گنجور

غزل شمارهٔ ۵۷۲

ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی‌جانند
تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی
درآ در دین بی‌خویشی که بس بی‌خویش خویشانند
چه دریاها که می‌نوشند چو دریاها همی‌جوشند
اگر چه خود که خاموشند دانااند و می‌دانند
در آن دریای پرمرجان یکی قومند همچون جان
ورای گنبد گردان براق جان همی‌رانند
ایا درویش باتمکین سبک دل گرد زوتر هین
میان بزم مردان شین که ایشان جمله رندانند
ملوکانند درویشان ز مستی جمله بی‌خویشان
اگر چه خاکیند ایشان ولیکن شاه و سلطانند
ز گنج عشق زر ریزند غلام شمس تبریزند
و کان لعل و یاقوتند و در کان جان ارکانند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی‌جانند
هوش مصنوعی: در پس پرده وجود تو، دوستانی وجود دارند که از نظر پنهانند. آنها تحت تأثیر دردهایی که از جراحات شخصیت خود می‌خورند، هم زندگی دارند و هم در شرایطی بی‌جان به نظر می‌رسند.
تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی
درآ در دین بی‌خویشی که بس بی‌خویش خویشانند
هوش مصنوعی: سخن از نقص و کمال را رها کن و در دین از بی‌هویتی خودت بیندیش. زیرا بسیاری از کسانی که به ظاهر خویشاوندند، در واقع بی‌هویت هستند.
چه دریاها که می‌نوشند چو دریاها همی‌جوشند
اگر چه خود که خاموشند دانااند و می‌دانند
هوش مصنوعی: بسیاری از دل‌ها و احساسات مانند دریاها هستند که در عمق خود جوش و خروش دارند، هرچند که در ظاهر ساکت و آرام به نظر می‌رسند. این دل‌ها آگاهی و دانش عمیقی دارند و از زندگی چیزهای زیادی می‌دانند.
در آن دریای پرمرجان یکی قومند همچون جان
ورای گنبد گردان براق جان همی‌رانند
هوش مصنوعی: در دریا که مملو از مرجان است، گروهی وجود دارند که مانند جان هستند و از مرز گنبد آسمان، روحی درخشان را به جلو می‌راند.
ایا درویش باتمکین سبک دل گرد زوتر هین
میان بزم مردان شین که ایشان جمله رندانند
هوش مصنوعی: ای درویش، با آرامش و سبک‌سر، زودتر به میدان بزم مردان برو. چون آنها همه رند و زیرک هستند و تو هم می‌توانی در کنار آنها قرار بگیری.
ملوکانند درویشان ز مستی جمله بی‌خویشان
اگر چه خاکیند ایشان ولیکن شاه و سلطانند
هوش مصنوعی: پادشاهان و سلطنت‌طلبان که حالتی مستانه دارند، در واقع هیچ‌گونه خودی و هویت مشخصی ندارند. هرچند که از نظر ظاهری شاید به خاکی و بی‌اهمیت به نظر برسند، اما در باطن مقام و منزلتی بزرگ دارند و حقیقتاً شاه و سلطان‌ هستند.
ز گنج عشق زر ریزند غلام شمس تبریزند
و کان لعل و یاقوتند و در کان جان ارکانند
هوش مصنوعی: از گنجینه عشق، درخشش و زیبایی‌های بی‌نظیری خارج می‌شود که به کارگزاران شمس تبریز تعلق دارد. این زیبایی‌ها مانند لعل و یاقوت ارزشمند هستند و در عمق وجود انسان به جوهره‌های اصلی او اشاره دارند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۷۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/01/22 02:03
همایون

بیرون از دنیای جان‌های فرد فرد انسان‌ها دنیای جان دیگری هست که همه با آن جان زنده اند بی‌ آنکه فرد باشند گوئی یک جان مشترک است که همه با آن جان زندگی‌ جاوئد را تجربه می‌‌کنند و این باوری زیبا و حقیقتی ژرف است در دنیای انسان زیرا این انسان است که دنیای ذهن را همراه دنیا عین تجربه می‌‌کند و آنان که مستی می‌‌دانند از دنیای واقعیت و عین به دنیای ذهن و حقیقت پرواز می‌‌کنند
در دنیای عین و واقعیت ما درخت نداریم بلکه درختان بسیاری در هر گوشه تک تک می‌‌رویند و می‌‌پوسند در حالیکه در دنیای ذهن و حقیقت یک سرو بلند بالا داریم و یک ماه همیشه روشن و یک رستم و یک شمس تبریز و یک سیمرغ و یک سیاوش و ...
همان گونه که در شب تاریک یک مهر داریم و یک شب زایش برای همه انسان‌ها که یلدا نام دارد شبی که دارای یل و پهلوان است و یک مزدا یا یک بزرگی‌ که به همه تعلق دارد و یک فردا که به همه روز‌های آینده مربوط است که از جنس حقیقت است و دارای فر‌، بر عکس دیروز که از جنس واقعیت است
همین معنی‌‌ها و مفاهیم هستند که دنیای انسان را می‌‌سازد و آشنایی با آنها بزم و سرور آدمیان را رونق می‌‌بخشد و بر همه ماست که به این بزم روی آوریم و هم نشین قلندران و پهلوانان گردیم

1399/11/23 02:01
شهرام زندی

ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی‌جانند
مولانا از حقیقتی پرده برمیدارد
خلقانی، خلقهایی ورای پرده جان هستند که
ورای گنبد گردان، براق(کشتی) جان همی‌رانند
میفرماید اگر میخواهی ادراکی از آن کان ، که جان ارکان است بیابی باید که بی خویش شوی
باید که بی حس و بی گوش و بی فکرت شوی
تا خطاب ارجعی را بشنوی
مولانا به وضوح راه مینماید ورود به چنین راهی با خواندن و پویش در تفاسیر و شرکت در کلاسهای ادبی نیست ،
باید که پای در بی خویشی نهاد سبک دل شده و از دایره ی عقل گذر کرد تا پای در گنجگاه عشق نهاد
غلام شمس تبریز ( پیر غیبی ) باش تا زر های گنج عشق را دریابی
پاینده باشید