بخش ۳۱ - وداع کردن پدر مجنون را
چون دید پدر که دردمند است
در عالم عشق شهربند است
برداشت ازو امید بهبود
کان رشتهٔ تب پر از گره بود
گفت ای جگر و جگرخور من
هم غل من و هم افسر من
نومیدی تو سماع کردم
خود را و ترا وداع کردم
افتاد پدر ز کار بگری
بگری به سزا و زار بگری
در گردنم آر دست و برخیز
آبی ز سرشک بر رخم ریز
تا غسل سفر کنم بدان آب
در مهد سفر خوشم برد خواب
این بازپسین دم رحیل است
در دیده به جای سرمه میل است
در بر گیرم نه جای ناز است
تا توشه کنم که ره دراز است
زین عالم رخت بر نهادم
در عالم دیگر اوفتادم
هم دور نیم ز عالم تو
میمیرم و میخورم غم تو
با اینکه چو دیده نازنینی
بدرود که دیگرم نبینی
بدرود که رخت راه بستم
در کشتی رفتگان نشستم
بدرود که بار برنهادم
در قبض قیامت اوفتادم
بدرود که خویشی از میان رفت
ما دیر شدیم و کاروان رفت
بدرود که عزم کوچ کردم
رفتم نه چنان که باز گردم
چون از سر این درود بگذشت
بدرودش کرد و باز پس گشت
آمد به سرای خویش رنجور
نزدیک بدانکه جان شود دور
روزی دو ز روی ناتوانی
میکرد به غصه زندگانی
ناگه اجل از کمین برون تاخت
ناساخته کار، کار او ساخت
مرغ فلکی برون شد از دام
در مقعد صدق یافت آرام
عرشی به طناب عرش زد دست
خاکی به نشیب خاک پیوست
آسوده کسی است کاو در این دیر
ناسوده بوَد چو ماه در سیر
در خانهٔ غم بقا نگیرد
چون برق بزاید و بمیرد
در منزل عالم سپنجی
آسوده مباش تا نرنجی
آنکس که در این دهش مقام است
آسوده دلی بر او حرام است
آن مرد کزین حصار جان بُرد
آن مُرد در این نه این در آن مُرد
دیوی است جهان، فرشته صورت
در بند هلاکِ تو ضرورت
در کاسهش نیست جز جگر چیز
وز پهلوی تست آن جگر نیز
سرو تو در این چمن دریغ است
کابش نمک و گیاش تیغ است
تا چند غم زمانه خوردن؟
تازیدن و تازیانه خوردن؟
عالم خوشخور که عالم این است
تو در غم عالمی، غم این است
آن مار بوَد نه مرد چالاک
کاو گنج رها کند خورَد خاک
خوشخور که گلِ جهان فروزی
چون مار مباش خاکْ روزی
عمر است غرض به عمر در پیچ
چون عمر نماند، گو ممان هیچ
سیم ارچه صلاح خوب و زشتی است
لنگر شکن هزار کشتی است
چون چَه مَسِتان، مدار در چنگ
بستان و بده چو آسیا سنگ
چون بستانی ببایدت داد
کز داد و ستد جهان شد آباد
چون بارت نیست باج نبود
بر ویرانی خراج نبود
زانان که جنیبه با تو راندند
بنگر به جریده تا که ماندند
رفتند کیان و دینپرستان
ماندند جهان به زیردستان
این قوم کیان و آن کیانند؟
بر جای کیان نگر کیانند!
همپایهٔ آن سران نگردی
الا به طریق نیکمردی
نیکی کن و از بدی بیندیش
نیک آید نیک را فرا پیش
بد با تو نکرد هر که بد کرد
کان بد به یقین به جای خود کرد
نیکی بکن و به چَه در انداز
کز چه به تو روی برکند باز
هر نیک و بدی که در نوایی است
در گنبد عالمش صدایی است
با کوه کسی که راز گوید
کوه آنچه شنید باز گوید
بخش ۳۰ - رفتن پدر مجنون به دیدن فرزند: دهقان فصیح پارسی زادبخش ۳۲ - آگاهی مجنون از مرگ پدر: روزی ز قضا به وقت شبگیر
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون دید پدر که دردمند است
در عالم عشق شهربند است
هوش مصنوعی: زمانی که پدر دید که او در عشق به شدت دچار درد و رنج شده و دلش اسیر شده است، متوجه شد که وضعیتش چقدر جدی است.
برداشت ازو امید بهبود
کان رشتهٔ تب پر از گره بود
هوش مصنوعی: امید به بهبودی از اوست، زیرا که آن رابطهای که بین ما وجود دارد، پر از مشکل و گرهگوری است.
گفت ای جگر و جگرخور من
هم غل من و هم افسر من
هوش مصنوعی: ای جان من، تو هم غم من هستی و هم سرفرازی من.
نومیدی تو سماع کردم
خود را و ترا وداع کردم
هوش مصنوعی: احساس ناامیدی تو را شنیدم و به همین خاطر از خودم جدا شدم و تو را ترک کردم.
افتاد پدر ز کار بگری
بگری به سزا و زار بگری
هوش مصنوعی: پدر از کار و زندگی به حالتی ناامید و غمگین دچار شده است و به شدت احساس ناراحتی میکند.
در گردنم آر دست و برخیز
آبی ز سرشک بر رخم ریز
هوش مصنوعی: دستت را بر گردنم بگذار و بلند شو، آب چشمانت را بر صورتم بریز.
تا غسل سفر کنم بدان آب
در مهد سفر خوشم برد خواب
هوش مصنوعی: برای اینکه آماده سفر شوم، میخواهم در آن آب غسل بکنم. در آغوش سفر، خواب شیرینی به سراغم آمده است.
این بازپسین دم رحیل است
در دیده به جای سرمه میل است
هوش مصنوعی: این لحظه آخرین وداع است و در چشمها به جای سرمه، اشک و اندوه وجود دارد.
در بر گیرم نه جای ناز است
تا توشه کنم که ره دراز است
هوش مصنوعی: من در آغوش خود جایی برای ناز و نوازش ندارم، زیرا باید چیزی جمع کنم تا راهی که در پیش دارم طولانی و سخت است.
زین عالم رخت بر نهادم
در عالم دیگر اوفتادم
هوش مصنوعی: از این دنیای مادی وداع کردم و در دنیای دیگری قرار گرفتم.
هم دور نیم ز عالم تو
میمیرم و میخورم غم تو
هوش مصنوعی: من در این دنیا تنها به یاد تو زندگی میکنم و غم تو را به دوش میکشم.
با اینکه چو دیده نازنینی
بدرود که دیگرم نبینی
هوش مصنوعی: با همه زیبایی و نازنینی که داری، به تو وداع میگویم، زیرا دیگر مرا نخواهی دید.
بدرود که رخت راه بستم
در کشتی رفتگان نشستم
هوش مصنوعی: خداحافظ که من بار سفر را بستم و در میان کسانی که رفتهاند جای گرفتم.
بدرود که بار برنهادم
در قبض قیامت اوفتادم
هوش مصنوعی: خداحافظی میکنم، زیرا در روز قیامت بار سنگینی را بر دوش دارم و به این خاطر زمین میافتم.
بدرود که خویشی از میان رفت
ما دیر شدیم و کاروان رفت
هوش مصنوعی: وداع میکنیم، چرا که رابطهای که داشتیم از بین رفت. ما دیر به اینجا رسیدیم و در نتیجه کاروان دیگر رفته است.
بدرود که عزم کوچ کردم
رفتم نه چنان که باز گردم
هوش مصنوعی: خداحافظ، چون تصمیم به رفتن دارم و نمیروم که دوباره برگردم.
چون از سر این درود بگذشت
بدرودش کرد و باز پس گشت
هوش مصنوعی: زمانی که از درود و سلام رد شد، به خداحافظی اشاره کرد و دوباره به عقب بازگشت.
آمد به سرای خویش رنجور
نزدیک بدانکه جان شود دور
هوش مصنوعی: به خانهاش آمد و در حال بیماری بود، نزدیک است که جانش از بدن جدا شود.
روزی دو ز روی ناتوانی
میکرد به غصه زندگانی
هوش مصنوعی: روزی به خاطر ناتوانیاش، از زندگی دلزده و غمگین بود.
ناگه اجل از کمین برون تاخت
ناساخته کار، کار او ساخت
هوش مصنوعی: ناگهان مرگ از گوشه پنهان خارج شد و در حالی که کارهای unfinished و ناتمام باقی مانده بود، کار خود را انجام داد.
مرغ فلکی برون شد از دام
در مقعد صدق یافت آرام
هوش مصنوعی: پرندهای از آسمان به آزادی درآمد و در جایگاه راستین خود آسایش یافت.
عرشی به طناب عرش زد دست
خاکی به نشیب خاک پیوست
هوش مصنوعی: یک فرد بزرگ و بلندمرتبه، با دست خود که از خاک و زمین است، به تکیهگاه خود که در آسمان است، چنگ انداخت و به زمین نزدیک شد.
آسوده کسی است کاو در این دیر
ناسوده بوَد چو ماه در سیر
هوش مصنوعی: کسی که در این مکان ناامن و پر از اضطراب آرامش دارد، مانند ماهی است که در گردش خودش بدون هیچ دغدغهای میدرخشد.
در خانهٔ غم بقا نگیرد
چون برق بزاید و بمیرد
هوش مصنوعی: در خانهٔ غم، چیزی پایدار نخواهد ماند؛ مانند برقی که به سرعت میدرخشد و سپس ناپدید میشود.
در منزل عالم سپنجی
آسوده مباش تا نرنجی
در این دنیای عاریتی و زودگذر میاسای تا رنج نبینی (سپنج یعنی عاریتی، مهمان. کنایه است از دنیا)
آنکس که در این دهش مقام است
آسوده دلی بر او حرام است
هوش مصنوعی: کسی که در این بخشش و generosity دارای مقام و منزلت است، نمیتواند با دلی آرام زندگی کند.
آن مرد کزین حصار جان بُرد
آن مُرد در این نه این در آن مُرد
هوش مصنوعی: مردی که از این قید و محدودیتها رهایی یافته، دیگر زنده نیست، بلکه در دنیای دیگر زندگی میکند و در این دنیا مرده است.
دیوی است جهان، فرشته صورت
در بند هلاکِ تو ضرورت
هوش مصنوعی: جهان شبیه دیوی است، اما این دیو به شکل فرشتهای در آمده که تو را به سوی نابودی میکشاند.
در کاسهش نیست جز جگر چیز
وز پهلوی تست آن جگر نیز
هوش مصنوعی: در کاسهاش چیزی جز جگر نیست و حتی آن جگری که در کنار توست هم از همون کاسهاش میآید.
سرو تو در این چمن دریغ است
کابش نمک و گیاش تیغ است
هوش مصنوعی: سرو زیبای تو در این به باغ تنهایی، متاسفانه با وجود زیباییات، نزدیک به درد و رنج است و وجودت همچون تیغی است که با نمک زخم میزند.
تا چند غم زمانه خوردن؟
تازیدن و تازیانه خوردن؟
هوش مصنوعی: چقدر باید به مشکلات زندگی فکر کرد؟ چرا همیشه باید در حال دویدن و زخم خوردن باشیم؟
عالم خوشخور که عالم این است
تو در غم عالمی، غم این است
این عالم که شایستهی شادی است بر تو غمناک است چون در غم آنی.
آن مار بوَد نه مرد چالاک
کاو گنج رها کند خورَد خاک
هوش مصنوعی: آن موجودی که در اینجا سخن از او به میان آمده، شبیه به مار است نه یک مرد ماهر و باهوش که گنجینهای را رها کند و به دنبال خاک برود.
خوشخور که گلِ جهان فروزی
چون مار مباش خاکْ روزی
خوش بخور که گل جهان افروز هستی؛ مار نیستی که روزی (تو از این عالم) خاک خوری باشد
عمر است غرض به عمر در پیچ
چون عمر نماند، گو ممان هیچ
هوش مصنوعی: زندگی هدف و معنا دارد، اما وقتی که عمر به پایان میرسد، دیگر نباید به آن دل بست. وقتی زندگی تمام شد، نیازی به هیچ چیز نیست.
سیم ارچه صلاح خوب و زشتی است
لنگر شکن هزار کشتی است
هوش مصنوعی: اگرچه نقره و طلا خوب و زیبا هستند، اما میتوانند باعث مشکلات و نابودی بسیاری از زندگیها شوند.
چون چَه مَسِتان، مدار در چنگ
بستان و بده چو آسیا سنگ
چون چاه نباش که آب را در خود نگه میدارد بلکه مثل سنگ آسیا باش که میگیرد و میبخشد
چون بستانی ببایدت داد
کز داد و ستد جهان شد آباد
هوش مصنوعی: وقتی که از بهشت و زیباییها برخوردار میشوی، باید زحمتی بکشی و در تبادل و تعامل با دیگران تلاش کنی تا دنیای اطرافت رونق گیرد.
چون بارت نیست باج نبود
بر ویرانی خراج نبود
هوش مصنوعی: اگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، به ویرانی و ضرر مالی اهمیت نمیدهی و نیازی به پرداخت هزینهای نداری.
زانان که جنیبه با تو راندند
بنگر به جریده تا که ماندند
هوش مصنوعی: به افرادی که به تو پشت کردند و از تو دور شدند، نگاه کن تا ببینی چه کسانی هنوز در کنارت ماندهاند.
رفتند کیان و دینپرستان
ماندند جهان به زیردستان
سروران و دینپرستان رفتند و جهان را به زیردستان واگذاشتند (کیان یعنی کیها و شاهان باستانی ایران از قبیل کیقباد و ... )
این قوم کیان و آن کیانند؟
بر جای کیان نگر کیانند!
این قوم که هستند و آنها که بودند؟ ببین برجای پادشاهان کیانی چه کسانی تکیه زدهاند!
همپایهٔ آن سران نگردی
الا به طریق نیکمردی
همشان و همپایه آن پادشاهان کیانی نخواهی شد الا از راه نیکویی و نیکمردی.
نیکی کن و از بدی بیندیش
نیک آید نیک را فرا پیش
هوش مصنوعی: کار خوب انجام بده و به بدیها فکر کن، تا خوبی به تو نزدیکتر شود.
بد با تو نکرد هر که بد کرد
کان بد به یقین به جای خود کرد
هوش مصنوعی: هر کس بدی کرده است، در واقع آن بدی را از روی نیت و اراده خود انجام داده و این کار به خود او برمیگردد.
نیکی بکن و به چَه در انداز
کز چه به تو روی برکند باز
نیکی کن؛ حتی اگر به یک چاه نیکی و بخشش کنی آنرا روزی به تو برخواهد گرداند.
هر نیک و بدی که در نوایی است
در گنبد عالمش صدایی است
در گنبد عالم هر نوایی، زشت یا زیبا؛ همان انعکاس و برگشت را دارد. هر نیک و بد که میکنی همان به تو برمیگردد.
با کوه کسی که راز گوید
کوه آنچه شنید باز گوید
هوش مصنوعی: اگر کس با کوه راز و سخنی در میان بگذارد، کوه نیز آنچه را که شنیده است، دوباره بازگو میکند. یعنی وقتی با طبیعت یا کسی که سکوت و استقامت دارد، صحبت کنیم، ممکن است آن رازها را به دیگران منتقل کند.
حاشیه ها
1392/01/14 23:04
علیرضا
اشعار نظامی گرچه بیشتر داستانسرایی های عاشقانه ست ویا به تعبیر خود او هوسنامه!ولی در پس آنها مضامین عمیق جای دارد و الحق که هر چه در نظم او زنیک و بد است همه رمز و اشارت خرد است ...درود بر روان پاکش
1392/01/14 23:04
امین کیخا
سپنجی عاریتی مهمانی
1402/05/31 21:07
امین
وقتی به بیت 12 رسیدم ناگهان اشک در چشمانم جمع شد و تا بیت 16 هرچه پیش میرفتم بیشتر متاثر میشدم... چقدر گفتگوی مجنون و پدر وی در این منظومه زیبا و تاثیرگذار است. چه این گفتگو چه گفتگوی در کعبه و چه گفتگوی پیرامون خواستاری لیلی و.... درود بر روان پاک گنجور گنجه حکیم نظامی بزرگ