گنجور

بخش ۲۹ - آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی

فرزانه سخن‌سرای بغداد
از سرّ سخن چنین خبر داد
کان شیفتهٔ رسن بریده
دیوانهٔ ماه نو ندیده
مجنونِ جگر کباب گشته
دهقانِ دهِ خراب گشته
می‌گشت به هر بسیچ‌گاهی
مونس نه به جز دریغ و آهی
بویی که ز سوی یار‌ش آمد
خوشبوی‌تر از بهار‌ش آمد
زان بو‌ی‌ِ خوش دماغ‌پرور
اعضا‌ش گرفته رنگ عنبر
آن عنبر تر ز بهر سودا
می‌کرد مفرحی مهیا
بر خاک فتاده چون ذلیلان
در زیر درختی از مغیلان
زانروی که روی کار نشناخت
خار از گل و گل ز خار نشناخت
ناگه سیهی شتر سواری
بگذشت بر او چو گَرزه مار‌ی
چون دید در آن اسیر بی‌رخت
بگرفت زمام ناقه را سخت
غرید به شکل نره دیو‌ی
برداشت چو غافلان غریو‌ی
کای بی‌خبر از حساب هستی‌!
مشغول به کار بت‌پرستی
به گر ز بتان عنان بتابی
کز هیچ بتی وفا نیابی
این کار که هست نیست با نور
وان یار که نیست هست ازین دور
بیکار کسی تو با چنین کار
بی‌یار بهی تو از چنین یار
آن دوست که دل بدو سپردی
بر دشمنی‌اش گمان نبردی
شد دشمن تو ز بی‌وفایی
خو باز بُرید از آشنایی
چون خرمن خود به باد دادت
بد عهد شد و نکرد یادت
دادند به شوهر‌ی جوانش
کردند عروس در زمانش
و او خدمت شوی را بسیچید
پیچید در اوی و سر نپیچید
باشد همه روزه گوش در گوش
با شوهر خویشتن هم‌آغوش
کارش همه بوسه و کنار است
تو در غم کارش، این چه کار است؟
چون او ز تو دور شد به فرسنگ
تو نیز بزن قرابه بر سنگ
چون ناوردت به سال‌ها یاد
زو یاد مکن چه کارت افتاد؟
زن گر نه یکی هزار باشد
در عهد کم‌استوار باشد
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شکستند
زن دوست بود ولی زمانی
تا جز تو نیافت مهربانی
چون در بر دیگری نشیند
خواهد که دگر ترا نبیند
زن میل ز مرد بیش دارد
لیکن سوی کام خویش دارد
زن راست نبازد آنچه بازد
جز زرق نسازد آنچه سازد
بسیار جفای زن کشیدند
وز هیچ زنی وفا ندیدند
مردی که کند زن آزمایی
زن بهتر از او به بی‌وفایی
زن چیست نشانه‌گاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهان است
چون دوست شود هلاک جان است
گویی که بکن، نمی‌نیوشد
گویی که مکن، دو مرده کوشد
چون غم خوری او نشاط گیرد
چون شاد شوی ز غم بمیرد
این کار زنان‌ِ راست‌باز است
افسون زنان بد دراز است
مجنون ز گزاف آن سیه‌کوش
بر زد ز دل آتشی جگر‌جوش
از درد دلش که در برافتاد
از پای چو مرغ در سر افتاد
چندان سر خود بکوفت بر سنگ
کز خون همه کوه گشت گلرنگ
افتاد میان سنگ خاره
جان پاره و جامه‌ پاره پاره
آن دیو که آن فسون بر او خواند
از گفتهٔ خویشتن خجل ماند
چندان نگذشت از آن بلندی
کان دل‌شده یافت هوشمند‌ی
آمد به هزار عذر در پیش
کای من خجل از حکایت خویش
گفتم سخنی دروغ و بد رفت
عفو‌م کن کانچه رفت خود رفت
گر با تو یکی مزاح کردم
بر عذر تو جان مباح کردم
آن پرده‌نشین‌ِ روی‌بسته
هست از قبل‌ تو دلشکسته
شویش که ورا حریف و جفت است
سر با سر او شبی نخفته‌ است
گرچه دگری نکاح بستش
از عهد تو دور نیست دستش
جز نام تو بر زبان نیارد
غیر تو کس از جهان ندارد
یک‌دم نبوَد که آن پریزاد
صد بار نیاورَد ترا یاد
سالی است که شد عروس و بیش است
با مهر تو و به مُهر خویش است
گر بی‌تو هزار سال باشد
بر خوردن از او محال باشد
مجنون که در آن دروغگویی
دید آینه‌ای بدان دورویی
اندک‌تر از آنچه بود غم خوَرد
کم مایه از آنچه کرد کم کرد
می‌بود چو مرغ پر شکسته
زان ضربه که خورد سرشکسته
از جزع پر آب لعل می‌سفت
بر عهد شکسته بیت می‌گفت
سامان و سری نداشت کارش
کز وی خبری نداشت یارش
مشاطهٔ این عروس نو عهد
در جلوه چنان کشیدش از مهد
کان مهدنشین عروس جماش
رشک قلم هزار نقاش
چون گشت به شوی پای بسته
بود از پی دوست دل‌شکسته
غمخوارهٔ او غمی دگر یافت
کز کردن شوی او خبر یافت
گشته خرد فرشته فامش
مجنون‌تر از آنکه بود نامش
افتاده چو مرغ پر فشانده
بیش از نفسی در او نمانده
در جستن آب زندگانی
برجست به حالتی که دانی
شد سوی دیار آن پریروی
باریک شده ز مویه چون موی
با او به زبان باد می‌گفت
کای جفت‌ِ نشاط‌گشته با جفت‌!
کو آن دو به دو به‌هم نشستن‌؟
عهدی به هزار عهده بستن؟
کو آن به وصال امید دادن‌؟
سر بر خط خاضعی نهادن‌؟
دعوی کردن به دوستاری
دادن به وفا امیدواری
و امروز به ترک‌ِ عهد گفتن
رخ بی گنهی ز من نهفتن
گیرم دلت از سر‌ِ وفا شد
آن دعوی دوستی کجا شد‌؟
من با تو به کار جان فروشی
کار تو همه زبان فروشی
من مهر ترا به جان خریده
تو مهر کسی دگر گزیده
کس عهد کسی چنین گذارد؟
کاو را نفسی به یاد نارد؟
با یار نو آنچنان شدی شاد
کز یار قدیم ناوری یاد
گر با دگری شدی هم‌آغوش
ما را به زبان مکن فراموش
شد در سر باغ تو جوانیم
آوخ همه رنج باغبانیم
این فاخته رنج برد در باغ
چون میوه رسید می‌خورد زاغ
خرما‌ی تو گرچه سازگار است
با هر‌که به جز من است خار است
با آه چو من سموم داغی
کس بر نخورد ز چون تو باغی
چون سرو روانی ای سمنبر
از سرو نخورده هیچکس بر
برداشتی اولم به یاری
بگذاشتی آخرم به خواری
آن روز که دل به تو سپردم
هرگز به تو این گمان نبردم
بِفْریفتی‌ام به عهد و سوگند
کانِ تو شوم به مهر و پیوند
سوگند نگر چه راست خوردی!
پیوند نگر چه راست کردی!
کردی دل خود به دیگری گرم
وز دیدهٔ من نیامدت شرم
تنها نه من و توییم در دور
که‌آزرم یکی کنیم با جور
دیگر متعرفان به کارند
کایشان بد و نیک‌ها شمارند
بینند که تا غم تو خوردم
با من تو و با تو من چه کردم
گیرم که مرا دو دیده بستند
آخر دگران نظاره هستند
چون عهدهٔ عهد باز جویند
جز عهدشکن ترا چه گویند؟
فرخ نبوَد شکستن‌ عهد
اندیشه کن از شکستن مهد
گل تا نشکست عهد گلزار
نشکست زمانه در دلش خار
می تا نشکست روی اوباش
در نام شکستگی نشد فاش
شب تا نشکست ماه را جام
با روی سیه نشد سرانجام
در تو به چه دل امید بندم؟
وز تو به چه روی باز خندم؟
کان وعده که پی در او فشردی
عمرم شد و هم به سر نبردی
تو آن نکنی که من شوم شاد
وانکس نه منم که نارمت یاد
با این‌همه رنج کز تو سنجم
رنجیده شوم گر از تو رنجم
غم در دل من چنان نشاندی
که‌آزرم در آن میان نماندی
آن روی نه که آشنات خوانم
وان دل نه که بی‌وفات دانم
عاجز شده‌ام ز خوی خامت
تا خود چه توان نهاد نامت
با اینهمه جور‌ها که رانی
هم قوّت جسم و قوت جانی
بیداد تو گرچه عمرکاه است
زیبایی چهره عذرخواه است
آنرا که چنان جمال باشد
خون همه کس حلال باشد
روزی تو و من چراغ دل‌ریش
به زان نبود که میرمت پیش
مه گر شکرین بوَد‌، تو ماهی
شه گر به دو رخ بوَد‌، تو شاهی
گل در قصبی و لاله در خز
شیرین و رزین چو شیرهٔ رز
گر آتش بیندت بدان نور
آبش به دهان درآید از دور
باغ ارچه گل و گلاله دار است
از عکس رخت نواله خوار است
اطلس که قبای لعل شاهی است
با قرمزی رخ تو کاهی است
ز ابروی تو هر خَمی خیالی است
هر یک شب عید را هلالی است
گر عود نه صندل سپید است
با سرخ گل تو سرخ بید است
سلطان رخت به چتر مشگین
هم ملک حبش گرفت و هم چین
از خوبی چهرهٔ چنین یار
دشوار توان برید دشوار
تدبیر دگر جز این ندانم
کاین جان به سر تو برفشانم
آزرم وفای تو گزینم
در جور و جفای تو نبینم
هم با تو شکیب را دهم ساز
تا عمر کجا عنان کشد باز

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرزانه سخن‌سرای بغداد
از سرّ سخن چنین خبر داد
هوش مصنوعی: فرزانه‌ای از بغداد درباره راز کلام یک چنین اطلاع داد.
کان شیفتهٔ رسن بریده
دیوانهٔ ماه نو ندیده
هوش مصنوعی: شخصی که به شدت به موضوعی علاقه‌مند است، حالتی شبیه به دیوانگی دارد و مانند کسی است که به خاطر نداشتن یک شیء مورد علاقه، از آنچه دارد رنج می‌برد.
مجنونِ جگر کباب گشته
دهقانِ دهِ خراب گشته
هوش مصنوعی: مجنون به شدت دلشکسته و آشفته است و کشاورز در دهکده‌ای ویران و خراب به سر می‌برد.
می‌گشت به هر بسیچ‌گاهی
مونس نه به جز دریغ و آهی
هوش مصنوعی: او در هر لحظه به دنبال کسی می‌گشت تا کنارش باشد، اما جز حسرت و آهی چیزی نمی‌یافت.
بویی که ز سوی یار‌ش آمد
خوشبوی‌تر از بهار‌ش آمد
هوش مصنوعی: بوی عطر یار به قدری دلنشین و خوشبوست که حتی از زیبایی و طراوت بهار هم بیشتر به دل می‌نشیند.
زان بو‌ی‌ِ خوش دماغ‌پرور
اعضا‌ش گرفته رنگ عنبر
هوش مصنوعی: بوی خوشی که مانند عطر است، به مشام می‌رسد و اعضای بدن را به رنگی زیبا و خاص درآورده است.
آن عنبر تر ز بهر سودا
می‌کرد مفرحی مهیا
هوش مصنوعی: عطر خوش عنبر به خاطر خرید و فروش، فضایی شاداب و دل‌انگیز ایجاد می‌کرد.
بر خاک فتاده چون ذلیلان
در زیر درختی از مغیلان
هوش مصنوعی: بر روی زمین افتاده مثل افرادی که خوار و ذلیل هستند، در زیر درختی از گیاهان تلخ و ناگوار.
زانروی که روی کار نشناخت
خار از گل و گل ز خار نشناخت
هوش مصنوعی: از آن چهره که زیبایی را نمی‌شناسد، نه خار را از گل می‌تواند تشخیص دهد و نه گل را از خار.
ناگه سیهی شتر سواری
بگذشت بر او چو گَرزه مار‌ی
گَرزه‌مار یعنی مار زهرناک
چون دید در آن اسیر بی‌رخت
بگرفت زمام ناقه را سخت
چون بر آن درمانده‌ بی‌رخت نظر کرد لگام شتر را کشید و ایستاد
غرید به شکل نره دیو‌ی
برداشت چو غافلان غریو‌ی
هوش مصنوعی: دیو درشت و خشن به شکل نر خود فریاد می‌زند، مانند افرادی که در بی‌خبری به سر می‌برند و صداهای بلندی به راه می‌اندازند.
کای بی‌خبر از حساب هستی‌!
مشغول به کار بت‌پرستی
هوش مصنوعی: ای کسی که از حساب و کتاب زندگی بی‌خبری! چرا به کارهای بی‌ارزش و پرستش بت‌ها مشغولی؟
به گر ز بتان عنان بتابی
کز هیچ بتی وفا نیابی
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی‌ها و محبوبیت‌ها دوری کنی، هرگز وفاداری از هیچ‌یک از آن‌ها نخواهی یافت.
این کار که هست نیست با نور
وان یار که نیست هست ازین دور
هوش مصنوعی: این کار که انجام می‌شود وجود ندارد و نوری که از آن یار می‌تابد، وجود خارجی ندارد؛ از این فاصله، همه‌چیز غیرواقعی به نظر می‌رسد.
بیکار کسی تو با چنین کار
بی‌یار بهی تو از چنین یار
هوش مصنوعی: اگر کسی در کار خود تنها باشد و در کنار او یاری نباشد، در واقع چه فایده‌ای از این یار دارد؟
آن دوست که دل بدو سپردی
بر دشمنی‌اش گمان نبردی
هوش مصنوعی: دوستی که دل خود را به او سپردی، هرگز فکر نمی‌کردی که او ممکن است دشمن تو بشود.
شد دشمن تو ز بی‌وفایی
خو باز بُرید از آشنایی
هوش مصنوعی: دشمن تو به خاطر بی‌وفایی‌اش، از آشنایی و نزدیکی فاصله گرفته است.
چون خرمن خود به باد دادت
بد عهد شد و نکرد یادت
هوش مصنوعی: وقتی که دارایی و زندگی‌ات را به باد داده‌ای، دوست‌ات به وعده‌اش عمل نکرد و تو را فراموش کرد.
دادند به شوهر‌ی جوانش
کردند عروس در زمانش
هوش مصنوعی: به یک شوهر جوان عروس را در زمان مناسب دادند.
و او خدمت شوی را بسیچید
پیچید در اوی و سر نپیچید
هوش مصنوعی: او تو را به گونه‌ای تحت تاثیر قرار داده که نتوانی از او جدا شوی و فکرت به سمت دیگری نرود.
باشد همه روزه گوش در گوش
با شوهر خویشتن هم‌آغوش
هوش مصنوعی: هر روز باید با همسر خود نزدیک و صمیمی باشی و به صحبت‌های او گوش بدهی.
کارش همه بوسه و کنار است
تو در غم کارش، این چه کار است؟
هوش مصنوعی: او همه کارش بوسه و محبت است، اما تو از غم او دل‌شکسته‌ای؛ پس چه دلیلی دارد برای این غم و اندوه؟
چون او ز تو دور شد به فرسنگ
تو نیز بزن قرابه بر سنگ
هوش مصنوعی: وقتیکه او از تو دور شده، تو هم باید با تمام قدرت تلاشت را به کار بزنی و به جلو پیش بروی.
چون ناوردت به سال‌ها یاد
زو یاد مکن چه کارت افتاد؟
هوش مصنوعی: وقتی سال‌ها از یک اتفاق بگذرد، دیگر به آن فکر نکن و مشغول کار خود باش.
زن گر نه یکی هزار باشد
در عهد کم‌استوار باشد
هوش مصنوعی: زن اگر حتی به تعداد هزار هم باشد، در زمانی که اعتماد و ثبات وجود نداشته باشد، ارزش و اعتبارش کم می‌شود.
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شکستند
هوش مصنوعی: زمانی که وفا و پیمان را بر نام زنان ثبت کردند، قلم را شکستند.
زن دوست بود ولی زمانی
تا جز تو نیافت مهربانی
هوش مصنوعی: زنی که دوست داشت، زمانی را گذراند که جز تو هیچ مهربانی را نیافت.
چون در بر دیگری نشیند
خواهد که دگر ترا نبیند
هوش مصنوعی: وقتی کسی در آغوش دیگری باشد، نه تنها شیفته آن شخص می‌شود بلکه می‌خواهد از دیدن تو نیز پرهیز کند.
زن میل ز مرد بیش دارد
لیکن سوی کام خویش دارد
هوش مصنوعی: زنان بیشتر از مردان تمایل دارند، اما در نهایت به سوی خواسته‌های خود در حرکت‌اند.
زن راست نبازد آنچه بازد
جز زرق نسازد آنچه سازد
هوش مصنوعی: زن درستکار و با صداقت، به چیزی دست نمی‌زند که جز زیبایی‌های ظاهری، چیزی با ارزش خلق نکند.
بسیار جفای زن کشیدند
وز هیچ زنی وفا ندیدند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان از زنان بدرفتاری دیدند و هیچ‌گاه از هیچ زنی وفاداری و محبت دریافت نکردند.
مردی که کند زن آزمایی
زن بهتر از او به بی‌وفایی
هوش مصنوعی: مردی که در آزمون وفاداری زن را مورد سنجش قرار می‌دهد، ممکن است زنی را پیدا کند که به او از نظر بی‌وفایی برتری داشته باشد.
زن چیست نشانه‌گاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
هوش مصنوعی: زن به عنوان نمادی مطرح شده که در ظاهر خود نمایانگر صلح و دوستی است، اما در باطن به نوعی جنگ و نیرنگ مشغول است.
در دشمنی آفت جهان است
چون دوست شود هلاک جان است
هوش مصنوعی: اگر دشمنی باشد، جهان دچار درد و رنج می‌شود؛ اما زمانی که دشمن تبدیل به دوست شود، جان انسان به خطر می‌افتد.
گویی که بکن، نمی‌نیوشد
گویی که مکن، دو مرده کوشد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که وقتی چیزی را به کسی می‌گویی انجام بده، او گوش نمی‌دهد و عمل نمی‌کند. اما وقتی از او می‌خواهی که انجام ندهد، به طرز عجیبی تلاش می‌کند که آن کار را انجام دهد. در واقع این وضعیت نشان‌دهنده‌ای است که گاهی اوقات انسان‌ها به طور ناخودآگاه به چیزهایی که نباید توجه می‌کنند و برعکس.
چون غم خوری او نشاط گیرد
چون شاد شوی ز غم بمیرد
از غم تو نشاطمند و شادمان می‌شود و از شادی تو از غصه می‌میرد.
این کار زنان‌ِ راست‌باز است
افسون زنان بد دراز است
این‌ها که گفتم کار زنان راست‌کردار بود شرح حیله زنان بد، دراز است.
مجنون ز گزاف آن سیه‌کوش
بر زد ز دل آتشی جگر‌جوش
هوش مصنوعی: مجنون به دلیل عشق خود و حسرتی که به دل دارد، چنان آتشی در دلش می‌سوزد که همچون گدازه‌ای در جگرش جوش می‌آورد. این احساس به خاطر رفتار یا کم‌محلی معشوقش به وجود آمده است.
از درد دلش که در برافتاد
از پای چو مرغ در سر افتاد
هوش مصنوعی: از ناراحتی و درد دلش، به شدت زمین خورد و همانند پرنده‌ای که به زمین می‌افتد، بی‌نوا شد.
چندان سر خود بکوفت بر سنگ
کز خون همه کوه گشت گلرنگ
هوش مصنوعی: شخصی به شدت و به مدت طولانی بر سر خود می‌کوبد که در نتیجه، خونش باعث می‌شود تمام کوه‌ها به گل‌های رنگارنگ تبدیل شوند.
افتاد میان سنگ خاره
جان پاره و جامه‌ پاره پاره
هوش مصنوعی: در دشت پر از سنگ و صخره، جانم در عذاب است و لباس‌ام نیز در هم ریخته و پاره شده است.
آن دیو که آن فسون بر او خواند
از گفتهٔ خویشتن خجل ماند
مرد شتر سوار که این شرح گفته بود(دیو که به وسیلهٔ جادو و سحر مورد خطاب قرار گرفت)، از حرف‌های خود شرمنده و سرافکنده شد.
چندان نگذشت از آن بلندی
کان دل‌شده یافت هوشمند‌ی
هوش مصنوعی: مدتی نگذشت که از آن اوج بلندی، دل شخص به درک و فهمی دست پیدا کرد.
آمد به هزار عذر در پیش
کای من خجل از حکایت خویش
هوش مصنوعی: با هزار دلیل و بهانه نزد من آمد، ای من! که از داستان خود شرمسارم.
گفتم سخنی دروغ و بد رفت
عفو‌م کن کانچه رفت خود رفت
هوش مصنوعی: من برایت حرفی نادرست و ناخوشایند زدم، لطفاً مرا ببخش. آنچه گذشته، گذشته است و دیگر به آن برنگردیم.
گر با تو یکی مزاح کردم
بر عذر تو جان مباح کردم
هوش مصنوعی: اگر با تو شوخی کردم، به خاطر تو جانم را نیز آماده‌ام فدای عذر تو کنم.
آن پرده‌نشین‌ِ روی‌بسته
هست از قبل‌ تو دلشکسته
هوش مصنوعی: آن کسی که در پس پرده پنهان است و چهره‌اش را پوشانده، از قبل قلبی شکسته و غمگین دارد.
شویش که ورا حریف و جفت است
سر با سر او شبی نخفته‌ است
هوش مصنوعی: او را که همتای اوست، سرش به سر او نمی‌خوابد و همیشه در فکر اوست.
گرچه دگری نکاح بستش
از عهد تو دور نیست دستش
هوش مصنوعی: اگرچه دیگری با او ازدواج کرده، اما او همچنان از یاد تو دور نیست و به تو فکر می‌کند.
جز نام تو بر زبان نیارد
غیر تو کس از جهان ندارد
هوش مصنوعی: جز نام تو، کسی در دنیا به زبان نمی‌آورد و غیر از تو هیچ‌کس را ندارد.
یک‌دم نبوَد که آن پریزاد
صد بار نیاورَد ترا یاد
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که آن دختر زیبا به یاد تو نیفتد، مانند یکصد بار یاد تو را زنده می‌کند.
سالی است که شد عروس و بیش است
با مهر تو و به مُهر خویش است
هوش مصنوعی: سالی می‌گذرد که عروسی کرده و عشق تو را بیشتر از همیشه در دل دارد و به خودی خودش نیز به این عشق پایبند است.
گر بی‌تو هزار سال باشد
بر خوردن از او محال باشد
هوش مصنوعی: اگر هزار سال هم بگذرد، بدون تو زندگی کردن غیرممکن خواهد بود.
مجنون که در آن دروغگویی
دید آینه‌ای بدان دورویی
هوش مصنوعی: مجنون وقتی دید که دروغی در آینه‌ای وجود دارد، به آن دورویی پی برد.
اندک‌تر از آنچه بود غم خوَرد
کم مایه از آنچه کرد کم کرد
هوش مصنوعی: غمی که تجربه کرده‌ام بسیار ناچیزتر از آن چیزی است که باید باشد، به همین اندازه نیز از آنچه انجام داده‌ام کم شده است.
می‌بود چو مرغ پر شکسته
زان ضربه که خورد سرشکسته
هوش مصنوعی: او مانند پرنده‌ای است که به خاطر ضربه‌ای که خورده، بال‌هایش شکسته و حالا در حال غم و اندوه به سر می‌برد.
از جزع پر آب لعل می‌سفت
بر عهد شکسته بیت می‌گفت
هوش مصنوعی: از ترس و ناراحتی، اشک‌های سرخ به زمین می‌ریخت و از بی‌وفایی و عهد‌شکنی، شعرهایی غم‌انگیز می‌سرود.
سامان و سری نداشت کارش
کز وی خبری نداشت یارش
هوش مصنوعی: کار او به سامان و نظم نبود، به همین خاطر هیچ خبری از یارش نداشت.
مشاطهٔ این عروس نو عهد
در جلوه چنان کشیدش از مهد
هوش مصنوعی: آرایشگر این عروس تازه عروسی را به گونه‌ای زیبا و دلربا تظاهر کرده که به نظر می‌رسد او را از گهواره به این شکل درآورده است.
کان مهدنشین عروس جماش
رشک قلم هزار نقاش
هوش مصنوعی: مهد این شخص همچون عروسی زیباست که به دلیل زیبایی‌اش، هزار هنرمند را به حسادت می‌اندازد.
چون گشت به شوی پای بسته
بود از پی دوست دل‌شکسته
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به وجود آمد، دل او که شکسته بود، در پی دوست گام برداشت.
غمخوارهٔ او غمی دگر یافت
کز کردن شوی او خبر یافت
هوش مصنوعی: کسی که دلش به حال او سوخته، غم جدیدی را تجربه کرد چون از حال شوهرش باخبر شد.
گشته خرد فرشته فامش
مجنون‌تر از آنکه بود نامش
هوش مصنوعی: عقل و خرد او به اندازه‌ای دیوانه و بی‌تاب شده که دیگر به آن شکل قبلی‌اش نیست.
افتاده چو مرغ پر فشانده
بیش از نفسی در او نمانده
هوش مصنوعی: افتاده مانند پرنده‌ای است که بال‌هایش به شدت پخش شده و دیگر توان هیچ تنفسی در او باقی نمانده است.
در جستن آب زندگانی
برجست به حالتی که دانی
هوش مصنوعی: در تلاش برای یافتن آب حیات، به حالتی برس که خودت آگاه هستی.
شد سوی دیار آن پریروی
باریک شده ز مویه چون موی
هوش مصنوعی: به سرزمین آن دختری زیبا روی رفت که موهایش به خاطر گریه و اندوه، مانند رشته‌های باریکی شده است.
با او به زبان باد می‌گفت
کای جفت‌ِ نشاط‌گشته با جفت‌!
هوش مصنوعی: او با زبان بادی به همسرش می‌گفت، ای همراه شادمان، تو نیز با همسرت بگو!
کو آن دو به دو به‌هم نشستن‌؟
عهدی به هزار عهده بستن؟
هوش مصنوعی: کیست که بتواند مانند آن دو با هم نشیند؟ که به اندازه هزار پیمان، با یکدیگر عهد و پیمان بسته باشند؟
کو آن به وصال امید دادن‌؟
سر بر خط خاضعی نهادن‌؟
هوش مصنوعی: کجا می‌توان امیدی به وصال پیدا کرد؟ سر بر زمین نهادن و تسلیم بودن به چه معناست؟
دعوی کردن به دوستاری
دادن به وفا امیدواری
هوش مصنوعی: ادعا کردن درباره دوستی و وفا کردن، نشانه امیدواری است.
و امروز به ترک‌ِ عهد گفتن
رخ بی گنهی ز من نهفتن
هوش مصنوعی: امروز به خاطر شکستن پیمان، چهره‌ای بی‌گناه از من پنهان شده است.
گیرم دلت از سر‌ِ وفا شد
آن دعوی دوستی کجا شد‌؟
هوش مصنوعی: اگر واقعاً از روی محبت و وفاداری دلت تغییر کرده، پس آن ادعای دوستی کجا رفت؟
من با تو به کار جان فروشی
کار تو همه زبان فروشی
هوش مصنوعی: من برای تو جانم را فدای تو می‌کنم، اما تو فقط سخن می‌گویی و حقیقت را نمی‌گویی.
من مهر ترا به جان خریده
تو مهر کسی دگر گزیده
هوش مصنوعی: من عشق تو را با تمام وجودم خریده‌ام، اما تو به عشق دیگری روی آورده‌ای.
کس عهد کسی چنین گذارد؟
کاو را نفسی به یاد نارد؟
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند به دیگری قول بدهد که در زمانی که او را فراموش کرده، به یادش بیفتد؟
با یار نو آنچنان شدی شاد
کز یار قدیم ناوری یاد
هوش مصنوعی: با دوست جدید به قدری خوشحال شده‌ای که دیگر به یاد دوست قدیمی‌ات نمی‌افتی.
گر با دگری شدی هم‌آغوش
ما را به زبان مکن فراموش
هوش مصنوعی: اگر با کسی دیگر نزدیک شوی، ما را در زبان خود فراموش نکن.
شد در سر باغ تو جوانیم
آوخ همه رنج باغبانیم
هوش مصنوعی: در باغ تو جوانی و زندگی را تجربه کردیم، اما افسوس که همه سختی‌ها و زحمات بر دوش باغبان است.
این فاخته رنج برد در باغ
چون میوه رسید می‌خورد زاغ
هوش مصنوعی: فاخته در باغ زحمت کشید و زمانی که میوه‌ها رسیدند، زاغ از آن‌ها بهره‌برداری کرد.
خرما‌ی تو گرچه سازگار است
با هر‌که به جز من است خار است
هوش مصنوعی: خرمای تو با هرکس دیگر سازگار است، اما برای من مثل خار است.
با آه چو من سموم داغی
کس بر نخورد ز چون تو باغی
باد سموم یا باد سام، باد داغی است که کشتزار و باغ را از بین می‌برد.
چون سرو روانی ای سمنبر
از سرو نخورده هیچکس بر
هوش مصنوعی: تو همچون سروی هستی که هیچ‌کس به تو آسیب نمی‌زند و از تو بهره‌ای نمی‌برد.
برداشتی اولم به یاری
بگذاشتی آخرم به خواری
هوش مصنوعی: از آغاز راه، به کمک تو پیش رفتم و در انتهای آن، به بدبختی و ناامیدی دچار شدم.
آن روز که دل به تو سپردم
هرگز به تو این گمان نبردم
هوش مصنوعی: روزی که عشق و احساساتم را به تو تقدیم کردم، هرگز فکر نمی‌کردم که چنین حسی از تو بوجود خواهد آمد.
بِفْریفتی‌ام به عهد و سوگند
کانِ تو شوم به مهر و پیوند
هوش مصنوعی: تو با وعده و سوگند مرا فریب دادی که به خاطر عشق و پیوند تو باشم.
سوگند نگر چه راست خوردی!
پیوند نگر چه راست کردی!
هوش مصنوعی: به خودت دقت کن که چطور وعده‌ها و سوگندهایت را به درستی حفظ کردی! به ارتباطاتت هم توجه کن و ببین که چطور آنها را درست برقرار کرده‌ای!
کردی دل خود به دیگری گرم
وز دیدهٔ من نیامدت شرم
هوش مصنوعی: تو دل خود را به دیگری داده‌ای و از این که به من نگاه نکردی، شرمنده نیستی.
تنها نه من و توییم در دور
که‌آزرم یکی کنیم با جور
هوش مصنوعی: ما تنها نیستیم و فقط من و تو نیستیم که در این دور به همدیگر آسیب می‌زنیم.
دیگر متعرفان به کارند
کایشان بد و نیک‌ها شمارند
هوش مصنوعی: دیگر افرادی که به کار و تلاش مشغول هستند، خوبی‌ها و بدی‌ها را در زندگی خود محاسبه می‌کنند.
بینند که تا غم تو خوردم
با من تو و با تو من چه کردم
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که دیگران می‌بینند که در عشق و غم تو چقدر صدمه خورده‌ام و اکنون آنان متوجه می‌شوند که من چگونه با تو رفتار کرده‌ام.
گیرم که مرا دو دیده بستند
آخر دگران نظاره هستند
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است چشمانم را بسته باشند، اما دیگران همچنان به من نگاه می‌کنند.
چون عهدهٔ عهد باز جویند
جز عهدشکن ترا چه گویند؟
هوش مصنوعی: وقتی کسانی که عهد و پیمان را زیر پا می‌گذارند، دوباره به دنبال احیای آن عهد برمی‌آیند، در مورد تو چه خواهند گفت؟
فرخ نبوَد شکستن‌ عهد
اندیشه کن از شکستن مهد
هوش مصنوعی: خوشبختی در این است که عهد و پیمان را نشکنیم، پس بهتر است درباره شکستن وعده‌ها تأمل کنیم.
گل تا نشکست عهد گلزار
نشکست زمانه در دلش خار
هوش مصنوعی: تا زمانی که گل نBloomده است، وفاداری و زیبایی گلزار باقی است. اما وقتی گل آسیب می‌بیند، زخم‌ها و تلخی‌های زمانه در دل او می‌نشیند.
می تا نشکست روی اوباش
در نام شکستگی نشد فاش
هوش مصنوعی: تا وقتی که عشق و محبت در دل وجود دارد، نمی‌توان در مورد ضعف و آسیب آن به‌طور علنی صحبت کرد.
شب تا نشکست ماه را جام
با روی سیه نشد سرانجام
هوش مصنوعی: شبی که سپیده دمید، دیگر ماه با چهره سیاه نمی‌تواند دوام بیاورد و در نهایت طلوع می‌کند.
در تو به چه دل امید بندم؟
وز تو به چه روی باز خندم؟
هوش مصنوعی: من دیگر به چه چیزی می‌توانم دل خوش کنم و از چه چیزی می‌توانم خوشحال باشم که تو هستی؟
کان وعده که پی در او فشردی
عمرم شد و هم به سر نبردی
هوش مصنوعی: عمرم به خاطر وعده‌ای که به من دادی گذشت، اما تو هیچگاه به آن عمل نکردی.
تو آن نکنی که من شوم شاد
وانکس نه منم که نارمت یاد
هوش مصنوعی: تو باعث شادی من نمی‌شوی و من هم کسی نیستم که به یاد تو ناراحت باشم.
با این‌همه رنج کز تو سنجم
رنجیده شوم گر از تو رنجم
هوش مصنوعی: با وجود تمام رنج‌هایی که از تو می‌کشم، اگر از تو دلخور شوم، ناراحت می‌شوم.
غم در دل من چنان نشاندی
که‌آزرم در آن میان نماندی
هوش مصنوعی: غم را در دل من به قدری جای دادی که شرم و حیا هم دیگر جایی در آن نداشت.
آن روی نه که آشنات خوانم
وان دل نه که بی‌وفات دانم
هوش مصنوعی: من آن چهره را که به عنوان آشنا می‌شناسم، دیگر نمی‌شناسم و دلی که قبلاً بی‌وفا می‌پنداشتم، حالا به گونه‌ای دیگر می‌بینم.
عاجز شده‌ام ز خوی خامت
تا خود چه توان نهاد نامت
هوش مصنوعی: نمی‌توانم در برابر سادگی و بی‌پیرایگی تو‌ به درستی نامی بگذارم.
با اینهمه جور‌ها که رانی
هم قوّت جسم و قوت جانی
هوش مصنوعی: با وجود تمام سختی‌ها و مشکلاتی که به من می‌کنی، همچنان قوت جسم و روح من حفظ شده است.
بیداد تو گرچه عمرکاه است
زیبایی چهره عذرخواه است
هوش مصنوعی: اگرچه ستم تو باعث کاهش عمرم می‌شود، اما زیبایی چهره‌ات بهانه‌ای برای عذرخواهی است.
آنرا که چنان جمال باشد
خون همه کس حلال باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که به اندازه زیبایی خاص و خیره‌کننده‌ای باشد، جان همه برای او با ارزش و قابل فدایست.
روزی تو و من چراغ دل‌ریش
به زان نبود که میرمت پیش
تو خورشید هستی و من چراغی افسرده‌ و کم‌نور‌؛ پس بهتر که در پیشت بمیرم.
مه گر شکرین بوَد‌، تو ماهی
شه گر به دو رخ بوَد‌، تو شاهی
هوش مصنوعی: اگر ماه زیبایی مثل شکر باشد، تو همانند ماهی می‌درخشی. اگر تو دو رخ زیبا داشته باشی، بی‌تردید برتر از همه هستی.
گل در قصبی و لاله در خز
شیرین و رزین چو شیرهٔ رز
هوش مصنوعی: گل در باغ زیبایی و لاله در زمستان خوشبو و رنگین مانند عسل گلابی است.
گر آتش بیندت بدان نور
آبش به دهان درآید از دور
هوش مصنوعی: اگر آتش تو را ببیند، آن‌چنان تحت تأثیر قرار می‌گیرد که آبش به دهانش بیفتد و از دور به تو نزدیک شود.
باغ ارچه گل و گلاله دار است
از عکس رخت نواله خوار است
هوش مصنوعی: هرچند که باغ پر از گل و زیبایی است، اما به خاطر یاد تو و تصویر تو، این زیبایی‌ها برایم بی‌ارزش و کم‌ارزش شده‌اند.
اطلس که قبای لعل شاهی است
با قرمزی رخ تو کاهی است
کاهی یعنی زرد
ز ابروی تو هر خَمی خیالی است
هر یک شب عید را هلالی است
هوش مصنوعی: از هر کمان ابروی تو، تصویری زیبا و خیال‌انگیز شکل می‌گیرد. هر یک از شب‌ها به مانند هلال ماه به نظر می‌رسد.
گر عود نه صندل سپید است
با سرخ گل تو سرخ بید است
هوش مصنوعی: اگر عود (چوب معطر) نبود، صندل سفید (چوب خوش‌بو) هم نمی‌توانست باشد، و با گل سرخ (گل مخصوص) تو نیز، بید (چوبی) سرخ است.
سلطان رخت به چتر مشگین
هم ملک حبش گرفت و هم چین
هوش مصنوعی: سلطان با لباس زیبا و چتر سیاه خود، هم سرزمین حبش و هم چین را در اختیار گرفت.
از خوبی چهرهٔ چنین یار
دشوار توان برید دشوار
هوش مصنوعی: قطع کردن از زیبایی چهرهٔ چنین محبوبی کار آسانی نیست و دشواری‌هایی به همراه دارد.
تدبیر دگر جز این ندانم
کاین جان به سر تو برفشانم
هوش مصنوعی: من هیچ راه دیگری برای تدبیر این اوضاع نمی‌شناسم جز آنکه جانم را برای تو فدای کنم.
آزرم وفای تو گزینم
در جور و جفای تو نبینم
هوش مصنوعی: من خجالت و وفاداری تو را انتخاب می‌کنم و هیچ بدی و ستمی از تو نمی‌بینم.
هم با تو شکیب را دهم ساز
تا عمر کجا عنان کشد باز
هوش مصنوعی: من صبر و شکیبایی‌ام را با تو هماهنگ می‌کنم تا ببینیم عمر کجا ما را خواهد برد.

حاشیه ها

1389/10/08 07:01
مصدق

این کار زنان راست باز است
افسوس زنان بد دراز است
باید به صورت زیر تغیی پیدا کند بار معنای افسوس در این مصرع درست نیست
این کار زنان راست باز است
افسون زنان بد دراز است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1393/08/13 23:11
محمد

عالی بو ممنون

1397/09/10 10:12
پدرام

در مصرع اول بیت پنجاه و هفتم نوشته:
نادرست: می‌بود چو مراغ پر شکسته
درست: می‌بود چو مرغ پر شکسته
لطفا اصلاح نمائید.

1397/09/10 11:12
پدرام

همچنین: در مصرع دوم بیت پنجاهم نوشته:
نادرست: ار عهد تو دور نیست دستش
درست: از عهد تو دور نیست دستش
لطفا این را نیز اصلاح نمائید.
با سپاس فراوان

1397/09/16 12:12
کسرا

شد در سر باغ تو جوانیم ... هیهات