گنجور

بخش ۶ - در سابقه نظم کتاب

چو طالع موکب دولت روان کرد
سعادت روی در روی جهان کرد
خلیفت‌وار نور صبح‌گاهی
جهان بستد سپیدی از سیاهی
فلک را چتر بُد‌، سلطان ببایست
که الحق چتر بی‌سلطان نشایست
در آوردند مرغانِ دُهُل ساز
سحرگه پنج نوبت را به آواز
بدین تخت روان با جام جمشید
به سلطانی برآمد نام خورشید
ز دولتخانهٔ این هفت فغفور
سخن را تازه‌تر کردند منشور
طغان‌شاهِ سخن بر مُلک شد چیر
قراخانِ قلم را داد شمشیر
بدین شمشیر هر کاو کار کم کرد
قلم شمشیر شد دستش قلم کرد
من از ناخفتن شب مست مانده
چو شمشیری قلم در دست مانده
بدین دل کز کدامین در در‌آیم
کدامین گنج را سر برگشایم
چه طرز آرم که ارز آرد زبان را؟
چه برگیرم که در گیرد جهان را؟
درآمد دولت از در شاد در روی
هزارم بوسهٔ خوش داد بر روی
که کار آمد برون از قالب تنگ
کلید‌ت را گشادند آهن از سنگ
چنین فرمود شاهنشاه عالم
که عشقی نو برآر از راه عالم
که صاحب حالتان یک‌باره مردند
ز بی‌سوزی همه چون یخ فسردند
فلک را از سر‌ِ خنجر زبانی
تراشیدی ز سر مویِ معانی
عطارد را قلم مسمار کردی
پرند زهره بر تن خار کردی
چو عیسی روح را درسی درآموز
چو موسی عشق را شمعی برافروز
ز تو پیروزه بر خاتم نهادن
ز ما مهر سلیمانی گشادن
گرت خواهیم کردن حق‌شناسی
نخواهی کردن آخر ناسپاسی
و گر با تو دم ناساز گیریم
چو فردوسی ز مزدت باز گیریم
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن
دلم چون دید دولت را هم‌آواز
ز دولت کرد بر دولت یکی ناز
و گر چون مقبلان دولت پرستی
طمع را میل در کش باز رستی
که وقت یاری آمد یاری‌یی کن
درین خون خوردنم غم‌خواری‌یی کن
ز من فربه‌تران کاین جنس گفتند
به بازوی ملوک این لعل سُفتند
به دولت داشتند اندیشه را پاس
نشاید لعل سُفتن جز به الماس
سخن‌هایی ز رفعت تا ثریا
به اسباب مهیا شد مهیا
منم روی از جهان در گوشه کرده
کفی پستِ جوین ره‌توشه کرده
چو ماری بر سر گنجی نشسته
ز شب تا شب به گِردی روزه بسته
چو زنبور‌ی که دارد خانهٔ تنگ
در آن خانه بود حلوا‌ی صد رنگ
به فَرِّ شَه که روزی ریز شاخ است
کَرَم گر تنگ شد روزی فراخ است
چو خواهم مرغم از روزن درآید
زمین بشکافد و ماهی برآید
از آن دولت که باد اعداش بر هیچ
به همّت یاری‌یی خواهم دگر هیچ
بسا کارا که شد روشن‌تر از ماه
به همّت خاصه همّت، همّتِ شاه
گر از دنیا وجوهی نیست در دست
قناعت را سعادت با دکان هست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1388/08/13 23:11
عیسی سجادی از شوشتر

بیت 13 که کار امد برون از قالب تنگ +کلیدی بر گشاید اهن از سنگ درست است همچنین بیت 23 دلم چون دید دولت را هم اواز درست است لطفا اصلاح فرمایید
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1392/05/01 07:08
ادی

باسلام و احترام
تفسیر بیت وگر با تو دم ناساز گیریم. چو فردوسی ز مزدت باز گیریم، رو لطفا بیان فرمایید.

1397/05/24 14:07
رضا

به فراشه که روزی ریز شاخست
منظور حشرات گرده افشان است که گرده های گل روی شاخه درختان جابجا کنند تا گل بارور شود و میوه پدید آید.

1397/05/24 14:07
رضا

از آن دولت که باد اعداش بر هیچ (دشمنانش نابود شوند)

1397/05/25 14:07
رضا

زمین بشکافد و ماهی برآید کنایه از زنده ماندن ماهی در گل بستر رود در زمان خشکسالی

1403/03/24 17:05
کایسا

توانی مهر یخ بر زر نهادن

فقاعی را توانی سر گشادن

 

کسی معنی این بیت را می‌داند؟

1399/07/25 20:09
مرتضی

در نسخه خطی که من در دست دارم این قسمت با نام ((اندر ستایش سلطان طغان شاه طاب ثرا )) آمده است که با ابیات ابتدایی نیز همخوانی دارد. ( بیت 3 الی 7 )

1400/07/03 16:10
محمد سلیمانی

در بیت 23 <<چو>> نباید <<چون>> باشه؟

1402/08/15 00:11
فرهود

پَست جوین یا پِست جوین یعنی آرد جو همراه سبوس. جو برشته شده هم گفته شده است.

نظامی از چله‌نشینی خود می‌گوید که گوشه‌گیری کرده و به خوراک ساده و کم بسنده کرده است. در جایی دیگر دوستش به چله‌نشینی‌های نظامی اشاره می‌کند که بارها چله‌نشینی کرده است. در این بخش

 

1402/09/27 02:11
سید محسن

درود بر ادیبان--جناب ادی توجه فرمایند---شاعر از زبان خداوند به خودش می گوید===اگر مثل فردوسی شاهنامه را برای دستمزد طلائی بسرائی داغ طلا را بر دل تو هم میگذارم--پس شعر خالص فقط برای من بگو---

1403/03/24 17:05
کایسا

توانی مهر یخ بر زر نهادن

فقاعی را توانی سر گشادن

 

کسی معنی این بیت را می‌داند؟

1403/03/24 22:05
الف رسته

این بیت را می‌توان دو گونه گزارش کرد. یکی با نگاه ادبی عام و دیگری با نگاه به یک رخداد خاص تاریخی.

بیت ۲۲: توانی مُهرِ یخ بر زر نهادن /// فقاعی را توانی سر گ

نظامی در این یک مصرع به اندازهٔ هزاران کتاب معنی گنجانده است.

مُهر نهادن به زر یعنی سکه زدن. ولی مُهر یخ زدن به زر بسیار زیباست که یک معنی ایهامی دوگانه دارد. یخ ناپایدار است و با کمی گرما ناپدید می‌شود، مانند همهٔ حکومت‌های ترکان که در سراسر ایران زمین در هرگوشه چند سالی سکه می‌زدند و خود و حکومت آنان بر باد می‌رفت. معنی دیگر مهر یخ یعنی از جریان انداختن و منجمد کردن، حبس کردن زر و خرج نکردن آن است، همانی که امروزه گفته می‌شود سبب رکود اقتصادی می‌شود.

در مصرع دوم تناسبی با همین یخ هست. فقاع نوشابهٔ گاز داری بوده است مانند آبجو امروزی. در روزگاران قدیم، از کسانی که از حمام بیرون می‌آمدند با فقاع و یخ پذیرائی می‌کردند.

ولی اصل داستان نگاهی است به‌ یک رخداد تاریخی ویژه که بر میگردد به داستان فردوسی و آخر شاهنامه.

بیت ۲۱ : و گر با تو دم ناساز گیریم /// چو فردوسی ز مزدت باز گیریم

این داستان در چهار مقاله نظامی عروضی آمده است:

«در جمله بیست هزار درم به فردوسی رسید. به غایت رنجور شد و به گرمابه رفت و برآمد. فقاعی بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قِسم فرمود. »