گنجور

بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب

نظامی هان و هان تا زنده باشی
چنان خواهم چنان که‌افکنده باشی
نبینی دُر که دریاپرور آمد
از افتادن چگونه بر سر آمد‌؟
چو دانه گر بیفتی بر سر آیی
چو خوشه سر مکش کز پا درایی
مدارا کن که خوی چرخ تند است
به همّت رو که پای عمر کند است
هوا مسموم شد با گرد می‌ساز
دوا معدوم شد با درد می‌ساز
طبیب روزگار افسون‌فروش است
چو زراقان ازان ده‌رنگ‌پوش است
گهی نیشی زند کاین نوش اعضا‌ست
گه آرد ترشی‌یی کاین دفع‌ِ صفرا‌ست
علاج‌الرأس او انجیدن گوش
دم‌الاخوین او خون سیاوش
بدین مرهم جراحت بست نتوان
بدین دارو ز علت رست نتوان
چو طفل انگشت خود میمز در این مهد
ز خون خویش کن هم شیر و هم شهد
بگیر آیین خرسندی ز انجیر
که هم طفل‌ست و هم پستان و هم شیر
بر این رقعه که شطرنج زیان است
کمینه بازی‌اش بین‌الرخان است
دریغ آن شد که در نقش خطرناک
مقابل می‌شود رخ با رخ خاک
درین خیمه چه گردی بند بر پای‌؟
گلو را زین طنابی چند بگشای
برون کش پای ازین پاچیلهٔ تنگ
که کفش تنگ دارد پای را لنگ
قدم درنه که چون رفتی رسیدی
همان پندار کاین ده را ندیدی
اگر عیشی است صد تیمار با اوست
و گر برگ گلی صد خار با اوست
به تلخی و به ترشی شد جوانی
به صفرا و به سودا زندگانی
به وقت زندگی رنجور حالیم
که با گرگان وحشی در جوالیم
به وقت مرگ با صد داغ حرمان
ز گرگان رفت باید سوی کرمان
ز گرگان تا به کرمان راه کم نیست
ز ما تا مرگ مویی نیز هم نیست
سری داریم و آن سر هم شکسته
به حسرت بر سر زانو نشسته
سری کاو هیبت جلاد بیند
صواب آن شد که بر زانو نشیند
ولایت بین که ما را کوچگاه‌ست
ولایت نیست این زندان و چاه‌ست
ز گرمایی چو آتش تاب گیریم
جگر در تری برفاب گیریم
چو مویی برف ریزد پر بریزیم
همه در موی دام و دد گریزیم
بدین پا تا کجا شاید رسیدن
بدین پر تا کجا شاید پریدن
ستم‌کار‌ی کنیم آنگه به هر کار
زهی مشتی ضعیفان ستمکار
کسی کاو بر پر موری ستم کرد
هم از ماری قفای آن ستم خورد
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقار‌ش نپرداخت
که مرغی دیگر آمد کار او ساخت
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
سپهر آیینه عدل‌ست و شاید
که هرچ آن از تو بیند وا نماید
منادی شد جهان را هر که بد کرد
نه با جان‌ِ کسی‌، با جان خود کرد
مگر نشنیدی از فراش این راه
که هر کاو چاه کند افتاد در چاه
سرای آفرینش سرسری نیست
زمین و آسمان بی‌داوری نیست
هران سنگی که دریایی و کانی‌ست
در او دری و یاقوتی نهانی‌ست
چو عیسی هر که دارد توتیایی
ز هر بیخی کند دارو‌گیایی
چو ما را چشم عبرت‌بین تباه است
کجا دانیم که‌این گل یا گیاه است‌؟
گرفتم خود که عطار‌ِ وجودی
تو نیز آخر بسوزی‌، گرچه عودی
و گر خود علم جالینوس دانی
چو مرگ آمد به جالینوس مانی
چو عاجز‌وار باید عاقبت مرد
چه افلاطون یونانی چه آن کرد
همان به کاین نصیحت یاد گیریم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم
ز محنت رست هر کاو چشم دربست
بدین تدبیر طوطی از قفس رست
اگر با این کهن‌گرگ‌ِ خشن‌پوست
به صد سوگند چون یوسف شوی دوست
لبادت را چنان بر گاو بندد
که چشمی گرید و چشمیت خندد
چه پنداری کز اینسان هفت‌خوانی
بود موقوف خونی و استخوانی
بدین قاروره تا چند آب ریزی‌؟
بدین غربال تا کی خاک بیزی‌؟
نخواهد مانَد آخر جاودانه
درین نُه مطبخ این یک چارخانه
چو وقت آید که وقت آید به آخِر
نهانی‌ها کنند از پرده ظاهر
نه‌بینی گرد ازین دوران که بینی
جز آن قالب که در قلبش نشینی
ازینجا توشه بَر‌، کانجا علف نیست
دُر اینجا جو‌، که آنجا جز صدف نیست
درین مشکین صدف‌های نهانی
بسا درها که بینی ارمغانی
نو آیین پرده‌ای بینی دلاویز
نوای او نوازش‌های نو‌خیز
کهن‌کار‌ان سخن پاکیزه گفتند
سخن بگذار‌، مروارید سفتند
سخن‌های کهن زالی مطراست
و گر زال زر است انگار عنقا‌ست
درنگ روزگار و گونهٔ گَرد
کند رخسار مروارید را زرد
نگویم زر پیشین نو نیرزد
چو دقیانوس گفتی جو نیرزد
گذشت از پانصد و هفتاد شش سال
نزد بر خط خوبان کس چنین خال
چو دانستم که دارد هر دیاری
ز مهر من عروسی در کناری
طلسم خویش را از هم گسستم
به‌هر بیتی نشانی باز بستم
بدان تا هر‌که دارد دیدنم دوست
ببیند مغز جانم را در این پوست
اگر من جان محجوبم‌، تن اینست
و گر یوسف شدم‌، پیراهن اینست
عروسی را که فرش گل نپوشد
اگر پوشد ز چشم از دل نپوشد
همه پوشیده‌ای با ماست ظاهر
چو گفتی خضر خضر آنجاست حاضر
نظامی نیز کاین منظومه خوانی
حضورش در سخن یابی عیانی
نهان کی باشد از تو جلوه‌سازی
که در هر بیت گوید با تو رازی
پس از صد سال اگر گویی کجا او
ز هر بیتی ندا خیزد ‌که‌ ‌«ها او‌»
چو کرم قز شدم از کردهٔ خویش
بریشم بخشم ار برگی کنم ریش
حرامم باد اگر آبی خورم خام
حلالی بر نیارم پخته از کام
نخسبم شب که گنجی بر نسنجم
دری بی‌قفل دارد کان‌ِ گنجم
زمین اصلی‌ام در بردن رنج
که از یک جو پدید آرم بسی گنج
ز دانه گر خورم مشتی به آغاز
دهم وقت درودن خرمنی باز
بران خاکی هزاران آفرین بیش
که مشتی جو خورد گنجی کند پیش
کسی کاو بر نظامی می‌برد رشک
نفس بی‌آه بیند دیده بی‌اشک
بیا گو شب ببین کان کندنم را
نه کان کندن ببین جان کندنم را
به‌هر دُر که‌ز دهن خواهم برآورد
زنم پهلو به پهلو چند ناورد
به صد گرمی بسوزانم دماغی
به دست آرم به شب‌ها شب‌چراغی
فرستم تا ترازو‌دار‌ِ شاهان
جوی چندم فرستد عذرخواهان
خدایا حرف‌گیر‌ان در کمینند
حصاری ده که حرفم را نبینند
سخن بی‌حرف نیک و بد نباشد
همه کس نیک خواهد خود نباشد
ولی آن کز معانی با‌نصیب است
بداند کاین سخن طرزی غریب است
اگر شیری‌، غریبان را میفکن
غریبان را سگان باشند دشمن
بسا منکِر که آمد تیغ در مشت
مرا زد تیغ و شمع خویش را کشت
بسا گویا که با من گشت خاموش
درازیش از زبان آمد سوی گوش
چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست
خری با چارپا آمد فرا‌دست
چه باک از طعنهٔ خاکی و آبی‌؟
چو دارم دِرع زرین آفتابی
گر از من کوکبی شمعی برافروخت
کس از من آفتابی در نیاموخت
که گر در راه خود یک‌ ذره دیدم
به صد دستش علم بالا کشیدم
و گر سنگی دهن در کاس من زد
دُری شد چون که در الماس من زد
تحمل بین که بینم هندوی خویش
چو ترکانش جنیبت می‌کشم پیش
گه آن بی‌پرده را موزون کنم ساز
گه این گنجشک را گویم زهی باز‌!
ز هر زاغی به جز چشمی نجویم
به هر زیفی جز احسنتی نگویم
به گوشی جام تلخی‌ها کنم نوش
به دیگر گوش دارم حلقه در گوش
نگهدارم به چندین اوستادی
چراغی را درین طوفان بادی
ز هر کشور که برخیزد چراغی
دهندش روغنی از هر ایاغی
ور اینجا عنبرین‌شمعی دهد نور
ز باد سردش افشانند کافور
به شکّر زهر می‌باید چشیدن
پس‌ِ هر نکته دشنامی شنیدن
من از دامن چو دریا ریخته دُر
گریبانم ز سنگ طعنه‌ها پر
کلوخ انداخته چون خشت در آب
کلوخ اندازیی ناکرده دریاب‌!
دهان خلق شیرین از زبانم
چو زهر قاتل از تلخی دهانم
چو گاوی در خراس افکنده پویان
همه ره دانه‌ریز و دانه‌جویان
چو برقی کاو نماید خنده خوش
غریق آب و می‌سوزد در آتش
نه گنجی ای دل از ماران چه نالی‌؟
که از ماران نباشد گنج خالی
چو طاوس بهشت آید پدیدار
به‌جای حلقه دربانی کند مار
بدین طاووس ماران مهره باشند
که طاوسان و ماران خواجه‌تاشند
نگار‌ی اکدش‌ست این نقش‌ِ دمساز
پدر هندو و مادر ترک طناز
مسی پوشیده زیر کیمیایی
غلط گفتم که گنجی و اژدهایی
دری در ژرف دریایی نهاده
چراغی بر چلیپایی نهاده
تو دُر بردار و دریا را رها کن
چراغ از قبلهٔ ترسا جدا کن
مبین کاتشگهی را رهنمون است
عبارت بین که طلق‌اندود خون است
عروسی بکر بین با تخت و با تاج
سر و بن بسته در توحید و معراج

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نظامی هان و هان تا زنده باشی
چنان خواهم چنان که‌افکنده باشی
هوش مصنوعی: ای نظامی، تا زمانی که زنده‌ای، به گونه‌ای زندگی کن که گویا همیشه در کنار ما هستی و به یاد ما خواهی بود.
نبینی دُر که دریاپرور آمد
از افتادن چگونه بر سر آمد‌؟
هوش مصنوعی: اگر مروارید گرانبهایی را ببینی که از دریا به دست آمده، متوجه می‌شوی چطور سقوط کردنش به دست آمد.
چو دانه گر بیفتی بر سر آیی
چو خوشه سر مکش کز پا درایی
هوش مصنوعی: اگر دانه‌ای به زمین بیفتی، به جایی می‌رسی، اما اگر خوشه‌ای را از ریشه‌اش بکنید، از پای در می‌آیی.
مدارا کن که خوی چرخ تند است
به همّت رو که پای عمر کند است
هوش مصنوعی: با مردم مهربانی کن، زیرا سرنوشت و زمان به شدت می‌چرخد و عمر انسان زودگذر است. سعی کن با تلاش و اراده‌ات بر این وضعیت غلبه کنی.
هوا مسموم شد با گرد می‌ساز
دوا معدوم شد با درد می‌ساز
هوش مصنوعی: هوا به دلیل مشکلات و ناملایمات دچار آلودگی و ناامنی شده است و راه‌حل برای کاهش درد و رنج دیگر وجود ندارد.
طبیب روزگار افسون‌فروش است
چو زراقان ازان ده‌رنگ‌پوش است
زراق‌ به اشخاص دوره‌گردی اطلاق می‌شده که افسون و جادو می‌فروخته‌اند و فال‌گیری کرده و بدون دانستن علم طب به افراد ساده‌لوح دارو می‌فروخته‌اند و از این‌اشخاص برای خبرچینی استفاده می‌کرده‌اند زیرا مردم اسرار خود را با فالگیران به‌آسانی در میان می‌نهند. به‌همین سبب زراق به معنی شخص حیله‌گر‌، افسو‌نگر و دوروست.
گهی نیشی زند کاین نوش اعضا‌ست
گه آرد ترشی‌یی کاین دفع‌ِ صفرا‌ست
هوش مصنوعی: گاه گاهی دردهایی به انسان می‌رسد که در حقیقت نشانه‌ای از درمان و بهبود است. این دردها ممکن است در ابتدا ناخوشایند و تلخ به نظر برسند، اما در واقع به سامان‌دهی و دفع بیماری‌ها کمک می‌کنند.
علاج‌الرأس او انجیدن گوش
دم‌الاخوین او خون سیاوش
هوش مصنوعی: درمان سر او در نجات گوش دو برادر و خون سیاوش است.
بدین مرهم جراحت بست نتوان
بدین دارو ز علت رست نتوان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ دارویی نمی‌تواند به جراحت و زخم‌هایی که وجود دارند، درمان مناسبی بدهد و به همین ترتیب، نمی‌توان به وسیله‌ای برای رهایی از آسیب‌دیدگی‌ها و مشکلاتی که انسان به آن‌ها دچار است، دست یافت.
چو طفل انگشت خود میمز در این مهد
ز خون خویش کن هم شیر و هم شهد
هوش مصنوعی: انگار کودک در این مهد، انگشت خود را در خون خویش غوطه‌ور می‌کند و هر دو شیر و عسل را از آن بیرون می‌آورد. این تصویر به نوعی بیانگر تلاش و کوشش است که در پی آن، هم از سختی‌ها و دردها (خون) و هم از نعمت‌ها و لذت‌ها (شیر و عسل) بهره‌برداری می‌شود.
بگیر آیین خرسندی ز انجیر
که هم طفل‌ست و هم پستان و هم شیر
هوش مصنوعی: از انجیر شادی و خوشی را دریاب، زیرا که هم میوه‌ایست که مانند یک کودک بی‌گناه است و هم منبعی از شیر و nourishment که برای رشد و سلامتی ضروریست.
بر این رقعه که شطرنج زیان است
کمینه بازی‌اش بین‌الرخان است
هوش مصنوعی: در این متن، اشاره به این است که بر روی این صفحه شطرنج که به نوعی نماد زندگی یا رقابت است، تنها معدودی حرکات انجام می‌شود که می‌تواند به معنای تلاش‌ها یا گزینه‌های محدود در زندگی باشد. به عبارتی، زندگی تنها با چندین انتخاب و اقدامِ خاص پیش می‌رود.
دریغ آن شد که در نقش خطرناک
مقابل می‌شود رخ با رخ خاک
هوش مصنوعی: متأسفانه، زمانی که با چهره‌های خطرناک و چالش‌ها روبرو می‌شویم، آنچه که از زندگی و واقعیات به‌دست آورده‌ایم، ممکن است در معرض خطر و آسیب قرار گیرد.
درین خیمه چه گردی بند بر پای‌؟
گلو را زین طنابی چند بگشای
هوش مصنوعی: در این چادر چه چیزی به پاهایت بسته‌ای؟ کمی از این طناب‌ها را برای رفع حبس گلو آزاد کن.
برون کش پای ازین پاچیلهٔ تنگ
که کفش تنگ دارد پای را لنگ
هوش مصنوعی: از این لباس تنگ بیرون بیا، چرا که پوشیدن چنین کفشی باعث لنگش پای تو می‌شود.
قدم درنه که چون رفتی رسیدی
همان پندار کاین ده را ندیدی
هوش مصنوعی: به جلو نرویم، زیرا وقتی که بروی، به مقصد می‌رسی و در آن صورت دیگر این تصور را نداری که این مسیر را نرفته‌ای.
اگر عیشی است صد تیمار با اوست
و گر برگ گلی صد خار با اوست
هوش مصنوعی: اگر خوشی و لذتی وجود دارد، باید با مشکلات و دغدغه‌ها هم همراه باشد و اگر زیبایی و لطافتی مانند گل هست، باید بدانیم که در کنار آن درد و سختی‌هایی مانند خار هم وجود دارد.
به تلخی و به ترشی شد جوانی
به صفرا و به سودا زندگانی
هوش مصنوعی: جوانی با تلخی و ترشی همراه شد و زندگی به حالتی غم‌انگیز و آشفته درآمد.
به وقت زندگی رنجور حالیم
که با گرگان وحشی در جوالیم
هوش مصنوعی: در زمان زندگی، حال ما نزار و ضعیف است و مانند اسیری هستیم که در دست گرگ‌های درنده قرار دارد.
به وقت مرگ با صد داغ حرمان
ز گرگان رفت باید سوی کرمان
هوش مصنوعی: زمان مرگ، باید با قلبی پر از درد و حسرت، از سرزمین گرگان به سمت کرمان حرکت کرد.
ز گرگان تا به کرمان راه کم نیست
ز ما تا مرگ مویی نیز هم نیست
هوش مصنوعی: بین گرگان تا کرمان راه زیادی وجود ندارد، اما فاصله ما با مرگ حتی به اندازه یک مو هم نیست.
سری داریم و آن سر هم شکسته
به حسرت بر سر زانو نشسته
هوش مصنوعی: ما سری داریم که شکسته است و به خاطر حسرت، بر زانوی خود نشسته‌ایم.
سری کاو هیبت جلاد بیند
صواب آن شد که بر زانو نشیند
هوش مصنوعی: کسی که ترس و جبروت جلاد را مشاهده می‌کند، درک می‌کند که بهترین کار این است که بر زانو بنشیند و تسلیم شود.
ولایت بین که ما را کوچگاه‌ست
ولایت نیست این زندان و چاه‌ست
هوش مصنوعی: ولایت و سرپرستی، جایی است که ما را به سوی آرامش و آزادی می‌برد، اما اینجا که هستیم، فقط یک زندان و چاه است.
ز گرمایی چو آتش تاب گیریم
جگر در تری برفاب گیریم
هوش مصنوعی: از گرمای آتش تحمل می‌کنیم، در حالی که در سرمای برف، دل‌مان را خوش می‌کنیم.
چو مویی برف ریزد پر بریزیم
همه در موی دام و دد گریزیم
هوش مصنوعی: وقتی که برف مانند مویی بر زمین می‌افتد، ما هر چه در دل داریم را به دور می‌ریزیم و از دام‌ها و موجودات وحشی فرار می‌کنیم.
بدین پا تا کجا شاید رسیدن
بدین پر تا کجا شاید پریدن
هوش مصنوعی: با این پا به کجا می‌توان رسید و با این پر به کجا می‌توان پرواز کرد؟
ستم‌کار‌ی کنیم آنگه به هر کار
زهی مشتی ضعیفان ستمکار
هوش مصنوعی: اگر ما ظلم و ستمی انجام دهیم، بدانید که همین کار ما باعث می‌شود که به دیگران بی‌رحمی و ستم روا داریم، حتی اگر آن افراد ضعیف باشند.
کسی کاو بر پر موری ستم کرد
هم از ماری قفای آن ستم خورد
هوش مصنوعی: هر کسی که بر یک مور ظلم کند، روزی خود او نیز از طرف ماری که در عقبش است، ستم خواهد دید.
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، با چشم خود شاهد بودم که بر روح یک مورچه، پرنده‌ای ضربه‌ای فرود آورد.
هنوز از صید منقار‌ش نپرداخت
که مرغی دیگر آمد کار او ساخت
هوش مصنوعی: هنوز پرنده‌ای که در دست من بود از چنگ من نرفته است که پرنده‌ای دیگر به سراغش آمده و کار او را خراب کرده است.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
هوش مصنوعی: اگر کار بدی کردی، نباید از آسیب‌ها و عواقب آن احساس امنیت کنی، زیرا طبیعت و دنیای آفرینش جبران‌کننده‌ای برای هر عمل نادرست خواهد داشت.
سپهر آیینه عدل‌ست و شاید
که هرچ آن از تو بیند وا نماید
هوش مصنوعی: آسمان مانند آینه‌ای است که عدالت را نشان می‌دهد و ممکن است هر چیزی که از طرف تو دیده شود، به همین شکل منعکس گردد.
منادی شد جهان را هر که بد کرد
نه با جان‌ِ کسی‌، با جان خود کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا کار بدی انجام می‌دهد، در واقع بدی‌اش فقط به دیگران آسیب نمی‌زند، بلکه به خودش نیز ضرر می‌زند.
مگر نشنیدی از فراش این راه
که هر کاو چاه کند افتاد در چاه
هوش مصنوعی: آیا نشنیدی که گاهی در این مسیر، هر کسی که به حفر چاه مشغول شود، خودش به داخل آن خواهد افتاد؟
سرای آفرینش سرسری نیست
زمین و آسمان بی‌داوری نیست
هوش مصنوعی: جهان و آنچه در آن وجود دارد، به سادگی و بی‌توجهی به وجود نیامده‌اند. زمین و آسمان همواره تحت قضاوت و بررسی هستند و بی‌دلیل وجود ندارند.
هران سنگی که دریایی و کانی‌ست
در او دری و یاقوتی نهانی‌ست
هوش مصنوعی: هر سنگی که در دریا وجود دارد، درون آن جواهرات و سنگ‌های قیمتی همچون یاقوت پنهان شده‌اند.
چو عیسی هر که دارد توتیایی
ز هر بیخی کند دارو‌گیایی
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند عیسی دارای گوهری ارزشمند باشد، می‌تواند از هر نوع بی‌خود و ناپسند، دارویی مؤثر بسازد.
چو ما را چشم عبرت‌بین تباه است
کجا دانیم که‌این گل یا گیاه است‌؟
هوش مصنوعی: زمانی که چشم‌مان به عبرت و عبرت‌آموزی بسته است، نمی‌توانیم تشخیص دهیم که این چیزی که در مقابل‌مان است، گل است یا گیاه.
گرفتم خود که عطار‌ِ وجودی
تو نیز آخر بسوزی‌، گرچه عودی
هوش مصنوعی: من درک کردم که وجود تو نیز در نهایت به سوختن خواهد انجامید، هرچند هنوز در حال جستجو و درخشش هستی.
و گر خود علم جالینوس دانی
چو مرگ آمد به جالینوس مانی
هوش مصنوعی: اگرچه تو به علم جالینوس آگاه باشی، اما زمانی که مرگ نزدیک شود، نمی‌توانی خود را از آن رهایی ببخشی.
چو عاجز‌وار باید عاقبت مرد
چه افلاطون یونانی چه آن کرد
هوش مصنوعی: انسان در نهایت باید با ناتوانی و شکست مواجه شود، چه افلاطون یونانی باشد و چه کسی دیگر.
همان به کاین نصیحت یاد گیریم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم
هوش مصنوعی: بهتر است از قبل از مرگ، دقت کنیم تا یکبار به درستی زندگی‌مان را بررسی کنیم و از آن درس بگیریم.
ز محنت رست هر کاو چشم دربست
بدین تدبیر طوطی از قفس رست
هوش مصنوعی: هر کسی که با چشم بسته از درد و رنج خود رهایی یابد، به مانند طوطی است که با این تدبیر از قفس آزاد می‌شود.
اگر با این کهن‌گرگ‌ِ خشن‌پوست
به صد سوگند چون یوسف شوی دوست
هوش مصنوعی: اگر با این گرگ پیر و درشت‌خو با هزار قسم، به مهربانی و دوستی روی بیاوری، مانند یوسف خواهی شد.
لبادت را چنان بر گاو بندد
که چشمی گرید و چشمیت خندد
هوش مصنوعی: لباسی که به تو می‌پوشد، به قدری زیباست که باعث می‌شود یک نفر به خاطرش گریه کند و در عوض، چشمان تو به خاطر زیبایی آن بخندد.
چه پنداری کز اینسان هفت‌خوانی
بود موقوف خونی و استخوانی
هوش مصنوعی: آیا فکر می‌کنی که این سفر پر از چالش و مشکلات، تنها به سرنوشت و تقدیر مربوط می‌شود و بر اساس خون و استخوان (جسم و جان) تعیین شده است؟
بدین قاروره تا چند آب ریزی‌؟
بدین غربال تا کی خاک بیزی‌؟
هوش مصنوعی: تا کی دستت را در این ظرف آب بریزی؟ تا کی با این غربال خاک را عبور دهی؟
نخواهد مانَد آخر جاودانه
درین نُه مطبخ این یک چارخانه
هوش مصنوعی: در این دنیا چیزی دائمی و ابدی نخواهد ماند و همه چیز، حتی در این آشپزخانه‌های متنوع، روزی به پایان می‌رسد.
چو وقت آید که وقت آید به آخِر
نهانی‌ها کنند از پرده ظاهر
هوش مصنوعی: زمانی که لحظه‌ی سرنوشت فرارسد، تمام رازها و اسرار از پرده بیرون می‌آیند و حقیقت‌ها آشکار می‌شوند.
نه‌بینی گرد ازین دوران که بینی
جز آن قالب که در قلبش نشینی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که با نگاه به گذر زمان، فقط ظاهری از چیزها وجود دارد و تو تنها در قالبی می‌‌بینی که در دلش قرار داری.
ازینجا توشه بَر‌، کانجا علف نیست
دُر اینجا جو‌، که آنجا جز صدف نیست
هوش مصنوعی: از اینجا راهی می‌شوی، چرا که در آنجا چیزی برای خوردن وجود ندارد. در این مکان مروارید هست، اما در آنجا فقط صدف است.
درین مشکین صدف‌های نهانی
بسا درها که بینی ارمغانی
هوش مصنوعی: در این صدف‌های تیره و مرموز، درهای بسیاری وجود دارد که هدایا و چیزهای ارزشمندی را در خود پنهان کرده‌اند.
نو آیین پرده‌ای بینی دلاویز
نوای او نوازش‌های نو‌خیز
هوش مصنوعی: دلت را به زیبایی‌های تازه‌ای مشغول کن که صدای شیرین و دلنشین او همچون پرده‌ای نو، تو را جذب می‌کند و نوازش‌های تازه‌ای را به تو هدیه می‌دهد.
کهن‌کار‌ان سخن پاکیزه گفتند
سخن بگذار‌، مروارید سفتند
هوش مصنوعی: نویسندگان و شاعران قدیم همواره حرف‌های زیبا و خالصانه‌ای زده‌اند، از این رو سخن گفتن با آن‌ها، مانند جمع‌آوری مرواریدهایی ارزشمند است.
سخن‌های کهن زالی مطراست
و گر زال زر است انگار عنقا‌ست
هوش مصنوعی: سخنان قدیمی مانند طلا هستند و اگر هم زال (پدر رستم) واقعی باشد، مثل موجودی افسانه‌ای می‌باشد.
درنگ روزگار و گونهٔ گَرد
کند رخسار مروارید را زرد
گونه در اینجا یعنی رنگ و لون. درنگ روزگار و رنگ و زردی گرد و غبار‌، رخ درخشان و سپید مروارید را رنگ‌پریده و زرد می‌کند.
نگویم زر پیشین نو نیرزد
چو دقیانوس گفتی جو نیرزد
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم که طلا ارزش ندارد، زیرا وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم که چیزهای دیگر هم ارزش خود را دارند.
گذشت از پانصد و هفتاد شش سال
نزد بر خط خوبان کس چنین خال
هوش مصنوعی: بیش از پانصد و هفتاد و شش سال گذشته و هنوز هیچ‌کس مانند این زیبایی و نیکی در خط و نقش وجود ندارد.
چو دانستم که دارد هر دیاری
ز مهر من عروسی در کناری
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که هر شهری برای خودش به عشق من عروسی دارد، احساس عمیق‌تری در قلبم به وجود آمد.
طلسم خویش را از هم گسستم
به‌هر بیتی نشانی باز بستم
هوش مصنوعی: با هر شعر و نشانه‌ای، طلسم خود را شکستم و از آن رهایی یافتم.
بدان تا هر‌که دارد دیدنم دوست
ببیند مغز جانم را در این پوست
هوش مصنوعی: بدان که هرکسی که دوستم دارد، باید عمق وجودم و جوهر روحم را در این بدن ببیند.
اگر من جان محجوبم‌، تن اینست
و گر یوسف شدم‌، پیراهن اینست
هوش مصنوعی: اگر من در عشق کسی به حدی فریب داده شده‌ام که جانم تحت تاثیر اوست، پس بدنم نیز به همین حال است و اگر به درجه‌ای از زیبایی و محبوبیت مانند یوسف رسیده‌ام، لباس من نیز نشان‌دهنده این زیبایی و محبوبیت است.
عروسی را که فرش گل نپوشد
اگر پوشد ز چشم از دل نپوشد
هوش مصنوعی: عروسی که بر روی فرش گل قدم نگذارد، حتی اگر در ظاهر هم زیبا باشد، از دل و نگاه ما پنهان نمی‌ماند.
همه پوشیده‌ای با ماست ظاهر
چو گفتی خضر خضر آنجاست حاضر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ظاهر خود را پنهان کرده‌ای، با ماست. زمانی که گفتی خضر (نماد دانایی و آگاهی) آنجا حاضر است، نشان‌دهنده این است که همیشه در کنار ماست.
نظامی نیز کاین منظومه خوانی
حضورش در سخن یابی عیانی
هوش مصنوعی: نظامی نیز به خوبی توانسته است که با بیان معانی عمیق و زیبای خود در شعر، حضوری شگرف و آشکار داشته باشد.
نهان کی باشد از تو جلوه‌سازی
که در هر بیت گوید با تو رازی
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمی‌تواند از تو پنهان بماند، زیرا در هر شعر رازی برای تو بیان می‌شود.
پس از صد سال اگر گویی کجا او
ز هر بیتی ندا خیزد ‌که‌ ‌«ها او‌»
هوش مصنوعی: بعد از گذشت صد سال، اگر بگویی او کجاست، از هر بیتی صدایی خواهد برخاست که ندا کند: «ها او!»
چو کرم قز شدم از کردهٔ خویش
بریشم بخشم ار برگی کنم ریش
کرم قز‌: کرم ابریشم.     بریشم‌: مخفف ابریشم
حرامم باد اگر آبی خورم خام
حلالی بر نیارم پخته از کام
هوش مصنوعی: اگر بخواهم آبی بنوشم، هرگز نمی‌گذارم چیزی بر زبانم بیاید که حلال باشد ولی ناپخته و بی‌فایده باشد.
نخسبم شب که گنجی بر نسنجم
دری بی‌قفل دارد کان‌ِ گنجم
اگر هر روز گنجی نبخشم شب نمی‌توانم آرمیدن و خفتن‌؛  معدن گنج من دَری بی‌قفل دارد.
زمین اصلی‌ام در بردن رنج
که از یک جو پدید آرم بسی گنج
هوش مصنوعی: من با تحمل سختی‌ها و رنج‌ها، می‌توانم به دستاوردهای ارزشمندی برسم که از یک مقدار ناچیز نیز به وجود می‌آید.
ز دانه گر خورم مشتی به آغاز
دهم وقت درودن خرمنی باز
هوش مصنوعی: اگر از دانه‌ای مشتی بر دارم، در ابتدای کارم آن را به خوبی در زمین می‌کارم تا در زمان برداشت محصول، خوشه‌ای بزرگ و پربار به دست آورم.
بران خاکی هزاران آفرین بیش
که مشتی جو خورد گنجی کند پیش
هوش مصنوعی: بر روی زمین، هزاران نعمت و ثروت وجود دارد که با یک مشت جوی که به دست می‌آوریم، می‌توانیم به آن‌ها دست یابیم.
کسی کاو بر نظامی می‌برد رشک
نفس بی‌آه بیند دیده بی‌اشک
هوش مصنوعی: کسی که از زندگی منظم و سامان یافته دیگران حسادت می‌ورزد، نمی‌داند که بدون درد و رنج نمی‌توان به چنین حالتی رسید و آنچه او می‌بیند تنها ظاهری بدون احساسات عمیق است.
بیا گو شب ببین کان کندنم را
نه کان کندن ببین جان کندنم را
هوش مصنوعی: بیا و شب را ببین که چگونه دلم را می‌کشد، نه فقط اینکه ببینی چطور می‌کشم، بلکه ببین چگونه روح و جانم را به آتش می‌کشم.
به‌هر دُر که‌ز دهن خواهم برآورد
زنم پهلو به پهلو چند ناورد
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دهانم بیرون می‌آید، همچون دُری ارزشمند است، بنابراین به راحتی آن را بیان می‌کنم و در خاطر دارم که باید چندین بار آن را به خاطر بسپارم.
به صد گرمی بسوزانم دماغی
به دست آرم به شب‌ها شب‌چراغی
هوش مصنوعی: می‌خواهم با شدت و جدیت تمام، چیزی را به دست آورم که برایم در شب‌ها نور و روشنی بیاورد.
فرستم تا ترازو‌دار‌ِ شاهان
جوی چندم فرستد عذرخواهان
هوش مصنوعی: می‌فرستم تا کسی که وزن و ارزش پادشاهان را می‌سنجد، به دنبال من برود و درخواستی از من را به یاد داشته باشد.
خدایا حرف‌گیر‌ان در کمینند
حصاری ده که حرفم را نبینند
هوش مصنوعی: خدایا، افرادی در حال کمین هستند و می‌خواهند به سخنان من گوش دهند، پس از تو درخواست می‌کنم که حفاظی برایم فراهم کنی تا آن‌ها نتوانند حرف‌هایم را ببینند.
سخن بی‌حرف نیک و بد نباشد
همه کس نیک خواهد خود نباشد
هوش مصنوعی: سخن بدون واژه‌های خوب و بد معنی ندارد و هر کس فقط برای خود چیزهای خوب می‌خواهد.
ولی آن کز معانی با‌نصیب است
بداند کاین سخن طرزی غریب است
هوش مصنوعی: اما کسی که از مفاهیم آگاه است، باید بداند که این گفته دارای معنایی عجیب و خاص است.
اگر شیری‌، غریبان را میفکن
غریبان را سگان باشند دشمن
هوش مصنوعی: اگر تو شیر هستی، نباید غریبان را آزار بدهی، زیرا غریبان به مانند سگ‌هایی هستند که دشمنان تو به حساب می‌آیند.
بسا منکِر که آمد تیغ در مشت
مرا زد تیغ و شمع خویش را کشت
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که مرا انکار می‌کردند، وقتی تیغ در دست من دیدند، به من حمله کردند و در عین حال، خودشان را هم آسیب زدند.
بسا گویا که با من گشت خاموش
درازیش از زبان آمد سوی گوش
هوش مصنوعی: بسیار پیش آمده که با من بی‌صدا و ساکت بوده، اما در این سکوت، احساسات و افکارش به طرز واضحی به گوشم می‌رسد.
چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست
خری با چارپا آمد فرا‌دست
هوش مصنوعی: از روی کار بی‌فایده و بی‌ارزش، عیسی به زمین نشسته است، در حالی که حیوانی ساده و بی‌نقص به او نزدیک می‌شود.
چه باک از طعنهٔ خاکی و آبی‌؟
چو دارم دِرع زرین آفتابی
هوش مصنوعی: مرا از زخم زبان انسان‌ها و دنیا نگران نیستم، زیرا من دارای نیرویی ارزشمند و درخشان هستم که مرا از هر چیزی فراتر می‌برد.
گر از من کوکبی شمعی برافروخت
کس از من آفتابی در نیاموخت
هوش مصنوعی: اگر من ستاره‌ای را روشن کرده‌ام، هیچ‌کس خورشیدی را از من نیاموخته است.
که گر در راه خود یک‌ ذره دیدم
به صد دستش علم بالا کشیدم
مصرع دوم‌: به اندازهٔ صد دست، علَم و بیرق او را بالا بردم.
و گر سنگی دهن در کاس من زد
دُری شد چون که در الماس من زد
توضیح مصرع دوم آن‌است‌که دُر هر‌چقدر با ارزش باشد وقتی که به الماس می‌زند خُرد و بی‌ارزش می‌شود.
تحمل بین که بینم هندوی خویش
چو ترکانش جنیبت می‌کشم پیش
هوش مصنوعی: منتظر باش که ببینم دختر زیبای هندویم را، چون ترک‌ها زیبایی‌اش را جلوه می‌دهند.
گه آن بی‌پرده را موزون کنم ساز
گه این گنجشک را گویم زهی باز‌!
هوش مصنوعی: گاهی می‌خواهم آن حقیقت آشکار را با آهنگی منظم بیان کنم و گاهی نیز با شگفتی از این پرنده کوچک بگویم که چقدر بزرگ و دلنشین است!
ز هر زاغی به جز چشمی نجویم
به هر زیفی جز احسنتی نگویم
مصرع اول‌: در هر چیزی جز زیبایی آن را نجویم و نبینم چنانکه از زاغ سیاه جز چشمانش را‌.    زیف به‌معنی زر ناخالص است و در اینجا یعنی سخن و شعر کم‌ارزش‌.
به گوشی جام تلخی‌ها کنم نوش
به دیگر گوش دارم حلقه در گوش
هوش مصنوعی: من تلخی‌های زندگی را به یک گوش می‌گویم و در گوش دیگرم، همچون حلقه‌ای، آنها را نگه می‌دارم.
نگهدارم به چندین اوستادی
چراغی را درین طوفان بادی
هوش مصنوعی: به من کمک می‌کند تا در این طوفان و سختی‌ها، نوری را حفظ کنم.
ز هر کشور که برخیزد چراغی
دهندش روغنی از هر ایاغی
هوش مصنوعی: هر کس که در جایی از دنیا درخشش و نیکویی داشته باشد، باید از هر نقطه‌ای به او یاری و حمایت برسد.
ور اینجا عنبرین‌شمعی دهد نور
ز باد سردش افشانند کافور
هوش مصنوعی: اگر در اینجا شمعی معطر و خوشبو روشن شود، از باد سرد آن عطر و بوی کاودر پخش می‌شود.
به شکّر زهر می‌باید چشیدن
پس‌ِ هر نکته دشنامی شنیدن
‌(در این روزگار‌) برای هر شکّر که می‌بخشی  باید زهری را بچشی و برای هر نکته گرانبها که که (در شعر می‌آوری) دشنامی بشنوی.
من از دامن چو دریا ریخته دُر
گریبانم ز سنگ طعنه‌ها پر
هوش مصنوعی: من از جایی که مانند دریا پر از زیبایی و جواهرات است، برمی‌خیزم و در عین حال، به خاطر دشواری‌ها و انتقادها، دچار زخم و آسیب شده‌ام.
کلوخ انداخته چون خشت در آب
کلوخ اندازیی ناکرده دریاب‌!
هوش مصنوعی: اگر کسی بیهوده و بدون هدف به دیگران آسیب بزند، باید بداند که نتیجه‌ای برایش نخواهد داشت و کارش بی‌فایده است.
دهان خلق شیرین از زبانم
چو زهر قاتل از تلخی دهانم
هوش مصنوعی: کلام مردم به اندازه‌ای دلپذیر و شیرین است که از زبان من برمی‌آید، اما تلخی آنچه من می‌گویم به اندازه‌ای رنج‌آور است که می‌توان آن را با زهر کشنده مقایسه کرد.
چو گاوی در خراس افکنده پویان
همه ره دانه‌ریز و دانه‌جویان
گاو خراس‌: گاو آسیاب و چرخاننده سنگ آس است.
چو برقی کاو نماید خنده خوش
غریق آب و می‌سوزد در آتش
هوش مصنوعی: چنان که رعد و برق ناگهان ظاهر می‌شود و خنده‌ای دلنشین را به نمایش می‌گذارد، غریق در آب قرار دارد و همزمان در آتش می‌سوزد.
نه گنجی ای دل از ماران چه نالی‌؟
که از ماران نباشد گنج خالی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا از خزانه‌ای که از مارها پر است، ناله می‌کنی؟ زیرا چنین خزانه‌ای هرگز از مارها خالی نخواهد بود.
چو طاوس بهشت آید پدیدار
به‌جای حلقه دربانی کند مار
هوش مصنوعی: زمانی که طاووس بهشت ظاهر می‌شود، دیگر به جای حلقه‌ای که دربان می‌زند، مار در می‌آید.
بدین طاووس ماران مهره باشند
که طاوسان و ماران خواجه‌تاشند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برخی از افراد، مانند طاووس‌ها (که نماد زیبایی و خودنمایی هستند)، ممکن است تحت تاثیر و کنترل افرادی دیگر (مانند مارها که نماد فریب و خطر هستند) قرار بگیرند. در واقع، زیبایی و ظاهری جذاب می‌تواند باعث شود که فردی تحت سلطه یا خواست‌های دیگران قرار گیرد.
نگار‌ی اکدش‌ست این نقش‌ِ دمساز
پدر هندو و مادر ترک طناز
اکدش‌: دو رگه‌.
مسی پوشیده زیر کیمیایی
غلط گفتم که گنجی و اژدهایی
شعر من همچون کیمیایی است که در ظاهر و شکل مس رخ می‌نماید‌؛ هر ذره این کیمیا خود گنجی می‌سازد اگر آن را به گنج و مار تشبیه کردم اشتباه گفتم.
دری در ژرف دریایی نهاده
چراغی بر چلیپایی نهاده
هوش مصنوعی: دری در اعماق دریا قرار دارد و چراغی بر روی صلیبی گذاشته شده است.
تو دُر بردار و دریا را رها کن
چراغ از قبلهٔ ترسا جدا کن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بهتر است به جای وابستگی به چیزهای بی‌فایده و موقتی، به جانب ارزش‌های واقعی و باارزش حرکت کنیم. همچنین، این اشاره دارد که باید از دیدگاه‌های محدود و کلیشه‌ای دست برداریم و به دنبال روشنایی و حقیقت باشیم.
مبین کاتشگهی را رهنمون است
عبارت بین که طلق‌اندود خون است
هوش مصنوعی: آتش‌نشانی نشانه‌ای است بی‌نظیر از وضعیت دلخراش؛ همانند خونینی که بر روی زمین پاشیده شده و چیزی جز اندوه و درد را به همراه ندارد.
عروسی بکر بین با تخت و با تاج
سر و بن بسته در توحید و معراج
سر و بَن‌‌: از سر تا قدم‌ و سراسر قامت‌.

حاشیه ها

1394/01/05 15:04
روفیا

ز محنت رست هر کو چشم دربست
بدین تدبیر طوطی از قفس رست
دوستان نظامی که قبل از مولانا می زیسته چطور به داستان طوطی و بازرگان اشاره می کند ؟!
ایا این داستان پیشینه قدیمی تری دارد ؟؟

1394/01/05 19:04
سیاوش بابکان

همان به کاین نصیحت یاد گیریم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم!
مردن پیش از مرگ ؟
آری ،
جریده رفتن ، چه گذرگاه عافیت بس تنگ است

1395/06/26 11:08
میلادی رومی

بر این رقعه که شطرنج زیانست
کمینه بازیش بین‌الرخانست.!
در این بیت به نوعی میشود اشاره ای به آیه 2 سوره عصر داشت.!
بسم اللّه الرحمن الرحیم
ان الانسان لفی خسر (2)
و ابیات دیگری که معنای نزدیکی به این بیت دارند
دریغ آن شد که در نقش خطرناک
مقابل می‌شود رخ با رخ خاک
یا بیت
ز گرگان تا به کرمان راه کم نیست
ز ما تا مرگ موئی نیز هم نیست

1396/09/30 10:11
اسحاق

گر فراق بنده از بد، بندگیست/ گر تو با بد، بد کنی پس فرق چیست؟ "مولانا"

1397/07/07 08:10
مصطفی

عجبا از شکوه نظامی از اینهمه افتادگی و دعوت به افتادگی .به چه زیبایی تمام تجربیاتش از زندگی رو گاهی به رمز گاهی به نصیحت پدرانه گاهی به جزییات گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل ...و زیباتر:کسی مو بر نظامی میبرد رشک
نفس بی آه بیند دیده بی اشک
چقدر ناز و پر معنی تک‌تک ابیات جای ساعتها بحث و گفتگو داره
درود بر نظامی شیرین سخن

1402/04/22 00:06
آرش اسدی

باسلام 

ممنون میشم اگه کسی از بزرگواران مفهوم این بیت را توضیح بدهند 

نگهدارم به چندین اوستادی

چراغی را درین طوفان بادی

ز هر کشور که برخیزد چراغی

دهندش روغنی از هر ایاغی

ور اینجا عنبرین شمعی دهد نور

ز باد سردش افشانند کافور

1403/03/03 20:06
فرهود

(در زمانه‌ای که تاریکی همه‌جا را گرفته بود) چراغ فرهنگ را با مهارت و پختگی در طوفان زنده و روشن نگه‌داشتم. در هر سرزمینی وقتی چراغی نور دهد هر‌کس برای بهتر افروختن آن کمک ‌می‌کند اما در این سرزمین، رشک‌بران و حاسدان از باد سرد و کافور بر این چراغ می‌ریزند و در خاموش کردن آن می‌کوشند.

 

ایاغ‌ یعنی پیاله. یعنی هرکس در توان خود کمک کند و پیاله‌ای روغن به چراغ بیفزاید‌. عنبرین چراغ‌: چراغ خوش‌عطر . باد سرد‌: سخنان دلسرد‌کننده

نظامی قدر اشعار گرانبهای خود را می‌دانسته و این توصیفات نه از روی خود‌پسندی بلکه از روی قدر‌دانی از گوهر‌ و گنج‌هایی گران‌بها بوده که مقیاس آنها فراتر از مرزهای زمانه خود بوده است. اما ظاهرا شاعران حسود زمانه او در «سنگ زدن به کاسه او» کوتاهی نمی‌کرده‌اند. در بالا نظامی به آنها پاسخ داده که هر چقدر دُر باشند وقتی که به الماس بزنند خود خُرد می‌شوند.

در جایی دیگر نیز دوست نظامی به او توصیه می‌کند که از گنجه برود اما نظامی آنچنان که بوده تا پایان عمر در گنجه مانده است. 

1402/08/15 05:11
فرهود

در بعضی از ابیات نظامی «خال» یعنی خالی که نتیجه خالکوبی است.