گنجور

بخش ۱۳ - عذر انگیزی در نظم کتاب

در آن مدت که من در بسته بودم
سخن با آسمان پیوسته بودم
گهی برج کواکب می‌بریدم
گهی ستر ملایک می‌دریدم
یگانه دوستی بودم خدایی
به صد دل کرده با جان آشنایی
تعصب را کمر در بسته چون شیر
شده بر من سپر، بر خصمْ شمشیر
درِ دنیا به دانش بند کرده
ز دنیا دل بدین خرسند کرده
شبی در هم شده چون حلقهٔ زر
به نُقره نَقره زد بر حلقهٔ در
درآمد سر گرفته سرگرفته
عتابی سخت با من درگرفته
که «احسنت ای جهان‌دار معانی
که در ملک سخن صاحب‌قرانی
پس از پنجاه چله در چهل سال
مزن پنجه در این حرفِ ورق‌مال
درین روزه چو هستی پای بر جای
به مردارْ استخوانی روزه مگشای
نکرده آرزو هرگز تو را بند
که دنیا را نبودی آرزومند
چو داری در سنانِ نوکِ خامه
کلیدِ قفلِ چندین گنج‌نامه
مسی را زر بر اندودن غرض چیست؟
زر اندر سیم تر زین می‌توان زیست
چرا چون گنجِ قارون خاک‌بهری؟
نه استادِ سخن‌گویانِ دهری؟
درِ توحید زن‌، کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری؟
سخن‌دانان دلت را مرده دانند
اگر چه زندخوانان زنده خوانند»
ز شورش کردنِ آن تلخ‌گفتار
ترش‌رویی نکردم هیچ در کار
ز شیرین‌کاریِ شیرینِ دل‌بند
فروخواندم به گوشش نکته‌ای چند
وزان دیبا که می‌بستم طرازش
نمودم نقش‌هایِ دل‌نوازش
چو صاحب‌سنگ دید آن نقشِ ارژنگ
فروماند از سخن چون نقش بر سنگ
بدو گفتم «ز خاموشی چه جویی؟
زبانت کو که احسنتی بگویی؟»
به صد تسلیم گفت «ای من غلامت
زبانم وقف بر تسبیحِ نامت
چو بشنیدم ز شیرین داستان را
ز شیرینی فرو بردم زبان را
چنین سِحری تو دانی یاد کردن
بتی را کعبه‌ای بنیاد کردن
مگر شیرین بدان کردی دهانم
که در حلقم شکر گردد زبانم
اگر خوردم زبان را من شکروار
زبانِ چون تویی بادا شکربار
به پایان بر چو این ره برگشادی
تمامش کن چو بنیادش نهادی
در این گفتن ز دولت یاری‌ات باد
برومندی و برخورداری‌ات باد
چرا گشتی درین بی‌غوله پابست؟
چنین نقدِ عراقی بر کفِ دست
رکاب از شهربندِ گنجه بگشای
عنانِ شیر داری؛ پنجه بگشای
فرس بیرون فکن میدان فراخ است
تو سرسبزی و دولت سبز شاخ است
زمانه نغزگفتاری ندارد
و گر دارد چو تو باری ندارد
همایی کن برافکن سایه بر کار
ولایت را به جغدی چند مسپار
چراغند این دو سه پروانه خویش
پدیدار آمده در خانه خویش
دو منزل گر شوند از شهر خود دور
نبینی هیچ کس را رونق و نور
تو آن خورشید نورانی قیاسی
ز مشرق تا به مغرب روشناسی
چو تو حالی نهادی پای در پیش
به کنجی هر کسی گیرد سر خویش
هم آفاق هنر یابد حصاری
هم اقلیم سخن بیند سواری»
به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم
مدم دم تا چراغ من نمیرد
که در موسی دم عیسی نگیرد
به حشوی چندم آتش برمیفروز
که من خود چون چراغم خویشتن سوز
من آن شیشه‌ام که گر بر من زنی سنگ
ز نام و کنیتم گیرد جهان ننگ
مسی بینی زری بر وی کشیده
به مرداری، گلابی بر دمیده
نبینی جز هوای خویش قوتم
به جز بادی نیابی در بروتم
فلک در طالعم شیری نموده‌است
ولیکن شیر پشمینم، چه سود است؟
نه آن شیرم که با دشمن برآیم
مرا آن بس که من با من برآیم
نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت
غروری کز جوانی بود هم رفت
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کان خیالی بود و مستی
چو عمر از ده گذشتت یا خود از بیست
نمی‌شاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل‌ساله فرو ریزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تن‌درستی
بصر کندی پذیرد‌، پای سستی
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار
چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سختی که از گیتی کشیدی
وز آن‌جا گر به صد، منزل رسانی
بود مرگی به صورت زندگانی
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت ازین کاخِ دل‌افروز
پس آن بهتر که خود را شاد داری
در آن شادی خدا را یاد داری
به وقت خوش‌دلی چون شمعِ پُرتاب
دهن پُر خنده داری دیده پر آب
چو صبح آن روشنان از گریه رستند
که برقِ خنده را بر لب ببستند
چو بی گریه نشاید بود خندان
وزین خنده نشاید بست دندان
بیاموزم تو را گر کار بندی
که بی‌گریه زمانی خوش بخندی
چو خندان گردی از فرخنده‌فالی
بخندان تنگ‌دستی را به مالی
نبینی آفتاب آسمان را؟
کز آن خندد که خنداند جهان را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن مدت که من در بسته بودم
سخن با آسمان پیوسته بودم
هوش مصنوعی: در زمانی که در انزوا به سر می‌بردم، افکار و گفتگوهایم به آسمان و امور والاتر متصل بود.
گهی برج کواکب می‌بریدم
گهی ستر ملایک می‌دریدم
هوش مصنوعی: گاهی به سمت ستاره‌ها پرواز می‌کردم و گاهی به عالم ملائک و فرشتگان می‌رفتم.
یگانه دوستی بودم خدایی
به صد دل کرده با جان آشنایی
هوش مصنوعی: من یک دوست یگانه و بی‌نظیر هستم که با تمام وجودم عشق و آشنایی را با خدا تجربه کرده‌ام.
تعصب را کمر در بسته چون شیر
شده بر من سپر، بر خصمْ شمشیر
هوش مصنوعی: تعصب مثل یک شیر به من قدرت داده و سلاحی در دستم قرار داده است تا در برابر دشمن بایستم و از خود دفاع کنم.
درِ دنیا به دانش بند کرده
ز دنیا دل بدین خرسند کرده
هوش مصنوعی: درهای دنیا به روی دانش بسته است و دل از دنیای مادی با این دانش شاد و راضی شده است.
شبی در هم شده چون حلقهٔ زر
به نُقره نَقره زد بر حلقهٔ در
در شرح وحید دستگردی نوشته شده که «در شبی مانند حلقه زر و نقره درهم شده در زد». (احتمالا وصف آسمان است در آن شب، نَقره در عربی یعنی تلنگر)
درآمد سر گرفته سرگرفته
عتابی سخت با من درگرفته
مصرع اول: درون آمد سرزنش‌کنان (سر گرفته یعنی آغازکرده ، سرگرفته یعنی سرزنش)
که «احسنت ای جهان‌دار معانی
که در ملک سخن صاحب‌قرانی
هوش مصنوعی: به راستی، ای کسی که در دنیای مفاهیم و معانی حکمرانی می‌کنی، بسیار عالی است که تو در این هنر همچون قرآنی صاحب‌نظر هستی.
پس از پنجاه چله در چهل سال
مزن پنجه در این حرفِ ورق‌مال
هوش مصنوعی: بعد از پنجاه سال و در چهل سالگی، بی‌خود در این موضوع کهنه وارد نشو.
درین روزه چو هستی پای بر جای
به مردارْ استخوانی روزه مگشای
هوش مصنوعی: در این روز اگر در جای خود ثابت ایستاده‌ای، به بدن مرده‌ای که استخوان‌هایش نمایان است فکر نکن.
نکرده آرزو هرگز تو را بند
که دنیا را نبودی آرزومند
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی توانست آرزویی برای کسی داشته باشی، چون تو هرگز به دنیا وابسته نبودی.
چو داری در سنانِ نوکِ خامه
کلیدِ قفلِ چندین گنج‌نامه
هوش مصنوعی: وقتی که در دستانت قلمی تازه و نو برای نوشتن داری، می‌توانی به رازها و گنجینه‌های بسیاری دست یابی.
مسی را زر بر اندودن غرض چیست؟
زر اندر سیم تر زین می‌توان زیست
قدما طلای مرغوب را ‌«زر خشک‌» و نقرهٔ مرغوب را ‌«سیم تر‌» توصیف می‌کرده‌اند.
چرا چون گنجِ قارون خاک‌بهری؟
نه استادِ سخن‌گویانِ دهری؟
هوش مصنوعی: چرا مثل گنج قارون، که در خاک پنهان است، خفا هستی؟ آیا تو بهترین استاد سخن‌وری در تمام زمان‌ها نیستی؟
درِ توحید زن‌، کآوازه داری
چرا رسم مغان را تازه داری؟
هوش مصنوعی: چرا درِ شناخت خداوند را باز می‌کنی، در حالی که هنوز به رسم و آداب مجرمانه و فاسد ادامه می‌دهی؟
سخن‌دانان دلت را مرده دانند
اگر چه زندخوانان زنده خوانند»
هوش مصنوعی: اگر عالمان و سخن‌وران به باطن دل تو پی ببرند، آن را مرده و بی‌جان می‌دانند، حتی اگر افرادی که تنها ظاهر را می‌نگرند، تو را زنده و پرتحرک ببینند.
ز شورش کردنِ آن تلخ‌گفتار
ترش‌رویی نکردم هیچ در کار
هوش مصنوعی: من به خاطر هیجان و ناامیدی از حرف‌های تلخ و تند او هیچ کاری نکردم.
ز شیرین‌کاریِ شیرینِ دل‌بند
فروخواندم به گوشش نکته‌ای چند
هوش مصنوعی: به خاطر شیطنت‌ها و لطایف دل‌انگیز او، چند نکته را به گوشش رساندم.
وزان دیبا که می‌بستم طرازش
نمودم نقش‌هایِ دل‌نوازش
هوش مصنوعی: از آن پارچه‌ای که می‌بافتم، زیبایی‌اش را به تصویر کشیدم و نقوش دل‌انگیزش را به نمایش گذاشتم.
چو صاحب‌سنگ دید آن نقشِ ارژنگ
فروماند از سخن چون نقش بر سنگ
هوش مصنوعی: وقتی که صاحب‌سنگ آن تصویر زیبا و دلنشین را دید، به قدری حیرت‌زده شد که دیگر نتوانست چیزی بگوید، همان‌طور که تصویر روی سنگ خاموش است و هیچ صدایی ندارد.
بدو گفتم «ز خاموشی چه جویی؟
زبانت کو که احسنتی بگویی؟»
هوش مصنوعی: به او گفتم: «از سکوتت چه می‌خواهی؟ زبانت کجاست تا حرف خوب و زیبایی بگویی؟»
به صد تسلیم گفت «ای من غلامت
زبانم وقف بر تسبیحِ نامت
هوش مصنوعی: من با کمال ادب و احترام می‌گویم که تو برای من مثل آقای من هستی و زبانم را برای ستایش و ذکر نامت وقف کرده‌ام.
چو بشنیدم ز شیرین داستان را
ز شیرینی فرو بردم زبان را
از شیرینی نکته‌هایی که از داستان شیرین گفتی و چشیدم، زبانم را فروبردم و خوردم (زبان فرو بردن به معنی خموش و تسلیم‌ شدن نیز هست)
چنین سِحری تو دانی یاد کردن
بتی را کعبه‌ای بنیاد کردن
هوش مصنوعی: چنین سحر و جادویی را تو می‌دانی که یاد کردن از یک بت (مجسمه) تا چه حد می‌تواند به شکلی مانند بنای یک کعبه و مکان مقدس باشد.
مگر شیرین بدان کردی دهانم
که در حلقم شکر گردد زبانم
یا شاید هم دهانم را برای این شیرین کردی که شکرزبانی کنم
اگر خوردم زبان را من شکروار
زبانِ چون تویی بادا شکربار
هوش مصنوعی: اگر من زبان را به نعمت شیرینی بخورم، پس زبان تو باید همچون شیرینی باشد.
به پایان بر چو این ره برگشادی
تمامش کن چو بنیادش نهادی
هوش مصنوعی: وقتی به انتهای این مسیر رسیدی، کار را تمام کن، چون که تو ابتدا آن را بنا نهاده‌ای.
در این گفتن ز دولت یاری‌ات باد
برومندی و برخورداری‌ات باد
هوش مصنوعی: در این واژه به تو آرزو می‌کنم که موفق و برخوردار باشی و حمایت و یاری از جانب دولت در زندگی‌ات همراهت باشد.
چرا گشتی درین بی‌غوله پابست؟
چنین نقدِ عراقی بر کفِ دست
هوش مصنوعی: چرا در این سرزمین بی‌راهه متوقف شدی؟ همچون گنجی ارزشمند در دست توست که باید از آن بهره‌برداری کنی.
رکاب از شهربندِ گنجه بگشای
عنانِ شیر داری؛ پنجه بگشای
از گنجه فراتر رو که تو سوار بر شیر هستی پنجه بگشا
فرس بیرون فکن میدان فراخ است
تو سرسبزی و دولت سبز شاخ است
هوش مصنوعی: برو و از سرزمین خود بیرون بیا، زیرا میدان وسیعی در پیش رو داری. تو خود سرسبزی و خوشبختی‌ای مانند شاخه‌های سبز درختان هستی.
زمانه نغزگفتاری ندارد
و گر دارد چو تو باری ندارد
در این زمانه و دوران شاعر و سخندانی هنرمند وجود ندارد اگرهم هست هم‌پایه تو نیستند.
همایی کن برافکن سایه بر کار
ولایت را به جغدی چند مسپار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و باشکوه برفراز حکومت و سرپرستی سایه‌افکنی کن و اجازه نده که چند جغد کوچک به کار و تلاش تو آسیب برسانند.
چراغند این دو سه پروانه خویش
پدیدار آمده در خانه خویش
این دو سه (مدعی) که می‌بینی شمع‌های(کم نوری) هستند که مثل پروانه دور خود می‌چرخند (منظور او این است که نان به هم قرض می‌دهند)
دو منزل گر شوند از شهر خود دور
نبینی هیچ کس را رونق و نور
هوش مصنوعی: اگر از شهر خود فاصله بگیری و به دو مکان مختلف بروی، هیچ‌کس را نخواهی دید که زندگی و روشنی خاصی داشته باشد.
تو آن خورشید نورانی قیاسی
ز مشرق تا به مغرب روشناسی
تو آن هستی که با خورشید قابل مقایسه‌ای که از مشرق تا مغرب شهره است
چو تو حالی نهادی پای در پیش
به کنجی هر کسی گیرد سر خویش
همینکه پای در میدان بگذاری هر حریفی به گوشه‌ای می‌رود
هم آفاق هنر یابد حصاری
هم اقلیم سخن بیند سواری»
(در این صورت) هم مرزهای هنر، دژ و بارویی می‌یابد و هم سرزمین سخن، سوار و دلاوری به خود می‌بیند.
به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم
به تندی گفتم که ای یار خجسته‌ام، تو قصاب نیستی و من گوسفند (که در پوستم می‌دمی‌؛کنایه از زیاده‌روی در تعریف و تمجید است)
مدم دم تا چراغ من نمیرد
که در موسی دم عیسی نگیرد
هوش مصنوعی: تا چراغ من خاموش نشده، لحظه‌ای نگران نباش که در موسی، دم و نفس عیسی به من نمی‌رسد.
به حشوی چندم آتش برمیفروز
که من خود چون چراغم خویشتن سوز
هوش مصنوعی: چند بار آتش به دل می‌زنم، زیرا من هم مانند چراغی هستم که خود را می‌سوزاند.
من آن شیشه‌ام که گر بر من زنی سنگ
ز نام و کنیتم گیرد جهان ننگ
هوش مصنوعی: من شیشه‌ای هستم که اگر به من سنگی پرتاب کنی، به خاطر نام و نام خانوادگی‌ام، دنیا به من افتخار نخواهد کرد.
مسی بینی زری بر وی کشیده
به مرداری، گلابی بر دمیده
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در اینجا فردی به صورت پوچ و ظاهری زیبا و دلربا (مسی و زری) به تصویر کشیده شده است، در حالی که واقعیت او (مرداری) چیزی زشت و ناگوار است. این تضاد میان ظاهر و باطن، نشان‌دهنده‌ بی‌ارزشی او به رغم زیبایی نمایشی‌اش است. همچنین، گلاب که به زیبایی اشاره دارد، بر دوش او دمیده شده که می‌تواند نماد فریب و فریبندگی باشد.
نبینی جز هوای خویش قوتم
به جز بادی نیابی در بروتم
هوش مصنوعی: تنها هوای خودت را ببینی و در خودت غیر از یک باد، توان دیگری نیابی.
فلک در طالعم شیری نموده‌است
ولیکن شیر پشمینم، چه سود است؟
دست قضا مرا شیر کرده‌است ولی چه سود که شیر پشمین هستم
نه آن شیرم که با دشمن برآیم
مرا آن بس که من با من برآیم
شیری نیستم که با دشمنان بجنگم همینکه بتوانم از پس خود بر بیایم برای من کافی است
نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت
غروری کز جوانی بود هم رفت
نشاطی داشتم که در گذشته بود و غروری که آن هم با جوانی رفت
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کان خیالی بود و مستی
هوش مصنوعی: حرف‌های مربوط به بچگی و خودخواهی را کنار بگذار، چون این‌ها تنها توهم و نشانه‌ای از سرخوشی بودند.
چو عمر از ده گذشتت یا خود از بیست
نمی‌شاید دگر چون غافلان زیست
هوش مصنوعی: زمانی که عمرت از ده سالگی گذشت و یا از بیست سالگی عبور کردی، دیگر نمی‌توانی مانند کسانی که غافلند زندگی کنی.
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل‌ساله فرو ریزد پر و بال
هوش مصنوعی: دوران شادابی و سرزندگی انسان تا چهل سالگی ادامه دارد و پس از آن، کم‌کم انرژی و جوانی او کاهش می‌یابد.
پس از پنجه نباشد تن‌درستی
بصر کندی پذیرد‌، پای سستی
هوش مصنوعی: بعد از اینکه مشکل و سختی پیش بیاید، دیگر سلامتی و قدرت باقی نمی‌ماند و انسان به ضعف و سستی دچار می‌شود.
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار
چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
هوش مصنوعی: وقتی به شصت سالگی می‌رسیم، قدرت و توانایی‌های ما نمایان می‌شود، اما وقتی به هفتاد سالگی می‌رسیم، کم‌کم فعالیت‌ها و کارکردهای بدن کاهش پیدا می‌کند.
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سختی که از گیتی کشیدی
هوش مصنوعی: وقتی به سن هشتاد یا نود سالگی رسیدی، می‌فهمی که در طول زندگی‌ات با دشواری‌ها و چالش‌های زیادی روبرو بوده‌ای.
وز آن‌جا گر به صد، منزل رسانی
بود مرگی به صورت زندگانی
هوش مصنوعی: اگر از آن‌جا به صد منزل برسید، باز هم مرگ به شکل زندگی خواهد بود.
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت ازین کاخِ دل‌افروز
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است صد سال در این دنیای زیبا و دل‌انگیز زندگی کنی، اما بالاخره یک روز باید از آن خداحافظی کنی.
پس آن بهتر که خود را شاد داری
در آن شادی خدا را یاد داری
هوش مصنوعی: بهتر است که در شادی‌های خود حافظ یاد خداوند باشی و با یاد خدا، شادی‌ات را شادتر کنی.
به وقت خوش‌دلی چون شمعِ پُرتاب
دهن پُر خنده داری دیده پر آب
هوش مصنوعی: در زمان خوش‌حالی و شادابی، تو مانند شمعی هستی که لبخند بر لب دارد و چشمانت پر از اشک شوق است.
چو صبح آن روشنان از گریه رستند
که برقِ خنده را بر لب ببستند
هوش مصنوعی: همزمان با طلوع صبح، آن افراد روشن دل از گریه و اندوه رهایی یافتند و لبانشان را به خنده گشودند.
چو بی گریه نشاید بود خندان
وزین خنده نشاید بست دندان
هوش مصنوعی: لبخند بدون اشک ممکن نیست و باید برای داشتن این لبخند، دندانی را نیش نزنیم.
بیاموزم تو را گر کار بندی
که بی‌گریه زمانی خوش بخندی
نکته‌ای به تو بیاموزم که در زندگی بکار ببری و شاد بمانی
چو خندان گردی از فرخنده‌فالی
بخندان تنگ‌دستی را به مالی
هر وقت شاد هستی بی‌نوایی را با بخشش شاد کن
نبینی آفتاب آسمان را؟
کز آن خندد که خنداند جهان را
نمی‌بینی که خورشید چرا همیشه شاد است؟ از این است که جهان را شاد می‌کند

حاشیه ها

1389/03/18 00:06
عیسی سجادی از شوشتر

با سلام لطفا موارد زیر را اصلاح فرمایید درست و صحیح ابیات چنین است بیت 7 در امد سر گذشت از سر گرفته - عتابی سخت با من در گرفته // بیت 9 پس از پنجاه چله در چهل سال - نزد بر خط خودبا کس چنین فال-- این بیت هم ثبت نشده فریب بت پرستان بفکن از مشت - فسون خوانی مکن چون زند و زردشت // بیت 24 چنین سحری توانی ساز کردن - بتی با کعبه ای انباز کردن-- بیت 41 چو بخشودی تو چندین دم میفروز - که من همچون چراغم خویشتن سوز و--بیت 43 من ان جامم که گر بر من زنی سنگ - زنام وکنیه ام گیرد جهان رنگ
---
پاسخ: با تشکر، مواردی که ذکر کردید همه از تفاوت نسخه‌ها ناشی می‌شود و ما برای جلوگیری از ایجاد ملغمه‌ای از نقلهای مختلف در این موارد نقل متن را دستکاری نمی‌کنیم و فقط مواردی را که به طور آشکار غلط تایپی عامل آنها بوده تصحیح می‌کنیم و نقل بدل را برای استفادهٔ دوستان در حاشیه نگه می‌داریم.

1389/09/15 16:12
حیران

فرو ماند از سخت چون نقش بر سنگ
با سلام سخن درست هست
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1391/12/06 16:03
فریبرز مالکی

در بیت 49 چو عمر از سی گذشتت یا خود از بیست صحیح می باشد

1395/03/07 16:06
محمد روستایی

با سلام مصرع
در آن مدت که من در بسته بودم
زیباتر آن است که با مصرع زیر جایگزین شود :
در آن دوران که من در بسته بودم

1395/03/16 01:06
علی

سپاس از گنجور برای شعر،
متاسفم،
تنها ایراد گیری و اظهار فضل کردن،
یکم از تفسیر اشعار سخن برانید،
اینکه کدوم قافیه درسته یا کدوم مصرع بهتره اصلا مهم نیست،
تیری در تاریکیست که میزنید و هیچکس جز خدا و خود نظامی و دیگر شعرا و اطرافیانشان نمیدانند اصل شعر چه بوده.
تمام سایت شده ایراد از ظاهر اشعار.

1396/01/05 16:04

گوپسند؟!

در بیت سیزدهم ، نحوه نگارش مصرع دوم مخل معنی است ،
زر اندر سیم ترزین می توان زیست
ترزین :که در لغت به معنی با وقار گردیدن و محجوب نمودن و قابل احترا م کردن و نیز تعظیم و تفخیم و آرمیده گردانیدن است ، مفید معنی مصراع دوم بیت است که می گوید: زر با سیم همزیستی و همآهنگی و هم آرائی و سنخیت دارد و در تکمیل معنی وپرسش مصراع نخستین است که می پرسد :غرض از اندودنِ مَس به زر چیست؟! زر با سیم ترزین می یابد

1397/05/28 13:07
رضا

مسی بینی زری بر رو کشیده
به مرداری گلابی بر دمیده

1397/05/29 14:07
رضا

مسی را زر بر اندودن غرض چیست
زر اندر سیم‌تر زین می‌توان زیست
منظور پرهیز از ظاهر سازی و ریا است.
نباید روی مس را با زر پوشاند ولی اگر در نقره مذاب زر باشد، یعنی اگر درونت بهتر از ظاهرت باشد، می توانی زندگی کرد

1397/09/17 11:12
سعید

با سلام و ادب
در بیت زیر:
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سخنی که از گیتی کشیدی
گویا اشتباه تایپیست و بجای «سخنی» باید «سختی»
باشد.

1399/02/09 23:05
توانا

این ابیات به بهترین وجه سیر زندگی انسان و به زیستی او را به تصویر کشیده است.

1399/12/26 14:02
سهراب فرسیو

این بیت:
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار
چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
در نسخه‌ای چنین درج شده است:
چو شصت آمد نشست آمد به دیوار
در لغتنامه‌ی مرحوم دهخدا معنی کلمه‌ی "نشست" را جستجو کردم، هیچ‌‌یک از معانی مختلف "نشست" (تخت، سریر، صندلی و غیره) مناسب برای درک معنی مصرع اول این بیت نبود، جز اینکه "... نشست آمد به‌دیوار" را بپذیریم. در این صورت تنها یکی از معانی "نشست" در لغتنامه‌ی دهخدا به‌این بیت معنا می‌دهد: «مقعد. اِست. دُبر.» (یادداشت دهخدا).
یعنی وقتی به‌شصت سالگی رسیدی و مثلاً خواستی شلوار به‌تن کنی، باید "نشست" را به‌دیوار تکیه بدهی، والا ممکن است به‌زمین بیفتی‌.

1401/07/30 14:09
رضا درویشی

سلام دوست عزیز ، شاعر قصد گفتن شرایط سن های مختلف را داشته و فرمودن ، چو شصت آمد نشست آمد به دیوار یعنی:بعد از شصت سالگی به دلیل ناتوانی پای دیوار نشسته ، این میتونه استعاره به مشکلات کمردرد داشته باشه که در این سن به وجود میاد ، و  اگر چوشصت آمد نشست آمد پدیدار هم در نظر بگیریم باز هم  تفاوت زیادی در معنی نداریم ،یعنی:بعد از سن شصت سالگی ناتوان میشوی 

1403/09/08 19:12
افسانه چراغی

وقتی شصت سالگی فرا می‌رسد، فرونشینی و سستی بدن پدیدار می‌شود.