بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابنسلام
غواص جواهر معانی
کرد از لب خود شکر فشانی
کانروز که نوفل آن ظفر یافت
لیلی به وقایه در خبر یافت
آمد پدرش زبان گشاده
بر فرق عمامه کج نهاده
بر گفت ز راه تیزهوشی
افسانهٔ آن زبان فروشی
کامروز چه حیله نقش بستم
تا زآفت آن رمیده رستم
بستم سخنش به آب دادم
یکبارگیاش جواب دادم
نوفل که خدا جزا دهادش
کرد از در ما خدا دهادش
و او نیز به هجر گشت خرسند
دندان طمع ز وصل بر کند
لیلی ز پدر بدین حکایت
رنجید چنانکه بینهایت
در پرده نهفته آه میداشت
پرده ز پدر نگاه میداشت
چون رفت پدر ز پرده بیرون
شد نرگس او ز گریه گلگون
چندان ز ره دو دیده خون راند
کز راه خود آن غبار بنشاند
داد آب ز نرگس ارغوان را
در حوضه کشید خیزران را
اهلی نه که قصه باز گوید
یاری نه که چاره باز جوید
در سلهٔ بام و در گرفته
میزیست چو مار سرگرفته
وز هر طرفی نسیم کویش
میداد خبر ز لطف بویش
بر صحبت او ز نامداران
دلگرم شدند خواستاران
هرکس به ولایتی و مالی
میجست ز حسن او وصالی
از دُر طلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه
این دست کشیده تا برد مهد
آن سینه گشاده تا خورد شهد
او را پدر از بزرگواری
میداشت چو دُر در استواری
وان سیم تن از کمال فرهنگ
آن شیشه نگاهداشت از سنگ
میخورد ولی به صد مدارا
پنهان جگر و می آشکارا
چون شمع به خنده رخ برافروخت
خندید و به زیر خنده میسوخت
چون گل کمر دو رویه میبست
زوبین در پای و شمع بر دست
میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری
از مشتریان برج آن ماه
صد زهره نشست گرد خرگاه
چون ابنسلام آن خبر یافت
بر وعدهٔ شرط کرده بشتافت
آمد ز پی عروس خواهی
با طاق و طرنب پادشاهی
آورد خزینههای بسیار
عنبر به من و شکر به خروار
وز نافهٔ مشک و لعل کانی
آراسته برگ ارمغانی
از بهر فریشهای زیبا
چندین شترش به زیر دیبا
وز بُختی و تازی تکاور
چندانکه نداشت عقل باور
زان زر که به یک جوَش ستیزند
میریخت چنانکه ریگ ریزند
آن زر نه که او چو ریگ میبیخت
بر کشتن خصم ریگ میریخت
کرده به چنان مروتی چست
آن خانهٔ ریگ بوم را سست
روزی دو ز رنج ره برآسود
قاصد طلبید و شغل فرمود
جادو سخنی که کردی از شرم
هنگام فریب سنگ را نرم
جان زنده کنی که از فصیحی
شد مردهٔ او دم مسیحی
با پیشکشی ز هر طرایف
آورده ز روم و چین و طایف
قاصد بشد و خزینه را برد
یک یک به خزینهدار بسپرد
وانگه به کلید خوشزبانی
بگشاد خزینهٔ نهانی
کاین شاهسوار شیر پیکر
روی عرب است و پشت لشگر
صاحب تبع و بلندنام است
اسباب بزرگیاش تمام است
گر خونطلبی، چو آب ریزد
ور زر گویی، چو خاک بیزد
هم زو برسی به یاوریها
هم باز رهی ز داوریها
قاصد چو بسی سخن دراین راند
مسکین پدر عروس درماند
چندانکه به گرد کار برگشت
اقرارش ازین قرار نگذشت
بر کردن آن عمل رضا داد
مه را به دهان اژدها داد
چون روز دگر عروس خورشید
بگرفت به دست جام جمشید
بر سفت عرب غلام روسی
افکند مصلی عروسی
آمد پدر عروس در کار
آراست به گنج کوی و بازار
داماد و دگر گروه را خواند
بر پیشگه نشاط بنشاند
آیین سرور و شاد کامی
بر ساخت به غایت تمامی
بر رسم عرب به هم نشستند
عقدی که شکسته بازبستند
طوفان درم بر آسمان رفت
در شیربها سخن به جان رفت
بر حجلهٔ آن بت دلاویز
کردند به تنگها شکرریز
وآن تنگ دهان تنگ روزی
چون عود و شکر به عطر سوزی
عطری ز بخار دل برانگیخت
واشگی چو گلاب تلخ میریخت
لعل آتش و جزعش آب میداد
این غالیه وان گلاب میداد
چون ساخته شد بسیچ یارش
ناساخته بود هیچ کارش
نزدیک دهن شکسته شد جام
پالوده که پخته بود شد خام
بر خار قدم نهی، بدوزد
وآتش به دهن بری، بسوزد
عضوی که مخالفت پذیرد
فرمان ترا به خود نگیرد
هرچ آن ز قبیله گشت عاصی
بیرون فتد از قبیله خاصی
چون مار گزیده گردد انگشت
واجب شودش بریدن از مشت
جان داروی طبع سازگاری است
مردن سبب خلاف کاری است
لیلی که مفرح روان بود
در مختلفی هلاک جان بود
چون صبحدم آفتاب روشن
زد خیمه بر این کبود گلشن
سیارهٔ شب پر از عوان شد
بر دجلهٔ نیلگون روان شد
داماد نشاطمند برخاست
از بهر عروس محمل آراست
چون رفت عروس در عماری
بردش به بسی بزرگواری
اورنگ و سریر خود بدو داد
حکم همه نیک و بد بدو داد
روزی دو سه بر طریق آزرم
میکرد به رفق موم را نرم
با نخل رطب چو گشت گستاخ
دستی به رطب کشید بر شاخ
زان نخل رونده خورد خاری
کز درد نخفت روزگاری
لیلیش تپانچهای چنان زد
کافتاد چو مُرده مرد بیخوَد
گفت ار دگر این عمل نمایی
از خویشتن و ز من برایی
سوگند به آفریدگارم
کآراست به صنع خود نگارم
کز من غرض تو بر نخیزد
ور تیغ تو خون من بریزد
چون ابنسلام دید سوگند
زان بت به سلام گشت خرسند
دانست کزو فراغ دارد
جز وی دگری چراغ دارد
لیکن به طریق سر کشیدن
می نتوانست از او بریدن
کز دیدن آن مه دو هفته
دل داده بُد و ز دست رفته
گفتا چو ز مهر او چنینم
آن به که درو ز دور بینم
خرسند شدن به یک نظاره
زان به که کند ز من کناره
وانگه ز سر گناهکاری
پوزش بنمود و کرد زاری
کز تو به نظاره دل نهادم
گر زین گذرم حرامزادم
زان پس که جهان گذاشت با او
بیش از نظری نداشت با او
وان زینت باغ و زیب گلشن
بر راه نهاده چشم روشن
تا باد کی آورد غباری
از دامن غار یار غاری
هر لحظه به نوحه بر گذرگاه
بی خود به در آمدی ز خرگاه
گامی دو سه تاختی چو مستان
نالندهتر از هزار دستان
جستی خبری ز یار مهجور
دادی اثری به جان رنجور
چندان به طریق ناصبوری
نالید ز درد و داغ دوری
کان عشق نهفته شد هویدا
وان راز چو روز گشت پیدا
برداشته رنج ناشکیبش
از شوهر و از پدر نهیبش
چون عشق سرشته شد به گوهر
چه باک پدر چه بیم شوهر
بخش ۲۷ - بردن پیرزن مجنون را در خرگاه لیلی: چون نور چراغ آسمانگردبخش ۲۹ - آگاهی مجنون از شوهر کردن لیلی: فرزانه سخنسرای بغداد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غواص جواهر معانی
کرد از لب خود شکر فشانی
هوش مصنوعی: یک غواص که در عمق معانی، گوهرها را جستجو میکند، از لبهایش شیرینی و زیبایی سخن میریزد.
کانروز که نوفل آن ظفر یافت
لیلی به وقایه در خبر یافت
هوش مصنوعی: در آن روز که نوفل پیروز شد، لیلی از وقوع این خبر مطلع شد.
آمد پدرش زبان گشاده
بر فرق عمامه کج نهاده
یعنی با غرور و از موضع بالا حرف میزد. (کلاه یا عمامه کج نهادن کنایه است از تفاخر)
بر گفت ز راه تیزهوشی
افسانهٔ آن زبان فروشی
هوش مصنوعی: زبانفروشی به شیرینی و زیرکی صحبت میکند و از طریق هوش و ذکاوت خود، داستانی را بیان میکند.
کامروز چه حیله نقش بستم
تا زآفت آن رمیده رستم
هوش مصنوعی: امروز با تدبیر و نیرنگی که به کار بستم، سعی کردم تا از آسیب و خطر رستم فرار کنم و او را از خود دور نگهدارم.
بستم سخنش به آب دادم
یکبارگیاش جواب دادم
هوش مصنوعی: سخن او را به گونهای روشن کردم و یکجا پاسخ او را دادم.
نوفل که خدا جزا دهادش
کرد از در ما خدا دهادش
هوش مصنوعی: نوفل که خداوند پاداشش را عطا کرده است، از در ما خداوند او را مورد توجه قرار دهد.
و او نیز به هجر گشت خرسند
دندان طمع ز وصل بر کند
هوش مصنوعی: او نیز از جدایی خوشحال شد و به خاطر عشق، دندان طمع را از وصال برداشت.
لیلی ز پدر بدین حکایت
رنجید چنانکه بینهایت
هوش مصنوعی: لیلی به خاطر این داستان از پدرش بسیار ناراحت و خشمگین شد، به گونهای که شدت این ناراحتی قابل توصیف نبود.
در پرده نهفته آه میداشت
پرده ز پدر نگاه میداشت
هوش مصنوعی: در پس پرده، آه و نالهای پنهان بود و پرده به خاطر پدر، مراقبتی داشت.
چون رفت پدر ز پرده بیرون
شد نرگس او ز گریه گلگون
هوش مصنوعی: زمانی که پدر از پرده بیرون رفت، نرگس او از شدت گریه به رنگ گل درآمد.
چندان ز ره دو دیده خون راند
کز راه خود آن غبار بنشاند
هوش مصنوعی: چشمان من به قدری اشک ریختهاند که درد و غم خود را از مسیر زندگی دور کردهاند و غبار مشکلات را از سر راه خود کنار زدهاند.
داد آب ز نرگس ارغوان را
در حوضه کشید خیزران را
هوش مصنوعی: آب نرگسهای ارغوانی را به حوض کشاند و چوب خیزران را نیز به حرکت درآورد.
اهلی نه که قصه باز گوید
یاری نه که چاره باز جوید
هوش مصنوعی: این شعر میگوید که انسان باید در زندگی خود به دنبال عمق و معنا باشد و فقط به بیان ساده داستانها یا جستجوی راه حلهای سطحی اکتفا نکند. بلکه باید درکی عمیق از مسائل و چالشها داشته باشد و در پی کشف حقیقت و فهم عمیقتر زندگی باشد.
در سلهٔ بام و در گرفته
میزیست چو مار سرگرفته
هوش مصنوعی: در جای تنگ و تاریک زندگی میکرد، مانند ماری که در برهوتی پنهان شده باشد.
وز هر طرفی نسیم کویش
میداد خبر ز لطف بویش
هوش مصنوعی: از هر سو نسیم خوشی به طرف خانهاش میوزید و خبر از محبت و عطر دلانگیز او را به ارمغان میآورد.
بر صحبت او ز نامداران
دلگرم شدند خواستاران
هوش مصنوعی: برخی از بزرگان و نامدارانی که به سخنان او گوش میسپارند، تحت تأثیر قرار گرفته و علاقهمند به او شدند.
هرکس به ولایتی و مالی
میجست ز حسن او وصالی
هوش مصنوعی: هر کس به دنبال تصاحب و بهرهوری از ثروت و اختیاری میباشد که به خاطر زیبایی و ویژگیهای خوب اوست.
از دُر طلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه
هوش مصنوعی: از جستجوگران زیور و ارزشمند، آن گنجینهای که در دل همه چیز وجود دارد، هزار راه و مسیر برای دسترسی به آن وجود دارد.
این دست کشیده تا برد مهد
آن سینه گشاده تا خورد شهد
هوش مصنوعی: این دست که دراز شده، بهسوی مهد و آرامش میرود و آن سینهی باز، آماده است که شهد و شیرینی عشق را بچشد.
او را پدر از بزرگواری
میداشت چو دُر در استواری
هوش مصنوعی: پدرش به خاطر بزرگواریاش او را مانند دُر، با ارزش و با ثبات میدانست.
وان سیم تن از کمال فرهنگ
آن شیشه نگاهداشت از سنگ
هوش مصنوعی: از زیبایی و کمال فرهنگی او، آن شیشهای که از سنگ ساخته شده، به خوبی حفظ شده است.
میخورد ولی به صد مدارا
پنهان جگر و می آشکارا
هوش مصنوعی: او به آرامی و با احتیاط از دردهای درونیش میخورد و خود را فریب میزند، در حالیکه نوشیدنیاش را بدون هیچگونه پنهانکاری به نمایش میگذارد.
چون شمع به خنده رخ برافروخت
خندید و به زیر خنده میسوخت
هوش مصنوعی: وقتی که شمع با لبخند روشن شد، او هم خندید و در زیر آن لبخند، شعلهور بود.
چون گل کمر دو رویه میبست
زوبین در پای و شمع بر دست
هوش مصنوعی: دختر زیبایی همچون گل، با دو رویی خود، یکی تیر در پای و دیگری شمعی در دست دارد.
میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری
هوش مصنوعی: به خاطر سازگاری و تحمل، آن فرد ناتوان را به سمت آسانی و راحتی میبرد.
از مشتریان برج آن ماه
صد زهره نشست گرد خرگاه
هوش مصنوعی: از میان مشتریانِ آن ماه زیبا، صد عدد زهره در اطراف خیمهاش نشستهاند.
چون ابنسلام آن خبر یافت
بر وعدهٔ شرط کرده بشتافت
هوش مصنوعی: وقتی ابنسلام آن خبر را شنید، به سرعت به سوی وعدهای که داده شده بود، رفت.
آمد ز پی عروس خواهی
با طاق و طرنب پادشاهی
هوش مصنوعی: به خاطر عروسی و جشن و شادی، با زرق و برق و زیبایی، پادشاهی را جستجو میکند.
آورد خزینههای بسیار
عنبر به من و شکر به خروار
هوش مصنوعی: او خزانههای فراوانی از عطر گیاه عنبر و مقدار زیادی شکر را به من هدیه داد.
وز نافهٔ مشک و لعل کانی
آراسته برگ ارمغانی
هوش مصنوعی: از ادویهٔ خوشبو و رنگین، دستهای زیبایی تهیه شده است.
از بهر فریشهای زیبا
چندین شترش به زیر دیبا
هوش مصنوعی: برای زیباییهای شگفتانگیز و دلربا، تعداد زیادی شتر را زیر پارچهای گرانقیمت و نرم قرار دادهاند.
وز بُختی و تازی تکاور
چندانکه نداشت عقل باور
هوش مصنوعی: با وجود سرنوشت و قضا و قدر، هرچقدر هم که انسان توانایی و قدرت داشته باشد، باز هم نمیتواند به تمام آنچه که عقل توانایی درک آن را دارد، نزدیک شود.
زان زر که به یک جوَش ستیزند
میریخت چنانکه ریگ ریزند
هوش مصنوعی: از طلا که ارزشش با یک مقدار کم پایین میآید، به راحتی میریزند، مانند اینکه سنگریزهها را به زمین میریزند.
آن زر نه که او چو ریگ میبیخت
بر کشتن خصم ریگ میریخت
هوش مصنوعی: آن زر که او مانند شن بر زمین میپاشید، در حقیقت برای کشتن دشمنانش شن پخش میکرد.
کرده به چنان مروتی چست
آن خانهٔ ریگ بوم را سست
هوش مصنوعی: او به قدری نیکوکار و مهربان است که خانهای ساخته از خاک و سنگ را هم به راحتی محکم میکند.
روزی دو ز رنج ره برآسود
قاصد طلبید و شغل فرمود
هوش مصنوعی: روزی، کسی که از درد و زحمت خسته شده بود، پیامبری را خواست و به او فرمان داد.
جادو سخنی که کردی از شرم
هنگام فریب سنگ را نرم
هوش مصنوعی: سخن جادویی که گفتی، باعث شده است که حتی سنگها به خاطر شرم از فریب نرم شوند.
جان زنده کنی که از فصیحی
شد مردهٔ او دم مسیحی
هوش مصنوعی: اگر کسی با سخنان زیبا و فصاحت روح تازهای به افراد بدهد، به مانند این است که از آن فرد مردهای زنده شده و به او جان تازهای بخشیده است.
با پیشکشی ز هر طرایف
آورده ز روم و چین و طایف
هوش مصنوعی: با هدیهای که از هر گوشه دنیا، از روم و چین و دیگر سرزمینها آورده شده است.
قاصد بشد و خزینه را برد
یک یک به خزینهدار بسپرد
هوش مصنوعی: فرستاده رفت و گنجینه را از یکدیگر جدا کرد و هر یک را به صاحب گنج سپرد.
وانگه به کلید خوشزبانی
بگشاد خزینهٔ نهانی
هوش مصنوعی: سپس با مهارت در گفتار، مخزن پنهان را باز کرد.
کاین شاهسوار شیر پیکر
روی عرب است و پشت لشگر
هوش مصنوعی: این فرد، که شجاع و نیرومند مانند شیر است، فرماندهای است از عرب و در پشت لشکر قرار دارد.
صاحب تبع و بلندنام است
اسباب بزرگیاش تمام است
هوش مصنوعی: کسی که اصالت و شخصیت بالایی دارد، تمام امکانات و شرایط لازم برای برتری و بزرگترین شدن را دارد.
گر خونطلبی، چو آب ریزد
ور زر گویی، چو خاک بیزد
هوش مصنوعی: اگر به دنبال خون و انتقام هستی، مانند آب روان به راحتی و بدون توقف اجرا کن. و اگر از طلا سخن میگویی، باید با دقت و فلسفه میکوشی، نه اینکه بیمحابا و به سادگی از آن بگذری.
هم زو برسی به یاوریها
هم باز رهی ز داوریها
هوش مصنوعی: هم از او (دوست یا یار) به یاری و کمک میرسی و هم آزاد میشوی از قضاوتها و حکمها.
قاصد چو بسی سخن دراین راند
مسکین پدر عروس درماند
هوش مصنوعی: پیک، با گفتارهای فراوانی که دارد، موجب میشود پدر عروس درگیر مشکلات و نگرانیها شود.
چندانکه به گرد کار برگشت
اقرارش ازین قرار نگذشت
هوش مصنوعی: هرقدر که به دور و بر کار برگشت و مراجعه کرد، نتوانست از این وضعیت و موقعیت خارج شود و به قبول کردن حقیقت نپردازد.
بر کردن آن عمل رضا داد
مه را به دهان اژدها داد
هوش مصنوعی: انجام آن کار رضایت به یک عمل خطرناک و دشوار را به دنبال داشت که نتیجهاش قرار گرفتن در موقعیتی بسیار دشوار و تهدیدآمیز بود.
چون روز دگر عروس خورشید
بگرفت به دست جام جمشید
هوش مصنوعی: وقتی که روز دیگری طلوع کند و خورشید مانند عروسی زیبا به آسمان بیاید و جام جمشید را در دست بگیرد.
بر سفت عرب غلام روسی
افکند مصلی عروسی
هوش مصنوعی: عرب در جای محکم و استواری، جایگاه عروسی را برای غلام روسی آماده کرده بود.
آمد پدر عروس در کار
آراست به گنج کوی و بازار
هوش مصنوعی: پدر عروس برای فراهم کردن جهیزیه و تزئینات به بازار و مکانهای مختلف رفته است.
داماد و دگر گروه را خواند
بر پیشگه نشاط بنشاند
هوش مصنوعی: داماد و دیگر مهمانان را به جشن دعوت کرد و در مقابل هم جمع شدند و برای خوشحالی و شادی نشستهاند.
آیین سرور و شاد کامی
بر ساخت به غایت تمامی
هوش مصنوعی: آیین خوشبختی و جشن و شادی به بهترین شکل ممکن برپا شد.
بر رسم عرب به هم نشستند
عقدی که شکسته بازبستند
هوش مصنوعی: به روش عربها، دوباره جمع شدند و عقدی را که قبلاً شکسته شده بود، دوباره برقرار کردند.
طوفان درم بر آسمان رفت
در شیربها سخن به جان رفت
هوش مصنوعی: طوفان در دل آسمان رخداد و در میان شیر قلب، کلامی عمیق و تاثیرگذار مطرح شد.
بر حجلهٔ آن بت دلاویز
کردند به تنگها شکرریز
هوش مصنوعی: در شیراز، محلی که بت زیبایی وجود داشت، به اطراف آن شکر پاشیدند.
وآن تنگ دهان تنگ روزی
چون عود و شکر به عطر سوزی
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف شخصی میپردازد که دارای یک دهان کوچک و تنگ است. این فرد در روزی به مانند بوی خوش عود و شکر به عطر و رایحهای خوش تبدیل میشود. به نوعی میتوان فهمید که این شخص در شرایطی خاص، ویژگیهای مثبت و جذابی از خود را نمایان میکند.
عطری ز بخار دل برانگیخت
واشگی چو گلاب تلخ میریخت
هوش مصنوعی: عطری که از دل برمیخیزد، مانند بخاری است که احساسات و عشق را بیدار میکند، در حالی که مانند گل گلاب تلخی را به همراه دارد.
لعل آتش و جزعش آب میداد
این غالیه وان گلاب میداد
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت یک شخص اشاره دارد که رنگ لبهایش شبیه به لعل (جواهر قرمز) است و چشمانش باعث ترس و دل نگرانی میشود. این ویژگیها مانند بویی خوش که از گلاب برمیخیزد، جذابیت و دلربایی خاصی به او میبخشد.
چون ساخته شد بسیچ یارش
ناساخته بود هیچ کارش
هوش مصنوعی: زمانی که یار او به خوبی آماده و ساخته شده بود، خود او هیچ کاری نکرده بود.
نزدیک دهن شکسته شد جام
پالوده که پخته بود شد خام
هوش مصنوعی: به تدریج، ظرف شیرینی که قبلاً آماده شده بود، به دلیل نزدیکی به دهان، خراب و بیفایده شد.
بر خار قدم نهی، بدوزد
وآتش به دهن بری، بسوزد
هوش مصنوعی: اگر بر خارها قدم بگذاری، آنها به تو آسیب میزنند و اگر آتش به دهان بگذاری، میسوزی.
عضوی که مخالفت پذیرد
فرمان ترا به خود نگیرد
هوش مصنوعی: هر عضوی که نسبت به خواستهها و دستورات تو نافرمانی کند، نمیتواند فرمان تو را بر خود بپذیرد.
هرچ آن ز قبیله گشت عاصی
بیرون فتد از قبیله خاصی
هوش مصنوعی: هرکس که از گروه خود سرپیچی کند، از آن جامعه و وابستگیاش جدا خواهد شد.
چون مار گزیده گردد انگشت
واجب شودش بریدن از مشت
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند مار گزیده شود، باید انگشت او را قطع کرد تا از آسیب بیشتر جلوگیری شود.
جان داروی طبع سازگاری است
مردن سبب خلاف کاری است
هوش مصنوعی: زندگی و وجود، داروی سازگاری و هماهنگی در دنیا است، در حالی که مرگ باعث ایجاد تضاد و ناسازگاری میشود.
لیلی که مفرح روان بود
در مختلفی هلاک جان بود
هوش مصنوعی: لیلی که روح را شاد میکرد، در تنوع و تفاوت خودش، جانش را به خطر انداخته بود.
چون صبحدم آفتاب روشن
زد خیمه بر این کبود گلشن
هوش مصنوعی: وقتی صبح دم، آفتاب درخشان طلوع کرد، خیمهای بر این گلزار زیبا برپا شد.
سیارهٔ شب پر از عوان شد
بر دجلهٔ نیلگون روان شد
هوش مصنوعی: در شب، آسمان پر از ستاره شد و در کنار رود نیل، جلوهای زیبا به وجود آمد.
داماد نشاطمند برخاست
از بهر عروس محمل آراست
هوش مصنوعی: داماد شاداب و خوشحال برای عروس، محمل و زینتهایی آماده کرد.
چون رفت عروس در عماری
بردش به بسی بزرگواری
هوش مصنوعی: وقتی عروس به خانهی شوهر رفت، او را با احترام و بزرگواری بسیار همراهی کردند.
اورنگ و سریر خود بدو داد
حکم همه نیک و بد بدو داد
هوش مصنوعی: تمام قدرت و سلطنت خود را به او سپرد و تمامی خوبیها و بدیها را نیز به او واگذار کرد.
روزی دو سه بر طریق آزرم
میکرد به رفق موم را نرم
هوش مصنوعی: روزهایی بود که به نرمی و با احترام به دوستانم محبت میکردم.
با نخل رطب چو گشت گستاخ
دستی به رطب کشید بر شاخ
هوش مصنوعی: زمانی که نخل رطب به بار نشسته و به شکوفایی رسیده است، کسی با شجاعت به درخت نزدیک شده و میوهای از آن را میچیند.
زان نخل رونده خورد خاری
کز درد نخفت روزگاری
هوش مصنوعی: از آن نخل بلند، خاری برآمد که به خاطر دردش نتوانست شب را آرام بخوابد.
لیلیش تپانچهای چنان زد
کافتاد چو مُرده مرد بیخوَد
هوش مصنوعی: لیلی آنقدر به او ضربهای وارد کرد که همانند مردهای بدون حواس بر زمین افتاد.
گفت ار دگر این عمل نمایی
از خویشتن و ز من برایی
ار دگر یعنی یکبار دیگر. معنی مصرع: گفت اگر یکبار دیگر این عمل (تماس بدنی و دستدرازی) را تکرار کنی.
سوگند به آفریدگارم
کآراست به صنع خود نگارم
هوش مصنوعی: به خدای خود قسم میخورم که به بهترین شکل ممکن معشوقهام را آفریده است.
کز من غرض تو بر نخیزد
ور تیغ تو خون من بریزد
هوش مصنوعی: اگر از من به تو سودی نرسد، حتی اگر شمشیر تو خون من را بریزد، مشکلی نیست.
چون ابنسلام دید سوگند
زان بت به سلام گشت خرسند
هوش مصنوعی: وقتی ابنسلام مشاهده کرد که آن بت به او سوگند میخورد، خوشحال شد و به او سلام کرد.
دانست کزو فراغ دارد
جز وی دگری چراغ دارد
هوش مصنوعی: او متوجه شد که هیچکس غیر از او، نور و روشنی ندارد و تنها خودش از آرامش و آزادی برخوردار است.
لیکن به طریق سر کشیدن
می نتوانست از او بریدن
هوش مصنوعی: اما نمیتوانست به راحتی از او جدا شود.
کز دیدن آن مه دو هفته
دل داده بُد و ز دست رفته
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن آن روی زیبا، دل به او باخته بود و حالا از دستش رفته است.
گفتا چو ز مهر او چنینم
آن به که درو ز دور بینم
هوش مصنوعی: گفت وقتی که عشق او اینگونه در من تأثیر گذاشته، بهتر است که او را از دور نظاره کنم.
خرسند شدن به یک نظاره
زان به که کند ز من کناره
هوش مصنوعی: خوشحال شدن به دیدن یک منظره بهتر است از اینکه از من دوری جویی.
وانگه ز سر گناهکاری
پوزش بنمود و کرد زاری
هوش مصنوعی: او از سر گناهکاری عذرخواهی کرد و شروع به زاری و ناله کرد.
کز تو به نظاره دل نهادم
گر زین گذرم حرامزادم
هوش مصنوعی: از زمانی که به نظارهات نشستم، اگر از این عشق بگذرم، بیرحم و بیوفا خواهم بود.
زان پس که جهان گذاشت با او
بیش از نظری نداشت با او
هوش مصنوعی: پس از این که دنیا دیگر به او توجهی نکرد، دیگر تنها نگریست بمانده بود.
وان زینت باغ و زیب گلشن
بر راه نهاده چشم روشن
هوش مصنوعی: این عبارت به زیبایی و دلربایی یک باغ و گلستان اشاره دارد که چشمان بیننده را به خود جذب میکند. زیباییهایی که در این فضا وجود دارد، به خصوص گلها و زینتهای آن، باعث میشود که هر کسی به آنجا بیفتد و تحت تأثیر قرار بگیرد.
تا باد کی آورد غباری
از دامن غار یار غاری
هوش مصنوعی: تا زمانی که باد بویی از دامن یارم به همراه نیاورد.
هر لحظه به نوحه بر گذرگاه
بی خود به در آمدی ز خرگاه
هوش مصنوعی: هر لحظه در حال نوحهسرایی به مسیر بیخبری آمدی و از جایی که بودی، خارج شدی.
گامی دو سه تاختی چو مستان
نالندهتر از هزار دستان
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی با حالتی شاد و سرمست، به سرعت و با انرژی حرکت میکند و به نوعی از شوق و هیجان میتازد. حرکات او چنان است که انگار صدای نالهای دلانگیز و زیبا را تولید میکند، که از هزار نوازنده و دستان مختلف هم بیشتر زنده و تاثیرگذار است.
جستی خبری ز یار مهجور
دادی اثری به جان رنجور
هوش مصنوعی: تو از یار دور خبر و نشانهای آوردی که اثرش به دل آزردهام نشسته است.
چندان به طریق ناصبوری
نالید ز درد و داغ دوری
هوش مصنوعی: او به شدت از درد و رنج جدایی شکایت میکرد و بیصبری نشان میداد.
کان عشق نهفته شد هویدا
وان راز چو روز گشت پیدا
هوش مصنوعی: عشق پنهانی آشکار شد و آن راز مانند روز روشن شد.
برداشته رنج ناشکیبش
از شوهر و از پدر نهیبش
هوش مصنوعی: او از شوهر و پدرش سختیها و ناملایمات را تحمل کرده و بار سنگین رنج آنها را به دوش کشیده است.
چون عشق سرشته شد به گوهر
چه باک پدر چه بیم شوهر
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به دل را به گوهر (ارزش) وصل کرد، چه اهمیتی دارد که پدر چقدر نگران باشد یا شوهر چقدر دلواپس.
حاشیه ها
1391/11/01 13:02
محمد رضا۳۶۰
گامی دو سه تاختی چو مستان
نالندهترت از هزار دستان
در مصرع دوم بیت بالا ت اضافی است
1395/07/19 05:10
نوروز فولادی
لیلیش طپانچهای چنان زد
کافتاد چو مرده مرد بی خود
گفت ار دگر این عمل نمائی
از خویشتن و زمن برائی
سوگند به آفریدگارم
کار است به صنع خود نگارم
با توجه به روجیه زنان عرب در آن دوره و اطلاعاتی که نظامی از لیلی تا کنون از وی به دست داده است کتک زدن داماد توسط یک نوعروس عرب به کلی دور از ذهن است. امکان دارد که این بخش از اضافاتی باشد که کاتبان بر آن افزوده اند.
1403/09/30 12:11
افسانه چراغی
خدا دهاد کردن: جواب نفی دادن، محروم کردن