غزل شمارهٔ ۵۷۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۷۴ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۵۷۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۷۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۷۴ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام و خسته نباشید
با توجه به معنا به نظر میرسد در بیت سوم، مصرع اول، "چه" باید به "چو" تغییر یابد.
---
پاسخ: دوستان لطفاً با منبع چاپی مقایسه کنند نتیجه را اطلاع دهند تا اگر لازم است تصحیح کنیم. فکر میکنم در غزلیات شمس «چه» به جای «چو» زیاد به کار رفته باشد و این یا زبان خاص مولوی یا رسمالخط معمول دیوان او بوده.
چه باید به چو تغییر یابد...
در دیوان شمس گزیده ی دکتر شفیعی:
فلک ها را چو مندیلی...
ممنون. :)
منابع دیگری که این شعر رو در آنها دیدم در مصرع دوم بیت اول "پیامدهای پرآتش ...." استند.
سلامو ادب
در بیت سوم برای مندیلی معنایی یافت نشد
جناب سید عباس،
از فرهنگ معین
مندیل: دستمال، دستار، عمامه
چه بجای چو زیاد بکار رفته است لکن اینجا در نوشته ها " چو " آمده است . نیز معنای مندیل ، همان عمامه یا دستاری است که عموما توانگران و آبرومندان بر سر می نهاده اند .
درود و بدرود
درود و مهر فراوان..
در نسخه تصحیح و طبع بدیع الزمان فروزانفر بیت سوم مصرع اول اینطور آمده:
مُلکها را » چو « مندیلی به دست خویش درپیچد...
لطفاً تصحیح بفرمایید،سپاس و درودها،سراج
این غزل مثل مانیفست و بیانیّه عاشقی است
عاشق نیرومند است و همواره با دستان پر از راه و سفر باز میگردد و با ناراستی و دروغ میستیزد
قابل توجه کسانی که عرفان و به خصوص عرفان ایرانی را به کاهلی و گوشه نشینی متهم میکنند و حتی آنرا علت عقب ماندگی سرزمین خود به شمار میآورند
و یا آنرا یک نوع گرایش مذهبی و خرافی میدانند حال آنکه عرفای ما اکثرا مورد غضب حاکمان و زاهدان وابسته به آنها بوده اند و بسیاری نیز جان خود را در این راه از دست داده اند زیرا اساس عرفان نو آوری و شکار معنیهای نو و بزرگی انسان حتی بر تر از فرشتههای فرضی در آسمان است، طوری که علم روانشناسی امروز اندک اندک به رموز کشف شده توسط عرفا از ضمیر ناخودآگاه و ژرفای درون آدمی پی میبرد
مندیل به معنای دستمال است. پارچه ای که با آن دست یا عرق را پاک کنند.
در تصیف "مرا عاشق" در آلبوم "لاله بهار" استاد شهرام ناظری، بیت دوم را با اندکی تغییر و بصورت زیر اجرا نمودهاند:
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزد
دو صد دریا بشوراند ز موج بحر "نپرهیزد"
این شعر را هم استاد ایرج بسطامی در فایل تصویری البوم مژده بهار با همکاری گروه عارف . بسیار زیبا اجرا کرده
💜#مولانا در این غزل سنت شکنی میکند.این بار نه از زبان خویش میسراید،نه پرده از رازی برمیدارد و نه با یار عشقبازی میکند.این بار#مولانا از زبان خود یار میگوید. چه بسا که به حق، این غزل نجوای خداوند در گوش او بوده و هم او خواسته که به زبان #مولانا با مردمان سخن بگوید. اما هر چه که هست، #مولانا در این غزل نشانه های عاشق و سالک واقعی را به روشنی بیان میکند،و این نشانه ها با آنچه معمولاً شنیده ایم تفاوت بسیار دارد. در غزل #مولانا ،عاشقْ ساکن نیست، رخوت ندارد، شبانه روز گوشه نشین و سر به سجده نیست، عشقش زبانی نیست دلی ست. از نظر او (که به زبان پروردگار است) عاشق دلسوخته است، دلش از دوزخ داغتر است و از دریا بزرگتر، میتواند چرخ و فلک را به اشاره ای به زیر آورد، عاشق در غزل #مولانا تا عمق هفت دریای عشق را غوص کرده است. از وجودش برکت میبارد و آنقدر از خود بیخود است که برای خدا هم غیر قابل پیش بینی ست. عاشق واقعی از نظر او کسی ست که از همه بریده و فقط به او وصل شده و حتی با خود خویش هم سر ستیز دارد.و چقدر این اوصاف با خصلتهای مدعیان خدا شناسی و دین فروشان ظاهر فریب فرق دارد.
بنامیزد = بنام ایزد
درود آنچه در این شعر حضرت مولانا برایم جالب بود شرح سینمایی و روایتی و تخیل عشق دیوانه وار و بدون کنترل و قدرتمند است که بمانند سوپر قهرمانان مدرن فیلمهای تخیلی قدرتی بی نهایت دارد قدرت اراده وحشتناک ایجاد شده از عشقی که زمان طغیان چنان قدرتمند است که دنیا را قیامت می سازد و به آتش می کشد و زمان و مکان را در می نوردد و دوزخ و قواعد و درست و غلط و .. هر چه که مانع او شود را چون پر کاهی می سوزاند و چنان آتشی بر پا می سازد که آب صدها اقیانوس را یارای مقاومت در برابر آن نیست کوهها و دشت ها را همانگونه که عمامه را بدور دست می پیچند تا آماده کنند بهمان صورت در هم می تند و خورشید چنان در مقابلش حقیر است که آن را بمانند فانوسی می آویزد و زمان هیجانات عاشقانه چنان به میدان می آید که هیچ هراسی در دلش نیست و خشمناک بر ههر چه مانع او و معشوق گردد حمله می کند و حتی بمانند درنده ای که هنگام جنگ حریف را مغلوب می کند و جهت ایجاد رعب و وحشت بر خود نیز ضربه می زند به میدان می تازد و علیرغم این رها شدگی و بی خودی ها و ترسی که در قلوب یاران می اندازد از سمت پروردگار نیز بر او آفرین می آید و زمانی که چون اژدهایی از دریا عاشقی به کوه رستگاری اوج می گیرد یاران در راه از گوهر ها و افاضات او که مانند تراوشاتی که زمان بیرون آمدن از آب از تن می ریزد از او به اطراف پخش می شود بهره می گیرند عشقی اینگونه قدرتمند اینگونه رها و اینگونه متمرکز واویلایی است
و البته شباهتهای ابتدای این شعر در وصف قیامت با سوره مبارکه انفطار نیز قابل بررسی است .
شرح غزل شمارهٔ ۵۷۴ دیوان شمس
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد
قیامتهای پرآتش ز هر سویی برانگیزد
مولانا می گوید از نظر من عاشق واقعی کسی است چنان شورمند و شیداست که با هر حرکتی، قیامتی به پا کند. منظور انرژی فراوانی است که عشق به عاشق می دهد. یعنی عاشق قیامتی است که در همین دنیا قائم می شود.
دلی خواهیم چون دوزخ، که دوزخ را فروسوزد
دو صد دریا بشوراند، ز موج بحر نگریزد
دل عاشق چنان پرحرارت است که دوزخ را – با همه گرمایش- می سوزاند و چندان پر تلاطم است که می تواند صدها دریا را به موج و تلاطم در آورد. یعنی دل عاشق از دوزخ داغ تر و از دریا متلاطم تر است.
مُلکها را چو مندیلی، به دست خویش درپیچد
چراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزد
عاشق باید به ملک دنیا بی اعتنا باشد و همچون سربندی، ملک دنیا را در هم پیچد. همچنین باید خورشید در مقابل نور معرفتش کمتر از یک چراغدان باشد که به سادگی عاشق ان را آویزان نماید. منظور این است که عاشق باید به دنیا و برترین نماد آن یعنی خورشید، بی اعتنا باشد.
چو شیری سوی جنگ آید، دل او چون نهنگ آید
به جز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد
دل عاشق باید مانند شیر بزرگ و نهنگ آسا باشد و همه چیز را ببلعد و پس از آن نیز به جان خود بیافتد. منظور این است که عاشق باید شجاع و قوی باشد.
چو هفتصد پردۀ دل را به نور خود بدرّاند
ز عرشش این ندا آید: بنام ایزد، بنام ایزد
نور عاشق از تمام پرده ها و حجاب های دل عبور می کند. به گونه ای که از عرش ندا در می رسد: "به نام ایزد". یعنی ماشاءالله.
چو او از هفتمین دریا به کوه قاف رو آرد
از آن دریا، چه گوهرها کنار خاک درریزد
عاشق از هفت دریا می گذرد و به کوه قاف می رسد و گوهرهای این هفت دریا را نثار خاک می کند. منظور این است که عاشق از همه این پدیده های عظیم بزرگتر است و حاوی گوهرهای مهمتر و برتری است.
در واقع به نظر می آید که تمام این توصیفات، توصیف احوال خود مولانا در لحظات شور و شیدایی و غلبه مواجید عارفانه است.
14 آذر 1403
گمان میکنم با توجه به وزن شعری ومعنائی مَلِک ها را ( به معنای شاهان را ) از مُلک ها را , خوانش صحیح تری باشد. سپاس
باسلام و عرض ادب محضر استادان عزیز و فرهیخته ،فعال در گنجور
،تضمین غزل
،،مرا عاشق چنان باید،،
جناب مولوی جلال الدین محمد رحمةالله علیه،
تقدیم به محضر منور شما بزرگواران
مسمط مخمس
به نام نامـیِ ایـــزد ، که دل را با غم آمیزد
ورای آسمانِ دل ، بـُـــــوَد معشوقِ ما ایــزد
دل ما چون به تنگ آیـد،ز دردِ و غم نپـرهیزد
(مرا عاشق چنان باید،که هر باری که بر خیزد
قیامت های پـُـر آتش ز هر سویی بر انگیزد))
مرا چشم سیه چشمی، دل و دین را به هم سوزد
قیامت مـی شود بــر پا ، اگر رخ را برافروزد
اگر معشوقه بستیزد،به دلهـا آتش افروزد
(دلی خواهیم چون دوزخ، که دوزخ را فروسوزد
دوصد دریا بشورانـد ، ز موجِ بحر نگریزد))
دل عاشق چو تنگ آید به جان باخود به جنگ آید
بِسان موجِ هفت دریا خـروشان بـی درنگ آید
ز زخمِ خنجرِ ابـرو ، نترسد شوخ و شنگ آید
(چو شیری سوی جنگ آید،دل او چون نهنگ آید
به جز خود هیچ نگذارد و با خود نیز بستیزد))
چو عاشق می شدم گفتم،که دل را صد بلا باید
((عبودی)) هم بـه صـد درد و غمِ دل مبتلا آمد
قیامت می شود آنگه ، که آن قامت عیان آید
( چو هفت صد پردهِ دل را به نور خود بدراند
ز عـرشش ایـن نــدا آیــد بنامیزد بنامیزد)) —۱
پاورقی
۱- بنامیزد=بنام ایزد، ماشاءالله، بنام خدا
با احترام،دیوان ابوتراب عبودی
در نسخه ی فروزانفر بجای چه ، چو آمده . ممنون میشم اصلاح کنید