غزل شمارهٔ ۵۷۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۷۲ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
بیرون از دنیای جانهای فرد فرد انسانها دنیای جان دیگری هست که همه با آن جان زنده اند بی آنکه فرد باشند گوئی یک جان مشترک است که همه با آن جان زندگی جاوئد را تجربه میکنند و این باوری زیبا و حقیقتی ژرف است در دنیای انسان زیرا این انسان است که دنیای ذهن را همراه دنیا عین تجربه میکند و آنان که مستی میدانند از دنیای واقعیت و عین به دنیای ذهن و حقیقت پرواز میکنند
در دنیای عین و واقعیت ما درخت نداریم بلکه درختان بسیاری در هر گوشه تک تک میرویند و میپوسند در حالیکه در دنیای ذهن و حقیقت یک سرو بلند بالا داریم و یک ماه همیشه روشن و یک رستم و یک شمس تبریز و یک سیمرغ و یک سیاوش و ...
همان گونه که در شب تاریک یک مهر داریم و یک شب زایش برای همه انسانها که یلدا نام دارد شبی که دارای یل و پهلوان است و یک مزدا یا یک بزرگی که به همه تعلق دارد و یک فردا که به همه روزهای آینده مربوط است که از جنس حقیقت است و دارای فر، بر عکس دیروز که از جنس واقعیت است
همین معنیها و مفاهیم هستند که دنیای انسان را میسازد و آشنایی با آنها بزم و سرور آدمیان را رونق میبخشد و بر همه ماست که به این بزم روی آوریم و هم نشین قلندران و پهلوانان گردیم
ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بیجانند
مولانا از حقیقتی پرده برمیدارد
خلقانی، خلقهایی ورای پرده جان هستند که
ورای گنبد گردان، براق(کشتی) جان همیرانند
میفرماید اگر میخواهی ادراکی از آن کان ، که جان ارکان است بیابی باید که بی خویش شوی
باید که بی حس و بی گوش و بی فکرت شوی
تا خطاب ارجعی را بشنوی
مولانا به وضوح راه مینماید ورود به چنین راهی با خواندن و پویش در تفاسیر و شرکت در کلاسهای ادبی نیست ،
باید که پای در بی خویشی نهاد سبک دل شده و از دایره ی عقل گذر کرد تا پای در گنجگاه عشق نهاد
غلام شمس تبریز ( پیر غیبی ) باش تا زر های گنج عشق را دریابی
پاینده باشید