غزل شمارهٔ ۵۷۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۷۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۷۳ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۵۷۳ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
به نظر بنه ممکنه بیت اول "اشعار تر" باشه
به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بود در تن
کمر بندد به خدمت روز و شب ها را سمر گوید
یادم می آید چند سال پیش آقایی در یکی از شبکه های ماهواره ای دشمن جایگاه گیاهان و گیاهشناسی را در اشعار شعرای بزرگ پارسی زبان مورد بررسی قرار می داد.
اینجا مولانا از افسانه سرایی سرو در شبانگاهان می گوید. البته نمی دانم کدام گونه از سرو چنین خاصیتی دارد که شبانگاه زمزمه کند. لیک گونه ای صنوبر است که وقتی نسیم می وزد برگ هایش حول محور دمبرگ می چرخند و صدای دل انگیزی تولید می کنند تو گویی دارند برایت از افسانه تکامل و اینکه چگونه در مسیر تکامل بدینجا رسیدند می گویند.
در ارتفاعات سوادکوه ده ها صنوبر قلمه زده ام ولی بعدا فهمیدم همه آنها حرف نمی زنند تنها یک گونه برگ پهن در میان آنها داستانسرایی می کند!
پوزش می خواهم بابت حاشیه رفتن در حاشیه!
یادم آمد هنرمند عزیز عباس کیارستمی سخن قابل تاملی در باب درخت و اینکه هر درخت در بوم خودش بهترین نسخه از خود را ارایه می دهد. (کنایه از فعالیت های هنری وی در زادگاه خودش)
اگر میدانید بگویید لطفا.
زمستان سال گذشته هنگامی که درختان را هرس کردم همه ضایعات را در عمق خاک دفن کردم تا بازیافت شوند. گویی یک شاخه کوچک از صنوبر در این حین از دستم افتاد و بعدا کارگران ملات بنّایی روی آن ساختند.
بعد برف و باران و سرما و یخبندان...
فکر می کنید در بهار چه دیدم؟
برگ های براق و نو مانند نوزاد در نقطه ای نابجا توجهم را جلب کرد. خم شدم ببینم چیست. دیدم ساقه باریک و کوچک صنوبر در میان ترکیب منجمد سیمان و ماسه ریشه و برگ داده است!!!
آواز خوان " سبزو سپید " به گمانم سپیدار است
بلی دوست جان
سپیدار سبز و سپید است.
آوایش نشنیده ام. ولی از نظر مورفولوژی شبیه صنوبر است. گویی خویشاوند هستند. من عاشق درخت هستم. کمتر چیزی به زیبایی یک درخت دیده ام.
آری آری ، خویشاوند اند و خویشی نزدیکی دارند با باد بهار، و آوازی دلنشین تر از آن سپیدار از هیچ درختی نشنیده ام.
یادش گرامی که می خواند:
ای به بالا چون صنوبر ، ای به رخ چون میم و ه
عنبر افشان زلف داری ، لب چو شین و کاف و ر
کمتر چیزی به زیبایی یک درخت دیده ام
گرامی بانو ،
من دیده و شنیده ام :
سخن مهرآمیز
راست می گویید حسین، 1 جان
یادگاری که در این گنبد دوار بماند...
بانوی گرامی
آری دوست جان
دستمان را رو کردیم
تا بوی خوش دوست ازین خاک شنیدیم
با بال و پرعشق به افلاک پریدیم
تا از دم گرمش سخن مهر بر آمد
در سینه به شادی ز سر شوق تپیدیم
تا زمزمه و نغمه ی مهرست به لبهاش بر غمزه ی دربان درِ دوست مریدیم
شعر از من نیست
زنده باشید