گنجور

بخش ۲۷ - بردن پیرزن مجنون را در خرگاه لیلی

چون نور چراغ آسمان‌گرد
از پردهٔ صبح سر به در کرد
در هر نظری شگفت باغی
شد هر بصری چو شب‌چراغی
مجنون چو پرنده زاغ پویان
پروانه صفت چراغ جویان
از راه رحیل خار برداشت
هنجار دیار یار برداشت
چون بوی دمن شنید بنشست
یک لحظه نهاد بر جگر دست
باز از نفسش برآمد آواز
چون مرده که جان بدو رسد باز
شد پیر زنی ز دور پیدا
با او شخصی به شکل شیدا
سر تا قدمش کشیده در بند
وان شخص به بند گشته خرسند
زن می‌شد در شتاب کردن
می‌برد ورا رسن به گردن
مجنون چو اسیر دید در بند
زن را به خدای داد سوگند
«کاین مردِ به‌بند کیست با تو؟
دربند ز بهر چیست با تو؟»
زن گفت «سخن چو راست خواهی
مردیست نه بندی و نه چاهی
من بیوه‌ام این رفیق درویش
در هر دو ضرورتی ز حد بیش
از درویشی بدان رسیدم
کاین بند و رسن در او کشیدم
تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم به هر دیارش
گرد آورم از چنین بهانه
مشتی علف از برای خانه
بینیم کزان میان چه برخاست
دو نیمه کنیم راستا راست
نیمی من و نیمی او ستاند
گردی به میانه در نماند»
مجنون ز سر شکسته بالی
در پای زن اوفتاد حالی
ک«این سلسله و طناب و زنجیر
بر من نه از این رفیق برگیر
کاشفته و مستمند ماییم
او نیست سزای بند ماییم
می‌گردانم به روسیاهی
اینجا و به هر کجا که خواهی
هرچ آن بهم آید از چنین کار
بی‌شرکتِ من تراست بردار»
چون دید زن اینچنین شکاری
شد شاد به این چنین شماری
زان یار بداشت در زمان دست
آن بند و رسن همه در این بست
بنواخت به بند کردن او را
می‌برد رسن به گردن او را
او داده رضا به زخم خوردن
زنجیر به پای و غل به گردن
چون بر در خیمه‌ای رسیدی
مستانه سرود برکشیدی
لیلی گفتی و سنگ خَوردی
در خوردن سنگ رقص کردی
چون چند جفاش برسرآورد
گرد در لیلی‌اش برآورد
چون بادی از آن چمن بر او جست
بر خاک چمن چو سبزه بنشست
بگریست بر آن چمن به زاری
چون دیده‌ی ابر نوبهاری
سر می‌زد بر زمین و می‌گفت
«کی من ز تو طاق و با غمت جفت
مجرم‌تر از آن شدم دراین راه
کازاد شوم ز بند و از چاه
اینک سروپای هر دو در بند
گشتم به عقوبت تو خرسند
گر زانکه نموده‌ام گناهی
معذور نیم به هیچ راهی
من حکم کش و تو حکم رانی
تأدیب کنم چنان که دانی
منگر به مصاف تیغ و تیرم
در پیش تو بین که چون اسیرم
گر تاختنی به لطمه کردم
از لطمهٔ خویش زخم خوردم
گر دی گنهی نمود پایم
امروز رسن به گردن آیم
گر دست شکسته شد کمانگیر
اینک به شکنجه زیر زنجیر
زان جرم که پیش ازین نمودم
بسیار جنایت آزمودم
مپسند مرا چنین به خواری
گر می‌کشیم بکش چه داری
گر جز به تو محکم است بیخم
برکش چو صلیب چارمیخم
ای کز تو وفاست بی‌وفایی
پیش تو خطاست بی‌خطایی
من با تو چو نیستم خطاکار
خود را به خطا کنم گرفتار
باشد که وفایی آید از تو
یا تیر خطایی آید از تو
در زندگیم درود ناری
دستی به سرم فرود ناری
در کشتگیم امید آن هست
کاری به بهانه بر سرم دست
گر تیغ روان کنی بدین سر
قربان خودم کنی بدین در
اسماعیلی ز خود بسنجم
اسماعیلی‌ام اگر برنجم
چون شمع دلم فروغ‌ناک است
گر باز بری سرم چه باک است؟
شمع از سر دردسر کشیدن
به گردد وقت سر بریدن
در پای تو به که مرده باشم
تا زنده و بی‌تو جان خراشم
چون نیست مرا بر تو راهی
زین پس من و گوشه‌ای و آهی
سر داده و آه بر نیارم
تا پیش تو درد سر نیارم
گویی ز تو دردسر جدا باد
درد آن من است، سر تو را باد»
این گفت و ز جای جست چون تیر
دیوانه شد و برید زنجیر
از کوههٔ غم شکوه بگرفت
چون کوهه گرفته کوه بگرفت
بر نجد شد و نفیر می‌زد
بر خود ز تپانچه تیر می‌زد
خویشان چو ازو خبر شنیدند
رفتند و ندیدنی بدیدند
هم مادر و هم پدر در آن کار
نومید شدند ازو به یکبار
با کس چو نمی‌شد آرمیده
گفتند به ترک آن رمیده
و او را شده در خراب و آباد
جز نام و نشان لیلی از یاد
هر کس که بدو جز این سخن گفت
یا تن زد، یا گریخت، یا خفت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون نور چراغ آسمان‌گرد
از پردهٔ صبح سر به در کرد
هوش مصنوعی: زمانی که نور چراغی مانند خورشید از پردهٔ صبحگاه بیرون آمد و آسمان را روشن کرد.
در هر نظری شگفت باغی
شد هر بصری چو شب‌چراغی
هوش مصنوعی: در هر دیدگاه و نظری، زیبایی و شگفتی‌ای مانند باغی ایجاد می‌شود که همچون نور شب‌چراغی در دل تاریکی می‌درخشد.
مجنون چو پرنده زاغ پویان
پروانه صفت چراغ جویان
هوش مصنوعی: مجنون مانند پرنده‌ای است که به دنبال زاغ‌ها پرواز می‌کند و خود همچون پروانه‌ای می‌باشد که نور چراغ را جستجو می‌کند.
از راه رحیل خار برداشت
هنجار دیار یار برداشت
هوش مصنوعی: از مسیر سفر، بی‌توجهی به کاستی‌ها و مشکلات، برای رسیدن به یار، عزم و اراده‌ای قوی لازم است.
چون بوی دمن شنید بنشست
یک لحظه نهاد بر جگر دست
هوش مصنوعی: به محض اینکه بوی دمنوش را استشمام کرد، یک لحظه نشسته و دستش را بر روی قلبش گذاشت.
باز از نفسش برآمد آواز
چون مرده که جان بدو رسد باز
هوش مصنوعی: صدای او دوباره پیچید، مانند صدای مرده‌ای که جانش به او بازمی‌گردد.
شد پیر زنی ز دور پیدا
با او شخصی به شکل شیدا
پیرزنی از دور پیدا شد که شخصی دیوانه‌مانند با او بود
سر تا قدمش کشیده در بند
وان شخص به بند گشته خرسند
هوش مصنوعی: این شخص کاملاً تحت تأثیر و کنترل قرار دارد، اما فردی که در این شرایط است، از وضعیت خود راضی و خوشنود به نظر می‌رسد.
زن می‌شد در شتاب کردن
می‌برد ورا رسن به گردن
هوش مصنوعی: زنی در حال دویدن، با سرعت بیشتری می‌رفت و طنابی به دور گردنش بود.
مجنون چو اسیر دید در بند
زن را به خدای داد سوگند
هوش مصنوعی: مجنون وقتی زن را در بند و در اسارت دید، به خدا سوگند یاد کرد.
«کاین مردِ به‌بند کیست با تو؟
دربند ز بهر چیست با تو؟»
هوش مصنوعی: این مردی که با توست، چه کسی است و به چه دلیلی در بند تو قرار دارد؟
زن گفت «سخن چو راست خواهی
مردیست نه بندی و نه چاهی
زن گفت راستش را بخواهی این مرد نه دیوانه است نه زندانی.
من بیوه‌ام این رفیق درویش
در هر دو ضرورتی ز حد بیش
هوش مصنوعی: من بیوه‌ام و این دوست درویش، هر دو در شرایطی هستیم که بسیار ضروری و لازم است.
از درویشی بدان رسیدم
کاین بند و رسن در او کشیدم
هوش مصنوعی: از یک درویش آموختم که من خودم را به این زنجیر و بند گرفتار کردم.
تا گردانم اسیروارش
توزیع کنم به هر دیارش
هوش مصنوعی: می‌خواهم احساسات و عشق تو را در میان مردم پخش کنم و به همه‌ی سرزمین‌ها برسانم.
گرد آورم از چنین بهانه
مشتی علف از برای خانه
هوش مصنوعی: از چنین دلیلی برای خانه‌ام مقداری علف جمع می‌کنم.
بینیم کزان میان چه برخاست
دو نیمه کنیم راستا راست
هر چه (از گدایی) بدست بیاوریم دو نیمه باهم تقسیم می‌کنیم.
نیمی من و نیمی او ستاند
گردی به میانه در نماند»
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از وجود من و نیمه‌ای از او را برداشتند، و وقتی که در میان قرار گرفتند، چیزی باقی نماند.
مجنون ز سر شکسته بالی
در پای زن اوفتاد حالی
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر شکست دلش بال و پرش را از دست داده و در پای محبوبش افتاده است. احساس ناامیدی و ضعف او در این حالت مشهود است.
ک«این سلسله و طناب و زنجیر
بر من نه از این رفیق برگیر
هوش مصنوعی: سلسله و بند و زنجیری که به من بسته‌اند، از این دوست آن را جدا نکن.
کاشفته و مستمند ماییم
او نیست سزای بند ماییم
هوش مصنوعی: ما در شرایط سخت و بی‌پناهی به سر می‌بریم و شایسته تسلیم و بندگی نیستیم.
می‌گردانم به روسیاهی
اینجا و به هر کجا که خواهی
هوش مصنوعی: من با نداشته‌ها و بدبختی‌هایم در اینجا و هر جا که بخواهی، روبه‌رو می‌شوم.
هرچ آن بهم آید از چنین کار
بی‌شرکتِ من تراست بردار»
(مجنون گفت) هرچه از این کار بدست بیاوریم همه سهم تو
چون دید زن اینچنین شکاری
شد شاد به این چنین شماری
هوش مصنوعی: وقتی زن دید که این گونه شکار به دست آمده، به خاطر این تعداد زیاد شادمان شد.
زان یار بداشت در زمان دست
آن بند و رسن همه در این بست
هوش مصنوعی: از آن یار، در آن زمان، دست و بند و زنجیرها را همه در اینجا نگه داشته است.
بنواخت به بند کردن او را
می‌برد رسن به گردن او را
هوش مصنوعی: او را به نوازش به دام می‌اندازند و برایش بند را به گردن می‌اندازند.
او داده رضا به زخم خوردن
زنجیر به پای و غل به گردن
هوش مصنوعی: او با دل و جان راضی است به تحمل زخم‌های ناشی از زنجیرهایی که به پایش بسته شده و غل‌هایی که دور گردنش حلقه زده‌اند.
چون بر در خیمه‌ای رسیدی
مستانه سرود برکشیدی
هوش مصنوعی: وقتی به در یک خیمه رسیدی، به طور شاداب و پرشور آهنگی را آغاز کردی.
لیلی گفتی و سنگ خَوردی
در خوردن سنگ رقص کردی
هوش مصنوعی: لیلی به تو گفت و تو با شنیدن این حرف، با وجود اینکه آسیب دیدی، همچنان رقص به پا کردی.
چون چند جفاش برسرآورد
گرد در لیلی‌اش برآورد
هوش مصنوعی: چند بار مشکلات و دردسرها بر سرش آواره شد و در عشق لیلی‌اش، به اوج رسید.
چون بادی از آن چمن بر او جست
بر خاک چمن چو سبزه بنشست
هوش مصنوعی: هنگامی که بادی از آن چمن وزید، سبزه‌ها بر روی زمین چمن نشستند.
بگریست بر آن چمن به زاری
چون دیده‌ی ابر نوبهاری
هوش مصنوعی: او با اندوه و ناراحتی بر آن چمن گریست، مانند ابرهای بهاری که اشک می‌ریزند.
سر می‌زد بر زمین و می‌گفت
«کی من ز تو طاق و با غمت جفت
هوش مصنوعی: او بر زمین می‌افتاد و می‌گفت: «کی من از تو جدا هستم و با غمت پیوند ندارم؟»
مجرم‌تر از آن شدم دراین راه
کازاد شوم ز بند و از چاه
هوش مصنوعی: در این مسیر چنان گناهکار شدم که دیگر نمی‌توانم از بند و چاهی که در آن افتاده‌ام، رهایی یابم.
اینک سروپای هر دو در بند
گشتم به عقوبت تو خرسند
هوش مصنوعی: اکنون هر دو سر و پای من به خاطر تو در بند شده است، اما من از این مجازات خشنودم.
گر زانکه نموده‌ام گناهی
معذور نیم به هیچ راهی
هوش مصنوعی: اگر که گناهی کرده‌ام، نمی‌توانم به هیچ دلیلی معذور باشم.
من حکم کش و تو حکم رانی
تأدیب کنم چنان که دانی
هوش مصنوعی: من مربی و راهنمای تو هستم و تو باید بر دیگران سلطنت کنی. من به تو آموزش می‌دهم و تو باید به طریقی که می‌دانی، عمل کنی.
منگر به مصاف تیغ و تیرم
در پیش تو بین که چون اسیرم
هوش مصنوعی: به نگاهت نینداز که چقدر در مقابل سختی‌ها ضعیف و اسیر هستم.
گر تاختنی به لطمه کردم
از لطمهٔ خویش زخم خوردم
هوش مصنوعی: اگر در مسابقه‌ای بی‌ملاحظه عمل کرده‌ام، از زخم‌های ناشی از همان بی‌احتیاطی خودم آسیب دیده‌ام.
گر دی گنهی نمود پایم
امروز رسن به گردن آیم
هوش مصنوعی: اگر دیروز گناهی مرتکب شدم، امروز باید بهای آن را بپردازم و به خاطر آن احساس گناه می‌کنم.
گر دست شکسته شد کمانگیر
اینک به شکنجه زیر زنجیر
هوش مصنوعی: اگر دست کمانگیر شکسته شود، حالا او در زیر زنجیر به شدت عذاب می‌کشد.
زان جرم که پیش ازین نمودم
بسیار جنایت آزمودم
هوش مصنوعی: به خاطر خطاهایی که قبلاً انجام داده‌ام، تجربه‌های تلخی را پشت سر گذاشته‌ام.
مپسند مرا چنین به خواری
گر می‌کشیم بکش چه داری
هوش مصنوعی: نپسند که مرا به ذلت و ضعف بکشانی. اگر واقعا می‌خواهی این کار را بکنی، پس چه چیزی مانع توست؟
گر جز به تو محکم است بیخم
برکش چو صلیب چارمیخم
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو کسی به پایم نگه دارد، مرا به شدت از زمین بلند کن، مانند صلیب که به چهار میخ محکم شده است.
ای کز تو وفاست بی‌وفایی
پیش تو خطاست بی‌خطایی
هوش مصنوعی: ای کسی که از تو وفاداری انتظار می‌رود، بی‌وفایی در برابر تو پذیرفته نیست و در نزد تو، هیچ اشتباهی بی‌تنبیه نمی‌ماند.
من با تو چو نیستم خطاکار
خود را به خطا کنم گرفتار
هوش مصنوعی: هرگاه که در کنار تو نیستم، خودم را در دام اشتباهات می‌اندازم.
باشد که وفایی آید از تو
یا تیر خطایی آید از تو
هوش مصنوعی: امیدوارم از طرف تو خبری خوب و وفاداری بیاید یا اینکه اشتباهی از تو سر بزند.
در زندگیم درود ناری
دستی به سرم فرود ناری
هوش مصنوعی: در زندگی‌ام، دستی از آتش بر سرم سایه افکنده است.
در کشتگیم امید آن هست
کاری به بهانه بر سرم دست
هوش مصنوعی: در وضعیتی که در نهایت ناامیدی به سر می‌برم، هنوز به این امیدم که بهانه‌ای برای اقدام یا تحرکی پیدا شود.
گر تیغ روان کنی بدین سر
قربان خودم کنی بدین در
هوش مصنوعی: اگر شمشیر را به کار ببندی، با این سر من قربانی خواهی شد.
اسماعیلی ز خود بسنجم
اسماعیلی‌ام اگر برنجم
معنی مصرع دوم: اسماعیلی هستم اگر برنجم. (پیرو اسماعیلیه)
چون شمع دلم فروغ‌ناک است
گر باز بری سرم چه باک است؟
هوش مصنوعی: دل من مانند شمعی درخشان است؛ اگر هم سرم را دوباره برگردانی، چه نگرانی‌ای وجود دارد؟
شمع از سر دردسر کشیدن
به گردد وقت سر بریدن
هوش مصنوعی: شمع به خاطر تحمل درد و رنج روشن است و وقتی که زمان خاموش شدنش می‌رسد، ذوب می‌شود.
در پای تو به که مرده باشم
تا زنده و بی‌تو جان خراشم
هوش مصنوعی: من ترجیح می‌دهم در برابر تو بمیرم تا اینکه بدون تو زنده باشم و زندگی‌ام در عذاب باشد.
چون نیست مرا بر تو راهی
زین پس من و گوشه‌ای و آهی
هوش مصنوعی: از آنجا که دیگر راهی به سوی تو ندارم، پس من تنها در گوشه‌ای نشسته‌ام و آهی می‌کشم.
سر داده و آه بر نیارم
تا پیش تو درد سر نیارم
هوش مصنوعی: من فریاد نمی‌زنم و آهی از دل نمی‌کشم تا اینکه جلو تو باعث دردسر نشوم.
گویی ز تو دردسر جدا باد
درد آن من است، سر تو را باد»
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که یک درد و مشکل خاصی که من دارم، به نوعی با تو ارتباط دارد و من از این بابت رنج می‌برم. انگار که من در سر تو، که باید بی‌دغدغه باشد، مشکلات و دردی را حس می‌کنم.
این گفت و ز جای جست چون تیر
دیوانه شد و برید زنجیر
هوش مصنوعی: این گفت و ناگهان از جا جست و مانند تیر دیوانه، رها شد و زنجیرها را پاره کرد.
از کوههٔ غم شکوه بگرفت
چون کوهه گرفته کوه بگرفت
هوش مصنوعی: از دل کوه غم، ناله‌ای بلند برخاست، همان‌طور که کوه در برابر طوفان سکوت می‌کند.
بر نجد شد و نفیر می‌زد
بر خود ز تپانچه تیر می‌زد
هوش مصنوعی: او به صحرا رفت و از خود صدای می‌نواخت و به دلیل تیراندازی، تیر به خودش می‌انداخت.
خویشان چو ازو خبر شنیدند
رفتند و ندیدنی بدیدند
هوش مصنوعی: وقتی خویشاوندان از خبر او مطلع شدند، تصمیم گرفتند بروند و او را ببینند، اما در واقع او را ندیدند.
هم مادر و هم پدر در آن کار
نومید شدند ازو به یکبار
هوش مصنوعی: هر دو والدین به یکباره از آن کار ناامید شدند.
با کس چو نمی‌شد آرمیده
گفتند به ترک آن رمیده
هوش مصنوعی: وقتی با کسی که نمی‌توانستم به آرامش برسم روبرو شدم، به ترک آن شخص که از من دور شده بود، اشاره کردند.
و او را شده در خراب و آباد
جز نام و نشان لیلی از یاد
هوش مصنوعی: او در شهر و دیار، چه ویران باشد و چه آباد، جز نام و نشانی از لیلی به یاد ندارد.
هر کس که بدو جز این سخن گفت
یا تن زد، یا گریخت، یا خفت
هوش مصنوعی: هرکس که به او جز این حرف بزند، یا از صحبت کردن پرهیز می‌کند، یا فرار می‌کند، یا غرق در خواب می‌شود.

حاشیه ها

1398/10/24 08:12
امیر

لطفا کسی میتونه در مورد مفهوم و معنای بیت
اسماعیلی زخود بسنجم
اسماعیلیم اگر برنجم
مخصوصا مصرع دوم راهنمایی کنه

1401/09/03 01:12
دانیال

یعنی مانند حضرت اسماعیل خالص بودن خودم را ثابت میکنم (اشاره به جریان قربانی کردن آن توسط پدرش)

و اینکه از مذهب اسماعیلیان هستم اگر از کار تو برنجم (اسماعیلی ها یا شیعه های شش امامی در زمان نظامی کافر شمرده میشدند و حکمای بنی عباس آنها را اعدام میکردند )

1402/04/05 23:07
H Gh

سلام من دقیق متوجه بیت‌های ۱۳ تا ۱۸ نشدم کسی میتونه راهنمایی کنه؟

1402/04/06 00:07
علی میراحمدی

پیرزن طنابی بر گردن درویش بسته و به وسیله او گدایی میکرده و هر چه درین راه نصیبشان میشده قسمت میکرده اند. نوعی گدایی و تکدی گری