گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۳

برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه‌یْ شکر گوید
به بلبل کرد اشارت گل که تا اشعار برگوید
به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بُوَد در تن
میان بندد به خدمت، روز و شب‌ها این سَمَر گوید
همه تسبیح گویانند اگر ماهست اگر ماهی
ولیکن عقل استادست، او مشروح‌تر گوید
درآید سنگ در گریه درآید چرخ در کُدْیه
ز عرش آید دو صد هدیه چو او درسِ نظر گوید
هزاران سیمبر بینی گشاییده بر و سینه
چو آن عنبرفشان قصه‌یْ نسیم آن سحر گوید
که را ماند دل آن لحظه که آن جان شرح دل گوید؟
که را ماند خبر از خود در آن دم کو خبر گوید؟
حدیث عشق، جان گوید؛ حدیث ره‌روان گوید
حدیث سُکر، سر گوید؛ حدیث خون، جگر گوید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برآمد بر شجر طوطی که تا خطبه‌یْ شکر گوید
به بلبل کرد اشارت گل که تا اشعار برگوید
هوش مصنوعی: طوطی از درخت برخاست و به بلبل اشاره کرد که در حالی که در حال گفتن خطبه‌ی شکر است، او هم باید شعرهایش را بگوید.
به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بُوَد در تن
میان بندد به خدمت، روز و شب‌ها این سَمَر گوید
هوش مصنوعی: وحی به سرو سبز رسید و به او گفت که تا زمانی که در تنش زندگی می‌کند، باید خود را وقف خدمت کند و هر روز و شب به این کار ادامه دهد.
همه تسبیح گویانند اگر ماهست اگر ماهی
ولیکن عقل استادست، او مشروح‌تر گوید
هوش مصنوعی: همه موجودات در حال ذکر و یاد خداوند هستند، خواه در عالم انسانی باشند یا غیرانسانی. اما عقل و خرد انسان بهترین بیانی را دارد و می‌تواند عمیق‌تر و واضح‌تر از بقیه اظهار نظر کند.
درآید سنگ در گریه درآید چرخ در کُدْیه
ز عرش آید دو صد هدیه چو او درسِ نظر گوید
هوش مصنوعی: سنگ با گریه بیرون می‌آید و گردونه‌ (چرخ) به حالت تنگنی درمی‌آید. از عرش الهی دو صد هدیه نازل می‌شود وقتی او به درستی و با دقت نگاه می‌کند.
هزاران سیمبر بینی گشاییده بر و سینه
چو آن عنبرفشان قصه‌یْ نسیم آن سحر گوید
هوش مصنوعی: هزاران زن زیبا را می‌بینی که با موهای باز و سینه‌هایی مثل عطر خوش بوی عنبر در پارک هستند و نسیم ملایم صبحگاهی قصه‌ی زیبایی آن‌ها را بیان می‌کند.
که را ماند دل آن لحظه که آن جان شرح دل گوید؟
که را ماند خبر از خود در آن دم کو خبر گوید؟
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که روح به بیان احساسات دل می‌پردازد، دل چه کسی باقی می‌ماند؟ و در آن زمان که کسی می‌خواهد از وجود خود بگوید، چه کسی می‌داند که واقعاً چه خبر است؟
حدیث عشق، جان گوید؛ حدیث ره‌روان گوید
حدیث سُکر، سر گوید؛ حدیث خون، جگر گوید
هوش مصنوعی: عشق داستانی عمیق و روح‌انگیز دارد که فقط با جان انسان بیان می‌شود. کسانی که در این راه قدم می‌زنند، داستان سفر و تجربه‌هایی را می‌گویند. حالت‌های خوشحالی و سرخوشی در دل انسان نمایان می‌شود، در حالی که درد و رنج عشق به درون قلب نفوذ می‌کند و آن را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۷۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۷۳ به خوانش حجت الله عباسی
غزل شمارهٔ ۵۷۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/02/27 11:04
رستمی

به نظر بنه ممکنه بیت اول "اشعار تر" باشه

1396/11/01 10:02
روفیا

به سرو سبز وحی آمد که تا جانش بود در تن
کمر بندد به خدمت روز و شب ها را سمر گوید
یادم می آید چند سال پیش آقایی در یکی از شبکه های ماهواره ای دشمن جایگاه گیاهان و گیاهشناسی را در اشعار شعرای بزرگ پارسی زبان مورد بررسی قرار می داد.
اینجا مولانا از افسانه سرایی سرو در شبانگاهان می گوید. البته نمی دانم کدام گونه از سرو چنین خاصیتی دارد که شبانگاه زمزمه کند. لیک گونه ای صنوبر است که وقتی نسیم می وزد برگ هایش حول محور دمبرگ می چرخند و صدای دل انگیزی تولید می کنند تو گویی دارند برایت از افسانه تکامل و اینکه چگونه در مسیر تکامل بدینجا رسیدند می گویند.
در ارتفاعات سوادکوه ده ها صنوبر قلمه زده ام ولی بعدا فهمیدم همه آنها حرف نمی زنند تنها یک گونه برگ پهن در میان آنها داستانسرایی می کند!

1396/11/01 10:02
روفیا

پوزش می خواهم بابت حاشیه رفتن در حاشیه!
یادم آمد هنرمند عزیز عباس کیارستمی سخن قابل تاملی در باب درخت و اینکه هر درخت در بوم خودش بهترین نسخه از خود را ارایه می دهد. (کنایه از فعالیت های هنری وی در زادگاه خودش)
اگر میدانید بگویید لطفا.
زمستان سال گذشته هنگامی که درختان را هرس کردم همه ضایعات را در عمق خاک دفن کردم تا بازیافت شوند. گویی یک شاخه کوچک از صنوبر در این حین از دستم افتاد و بعدا کارگران ملات بنّایی روی آن ساختند.
بعد برف و باران و سرما و یخبندان...
فکر می کنید در بهار چه دیدم؟
برگ های براق و نو مانند نوزاد در نقطه ای نابجا توجهم را جلب کرد. خم شدم ببینم چیست. دیدم ساقه باریک و کوچک صنوبر در میان ترکیب منجمد سیمان و ماسه ریشه و برگ داده است!!!

1396/11/01 13:02

آواز خوان " سبزو سپید " به گمانم سپیدار است

1396/11/01 19:02
روفیا

بلی دوست جان
سپیدار سبز و سپید است.
آوایش نشنیده ام. ولی از نظر مورفولوژی شبیه صنوبر است. گویی خویشاوند هستند. من عاشق درخت هستم. کمتر چیزی به زیبایی یک درخت دیده ام.

1396/11/01 19:02

آری آری ، خویشاوند اند و خویشی نزدیکی دارند با باد بهار، و آوازی دلنشین تر از آن سپیدار از هیچ درختی نشنیده ام.
یادش گرامی که می خواند:
ای به بالا چون صنوبر ، ای به رخ چون میم و ه
عنبر افشان زلف داری ، لب چو شین و کاف و ر

1396/11/01 23:02
nabavar

کمتر چیزی به زیبایی یک درخت دیده ام
گرامی بانو ،
من دیده و شنیده ام :
سخن مهرآمیز

1396/11/02 23:02
روفیا

راست می گویید حسین، 1 جان
یادگاری که در این گنبد دوار بماند...

1396/11/03 01:02
nabavar

بانوی گرامی
آری دوست جان
دستمان را رو کردیم
تا بوی خوش دوست ازین خاک شنیدیم
با بال و پرعشق به افلاک پریدیم
تا از دم گرمش سخن مهر بر آمد
در سینه به شادی ز سر شوق تپیدیم
تا زمزمه و نغمه ی مهرست به لبهاش بر غمزه ی دربان درِ دوست مریدیم
شعر از من نیست
زنده باشید