غزل شمارهٔ ۶۴۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۴۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۶۴۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۶۴۸ به خوانش هویدا
غزل شمارهٔ ۶۴۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۶۴۸ به خوانش نازنین بازیان
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
حج دونوع است:یکی قصدکوی دوست وآن حج عوام میباشدویکی میل روی دوست وآن حج خواص است.حج خانه ی خلیل آسان است اماحج حرم جلیل کارمردان است.
ای قوم به حج رفته کجاییدکجایید
معشوق همین جاست بیاییدبیایید
ده بارازآن راه بدان خانه برفتید
یک بارازاین خانه براین بام برآیید
نخست باید به این شعر عنوانی را پزیرفت: من عنوان: شمایید: را بر میگزینم.دوم، این غزل مولالنا سرود انساسالاری و محبت است. آن را در آیینه بزرگ زمان خود نگاه کنیم. همه کشور ها و مردمان معشوق اند.
سوم: نماز خواندن کار بیوه زنان است، روزه گرفتن صرفه جویی نان است، حج رفتن سیاحت جهان است، دل به دست آور که کار مردان است.
خواجه عبدالله انصاری، پیر هرات
یک دسته گل کو اگر آن باغ "بدیدیت"
یک دسته گل کو اگر آن باغ "بدیدید"
مولانا به اندازه ای پا از عرفان فراتر نهاده است،که کلمات قادر به نقل پیام او نیستند و به اجبار از تناقض برای انتقال پیام بهره گرفته است،مانند:صورت بی صورت در بیت سوم،که این موضوع زیبایی کار او را صد چندان کرده است.
بله شما به نکته مهمی اشاره کردید ، به نظر بنده حضرت مولانا به غیرقابل رؤیت بودن خداوند در عین قابل فهم بودن در همه جا اشاره کرده است و این منظور خود را در بهترین قالب و بهترین شکل ممکن آورده است ، << صورت بی صورت >> ، واقعا زیباست .
ای عالم نقاد، کزو خرده بگیری
هیهات که خود بند لغاتی و اسیری
خشم است میان همه الفاظ و لغاتت
وقت است که یابی که خودت جان بصیری
از بهر چه گفت او: که در بحر خداییم
تا خرده نگیری به غلامی ز امیری
گر نیت تو همرهی و رفع عیوب است
حاشا که چنین خواجه ای خارج ز مسیری
حج است اگر جای نکوهیدنِ یاری
با علم خودت از دگران دست بگیری
نقد تو به جا بود، ولی لحن تو بی جا
گویی همگان جمله حقیر و تو هژیری
آنروز تو را حج تمتع شده مقبول
تا عین تمتع بنمایی که فقیری
کیانوش عزیز، بعد إز شعر مولانا، حاشیه زیبای تو احسنت.
به نام خالق تنها
که حجمان حج جهل بسیط است
نمازمان مصداق آیات 4تاهفت سوره ی الماعون است
بصیرتمان در حد دیدن دنیاست
وشناختمان از خدا به حد صفر است که این اشعار ما را به به جای رساندن به خدا دورتر میکند شغر لذت ادبی نیست شعر لذتی است که ذلت هارا با آن خاموشکنین و به معارف برسیم هربیت از این شعر و اشعار عطار همگی نیاز به تفسیر دارن که این کار از ذهن ما خارج است و خدا را باید درسادگی ها بیابیم نه در شداید کلمات و لغات و ...
کیانوش ، احسنت بر تو باد احسنت . از شعر مولانا مست شدم و از حاشیه ی تو سرمست
آن خواجه کیانوش که از خردهگیام خرده گرفتهست
پندی بفشاندست و ز خشم حسنک پرده گرفتهست
پندت بنیوشیدم و در دیده و در دل بنهادم
بالید و گوالید و گل آورد و سراپرده گرفتهست
گل بود ز گلزار بصیرت که در او جان من اشکفت
تا لحن خوش اینک به دگرسان، ز دگر پرده گرفتهست
محمود شود عاقبتت پیر خردمند و سرانجام
دست تو بود آن که مرا از دهن مرده گرفتهست
دوستان مولوی شناس٬ آیا این غزل هم سروده مولوی است؟
آنها که به سر؛ در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
از سنگ یکی خانه اعلای معظم
اندر وسط وادی بی زرع بدبدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف
ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان؛ چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
آن خانه دل و خانه خدا واحد مطلق
خرم دل آنها که در آن خانه خزیدند
مانند الف راست برفتند به لبیک
آنها که در این خانه چو گردون بخمیدند
بر خطّه آن مشعر وحدت چو گذشتند
خط لمن الملک بر اغیار کشیدند
حزبی که بجز سنگ؛ ره از خانه ندیدند
چون حزب شیاطین ز در حق برمیدند
سلام،
من نسخه ای قدیمی از دیوان شمس دارم که این غزل (و همچنین چند غزل دیگر) در آن آمده است و در نسخه جناب فروزان فر نیست.
جناب حاجی بنده،
نخست یاد صدها تن را که جان خویش در سر سودای کعبه نهادند گرامی بداریم.
اما بعد؛
گمان نمی برم کسی بهتر از شما بتواند در باب حج اظهار نظر کند.
تقسیم بندی حج عوام و خواص، قصد کوی دوست و میل روی دوستی که رخ نمی نماید
کمی این حقیر را سر گردان کرده است.
سعادت حج خانه خلیل دست نداه است اما بر بام خانه بسیار بار برشده ام و تنها بر حیرتم افزوده است، بی که به حرم جلیلم راه دهند، و صد البته در مردی ( آدمی بودن)خویش شک ندارم و ندارند. نه حتا پیامی یا پیغامی ، با اینکه برون خانه فراوان کارها کرده ام!
دوست عزیز ایرانی، این غزل از حضرت مولانا میباشد.
جناب آقای حسن خرده گیر
این غزل به نظر من از مولانا نیست سبک و کلامش باکلام مولانا تفاوت می کند
منظورم این غزل است
آنها که به سر؛ در طلب کعبه دویدند
چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
از سنگ یکی خانه اعلای معظم
اندر وسط وادی بی زرع بدبدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف
ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان؛ چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند
آن خانه دل و خانه خدا واحد مطلق
خرم دل آنها که در آن خانه خزیدند
مانند الف راست برفتند به لبیک
آنها که در این خانه چو گردون بخمیدند
بر خطّه آن مشعر وحدت چو گذشتند
خط لمن الملک بر اغیار کشیدند
حزبی که بجز سنگ؛ ره از خانه ندیدند
چون حزب شیاطین ز در حق برمیدند
که از مولانا نیست...
گر صورت بی صورت معشوق ببینید ....
در مثنوی هم فرموده است:
صورت از "بی صورتی" آمد برون
باز شد کان الیه راجعون
کیانوش ِ عزیز دستمریزاد،درودتان باد و این سروده...
در این لینک، چند آهنگ دیگر از این شعر، معرفی شده است:
پیوند به وبگاه بیرونی
یک دسته گل کو اگر آن باغ *بدیدیت*
دکترای ادبیات استاد فرجی سر کلاس درباره این کلمه سر کلاس اینطور توضیح داد که حضرت مولانا رفیقی داشت که بعضی از کلمات را اینگونه ادا میکرد و مولانا او را بسیار دوست میداشت به خاطر این ارادت مولانا در این شعر کلمه بدیدید را بدیدیت نوشته و رفاقت را به نهایت رسانده.
he is amazing... i ll proud to be persian
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام بیایید
مراد از ده بار دفعات بسیاری ست که انسان سعی کرده از این طریق به خدا برسد یعنی راه ذهن که اکثر ما انسان ها خدایی ذهنی در یک سوی و شخص خود را در سوی دیگری متصور شده و با مشقت بدنی غیر ضروری از جمله سفر های سخت و طاقت فرسای آن روزها سعی در رسیدن به او داریم که البته موفق نخواهیم شد و مصداق آن نیز بازگشته از حج هایی هستند که بزودی به رفتارهای قبل خود باز میگردند .
در مصرع دوم ؛ عرفا را اعتقاد بر این است که انسان در بدو تولد تنها یک من دارد و آن من اصلی و وجه خدایی انسان میباشد که به مرور زمان و با رشد جسمی، انواع هم هویت شدگی های این جهانی و من هایی دروغین و متوهم بر روی آن وجه خدایی انسان انباشته شده و بسیار مرتفع میگردد و در انتها میفرماید که بایستی آن من اصلی و خدایی خود را که از ابتدا در مرکز خود داشتیم بر روی قله یا بام بیاوریم تا به اصل خود زنده شویم و این کار ممکن نیست مگر با زدودن آن من های ذهنی که در طول سالها گمان می کردیم آنیم و البته که با دور شدن از هم هویت شدن با هر چه غیر از اوست و مولانا از ما میخواهد یک بار نیز این راه را بیازماییم. که قطعاً نتیجه بخش خواهد بود.
این قبیل از شعرها خیلی جولانگاه روشنفکران تاریک فکری شده که به دین اهمیت شایسته نمی دهند و اعمال ظاهری را مثل نماز و حج موثر نمیدانند. در حالیکه مولوی به قول دوستی که در بالا نوشته اند بر اوج قله های عرفان این شعر را سروده نه در فضای مجازی بر اوج گوگل و تلگرام و منبرهای بی ارزش و انسان خراب کن امروزی.
بیت آخر هم همین دلالت را دارد که این رنج شما در ظاهر اعمال گنج شماست. یعنی روی سخن مولوی با حج روندگان است نه آنهایی که بهایی به ظاهر احکام دین نمی دهند او مشفق آنهاست که ان المومنین اخوه. که فراتر روید و روی معشوق را ببینید و پرده پیش رو را کنار بزنید که آنهم روشش همانطور که بزرگان گفته اند دقت در ترک محرمات و انجام واجبات است....
احمد ظاهر آواز خوان فقید خراسان/افغانستان این شعر را در قالب یک آهنگ بسیار زیبا خوانده
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام
چرا حق مطاب را ادا نمیکنید
نه اینکه امانت دار هستید
چندین بار پیام را ارسال کردم و گویا متوجه نیستید
چه شعر زیبا و پر مفهموی و دم محسن چاوشی گرم به خاطر این انتخاب و آهنگ بی نظیر "قوم به حج رفته"آلبوم "قمار باز"
بنظرم مناظره ی کعبه و دل اثر پروین اعتصامی یک برداشت آزاد از این شعر زیبای مولانا است
و چه دلنشین خوانده محسن چاوشی عزیز
پیوند به وبگاه بیرونی
دوستان این لینک انگار نسخه ی دیگه ای از این شعره! لطفا جهت بررسی این شعر نظراتتونو بدین
لب لباب مثنوی معنوی ص 52و53- (40)
مولی حسین کاشفی
نهر دوم- رشحه پنجم
در بیان حج
و آن دو نوع است : یکی قصد کوی دوست و آن حج عوام است و یکی میل روی دوست و آن حج خواص انام است و چنانچه در ظاهر کعبه ای است قبله ی خلق ؛ در باطن نیز کعبه ای است منظور نظر حق و آن دل است . اگر کعبه ی گِل محل طواف خلایق است ، کعبه ی دل مطاف الطاف خالق است. آن مقصد زوّار است و این مهبط انوار. آن جا خانه است و این جا خداوند خانه .
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید
صد بار از آن راه بدان خانه برفتید یک بـار از این راه در این خانه درآیید
ای درویش ! حجِ خانه ی خلیل آسان است اما حج حرم جلیل کار مردان است :
حجّ زیارت کــــــــــــــــــــردن خانه بود حجّ ربّ البیت مـــــــــــــــــردانه بود
کــــــــــعبه را که هر دمی عزّی فزود آن ز اخـــــــــــــــلاصات ابراهیم بود
فضل آن مسجد ز خاک و سنگ نیست لیک در بنّاش حــــرص و جنگ نیست
بـــــر در این خانه گستاخی ز چیست گر همی دانند کانــــــدر خانه کیست؟
ابلهان تعظیم مــــــــــسجد می کنند در جفای اهـــــــــل دل جّد می کنند
آن مــجاز است این حقیقت ای خران نیست مـــــــسجد جز درون سروران
مسجدی کـــــــــان اندرون اولیاست سجده گاه جمله است آنجا خداست
صورتی کــــــــــاو فاخر و عالی بود او ز بیت الله کــــــــــــی خالی بود؟
صورت بی صورت کنایه از ذات باریتعالی است. از انجا که انسان ظرفیت تحمل این صورت بی صورت را ندارد لاجرم آن ذات را "هست" میکند. این هست کردن در قالب جسمانیت کعبه می باشد. عارف این را میداند و در پی آن میرود تا در نهایت به ان بپیوندد.
سلام
من نظرات رو که میخوندم
توجه بعضی دوستان رو به نظر "کیانوش" دیدم
و دوباره و دوباره نظر "کیانوش" رو خونم
حالا اگه من درست متوجه شده باشم
سروده آقای کیانوش انتقادی است به مولانا
و سبک خرده گیری مولانا رو نشانه گرفته
انصافاً من هم بعد از شنیدن این غزل
همین احساس به سراغم اومد
" که چرا مولانا لحن انتقادی و سرزنشگری داره؟ و انگار داره "آنهایی رو که به حج رفتند و حالا تاثیری نگرفتند سرزنش میکنه؟"
یه نکته بگم
انسان الان و قرن بیستم و بیست و یکم
برای خودش شخصیتی قائل شد
یعنی به نظر من در این صد ساله که به نظر من از اروپا هم شروع شد
آدم عادی تونست برای خودش شخصیتی قائل بشه و خودش رو آدم حساب کنه
در حالیکه این نگاه در زمانه قدیم نبود
نگاه "بنده و مولا"
ارباب و رعیت
هرچقدر خوارتر و حقیر تر
عزیز تر و مکرم تر
انسانها به نظرم دو ساحت داشتند
ساحت خورد کنندگی و خورد شوندگی
و مدام بین این دو حالت در نوسان بوده اند و شاید هنوز هم باشند
اینکه انسان امروز این نگاه سرزنشگرانه مولوی رو مورد نقد قرار میده
از نظر من نشانه رشد انسان جدید است
یا حق
اما به نظر من این نگاهی که شما از آن حرف میزنید هنوزهم هست ...به شکل دیگر
سلام و درود
چقدر زمان زود میگذرد
هفت سال...
خیر میلاد عزیز، غزل بنده در پاسخ به نحوه ی نقد دوست عزیز اقای حسن خرده گیر در یکی از پیغامهای بالا بود
اما
نکته ی ظریفی در تفسیر شما هست که اکثر توصیه ها نسبی هستند
یعنی متناسب با سطح درک و توان مخاطب میتواند برای برخی سازنده و برای برخی دیگر مخرب و برای برخی بی اثر باشد
اشعار نقدگونه ی مولانا نیز مستثنی نیست
درود و سپاس
کیانوش
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاک مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم.
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
مرا حق از می عشق آفریدست
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
مولانا ارزش بسیار زیدی برای عظمت انسان قایل شده انسان امروزی ارزشهایی برای خودش قایل شده که بیشتر ضد ارزش هستند
💜#مولانا در این غزل بسیار زیبا، برای تفهیم مسأله ای بسیار مهم(یعنی خودشناسی که همانا خودشناسی خدا شناسی ست)،یکی از بزرگترین آیین های دین اسلام یعنی #حج را دستاویز قرار میدهد و کسانی که #حج را تنها به عنوان یکی از #فروع_دین (در تشیّع) و یا یکی از مهم ترین مناسک مذهبی (در تسنّن) میپندارند به باد نکوهش میگیرد. #مولانا بی پروا این گونه نگاه و این گونه به #حج رفتن را زیر سوال میبرد و از گمراهانی که از #کعبه فقط صورت ظاهری آن را میبینند میپرسد که ره توشه تان از این به #حج رفتنها چیست؟ و اگر به مرادی از رفتن خود رسیده اید و خدا را شناخته اید پس نشانی از او ارایه کنید. #مولانا نهیب میزند که چرا خود را سرگردان بیابان میکنید و اگر به راستی به دنبال معرفت و پیدا کردن معشوق هستید،نگاهی به درون خود بیاندازید و معشوق را در ذات الهی که هم او درون شما نهاده است جستجو کنید، چرا که اگر به چشم دل آن یار را بیابید، آنگاه به هر جا که نظر بیاندازید آنجا چونان #کعبه خواهد بود و صورت معشوق را هویدا خواهید یافت. آنچنان که شیخ اجّل #سعدی هم در بیتی از غزل ۱۸ #مواعظ میفرماید که: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند| بنگر که تا چه حد است مکان آدمیّت. بدون شک منظور #مولانا زیر سوال بردن اصل #حج نیست چرا که نه تنها در #حج که در هر گونه عبادتی اگر شناخت و معرفت نباشد، آن عبادت بدون شک فقط تن را فرسوده کردن خواهد بود. #مولانا در بیت پایانی غزل میفرماید که هر چند همین زحمت تن دادن شما در راه #حج بدون اجر نیست اما هم این خود شما و منیّت شماست که راه را بر به دست آوردن همین اجر ناچیز هم میبندد.
درود به Quchen
تمام آنچه که درست بود را گفتید :)
با سلام به نظر بنده ایشان راه را اشتباه رفته اند و خودشان را خدا پنداشتند و این بزرگترین خطا می باشد.
اینکه پرده شما هستید دقیقا این مفهوم را تقویت می کند که شرک است
دقت کنید که هر انسانی خدایی ست ...
روز اول که استاد من (یک معلم میتواند استادی هم باشد برایت ،برخی معلم ها استاد عشق اند ...)این را گفت (همان جمله آغازین حاشیه من را ) و من و بقیه یا نفهمیدیم یا اشتباه فهمیدیم ...
روزها گذشت و سه سال از آن موقع گذشته ...
و بالاخره فهمیدم که هر انسانی خدایی ست ...
کافی به یک بند یا یک جمله یا یک شعر گونه ای دیگر نگاه کرد ...خدای هر کس به رنگ چشمان اوست ؛خدا بی رنگ ست و رنگی از اوست ؛چون آینه که هر رنگی به خود گیرد ...خدا بیرنگ در توست ...همیشه در کنارت ...
...و هر انسانی خدایی ست ...
او خود را خدا ندید ؛اصلا از این شعر این معنی قلمداد نمیشود .
ای کسانی که به حج میروید اکنون کجا هستید ؟معشوق همین جا هست بیایید بیایید ...یعنی چه؟
سالیان دراز به حج میرویم و به گرد آن خانه میگردیم ...ما به گرد خانه میگردیم یا خدا ؟
ما برای خدا به گرد خانه میگردیم ...حال خدای ما هر لحظه گرد ما هست ...
در اینستاگرام متن نوشته شده بود و خوب به یاد ندارم :
به کعبه که میگشتم فهمیدم این من نیستم که به آن میچرخم ...این اوست که به من میچرخد ...
از اینها چه میتوان فهمید ... ؟
طواف کردن جز با عشق چه معنا دارد ...
هر خانه کعبه ای ست ... .
در هر خانه خدایی ست ... .
مولانا خدا را معشوق خطاب کرده ...این غزل مولانا عرفانی ست چون خدا معشوق است و عاشقانه است چون عشق خدا هست ...عرفان و عشق با هم آمیخته شده ...ولی به کفت مولانا این یک عشق است !...آری او مثنوی خود را قرآن میدانست و حق هم داشت !چرا نمیدانست !؟؟
آن دیوان کبیر او که جای جای آن با شعر و آیات قرون و آیات دل مولانا نگاشته شد .... .
عمل حج ...این عمل مقدس ...کمتر کسی چون مولانا توانست خدای را ببیند...
خود مولانا گفت معشوق توهمسایه و دیوار به دیوار ...خدا همین جا هست و از برای او طواف میکنی ...
...گر صورت بی صورت معشوق بببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید ...
از هر بیت که میگذری واضح تر میشود !
صورت بی صورت ...خدا هست !خودمیگوید خدا را دیدهام ؛و آنگاه که او ببینی خود تو خدایی هستی ...خود تو کعبه ای هستی ...
چندین بار به آن کعبه مقدس رفتید و هیچ نشد ؛
نه به خدارسیدی و نه خدا دیدی...تنها کافیست که اگر واقعا میخواهی به او برسی بر دل فرود آیی
اگر این کنیم نشانی میخواهیم برای ادامه راه ...نشان خد ا بی نشان است ...نشان خدا چیست ...نمیدانم
آری ...
حج مقدس ست
زیباست
.
.
و هر دل جای خداست که خدای عشق را به انسان داد ...
و اگر خدای دیدی ؛تو خود خدایی استی ،
...
... و هر دل کعبه ای که تو پی در پی به او میگردی ...
خداوند خالق ما و همه مخلوقات عالم است و همه این عالم مخلوق خداوند است
عقل می گوید سنخیتی بین خالق و مخلوق نیست چرا که اگر باشد او محدود می شود و محدودیت در خداوند راه ندارد
انسان قطعا و یقینا مثل آفتاب مشخص است که آویزان و نیازمند است و کسی او را می پروراند کودک چگونه رشد می کند؟ قطعا چرخاننده ای او را رشد می دهد که همان پروردگار اوست و همه مخلوقات اینگونه اند.
اگر انسان توان دارد مدفوع و کثافات را از خود دور کند که قادر به این کار نیست پس چگونه ادعا می کند خود خداست یا ...
مولانا ادعا نکرد او خداست ...
هر انسانی خدایی ست ...
این جواب شما هست ؛نمیدانم چطور این جمله را توضیح دهم؛هرکس به گونه ای اگر این جمله را فهمید ،فهمید ...
خدا عقل را داد به انسان ،هر حسی را و هر توانایی ای را ؛و اختیار به آدمی ،
این انسان بود که این عقل را گسترش داد .
هر انسانی مخلوقی از مخلوقات خداوند است این حقیقتی است که مانند روز روشن است هر چه انسان دارد از خداوند است ای کاش این را مولانا باور داشت.
میشه بگویید کدام شعر مولانا این را انکار میکند ؟
جناب متفکر آری هرچه انسان دارد از خداوند است ؛ ولی نباید این را سر لوحه خود قرار داد ؛
اگر این طور است چرا خداوند به ما اختیار داده که هر راهی که پیش رو هست را خودمان انتخاب کنیم ؟
اگر این طور است چرا باید به دنبال کشف چیزهای جدید تر در علم و ریاضی و پزشکی و فلسفه و ...بگردیم؟
اگر این طور است پس چرا امامان و انبیا و پیامبران آمدند ؟فقط برای هدایت انسان ها ؟ فقط همین !!
اگر این طوراست پس چرا باید درس بخوانیم ؟!
نه دوست عزیز ...
خدا همه چیز به ما داده ،عقل ،احساس،اختیار،استعداد و ...و پیامبران آمدند نه فقط برای آنکه ما را هدایت کنند بلکه آمدند تا نشان دهند که هر انسانی میتواند خود را تا حد امکان به خوبی و نیکی برسانند آمدند تا زندگی کنند به زیبایی، آمدند تا نشان مان دهند که یک انسان میتواند چندین سال نام ش بر زبان بماند ولی به نیکی ؛
دوست عزیز خدا اختیار داد به انسان و اولین انتخاب مهم آدمی بدون آنکه خودش از انتخاب خود آگاه داشته باشد نیک و بد بودن خودش است ؛مهم نیست کجا هستی ، بین چه کسانی ، در چه وضعی ، در چه مرتبه ای ،در چه مذهبی ...
آری هر انسانی خدایی ست نه آنکه هر انسان خود خدا باشد !
هر انسانی خدایی ست ... انسانی سرچشمه خوبی ها و فطرت پاک گویی تمام جانش از روح خداست، حتی اگر دین نداشته باشد که خود خدا یک دین است ؛
قرآن کتابی ست آسمانی برای هدایت انسان مجموعه ای از آیات الهی پر از رمز ورموز آشکار و حرف ها شیرین و پند های خوب و داستان هایی که برای الگو ما در زندگی آمده ...
خدا نزدیک ما هست نزدیک تر از سایه خود ...در روشنایی آشکار، همین روبه رو و در عمق جان ...
من نمیگویم کعبه و ...بی فایده است رفتن ش؛ نه ،ابدا !
ولی کعبه حقیقی خدا دقیقا چه هست ...
چه بسا افرادی که کعبه رفته اند وظلم میکنند و چه بسا افرادی که نرفته اند و پاک هستند و در این میان چه بسا افرادی که رفته اند و پاک هستند و چه بسا افرادی که نرفته و پاک نیستند ...
ولی با این همه دسته دسته کردن بالاخره تو کدام هستی ؟
در این دایره کجایی ؟
مرکز کعبه است ؟
پس خدا کجاست؟
خدا در کعبه است ؟
نه !
خدا همه جا هست ؟
خدا در توست
خدا در آدمی دیگر ست ...
پیش از رفتن به کعبه پاک بودن شرط دل آدمی ست !
بر دل آدمی بگرد و تا توانی نیک کن
بر دل ها طواف کن که خدا پیوسته بر دل تو طواف میکند ...
چرا خدا بر دل تو طواف نکند ؟
چرا این یار زیبا واز بزرگ و عزیز تر از هر نیست و هست ،بر آدم لطفی این چنین نکند
کعبه برو؛ ولی ،حتی اگر بروی دلت پاک نباشد ،چه فایده که بر بت میگردی ... ؟!؟
نه! ... ، کعبه بت نیست ؛ ولی اگر دلت پاک نباشد- که دل خود آدم ست و پاک بودن آدمی با دل بیان میشود - ،آنگاه برای تو آن کعبه مقدس بتی بیش نیست ...
دوست بزرگوار اختیار منافاتی با مخلوق بودن شما ندارد و قطعا انسان هم اختیار دارد و هم جبر مثل گرسنگی و مرگ که اجبار است و کشف علوم مختلف هم باز منافاتی با مخلوق بودن ندارد و اتفاقا همین کشف در علوم مختلف جهالت انسان را نشان میدهد و می گوید که انسان ادعای واهی نکن تو حتی برای مثال به یک چوب علم نداری چگونه ادعا می کنی خدایی هستی به معنایی که شما می فرمایید.
انبیا هم برای تذکر آمده اند نه برای هدایت!
انبیاء به همین فطرت خداجو تذکر می دهند و ما را متنبه کرده اند که به معنای واقعی نیازمند هستیم و عجز و نیاز خودمان را به خداوند اظهار کنیم و این کلام زیبای پیامبر است فرمودند الفقر و فخری (فقر فخر من است)
اگر روش پیامبر عظیم الشان اسلام را مطالعه کنیم جز درخواست و طلب و بندگی چیزی نمی یابیم.
دوست عزیز شما فقط به معنای هر انسانی خدایی ست توجه کرده اید نه به اصل معنا ...
گفتم که نمیتوانم این را به شما معنی کنم ... .
چرا انسان از تمام مخلوقات بالاتر است که این حرف خود خدا هست ولی باز از خدا پایین هست و بوده و خواهد بود ...
نه ؛من گفتم که پیامبران تنها برای هدایت نیامدند ... .
آنها هم برای خود هم برای خدا هم برای ماآمدند و از طرف خدا ....
پیامبران از همه انسانها پاک تر هستند اما آیا دیده اید که یک سوره به نام لقمان داریم ؟
لقمان که پیامبر نبود !
اصحاب کهف چطور ؟
آنها هم پیامبر نبودند !
پس چرا انقدر خوب هستند ...آنگونه که در قرآن برای ما مثال زده شد ؟
نه تنها برای عبرت ما ، و الگو گرفتن از آنان در زندگی مان ، و برای بهتر زندگی کردن ،بلکه برای آنکه خداوند به ما میگوید که در این جهان و هر مکان هستند افرادی که پیامبر نیستند و پاک هستند ...
سلام بحث را حاشیه نبریم انسان های خوب هم خدا نیستند، بهترین انسان پیامبر خاتم است و از ایشان بالاتر نداریم هیچگاه پیامبر ادعا نکرد خود خدایی ست با اینکه شق القمر کرده یا رد الشمس کرده ما که دیگر باید سکوت اختیار کنیم.
آری شما راست میگویید ؛هر چه هم بگوییم نه من موافقت میکنم و نه شما ؛...
ولی شما فقط معنا ظاهر جمله دیدید ...باز ؛
مهم نیست :)
دوست عزیز
همانگونه خداوندا درقران می فرماید من نزدیکترین موجودبه انسان هستم .منظورمولانااین نکته هست
واذاسئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداعی اذادعانی
اماماازروی غفلت خدارادرمکان ها وزیارتگاه ها می جوییم
سلام دوباره عالیجنبان ...
به نظرم تحلیلی از مناسک حج و چندی از کتب استاد شریعتی از جمله اسلام شناسی های ۱ و۲ و ۳ را بخوانید ؛
من با کتاب حج استاد توانستم کمی به این عمل نگاه خوب داشته باشم و با توجه به سخنان معلم خود فهمیدم که گشتن به دور دل آدم ها همان حج هست یعنی از آدمی شروع کنی به دور او چون کعبه بگردی و خوبی کنی ...یعنی دل خود را به دور خدا بگردی ...
انسان خدا نیست ؛
هر انسانی خدایی شت نه اینکه او خود خدا باشد !
نه !
یعنی آنکه عاشق خدا باشی -عاشق خدا بشی-و برای خدا دلها را طواف کنی ...
طواف به دلها خوش بحث زیاد دارد ...
با حرف آخر محمد جان موافقم ...
این همان هست که مایه ای از حرف مرا دارد و البته من در کنار این چیزهای دیگر میگویم که تا لمس نکنیم نمیفهمیم والبته من کمی لمس کرده ام ...
مرسی محمد عزیز
سلام دوستان بزرگوار جلوی چشم . گوش خودمان را نگیریم
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
مثل آفتاب روشن است ایشان خودشان را خدا می دانند. دین ما هم صاحب دارد هم پیامبر دارد هم امام پس از سرچشمه اصلی دین خومان را بگیریم بهتر است.
سلام خدمت دوستان گرامی
مباحث مطروحه جناب متفکر با مابقی عزیزان ،جدال شریعت و عرفان است . خود را ملول نفرمایید.
البته ناگفته نماند این گفتگوها بسیار کارگشاست.
با تشکر از همه افکار و ارای گونه گون
شرح غزل شمارهٔ ۶۴۸ (ای قوم به حج رفته)
مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
محمدامین مروتی
این غزل مبین رویکرد مولانا به عبادتی به نام حج است. حج ز نظر عارفان، طواف کعبۀ دل است و طواف کعبۀ گل را کافی نمی دانند. یعنی رویکردی معنوی به عبادات و من جمله حج دارند. حج معنوی یا ابراهیمی، با حج ظاهری تفاوت هایی دارد که مولاما در این غزل آن ها را گوشزد می کند.
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
به حاجیان می گوید خدا فقط در مکه و کعبه نیست. در همه جا هست.
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
به جای سرگردانی در بیابان و رفتن به مکه، ببینید همسایه تان به شما نیاز ندارد که حج واقعی همین است.
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
خداوند صورت ندارد که فقط در کعبه مجسم شده باشد. هر جای روی کنید او هست. اگر به این بی صورتی رسیدید، خواهید دید که کعبه و صاحب خانه خودتان هستید.
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
مولانا می گوید هستند کسامی که ده بار به حج رفته اند و زیارتی صوری کرده اند بی آن که یک بار به بام معنای حج رفته باشند.
آن خانه لطیفست، نشانهاش بگفتید
از خواجۀ آن خانه نشانی بنمایید
در وصف خانه کعبه سخن ها گفته اید بی ان که از صاحب خانه یعنی خدای کعبه سخنی گفته باشید. یعنی محو خانه شده اید و صاحبخانه را فراموش کرده اید.
یک دسته گل کو، اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو، اگر از بحر خدایید
اگر به خدای کعبه می رسیدید، با خود دسته های گل معنا به ارمغان می آوردید. اگر در بحر معنا رفته بودید، در و مرواریدی با خود می آوردید ولی شما به عبادت خانه اکتفا کرده اید و دست خالی برگشته اید.
با این همه آن رنج شما، گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
مولانا در انتها دعا می کند که رنج همان زائران صوری هم به ثمر بنشیند و به گنج معنا تبدیل شود. این در صورتی میسر می شود که خود و نفسانیت از میان برخیزد و حائل و پرده ای بین زائر و گنج معنا نشود.
17 دی 1403