غزل شمارهٔ ۲۷۸۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
این شعر بیانگر این نکته است که مولانا شمس را در زمان پیری ملاقات نموده است. البته شمس در مقالات هم ذکر می کند که زمان ملاقات با مولانا من مرد پیری بودم. در دیوان کبیر هم مولانا چندین بار به این نکته اشاره میکند:
پیش تختش پیرمردی پای کوبان مست وار
لیک او دریای علمی حاکمی فرزانهای
دامن دانش گرفته زیر دندانها ولیک
کلبتین عشق نامانده در او دندانهای
کلبتین یعنی گاز انبری که در قدیم با آن دندان می کشیدند.
پیرمردی (شمس) پیش تخت خداوند نشسته بود. سرمست و شاداب بود و بسیار عالم و قرزانه. اما گاز انبر عشق همه دندان هی او را کشیده بود یعنی دندانی در دهان نداشت.
در انتهای غزل فاش میکند که این پیرمرد کسی نیست جز شمس عزیز:
این همه پوشیده گفتی آخر این را برگشا
از حسودان غم مخور تو شرح ده مردانهای
شمس حق و دین تبریزی خداوندی کز او
گشت این پس مانده اندر عشق او پیشانهای
از دقیقه 30 به بعد:
پیوند به وبگاه بیرونی
مقالات صص 343340 سپهسالار می گوید:« شمس گاه گاه شلوار بند بافتی و معیشت از آنجا فرمودی.» سپهسالار ص 63 و البته باز هم درباره شغل او گفته اند که در برخی شهرها بنایی می کرده است. افلاکی ص 69 شمس همچنان خود ذکر می کند که در ارزنجان به «فاعلی» یعنی عملگی رفته و چون ضعیف بوده کسی او را به کار نگرفته است. مقالات ص 278شمس در حدود 20 سالگی تبریز را ترک می کند و در حدود شصت سالگی به مولانا می رسد و این چهل سال را تماما به سیر و سفر پرداخته است، سیر و سفرهایی که می توان ردپای آنها را در مقالات یافت، از جمله بزرگانی که شمس تبریزی طی سفرهای خود با آنان ملاقات می کند می توان به این نام ها اشاره کرد: شهاب هریوه وی مردی بوده است اهل دمشق که معتقد بود عقل هرگز خطا نمی کند. وی معجزه پیامبران را به واسطه عدم هماهنگی با عقل فلسفی انکار می کرد و تاسف می خورد که چرا پیامبران که خود از بزرگان بوده اند، به جای تفکر در حقایق اشیا با جماعت عوام درگیر می شدند.فخررازی، اوحد کرمانی و محی الدین بن عربی از جمله بزرگانی بوده اند که شمس مدتی با آنها نشست و برخاست داشته است.
تا آنکه در بامداد روز شنبه بیست و ششم جمادی الثانی سال 642 به قونیه می آید و آن ملاقات تاریخی با مولانا روی می دهد ملاقاتی که سخن های بسیاری درباره آن گفته شده است و معانی بسیاری از آن حادثه تاکنون پنهان و پوشیده مانده است و جای آن دارد که تا قرن ها درباره آن سخن گفته شود، شمس60 ساله مولانای سی و چند ساله را در محله برنج فروشان قونیه ملاقات می کند. محله ای که بعدها، به شکر فروشان تغییر نام داد و پرسش از مرتبه بایزید بهانه آن آشنایی تاریخی می شود.شمس خود در وصف دیدار تاریخی اش با مولانا چنین می گوید: به حضرت حق تضرع می کردم که مرا به اولیای خود اختلاط ده و هم صحبت کن. به خواب دیدم که مرا گفتند که تو را با یک ولی هم صحبت کنیم. گفتم کجاست آن ولیشب دیگر دیدم گفتند در روم است. چون بعد چندین مدت بدیدم، گفتند که وقت نیست هنوز. الا مور مرهونه باوقاتها ... مرا فرستاده اند که آن بنده نازنین ما میان قوم ناهموار گرفتار است دریغ است که او را به زیان برند. مقالات ص 619 و بدین سان شمس آمد تا مولانای نازنین را از میان قوم ناهموار رهایی بخشد و مولانا تا به آن سرمنزل برسد که شمس در وصف او گوید: والله که من در شناخت مولانا قاصرم. در این سخن هیچ نفاق و تکلف نیست و تاویل، که من از شناخت او قاصرم.مرا هر روز از حال و افعال او چیزی معلوم می شود که دی نبوده است. مقالات 740
خرمن آتش گرفته صحن صحراهای عشق
گندم او آتشین و جان او پیمانهای
[در دیگر مواضع قلب ( صحن صحراهای عشق - تعقل فلب ) ادراکهای دیگر وجود دارد .
بجای خرمن گندم ، خرمن فروزان تابش آگاهی وجود دارد . ]
14- دانش و دانا حکیم و حکمت و فرهنگ ما - غرقه بین تو در جمال گلرخی دردانهای
[یزدانپناه عسکری]*
11- پیر گشتم در جمال و فرّ آن پیر لطیف - من چو پروانه در او، او را به من پروانهای
[یزدانپناه عسکری]*
در تحمل، محمل شدت دیگر یاری پیر لطیف - در دیار معرفت، پروانه پیرم نمود پروانهای
1- پیش شمع نور جان دل هست چون پروانهای - در شعاع شمع جانان دل گرفته خانهای
9- دامن دانش گرفته زیر دندانها ولیک - کلبتین عشق نامانده در او دندانهای
***
[یزدانپناه عسکری]
عالِم است در عالم مُلک، "فهرست انسانی" را تهیه کرده و آن را دور انداخته و در" جریده لا " ثبت کرده یا به قولِ ابو سعید انبانِ حدیث و علم را که تهیه کرده بود نگونسار کرده و دور ریخته است.
با سلام و احترام به تازگی متوجه شدم بعضاً کسانی هستند که به نام خود از نظرات دوستان و فرهیختگان گنجور استفاده کرده و به کام خود دفتری درست میکنند و خطابه بر پپا میکنند .
به قول مولانا :
یک سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از هر دو جهان بیحد و اندازه شود
چه ارزشی دارد از آبشخور دیگران استفاده کنی بر تبل و کوس منیت بکوبی اما حتی توان یک خط نقدو نظر از خود نداری و درک ساده یک بیت عاجز هستی.
خواهش دارم کسی که از نظرات دوستانِ نظردهنده مسفید و بهرمند میشود حداقل از نامی از ایشان ببرد.
هنری نیست به نام خود نظرات دیگران را پاک نویسی کنی
با تشکر قاسم سُلگی نهاوندی