
روزی دو به چابکی شکیبد
پا در کشد و پدر فریبد
چون توبهٔ عشق می‌سگالید
عشق آمد و گوش توبه مالید
گفت ای نفس تو جان فزایم
اندیشهٔ تو گره‌گشایم
مولای نصیحت تو هوشم
در حلقهٔ بندگیت گوشم
پند تو چراغ جان فروزی است
نشنیدن من ز تنگ روزی است
فرمان تو کردنی است دانم
کوشم که کنم نمی‌توانم
بر من ز خرد چه سکه‌بندی
بر سکهٔ کار من چه خندی
در خاطر من که عشق ورزد
عالم همه حبه‌ای نیرزد
بختم نه چنان به باد داد است
کز هیچ شنیده‌ایم یاد است
هر یاد که بود رفت بر باد
جز فرمُشیَم نماند بر یاد
امروز مگو چه خورده‌ای دوش
کان خود سخنی بود فراموش
گر زآنچه رود در این زمانم
پرسی که چه می‌کنی ندانم
دانم پدری تو من غلامت
واگاه نیم که چیست نامت
تنها نه پدر ز یاد من رفت
خود یاد من از نهاد من رفت
در خود غلطم که من چه نامم
معشوقم و عاشقم کدامم؟
چون برق دلم ز گرمی افروخت
دلگرمی من وجود من سوخت
چون من به کریچه و گیایی
قانع شده‌ام ز هر ابایی
پندارم کاسیای دوران
پرداخته گشت از آب و از نان
در وحشت خویش گشته‌ام گم
وحشی نزید میان مردم
با وحش کسی که انس گیرد
هم عادت وحشیان پذیرد
چون خربزهٔ مگس گزیده
به گر شوم از شکم بریده
ترسم که ز من برآید این گرد
در جملهٔ بوستان رسد درد
به کابله را ز طفل پوشند
تا خون بجوش را نخوشند
مایل به خرابی است رایم
آن به که خراب گشت جایم
کم گیر ز مزرعت گیاهی
گو در عدم افت خاک راهی
یک حرف مگیر از آنچه خواندی
پندار که نطفه‌ای نراندی
گوری بکن و بر او بنه دست
پندار که مُرد عاشقی مست
زانکس نتوان صلاح درخواست
کز وی قلم صلاح برخاست
گفتی که ره رحیل پیش است
وین گم شده در رحیل خویش است
تا رحلت تو خزان من بود
آنِ تو ندانم آن من بود
بر مرگ تو زنده اشک ریزد
من مرده، ز مرده‌ای چه خیزد؟

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دهقان فصیح پارسی زاد
از حال عرب چنین کند یاد
هوش مصنوعی: کشاورز ماهر و سخنور پارسی زبانی، به یاد می‌آورد که چگونه عرب‌ها چنین رفتار می‌کنند.
کان پیرِ پسر به باد داده
یعقوب ز یوسف اوفتاده
هوش مصنوعی: پدر پیر یعقوب به خاطر از دست دادن فرزندش یوسف به غم و اندوه دچار شده است.
چون مجنون را رمیده‌دل دید
ز آرامش او امید ببرید
هوش مصنوعی: وقتی دل مجنون را بی‌قرار و پریشان دیدند، از او دیگر هیچ امیدی به آرامش نداشتند.
آهی به شکنجه درج می‌کرد
عمری به امید خرج می‌کرد
هوش مصنوعی: شخصی سال‌ها در عذاب و رنج بوده و به خاطر امیدی که دارد، زجرها و سختی‌ها را تحمل می‌کند.
ناسود ز چاره باز جستن
زنگی ختنی نشد بشستن
هوش مصنوعی: هیچ راه حلی برای رهایی از سختی‌ها و مشکلات وجود ندارد، مانند زنگی که نمی‌تواند با شستن پاک شود.
بسیار دوید و مال پرداخت
اقبال بر او نظر نینداخت
هوش مصنوعی: او بسیار تلاش کرد و به دیگران کمک مالی کرد، اما سرنوشت به او توجهی نکرد.
زان درد رسیده گشت نومید
کامّید بهی نداشت جاوید
هوش مصنوعی: از آن درد و رنجی که به من رسید، دیگر امیدی ندارم و زندگی خوشی برای من باقی نمانده است.
در گوشه نشست و ساخت توشه
تا کی رسدش چهار گوشه
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای نشسته و کوله‌بار خودش را آماده می‌کند تا ببیند چه زمانی به چهار گوشه دنیا خواهد رسید.
پیری و ضعیفی و زبونی
کردش به رحیل رهنمونی
هوش مصنوعی: پیری، ضعف و ناتوانی او را به مسافرت و ترک دیار واداشت.
تنگ آمد از این سراچهٔ تنگ
شد نای گلوش چون دم چنگ
هوش مصنوعی: از این اتاق کوچک خسته شده است و صدایش به تنگی می‌گراید، مانند دم چنگ که به سختی بتواند بیرون بیاید.
ترسید کاجل به سر درآید
بیگانه کسی ز در درآید
هوش مصنوعی: نگران بود که مبادا کسی ناآشنا از در وارد شود و آرامش او را بهم بزند.
بگرفت عصا چو ناتوانان
برداشت تنی دو از جوانان
هوش مصنوعی: عصا را به دست گرفت مانند کسانی که ناتوان هستند و از جوانان نیز دو نفر را با خود برداشت.
شد باز به جستجوی فرزند
بر هر چه کند خدای خرسند
هوش مصنوعی: او دوباره به جستجوی فرزندش رفت و در این مسیر به هر چیزی که خدا را خشنود کند، توجه می‌کند.
برگشت به گرد کوه و صحرا
در ریگ سیاه و دشت خضرا
هوش مصنوعی: سفر به دور کوه و دشت، در میان خاک سیاه و مرتع سبز.
می‌زد به امید دست و پایی
از وی اثری ندید جایی
هوش مصنوعی: به عشق یافتن نشانه‌ای از او، بی‌نتیجه تلاش می‌کرد و هیچ رد و اثری از او نیافت.
تا عاقبتش یکی نشان داد
کانک به فلان عقوبت آباد
هوش مصنوعی: نهایت کارش به نتیجه‌ای مشخص رسید که در نهایت به عذابی سخت دچار شد.
جایی و چه جای از این مغاکی
مانندهٔ گور هولناکی
هوش مصنوعی: جایی که در آن هستیم، شبیه به گور عمیق و ترسناکی است.
چون ابر سیاه زشت و ناخَوش
چون نفت سپید کان آتش
هوش مصنوعی: مثل ابر سیاه و زشت و ناپسند مانند نفت سفیدی که آتش را به وجود می‌آورد.
ره پیش گرفت پیر مظلوم
یک روزه دوید تا بدان بوم
هوش مصنوعی: پیر مظلوم راهی را انتخاب کرد و در یک روز با سرعت تمام به آن مکان رسید.
دیدش نه چنانکه دیده می‌خواست
کان دید دلش ز جای برخاست
هوش مصنوعی: او را نه به طرز مورد نظرش دید، بلکه نگاهی کرد که احساساتش را از جا کنده بود.
بی شخص رونده دید جانی
در پوست کشیده استخوانی
هوش مصنوعی: یک موجود زنده را در حالی دید که جانش به مانند روحی از یک قالب استخوانی خارج شده بود و بی‌وجود و بدون هویتی به حرکت در آمده است.
آواره‌ای از جهان هستی
متواری راه بت‌پرستی
هوش مصنوعی: انسانی سرگردان و بی‌خانمان در این دنیا، به دنبال راهی برای پرستش بت‌ها و چیزهای بی‌اساس است.
جونی به خیال باز بسته
مویی ز دهان مرگ رسته
هوش مصنوعی: عشقی به وجود آمده که از مرگ فراتر رفته و جان را به شوق آورده است.
بر روی زمین ز سگ دوان‌تر
وز زیر زمینیان نهان‌تر
هوش مصنوعی: بالاتر از هر سگ در زمین و پنهان‌تر از موجودات زیرزمین.
دیگ جسدش ز جوش رفته
افتاده ز پای و هوش رفته
هوش مصنوعی: جسد او که دیگر به تلاطم نیفتاده، از پایش افتاده و حس و حالش رفته است.
مانندهٔ مار پیچ بر پیچ
پیچیده سر از کلاه و سرپیچ
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از یک مار که به طور پیچ‌دار و پیچیده در حال حرکت است اشاره دارد. این مار به‌گونه‌ای پیچیده شده که گویی در حال عبور از زیر کلاه یا در یک پیچ‌خورده است. این تصویر می‌تواند نمادی از پیچیدگی‌ها و دشواری‌های زندگی باشد که به طور پیچیده در هم تنیده شده‌اند.
از چرم ددان بدست‌واری
بر ناف کشیده چون ازاری
هوش مصنوعی: از پوست حیوانات درنده ساخته شده و بر کمر گرفته شده مانند یک پوشش.
آهسته فراز رفت و بنشست
مالید به رفق بر سرش دست
هوش مصنوعی: آهسته بالا رفت و نشست، با نرمی دستش را بر سرش کشید.
خون جگر از جگر برانگیخت
هم بر جگر از جگر همی‌ریخت
هوش مصنوعی: دل از درد و رنج به تپش درآمد و این درد و رنج دوباره به دل برمی‌گردد و آن را غمگین‌تر می‌کند.
مجنون چو گشاد دیده را باز
شخصی بر خویش دید دمساز
هوش مصنوعی: مجنون زمانی که چشمش را باز کرد، شخصی را دید که همدم و همراز اوست.
در روی پدر نظاره می‌کرد
نشناخت و زو کناره می‌کرد
هوش مصنوعی: او به چهره‌ی پدرش نگاه می‌کرد اما نتوانست او را بشناسد و از او دور می‌شد.
آن کو خود را کند فراموش
یاد دگران کجا کند گوش
هوش مصنوعی: هر کس که خود را فراموش کرده و به یاد دیگران است، چگونه می‌تواند به سخن دیگران گوش دهد؟
گفتا چه کسی ز من چه خواهی
ای من رهی تو از چه راهی؟
هوش مصنوعی: گفت: تو از من چه می‌خواهی و من چه کسی هستم؟ تو از چه مسیری برای رسیدن به مقصدت حرکت می‌کنی؟
گفتا پدر توام بدین روز
جویان تو با دل جگرسوز
هوش مصنوعی: پدرم گفت: "من همین حالا با دل پر از درد و رنج، به دنبال تو هستم."
مجنون چو شناختش که او کیست
در پای وی اوفتاد و بگریست
هوش مصنوعی: مجنون وقتی فهمید که او کیست، به پایش افتاد و شروع به گریه کرد.
از هر دو سرشک دیده بگشاد
این بوسه بدان و آن بدین داد
هوش مصنوعی: از هر دو چشمی که اشک می‌ریخت، این بوسه دلیل خوشحالی و درد بود که به هر طرف منتقل شد.
کردند ز روی بی‌قراری
بر خود به هزار نوحه زاری
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌قراری و دل‌تنگی، آنها با هزار ناله و فریاد بر خود غم و اندوه را نشان دادند.
چون چشم پدر ز گریه پرداخت
سر تا قدمش نظر برانداخت
هوش مصنوعی: وقتی پدر از گریه کردن دست برداشت، تمام وجودش را به نگاه کردن به او مشغول کرد.
دیدش چو برهنگان محشر
هم پای برهنه مانده هم سر
هوش مصنوعی: او را دیدم که در روز محشر، هم پاهایش برهنه است و هم سرش، بدون هیچ پوششی.
از عیبه گشاد کسوتی نغز
پوشید در او ز پای تا مغز
هوش مصنوعی: کسی لباس زیبا و جذابی به تن کرده که از سر تا پا او را تحت تأثیر قرار داده است.
در هیکل او کشید جامه
از غایت کفش تا عمامه
هوش مصنوعی: در اندام او، لباس از سر تا پا پوشیده شده است، از کفش‌ها تا عمامه‌اش.
از هر مثلی که یاد بودش
پندی پدرانه می‌نمودش
هوش مصنوعی: هر مثلی که به یاد می‌آوریم، مانند نصیحتی از پدر به نظر می‌رسد.
کای جان پدر نه جای خواب است
کایام دو اسبه در شتاب است
هوش مصنوعی: ای جان، این جا جایی برای خواب نیست، زیرا روزگار مانند اسبی دوپا در حال سرعت و شتاب است.
زین ره که گیاش تیغ تیز است
بگریز که مصلحت، گریز است
هوش مصنوعی: از این مسیر که دشواری‌ها و خطرات زیادی وجود دارد، دوری کن؛ چون فرار کردن در اینجا برای نفع تو بهتر است.
در زخم چنین نشانه گاهی
سالیت نشسته گیر و ماهی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات در زخم‌های عمیق، نشانه‌هایی وجود دارد که می‌تواند نشانه‌ای از یک سال یا حتی یک ماه باشد.
تیری زده چرخ بی‌مدارا
خون ریخته از تو آشکارا
هوش مصنوعی: چرخ روزگار بدون رحم و ملاحظه، به تو ضربه‌ای زده و خونت را بی‌پرده نمایان کرده است.
روزی دو سه پی فشرده گیرت
افتاده ز پای و مرده گیرت
هوش مصنوعی: روزی دو یا سه بار ممکن است که به خاطر فشار زندگی و ناتوانی، از پا بیفتی و به زمین بیافتید.
در مرداری ز گرگ تا شیر
کرده دد و دام را شکم سیر
هوش مصنوعی: در مکانی که گرگ به مرداری دسترسی دارد، حتی شیر نیز دد و دام را سیر می‌کند.
بهتر سگ شهر خویش بودن
تا ذل غریبی آزمودن
هوش مصنوعی: بهتر است که در شهر خود مثل یک سگ و مخلص باشی، تا اینکه در یک جای غریب و دور، ذلت و سختی را تجربه کنی.
چندانکه دوید پی دویدی
جایی نرسیدی و رسیدی
هوش مصنوعی: هرچقدر که تلاش کردی و دویدی، به هیچ نتیجه‌ای نرسیدی و در واقع به همانجا که بودی، برگشتی.
رنجیده شدن نه رای دارد
با رنج کشی که پای دارد؟
هوش مصنوعی: اگر کسی از چیزی ناراحت شود، این ناراحتی به هیچ‌وجه اثر ندارد بر کسی که در سختی‌ها استوار و پایدار است.
آن رودکده که جای آب است
از سیل نگر که چون خراب است
هوش مصنوعی: آن منطقه‌ای که در آن آب وجود دارد، اکنون به خاطر طغیانی که پیش آمده به شدت ویران شده است.
وان کوه که سیل از آن گریزد
در زلزله بین که چون بریزد
هوش مصنوعی: کوهی که سیلاب‌ها از آن دوری می‌کنند، در زمان زلزله مشاهده کن که وقتی زمین لرزه‌ای اتفاق می‌افتد، چه تغییری می‌کند.
زین‌سان که تو زخم رنج بینی
فرسوده شوی گر آهنینی
هوش مصنوعی: اگر از زخم‌ها و رنج‌هایی که می‌بینی، بی‌تاب و فرسوده شوی، حتی اگر به مانند آهن هم محکم باشی، باز هم آسیب می‌بینی.
از توسنی تو پر شد ایام
روزی دو سه رام شو بیارام
هوش مصنوعی: ایام زندگی‌ات به مانند روزهایی است که با شتاب و تندروی می‌گذرد؛ اوقات را آرام‌تر بگذران و اجازه بده تا آرامش به زندگیت بازگردد.
سر رفت و هنوز بد لگامی
دل سوخته شد هنوز خامی
هوش مصنوعی: زمانی که سر رفت و تمام شد، دل سوخته همچنان به حالت خام خود باقی مانده است.
ساکن شو از این جمازه راندن
با یاوگیان فرس دواندن
هوش مصنوعی: توقف کن از این دویدن بی‌هدف و بی‌مورد، دیگر زمانش گذشته است.
گه مشرف دیو خانه بودن
گه دیوچهٔ زمانه بودن
هوش مصنوعی: گاهی در چنگال نیروهای شر هستیم و گاهی تحت تأثیر حوادث زمان خود قرار می‌گیریم.
صابر شو و پایدار و بشکیب
خود را به دمی دروغ بفریب
هوش مصنوعی: صبور باش و استوار و با تحمل، خودت را فریفته یک لحظه دروغین نکن.
خوش باش به عشوه گرچه باد است
بس عاقل کو به عشوه شاد است
هوش مصنوعی: به زیبایی و فریبایی دیگران دل خوش باش، حتی اگر این زیبایی زودگذر باشد. این نشان از هوش و آگاهی است که انسان می‌تواند از لذت‌ها و زیبایی‌های دنیا بهره‌مند شود.
گر عشوه بود دروغ و گر راست
آخر نفسی تواند آراست
هوش مصنوعی: اگر عشوه و ناز به معنای دروغ باشد یا اگر راست باشد، در نهایت هر انسانی می‌تواند در یک لحظه خود را بیاراید و زیبایی‌اش را نشان دهد.
به گر نفسیت خوش برآید
تا خود نفس دگر چه زاید
هوش مصنوعی: اگر نفس و روح تو خوش و شاد باشد، دیگر نیازی به چیزهای دیگری نیست که به آن اضافه شود.
هر خوشدلی‌ای که آن نه حالی است
از تکیهٔ اعتماد خالی است
هوش مصنوعی: هر کسی که خوشحال است، اگر به تکیه بر اعتماد اطمینان نداشته باشد، آن شادی واقعی نیست.
بس گندم کان ذخیره کردند
زان جو که زدند جو نخوردند
هوش مصنوعی: بسیاری از گندم‌ها را برای جلوگیری از خوردن جو ذخیره کردند، اما در نهایت جو را نچشیدند.
امروز که روز عمر برجاست
می‌باید کرد کار خود راست
هوش مصنوعی: امروز که زمان زندگی‌ات در حال سپری شدن است، باید به درستی و جدیت کارهای خود را انجام دهی.
فردا که اجل عنان بگیرد
عذر تو جهان کجا پذیرد
هوش مصنوعی: وقتی که مرگ به سوی تو بیاید و به پایان زندگی‌ات نزدیک شود، دیگر هیچ کس در دنیا عذر تو را نخواهد پذیرفت.
شربت نه ز خاص خویشت آرند
هم پردهٔ تو به پیشت آرند
هوش مصنوعی: آب میوه یا شربت را نه از خاصان خودت می‌گیرند، بلکه پرده‌ات را نیز به پیش خودت می‌آورند.
آن پوشد زن که رشته باشد
مرد آن درَود که کِشته باشد
هوش مصنوعی: زنی که مردی را در زندگی خود دارد، باید لباس و پوشش مناسبی بر تن کند. و مردی که زنی را در سرنوشت خود دارد، باید تلاش کند و زحمت بکشد.
امروز بُخور جهد می‌سوز
تا بوی خوشیت باشد آن روز
هوش مصنوعی: امروز تلاش کن و خود را به زحمت بینداز تا در آینده بویی خوش از خود به جا بگذاری.
پیشینه عیارِ مرگ می‌سنج
تا مرگ رسد نباشدت رنج
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که باید برای مرگ آماده باشی و زندگی‌ات را به گونه‌ای تنظیم کنی که از رنج و دردهای آن دوران پیشگیری کنی.
از پنجهٔ مرگ جان کسی برد
کاو پیش ز مرگ خویشتن مُرد
هوش مصنوعی: هر کس که به مرگ دیگری فکر می‌کند و به خاطر او به مرگ نزدیک‌تر می‌شود، در حقیقت خود را نجات داده و جانش را حفظ کرده است.
هر سر که به وقت خویش پیش است
سیلی‌زدهٔ قفای خویش است
هوش مصنوعی: هر فردی که در زمان مناسب و به درستی عمل کند، در واقع نتیجهٔ کارهای خود را دریافت کرده و از عواقب اعمالش آگاه است.
وآن لب که در آن سفر بخندد
از پختهٔ خویش توشه بندد
هوش مصنوعی: آن لب که در سفر می‌خندد، از تجربه‌های خود برای آینده بهره می‌برد.
میدان تو بی‌کس است بنشین
شوریده‌سری بس است بنشین
هوش مصنوعی: محل تو خالی از همراهان است، همین حالا که دچار آشفتگی هستی، دوباره نشسته و آرام بگیر.
آرام دلی است هر دمی را
پایانی هست هر غمی را
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که می‌گذرد، بی‌گمان پایانی دارد؛ حتی غم‌ها نیز در انتها به اتمام می‌رسند.
سگ را وطن و تو را وطن نیست
تو آدمی‌ای در این سخن نیست
هوش مصنوعی: سگ برای خودش جایی دارد، اما تو جایی نداری. تو آدمی هستی و هیچ دلیلی برای این حرف‌ها نیست.
گر آدمی‌ای چو آدمی باش
ور دیو چو دیو در زمی باش
هوش مصنوعی: اگر انسان هستی، همانند یک انسان رفتار کن و اگر دیوانه‌ای، در زمین دیوانه‌وار زندگی کن.
غولی که بسیچ در زمی کرد
خود را به تکلف آدمی کرد
هوش مصنوعی: غولی که در زمین به تعبیری خود را بزرگ جلوه می‌دهد، در واقع تلاش می‌کند تا شبیه انسان‌ها شود و به خود تکلف ببندد.
تو آدمی‌ای بدین شریفی
با غول چرا کنی حریفی؟
هوش مصنوعی: تو انسانی با این همه منزلت، چرا باید با یک موجود پلید و خطرناک درگیر شوی؟
روزی دو که با تو هم‌عنانم
خالی مشو از رکاب جانم
هوش مصنوعی: روزی که در کنار تو هستم، جانم را از دست نده و در کنارم باقی بمان.
جنس تو منم حریف من باش
تسکین دل ضعیف من باش
هوش مصنوعی: تو همانند من هستی، پس بیایید با هم هماهنگ شویم و به قلب ناتوان من آرامش ببخش.
امشب چو عنان ز من بتابی
فردا که طلب کنی نیابی
هوش مصنوعی: امشب اگر با من رابطه برقرار کنی و توجه کنی، فردا وقتی که به دنبال من بگردی، نمی‌توانی مرا پیدا کنی.
گر بر تو از این سخن گرانی است
این هم ز قضای آسمانی است
هوش مصنوعی: اگر این سخنان برای تو سنگین است، باید بدان که این نیز از تقدیر آسمانی است.
نزدیک رسید کار می‌ساز
با گردش روزگار می‌ساز
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن به پایان کار، با جریان زندگی کنار می‌آید و شرایط را به نفع خود تغییر می‌دهد.
خوش زی تو که من ورق نوشتم
مِی‌ خور تو که من خراب گشتم
هوش مصنوعی: تو خوش باش و زندگی کن، زیرا من برای تو با لذت و شوق نوشتم. من هم در اثر می‌نوشی به حال خراب و نابسامانی دچار شدم.
من می‌گذرم تو در امان باش
غم کشت مرا تو شادمان باش
هوش مصنوعی: من به راه خود ادامه می‌دهم و تو در امنیت باش. غم و اندوه من را از پا درآورد، اما امیدوارم تو همیشه شاد و خوشحال باشی.
افتاد بر آفتاب گردم
نزدیک شد آفتاب زردم
هوش مصنوعی: خورشید بر زمین افتاد و من به آن نزدیک شدم، اما رنگ من زرد شد.
روزم به شب آمد ای سحر هان
جانم به لب آمد ای پسر هان
هوش مصنوعی: روز من به شب نزدیک شده و حالا که سحر نزدیک است، جانم به لب رسیده و دارم به تو پناه می‌برم.
ای جان پدر بیا و بشتاب
تا جان پدر نرفته دریاب
هوش مصنوعی: ای عزیز من، سریعاً بیا و کمک کن؛ قبل از اینکه جان پدر از دست برود، فرصت را غنیمت شماری!
زان پیش که من درآیم از پای
در خانهٔ خویش گرم کن جای
هوش مصنوعی: قبل از اینکه من به خانه‌ی خودم بیایم، جایت را گرم کن.
آواز رحیل دادم اینک
در کوچ‌گه اوفتادم اینک
هوش مصنوعی: اینک که به سفر و کوچ خود آغاز کرده‌ام، صدای وداع سر می‌زنم و در مکانی ناپیدا و جدید قرار گرفته‌ام.
ترسم که به کوچ رانده باشم
آیی تو و من نمانده باشم
هوش مصنوعی: من نگرانم که وقتی به سفر بروم، تو هم نیایی و من در تنهایی بمانم.
سر بر سر خاک من بمالی
نالی ز فراق و سخت نالی
هوش مصنوعی: اگر بر روی خاک من سر بگذاری و از دوری من ناله کنی، به شدت ناله خواهی کرد.
گر خود نفست چو دود باشد
زان دود مرا چه سود باشد
هوش مصنوعی: اگر نفس تو مانند دود باشد، من از آن دود چه نفعی می‌برم؟
ور تاب غمت جهان بسوزد
کی چهرهٔ بخت من فروزد
هوش مصنوعی: اگر غم تو باعث سوختن جهان شود، آیا چهرهٔ بخت من روشن خواهد شد؟
چون پند پدر شنود فرزند
می‌خواست که دل نهد بر آن پند
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند نصیحت پدر را می‌شنود، تمایل دارد که به آن نصیحت گوش دهد و دلش را به آن بسپارد.
روزی دو به چابکی شکیبد
پا در کشد و پدر فریبد
هوش مصنوعی: روزی شکیبد با چابکی پا به درون خانه می‌رود و پدرش را فریب می‌دهد.
چون توبهٔ عشق می‌سگالید
عشق آمد و گوش توبه مالید
هوش مصنوعی: زمانی که عشق توبه را در هم می‌شکند، عشق دوباره به سراغ او می‌آید و به توبه توجهی نمی‌کند.
گفت ای نفس تو جان فزایم
اندیشهٔ تو گره‌گشایم
هوش مصنوعی: ای نفس عزیز، من با تو زنده‌ام و افکار تو برایم راه‌گشا و حل‌کنندهٔ مشکلات است.
مولای نصیحت تو هوشم
در حلقهٔ بندگیت گوشم
هوش مصنوعی: ای مولای من، من به نصیحت تو گوش می‌دهم و در حلقه‌ی بندگی‌ات قرار دارم.
پند تو چراغ جان فروزی است
نشنیدن من ز تنگ روزی است
هوش مصنوعی: پند تو همچون نوری است که جانم را روشن می‌کند و نشنیدن آن به خاطر تنگدستی و سختی زندگی‌ام است.
فرمان تو کردنی است دانم
کوشم که کنم نمی‌توانم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که باید به خواسته‌ات عمل کنم، اما هرچقدر تلاش می‌کنم، نمی‌توانم.
بر من ز خرد چه سکه‌بندی
بر سکهٔ کار من چه خندی
هوش مصنوعی: بر من از کجا خرد و دانایی به من می‌خندد، در حالی که کارهای من مانند سکه‌ای است که ارزش واقعی‌اش مشخص نیست؟
در خاطر من که عشق ورزد
عالم همه حبه‌ای نیرزد
هوش مصنوعی: در ذهن من، عشق ورزیدن ارزش بیشتری دارد تا اینکه کل دنیا به حبه‌ای (دانه‌ای کوچک) بیارزد.
بختم نه چنان به باد داد است
کز هیچ شنیده‌ایم یاد است
هوش مصنوعی: بخت من آن‌قدر بی‌وفا و ضعیف است که هیچ‌کس تا به حال داستانی از آن نشنیده است.
هر یاد که بود رفت بر باد
جز فرمُشیَم نماند بر یاد
هوش مصنوعی: تمام یادها و خاطراتی که داشتم به فراموشی سپرده شد و تنها تصویری که باقی مانده، یاد من از توست.
امروز مگو چه خورده‌ای دوش
کان خود سخنی بود فراموش
هوش مصنوعی: امروز از آنچه دیشب خورده‌ای صحبت نکن، زیرا آن موضوعی است که فراموش شده است.
گر زآنچه رود در این زمانم
پرسی که چه می‌کنی ندانم
هوش مصنوعی: اگر اکنون از من بپرسی چه کاری انجام می‌دهم، نمی‌دانم چه جوابی بدهم.
دانم پدری تو من غلامت
واگاه نیم که چیست نامت
هوش مصنوعی: می‌دانم که من فرزند تو هستم و همیشه در خدمت تو هستم، اما نمی‌دانم نامت چیست.
تنها نه پدر ز یاد من رفت
خود یاد من از نهاد من رفت
هوش مصنوعی: نه تنها پدرم از یاد من رفته، بلکه خود من نیز از یاد خودم رفته‌ام.
در خود غلطم که من چه نامم
معشوقم و عاشقم کدامم؟
هوش مصنوعی: من در خودم سرگردانم که نامم چیست، آیا محبوبم یا عاشق؟
چون برق دلم ز گرمی افروخت
دلگرمی من وجود من سوخت
هوش مصنوعی: وقتی که دل من از شادی درخشید، عشق و گرمی‌اش وجودم را سوزاند.
چون من به کریچه و گیایی
قانع شده‌ام ز هر ابایی
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه من به چیزهای ساده و طبیعی راضی شده‌ام، از هر گونه ترسی و نگرانی بی‌نیازم.
پندارم کاسیای دوران
پرداخته گشت از آب و از نان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که حیات و روزگار به گونه‌ای شکل گرفته که به نیازهای اساسی انسان، مانند آب و نان، پاسخ می‌دهد و آن‌ها را تأمین می‌کند.
در وحشت خویش گشته‌ام گم
وحشی نزید میان مردم
هوش مصنوعی: در دلهره و ترس خود گم شده‌ام و وجودم بین مردم مثل موجودی وحشی و ناآشناست.
با وحش کسی که انس گیرد
هم عادت وحشیان پذیرد
هوش مصنوعی: اگر کسی با موجودات وحشی ارتباط برقرار کند، به مرور زمان عادات و رفتارهای آن‌ها را نیز یاد می‌گیرد.
چون خربزهٔ مگس گزیده
به گر شوم از شکم بریده
هوش مصنوعی: اگر به مانند خربزه‌ای شوم که مگس آن را گزیده، بایستی تا زیر دلم را ببرم.
ترسم که ز من برآید این گرد
در جملهٔ بوستان رسد درد
هوش مصنوعی: نگرانم که این غبار از من برآید و درد به همهٔ گل‌ها در باغ برسد.
به کابله را ز طفل پوشند
تا خون بجوش را نخوشند
هوش مصنوعی: کودکان را در پوشش و حجاب قرار می‌دهند تا خون‌بازی و رفتارهای ناپسندانه را از آن‌ها دور نگه دارند.
مایل به خرابی است رایم
آن به که خراب گشت جایم
هوش مصنوعی: نظر من به سمت ویرانی می‌گراید؛ بهتر است که جای من خراب شود.
کم گیر ز مزرعت گیاهی
گو در عدم افت خاک راهی
هوش مصنوعی: از زراعت، گیاه کمی بدست می‌آید، پس در شرایط نابسامان، راهی به خاک نخواهی یافت.
یک حرف مگیر از آنچه خواندی
پندار که نطفه‌ای نراندی
هوش مصنوعی: هیچ نکته‌ای را از آنچه خوانده‌ای برنگیر، چون که گویی نطفه‌ای را به دنیا نیاورده‌ای.
گوری بکن و بر او بنه دست
پندار که مُرد عاشقی مست
هوش مصنوعی: گوری بکن و بر او بنشین و فکر کن که این عاشق مست دیگر وجود ندارد.
زانکس نتوان صلاح درخواست
کز وی قلم صلاح برخاست
هوش مصنوعی: از آنجا که نمی‌توان برای درخواست صلاح (درست و خوب) به کسی اعتماد کرد که خود را به قلم و نوشتار صالح معرفی کرده است.
گفتی که ره رحیل پیش است
وین گم شده در رحیل خویش است
هوش مصنوعی: گفتی که راه سفر آماده است، اما من گمشده‌ای هستم که در سفر خودم گم شده‌ام.
تا رحلت تو خزان من بود
آنِ تو ندانم آن من بود
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که خزان و پژمردگی من به خاطر رفتن تو بوده است یا نه؛ اما تا زمان رفتنت، زندگی‌ام در تیره‌گی و سردی گذشته است.
بر مرگ تو زنده اشک ریزد
من مرده، ز مرده‌ای چه خیزد؟
هوش مصنوعی: من برای مرگ تو به شدت گریه می‌کنم، ولی من خود مرده‌ام. از یک مرده دیگر چه انتظار می‌توان داشت؟

حاشیه ها

1388/08/04 16:11
ع. حواری

در بیت " بهتر سگ شهر خویش بودن/ تا ذل غریبی آزمودن " به جای ذل ، به معنی خواری و ذلت اشتباهاً " دل " آمده است که باید تصحیح شدد.
---
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده تصحیح شد.

1392/01/14 22:04
علیرضا

دهقان فصیح پارسی زاد پدر نظامیست و عرب مجنون ،نظامی در اینجا استادانه شغل و نیز موقعیت اجتماعی خود را بیان میکند(دهقان)ونیز نژادش که پارسی زاده

1403/01/08 12:04
فرهود

هیچ می‌دانید که نظامی آش‌دوغ خوشمزه هم می‌پخته است؟!!

چون در جایی گفته:

«‌ تُرکی‌ام را در این حبش نخرند

لاجرم دوغبای خوش نخورند »

اگر منظور نظامی از «دهقان پارسی‌زاد» شخص خاصی باشد به احتمال فراوان سنایی است. بدان که در بسیاری جاها پارسی و ترکی و رومی و ... تشبیهات و استعارات است بعنوان مثال در بیت بالا ترکی  یعنی سپیدی که در مقابل حبش است یعنی سیاهی. 

شخصی مثل شما این ادعا را در یک کتاب نوشته و این را به عنوان سند آورده و در ویکی‌پدیای فارسی هم به این کتاب شاهکار استناد شده و در مورد نسب پدر نظامی سند شده است! اما متاسفانه این محقق، فراموش کرده بیت بالا را نیز به عنوان سند در کتابش و در ویکیپیدیا بیاورد که نظامی آش دوغ خوشمزه هم می‌پخته است.

این کارها یعنی جعل و شیادی.

این مصرع هم از نظامی است: فرزانه سخن سرای بغداد

پس با استدلال شما نظامی اهل بغداد نیز بوده است و این نشان می‌دهد که نظامی  در پختن آش شله‌قلمکار هم دستی داشته است.

 

در مورد اصل و نسب نظامی تنها سند موجود در «‌لیلی و مجنون‌» است در بخش «‌‌یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش‌‌»‌؛ بقیه گفته‌ها و نوشته‌ها حدس و گمان است.

 

1392/01/14 22:04
علیرضا

دهقانی که هم ایرانیست و هم اصیل و نژاده و نیز فصیح وهم تاریخ دان و سخنور!

1392/01/14 22:04
علیرضا

جمازه شتر رونده است و فرس اسب و باره

1392/09/13 19:12
امین کیخا

مردم عراق البته به گواهی تاریخ با ایرانیها یک ریشه دارند . و ایرانیها با عرب های وارد شده به هنگام تازش زمان خلیفه عمر آرام آرام آمیخته شدند همین امروز همانندی عرب های عراق را با ما می توان در رفتارشان دید . در واقع در زمان نگارش عربی به خط جدید امروز که گویا زمان امویان بوده است سه نفر نگارش را اداره می کردند که یکی عرب بود به نام عبد الحمید که نویسنده با استعداد و ماهری بوده است و دیگری یک اسیر سیستانی به نام صالح است که ایرانی است و بیشتر آثار پهلوی را هم روزبه ابن مقفع به عربی برگردانیده بود چون فرزند بسره ( بصره ) بود .بهرسو مردم ایران و عراق یک مردم هستند تا همین امروز هم نیمی از کشور دارد کردی سخن می گوید که با فارسی بیش و کم یکی است و عرب هایشان نیز از نگاه یک انساندوست با ما فرقی ندارند و بسیار مهربان و مهمانواز هستند .

1403/01/09 11:04
فرهود

پس چرا در نظری که در پایین‌تر این صفحه نوشته‌اید، خلاف این را تایید کرده‌اید؟ در زیر کامنتی که نوشته‌اند «کرد و پارسی از هم جدا شده‌اند» نوشته‌اید:

«صابر جان از نوشتار دانشورانه‌ات سپاسگزارم. مایه برازش ما هستی»

 

نتیجه و جمع این دو کامنت شما می‌شود: کم‌حافظه.

 

1392/11/29 03:01
اردشیر

جناب عباس ربیعی!
شما میگوید: (( آن زمان فقط به مردمی که اهل استان فارس بوده و یا نسبشان به آن برمیگشته پارسی زاد میگفته اند!)) اصلا چنین چیزی نیست. در گذشته تقسیم بندی جغرافیایی در کشور مثل امروز نبود که استانی بنام فارس باشد. اعراب به ایران بلاد فارس میگفتند همانطور که اروپاییان نیز تا چند دهه اخیر ایران را پرشیا مینامیدند. از کدام منبع این ادعا را میکنید که(( آن زمان فقط به مردمی که اهل استان فارس بوده و یا نسبشان به آن برمیگشته پارسی زاد میگفته اند!)) ؟
نظامی در این بیت به صراحت تبار خود را پارسی معرفی میکند و خود را ((دهقان فصیح پارسی زاد)) مینامد دیگر از این واضحتر میشود اصل و نسب خود را بیان کرد؟ بعد شما میگویید (این بیت نمیتواند اشاره به فارس بودن نظامی داشته باشد)!
شما انتظار داشتید مثلا نظامی چه بگوید که دلیل بر تبار پارسیش باشد؟ نظامی به صراحت سخن گفته.
این که شعرای قبل از نظامی از لیلی و مجنون یاد کرده اند چه ربطی به روایت داستان دارد؟ آنها راوی داستان که نبودند. داستان لیلی و مجنون به این شکلی که نظامی گفت و با این جزییات مختص خود اوست نه کس دیگر.نظامی میگوید :
دهقان فصیح پارسی زاد
از حال عرب چنین کند یاد
سنایی کجا داستان لیلی و مجنون را روایت کرده که شما میگوید منظور نظامی از (دهقان فصیح پارسی زاد) سنایی است؟
بیت:
فرزانه سخن سرای بغداد
از سر سخن چنین خبر داد
به هیچ وجه نمیرساند که شاعر اهل بغداد بوده بلکه میرساند که شاعر در بغداد (مهمترین شهر جهان اسلام در آن زمان) نیز مشهور و سرآمد بوده. (فرزانه سخن سرای بغداد) فرزانه شاعران بغداد، کسی که در بین شعرای بغداد سرآمد است لزومی ندارد که حتما زاده بغداد باشد.
اما گفتید که: ((گاهی وزن شعر و یا سیستم حاکم بر جامعه شاعران را به تملق گویی وا میدارد!))
یعنی شما نظامی را شاعری متملق میدانید؟ چرا نظامی باید تملق کند؟ اصلا برای چه کسی تملق کند؟ حاکمان ایران در آن زمان که ترک بودند نه فارس. نظامی برای چه کسی تملق کرده و خود را پارسی زاده معرفی کرده؟ اتفاقا اگر میخواست تملق کند خود را ترک زاده معرفی میکرد که حاکمان ترک ایران خوششان بیاید. این طرز فکر شما جای تاسف دارد!

1403/01/12 19:04
فرهود

ظاهرا کامنتی که به آن اشاره کرده‌اید حذف شده است.

پاسخ جایی که گفته‌اید سنایی از «لیلی و مجنون» نگفته، این است که سنایی بجز در قصاید و غزلیاتش حداقل یک مثنوی کوتاه درباره لیلی و مجنون دارد در‌:

حدیقه‌الحدیقه و طریقه‌العشق » باب السابع » بخش ۳۲

لینک در گنجور 

 

 

1392/11/30 03:01
صابر

شکی نیست که نظامی گنجه ای فارس بوده.
بنابر قول گیراگوس گاندزاکِتسی ،تاریخ‌نگار و کشیش ارمنی هم عصر با نظامی گنجوی،(پیش از حملهٔ مغولان به شهر گنجه) شهر گنجه دارای انبوه جمعیّت پارسیان و و اقلّیّتی از مسیحیان بود. باید توجّه داشت که گیراگوس بین ایرانی (پارسی) و عرب و ترک تفاوت می‌گذاشته است.
در این کتاب به نام «تاریخ ارمنیان» ( تالیف در سدهٔ هفتم ق. / سیزدهم م. یعنی بسیار نزدیک به روزگار شاعر بزرگ ایرانی نظامی گنجه‌ای)، نگارندهٔ ارمنی (که خود زادهٔ شهر گنجه است) بین عرب، ترک و پارسی (در ترجمهٔ انگلیسی « ایرانی») تفاوت گذاشته است و تنها به انبوه پارسیان و اقلّیّتی از مسیحیان در گنجهٔ تأیید کرده است:
اصل متن ارمنی:
“Ays k'aghak's bazmambox lts'eal parsko'k', ayl sakaw ew k'ristone'iwk”
(Kirakos Ganjakets'i's “History of the Armenians “ edited by K.A. Melik'-Ohanjanyan, (Erevan, 1961), p. 235)'
ترجمه انگلیسی (مترجم همه جا واژهٔ "پارسی" را به "ایرانی" ترجمه کرده است در حالیکه ترجمهٔ روسی واژهٔ پارسی را نگهداشته است):
"This city was densely populated with Iranians and a small number of Christians.".
(Kirakos Gandzakats'i's ” History of the Armenians” / translation from Classical Armenian by Robert Bedrosian. — New York: 1986. — p. 197. Excerpt)
نویسنده بین عرب، ترک و پارسی (در ترجمه انگلیسی مترجم همه جا واژهٔ "پارسی" را به "ایرانی" ترجمه کرده است ) تفاوت می گذاشته است. برای نمونه :
“The king who sat in Baghdad was not called sultan or melik as the Turkish, Iranian or Kurdish autocrats customarily are, but caliph, that is, a descendant of Mahmet”
که ترکی و ایرانی ( در متن اصلی«پارسی») و کردی را از هم جدا کرده.

1403/01/08 13:04
فرهود

ناصر خسرو در سفرنامه خود در بازدید از شهر اخلاط (که امروزه در ترکیه قرار دارد‌)، کرد و پارسی را از هم جدا نکرده است. در حالیکه می‌دانیم اکثر آن ناحیه در گذشته و در امروز اکثریت ساکنانش کرد بوده و هستند.

ناصر خسرو » سفرنامه » بخش ۱۳

 

1392/11/30 10:01
امین کیخا

صابر جان از نوشتار دانشورانه ات سپاسگزارم .مایه برازش ما هستی .

1392/11/30 22:01
صابر

با سپاس از امین کیخا
برای تکمیل کامنت قبلی خود اضافه میکنم:
1-مترجم انگلیسی (Robert Bedrosian ) در مقدمه ترجمه خود اشاره میکند که واژه " پارسی" را به "ایرانی" برگردانده.
2-نمونه دیگر در تایید این مطلب که تاریخ نگار ارمنی بین عرب، ترک و پارسی (در ترجمه انگلیسی «ایرانی») تفاوت می گذاشته است : در کتاب اصلی به زبان ارمنی ( به ویراستاری Ohanjanyan، ایروان،1961) صفحه 187 نگارندهٔ ارمنی میگوید که جلال‌الدین محمد خوارزمشاه برای مقابله با تاتارها سپاهیان خود را از میان پارسیان و اعراب و ترکان گرد آورد.
ترجمه انگلیسی متن ارمنی (ترجمه Robert Bedrosian، نیویورک، 1986) :
Previously we spoke of the people from the northeast called T'at'ars. These T'at'ars harassed the sultan of Khurasan, Jalal al-Din, striking his army and destroying his lands. They caused him to flee through the land of Aghbania and he came and captured the city of Gandzak. He then assembled his countless troops from among the Iranians, Tachiks and Turks, and came to Armenia.
که تاریخ نگار ارمنی ایرانیان( در متن اصلی«پارسیان»)، اعراب و ترکان را از هم جدا کرده است.( در کتابهای قدیمی فارسی و ارمنی لفظ تاجیک (تازی) برای عرب بکار می رفته است.)

1394/03/25 13:05
دانیال

با سلام وتشکر از سایت خوبتون
وقتی تصور می کنم اگر من جای پدر مجنون بودم اون لحظه که بچه ام بهم بگه :کیستی ز من چه خواهی.
دوست دارم همان لحظه جان از تنم به در برود تا..... تصورش هم سخته....