بخش ۱۲۰ - طلب کردن طغرل شاه حکیم نظامی را
چو داد اندیشهٔ جادو دماغم
ز چشم افسای این لعبت فراغم
ز هر عقلی مبارک بادم آمد
طریق العقل واحد یادم آمد
شکایت گونهای میکردم از بخت
که در بازو کمانی داشتم سخت
بسی تیر از کمان افکنده بودم
نشد بر هیچ کاغذ کازمودم
شکایت چون برانگیزد خروشی
نماند بیبها گوهر فروشی
چنین مهدی که ماهش در نقاب است
ز مه بگذر سخن در آفتاب است
خریدندش به چندان دلپسندی
رساندندش به چرخ از سربلندی
پذیرفتند چندان ملک و مالم
که باور کردنش آمد محالم
بسی چینی نورد نابریده
بجز مشک از هوا گردی ندیده
همان ختلی خرام خسروانی
سرْافسارِ زر و طوق کیانی
به تشریفم حدیث از گنج میرفت
غلام از ده کنیز از پنج میرفت
پذیرشها نگر در کار چون ماند
ستورم چون سقط شد بار چون ماند
پذیرنده چگونه رخت برداشت
زمین کشته را ندروده بگذاشت
بدین افسوس میخوردم دریغی
ز دم بر خویشتن چون شمع تیغی
که ناگه پیکی آمد نامه در دست
به تعجیلم درودی داد و بنشست
که سی روزه سفر کن کاینک از راه
به سی فرسنگی آمد موکب شاه
ترا خواهد که بیند روزکی چند
کلید خویش را مگذار در بند
مثالم داد کاین توقیعِ شاه است
همَت شحنه همَت تعویذ راه است
مثال شاه را بر سر نهادم
سه جا بوسیدم و سر بر گشادم
فرو خواندم مر آن فرمان بهفرهنگ
کلیدم ز آهن آمد آهن از سنگ
به عزم خدمت شه جَستم از جای
در آوردم به پشت بارگی پای
برون راندم سوی صحرا شتابان
گرفته رقص در کوه و بیابان
ز گوران تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن
ز رقص ره نمیشد طبع سیرم
ز من رقاصتر مرکب بهزیرم
همه ره سجده میبردم قلموار
به تارک راه میرفتم چو پرگار
به هر منزل کزان ره میبریدم
دعای دولت شه میشنیدم
به هر چشمه که آبی تازه خوردم
به شکر شه دعایی تازه کردم
نسیم دولت از هر کوه و رودی
ز لطف شاه میدادم درودی
ز مشگین بوی آن حضرت بههر گام
زمین در زیر من چون عنبر خام
چو بر خود رنج ره کوتاه کردم
زمین بوس بساط شاه کردم
درون شد قاصد و شه را خبر کرد
که چشمه بر لب دریا گذر کرد
برون آمد ز درگه حاجب خاص
ز دریا داد گوهرها به غواص
مرا در بزمگاه شاه بردند
عطارد را به برج ماه بردند
نشسته شاه چون تابنده خورشید
به تاج کیقباد و تخت جمشید
زمین بوسش فلک را تشنه کرده
مه از سرهنگ پاسش دشنه خورده
شکوه تاجش از فر جهانگیر
فکنده قیروان را جامه در قیر
طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند
درش بر حمل کشورها گشاده
همه در حمل بر حمل ایستاده
به دریا ماند موج نیل رنگش
که در دل بود هم در هم نهنگش
سر تاج قزلشاه از سر تخت
نهاده تاج دولت بر سر بخت
بهشتی بزمش از بزم بهشتی
ز حوضکهای می پر کرده کشتی
کف رادش به هر کس داده بهری
گهی شهری و گاهی حمل شهری
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدر خان را در آن در تنگباری
خروش ارغنون و نالهٔ چنگ
رسانیده به چرخ زهره آهنگ
بریشمزن نواها بر کشیده
بریشم پوش پیراهن دریده
نواها مختلف در پردهسازی
نوازش متفق در جان نوازی
غزلهای نظامی را غزالان
زده بر زخمهای چنگ نالان
گرفته ساقیان می بر کف دست
شهنشه خورده می، بدخواهِ شه مست
چو دادندش خبر کامد نظامی
فزودش شادییی بر شادکامی
شکوه زهد من بر من نگهداشت
نه زان پشمی که زاهد در کُله داشت
بفرمود از میان می بر گرفتن
مدارای مرا پی بر گرفتن
به خدمت ساقیان را داشت در بند
به سجده مطربان را کرد خرسند
اشارت کرد کاین یک روز تا شام
نظامی را شویم از رود و از جام
نوای نظم او خوشتر ز رود است
سراسر قولهای او سرود است
چو خضر آمد ز باده سر بتابیم
که آب زندگی با خضر یابیم
پس آنگه حاجب خاص آمد و گفت
«درآی ای طاق با هر دانشی جفت»
درون رفتم تنی لرزنده چون بید
چو ذره کاو گراید سوی خورشید
سر خود همچنان بر گردن خویش
سرافکنده فکنده هر دو در پیش
بدان تا بوسم او را چون زمین پای
چو دیدم آسمان برخاست از جای
گرفتم در کنار از دلنوازی
به موری چون سلیمان کرد بازی
من از تمکین او جوشی گرفتم
دو عالم را در آغوشی گرفتم
چو بر پای ایستادم گفت بنشین
به سوگندم نشاند این منزلت بین
قیام خدمتش را نقش بستم
چو گفت اقبالِ او «بنشین»، نشستم
سخن گفتم چو دولت وقت میدید
سخنهایی که دولت میپسندید
از آن بذله که رضوانش پسندد
زبانی گر به گوش آرد بخندد
نصیحتها که شاهان را بشاید
وصیتها کز او درها گشاید
بسی پالودههای زعفرانی
به شکرخندهشان دادم نهانی
گهی چون ابرشان گریه گشادم
گهی چون گل نشاط خنده دادم
چنان گفتم، که شاه احسنت میگفت
خرد بیدار میشد جهل میخفت
سماعم ساقیان را کرده مدهوش
مغنّی را شده دستان فراموش
در آمد راوی و بر خواند چون دُر
ثنایی کان بساط از گنج شد پر
حدیثم را چو خسرو گوش میکرد
ز شیرینی دهن پر نوش میکرد
حکایت چون به شیرینی در آمد
حدیث خسرو و شیرین بر آمد
شهنشه دست بر دوشم نهاده
ز تحسین حلقه در گوشم نهاده
شکر ریزان همیکرد از عنایت
حدیث خسرو و شیرین حکایت
که گوهربند بنیادی نهادی
در آن صنعت سخن را داد دادی
گزارشهای بیاندازه کردی
بدان تاریخ ما را تازه کردی
نه گل دارد بدین تری هوایی
نه بلبل زین نوآیینتر نوایی
گشاده خواندن او بیت بر بیت
رگ مفلوج را چون روغن زیت
ز طلق اندودگی کامد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش
چه حلوا کردهای در جوش این جیش
که هر کاو میخورد میگوید العیش
در آن پالوده پالوده چون شیر
ز شیرینی نکردی هیچ تقصیر
عروسی را بدان شیرین سواری
که بودش برقع شیرین عماری
چو بر دندان ما کردی حلالش
چه دندانمزد شد با زلف و خالش
ترا هم بر من و هم بر برادر
معاشی فرض شد چون شیر مادر
برادر کاو شهنشاه جهان بود
جهان را هم ملک هم پهلوان بود
بدان نامه که بردی سالها رنج
چه دادت دست مزد از گوهر و گنج
شنیدم قرعهای زد بر خلاصت
دو پاره دِه نوشت از مِلک خاصت
چه گویی آن دِهت دادند یا نه؟
مثال دِه فرستادند یا نه؟
چو دانستم که خواهد فیض دریا
که گردد کار بازرگان مهیا
همان خاک خراب آباد گردد
به بندافتادهای آزاد گردد
دعای تازهای خواندم چو بختش
به گوهر بر گرفتم پای تختش
چو بر خواندم دعای دولت شاه
ز بازیهای چرخش کردم آگاه
که من یاقوت این تاج مکلل
نه از بهر بها بر بستم اول
دری دیدم به کیوان بر کشیده
به بیمثلی جهان مثلش ندیده
بر او نقشی نوشتم تا بماند
دهد بر من درودی آنکه خواند
مرا مقصود ازین شیرین فسانه
دعای خسروان آمد بهانه
چو شُکر خسرو آمد بر زبانم
فسون شکّر و شیرین چه خوانم؟
بلی شاه سعید از خاص خویشم
پذیرفت آنچه فرمودی ز پیشم
چو بحر عمر او کشتی روان کرد
مرا نه، جمله عالم را زیان کرد
ولی چون هست شاهی چون تو بر جای
همان شهزادگان کشور آرای
از آن پذرفتهای رغبتانگیز
دگرباره شود بازار من تیز
پذیرفت آن دعا و حمد را شاه
به اخلاصی که بود از دل بدو راه
چو خو با حمد و با اخلاص من کرد
دهِ حمدونیان را خاص من کرد
به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل
که شد بخشیده این ده بر تمامی
ز ما بر زاد بر زادِ نظامی
به مِلک طلق دادم بیغرامت
به طلقی مِلک او شد تا قیامت
کسی کاین راستی را نیست باور
منش خصم و خدایش باد داور
اگر طعنی زند بر وی خسیسی
بجز وحشت مباد او را انیسی
به لعنت باد تا باشد زمانه
تبارش تیر لعنت را نشانه
چو کار افتادهای را کار شد راست
در گنجینه بگشاد و برآراست
درونم را به تأیید الهی
برونم را به خلعتهای شاهی
چو از تشریف خود منشوریام داد
به طاعتگاه خود دستوریام داد
شدم نزدیک شه با بخت مسعود
وزو باز آمدم با تخت محمود
چنان رفتم که سوی کعبه حجاج
چنان باز آمدم کهاحمد ز معراج
شنیدم حاسدی زآنها که دانی
که دزد کیسهبر باشد نهانی
به یوسف صورتی گرگی همی زاد
به لوزینه درون الماس میداد
کهای گیتی نگشته حقشناست
ز بهر چیست چندینی سپاست
عروسی کهآسمان بوسید پایش
دهی ویرانه باشد رونمایَش؟
دهی و آنگه چه ده؟ چون کورهٔ تنگ
که باشد طول و عرضش نیم فرسنگ
ندارد دخل و خرجش کیسهپرداز
سوادش نیم کار ملک ابخاز
چنین دادم جواب حاسد خویش
که نعمتخواره را کفران میندیش
چرا میباید ای سالوک نقاب؟
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب؟
به حمد من نگر، حمدونیان چیست؟
که یک حمد اینچنین به کانچنان بیست
اگر بینی در آن ده کار و کشتی
مرا در هر سخن بینی بهشتی
گر او دارد ز دانه خوشهٔ پُر
من آرم خوشه خوشه دانهٔ در
گر او را ز ابر فیض آب فرات است
مرا در فیض لب آب حیات است
گر او را بیشهای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست
سپاس من نه از وجه منال است
بدان وجهست کاین وجهی حلال است
و گر دارد خرابی سوی او راه
خراب آباد کن بس دولت شاه
ز خرواری صدف یک دانه دُر به
زلال اندک از طوفان پر به
نه این ده شاه عالم رای آن داشت
که ده بخشد چو خدمت جای آن داشت
ولی چون ملک خرسندیم را دید
ولایت در خور خواهنده بخشید
چو من خرسندم و بخشنده خشنود
تو نقد بوالفضولی خرج کن زود
بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب: نظامی هان و هان تا زنده باشیبخش ۱۲۱ - تأسف بر مرگ شمسالدین محمد جهان پهلوان: چه میگفتم سخن محمل کجا راند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو داد اندیشهٔ جادو دماغم
ز چشم افسای این لعبت فراغم
هوش مصنوعی: وقتی که به فکر سحر و جادو فرو میروم، عقل و ذهنم تحت تأثیر زیبایی چشمهای این دلبر قرار میگیرد و در این وضعیت احساس آرامش و راحتی میکنم.
ز هر عقلی مبارک بادم آمد
طریق العقل واحد یادم آمد
هوش مصنوعی: از هر نظری که به عقل مربوط میشود، به من روش خاصی رسید که همیشه در ذهنم باقی مانده است.
شکایت گونهای میکردم از بخت
که در بازو کمانی داشتم سخت
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود شکایت میکردم و از اینکه در دلم آرزویی بزرگ دارم که با وجود این، نمیتوانم به آن دست یابم.
بسی تیر از کمان افکنده بودم
نشد بر هیچ کاغذ کازمودم
هوش مصنوعی: من تیرهای زیادی به سمت هدف پرتاب کردهام، اما هیچ کدام به کاغذی که میخواستم نرسید.
شکایت چون برانگیزد خروشی
نماند بیبها گوهر فروشی
هوش مصنوعی: وقتی که شکایت و نارضایتی به وجود میآید، دیگر هیچ صدایی بدون ارزش و اهمیت باقی نمیماند.
چنین مهدی که ماهش در نقاب است
ز مه بگذر سخن در آفتاب است
اینچنین مهد و کجاوه که ماه زیبارویی در آن نشسته، نه ماه بلکه خورشیدی.
خریدندش به چندان دلپسندی
رساندندش به چرخ از سربلندی
هوش مصنوعی: او را با زیباییهای بسیار خریدند و به او مقام و جایگاهی بالایی در زندگی بخشیدند.
پذیرفتند چندان ملک و مالم
که باور کردنش آمد محالم
هوش مصنوعی: آنقدر ثروت و دارایی را پذیرفتم که باور کردن آن برایم دشوار شد.
بسی چینی نورد نابریده
بجز مشک از هوا گردی ندیده
هوش مصنوعی: بسیاری از چینینوردان کارآزموده، جز عطر مشک، در آسمان چیز دیگری ندیدهاند.
همان ختلی خرام خسروانی
سرْافسارِ زر و طوق کیانی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و زینت خاصی اشاره دارد که به نوعی به شخصیت و قدرت اشاره میکند. مانند مجسمهای با زینتهای طلایی و طلسمی که نماد سلطنت و عظمت است. این تصویر به فردی اشاره دارد که با وقار و شکوه خاص خود، در جایگاه بلند و با ارزشی قرار دارد.
به تشریفم حدیث از گنج میرفت
غلام از ده کنیز از پنج میرفت
هوش مصنوعی: غلام با افتخار از گنجینهها صحبت میکرد و ده کنیزک را هم با خود میبرد.
پذیرشها نگر در کار چون ماند
ستورم چون سقط شد بار چون ماند
هوش مصنوعی: به کارهایت نگاهی بینداز که چگونه پیش میروند، زیرا وقتی که باری از دوش برداشته میشود، حالتی مشابه با یک حیوان در شرایط خاص پیدا میکند.
پذیرنده چگونه رخت برداشت
زمین کشته را ندروده بگذاشت
هوش مصنوعی: پذیرنده چگونه میتواند به راحتی از زمین کشته ای که هنوز در زیر خاک مانده، جدا شود و آن را رها کند؟
بدین افسوس میخوردم دریغی
ز دم بر خویشتن چون شمع تیغی
هوش مصنوعی: برای این افسوس میخوردم که حسرتی از خودم داشتم، مانند شمعی که به آرامی میسوزد و دچار درد و رنج میشود.
که ناگه پیکی آمد نامه در دست
به تعجیلم درودی داد و بنشست
هوش مصنوعی: ناگهان شخصی به سرعت آمد و نامهای در دست داشت. او درود و سلامی فرستاد و سپس نشسته است.
که سی روزه سفر کن کاینک از راه
به سی فرسنگی آمد موکب شاه
هوش مصنوعی: باید سی روز به سفر ادامه دهی، زیرا اینک کاروان شاه از راهی به دوری سی فرسنگ به ما نزدیک شده است.
ترا خواهد که بیند روزکی چند
کلید خویش را مگذار در بند
هوش مصنوعی: او میخواهد که تو را برای مدتی ببیند، بنابراین کلیدهای خود را در بند نگذار و آزاد باش.
مثالم داد کاین توقیعِ شاه است
همَت شحنه همَت تعویذ راه است
هوش مصنوعی: او به من گفت که این نامه امضای شاه است و تلاش و کوشش شحنه (رهبر یا سردار) مانند نشانی برای راهنمایی است.
مثال شاه را بر سر نهادم
سه جا بوسیدم و سر بر گشادم
هوش مصنوعی: من به نشانه احترام، سه بار بر سر شاه بوسه زدم و سپس سرم را به زیر انداختم.
فرو خواندم مر آن فرمان بهفرهنگ
کلیدم ز آهن آمد آهن از سنگ
هوش مصنوعی: من آن دستور را خواندم و به فرهنگ و دانشش توجه کردم، همانطور که آهن از سنگ بدست میآید.
به عزم خدمت شه جَستم از جای
در آوردم به پشت بارگی پای
هوش مصنوعی: من برای خدمت به شاه از جایی بلند شدم و با پشت سر بار سنگینی را به دوش کشیدم.
برون راندم سوی صحرا شتابان
گرفته رقص در کوه و بیابان
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی صحرا رفتم و شروع به رقصیدن در کوهها و دشتها کردم.
ز گوران تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن
هوش مصنوعی: از گورستان به سرعت بالا رفتم و در دویدن از دیگران پیشی گرفتم، همچنین در پرواز از پرندگان هم جلو زدم.
ز رقص ره نمیشد طبع سیرم
ز من رقاصتر مرکب بهزیرم
هوش مصنوعی: من نمیتوانم با رقص و شادی پیش بروم، زیرا طبع من به گونهای است که برایم سخت است. حتی مرکبی که زیر پایم است، از من رقصانتر به نظر میرسد.
همه ره سجده میبردم قلموار
به تارک راه میرفتم چو پرگار
هوش مصنوعی: من به همه جا میرفتم و در مسیر سجده میکردم، مانند قلمی که بر روی کاغذ حرکت میکند و مانند پرگاری که بر روی زمین میچرخد.
به هر منزل کزان ره میبریدم
دعای دولت شه میشنیدم
هوش مصنوعی: هر جا که در راه میرفتم، دعای موفقیت و خوشبختی پادشاه را میشنیدم.
به هر چشمه که آبی تازه خوردم
به شکر شه دعایی تازه کردم
هوش مصنوعی: هر بار که از آبی تازه نوشیدم، به یاد شکر و نعمتهای او دعایی جدید و سپاسگزارانه به زبان آوردم.
نسیم دولت از هر کوه و رودی
ز لطف شاه میدادم درودی
هوش مصنوعی: نسیم خوشبختی از هر کوه و رود در حال وزیدن بود و من از لطف و مهربانی شاه، پیامی را میفرستادم.
ز مشگین بوی آن حضرت بههر گام
زمین در زیر من چون عنبر خام
هوش مصنوعی: بوی خوش آن شخص بزرگوار به قدری قوی و دلنشین است که در هر قدمی که برمیدارم، زمین زیر پایم همچون عطر دلربای عنبر تازه میشود.
چو بر خود رنج ره کوتاه کردم
زمین بوس بساط شاه کردم
هوش مصنوعی: وقتی که خودم را به زحمت انداختم و مسیر را برای خودم آسان کردم، برای در اختیار گرفتن مقام و احترام شاه، به زمین زانو زدم و جلوی او تعظیم کردم.
درون شد قاصد و شه را خبر کرد
که چشمه بر لب دریا گذر کرد
هوش مصنوعی: پیامآور وارد شد و خبر داد که چشمهای از کنار دریا عبور کرده است.
برون آمد ز درگه حاجب خاص
ز دریا داد گوهرها به غواص
هوش مصنوعی: یک شخص خاص از دروازهای بیرون آمد و به غواصان دریا جواهرات و گوهرهایی بخشید.
مرا در بزمگاه شاه بردند
عطارد را به برج ماه بردند
هوش مصنوعی: مرا به مهمانی شاه بردند و عطارد را به جایگاه ماه بردند.
نشسته شاه چون تابنده خورشید
به تاج کیقباد و تخت جمشید
هوش مصنوعی: شاه مانند خورشید درخشان نشسته است، بر تاج کیقباد و تخت جمشید.
زمین بوسش فلک را تشنه کرده
مه از سرهنگ پاسش دشنه خورده
هوش مصنوعی: زمین با بوسهاش باعث شده آسمان به شدت به او نیازمند باشد و ماه به خاطر سرهنگ به او آسیب رسانده است.
شکوه تاجش از فر جهانگیر
فکنده قیروان را جامه در قیر
هوش مصنوعی: تاج او مانند رنگی از فر و شکوهی است که بر جهان پهناور افکنده و باعث شده که شهر قیروان در لباس تاریک و قیرگون فرورود.
طرفداران ز سقسین تا سمرقند
به نوبتگاه درگاهش کمربند
هوش مصنوعی: هواداران از شهر سقسین تا سمرقند در نوبت به درگاه او ایستادهاند و کمربند به دل بستهاند.
درش بر حمل کشورها گشاده
همه در حمل بر حمل ایستاده
هوش مصنوعی: دروازهای که به سرزمینهای مختلف باز است، همه در آن در حال آمد و رفت هستند و در واقع در حال انتقال و جابهجایی مردم و کالاها بهصورت مداوم و همیشگی است.
به دریا ماند موج نیل رنگش
که در دل بود هم در هم نهنگش
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیتی شبیه به دریا و موجهایش است. رنگ نیل آن، به عمق و زیبایی دریا اشاره دارد و نشان میدهد که درون دریا، چیزهای شگفتانگیزی مانند نهنگها وجود دارد که در دل آن پنهان هستند. این تصویر میتواند نمادی از ناشناختهها و زیباییهای پنهانی زندگی باشد.
سر تاج قزلشاه از سر تخت
نهاده تاج دولت بر سر بخت
هوش مصنوعی: بر روی سر قزلشاه، تاجی قرار دارد که نشانهی سلطنت و قدرت اوست و این تاج در واقع نماد خوبی و خوششانسی او محسوب میشود.
بهشتی بزمش از بزم بهشتی
ز حوضکهای می پر کرده کشتی
هوش مصنوعی: در بزم بهشت، حال و هوای شاد و دلانگیزی حاکم است. در این محیط دلربا، گلابیهای درخشان از حوضهای کوچک میجوشند و کشتیهایی از شراب در آن سیر میکنند.
کف رادش به هر کس داده بهری
گهی شهری و گاهی حمل شهری
هوش مصنوعی: کف رادش به هر کس نعمت و بهرهای داده است که گاهی به یک شهر و گاهی به شهر دیگری اختصاص دارد.
ز تیغ تنگ چشمان حصاری
قدر خان را در آن در تنگباری
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف چشمان زیبای شخصی میپردازد که تأثیری عمیق و قوی بر دیگران دارد. چشمان او مانند تیغی تیز و خطرناک هستند که میتوانند به معنای محدود کردن یا محصور کردن کسی تعبیر شوند. این ویژگی چشمان، سبب ایجاد حسی از قدرت و یا تسلط بر دیگران میشود. در کل، شاعر به زیبایی و جذابیت خاص این چشمان اشاره دارد که میتواند احساسات و وضعیت فرد را تحت تأثیر قرار دهد.
خروش ارغنون و نالهٔ چنگ
رسانیده به چرخ زهره آهنگ
هوش مصنوعی: صدا و نغمهٔ سازها به آسمان بلند شده و نالهٔ چنگ نیز به گوش میرسد.
بریشمزن نواها بر کشیده
بریشم پوش پیراهن دریده
بریشمزن یعنی نوازنده. در قدیم تار سازها را از ابریشم میساختهاند.
نواها مختلف در پردهسازی
نوازش متفق در جان نوازی
هوش مصنوعی: آوازها و نواها در هنر موسیقی بسیار متنوع و متفاوت هستند، اما همهی این نواها در درون خود پیامی مشترک دارند که به عمق وجود انسان اثر میگذارد.
غزلهای نظامی را غزالان
زده بر زخمهای چنگ نالان
هوش مصنوعی: غزلهای نظامی مانند گوزنهایی هستند که بر زخمهای چنگ نالهکننده فرود میآیند. این بیان به نوعی به لطافت و زیبایی شعرهای نظامی اشاره دارد که همزمان با حسرت و درد درون آنها همراه است.
گرفته ساقیان می بر کف دست
شهنشه خورده می، بدخواهِ شه مست
هوش مصنوعی: ساقیان با دقت و احتیاط جامهای شراب را به دست پادشاه میدهند، اما کسانی هستند که در دل نسبت به او حسادت دارند و از نوشیدن شراب مست شدهاند.
چو دادندش خبر کامد نظامی
فزودش شادییی بر شادکامی
هوش مصنوعی: وقتی به او خبر رسید که نظامی به شهر آمده، شادی بر شادکامیاش افزوده شد.
شکوه زهد من بر من نگهداشت
نه زان پشمی که زاهد در کُله داشت
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی زندگی عابد واقعی به رفتار و کردار اوست، نه به پوشش یا ظاهری که در اختیار دارد.
بفرمود از میان می بر گرفتن
مدارای مرا پی بر گرفتن
هوش مصنوعی: بفرمود که از وسط میگیری و با مهربانی و تحمل به پیش برو.
به خدمت ساقیان را داشت در بند
به سجده مطربان را کرد خرسند
هوش مصنوعی: ساقیان را به خدمت خودش مشغول کرد و با نواختن موسیقی، دل نوازندگان را شاد نمود.
اشارت کرد کاین یک روز تا شام
نظامی را شویم از رود و از جام
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اشارهای شده که در یک روز تا غروب، ما به ترتیب از رود و از جام، نظامی خواهیم شد. به نوعی بیانگر برنامهریزی یا آمادگی برای یک رویداد مهم است که در آن روز انجام خواهد شد.
نوای نظم او خوشتر ز رود است
سراسر قولهای او سرود است
هوش مصنوعی: نغمهی شعر او زیباتر از صدای رودخانه است و تمام سخنانش مانند یک سرود دلنشین میباشد.
چو خضر آمد ز باده سر بتابیم
که آب زندگی با خضر یابیم
هوش مصنوعی: وقتی خضر (نماد حیات و جاودانگی) از شراب میآید، ما نیز سرمان را افراشته میکنیم تا آب زندگی را با او پیدا کنیم.
پس آنگه حاجب خاص آمد و گفت
«درآی ای طاق با هر دانشی جفت»
هوش مصنوعی: سپس دربان ویژهای آمد و گفت: «بیا داخل، ای کسی که با هر دانشی همپایهای.»
درون رفتم تنی لرزنده چون بید
چو ذره کاو گراید سوی خورشید
هوش مصنوعی: درون خودم رفتم و احساس کردم که بدنم مانند بیدی در حال لرزش است، مانند ذرهای که به سوی خورشید متمایل میشود.
سر خود همچنان بر گردن خویش
سرافکنده فکنده هر دو در پیش
هوش مصنوعی: سر خود را به حالت افسردگی و ندامت پایین انداختهام و هر دو دست را به جلو پیش آوردهام.
بدان تا بوسم او را چون زمین پای
چو دیدم آسمان برخاست از جای
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که وقتی او را بوسیدم، مانند زمین پیش پایم به احترام او ایستادم، چون دیدم آسمان از جای خود برخاست.
گرفتم در کنار از دلنوازی
به موری چون سلیمان کرد بازی
هوش مصنوعی: در کناری نشسته بودم و از لطافت و زیبایی دلم شاد شد، مثل اینکه موریانه در کنار من بازی میکند و مرا به یاد سلیمان میاندازد.
من از تمکین او جوشی گرفتم
دو عالم را در آغوشی گرفتم
هوش مصنوعی: من از تسلیم و راضی بودن او، چنان شعفی در دل یافتم که تمام هستی را در آغوش گرفتم.
چو بر پای ایستادم گفت بنشین
به سوگندم نشاند این منزلت بین
هوش مصنوعی: وقتی که من ایستادم، به من گفتند بنشین، و به خدا قسم این مقام را به من نشان دادند.
قیام خدمتش را نقش بستم
چو گفت اقبالِ او «بنشین»، نشستم
هوش مصنوعی: زمانی که او به من گفت که بنشین، من فوراً به نشستن پرداختم و به خدمت او مشغول شدم.
سخن گفتم چو دولت وقت میدید
سخنهایی که دولت میپسندید
هوش مصنوعی: وقتی که زمان مناسب پیش آمد، حرفهای زیادی زدم که مورد توجه و پسند آن زمان قرار گرفت.
از آن بذله که رضوانش پسندد
زبانی گر به گوش آرد بخندد
زبانی، مَلَک عذاب دوزخ است که پر قهر و غضب است.
نصیحتها که شاهان را بشاید
وصیتها کز او درها گشاید
هوش مصنوعی: نصیحتهایی که به فرمانروایان باید داده شود، همان وصیتهاییاند که از آنها درها را به روی خیر و منفعت باز میکند.
بسی پالودههای زعفرانی
به شکرخندهشان دادم نهانی
هوش مصنوعی: من خیلی از دسرهای زعفرانی را به طور مخفیانه با شیرینی و لبخند به آنها تقدیم کردم.
گهی چون ابرشان گریه گشادم
گهی چون گل نشاط خنده دادم
هوش مصنوعی: گاهی مانند ابرها اشک میریختم و گاهی مثل گل، شادی و خنده به دیگران میبخشیدم.
چنان گفتم، که شاه احسنت میگفت
خرد بیدار میشد جهل میخفت
هوش مصنوعی: من آنقدر زیبا صحبت کردم که شاه از لذت به من احسنت میگفت و در این میان، هوش و خرد مردم بیدار میشد و نادانی در خواب فرو میرفت.
سماعم ساقیان را کرده مدهوش
مغنّی را شده دستان فراموش
هوش مصنوعی: شراب و مشروبات مستکننده، ساقیان را سرمست کرده و در این حال، گلایهای در دل مغنّی وجود دارد که دیوانهوار در عالم خود غرق شده و یادش از دستانش بهکلی رفته است.
در آمد راوی و بر خواند چون دُر
ثنایی کان بساط از گنج شد پر
هوش مصنوعی: راوی با صدای خوش و دلنشین خود داستانی زیبا و ستایشآمیز را آغاز کرد، گویی که این مجلس با گنجینهای از نعمتها و زیباییها پر شده است.
حدیثم را چو خسرو گوش میکرد
ز شیرینی دهن پر نوش میکرد
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو به کلام من گوش میکرد، از شیرینی گفتار من لذت میبرد و از آن بهشتی همانند نوش حیات میچشید.
حکایت چون به شیرینی در آمد
حدیث خسرو و شیرین بر آمد
هوش مصنوعی: وقتی داستان به جذابیت و شیرینی رسید، داستان خسرو و شیرین شروع شد.
شهنشه دست بر دوشم نهاده
ز تحسین حلقه در گوشم نهاده
هوش مصنوعی: سلطانی بر روی شانهام دستی گذاشته و به نشانهی تحسین، حلقهای در گوشم قرار داده است.
شکر ریزان همیکرد از عنایت
حدیث خسرو و شیرین حکایت
هوش مصنوعی: شکر به لطف و محبت، داستان عشق خسرو و شیرین را روایت میکرد.
که گوهربند بنیادی نهادی
در آن صنعت سخن را داد دادی
هوش مصنوعی: درست است که در هنر سخنوری، اصول و پایههایی همچون جواهراتی ارزشمند وجود دارد که به آن ساختار و قوام میدهد.
گزارشهای بیاندازه کردی
بدان تاریخ ما را تازه کردی
هوش مصنوعی: از طریق بیانهای بسیار، تو به ما یادآوری کردی که تاریخ ما چه حالتی دارد و آن را برایمان تازه کردی.
نه گل دارد بدین تری هوایی
نه بلبل زین نوآیینتر نوایی
هوش مصنوعی: نه در این هوای مرطوب گلی وجود دارد و نه بلبل صدای تازهتری میخواند.
گشاده خواندن او بیت بر بیت
رگ مفلوج را چون روغن زیت
هوش مصنوعی: خواندن شعر او همانند مایعی نرمکننده در رگهای متعفن و سست، به انسان انرژی و زندگی میبخشد.
ز طلق اندودگی کامد حریرش
هم آتش دایه شد هم زمهریرش
هوش مصنوعی: از آنجا که حریر (پارچه ابریشمی) به زیبایی و لطافت معروف است، در اینجا به نظر میرسد که زیبایی آن تحت تأثیر یک پدیده شدید قرار گرفته است. در واقع، این زیبایی در عین حال هم میتواند به گرما و آتش اشاره داشته باشد و هم به سردی و برودت. به عبارتی، حریر تحت تأثیر شرایط مختلف دچار تغییر و تحول میشود و این نشاندهندهٔ تضاد یا عدم ثبات زیبایی و لطافت است.
چه حلوا کردهای در جوش این جیش
که هر کاو میخورد میگوید العیش
هوش مصنوعی: شما چه کار جالبی کردهاید در ترکیب این مواد که هر کسی از آن میخورد، لذت و شادیاش را اعلام میکند.
در آن پالوده پالوده چون شیر
ز شیرینی نکردی هیچ تقصیر
هوش مصنوعی: در آن شیرینی لذیذ و خوشمزه، مانند شیر، هیچ گناه و اشتباهی نکردهای.
عروسی را بدان شیرین سواری
که بودش برقع شیرین عماری
هوش مصنوعی: عروسی به شتاب و شوری آمده که زیباییاش چنان است که همه را تحت تاثیر قرار میدهد و چهرهاش به روشنی و دلنشینی میزند.
چو بر دندان ما کردی حلالش
چه دندانمزد شد با زلف و خالش
هوش مصنوعی: وقتی تو با دندانهایم بازی کردی، چه فایدهای دارد که به خاطر زلف و صورتت ازاو عذر خواهی کنم؟
ترا هم بر من و هم بر برادر
معاشی فرض شد چون شیر مادر
هوش مصنوعی: محبت و دوستی تو برای من و برادرم لازم و ضروری شده است، مانند این که شیر مادر برای نوزادان حیاتی است.
برادر کاو شهنشاه جهان بود
جهان را هم ملک هم پهلوان بود
هوش مصنوعی: برادری که پادشاه جهان بود، هم فرمانروای عالم بود و هم پهلوان.
بدان نامه که بردی سالها رنج
چه دادت دست مزد از گوهر و گنج
هوش مصنوعی: بدان نامهای که سالها تلاش برای نوشتن آن کردی، چه پاداشی به تو داده است از طلا و财富؟
شنیدم قرعهای زد بر خلاصت
دو پاره دِه نوشت از مِلک خاصت
هوش مصنوعی: من شنیدهام که برای آزادی تو، قرعهای کشیده شده و دو قسمت از دهکدهات را به نام ملک شخصیات ثبت کردهاند.
چه گویی آن دِهت دادند یا نه؟
مثال دِه فرستادند یا نه؟
هوش مصنوعی: میپرسم که آیا به تو آن مکان را دادهاند یا نه؟ آیا چیزی شبیه آن مکان برایت فرستادهاند یا نه؟
چو دانستم که خواهد فیض دریا
که گردد کار بازرگان مهیا
هوش مصنوعی: زمانی که فهمیدم که نعمتهای دریا در دسترس خواهد بود، آمادهسازی کار بازرگان آغاز شد.
همان خاک خراب آباد گردد
به بندافتادهای آزاد گردد
هوش مصنوعی: اگرچه زمین خشک و خراب به نظر میرسد، اما ممکن است روزی به مکانی آباد و آزاد تبدیل شود، جایی که محرومیتها برطرف شوند.
دعای تازهای خواندم چو بختش
به گوهر بر گرفتم پای تختش
هوش مصنوعی: دعای جدیدی را به زبان آوردم و در زمانی که موفقیت او را به دست آوردم، او را بر تخت نشاندیم.
چو بر خواندم دعای دولت شاه
ز بازیهای چرخش کردم آگاه
هوش مصنوعی: زمانی که دعای خیر برای روزگار شاه را خواندم، از لطایف و ترفندهای دنیا و سرنوشت باخبر شدم.
که من یاقوت این تاج مکلل
نه از بهر بها بر بستم اول
هوش مصنوعی: من یاقوتی هستم که این تاج را تزئین کرده، اما این کار را نه به خاطر ارزش مادی انجام دادهام.
دری دیدم به کیوان بر کشیده
به بیمثلی جهان مثلش ندیده
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و شکوه یک پدیده کیهانی اشاره میکند که نظیرش را در جهان ندیده است. او در حال وصف یک نمای خاص است که به طور خاص و منحصر به فردی در آسمان قرار دارد و این زیبایی او را متحیر کرده است.
بر او نقشی نوشتم تا بماند
دهد بر من درودی آنکه خواند
هوش مصنوعی: من بر او نوشتهای نقش کردم که پایدار بماند و از آن کسی که آن را میخواند، برای من سلامتی و خوشامدی بیاید.
مرا مقصود ازین شیرین فسانه
دعای خسروان آمد بهانه
هوش مصنوعی: من از این داستان شیرین هدف خاصی دارم و آن هم این است که دعای پادشاهان و بزرگترها برایم بهانهای شود.
چو شُکر خسرو آمد بر زبانم
فسون شکّر و شیرین چه خوانم؟
هوش مصنوعی: وقتی نام خسرو به زبانم میآید، چه نیازی به وصف شکر و شیرینی دارم؟
بلی شاه سعید از خاص خویشم
پذیرفت آنچه فرمودی ز پیشم
هوش مصنوعی: البته که شاه سعید به من از عزیزانش قبول کرد آنچه را که تو از من خواسته بودی.
چو بحر عمر او کشتی روان کرد
مرا نه، جمله عالم را زیان کرد
هوش مصنوعی: زندگی او مانند دریا است و من را در این دریا به حرکت درآورده است. اما این حرکت برای همهی عالم خسارت به همراه دارد.
ولی چون هست شاهی چون تو بر جای
همان شهزادگان کشور آرای
هوش مصنوعی: اما چون تو، پادشاهی بزرگ و باعظمت، در این مقام هستی، همانند شاهزادگان کشور با زیبایی و زینت.
از آن پذرفتهای رغبتانگیز
دگرباره شود بازار من تیز
هوش مصنوعی: از آن موارد جذاب و دلنشین، میخواهم دوباره بتوانم بازار کار و تلاشهای خود را با شدت بیشتری دنبال کنم.
پذیرفت آن دعا و حمد را شاه
به اخلاصی که بود از دل بدو راه
هوش مصنوعی: شاه دعا و ستایش را با قلبی خالص و واقعی پذیرفت.
چو خو با حمد و با اخلاص من کرد
دهِ حمدونیان را خاص من کرد
هوش مصنوعی: وقتی که او با حمد و صداقت با من رفتار کرد، به من امتیاز خاصی داد و خانهی حمدونیان را مختص من ساخت.
به مملوکی خطی دادم مسلسل
به توقیع قزلشاهی مسجل
هوش مصنوعی: به یک برده خطی دادم که با امضای معتبر و رسمی از طرف شاه، تایید شده است.
که شد بخشیده این ده بر تمامی
ز ما بر زاد بر زادِ نظامی
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که این زمین و دیار به طور کامل به ما بخشیده شده است، به خاطر زاد و ولد و تلاشهای نظامی که انجام دادهایم.
به مِلک طلق دادم بیغرامت
به طلقی مِلک او شد تا قیامت
هوش مصنوعی: من بدون هیچ وجهی، زمین خود را به زن طلاقیام بخشیدم و این زمین از آنِ او خواهد بود تا همیشه.
کسی کاین راستی را نیست باور
منش خصم و خدایش باد داور
هوش مصنوعی: کسی که به این حقیقت ایمان ندارد، دشمن من است و امیدوارم که خداوند قاضی او باشد.
اگر طعنی زند بر وی خسیسی
بجز وحشت مباد او را انیسی
هوش مصنوعی: اگر کسی به او طعنهای بزند و او را به تنگدستی متهم کند، نباید از آن ناراحت شود و باید بداند که در دلش باید آسوده باشد و از تنهایی نترسد.
به لعنت باد تا باشد زمانه
تبارش تیر لعنت را نشانه
هوش مصنوعی: لعنت بر باد که تا همیشه، نسل تیر لعنت را هدف قرار میدهد.
چو کار افتادهای را کار شد راست
در گنجینه بگشاد و برآراست
هوش مصنوعی: وقتی کار کسی که به بنبست رسیده، درست میشود و او در گنجینه خود را باز میکند و به زندگیاش نظم میدهد.
درونم را به تأیید الهی
برونم را به خلعتهای شاهی
هوش مصنوعی: درونم با نور خدا روشن و تأیید شده است و ظاهر و نمودم با زیباییها و زینتهای سلطنتی آراسته است.
چو از تشریف خود منشوریام داد
به طاعتگاه خود دستوریام داد
هوش مصنوعی: وقتی که به من دستورهایی دربارهی وظایف و کارهایم داد، احساس کردم که از مقام و جایگاه خودم برای دیگران استفاده میکنم.
شدم نزدیک شه با بخت مسعود
وزو باز آمدم با تخت محمود
هوش مصنوعی: من به دربار شاه نزدیک شدم و با شانس خوب به او رسیدم و سپس با مقام و سلطنت محمود بازگشتم.
چنان رفتم که سوی کعبه حجاج
چنان باز آمدم کهاحمد ز معراج
هوش مصنوعی: چنان رفتاری داشتم که هنگامی که به خانه خدا میروم، مانند حجاج به کعبه میروم و وقتی باز میگردم، همچون احمDد که از معراج برگشته است، بازمیگردم.
شنیدم حاسدی زآنها که دانی
که دزد کیسهبر باشد نهانی
هوش مصنوعی: شنیدم که حسودان از آنها که میدانی، به طور پنهانی در حال دزدی و سرقت هستند، صحبت میکنند.
به یوسف صورتی گرگی همی زاد
به لوزینه درون الماس میداد
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت عمیق و نادر یوسف، حتی در رشتههای ظریف و باارزشی مانند لوزینهای که در دل الماس است، نمایان میشود. یعنی وجود او چنان خاص و منحصربهفرد است که میتوان او را با ارزشترین چیزها مقایسه کرد.
کهای گیتی نگشته حقشناست
ز بهر چیست چندینی سپاست
هوش مصنوعی: ای جهان، چرا به حقیقت شناخته نشدهای و برای چه این همه سپاس را از کسانی که حق را نمیشناسند میطلبی؟
عروسی کهآسمان بوسید پایش
دهی ویرانه باشد رونمایَش؟
آیا عروسی که آسمان، از زیبایی و جمالش، بر پای او بوسه میزند، دهی ویرانه را برای رونما به او میدهند؟ ( رونما هدیهای است که خواستگار (یا خانواده او) در اولین دیدار به عروس میدهد)
دهی و آنگه چه ده؟ چون کورهٔ تنگ
که باشد طول و عرضش نیم فرسنگ
هوش مصنوعی: شما دهی را تصور کنید، اما این ده چه ویژگیای دارد؟ مانند کورهای است که فضای محدودی دارد و اندازهاش تنها نیم فرسنگ است.
ندارد دخل و خرجش کیسهپرداز
سوادش نیم کار ملک ابخاز
هوش مصنوعی: کیسهپردازش نه درآمد و نه هزینهای دارد، و سوادش به اندازهای است که حتی کار ملک ابخاز را هم به خوبی نمیفهمد.
چنین دادم جواب حاسد خویش
که نعمتخواره را کفران میندیش
هوش مصنوعی: به کسی که حسرت و کینه به من دارد، گفتم که کسی که همیشه به نعمتها عادت کرده، نباید به نداشتهها فکر کند و شکر نعمتها را فراموش کند.
چرا میباید ای سالوک نقاب؟
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب؟
هوش مصنوعی: چرا باید ای سالک، نقاب بر چهره بگذاری؟ در آن ویرانه، سقوط کردن همچون نور ماه است.
به حمد من نگر، حمدونیان چیست؟
که یک حمد اینچنین به کانچنان بیست
هوش مصنوعی: به نعمتهای من بنگر، آنچه را که ستایشگران میگویند چیست؟ که ستایشی اینچنین سزاوار است و در کنار آن بیست (عدد بیست بهعنوان نماد کمال یا مرتبه بالا).
اگر بینی در آن ده کار و کشتی
مرا در هر سخن بینی بهشتی
هوش مصنوعی: اگر در آن دهکده کار و مشغلهام را ببینی، در هر کلام من حس خوشبختی و بهشت را احساس خواهی کرد.
گر او دارد ز دانه خوشهٔ پُر
من آرم خوشه خوشه دانهٔ در
هوش مصنوعی: اگر او دانههای خوشمزهای دارد، من خوشهبهخوشه دانههایی از خودم میآورم.
گر او را ز ابر فیض آب فرات است
مرا در فیض لب آب حیات است
هوش مصنوعی: اگر او از ابر رحمت بهرهمند است، من نیز در نعمت و برکت آب حیات قرار دارم.
گر او را بیشهای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست
هوش مصنوعی: اگر او جنگلی با استحکامی دارد، من صد جنگل از عود خوشبو دارم.
سپاس من نه از وجه منال است
بدان وجهست کاین وجهی حلال است
هوش مصنوعی: تشکر من به خاطر نیازمندیهای مادی نیست؛ بلکه به خاطر جنبهای است که این جنبه پاک و حلال است.
و گر دارد خرابی سوی او راه
خراب آباد کن بس دولت شاه
هوش مصنوعی: اگر به سوی او خرابی وجود دارد، آن را به طوری اصلاح کن که به آبادانی تبدیل شود، زیرا این کار به خوشبختی و سعادت شاه میانجامد.
ز خرواری صدف یک دانه دُر به
زلال اندک از طوفان پر به
هوش مصنوعی: از میان مقدار زیادی صدف، فقط یک دانه مروارید به دست میآید، و این دانه ی باارزش از چشمهی زلالی که در طوفان کمی آرام است، شکل میگیرد.
نه این ده شاه عالم رای آن داشت
که ده بخشد چو خدمت جای آن داشت
هوش مصنوعی: این دهکده بهراستی برای کسی که به آن خدمت کرده است، همچون پادشاهی ارزشمند است و نباید برایش چیزی بخشید.
ولی چون ملک خرسندیم را دید
ولایت در خور خواهنده بخشید
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه به خوشحالی و رضایت رسید، قدرت و حکومتی را که میخواست، به او عطا کرد.
چو من خرسندم و بخشنده خشنود
تو نقد بوالفضولی خرج کن زود
هوش مصنوعی: اگر من راضی و مهربان هستم، تو هم باید زودتر به خرج کردن اموال بیهودهات بپردازی.
حاشیه ها
1392/11/30 17:01
رسته
بیت 19
غلط : سه جا بوسیدم و بر سر نهادم
درست: سحا بوسیدم و بر سر نهادم
سحا کاغذی بوده است که نامه را در آن میپیچیدند، کار پاکت نامۀ امروزی را انجام میداده است.
1394/05/12 09:08
مرتضی (باران)
به هر منزل کزان ره ""میبردم""
به هر منزل کزان ره "می پریدم "