گنجور

تمهید اصل سادس - حقیقت و حالات عشق

ای عزیزاین حدیث را گوش دار که مصطفی- علیه السلام- گفت: «مَنْ عَشِقَ وَعَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شهیداً». هرکه عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد. اندر این تمهید عالم عشق را خواهیم گسترانید هرچند که می‬کوشم که از عشق درگذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می‬دارد؛ و با این همه او غالب می‬شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟!

کارم اندر عشق مشکل می‬شود
خان و مانم در سر دل می‬شود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من بمنزل می‬شود

دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشق خالق نداری باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات ترا حاصل شود. دریغا از عشق چه توان گفت! و از عشق چه نشان شاید داد، و چه عبارت توان کرد! در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتشاست هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهد. هرجا که رسد سوزد، و برنگ خود گرداند.

در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست
با جان بودن بعشق در سامان نیست
درماندۀ عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بهرچه بر نهی عشق آن نیست

ای عزیز بخدا رسیدن فرض است، و لابد هرچه بواسطۀ آن بخدا رسند، فرض باشد بنزدیک طالبان. عشق بنده را بخدا رساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد. ای عزیز مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان توان باختن، فارغ را از عشق لیلی چه باک و چه خبر! و آنکه عاشق لیلی نباشد آنچه فرض راه مجنون بود، او را فرض نبود. همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق لیلی شود؛ تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق خود ضرورت باشد. کار آن عشق دارد که چون نام لیلی شنود، گرفتار عشق لیلی شود. بمجرد اسم عشق عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد:

نادیده هر آنکسی که نام تو شنید
دل، نامزد تو کرد و مهر تو گزید
چون حسن و لطافت جمال تو بدید
جان بر سر دل نهاد و پیش تو کشید

کار طالب آنست که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق میشناس وممات بی عشق می‬یاب:

روزی دو که اندرین جهانم زنده
شرمم بادا اگر بجانم زنده
آن لحظه شوم زنده که پیشت میرم
و آن دم میرم که بی تو مانم زنده

سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد، و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عشق ندارد، مجنون و بی حاصل است. هرکه عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خودرای بود؛ عاشقی بی خودی و بی راهی باشد. دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی!

عاشق شدن آیین چو من شیداییست
ای هرکه نه عاشقست او خود راییست
در عالم پیر هر کجا برناییست
عاشق بادا که عشق خوش سوداییست

ای عزیز پروانهقوت از عشق آتش خورد بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون بآتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است:

اندر تن من جای نماند ای بت بیش
الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش
گر قصد کنم که برگشایم رگ خویش
ترسم که بعشقت اندر آید سرنیش

چون پروانه خود را بر میان زند، سوخته شود؛ همه نار شود. از خود چه خبر دارد! و تا با خود بود، در خود بود؛ عشق میدید و عشق قوتی دارد که چون عشق سرایت کند بمعشوق، معشوق همگی عاشق را بخود کشد و بخورد. آتش عشق پروانه را قوت میدهد و اورا می‬پروراند تا پروانه پندارد که آتش، عاشق پروانه است؛ معشوق شمع همچنان با ترتیب و قوت باشد بدین طمع خود را بر میان زند، آتش شمع که معشوق باشد باوی بسوختن درآید تا همه شمع، آتش باشد: نه عشق و نه پروانه. و پروانه بی طاقت و قوت این می‬گوید:

ای بلعجب از بس که ترا بلعجبیست
جان همه عشاق جهان از تو غمیست
مسکین دل من ضعیف و عشق تو قویست
بیچاره ضعیف کش قوی باید زیست

بدایتعشق بکمال، عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است، با معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد، و بی عشق او را مرگ باشد. در این حالتوقت باشد که خود را نیز فراموش کند که عاشق وقت باشد که از عشق چندان غصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد، و نه غم هجران خورد زیرا که نه ازوصال او را شادی آید ونه از فراق او را رنج و غم نماید. همۀ خود را بعشق داده باشد.

چون از تو بجز عشق نجویم بجهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران

ای عزیز ندانم که عشق خالق گویم و یا عشق مخلوق. عشقها سه گونه آمد، اما هر عشقی درجات مختلف دارد: عشقی صغیر است و عشقی کبیر و عشقی میانه. عشق صغیر عشق ماست با خدای تعالی و عشق کبیر عشق خداست با بندگان خود، عشق میانه دریغا نمی‬یارم گفتن که بس مُخْتصر فهم آمده‬ایم! اما انشاءاللّه که شمه‬ای برمز گفته شود.

ای عزیز معذوری که هرگز «کهیعص» با تو غمزه‬ای نکرده است تا قدر عشق را بدانستی. ای عزیز آفتاب که در کمال اشراق خود جلوه کند، عاشق را از آن قوتی و حظی نباشد؛ و چون در سحاب خود را جلوه کند، قرار و سیری نیاید. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که می‬گوید: «إِنّ لِلّهِ سِبعین أَلفَ حجابٍ مِنْ نورٍ و ظُلْمَةِ لَوْ کَشَفَها لَأَحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِه کُلَّ مَنْ أَدْرَکَهُ بَصَرُهُ» این حجابها از نور و ظلمت خواص را باشد؛ اما خواص خواص را حجابهای نور صفتهای خدا باشد؛ و عوام را جز از این حجابها باشد هزار حجاب باشد: بعضی ظلمانی و بعضی نورانی، ظلماتی چون شهوت و غضب و حقد و حسد و بخل و کبر و حب مال و جاه و ریا و حرص و غفلت الی سایر الاخلاق الذمیمه، و حجابهای نورانی چون نماز و روزه و صدقه و تسبیح و اذکار الی سایر الاخلاق الحمیده.

دریغا ندانی که چه می‬گویم! آفتاب «أللّهُ نورُ السَّمواتِ والأرض» بی آیینۀ جمال محمد رسولُ اللّه دیدن دیده بسوزد، بواسطۀ آیینه مطالعۀ جمال آفتاب توان کردن علی الدوام؛ و چون بی آیینه معشوق دیدن محالست و در پرده دیدن ضرورت باشد. عاشقی منتهی را پرده و آینه جز کبریاءاللّه و عظمت خدای تعالی دیگر نباشد. از مصطفی بشنوکه «لَیْسَ بَیْنَهُم و بین أنْ یَنْظُروا الی ربهم فی الجنة إِلاّ رداءُ الکبریاء علی وَجْهِه».

دریغا گویی: مصطفی را- علیه السلام- در عشق، آیینه چه بود؟ گوش دار از حق تعالی بشنو: «لَقَدْ رأی مِنْ آیات رَبِّه الکُبْری»؛ ابوبکر الصدیق پرسید که یا رسول اللّه این آیات کبری چیست؟ «فقال: رَأیتُ ربّی عزَّوجَلَّ لَیْسَ بینی و بینَهُ حِجابٌ الاَحجابٌ مِنْ یاقوتةِ بیضاءَ فی روضةِ خضراء». جانم فدای آنکس باد که این سخن را گوش دارد. این نشنیده‬ای که رسول اللّه- علیه السلام- جبریل را پرسید که «هَلْ رَأَیْتَ ربّی»؟ ای جبرئیل! خدای را تبارک و تعالی دیدی؟ جبرئیل گفت: «بینی و بینَه سبعون حِجاباً مِنْ نورِ لَوْ دَنَوْتُ واحداً لَاحْتَرَقْتُ» گفت: میان من که جبرئیل‬ام، و میان لقاءاللّه هفتاد حجاب باشد از نور؛ اگر یکی از این حجابهای نور مرا نماید، سوخته شوم.

ای عزیز ببین که با موسی- علیه السلام- چه می‬گوید: «وَقَرَّبْناه نَجِیّا». مُجاهِد اندر تفسیر این آیت می‬گوید که بالای عرش هفتاد حجابست از نور و ظلمت و موسی- علیه السلام- سلوک می‬کرد در این حجابها تا جمله را واپس گذاشت، تا یک حجاب بماند میان موسی و میان خدای تعالی، گفت: «ربِّ أرِنی أَنظُرْ إِلیک» موسی آوازی شنید که «نودِیَ مِنْ شاطِیءِ الوادیِ الأَیمنِ فی البقْعَةِ المبارَکَةِ مِنَ الشجرَةِ أنْ: یا موسی إِنّی أنااللّهُ ربُّ العالمین». این درخت، نور محمد را می‬دان که کلام و رؤیت بواسطۀ او توان دید وشنید.

دریغا دانی که چرا این همه پرده‬ها و حجابها در راه نهادند؟ از بهر آنکه تا عشاق روز بروز دیدۀ وی پخته گردد،تا طاقت بار کشیدن لقاءاللّه آرد بی حجابی. ای عزیز جمال لیلی دانه‬ای دان بردامی نهاده؛ چه دانی که دام چیست؟ صیاد ازل چون خواست که از نهاد مجنون، مرکبی سازد از آن عشق؛ خود که او را استعداد آن نبود که بدام جمال عشق ازل افتد که آنگاه بتابشی از آن هلاک شدی بفرمودند تا عشقی لیلی را یک چندی از نهاد مجنون مرکبی ساختند؛ تاپختۀ عشق لیلی شود، آنگاه بارکشیدن عشق اللّه را قبول تواند کردن.

ای عزیز تو ببین که با موسی چه می‬گوید: «وَقرُّبْناه». آن ندیده‬ای که چون مرکبی نیکو باشد که جز سلطان را نشاید؟ اول رایضی باید که برنشیند، تا توسنی و سرکشی وی را برامی و سکون بدل کند. این خود رفت، مقصود آنست که ذات آفتاب نوازنده است، و شعاعش سوزنده است. این آن مقام دان که عاشق بی معشوق نتواند زیستن و بی جمال او طاقت و حیوة ندارد و با وصال و شوق معشوق هم بی‬قرار باشد و بار وصل معشوق کشیدن نتواند؛ نه طاقت فراق و هجران دارد و نه وصال معشوق تواند کشیدن، و نه او را تواند بجمال دیدن که جمال معشوق دیدۀ عاشق را بسوزاند تا برنگ جمال معشوق کند:

غمگین باشم چو روی تو کم بینم
چون بینم روی تو بغم بنشینم
کس نیست بدینسان که من مسکینم
کز دیدن و نادیدن تو غمگینم

ای عزیز یاد آر آن روز که جمال «أَلَسْتُ بِرَبّکُمْ» بر تو جلوه می‬کردند وسماع «وإنْ احدٌمن المُشْرکین اسْتَجارَکَ فَأجِرْهُ حتی یَسْمَعَ کلامَ اللّهِ» می‬شنیدی! هیچ جان نبود که نه وی را بدید و هیچ گوش نبود الا که از وی سماع قرآن بشنید. اما حجابها برگماشت تا بواسطۀ آن حجابها بعضی را فراموش شد و بعضی را خود راه ندهند تا مقام اول، و کار بعضی موقوف آمد بر قیامت و بعضی جز این نمی‬گویند:

اول که بتم شراب صافی بی درد
می‬داد، دلم ز من بدین حیله ببرد
و آنگاه مرا بدام هجران بسپرد
بازار چنین کنند با غر چه و گرد

دریغا شغلهای دینی و دنیوی نمی‬گذارد که عشق لم یزلی رخت بر صحرای صورت آرد! مگر که مصلحت در آن بود! و الا بیم سودای عظیم بودی! و جنون مفرط علت دیگر است، و سهو و نسیان دیگر. بیگانگان خود را و نااهلان، عشق را حجاب غفلت و بعد در پیش نهاد تا دور افتادند که «لقد کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا». از این جماعت جای دیگر شکایت می‬کند که«یَعلَمون ظاهراً من الحیوة الدنیا وَهُمْ عَن الآخرةِ هُمْ غافلون». عشق کار معین است خود همه کس دارند؛ اما سر و کار معشوق هیچ کس ندارد. این غفلت نشان بدبختیست.

اما غفلتی که از سعادت خیزد که آن را سهو خوانند که در راه نهند، آن خود نوعی دیگر باشد. سهو در راه مصطفی نهادند که «انّی لاأسهُو وَلکِنْ أُشهی» گفت: مرا سهو نیفتد، اما سهو در راه من نهادند تا ابوبکر- رضی اللّه عنه- گفت: «لَیْتَنی کُنْتُ ذلک السَهْو» گفت، ای کاشکی من این سهو بودمی که اگرچه سهو می‬خواند اما یقین جهانیان باشد. «حُبِّبَ إلیَّ مِندُنْیاکُمْ ثَلاثَةٌ» همین معنی دارد که اگر نماز و طیب و نسا را محبوب او نکردندی ذره‬ای در دنیاقرار نگرفتی. این محبت سه گانه را بند قالب او کردند تا شصت و اند سال زحمت خلق اختیار کرد؛ واگرنه، دنیا از کجا و او از کجا؟ و خلق از کجا و همت محمد از کجا؟! «مالی و للدنیا و ما للدنیا و مالی»! هرکسی را بمقامی بازداشته‬اند، و آن مقام را مقصود و قبلۀ او کرده‬اند. هر کسی را بدان راضی کرده؛ چون وقت «النّاس نِیامٌ فَإِذا ماتوا انْتَبَهُوا» بکار درآید و همه را از حقیقت خود آگاه کنند، آنگاه بدانند که جز بت هیچ نبوده‬اند و جز سودا و غفلتی و دورافتادنی نبوده است:

زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم
دور از تو هزار گونه محنت دیدیم
در کوی هوس پردۀ خود بدریدیم
تو عشوه فروختی و ما بخریدیم

عاشق مبتدی را که دنیا حجابش آمد، هنوز پخته نبود. عشق ازلی را چون آوردند، در میان جان ودل پنهان بود؛ چون که در این جهان محجوب آمد راه بهسرّعشق نبرد و عشق خود او را شیفته و مدهوش می‬داشت و او خود می‬داند که او را چه بوده است. پیوسته با حزن و اندوه باشد. ای عزیز این مثال را گوش دار. کودک ده ساله زنان را دوست دارد. اما هنوز اهلیت فراش نداردتا وقت بلوغ: چون بالغ شود، قصد مراد خود کند. اگر مرادش حاصل شود فهوالمراد واگر نشود آن حب و اقتضای شهوت بلوغ سر از درون او بر کند، و در طلب قوت و مقصود خود آید. و بعضی باشند که از این مقام جز اضطراب و بی شکیبایی حاصل ایشان نباشد و نداند که اورا چیست.

اول مقام از مقام مرد رونده این باشد که درمانده و متحیر باشد. داند که او را حالت «ألستُ بِرَبِّکُم» بوده است؟ اما جز خیالی از آن باوی نمانده باشد، و در آن خیال متحیر و شیفته مانده باشد:

یک روز گذر کردم در کوی تو من
ناگاه شدم شیفتۀ روی تو من
بنواز مرا که از پی بوی تومن
ماندم شب و روز در تکاپوی تو من

طالب گوید: کاشکی یکبار دیگر با سر آن حالت افتادمی تا نشان راه خود با دست آوردمی که راه خیال چنان نباشد که راه عیان! و آن راه که از سر فراغت بخود کنند، چنان نباشد که بمعشوق و عشق کنند. اگرچه فترتی از راه صورت و حجابی از راه بشریت دامن گیرشود، این خود بلای راه همه بود.

با خود گوید: اگر این بار با سر حقیقت خود افتم، عهدی بکنم که دیگر بجز عشق و معشوق پروای دیگر کس نکنم، و جان را بعد از این فدا کنم:

آیا بود آنگه که باز بینم رویت
در دیده کشم چو سرمه خاک کویت
گر قدر تو دی همی ندانست رهی
امروز همه جهان وتای مویت

دانی از عزیز که جمال لیلی با عشق شیفتۀ مجنون چه گوید؟ می‬گوید: ای مجنون اگر غمزه‬ای زنم، اگر صد هزار مجنون صفت باشند که همه از پای درآیند و افتادۀ غمزۀ ماشوند. گوش دار که مجنون چه می‬گوید. می‬گوید: فارغ باش که اگر غمزۀ تو فنا دهد مجنون را، وصال و لطف تو بقا دهد. مجنون عاشق را اگرچه فنا از معشوق باشد، اما هم بقا از معشوق یابد. دل فارغ دار:

گر رنگ رخت بباد بر داده شود
باد از طرب رنگ رخت باده شود
ور تو بمثل بکوه بر بوسه دهی
کوه از لب تو عقیق و بیجاده شود

محرمان عشق، خود دانند که عشق چه حالتست؛ اما نامردان و مخنثان را از عشق جز ملالتی و ملامتی نباشد. خلعت عشق، خود هر کسی را ندهند؛ و هر کسی خود را لایق عشق نباشد و هر کهلایق عشق نباشد خدای را نشاید؛ و هر که عشق را نشاید، خدای را نشاید. عشق با عاشق توان گفت و قدر عشق خود عاشق داند. فارغ از عشق جز افسانه نداند و او را نام عشق و دعوی عشق خود حرام باشد:

آن راه که من آمدم کدامست ای جان
تا باز روم که کار خامست ای جان
در هر نفسی هزار دامست ای جان
نامردان را عشق حرامست ای جان

«عَلَیْکُمْ بِدینِ العَجائز» سخت خوب گفت که ای عاجز که تو سر و طاقت عشق نداری، ابلهی اختیار کن که «أکْثَرُ أهْلِ الجَنَّةَ اَلبُلَهُ وَ لِلمُجالَسَةِ قومٌ آخَرُون». هر که بهشت جوید، او را ابله می‬خوانند. جهانی طالب بهشت شده‬اند، و یکی طالب عشق نیامده! از بهر آنکه بهشت، نصیب نفس و دل باشد و عشق نصیب جان وحقیقت. هزار کس طالب مهره باشند و یکی طالب در و جوهر نباشد، آنکس که بمجاز قدم در عشق نهد، چون بمیانۀعشق رسد گوید که من می‬دانستم که قدم در نمی‬باید نهادن، لاجرم بباید کشیدن. بزور و کراهیت خودرادر راه عشق آورده باشد. اما عشق را نشاید؛ و آنکس که طاقت بار کشیدن عشق ندارد گوید:

با دل گفتم که ای دل زرق فروش
کم گرد بگرد عشق با عشق مکوش
نشنید نصیحت و بمن بر زد دوش
تا لاجرمش زمانه می‬مالد گوش

دریغا مگر که گوهر جانت را عرض، عشق نیست؟ که هیچ جوهر نیست که از عرض خالی باشد و بی عرض نتواند بودن. جوهر عزت را عرض، عشق ماست. این حدیث را گوش دار که مصطفی-علیه السلام- گفت: «إذا أحبَّ اللّهُ عَبْداً عَشِقه و عَشِق علیه فیقول: عبدی أنتَ عاشقی و محبی و أنَا عاشِقٌ لَکَ و مُحِبُّ لک إِنْ أرَدْتَ اَوْ لَمْ تُرِدَ» گفت: او بندۀ خود را عاشق خود کند؛ آنگاه بر بنده عاشق باشد؛ و گفت: بنده را گوید: تو عاشق و محب مایی، و ما معشوق و حبیب توایم قال اللّه تعالی: «أنا لکم شِئْتُم أمْ أبَیْتُم». اگر تو خواهی واگرنه. دانستی که جوهر عزت ذات یگانه را عرض، و عرض جز عشق نیست؟

ای دریغا هرگز فهم نتوانی کردن که چه گفته می‬شود! عشق خدای- تعالی- جوهر جان آمد، و عشق ما جوهروجود او را عرض آمد. عشق ما او را عرض و عشق او جان ما را جوهر. اگر چنانکه جوهر بی عرض متصور باشد، عاشق بی معشوق و بی عشق ممکن باشد؛ و هرگز خود ممکن و متصور نباشد. عشق و عاشق و معشوق در این حالت قایم بیکدیگر باشند، و میان ایشان غیریت نشاید جستن مگر این بیت‬ها نشنیده‬ای:

چون آبو گل مرا مصور کردند
جانم عرض و عشق تو جوهر کردند
تقدیر و قضا قلم چو می‬تر کردند
عشق تو و جان ما برابر کردند

اگر چنانکه مردی و عشق مردان داری، این سه نوع عشق را که برمز گفته شد در این بیتها که خواهم گفتن، بازیاب که قطعه‬ای سخت بامعنی آمده است. دریغا مطربی شاهد بایستی وسماع تا این بیتها بر نمط «ألَسْتُ بِرَبِّکُم» بگفتی، و من و آن عزیز حاضر بی زحمت دیگری؛ آنگاه آن عزیز را سماع معلوم شدی که عشق چیست، و شاهد بازی چه بود! پیشۀ تو شدی و بت پرستی ترا قبول کردی! مست از تو صادر شدی، کون و مکان ترا خادم آمدی، آنگاه «بسم اللّه» بر تو گشاده شدی. پس ترا نقطۀ بای بسم اللّه کردندی. در این مقام شبلی را معذور داری آنجا که گفت: «أنا نُقْطَةُ باءِ بسم اللّه». گفتند وی را که تو کیستی؟ گفت: من نقطۀ بای «بسم اللّه» ام و نقطۀ «بسم اللّه» از اصل «بسم اللّه» نیست، و غیر «بسم اللّه» نیست؛ اصل بسم اللّه را بنقطۀ با حاجت باشد که اظهار بسم بدان باشد، اما نقطۀ «ب» بی اسم ببین چه باشد. این بیتها را بخوان:

بر سین سریر سرّ، سپاه آمد عشق
بر کاف کلام کل، کلاه آمد عشق
بر میم ملوک ملک، ماه آمد عشق
با این همه یک قدم ز راه آمد عشق

ای عزیز دانی که شاهد ما کیست؟ و ما شاهد که آمده‬ایم؟ شرح عشق کبیر و عشق میانه را گوش دار، و شاهد و مشهود بیان این هر دو شاهدها نموده است. میانه عشق را فرقی توان یافتن میان شاهد و مشهود، اما نهایت عشق آن باشد که فرق نتوان کردن میان ایشان؛ اما چون عاشق منتهی، عشق شود و چون عشق شاهد و مشهود یکی شود، شاهد مشهود باشد و مشهود شاهد. تو این از نمط حلول شماری و این حلول نباشد، کمال اتحاد و یگانگی باشد و در مذهب محققان جز این دیگر مذهب نباشد. مگر این بیتها نشنیده‬ای؟!

آن را که حیوتش آن بت شاهد نیست
در مذهب کفر زاهد و عابد نیست
کفر آن باشد که خود تو شاهد باشی
چون کفر چنین است کسی واحد نیست

تمامی شرح شاهد و مشهود در تمهید دهم گفته شود انشاء اللّه. اما در اوراق اول گفتم که مذهب و ملت محبانخدا چیست و کدامست. ایشان بر مذهب وملت خدا باشند؛ نه بر مذهب و ملت شافعی و ابوحنیفه و غیرهما نباشند، ایشان بر مذهب عشق و مذهب خدا باشند تبارک و تعالی. چون خدا را بینند لقای خدا دین و مذهب ایشان باشد! چون محمد را بینند لقای محمد ایمان ایشان باشد؛ و چون ابلیس را بینند این مقام دیدن نزد ایشان کفر باشد. معلوم شد که ایمان و مذهب این جماعت چیست و کفر ایشان از چیست. اکنون هر یک را از این مقامها در این بیتها بازیاب:

دین ماروی و جمال و طلعت شاهانه است
کفر ما آن زلف تار و ابروی ترکانه است
از جمال خد و خالش عقل ما دیوانه است
و از شراب عشق او هر دو جهان میخانه است
روح ما خود آن بتست و قلب ما بتخانه است
هر کرا ملت نه اینست او ز ما بیگانه است

شاهد را شنیدی که کیست، خد و خال و زلف و ابروی شاهد را گوش دار. ای عزیز چه دانی که خدو خال و زلف معشوق با عاشق چه می‬کند! تا نرسی ندانی! خد و خال معشوق جز چهرۀ نور محمد رسول اللّه مدان که «أَوَّلُ ما خَلَق اللّهُ نوری». نور احمد خد و خال شده است بر جمال نور احد؛ اگر باورت نیست بگو: «لا إِله الّا اللّهُ محمدٌ رسولُ اللّه». دریغا اگر دل گم نیستی در میان خد و خال این شاهد، دل بگفتی که این خد و خال معشوق با عاشق چه سرّها دارد. اما دل که ضال شد، و در میان خد و خال متواری و گریخته شد؛ این دل را که بازیابد؟ اگر بادست آید بگوید آنچه گفتنی نیست:

آن بت که مرا داد بهجران مالش
دل گم کردم میان خد و خالش
پرسند رفیقان من از حال دلم
آن دل که مرا نیست چه دانم حالش

ای عزیز اگر بدین مقام رسی کافری را بجان بخری که خد و خال دیدن معشوق جز کفر و زنار دیگر چه فایده دهد؟ باش تا رسی و بینی! آنگاه این بیچاره را معذور داری بگفتن این کلمات. هرگز مسلمان کافر را دیدی؟ از حسن و جمال محمد رسول اللّه جملۀ مؤمنان کافر شده‬اند، و هیچ کس را خبر نیست! تا این کفرها نیابی بایمان بت پرستی نرسی،و چون بسرحد ایمان رسی و بت پرستی را بینی، بردرگاه «لا إِله إِلا اللّه محمّد رسول اللّه» نقش شده و ایمانت تمام، این وقت باشد؛ و کمال دین و ملت در این حال نماید. این بیتها بر خوان:

معشوقۀ من حسن و جمالی دارد
بر چهرۀ خوب خد و خالی دارد
کافر شود آنکه خد و خالش بیند
کافر باشد هر آنکه خالی دارد

خد و خال این شاهد شنیدی. زلف و چشم و ابروی این شاهد دانی که کدامست؟ دریغا مگر که نور سیاه بر تو، بالای عرش عرضه نکرده‬اند؟! آن نور ابلیس است که از آن زلف، این شاهد عبارت کرده‬اند و نسبت با نور الهی، ظلمت خوانند؛ واگرنه، نوراست. دریغا مگر که ابوالحسن بستی با تو نگفته است، و تو ازو این بیتها نشنیده‬ای؟

دیدیم نهان گیتی و اهل دو جهان
وز علت و عاربرگذشتیم آسان
آن نور سیه زلا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماندو نه آن

دانی که آن نور سیاه چیست؟ «و کان منَ الکافِرین» خلعت او آمده است. شمشیر «فَبِعِزَّتِکَ لَأَغْویِنَّهُم أجمَعین» کشیده است. در ظلمات «فی ظَلُمات البَرِّ و البَحْر» فضولی و خود را بی اختیار کرده است. پاسبان عزت آمده است. دربان حضرت «أعوذ باللّه مِن الشیطان الرَجیم» شده است. دریغا از دست کسی که شاهد را بیند با چنین خد و خال و زلف و ابرو و حسین وار «أنا الحقّ» نگوید؟! باش تا بایزید بسطامی این معنی با تو در میان نهد، و ترا از حقیقت این کار آگاه کند. این بیتها را نیز گوش دار:

آن را که حیوتش آن دل و دلبر نیست
و آن خال و خد و آن لب چون شکر نیست
جان ودل را چو ارو و زلف ببرد
در هر دو جهان مشرک و هم کافر نیست
از کفر بکفر رفتنت باور نیست
زیرا که ازو جز او دگر درخور نیست

قومی را هر لحظه در خرابات خانۀ «فَألْهَمَها فُجورَها» شربت قهر و کفر می‬دهند؛ و قومی را در کعبۀ «أنا مدینَةُ العِلْمِ و عَلیٌّ بابُها» شربت «أَبیْتُ عِنْدَ رَبّی» می‬دهند، «وتَقْویها» این حالت باشد؛ و هر دو شربتها پیوسته بر کارست، و هردو طایفه «هَلْ مِن مَزید» را جویانند. مستان او در کعبۀ «عِنْدَ ملیکٍ مُقْتدِرٍ» از شربت «وَسَقاهم رَبَّهُم شَراباً طَهورا» مستی کنندو طایفۀ دیگر در خرابات «فَأَلْهَمَها فُجورَها» بی عقلی کنند. مگر که هرگز «یُوسْوِسُ فی صُدور النّاس» با تو حرب نکرده است؟! از شیخ بربطی این بیتها بشنو:

زلف بت من هزار شور انگیزد
روزی که نه از بهر بلا برخیزد
و آن روز که رنگ عاشقی آمیزد
دل دزد دو جان رباید و خون ریزد

خلق از ابلیس نام شنیده‬اند؛ نمی‬دانند که او را چندان ناز در سر است که پروای هیچ کس ندارد! دریغا چرا ناز در سر دارد؟ از بهر آنکه هم قرین آمده است با خد و خال. چه گویی! هرگز خد و خال، بی زلف و ابرو و موی کمالی دارد؟ لا وَاللّه کمال ندارد. نبینی که در نماز «أعوذُ بِاللّه مِنَ الشَیْطانِ الرجیم» واجب آمد گفتن! از بهر این معنی در سر گرفته است ناز و غنج و دلالو او خود سر متکبران و خود بینانست. «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین» همین نازست. این بیتها بشنو:

گویی دو زلف یارم در سر چه ناز دارد؟
کز دلبری و کشی کاری دراز دارد
با گل حدیث گوید با لاله پای کوبد
بر مه زره نگارد با زهره ساز دارد

اگر باورت نیست از خدا بشنو: «الحَمْدُ لِلّه الذی خَلَقَ السموات و الأرضَ وَجَعَل الظلماتِ و النور». دریغا سیاهی بی سپیدی و سپیدی بی سیاهی چه کمال دارد؟ هیچ کمال نداشتی. حکمت الهی اقتضا چنین کرد. حکیم دانست که بحکمت خود چنین باید و چنین شاید، و بر این درگاه جمله بر کارست و اگر ذره‬ای نقصان درآفرینش دریابد، نقصان حکیم و حکمت باشد. موجودات و مخلوقات در نورها مزین و مشرف آمده‬اند.

ابروی تو با چشم تو هم پهلو به
همسایۀ طرار یکی جادو به
آن خد ترا نگاهبان گیسو به
داند همه کس که پاسبان هندو به

ای عزیز آن بزرگ را گوش دار که چه گفت مر این دو مقام را. گفت: «إنَّ الکُفْرَ والإِیمانَ مَقامانِ مِنْ وراءِ العَرْش حِجابان بَیْنَ اللّهِ و بَیْنَ العَبْد» گفت: کفر و ایمان بالای عرش دو حجاب شده‬اند میان خدا وبنده زیرا که مرد باید که نه کافر باشد و نه مسلمان. آنکه هنوز با کفر باشد و با ایمان هنوز در این دو حجاب باشد؛ و سالک منتهی جز در حجاب «کبریاء اللّه و ذاتِه» نباشد، شنیدی که مصطفی-علیه السلام- چه می‬گوید: «لِیَ مَعَ اللّهِ وقتٌ لایَسعُنی فیهِ مَلکٌ مُقَرَّبٌ وَلانَبِیٌ مُرْسَلٌ» خود گواهی می‬دهد بر اسرار این مقامها تاأبَدالأبِدین و دهر الداهرین. از این مقامها که خواهد جستن؟

از عشق نشانه، جان ودل باختن است
وین کون و مکان هر دو بر انداختن است
گه مؤمن و گاه گاه کافر بودن
با این دو مقام تا ابد ساختن است

چه دانی که چه گفته می‬شود؟ دریغا که از عشق اللّه که عشق کبیر است هیچ نشان نمی‬توان دادن که بیننده در آن باقی بماند؛ اما آن چیز که درهر لحظه جمال خوبتر و زیباتر نماید و عالم تمثل را بر کار دارد، هیچ عبارت و نشان نتوان داد جز «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ»؛ دیگر عبارت و شرح نباشد «لاأُحْصی ثناءً عَلَیْکَ أنتَ کما أَثْنَیْتَ عَلَینَفسِکَ». چون او عذر بی ادراکی و بی نهایتی بخواست، دیگران چه بیان کنند؟ بیان آنجا قاصر آید، فهم آنجا گداخته شود مرد آنجا از خود برست! دریغا این بیتها بشنو:

چون عشق تو بی نشان جمالی دارد
در اصل وجود خود کمالی دارد
هر لحظه تمثل و خیالی دارد
این عشق دریغا که چه حالی دارد

اگر عشق حیلۀ تمثل نداشتی، همه روندگان راه کافر شدندی؛ از بهر آنکه هر چیزی که او را در اوقات بسیار بر یک شکل و بر یک حالت بینند، از دیدن آن وقت او را وقت ملامت آید؛ اما چون هر لحظه و یا هر روزی در جمالی زیادت و شکلی افزون‬تر بیند، عشق زیادت شود وارادت دیدن مشتاق زیادت‬تر. «یُحبُّهم» هر لحظه تمثلی دارد مر «یُحبُّونَه» را و «یُحبُّونَه» هم چنین تمثلی دارد. پس در این مقام عاشق هر لحظه معشوق را بجمالی دیگر نبیند، و خود را بعشقی کمال تر و تمام تر:

هر روز ز عشق تو بحالی دگرم
وز حسن تو در بند جمالی دگرم
تو آیت حسن را جمالی دگری
من آیت عشق را کمالی دگرم

هرگز دانی که قوت و حظ معشوق از چیست؟ و عاشق نصیب را چه یابد؟ و عاشق خود بچه زنده است؟ و از عشق نیز بیان نتوان کرد جز برمزی و مثالی که از عشق گفته شود و اگر نه از عشق چه گویند و چه شاید گفت؟! اگر عشق در زیر عبارت آمدی، فارغان روزگار از صورت و معنی عشق محروم نیستندی اما اگر باور نداری از این بیتها بشنو:

ای عشق دریغا که بیان از تو مُحالست
حظ تو ز خود باشد و حظ از تومُحالست
انس تو بابرو و بآن زلف سیاهت
قوت تو ز خدست و حیوة تو ز خالست
اسم تو شریعت است و عین تو گناهست
جان ودل ما تویی دگر خود همه قالست

ای عزیز هرگز دانسته‬ای که عاشق با معشوق چون سوگند خورد، سوگند بچه یاد کند؟ بدانکه چون معشوق با عاشق خود غمزه‬ای زند و سوگندی یاد کند، باشد که گوید: بجان من که چنین کن که «فَوَرَبِ السماءِ الأَرض» بدین ماند، و باشد که چون معشوق با عاشق سوگند یاد کند گوید که بموی و روی من. مگر که «والشَمسِ و ضُحاها و القمرِ إِذا تلاها و النّهارِ إذا جلّاها و اللّیلِ إِذا یَغْشاها» همین معنی دارد.

دانی که این آفتاب چیست؟ نور محمدی باشد که ازمشرق ازلی بیرون آید؛ و ماهتاب دانی که کدام است؟ نور سیاه عزراییلی که ازمغرب ابدی بیرون رود. «ربُّ المَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ المَغْرِبَیْن» این سخن بغایت رسانیده است و بیان این شده است. هرگز این سوگندها ترا روی نموده است که «والطوّرِ، و التّینِ و اللّیلِ و الضّحی»؟ این همه بدان ماند که می‬گوید: بجمال تو، و بروی زیبای تو. لَعَمْرُکَ بجان پاک تو و بِقَدّو بالای تو؛ و چون گوید: واللیلِ، بدان ماند که گوید: بِزُلف عَنْبَر بوی تو و بگیسوی چون هندوی تو.

دریغا که این همه را یک مقام خواهی دانستن، عین جهل و محض ضلالت باشد؛ این مقامها بسیار است. تمامی عشق، انشاء اللّه که درتمهید دیگر گفته شود که عاشق را عشق هنوز حجاب راه باشد و عشق حجاب است میان عاشق و معشوق. البته عشق باید که عاشق را چنان بخورد و چنان فارغ گرداند که جز این بیت حالت او نباشد:

چندان غم عشق ماه رویی خوردیم
کو را بمیان اندهش گُم کردیم
اکنون ز وصالش و فراقش فردیم
کو عشق و چه معشوق کرا پروردیم؟

پس از عشق عالم محبت پیش خواهد آمد و روی خود خواهد نمود ای عزیز «یُحِبُّهم و یُحبُّونَه» را گوش دار. «یُحِبُّونَه» آنگاه درست آید که همگی خود را روی در «یُحِبُّهم» آری؛ آنگاه او را برسد که گوید: یُحِبُّهم» که اوبهمه اندر رسد. آفتاب همه جهان را تواند بودن که روی او فراخ است؛ اما سرای دل تو تا همگی روی خود در آفتاب نیارد، از آفتاب هیچ شعاعینصیب او نتواند بودن. «و مِنْ آیاتِهِ الشَّمسُ» خود گواهی می‬دهد که «یُحِبُّهم» چگونه صفت واسعیت دارد همه کس را تواند بودن. اما «یُحِبُّونه» تا همگی او را نباشد، بهمگی ازو شعاع نیابد. «یُحبُّهم» خود در خلوت خانۀ «یُحبُونه» می‬گوید که محبت چیست، و محبوب کیست. دریغا هرگز در خلوت خانۀ «کهیعص» هم سرّ «فأوْحی الی عَبْدِه ما أوْحی» بوده‬ای؟ و شنیده‬ای هرگز این بیتها، و گفته‬ای بزبان حال؟

دوش آن بت من دست در آغوشم کرد
بگرفت و بقهر حلقه در گوشم کرد
گفتم صنما ز عشق تو بخروشم
لب بر لب من نهاد و خاموشمکرد

«تَخَلَّقوا بِأخْلاق اللّهِ تعالی» در این خلوت خانه حاصل آید. دریغا اویس قرنی را بین که «فَأوحی الی عَبْدِهِ ما أوحی» چه خبر می‬دهد و چه می‬گوید که «اذا تَمَّت العُبودِیَّةُ لِلْعَبْد یکونُ عَیْشُه کَعَیْشِ اللّه تعالی» گفت: چون بندگی تمام شود، عیش بنده همچون عیش معبود شود. دریغا هرچه او را باشد که خداوند است، از نصیب «تَخَلَقوا» بنده را نیز باشد از صفات او چون سمع و بصر و قدرت و ارادت و حیوة و بقا و کلام؛ از آن اوقدیم، از جهت بنده باقی و دایم باشد.

دریغا از دست کلمۀ دیگر که ابوالحسن خرقانی گفته است! چه گفت؟ «فقال: أنا أَقلُّ مِنْ رَبّی بِسَنتَیْن» می‬گوید: او از من بدوسال سبق برده است، و از من بدوسال پیش افتاه است: یعنی که من بدو سال ازو کمتر و کهتر باشم. «وَذَکِّرهُم بأیّامِ اللّه» این سالها سالهای خدا باشد. هر ساعتی روزی باشد و هر روزی هزار سال باشد که «إِنَّ یوماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مما یَعُدّون».

دریغا در این مقام حسین منصور را نیز معذور باید داشت چون که گوید: «لافَرْقَ بینی و بَیْنَ ربّی إِلّا بِصفَتان: صفت الذاتِیَة وَصِفتُ القائمیّة، قیامنا بِه و ذواتُنا منه» گفت: هیچ فرق نیست میان من و میان خداوند من مگر بدوصفت: صفت ذات که وجود ذوات ما ازو آمد و حاصل ما از او حاصل شد، و قوام و قیام ما بدو آمد و ازوست. چه خوب بیان کرده است!

مگر استاد ابوبکر فورک از اینجا جنبید که گفت: «الفَقیر هُوَ الذی لایَفْتَقِرُ الی نفسه و لاإِلی رَبِّه» فقیر آن باشد که نه محتاج خود باشد، و نه محتاج خالق خود؛ زیرا که احتیاج هنوز ضعف و نقصان باشد، و فقیر بکمالیت رسیده باشد. «إِذا تَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّهُ» او را نقد وقت شده باشد. «تَخَلَّقوا بِأخْلاقِ اللّه» سرمایۀ او آمده باشد. دریغا این مرتبه بلندست! هر کسی را آن توفیق ندهند که ادراک این تواند کرد، و اما با همه می‬باید ساخت.

ای دوستدانی که قصۀ یوسف- علیه السلام- چرا احسن القصص آمد؟ زیرا که نشان «یُحِبُّهم و یُحِّبونه» دارد. از سر «یُحِبُّهم و یُحبّونه» آنگاه خبر یابی که آیت «و ما کان لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِمَهُ اللّهُ إِلّاوَحْیاً اَوْ ِمِنْ وَراءِ حِجابٍ اَوْ یُرْسِل رَسولاً فَیوحی بإِذْنِهِ مایَشاءُ» ترا روی نماید و بیان این جمله با تو بگوید، و یا در نقطۀ «طه» جمله ترا بنماید و تو ببینی و بدانی که «یُحِبُّهم و یُحِبّونه» چیست. انگبین و شکر بزبان گفتن دیگر باشد، و بچشم دیدن دیگر باشد؛ و خوردن و چشیدن دیگر. عاشق بودن لیلی دیگر است و نام بردن لیلی دیگر و قصۀ مجنون بر وی خواندن و شنیدن دیگر. جوانمردا «یُحبّهم» با «یحِبُّونه» در خلوت خانه هم سرّ شده است «و لازَحْمة فی البَین»!!!

تا من بمیان خلق باشم با تو
تنها ز همه خلق من و تنها با تو
خورشید نخواهم که برآید با تو
آیی بر من سایه نیاید با تو

«یحبهم و یحبونه» سودای خود با یکدیگر می‬گویند چنانکه «لأیطَّلِعُ علیه مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلانَبیٌ مُرْسَل» یعنی که نه ملک نه نبی از آن آگاه باشند و خبر ندارند؛ «مَنْ کان لِلّه کانَ اللّهُ لَه» این معنی دارد. دریغا آفتاب هیچ خانه را نتواند بود، و در هیچ خانه نگنجد، آفتاب صد و شصت چندانست که ازمشرق تا بمغرب در خانۀ پیرزنان کجا گنجد؟ اماترا با همگی آفتاب چه شمار؟ نصیب تو از آفتاب آن باشد که خانۀ ترا همگی روشن کند.

از این آیت چه فهم کرده‬ای که «فی مَقْعَدِ صِدْقِ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»؟ دانی که «مَقْعَدِ صِدق» چه باشد؟ «مَقْعَدِ صِدق» سریر سرست که محبان خود را بر آن نشاند. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که با جابربن عبداللّه چه گفت آن روز که پدرش عبداللّه بن رواحه کشته شد روز احد و شهید گشت گفت: خدای-تعالی- پدر ترا زنده کرد و او را بر عرش مجید با موسی- علیه السلام- بداشت و عرش مجید را مقام او کرد.

دریغا از حق تعالی در خانۀ «ن و القلم» صد وچهارده هزار بار کلام «وکَلَم موسی تَکْلیما» شنیده بود؛ یکبار در درون «کهیعص» وحی خدا که «فَأوْحی إِلی عَبْدِه ما أوْحی» او را از سر گفتن با محبان خود از امتان محمد آگاه کردند که می‬گفت: «یا أحِبّائی مِنْ أَمَّةِ مُحمد، و یا مساکین أمّةِ محمد ویا فقراء امّةِ محمّد». از لذت استماع این ندا که بایشان می‬کرد با آنکه آن همه کلام ازو شنیده بود، او را بی هوش کرد، «فَخَرّ موسی صَعِقاً» از اینجا افتاد. چون او را با خود دادند دعا کرد «اللهُمَّ اجْعَلنی مِنْ اَمَّة محمد». مغنی و مطرب این جماعت که محبان خدااند، خود او باشد که «فَهُمْ فی رَوْضَةٍ یُحَبرون» بیان سماع می‬کند که او با بندگان خود باشد. سخن و کلام با همه کس گویند اما سر جز با دوستان و گدایان امت محمد نگویند. از سر وحی تا کلام بسیاری مراتب و درجات است.

دریغا در مقام اعلی، شب معراج بامحمد- علیه السلام- گفتند: ای محمد وقتهای دیگر قایل من بودم و سامع تو، و نماینده من بودم و بیننده تو، امشب گوینده تو باش که محمدی و شنونده من، و نماینده تو باش و بیننده من. دریغا در این مقام که مگر معشوق، مصطفی بود و عاشق او که عاشقان کلام معشوقان دوست دارند. آن نشنوده‬ای که مجنون چون لیلی را بدیدی از خود برفتی و چون سخن لیلی شنیدی با خود آمدی؟ این مقام خود مصطفی را عجب نیست. ابوالحسن خرقانی از این مقام نشان باز می‬دهد؟ گفت: که مرا وقتی با دید آمدی که در آن وقت گفتمی که من معشوق تو، و در حال دیگر گفتمی که ای تو معشوق من؛ و وقتی گفتمی که ای خدا مرا از تو دردی با دید آمده است،و از تو دردی دارم که تا خداوندی تو برجای باشد این درد من بر جای باشد، و خداوندی تو همیشه باشد، پس این درد من همیشه خواهد بودن و از حالت «فَأوْحی إِلی عَبْدِه ما أوحی» جای دیگر بیان می‬کند، گفت که اگر جان بَلسَنوا- یعنی بوالحسن زبان روستایی- که جانم فدای او باد حاضر نبود، آنجا «فَأوْحی الی عَبْده ما أوْحی» رفت. پس چه بلحسن و چه متبه و چه شیبه؛ یعنی کافرم اگر آنجا حاضر نبودم.

ای عزیز از اسراروحی خبر نتوان دادن زیرا که این مقام باشد که مرد را بقربت بجای رسانند که در آن مقام سؤال کردن حرام باشد: مثلاً چون مکان او جستن و هم سر و مقصود او طلبیدن و مانند این؛ و آنچه بدین تعلق دارد گفتن و پرسیدن حرام باشد و خطری تمام با خود دارد. در این مقام اگر آنچه او نداند معلوم او کنند، ببیند و بداند؛ و اگر نکنند سؤال کردن او را قطعیت و فرقت آرد که اگر سلطان اسرار مملکت خود با یکی بگوید رتبتی عالی باشد اما نشاید که کسی از سلطان این اسرار پرسد بهیچ حال؛ چه اگر سلطان گوید که قیام و پادشاهی من بتست هیچ خطری نباشد، و اما اگر سلطان را گویی که قیام و پادشاهی تو بمنست و از منست، کار بر خطر باشد. «والمُخلِصونَ علی خَطَرٍ عَظیم» همین معنی دارد.

دریغا مگر که ببهشت نرسیده‬ای، و «وَجوهٌ یَوْمَئذٍ ناضِرةٌ الی رَبِّها ناظِرةٌ» با تو غمزه‬ای نزده است؟ آن بهشت کهعامه را وعد کرده‬اند زندان خواص باشد چنانکه دنیا زندان مؤمنانست. مگر یحیی معاذ رازی از اینجا گفت که «الجَنَّةُ سِجْنُ العارِفین کما أنَّ الدُّنیا سِجْنُ المُؤمِنین». خواص با خدا باشند چه گویی! خدای-تعالی- در بهشت باشد؟! بلی در بهشت باشد ولیکن در بهشت خود باشد؛ در آن بهشت که شبلی گفت: «ما فی الجَنَّةِ أحَدٌ سِویَ اللّهِ تعالی» گفت: در بهشت جز خدا دیگری نیست و نباشد و اگر خواهی ازمصطفی نیز بشنو که گفت: «إنَّ لِلّه جَنَّةٌ لَیْس فیها حُورٌ ولاقُصورُ ولالَبَنٌ وَلاعَسَلٌ». در این بهشت دانی که چه باشد؟ آن باشد که «مالاعَیْنَ رَأَتْ ولاأُذُنَ سَمِعَتْ وَلاخَطَر علی قَلْبِ بَشَرٍ». کسی را که بهشت این باشد او را بهشت عوام طلب کردن خطا باشد که این طایفه را بزنجیرهای نور و لطف ببهشت کشند و نروند و قبول نکنند که «یاعَجَباً لِقَوْم یُقادون إِلی الجنَّةِ بالسّلاسِل وَهُمْ کارِهون». همت عالی چنان باید که زن فرعون آسیه را بود که در دعا می‬خواهد «ربِ ابن لی عِندک بیتاً فی الجنّة». این «عندک» جز بهشت خواص نباشد.

دریغا از «فی عِیشةِ راضِیةِ فی جَنَّةٍ عالیةٍ قُطوفُها دانِیةٌ» چه فهم کرده‬ای؟ اگر خواهی بدانی در نقطۀ «سُبْحان الذی أسری بعبده لیلاً» عبودیت خود درست کن تا این خطاب با تو نیز باشد که «یا أیُّها النَّفْسُ المُطمَئِنَّة إرجِعی الی ربِّکَ راضّیةً مرضِیّةً فادْخُلی فی عِبادی وادخُلی جَنّتی» گفت: در دل بندگان من درآی تا در بهشت من توانی آمدن. آن بزرگ را بین که ازو پرسیدند: «مافَعَل اللّهُ بِکَ؟» گفت: «أَدْخَلَنی رَبّی جَنَّةَ القُدُس یُخاطِبُنی بِذاتِهِ وَ یُکاشِفْنی بِصِفاتِهِ». گفت: مرا در بهشت قدس خود آورد، گاهی مکاشفه صفات می‬کنم گاهی مخاطبۀ ذات می‬یابم. «فی عیشةٍ راضِیةٍ فی جنَّة عالِیة» این مقام باشد. قُطوفُها دانیةٍ» رزق باشد در این بهشت. آخر دانی که جز از رزق معده رزقهای دیگر هست: رزق قلبست و رزق روحست؛ رزق قالب همه کس را دهند که «وَهُوَ الَّذی یَرْزُقکُمْ مِنَ السَّماءِ والأَرضِ»، اما رزق جان ودل هر کسی را ندهند «وَمَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقاً حَسَناً».

دریغا هر چند که بیشتر می‬نویسم بیشتر می‬آید، و افزون‬تر می‬آید! اما ای دوست از سعادت، محبت خیزد و از محبت رؤیت خیزد. ندانم که هرگز از محبت هیچ علامت دیده‬ای؟ علامت محبت آن باشد که ذکر محبوب بسیار کند که «مَن أحَبَّ شَیئاً أکْثَرَ ذِکْرِهِ». دریغا «والذین آمَنوا أشَدُّ حُبّاً لِلّه» محکهای بسیار با خود دارد. علامت محبت خدا آن باشد که محبوبات دیگر را در بازد و همه محبتها راترک کند و محبت خدا را اختیار کند؛ اگر نکند هنوز محبت خدا غالب نباشد. زن و فرزند و مال و جاه و حیوة و وطن همه از جملۀ محبوباتست، اگر حب این محبوبات غالب باشد، نشان آن باشد که نگذارد که زکوة و حج و صدقه از تو در وجود آید که هر یکی خود محکیست. تا خود بزیارت خانۀ خدا و رسول او تواند رفت؛ بود که این همه محبوبات را وداع کند، و محبت خانۀ خدای- تعالی- اختیار کند. مأکولات و مشروبات همچنین محبوبست؛ بامساک این محبوبات، اختیار محبوب زکوة کند و صوم را اختیار کند. همچنین از علامات یکایک می‬شمار. اگر چنانکه این حب محبوبات غالب آمد بر حب خدا، بدانکه او را با خدا هیچ حسابی نیست. از خدا بشنو: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُم و أبناؤکم و إِخوانکُم و أزْواجُکم و عشیرَتُکُم و اموالٌ اقْترَفْتُموها و تِجارةٌ تَخْشَونَ کَسادَها و مساکنُ تَرْضونَها أَحَبَّ إِلَیْکُم مِن اللّه و رسوله و جِهادٍ فی سَبیلِه فَتَربَّصوا حَتّی یأتِی اللّهُ بأمرِه».

دریغا این آیت همه را از خدا باز داشته است. ترا اینجا در خاطر آید که مصطفی گفت: «حُبِّبَ إِلَیَّ مِن دُنْیاکم ثلاث»؛ و با عایشه گفت: «حُبُّکِ فی قَلْبی کالعُقدةِ فی الحَبْل». جای دیگر گفت: «أولادُنا أکبادُنا». اما بدانکه این محبت اصلی نباشد، این محبت خود مصلحت باشد و در راه نهاده باشد هم تأکید محبت خدا را؛ اما محبوبات دیگر که اصلی باشد، ترک آن واجب باشد و محبت خدا بر آنغالب باشد. اما مگر که این خبر نشنیده‬ای که «لَوْ کُنْتُ مُتَّخذاً خَلیلاً لاتَخَذْتُ أَبابَکرِ خلیلا». اگر دوست گرفتمی ابوبکر را دوست گرفتمی، اما دوستی خدا مرا بآن نمی‬گذارد که بوبکر رادوست گیرم. اما اینجا ای عزیز دقیقه‬ای بدان: چیزی رادوست داشتن بتبعیتدر کمال عشق و محبت قدح و نقصان نیارد. مگر که این بیت نشنیده‬ای:

أُحِبُّ لِحُبِّها تَلَعاتِ نَجْدٍ
ومَا شَغَفی بِها لَوْلَا هَواها
وَماحُبُّ الدِّیارِ شَغَفْنَ قَلْبی
وَلَکِنْ حُبُّ مُنْ سَکَنَ الدّیار

اگر مجنون را با سگ کوی لیلی محبتی و عشقی باشد، آن محبت نه سگ را باشد، هم عشق لیلی باشد، مگر این بیت را نشنیده‬ای!

مجنون روزی سگی بدید اندر دشت
مجنون همگی بر سر سگ شادان گشت
گفتند که بر سگی ترا شادی چیست
گفتا روزی بکوی لیلی بگذشت

هر محبت که تعلق بمحبوب دارد، آن شرکت نباشد کهآن نیز هم از آثار حب محبوب باشد: مثلا اگر عالم، قلم و حبر و کاغذ دوست دارد، نتوان گفت که بهمگی عاشق علم نیست. محبوب لذاته یکی باید که باشد، اما چیزهای دیگر اگر محبوب باشد از بهر محبوب اصلی، زیان ندارد. هرکه خدا را دوست دارد لابد باشد که رسول او را که محمد است دوست دارد، و شیخ خود را دوست دارد و عمر خود را دوست دارد. از بهر طاعت ونان و آب دوست دارد که سبب بقای او باشد و زنان را دوست دارد که بقای نسل منقطع نشود و زر و سیم دوست دارد که بدان متوسل تواند بود بتحصیل آب و نان. لابد سرما و گرما و برف و باران و آسمان و زمین دوست دارد بآن معنی که اگر آسمان و زمین نباشد گندم از سنگ برنروید، و برزگر را همچنین دوست دارد. آسمان و زمین را دوست دارد که صنع و فعل خداست که «وَلِلّه مُلْکُ السّمواتِ و الأرض» مثال این چنان باشد که عاشق خط و فعل معشوق دوست دارد. همه موجودات فعل و صنع اوست، و بتبع محبت او دوست داشتن، شرکت نباشد؛ اما اصل و حقیقت این محبتها شرکت باشد و حجاب راه محب و بازماندن از محبوب اصلی نباشد. گوش دار که چه گفته میشود و اللّه الهادی.

تمهید اصل خامس - شرح ارکان پنجگانۀ اسلام: ای عزیز مصطفی- علیه السلام- گفته است که «طَلَبُ العِلْمِ فریضةٌ علی کُلِّ مُسلم و مُسلمةِ». و جایی دیگر گفت: «اُطْلُبوا العلم وَلَوْبالصین» طَلَب علم فریضه است و طلب باید کردن اگر خود بچین و ماچین باید رفتن. این علم «ص» بحریست بمکه که «کان علیه عَرْشُ الرَّحْمن اذلالَیْلَ وَلانَهارَ ولاأرضَ ولاسماءَ». کدام مکه؟ در مکۀ «أوّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نوری». تا دل تو از علایق شسته نشود که «ألمْ نَشرَح لَکَ صَدْرَک» دل تو پر از علم و نور ومعرفت «أفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صدرَه للاسلام فهُوَ علی نورِ مِن رَبِّه» نباشد. علم صین علم «ص و القرآن ذی الذِکر» است. قرآن أرض بمکه آمد تو نیز مکی شو تا تو نیز عربی باشی «من أسلم فهو عربِیّ و قلبُ المسلم عربِیّ».تمهید اصل سابع - حقیقت روح و دل: ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیده‌‬ای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملهٔ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: «من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟» اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکی‌‬ام هفتاد هزار؟ از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی‌آدم متمکّن و مندرج است، و در همه باطن‌ها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شرّ باشد. و این صفات به تمام نتوان عد و شرح کردن، این به روزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کرده‌‬اند و تو به حقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای عزیزاین حدیث را گوش دار که مصطفی- علیه السلام- گفت: «مَنْ عَشِقَ وَعَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شهیداً». هرکه عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد. اندر این تمهید عالم عشق را خواهیم گسترانید هرچند که می‬کوشم که از عشق درگذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می‬دارد؛ و با این همه او غالب می‬شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟!
هوش مصنوعی: این گفته را در نظر داشته باش که پیامبر فرمود: «هر کس عاشق شود و سپس عشق خود را پنهان کند و بر اثر همان عشق بمیرد، شهید است». در این گفته، به عمق عالم عشق اشاره شده است. هر چقدر هم که تلاش کنم از عشق دور شوم، اما این عشق است که مرا می‌فریبد و سردرگم می‌کند؛ و در نهایت من در برابر آن تسلیم می‌شوم. چگونه می‌توانم در برابر عشق به مبارزه برخیزم؟
کارم اندر عشق مشکل می‬شود
خان و مانم در سر دل می‬شود
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، کارهایم دچار مشکل می‌شود و زندگی‌ام به هم می‌ریزد.
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
عشق پیش از من بمنزل می‬شود
هوش مصنوعی: هر بار که تصمیم می‌گیرم از عشق فرار کنم، عشق قبل از من به خانه می‌رسد.
دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشق خالق نداری باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات ترا حاصل شود. دریغا از عشق چه توان گفت! و از عشق چه نشان شاید داد، و چه عبارت توان کرد! در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتشاست هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهد. هرجا که رسد سوزد، و برنگ خود گرداند.
هوش مصنوعی: عشق مسیری است که برای همه لازم است. اگر عشق به خالق نداری، لااقل عشقی به مخلوق پیدا کن تا از این کلمات بهره‌مند شوی. درباره عشق چه می‌توان گفت و چه نشانی از آن می‌توان داد! عشق تنها برای کسی قابل درک است که بتواند خود را کنار بگذارد و برای آن ایثار کند. عشق همچون آتش است که هرجا باشد، جز خود، جایی دیگر را تفتین می‌کند و هرجا که به آن برسد، می‌سوزاند و خود را تغییر می‌دهد.
در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست
با جان بودن بعشق در سامان نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در عشق قدم بگذارد، اما جانش در این مسیر نیست، عاشق واقعی نیست. زیرا عشق واقعی تنها زمانی معنا دارد که وجود انسان با عشقش در هماهنگی باشد.
درماندۀ عشق را از آن درمان نیست
کانگشت بهرچه بر نهی عشق آن نیست
هوش مصنوعی: عاشق ناکام را هیچ راه چاره‌ای نیست، زیرا هر چیزی را که به آن اشاره کنی، همچنان عشق باقی می‌ماند و تغییر نمی‌کند.
ای عزیز بخدا رسیدن فرض است، و لابد هرچه بواسطۀ آن بخدا رسند، فرض باشد بنزدیک طالبان. عشق بنده را بخدا رساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد. ای عزیز مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان توان باختن، فارغ را از عشق لیلی چه باک و چه خبر! و آنکه عاشق لیلی نباشد آنچه فرض راه مجنون بود، او را فرض نبود. همه کس را آن دیده نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق لیلی شود؛ تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق خود ضرورت باشد. کار آن عشق دارد که چون نام لیلی شنود، گرفتار عشق لیلی شود. بمجرد اسم عشق عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد:
هوش مصنوعی: ای عزیز، رسیدن به خدا واجب است و همه‌چیز که به واسطه آن به خدا می‌رسد، نیز واجب است در نظر خواهان. عشق به خدا موجب رسیدن به او می‌شود، پس عشق به این خاطر واجب است. ای عزیز، مجنونی باید باشی که با شنیدن نام لیلی جانش را از دست بدهد؛ کسی که از عشق لیلی فارغ است، چه می‌داند و چه باکی دارد؟ و کسی که عاشق لیلی نیست، آنچه برای مجنون واجب بود، بر او واجب نیست. همه افراد توان دیدن جمال لیلی و عاشق شدن نیستند؛ تا زمانی که آن چشم پیدا شود که بتواند عاشق لیلی شود، این عشق خود ضرورتی است. عشق اینگونه است که وقتی نام لیلی را می‌شنود، در دام عشق او گرفتار می‌شود. صرفاً با شنیدن نام عشق عاشق شدن، کاری شگفت‌انگیز و عجیب است.
نادیده هر آنکسی که نام تو شنید
دل، نامزد تو کرد و مهر تو گزید
هوش مصنوعی: هر کس که نام تو را شنید، دلش به تو علاقه‌مند شد و تو را به عنوان محبوب خود برگزید.
چون حسن و لطافت جمال تو بدید
جان بر سر دل نهاد و پیش تو کشید
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و نرمی چهره تو را دید، جانم به خاطر عشق و محبت به تو جان خود را در دل گذاشت و به سمت تو آمد.
کار طالب آنست که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! حیات از عشق میشناس وممات بی عشق می‬یاب:
هوش مصنوعی: هدف فرد عاشق این است که تنها عشق را در دل خود بخواهد. وجود او از عشق نشأت می‌گیرد و بدون عشق چگونه می‌تواند زندگی کند؟ زندگی و حیات بر پایه عشق است، در حالی که مرگ بدون عشق معنا ندارد.
روزی دو که اندرین جهانم زنده
شرمم بادا اگر بجانم زنده
هوش مصنوعی: اگر روزی زنده باشم در این دنیا، شرمم باد اگر تنها به خاطر خودم زندگی کنم.
آن لحظه شوم زنده که پیشت میرم
و آن دم میرم که بی تو مانم زنده
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که به حضورت می‌آیم، برایم لحظه‌ای ناگوار است و آن زمانی که بدون تو زندگی می‌کنم، برایم مرگ محسوب می‌شود.
سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد، و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عشق ندارد، مجنون و بی حاصل است. هرکه عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خودرای بود؛ عاشقی بی خودی و بی راهی باشد. دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی!
هوش مصنوعی: عشق به مراتب ارزش بیشتری از هوش و زیرکی دارد و دیوانگی ناشی از عشق بر هر عقل و اندیشه‌ای برتری دارد. کسی که عشق را تجربه نکرده، بی‌معنا و بی‌هدف است. افرادی که عاشق نیستند، خودخواه و خودرای هستند و به راه درست زندگی راه نمی‌یابند. ای کاش همه انسان‌ها عاشق می‌بودند تا همه زنده و با احساس و دردهای زندگی آشنا می‌شدند.
عاشق شدن آیین چو من شیداییست
ای هرکه نه عاشقست او خود راییست
هوش مصنوعی: عاشق شدن برای من که در شیدایی به سر می‌برم، یک رسم و روش خاص است. اما هر کسی که عاشق نیست، در واقع به خودخواهی مشغول است و به دنبال نظر خود می‌باشد.
در عالم پیر هر کجا برناییست
عاشق بادا که عشق خوش سوداییست
هوش مصنوعی: در دنیا هر جا که زیبایی وجود دارد، عاشق آن است که عشق، حس خوب و دلپذیری به همراه دارد.
ای عزیز پروانهقوت از عشق آتش خورد بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون بآتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است:
هوش مصنوعی: ای پروانه عزیز، وقتی که عشق در دل تو شعله ور شود، بدون آتش آرامش نخواهی داشت و تا زمانی که آتش عشق به تو روح ببخشد، هیچ چیزی وجود نخواهد داشت. وقتی به آتش عشق می‌رسی، خود را در آتش فانی می‌کنی. نمی‌دانی چطور میان آتش و غیرآتش تمایز قائل شوی، چرا که عشق تمام وجودش آتش است.
اندر تن من جای نماند ای بت بیش
الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش
هوش مصنوعی: در وجود من دیگر جایی نمانده است، ای معشوق، جز عشق تو که تمام دل و جانم را پر کرده و به دور و برم نفوذ کرده است.
گر قصد کنم که برگشایم رگ خویش
ترسم که بعشقت اندر آید سرنیش
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زندگی و گذشته‌ام برگردم، می‌ترسم که عشق تو مرا دوباره دچار درد و رنج کند.
چون پروانه خود را بر میان زند، سوخته شود؛ همه نار شود. از خود چه خبر دارد! و تا با خود بود، در خود بود؛ عشق میدید و عشق قوتی دارد که چون عشق سرایت کند بمعشوق، معشوق همگی عاشق را بخود کشد و بخورد. آتش عشق پروانه را قوت میدهد و اورا می‬پروراند تا پروانه پندارد که آتش، عاشق پروانه است؛ معشوق شمع همچنان با ترتیب و قوت باشد بدین طمع خود را بر میان زند، آتش شمع که معشوق باشد باوی بسوختن درآید تا همه شمع، آتش باشد: نه عشق و نه پروانه. و پروانه بی طاقت و قوت این می‬گوید:
هوش مصنوعی: وقتی پروانه به سمت شمع می‌رود، خود را می‌سوزاند و همه چیز را به آتش می‌کشد. آیا پروانه از سرنوشت خودش خبر دارد؟ تا زمانی که به خود مشغول بود، در دنیای خود غرق بود. او عشق را می‌دید و عشق قدرتی دارد که وقتی به معشوق منتقل می‌شود، معشوق نیز همه عاشقان را به خود جذب می‌کند و آنها را می‌بلعد. آتش عشق پروانه را قوت می‌بخشد و او را پرورش می‌دهد به گونه‌ای که تصور می‌کند آتش، عاشق اوست. در حالی که شمع به آرامی و با قدرت وجود دارد، پروانه با این باور به سمت او می‌رود و در نتیجه آتش شمع، که معشوق است، باعث سوختن او می‌شود و در نهایت همه شمع به آتش تبدیل می‌شود: نه عشق باقی می‌ماند و نه پروانه. پروانه در این وضعیت بی‌طاقت و بی‌قدرت چنین می‌گوید:
ای بلعجب از بس که ترا بلعجبیست
جان همه عشاق جهان از تو غمیست
هوش مصنوعی: ای شگفتا، تو به قدری شگفت‌انگیزی که جان همه عاشقان جهان را از غم تو پر کرده‌ای.
مسکین دل من ضعیف و عشق تو قویست
بیچاره ضعیف کش قوی باید زیست
هوش مصنوعی: دل من ضعیف و آسیب‌پذیر است، اما عشق تو بسیار قوی و نیرومند است. بنابراین، حالا من باید با این شرایط کنار بیایم و زندگی کنم، هرچند که ضعیف بودنم ممکن است به من آسیب بزند.
بدایتعشق بکمال، عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است، با معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد، و بی عشق او را مرگ باشد. در این حالتوقت باشد که خود را نیز فراموش کند که عاشق وقت باشد که از عشق چندان غصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد، و نه غم هجران خورد زیرا که نه ازوصال او را شادی آید ونه از فراق او را رنج و غم نماید. همۀ خود را بعشق داده باشد.
هوش مصنوعی: عشق به کمال به این معناست که عاشق باید معشوق را فراموش کند. عشق برای او مهم‌تر از هر چیز دیگری است و زندگی‌اش به عشق وابسته است؛ بدون عشق، او مرده است. در این حالت، عاشق چنان در عشق غرق می‌شود که حتی خود را نیز فراموش می‌کند و دیگر نه به وصال معشوق فکر می‌کند و نه از جدایی او ناراحت می‌شود. زیرا نه از وصال خوشحال می‌شود و نه از جدایی غمگین، چون تمام وجودش را در عشق سپری کرده است.
چون از تو بجز عشق نجویم بجهان
هجران و وصال تو مرا شد یکسان
هوش مصنوعی: وقتی به جز عشق تو چیزی در این دنیا نمی‌طلبم، جدایی و union تو برای من فرقی ندارد.
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران
هوش مصنوعی: زندگی بدون عشق تو هیچ گونه ترتیبی ندارد؛ اگر تو خواهان ملاقات و وصالی، پس چرا خواهان جدایی هستی؟
ای عزیز ندانم که عشق خالق گویم و یا عشق مخلوق. عشقها سه گونه آمد، اما هر عشقی درجات مختلف دارد: عشقی صغیر است و عشقی کبیر و عشقی میانه. عشق صغیر عشق ماست با خدای تعالی و عشق کبیر عشق خداست با بندگان خود، عشق میانه دریغا نمی‬یارم گفتن که بس مُخْتصر فهم آمده‬ایم! اما انشاءاللّه که شمه‬ای برمز گفته شود.
هوش مصنوعی: عزیزم، نمی‌دانم که آیا باید عشق را به عنوان خلق و خالق معرفی کنم یا به عنوان مخلوق. عشق‌ها سه نوع هستند، اما هر نوع عشق درجات متفاوتی دارد: یک نوع عشق وجود دارد که کوچک‌تر است، یک نوع دیگر بزرگ‌تر و نوع دیگری در میانه این دو قرار دارد. عشق کوچک، عشق ما به خداوند است و عشق بزرگ، عشق خدا به بندگانش. اما عشق میانه را هنوز نتوانسته‌ام به درستی بیان کنم و امیدوارم که فرصت بیان نکته‌ای از آن دست دهد.
ای عزیز معذوری که هرگز «کهیعص» با تو غمزه‬ای نکرده است تا قدر عشق را بدانستی. ای عزیز آفتاب که در کمال اشراق خود جلوه کند، عاشق را از آن قوتی و حظی نباشد؛ و چون در سحاب خود را جلوه کند، قرار و سیری نیاید. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که می‬گوید: «إِنّ لِلّهِ سِبعین أَلفَ حجابٍ مِنْ نورٍ و ظُلْمَةِ لَوْ کَشَفَها لَأَحْرَقَتْ سُبُحاتُ وَجْهِه کُلَّ مَنْ أَدْرَکَهُ بَصَرُهُ» این حجابها از نور و ظلمت خواص را باشد؛ اما خواص خواص را حجابهای نور صفتهای خدا باشد؛ و عوام را جز از این حجابها باشد هزار حجاب باشد: بعضی ظلمانی و بعضی نورانی، ظلماتی چون شهوت و غضب و حقد و حسد و بخل و کبر و حب مال و جاه و ریا و حرص و غفلت الی سایر الاخلاق الذمیمه، و حجابهای نورانی چون نماز و روزه و صدقه و تسبیح و اذکار الی سایر الاخلاق الحمیده.
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو که هرگز نداشتی که با تو از عشق سخن بگویم و تو را به حقیقت آن آشنا کنم. ای روشنایی بخش، حتی زمانی که در اوج نور خود می‌درخشی، عاشق از آن قدرت و لذتی برخوردار نیست؛ و زمانی که در ابرها پنهان می‌شوی، آرامش و سیر شدنی به دست نمی‌آید. بشنو از پیامبر که می‌گوید: «خداوند هفتاد هزار حجاب از نور و تاریکی دارد که اگر این حجاب‌ها کشف شوند، چهره‌ای که به آن نگاه کند را می‌سوزاند.» این حجاب‌ها مختص افراد خاص است؛ اما برای عامه مردم، حجاب‌ها بسیارند: برخی تاریک و برخی نورانی، تاریکی‌هایی چون شهوت، خشم، کینه، حسادت، بخل، تکبر، عشق به مال و مقام، ریا و حرص و نسیان و دیگر صفات زشت، و حجاب‌های نورانی مانند نماز، روزه، صدقه، تسبیح و دیگر صفات نیک.
دریغا ندانی که چه می‬گویم! آفتاب «أللّهُ نورُ السَّمواتِ والأرض» بی آیینۀ جمال محمد رسولُ اللّه دیدن دیده بسوزد، بواسطۀ آیینه مطالعۀ جمال آفتاب توان کردن علی الدوام؛ و چون بی آیینه معشوق دیدن محالست و در پرده دیدن ضرورت باشد. عاشقی منتهی را پرده و آینه جز کبریاءاللّه و عظمت خدای تعالی دیگر نباشد. از مصطفی بشنوکه «لَیْسَ بَیْنَهُم و بین أنْ یَنْظُروا الی ربهم فی الجنة إِلاّ رداءُ الکبریاء علی وَجْهِه».
هوش مصنوعی: افسوس که نمی‌دانی چه می‌گویم! خورشید «خدا نور آسمان‌ها و زمین» بدون آینه جمال محمد رسول‌الله را نمی‌توان دید و چشم‌ها می‌سوزد. اما از طریق آینه مطالعۀ زیبایی آفتاب، همیشه می‌توان این را تجربه کرد. زیرا بدون آینه، دیدن معشوق ممکن نیست و نیاز است که در پرده دیدن کنیم. عشق در نهایت جز کبریای خدا و عظمت او چیزی نیست. از مصطفی بشنو که «هیچ فاصله‌ای بین آنان و دیدن پروردگار در بهشت وجود ندارد جز پرده کبریا بر چهره‌اش».
دریغا گویی: مصطفی را- علیه السلام- در عشق، آیینه چه بود؟ گوش دار از حق تعالی بشنو: «لَقَدْ رأی مِنْ آیات رَبِّه الکُبْری»؛ ابوبکر الصدیق پرسید که یا رسول اللّه این آیات کبری چیست؟ «فقال: رَأیتُ ربّی عزَّوجَلَّ لَیْسَ بینی و بینَهُ حِجابٌ الاَحجابٌ مِنْ یاقوتةِ بیضاءَ فی روضةِ خضراء». جانم فدای آنکس باد که این سخن را گوش دارد. این نشنیده‬ای که رسول اللّه- علیه السلام- جبریل را پرسید که «هَلْ رَأَیْتَ ربّی»؟ ای جبرئیل! خدای را تبارک و تعالی دیدی؟ جبرئیل گفت: «بینی و بینَه سبعون حِجاباً مِنْ نورِ لَوْ دَنَوْتُ واحداً لَاحْتَرَقْتُ» گفت: میان من که جبرئیل‬ام، و میان لقاءاللّه هفتاد حجاب باشد از نور؛ اگر یکی از این حجابهای نور مرا نماید، سوخته شوم.
هوش مصنوعی: با تأسف باید گفت: مصطفی - علیه السلام - در عشق، چه چیزی را منعکس می‌کرد؟ گوش بسپار به سخن حق تعالی: «او از نشانه‌های بزرگ پروردگارش دید». ابوبکر صدیق پرسید: ای رسول خدا، این نشانه‌های بزرگ چه هستند؟ پیامبر فرمود: «پروردگارم را دیدم و هیچ حجابی میان من و او نبود، جز حجاب‌هایی از یاقوت سفید در دشت سبز». جانم فدای کسی باد که این سخن را بشنود. این را فراموش نکن که رسول الله - علیه السلام - از جبرئیل پرسید: «آیا پروردگارم را دیدی؟» جبرئیل پاسخ داد: «میان من و دیدار خدا هفتاد حجاب از نور وجود دارد؛ اگر به اندازه‌ی یک حجاب نزدیک شوم، می‌سوزم». بدین ترتیب، جبرئیل نیز از شدت نور و حجاب‌های آن می‌گوید.
ای عزیز ببین که با موسی- علیه السلام- چه می‬گوید: «وَقَرَّبْناه نَجِیّا». مُجاهِد اندر تفسیر این آیت می‬گوید که بالای عرش هفتاد حجابست از نور و ظلمت و موسی- علیه السلام- سلوک می‬کرد در این حجابها تا جمله را واپس گذاشت، تا یک حجاب بماند میان موسی و میان خدای تعالی، گفت: «ربِّ أرِنی أَنظُرْ إِلیک» موسی آوازی شنید که «نودِیَ مِنْ شاطِیءِ الوادیِ الأَیمنِ فی البقْعَةِ المبارَکَةِ مِنَ الشجرَةِ أنْ: یا موسی إِنّی أنااللّهُ ربُّ العالمین». این درخت، نور محمد را می‬دان که کلام و رؤیت بواسطۀ او توان دید وشنید.
هوش مصنوعی: ای عزیز، به خاطر داشته باش که موسی- علیه السلام- چه چیزی را تجربه کرده است: او با خدای تعالی در حال صحبت بود و گفت: «پروردگارا، مرا بنما تا تو را ببینم». روایتی در تفسیر این آیه می‌گوید که میان موسی و خدا هفتاد حجاب وجود داشت که از نور و ظلمت تشکیل شده بودند. موسی در این مسیر سلوک کرد و پس از پشت سر گذاشتن همه حجاب‌ها، تنها یک حجاب باقی ماند. در آن لحظه، موسی صدایی شنید که او را از سمت راست وادی ندا داد: «ای موسی، من خدا هستم، پروردگار جهانیان». درختی که در اینجا به آن اشاره شده است، نماد نور محمدی است که به وسیله آن، کلام و دیدار ممکن می‌شود.
دریغا دانی که چرا این همه پرده‬ها و حجابها در راه نهادند؟ از بهر آنکه تا عشاق روز بروز دیدۀ وی پخته گردد،تا طاقت بار کشیدن لقاءاللّه آرد بی حجابی. ای عزیز جمال لیلی دانه‬ای دان بردامی نهاده؛ چه دانی که دام چیست؟ صیاد ازل چون خواست که از نهاد مجنون، مرکبی سازد از آن عشق؛ خود که او را استعداد آن نبود که بدام جمال عشق ازل افتد که آنگاه بتابشی از آن هلاک شدی بفرمودند تا عشقی لیلی را یک چندی از نهاد مجنون مرکبی ساختند؛ تاپختۀ عشق لیلی شود، آنگاه بارکشیدن عشق اللّه را قبول تواند کردن.
هوش مصنوعی: آه، آیا می‌دانی چرا این همه پرده‌ها و حجاب‌ها بر سر راه قرار داده‌اند؟ هدف این است که عاشقان روز به روز درک و آگاهی‌شان نسبت به عشق افزایش یابد تا بتوانند بار دیدار خداوند را بدون حجاب تحمل کنند. ای عزیز، زیبایی لیلی، تو مانند دانه‌ای هستی که در دام قرار گرفته‌ای؛ آیا می‌دانی که دام چیست؟ صیاد ازل زمانی که خواست از نهاد مجنون، مرکبی بر اساس عشق بسازد، متوجه شد که او هنوز آمادگی لازم برای درافتادن در دام زیبایی عشق را ندارد. بنابراین، به او فرمان دادند که مدتی عشق لیلی را از نهاد مجنون بسازد تا مجنون در عشق لیلی پخته شود و سپس بتواند بار عشق خداوند را بر دوش بکشد.
ای عزیز تو ببین که با موسی چه می‬گوید: «وَقرُّبْناه». آن ندیده‬ای که چون مرکبی نیکو باشد که جز سلطان را نشاید؟ اول رایضی باید که برنشیند، تا توسنی و سرکشی وی را برامی و سکون بدل کند. این خود رفت، مقصود آنست که ذات آفتاب نوازنده است، و شعاعش سوزنده است. این آن مقام دان که عاشق بی معشوق نتواند زیستن و بی جمال او طاقت و حیوة ندارد و با وصال و شوق معشوق هم بی‬قرار باشد و بار وصل معشوق کشیدن نتواند؛ نه طاقت فراق و هجران دارد و نه وصال معشوق تواند کشیدن، و نه او را تواند بجمال دیدن که جمال معشوق دیدۀ عاشق را بسوزاند تا برنگ جمال معشوق کند:
هوش مصنوعی: ای عزیز، به ماجرای موسی توجه کن که چطور به او نزدیک شد: او که دیده نمی‌شود و چون مرکبی عالی فقط شایسته‌ی سلطان است. ابتدا باید مرکب آماده شود تا توانایی فرمانبری پیدا کند و از حالت سرکشی به سکون تغییر کند. این نکته مهم است که وجود آفتاب، مثل نوازنده‌ای است که نورش می‌سوزاند. عاشق نمی‌تواند بدون معشوق زندگی کند و طاقت دوری او را ندارد. حتی با وصال و شوق به معشوق، عاشق همیشه بی‌قرار است و نمی‌تواند بار وصال را تحمل کند. نه تحمل فراق را دارد و نه توانایی درک جمال معشوق را که دیدن او عاشق را می‌سوزاند و در مسیر زیبایی او قرار می‌دهد.
غمگین باشم چو روی تو کم بینم
چون بینم روی تو بغم بنشینم
هوش مصنوعی: اگر نتوانم چهره‌ی تو را ببینم، غمگین خواهم شد و وقتی که تو را ببینم، غم و اندوه من کاهش می‌یابد.
کس نیست بدینسان که من مسکینم
کز دیدن و نادیدن تو غمگینم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه من بیچاره نیست که از دیدنت و ندیدنت، دلشکسته و غمگین شده‌ام.
ای عزیز یاد آر آن روز که جمال «أَلَسْتُ بِرَبّکُمْ» بر تو جلوه می‬کردند وسماع «وإنْ احدٌمن المُشْرکین اسْتَجارَکَ فَأجِرْهُ حتی یَسْمَعَ کلامَ اللّهِ» می‬شنیدی! هیچ جان نبود که نه وی را بدید و هیچ گوش نبود الا که از وی سماع قرآن بشنید. اما حجابها برگماشت تا بواسطۀ آن حجابها بعضی را فراموش شد و بعضی را خود راه ندهند تا مقام اول، و کار بعضی موقوف آمد بر قیامت و بعضی جز این نمی‬گویند:
هوش مصنوعی: ای دلبر، به یاد آور آن روزی را که زیبایی «آیا من پروردگار شما نیستم؟» در چشمان تو جلوه‌گر می‌شد و صدای «اگر یکی از مشرکان از تو پناه بخواهد، به او پناه بده تا کلام خدا را بشنود» در گوشت فرامی‌رسید! هیچ جان و روحی نبود که در آن لحظه او را نبیند و هیچ گوش و گوشی نبود که صدای قرآن را از او نشنود. اما حجاب‌ها برافراشته شد تا به واسطه این حجاب‌ها، برخی فراموش شوند و برخی دیگر نتوانند به مقام اولیه دست یابند؛ و کار برخی دیگر نیز به روز قیامت موکول شد و برخی به جز این نمی‌گویند:
اول که بتم شراب صافی بی درد
می‬داد، دلم ز من بدین حیله ببرد
هوش مصنوعی: در ابتدا، معشوقم شرابی خالص و بدون غم به من داد که باعث شد دل من به خاطر این فریب از خودم جدا شود.
و آنگاه مرا بدام هجران بسپرد
بازار چنین کنند با غر چه و گرد
هوش مصنوعی: سپس مرا به دامن جدایی سپردند، و همچون بازار، این کار را با چهره‌ای فریبنده و زیبا انجام می‌دهند.
دریغا شغلهای دینی و دنیوی نمی‬گذارد که عشق لم یزلی رخت بر صحرای صورت آرد! مگر که مصلحت در آن بود! و الا بیم سودای عظیم بودی! و جنون مفرط علت دیگر است، و سهو و نسیان دیگر. بیگانگان خود را و نااهلان، عشق را حجاب غفلت و بعد در پیش نهاد تا دور افتادند که «لقد کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا». از این جماعت جای دیگر شکایت می‬کند که«یَعلَمون ظاهراً من الحیوة الدنیا وَهُمْ عَن الآخرةِ هُمْ غافلون». عشق کار معین است خود همه کس دارند؛ اما سر و کار معشوق هیچ کس ندارد. این غفلت نشان بدبختیست.
هوش مصنوعی: شغل‌های دینی و دنیوی مانع می‌شود که عشق واقعی به ظهور برسد، مگر اینکه دلیل موجهی در این باشد، وگرنه عواقب سنگینی ممکن است به دنبال داشته باشد. همچنین جنون و فراموشی از دلایل دیگر غفلت از عشق هستند. برخی افراد ناآگاه عشق را به عنوان پرده‌ای بر غفلت و فاصله‌گذاری از حقیقت در نظر می‌گیرند و از این رو دور می‌شوند. به این افراد انتقاد شده که تنها از زندگی دنیوی آگاهی دارند و از آخرت غافلند. عشق کاری خاص است و هر کسی آن را تجربه می‌کند، اما هیچ‌کس به معشوق واقعی دسترسی ندارد. این غفلت نشانه‌ای از بدبختی است.
اما غفلتی که از سعادت خیزد که آن را سهو خوانند که در راه نهند، آن خود نوعی دیگر باشد. سهو در راه مصطفی نهادند که «انّی لاأسهُو وَلکِنْ أُشهی» گفت: مرا سهو نیفتد، اما سهو در راه من نهادند تا ابوبکر- رضی اللّه عنه- گفت: «لَیْتَنی کُنْتُ ذلک السَهْو» گفت، ای کاشکی من این سهو بودمی که اگرچه سهو می‬خواند اما یقین جهانیان باشد. «حُبِّبَ إلیَّ مِندُنْیاکُمْ ثَلاثَةٌ» همین معنی دارد که اگر نماز و طیب و نسا را محبوب او نکردندی ذره‬ای در دنیاقرار نگرفتی. این محبت سه گانه را بند قالب او کردند تا شصت و اند سال زحمت خلق اختیار کرد؛ واگرنه، دنیا از کجا و او از کجا؟ و خلق از کجا و همت محمد از کجا؟! «مالی و للدنیا و ما للدنیا و مالی»! هرکسی را بمقامی بازداشته‬اند، و آن مقام را مقصود و قبلۀ او کرده‬اند. هر کسی را بدان راضی کرده؛ چون وقت «النّاس نِیامٌ فَإِذا ماتوا انْتَبَهُوا» بکار درآید و همه را از حقیقت خود آگاه کنند، آنگاه بدانند که جز بت هیچ نبوده‬اند و جز سودا و غفلتی و دورافتادنی نبوده است:
هوش مصنوعی: غفلتی که از سعادت ناشی می‌شود و به آن سهو می‌گویند، نوعی دیگری است. سهو در مسیر پیامبر (ص) به این صورت است که او فرمود: «من دچار سهو نمی‌شوم، اما اشتیاق دارم»، به این معنا که سهو به او نمی‌رسد، اما سهو در مورد من قابل تصور است. زمانی که ابوبکر (رضی‌الله عنه) گفت: «ای کاش من هم دچار چنین سهو می‌شدم»، نشان‌دهنده این بود که اگرچه سهو خوانده می‌شود، اما یقیناً شناخت مردم از این موضوع بالاست. دوستی‌هایی که نسبت به دنیای شما وجود دارد، معنای همین موضوع را دارد؛ زیرا اگر نماز و خوشایندها و مسائل اجتماعی برای او دوست‌داشتنی نبود، هیچ چیز در دنیا برای او ارزشی نداشت. این محبت‌ها به نوعی موجب زحمات شصت ساله او در راستای هدایت بشر شد؛ در غیر این صورت، او و دنیا هیچ سنخیتی نداشتند. هر کسی در موقعیتی خاصی قرار داده شده و آن موقعیت هدف او قرار گرفته است. در نهایت، زمانی که مردم در خواب غفلتند و با مرگ به حقیقت خود آشنا می‌شوند، متوجه خواهند شد که جز بت و فراموشی و دوری از حقیقت نبوده‌اند.
زان یک نظر نهان که ما دزدیدیم
دور از تو هزار گونه محنت دیدیم
هوش مصنوعی: ما از یک نگاه پنهانی که از تو دزدیدیم، دور از تو هزاران درد و رنج را تجربه کردیم.
در کوی هوس پردۀ خود بدریدیم
تو عشوه فروختی و ما بخریدیم
هوش مصنوعی: در کوی آرزوها، نقاب خود را کنار زدیم و تو با ناز و فریبندگی خود را ارائه دادی و ما با اشتیاق آن را پذیرفتیم.
عاشق مبتدی را که دنیا حجابش آمد، هنوز پخته نبود. عشق ازلی را چون آوردند، در میان جان ودل پنهان بود؛ چون که در این جهان محجوب آمد راه بهسرّعشق نبرد و عشق خود او را شیفته و مدهوش می‬داشت و او خود می‬داند که او را چه بوده است. پیوسته با حزن و اندوه باشد. ای عزیز این مثال را گوش دار. کودک ده ساله زنان را دوست دارد. اما هنوز اهلیت فراش نداردتا وقت بلوغ: چون بالغ شود، قصد مراد خود کند. اگر مرادش حاصل شود فهوالمراد واگر نشود آن حب و اقتضای شهوت بلوغ سر از درون او بر کند، و در طلب قوت و مقصود خود آید. و بعضی باشند که از این مقام جز اضطراب و بی شکیبایی حاصل ایشان نباشد و نداند که اورا چیست.
هوش مصنوعی: عاشق تازه‌کار که دنیا بر او پرده انداخته، هنوز به کمال نرسیده است. عشق ازلی که به او ارائه شد، در عمق جان و دلش نهفته بود؛ اما به خاطر حجاب‌های دنیوی نتوانست به اسرار عشق دست یابد و عشق او را دلبسته و مدهوش کرده بود، در حالی که خودش نمی‌دانست چه بر سرش آمده است. همواره با غم و اندوه زندگی می‌کند. ای عزیز، این مثال را به خاطر بسپار. کودکی که ده ساله است به زنان علاقه‌مند است، اما هنوز شرایط لازم برای تشکیل خانواده را ندارد تا زمانی که به بلوغ برسد؛ وقتی که بالغ شد، به دنبال خواسته‌اش می‌رود. اگر خواسته‌اش برآورده شود، به آن دست پیدا می‌کند و اگر نشود، نیاز و خواسته‌ی او از درونش بروز می‌کند و برای رسیدن به هدفش تلاش می‌کند. برخی از افراد نیز در این مرحله جز اضطراب و بی‌صبری چیزی نمی‌یابند و نمی‌دانند که چه حس و حالتی دارند.
اول مقام از مقام مرد رونده این باشد که درمانده و متحیر باشد. داند که او را حالت «ألستُ بِرَبِّکُم» بوده است؟ اما جز خیالی از آن باوی نمانده باشد، و در آن خیال متحیر و شیفته مانده باشد:
هوش مصنوعی: اولین مرتبه در مسیر مردی که در جستجوی حقیقت است، این است که دچار سردرگمی و حیرت شود. او می‌داند که در گذشته، حالتی داشته که در آن از خود پرسیده «آیا من پروردگار شما نیستم؟» اما اکنون تنها خاطره‌ای از آن برایش باقی مانده و در این خیال، در حیرت و جذبه مانده است.
یک روز گذر کردم در کوی تو من
ناگاه شدم شیفتۀ روی تو من
هوش مصنوعی: روزی در کوچه‌های تو راه می‌رفتم و ناگهان به شدت مجذوب چهره‌ات شدم.
بنواز مرا که از پی بوی تومن
ماندم شب و روز در تکاپوی تو من
هوش مصنوعی: بزن به سازم و مرا سرگرم کن، زیرا من به خاطر یاد تو مدام در تلاش و جنب‌وجوش هستم. شب و روز به دنبال بوی تو هستم.
طالب گوید: کاشکی یکبار دیگر با سر آن حالت افتادمی تا نشان راه خود با دست آوردمی که راه خیال چنان نباشد که راه عیان! و آن راه که از سر فراغت بخود کنند، چنان نباشد که بمعشوق و عشق کنند. اگرچه فترتی از راه صورت و حجابی از راه بشریت دامن گیرشود، این خود بلای راه همه بود.
هوش مصنوعی: طالب آرزو می‌کند که ای کاش یک بار دیگر آن حالت خاص بر او دست می‌داد تا بتواند با دست خود نشان راه خود را پیدا کند، زیرا راه خیال با راهی که عیان و واضح است، متفاوت است. او بر این باور است که,如果 کسی با آرامش و راحتی راهی را انتخاب کند، آن راه به عشق و معشوق نخواهد رسید. هرچند که در مسیر حقیقت، گاهی موانعی از جنس صورت و بشریت وجود داشته باشد، این خود چالشی برای همه است.
با خود گوید: اگر این بار با سر حقیقت خود افتم، عهدی بکنم که دیگر بجز عشق و معشوق پروای دیگر کس نکنم، و جان را بعد از این فدا کنم:
هوش مصنوعی: با خود می‌گوید: اگر این بار با حقیقت درونی‌ام روبه‌رو شوم، تصمیم می‌گیرم که دیگر به جز عشق و معشوق، به چیزی دیگری اهمیت ندهم و جانم را پس از این برای عشق فدای کنم.
آیا بود آنگه که باز بینم رویت
در دیده کشم چو سرمه خاک کویت
هوش مصنوعی: آیا زمانی خواهد آمد که دوباره چهره‌ات را ببینم و مانند سرمه، خاک کویت را در چشمانم بکشیم؟
گر قدر تو دی همی ندانست رهی
امروز همه جهان وتای مویت
هوش مصنوعی: اگر دیروز کسی ارزش و مقام تو را نمی‌شناخت، امروز تمام جهان و حتی موی تو نیز به عظمت تو پی برده‌اند.
دانی از عزیز که جمال لیلی با عشق شیفتۀ مجنون چه گوید؟ می‬گوید: ای مجنون اگر غمزه‬ای زنم، اگر صد هزار مجنون صفت باشند که همه از پای درآیند و افتادۀ غمزۀ ماشوند. گوش دار که مجنون چه می‬گوید. می‬گوید: فارغ باش که اگر غمزۀ تو فنا دهد مجنون را، وصال و لطف تو بقا دهد. مجنون عاشق را اگرچه فنا از معشوق باشد، اما هم بقا از معشوق یابد. دل فارغ دار:
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی عزیزم که جمال لیلی چه احساسی در دل عاشق مجنون ایجاد می‌کند؟ او می‌گوید: ای مجنون، اگر نگاهی عاشقانه به کسی بیندازم، حتی اگر صد هزار مجنون دیگر به خاطر آن نگاه زمین‌گیر شوند، باید بدانی که مجنون در دلش چه می‌گوید. او می‌گوید: بیخیال باش، چون اگر نگاه تو مجنون را نابود کند، وصال و محبت تو به او زندگی می‌بخشد. هرچند نابودی مجنون از معشوقش باشد، اما در عین حال او از معشوقش بقایی دریافت می‌کند. دل خود را آرام نگه‌دار.
گر رنگ رخت بباد بر داده شود
باد از طرب رنگ رخت باده شود
هوش مصنوعی: اگر رنگ چهره‌ات با باد پراکنده شود، آن باد از خوشحالی به رنگ چهره‌ات همانند باده خواهد شد.
ور تو بمثل بکوه بر بوسه دهی
کوه از لب تو عقیق و بیجاده شود
هوش مصنوعی: اگر تو مانند کوه لبان خود را به بوسه بدهی، کوه از لب‌های تو به عقیق تبدیل خواهد شد و بی‌راهه خواهد گشت.
محرمان عشق، خود دانند که عشق چه حالتست؛ اما نامردان و مخنثان را از عشق جز ملالتی و ملامتی نباشد. خلعت عشق، خود هر کسی را ندهند؛ و هر کسی خود را لایق عشق نباشد و هر کهلایق عشق نباشد خدای را نشاید؛ و هر که عشق را نشاید، خدای را نشاید. عشق با عاشق توان گفت و قدر عشق خود عاشق داند. فارغ از عشق جز افسانه نداند و او را نام عشق و دعوی عشق خود حرام باشد:
هوش مصنوعی: عشق واقعی فقط برای کسانی که آن را درک کرده‌اند، قابل فهم است. اما افرادی که شایستگی عشق را ندارند، جز دل‌سردی و سرزنش چیزی از عشق نمی‌دانند. لباس عشق را هر کسی به تن نمی‌کند و همه افراد لایق عشق نیستند. کسی که شایستگی عشق ندارد، شایستگی خداوند را نیز ندارد. عشق تنها با عاشق معنا پیدا می‌کند و خود عاشق می‌داند که چه ارزشی برای عشقش دارد. کسانی که از عشق دورند، جز داستان و افسانه‌ای از آن نمی‌دانند و برای این افراد، تعهد به عشق و ادعای عشق چیز بیهوده‌ای است.
آن راه که من آمدم کدامست ای جان
تا باز روم که کار خامست ای جان
هوش مصنوعی: ای جان، آن مسیری که من در آن گام گذاشتم کدام است؟ تا دوباره برگردم، زیرا کار هنوز ناتمام است.
در هر نفسی هزار دامست ای جان
نامردان را عشق حرامست ای جان
هوش مصنوعی: در هر لحظه، خطرها و تله‌های زیادی وجود دارد، ای جان، عشق برای کسانی که شجاعت ندارند، ممنوع است، ای جان.
«عَلَیْکُمْ بِدینِ العَجائز» سخت خوب گفت که ای عاجز که تو سر و طاقت عشق نداری، ابلهی اختیار کن که «أکْثَرُ أهْلِ الجَنَّةَ اَلبُلَهُ وَ لِلمُجالَسَةِ قومٌ آخَرُون». هر که بهشت جوید، او را ابله می‬خوانند. جهانی طالب بهشت شده‬اند، و یکی طالب عشق نیامده! از بهر آنکه بهشت، نصیب نفس و دل باشد و عشق نصیب جان وحقیقت. هزار کس طالب مهره باشند و یکی طالب در و جوهر نباشد، آنکس که بمجاز قدم در عشق نهد، چون بمیانۀعشق رسد گوید که من می‬دانستم که قدم در نمی‬باید نهادن، لاجرم بباید کشیدن. بزور و کراهیت خودرادر راه عشق آورده باشد. اما عشق را نشاید؛ و آنکس که طاقت بار کشیدن عشق ندارد گوید:
هوش مصنوعی: بهتر است به حرف افراد فرهیخته گوش دهی که به تو می‌گویند، اگر عشق را درک نمی‌کنی و طاقت آن را نداری، بهتر است که به دنبال چیزهای بی‌ارزش‌تر بروی. آنها می‌گویند بیشتر افرادی که بهشت را می‌جویند، انسان‌های ساده‌ای هستند و برای گفتگو با برخی دیگر از مردم، فقط به دنبال مشاهده بهشت هستند. در حالی که عاشق شدن و جستجوی عشق، نیاز به درک عمیق‌تری از زندگی و حقیقت دارد. در دنیا، همه به دنبال چیزهای سطحی هستند، در حالی که تنها تعداد کمی به دنبال عمق واقعی عشق می‌گردند. کسی که بخواهد وارد مسیر عشق شود، باید آماده باشد تا در این راه درد و رنج را تحمل کند و در میان عشق، به واقعیت وجود خود پی ببرد. اما کسی که توانایی تحمل بار عشق را ندارد، بهتر است که از این مسیر دوری کند.
با دل گفتم که ای دل زرق فروش
کم گرد بگرد عشق با عشق مکوش
هوش مصنوعی: با دل خودم صحبت کردم و به او گفتم که ای دل، کمتر به دور و بر زرق و برق و فریبندگی بپرداز، چرا که با عشق واقعی نمی‌توان به عشق ظاهری و بی‌محتوا دل بست.
نشنید نصیحت و بمن بر زد دوش
تا لاجرمش زمانه می‬مالد گوش
هوش مصنوعی: نصیحت را نشنید و بر سر من زد، حالا زمانه به من تذکر می‌دهد و گوشم را می‌مالد.
دریغا مگر که گوهر جانت را عرض، عشق نیست؟ که هیچ جوهر نیست که از عرض خالی باشد و بی عرض نتواند بودن. جوهر عزت را عرض، عشق ماست. این حدیث را گوش دار که مصطفی-علیه السلام- گفت: «إذا أحبَّ اللّهُ عَبْداً عَشِقه و عَشِق علیه فیقول: عبدی أنتَ عاشقی و محبی و أنَا عاشِقٌ لَکَ و مُحِبُّ لک إِنْ أرَدْتَ اَوْ لَمْ تُرِدَ» گفت: او بندۀ خود را عاشق خود کند؛ آنگاه بر بنده عاشق باشد؛ و گفت: بنده را گوید: تو عاشق و محب مایی، و ما معشوق و حبیب توایم قال اللّه تعالی: «أنا لکم شِئْتُم أمْ أبَیْتُم». اگر تو خواهی واگرنه. دانستی که جوهر عزت ذات یگانه را عرض، و عرض جز عشق نیست؟
هوش مصنوعی: آیا جز این است که روح تو در عشق به نمایش درمی‌آید؟ زیرا هیچ جوهری نمی‌تواند بدون معانی و عواطف وجود داشته باشد و بدون این عواطف نمی‌تواند وجود داشته باشد. عشق ما همان نشان‌دهنده‌ی عزت واقعی است. به این نکته توجه کن که پیامبر اسلام فرمود: «وقتی خداوند بنده‌ای را دوست داشته باشد، عاشق او می‌شود و او نیز عاشقش می‌گردد. خداوند به بنده‌اش می‌گوید: تو عاشق و محب مایی و ما نیز معشوق و دوست تو هستیم، چه بخواهی و چه نخواهی». بنابراین، جوهر عزت وجود مقدس خداوند در عشق به بنده‌اش است، و عشق تنها معنایی است که در این بستر می‌توان به آن پرداخت.
ای دریغا هرگز فهم نتوانی کردن که چه گفته می‬شود! عشق خدای- تعالی- جوهر جان آمد، و عشق ما جوهروجود او را عرض آمد. عشق ما او را عرض و عشق او جان ما را جوهر. اگر چنانکه جوهر بی عرض متصور باشد، عاشق بی معشوق و بی عشق ممکن باشد؛ و هرگز خود ممکن و متصور نباشد. عشق و عاشق و معشوق در این حالت قایم بیکدیگر باشند، و میان ایشان غیریت نشاید جستن مگر این بیت‬ها نشنیده‬ای:
هوش مصنوعی: مثل اینکه هیچ‌گاه ممکن نیست که درک کنیم چه گفته می‌شود! عشق به خداوند، جوهر و اصل وجود ماست و عشق ما به او، ابراز این جوهر است. عشق ما تجلی اوست و عشق او، هستی ما را به خود جوهر می‌بخشد. اگر فرض کنیم که جوهر بدون ابراز قابل تصور باشد، در آن صورت عاشق بدون معشوق و عشق وجود نخواهد داشت و این حالت هرگز ممکن نخواهد بود. عشق، عاشق و معشوق به‌طور متقابل با یکدیگر پیوند دارند و نمی‌توان میان آن‌ها تفکیک ایجاد کرد، مگر اینکه این ابیات نشنیده مانده باشد.
چون آبو گل مرا مصور کردند
جانم عرض و عشق تو جوهر کردند
هوش مصنوعی: چون آب و گل مرا شکل و صورت کردند، جانم عشق و محبت تو را جوهر و essência قرار داد.
تقدیر و قضا قلم چو می‬تر کردند
عشق تو و جان ما برابر کردند
هوش مصنوعی: زمانی که تقدیر و سرنوشت قلم خود را به حرکت درآورد، عشق تو و جان ما را در یک سطح قرار دادند.
اگر چنانکه مردی و عشق مردان داری، این سه نوع عشق را که برمز گفته شد در این بیتها که خواهم گفتن، بازیاب که قطعه‬ای سخت بامعنی آمده است. دریغا مطربی شاهد بایستی وسماع تا این بیتها بر نمط «ألَسْتُ بِرَبِّکُم» بگفتی، و من و آن عزیز حاضر بی زحمت دیگری؛ آنگاه آن عزیز را سماع معلوم شدی که عشق چیست، و شاهد بازی چه بود! پیشۀ تو شدی و بت پرستی ترا قبول کردی! مست از تو صادر شدی، کون و مکان ترا خادم آمدی، آنگاه «بسم اللّه» بر تو گشاده شدی. پس ترا نقطۀ بای بسم اللّه کردندی. در این مقام شبلی را معذور داری آنجا که گفت: «أنا نُقْطَةُ باءِ بسم اللّه». گفتند وی را که تو کیستی؟ گفت: من نقطۀ بای «بسم اللّه» ام و نقطۀ «بسم اللّه» از اصل «بسم اللّه» نیست، و غیر «بسم اللّه» نیست؛ اصل بسم اللّه را بنقطۀ با حاجت باشد که اظهار بسم بدان باشد، اما نقطۀ «ب» بی اسم ببین چه باشد. این بیتها را بخوان:
هوش مصنوعی: اگر تو مردی هستی که عشق مردان را در دل داری، این سه نوع عشق که به رمز اشاره شده را در این اشعار که به زودی خواهم گفت، جستجو کن که اینجا قطعه‌ای پرمعنا وجود دارد. افسوس که باید مطرب و شاهدی وجود داشته باشد تا این اشعار به طرز «آیا من پروردگار شما نیستم» بیان شوند، و من و آن عزیز بدون زحمت دیگری حاضر باشیم؛ آنگاه عشق برای آن عزیز روشن خواهد شد و مفهوم این بازی نیز مشخص خواهد شد! عشق تو تبدیل به حرفه‌ات شده و بت‌پرستی را پذیرفته‌ای! از عشق مست شده‌ای و کائنات و مکان‌ها فرمانبردار تو خواهند بود، سپس درها به رویت به نام خدا گشوده می‌شود. پس تو به نقطه بای «بسم اللّه» تبدیل خواهی شد. در این مقام، شبلی را معذور بدار که گفته: «من نقطه بای «بسم اللّه» هستم». از او پرسیدند تو کیستی؟ گفت: من نقطه بای «بسم اللّه» هستم و این نقطه از اصل «بسم اللّه» نیست؛ خود «بسم اللّه» به این نقطه نیاز دارد تا نمایان شود، اما نقطه «ب» بدون اسم چه معنی دارد؟ این اشعار را بخوان:
بر سین سریر سرّ، سپاه آمد عشق
بر کاف کلام کل، کلاه آمد عشق
هوش مصنوعی: در اوج مقام و جایگاه، نیروی عشق به تمامی سخنان رفیع و مهم، وارد می‌شود و به آن معنا و مفهوم می‌بخشد.
بر میم ملوک ملک، ماه آمد عشق
با این همه یک قدم ز راه آمد عشق
هوش مصنوعی: عشق همچون یک ماه زیبا و درخشان در سرزمین پادشاهان و حکمرانان می‌درخشد، اما با این وجود، به خاطر همه‌ی بزرگی‌اش، تنها با یک قدم به سمت ما نزدیک می‌شود.
ای عزیز دانی که شاهد ما کیست؟ و ما شاهد که آمده‬ایم؟ شرح عشق کبیر و عشق میانه را گوش دار، و شاهد و مشهود بیان این هر دو شاهدها نموده است. میانه عشق را فرقی توان یافتن میان شاهد و مشهود، اما نهایت عشق آن باشد که فرق نتوان کردن میان ایشان؛ اما چون عاشق منتهی، عشق شود و چون عشق شاهد و مشهود یکی شود، شاهد مشهود باشد و مشهود شاهد. تو این از نمط حلول شماری و این حلول نباشد، کمال اتحاد و یگانگی باشد و در مذهب محققان جز این دیگر مذهب نباشد. مگر این بیتها نشنیده‬ای؟!
هوش مصنوعی: عزیزم، آیا می‌دانی که شاهد ما کیست و ما چه چیزی را شاهد آورده‌ایم؟ به عشق بزرگ و عشق میانه توجه کن؛ این دو عشق به وضوح شاهد و مشهود خود را بیان کرده‌اند. در عشق میانه، نمی‌توان تفاوتی بین شاهد و مشهود پیدا کرد، اما در نهایت عشق، این تفاوت محو می‌شود. هنگامی که عاشق به کمال خود برسد، عشق او به وحدت می‌رسد و شاهد و مشهود یکی می‌شوند. این تغییر را نمی‌توان در قالب حلول تعریف کرد، بلکه به معنای کمال اتحاد و یگانگی است و این دیدگاه در باور محققان بی‌نظیر است. آیا این ابیات را نشنیده‌ای؟
آن را که حیوتش آن بت شاهد نیست
در مذهب کفر زاهد و عابد نیست
هوش مصنوعی: کسی که زندگی و وجودش به آن معشوق زیبا وابسته نیست، در باورهای کفرآمیز، نه زاهد است و نه عابد.
کفر آن باشد که خود تو شاهد باشی
چون کفر چنین است کسی واحد نیست
هوش مصنوعی: ناامیدی و انکار حقیقت به این معناست که اگر خودت به وضوح حقیقت را ببینی و همچنان انکار کنی، این خود کفر است. زیرا در این حالت تو به تنهایی وجود حقیقت را نادیده گرفته‌ای و در واقع خود را از درک واقعیت دور کرده‌ای.
تمامی شرح شاهد و مشهود در تمهید دهم گفته شود انشاء اللّه. اما در اوراق اول گفتم که مذهب و ملت محبانخدا چیست و کدامست. ایشان بر مذهب وملت خدا باشند؛ نه بر مذهب و ملت شافعی و ابوحنیفه و غیرهما نباشند، ایشان بر مذهب عشق و مذهب خدا باشند تبارک و تعالی. چون خدا را بینند لقای خدا دین و مذهب ایشان باشد! چون محمد را بینند لقای محمد ایمان ایشان باشد؛ و چون ابلیس را بینند این مقام دیدن نزد ایشان کفر باشد. معلوم شد که ایمان و مذهب این جماعت چیست و کفر ایشان از چیست. اکنون هر یک را از این مقامها در این بیتها بازیاب:
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده که باید توضیحات لازم درباره موضوعات مختلف ارائه شود. همچنین گفته شده که مذهب و ملت کسانی که خدا را دوست دارند چیست. این افراد باید پیرو مذهب و ملت خداوند باشند و نه پیرو مذاهب مختلف مانند شافعی یا ابوحنیفه. در واقع، مذهب واقعی آنان عشق به خداست. اگر خداوند را ببینند، آن دیدار برایشان دین و مذهب محسوب می‌شود و اگر پیامبر محمد را ببینند، ایمانشان باشد. اما اگر ابلیس را ببینند، آن را نشانه کفر می‌دانند. بنابراین، این متن نشان می‌دهد که ایمان و مذهب این افراد چیست و کفر آن‌ها به چه چیزی مرتبط است. در ادامه، از آن‌ها خواسته شده که هر یک از این مقام‌ها را در ابیات خاصی بیابند.
دین ماروی و جمال و طلعت شاهانه است
کفر ما آن زلف تار و ابروی ترکانه است
هوش مصنوعی: دین ما زیبایی و جلوه‌ای سلطنتی دارد، در حالی که عدم ایمان ما به خاطر آن موی پیچیده و ابروی کج است.
از جمال خد و خالش عقل ما دیوانه است
و از شراب عشق او هر دو جهان میخانه است
هوش مصنوعی: زیبایی و چهره خداوند، عقل ما را مجنون کرده و عشق او به مانند میخانه‌ای است که دو جهان را در خود جای داده است.
روح ما خود آن بتست و قلب ما بتخانه است
هر کرا ملت نه اینست او ز ما بیگانه است
هوش مصنوعی: روح ما همان معشوق است و دل ما مکان اوست. هر کسی که چنین اعتقادی ندارد، به ما تعلقی ندارد و از ما جداست.
شاهد را شنیدی که کیست، خد و خال و زلف و ابروی شاهد را گوش دار. ای عزیز چه دانی که خدو خال و زلف معشوق با عاشق چه می‬کند! تا نرسی ندانی! خد و خال معشوق جز چهرۀ نور محمد رسول اللّه مدان که «أَوَّلُ ما خَلَق اللّهُ نوری». نور احمد خد و خال شده است بر جمال نور احد؛ اگر باورت نیست بگو: «لا إِله الّا اللّهُ محمدٌ رسولُ اللّه». دریغا اگر دل گم نیستی در میان خد و خال این شاهد، دل بگفتی که این خد و خال معشوق با عاشق چه سرّها دارد. اما دل که ضال شد، و در میان خد و خال متواری و گریخته شد؛ این دل را که بازیابد؟ اگر بادست آید بگوید آنچه گفتنی نیست:
هوش مصنوعی: شاهد را شناختی، حال به نقش و اثرات صورت و مو و ابرویش توجه کن. ای عزیز، چه می‌دانی که این زیبایی‌های معشوق چه تاثیری بر عاشق می‌گذارد! تا زمانی که نرسی، نمی‌فهمی! نقش و اثر معشوق را همانند چهره‌ی نور محمد رسول‌الله بدان که "اولین چیزی که خدا خلق کرد، نور من است". نور احمد، آن زیبایی‌ها را بر روی جمال یگانه قرار داده است؛ اگر به این باور نداری، بگو: "لا إله الّا اللّهُ محمدٌ رسولُ اللّه". افسوس، اگر دلت در میان این زیبایی‌ها گم نیست، شاید بتوانی دلی را متوجه کنی که این اثرات بر عاشق چه رازهایی نهفته دارد. اما وقتی دل گم می‌شود و در این زیبایی‌ها ناپدید می‌شود، چه کسی می‌تواند آن را پیدا کند؟ اگر پیدا شود، نمی‌تواند آنچه را که باید بگوید.
آن بت که مرا داد بهجران مالش
دل گم کردم میان خد و خالش
هوش مصنوعی: عشقی که به خاطر آن دل به دره جدایی سپردم، باعث شد که میان آن چهره و زلفش، گم شوم.
پرسند رفیقان من از حال دلم
آن دل که مرا نیست چه دانم حالش
هوش مصنوعی: دوستانم از حال و روز دلم می‌پرسند، اما من نمی‌دانم حال آن دل را که خودم هم ندارم.
ای عزیز اگر بدین مقام رسی کافری را بجان بخری که خد و خال دیدن معشوق جز کفر و زنار دیگر چه فایده دهد؟ باش تا رسی و بینی! آنگاه این بیچاره را معذور داری بگفتن این کلمات. هرگز مسلمان کافر را دیدی؟ از حسن و جمال محمد رسول اللّه جملۀ مؤمنان کافر شده‬اند، و هیچ کس را خبر نیست! تا این کفرها نیابی بایمان بت پرستی نرسی،و چون بسرحد ایمان رسی و بت پرستی را بینی، بردرگاه «لا إِله إِلا اللّه محمّد رسول اللّه» نقش شده و ایمانت تمام، این وقت باشد؛ و کمال دین و ملت در این حال نماید. این بیتها بر خوان:
هوش مصنوعی: ای عزیز، اگر به این مرحله رسیدی، می‌توانی با خود بگویی که دیدن معشوق هیچ فایده‌ای جز کفر و بدعت ندارد. صبر کن تا به این مرحله برسی و سپس این کلمات را بیان کن. آیا تاکنون مسلمان کافری دیده‌ای؟ تمام مؤمنان به خاطر زیبایی و حسن محمد (ص) کافر شده‌اند و هیچ‌کس از این موضوع آگاه نیست! تا زمانی که به کفر نرسیده‌ای، به ایمان واقعی نخواهی رسید. و هنگامی که به عمیق‌ترین درجه ایمان دست یافتی و کفر را در مقابل خود مشاهده کردی، در آن لحظه است که جمله «لا إله إلا الله محمد رسول الله» در دل تو نقش خواهد بست و ایمانت کامل خواهد شد. این زمان، کمال دین و ملت را نمایان خواهد کرد.
معشوقۀ من حسن و جمالی دارد
بر چهرۀ خوب خد و خالی دارد
هوش مصنوعی: معشوق من دارای زیبایی و جذابیتی است که در چهره‌اش نمایان است و هیچ نقصی در آن دیده نمی‌شود.
کافر شود آنکه خد و خالش بیند
کافر باشد هر آنکه خالی دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که حرمت و زیبایی خدا را ببیند و نسبت به آن بی‌توجه باشد، کافر است. هر فردی که از معرفت و عشق به خدا خالی باشد، نمی‌تواند به درستی ایمان داشته باشد.
خد و خال این شاهد شنیدی. زلف و چشم و ابروی این شاهد دانی که کدامست؟ دریغا مگر که نور سیاه بر تو، بالای عرش عرضه نکرده‬اند؟! آن نور ابلیس است که از آن زلف، این شاهد عبارت کرده‬اند و نسبت با نور الهی، ظلمت خوانند؛ واگرنه، نوراست. دریغا مگر که ابوالحسن بستی با تو نگفته است، و تو ازو این بیتها نشنیده‬ای؟
هوش مصنوعی: آیا تو از ویژگی‌های این شاهد خبر داری؟ آیا می‌دانی که زلف و چشم و ابروی او چیست؟ افسوس که آیا نور سیاهی که بر عرش به تو نشان داده‌اند، واقعی است؟ آن نور همان نور ابلیس است که از زلف او توصیف شده و نسبت به نور الهی به آن ظلمت گفته‌اند؛ در حالی که در حقیقت نور است. افسوس که آیا ابوالحسن بستی این مسائل را برای تو نگفته و تو این اشعار را از او نشنیده‌ای؟
دیدیم نهان گیتی و اهل دو جهان
وز علت و عاربرگذشتیم آسان
هوش مصنوعی: ما جهان و ساکنان آن را در حالی که پنهان بودند دیدیم و به سادگی از علت‌ها و مشکلات عبور کردیم.
آن نور سیه زلا نقط برتر دان
زان نیز گذشتیم نه این ماندو نه آن
هوش مصنوعی: ما از آن نور تاریک عبور کردیم و به جایگاهی بالاتر رسیدیم، نه اینکه در اینجا بمانیم و نه اینکه به گذشته بازگردیم.
دانی که آن نور سیاه چیست؟ «و کان منَ الکافِرین» خلعت او آمده است. شمشیر «فَبِعِزَّتِکَ لَأَغْویِنَّهُم أجمَعین» کشیده است. در ظلمات «فی ظَلُمات البَرِّ و البَحْر» فضولی و خود را بی اختیار کرده است. پاسبان عزت آمده است. دربان حضرت «أعوذ باللّه مِن الشیطان الرَجیم» شده است. دریغا از دست کسی که شاهد را بیند با چنین خد و خال و زلف و ابرو و حسین وار «أنا الحقّ» نگوید؟! باش تا بایزید بسطامی این معنی با تو در میان نهد، و ترا از حقیقت این کار آگاه کند. این بیتها را نیز گوش دار:
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی آن نور سیاه چیست؟ نشانه‌ای از کافران است که بر او رفته است. شمشیر عظمتش را کشیده و در تاریکی‌ها، خود را در انزوای فضولی گرفتار کرده است. نگهبان عزت حاضر شده و دربان الهی گشته است. وای بر کسی که با چنین ویژگی‌ها و زیبایی، بتواند بگوید "من حقیقت هستم" و شاهد را نبیند! بگذار بایزید بسطامی این حقیقت را با تو در میان بگذارد و تو را از واقعیت این موضوع آگاه کند. این اشعار را هم به خاطر بسپار:
آن را که حیوتش آن دل و دلبر نیست
و آن خال و خد و آن لب چون شکر نیست
هوش مصنوعی: کسیکه دل و معشوقه‌اش را ندارد، و آن نشان‌ها و زیبایی‌های دل‌فریب را در او نمی‌بیند، زندگی‌اش بی‌معنا و خالی خواهد بود.
جان ودل را چو ارو و زلف ببرد
در هر دو جهان مشرک و هم کافر نیست
هوش مصنوعی: اگر جان و دل را به زیبایی و جذابیت عشق بسپاریم، در هر دو جهان هیچ کس به ما ایمان نخواهد آورد و همچنین مرتد نیستیم.
از کفر بکفر رفتنت باور نیست
زیرا که ازو جز او دگر درخور نیست
هوش مصنوعی: فرار تو از کفر به کفر، برای من قابل قبول نیست، زیرا جز او هیچ چیز دیگری شایسته نیست.
قومی را هر لحظه در خرابات خانۀ «فَألْهَمَها فُجورَها» شربت قهر و کفر می‬دهند؛ و قومی را در کعبۀ «أنا مدینَةُ العِلْمِ و عَلیٌّ بابُها» شربت «أَبیْتُ عِنْدَ رَبّی» می‬دهند، «وتَقْویها» این حالت باشد؛ و هر دو شربتها پیوسته بر کارست، و هردو طایفه «هَلْ مِن مَزید» را جویانند. مستان او در کعبۀ «عِنْدَ ملیکٍ مُقْتدِرٍ» از شربت «وَسَقاهم رَبَّهُم شَراباً طَهورا» مستی کنندو طایفۀ دیگر در خرابات «فَأَلْهَمَها فُجورَها» بی عقلی کنند. مگر که هرگز «یُوسْوِسُ فی صُدور النّاس» با تو حرب نکرده است؟! از شیخ بربطی این بیتها بشنو:
هوش مصنوعی: گروهی هر لحظه در مکان‌هایی بی‌دینی و ناپاکی مشغول به نوشیدن عذاب و کفر هستند؛ در حالی که گروهی دیگر در کعبه، جایی که علم و دانش نمایان است، از جام محبت و تقوا سرمست می‌شوند. این دو گروه همواره در پی تشنگی و افزایش حال خود هستند. مستی کسانی که در کعبه‌اند، از آبی است که پروردگارشان به آن‌ها می‌دهد و آن‌ها را پاک می‌کند، در حالی که گروه دیگر در مکان‌های بی‌هنر و تباهی به بی‌خود شدن می‌پردازند. آیا هرگز به شما وسوسه نشده که در دل انسان‌ها جنگ‌افزار باشید؟ از شیخی با نواختن بربط، این اشعار را بشنوید:
زلف بت من هزار شور انگیزد
روزی که نه از بهر بلا برخیزد
هوش مصنوعی: موهای دلربای من هزاران احساس هیجان را بر می‌انگیزد، در روزی که بی‌دلیلی به سر نخواهد آمد.
و آن روز که رنگ عاشقی آمیزد
دل دزد دو جان رباید و خون ریزد
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که عشق در دل‌ها حاکم شود و این عشق می‌تواند دلی را به سرقت ببرد و جان‌ها را در درد و شوق فروریزد.
خلق از ابلیس نام شنیده‬اند؛ نمی‬دانند که او را چندان ناز در سر است که پروای هیچ کس ندارد! دریغا چرا ناز در سر دارد؟ از بهر آنکه هم قرین آمده است با خد و خال. چه گویی! هرگز خد و خال، بی زلف و ابرو و موی کمالی دارد؟ لا وَاللّه کمال ندارد. نبینی که در نماز «أعوذُ بِاللّه مِنَ الشَیْطانِ الرجیم» واجب آمد گفتن! از بهر این معنی در سر گرفته است ناز و غنج و دلالو او خود سر متکبران و خود بینانست. «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین» همین نازست. این بیتها بشنو:
هوش مصنوعی: خلق، ابلیس را به عنوان موجودی شناخته‌اند، اما نمی‌دانند که او به حدی خود را مهم می‌داند که به هیچ کس اهمیت نمی‌دهد. افسوس که چرا این‌گونه خود را مهم می‌داند؟ به این دلیل که او با خلاقیت و ویژگی‌های خاصی آمده است. آیا می‌توان گفت که کسی بدون زیبایی و جذابیت، کمال دارد؟ قطعاً اینگونه نیست. در نماز هم ما مجبور به گفتن عبارت «پناه می‌برم به خداوند از شیطان رانده‌شده» هستیم! این نشان می‌دهد که ابلیس خود را برجسته و متکبر می‌داند. این خودبزرگ‌بینی نتیجه آن است که او از آتش خلق شده و دیگران از خاک. به همین دلیل است که تا این حد خود را جلوه‌گر می‌کند.
گویی دو زلف یارم در سر چه ناز دارد؟
کز دلبری و کشی کاری دراز دارد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دو زلف محبوبم چه لطافت و زیبایی دارند، که این زیبایی و دلربایی آنقدر قوی است که دل را جلب می‌کند و کاری طولانی و عمیق به دنبال دارد.
با گل حدیث گوید با لاله پای کوبد
بر مه زره نگارد با زهره ساز دارد
هوش مصنوعی: گل از عشق و زیبایی صحبت می‌کند و لاله با اشتیاق بر زمین می‌کوبد. ماه زینت به دنیای عشق می‌افزاید و زهره با نغمه‌ای دل‌نشین این فضا را پر از ساز می‌کند.
اگر باورت نیست از خدا بشنو: «الحَمْدُ لِلّه الذی خَلَقَ السموات و الأرضَ وَجَعَل الظلماتِ و النور». دریغا سیاهی بی سپیدی و سپیدی بی سیاهی چه کمال دارد؟ هیچ کمال نداشتی. حکمت الهی اقتضا چنین کرد. حکیم دانست که بحکمت خود چنین باید و چنین شاید، و بر این درگاه جمله بر کارست و اگر ذره‬ای نقصان درآفرینش دریابد، نقصان حکیم و حکمت باشد. موجودات و مخلوقات در نورها مزین و مشرف آمده‬اند.
هوش مصنوعی: اگر به خدا اعتماد نداری، به کلام او توجه کن: «تمام حمدها مخصوص خداوندی است که آسمان‌ها و زمین را آفرید و تاریکی‌ها و نور را به وجود آورد». افسوس که سیاهی بدون روشنی و روشنی بدون سیاهی چه زیبایی‌ای دارد؟ هیچ زیبایی‌ای وجود ندارد. حکمت الهی چنین مقرر کرده است. حکیم می‌دانست که به حکمت خود، اینگونه باید باشد و اینگونه ممکن است، و همه چیز تحت فرمان اوست و اگر ذره‌ای نقص در آفرینش وجود داشته باشد، نقص از حکیم و حکمت او خواهد بود. موجودات و مخلوقات با نورها آراسته و مشرف شده‌اند.
ابروی تو با چشم تو هم پهلو به
همسایۀ طرار یکی جادو به
هوش مصنوعی: ابروی تو و چشمت به شدت با هم هماهنگ و زیبا هستند که گویی جادوگری از آن‌ها استفاده کرده است.
آن خد ترا نگاهبان گیسو به
داند همه کس که پاسبان هندو به
هوش مصنوعی: خدا حافظ موهای تو است و همه می‌دانند که پاسبان دلبر هندو است.
ای عزیز آن بزرگ را گوش دار که چه گفت مر این دو مقام را. گفت: «إنَّ الکُفْرَ والإِیمانَ مَقامانِ مِنْ وراءِ العَرْش حِجابان بَیْنَ اللّهِ و بَیْنَ العَبْد» گفت: کفر و ایمان بالای عرش دو حجاب شده‬اند میان خدا وبنده زیرا که مرد باید که نه کافر باشد و نه مسلمان. آنکه هنوز با کفر باشد و با ایمان هنوز در این دو حجاب باشد؛ و سالک منتهی جز در حجاب «کبریاء اللّه و ذاتِه» نباشد، شنیدی که مصطفی-علیه السلام- چه می‬گوید: «لِیَ مَعَ اللّهِ وقتٌ لایَسعُنی فیهِ مَلکٌ مُقَرَّبٌ وَلانَبِیٌ مُرْسَلٌ» خود گواهی می‬دهد بر اسرار این مقامها تاأبَدالأبِدین و دهر الداهرین. از این مقامها که خواهد جستن؟
هوش مصنوعی: ای عزیز، به آن بزرگوار توجه کن که چه می‌گوید درباره این دو مقام. او می‌فرماید که کفر و ایمان مانند دو پرده در بالای عرش قرار دارند و میان خدا و بنده حجاب ایجاد کرده‌اند. انسان نباید نه کافر باشد و نه فقط مسلمان. کسی که هنوز در کفر یا ایمان است، در این دو پرده باقی مانده است. سالک بالآخره تنها در حجاب «عظمت خدا و ذات او» قرار دارد. شنیده‌ای که پیامبر -صلى الله عليه و آله وسلم- چه می‌گوید: «برای من با خدا وقتی است که هیچ ملک مقرب و هیچ پیامبر فرستاده‌ای در آن نمی‌تواند جا بگیرد». او بر رازهای این مقام‌ها تا همیشه گواهی می‌دهد. چه کسی از این مقام‌ها خواهد گذشت؟
از عشق نشانه، جان ودل باختن است
وین کون و مکان هر دو بر انداختن است
هوش مصنوعی: عشق باعث می‌شود که انسان جان و دل خود را فدای آن کند و به همین خاطر، همه چیز را در دنیا فراموش کرده و از آن کنار برود.
گه مؤمن و گاه گاه کافر بودن
با این دو مقام تا ابد ساختن است
هوش مصنوعی: گاهی انسان مؤمن است و گاهی کافر، اما باید بداند که این دو حالت نمی‌توانند همیشه با هم باشند و باید بین آنها انتخاب کند.
چه دانی که چه گفته می‬شود؟ دریغا که از عشق اللّه که عشق کبیر است هیچ نشان نمی‬توان دادن که بیننده در آن باقی بماند؛ اما آن چیز که درهر لحظه جمال خوبتر و زیباتر نماید و عالم تمثل را بر کار دارد، هیچ عبارت و نشان نتوان داد جز «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ»؛ دیگر عبارت و شرح نباشد «لاأُحْصی ثناءً عَلَیْکَ أنتَ کما أَثْنَیْتَ عَلَینَفسِکَ». چون او عذر بی ادراکی و بی نهایتی بخواست، دیگران چه بیان کنند؟ بیان آنجا قاصر آید، فهم آنجا گداخته شود مرد آنجا از خود برست! دریغا این بیتها بشنو:
هوش مصنوعی: چه می‌دانی که چه گفته می‌شود؟ افسوس، از عشق الهی که عشقی بزرگ است، نمی‌توان نشانی ارائه داد که تماشاگر در آن باقی بماند؛ اما آنچه در هر لحظه زیبایی‌اش را بیشتر و بهتر نشان می‌دهد و به عالم تجسم ارتباط دارد، نمی‌توان هیچ عبارتی بیان کرد جز اینکه «هیچ چیز مانند او نیست». دیگر هیچ عبارتی وجود ندارد که بتواند بگوید «نمی‌توانم ستایش تو را بشمارم، تو همان گونه‌ای که بر خود ستایش کردی». چون او از ناتوانی در درک و پایان‌ناپذیری عذر خواسته است، دیگران چگونه می‌توانند بیان کنند؟ بیان در آنجا ناتوان است و فهم در آنجا مضمحل می‌شود، و انسان در آنجا از خود جدا می‌شود! افسوس، این ابیات را بشنوید:
چون عشق تو بی نشان جمالی دارد
در اصل وجود خود کمالی دارد
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری عمیق و بی‌نظیر است که در واقعیت خود، زیبایی و کمال خاصی دارد.
هر لحظه تمثل و خیالی دارد
این عشق دریغا که چه حالی دارد
هوش مصنوعی: عشق در هر لحظه جلوه و تصویری دارد، حیف که حال و هوای آن چگونه است.
اگر عشق حیلۀ تمثل نداشتی، همه روندگان راه کافر شدندی؛ از بهر آنکه هر چیزی که او را در اوقات بسیار بر یک شکل و بر یک حالت بینند، از دیدن آن وقت او را وقت ملامت آید؛ اما چون هر لحظه و یا هر روزی در جمالی زیادت و شکلی افزون‬تر بیند، عشق زیادت شود وارادت دیدن مشتاق زیادت‬تر. «یُحبُّهم» هر لحظه تمثلی دارد مر «یُحبُّونَه» را و «یُحبُّونَه» هم چنین تمثلی دارد. پس در این مقام عاشق هر لحظه معشوق را بجمالی دیگر نبیند، و خود را بعشقی کمال تر و تمام تر:
هوش مصنوعی: اگر عشق نتواند به شکل‌های مختلف خود را نشان دهد، تمامی افرادی که در مسیر عشق هستند به نوعی کافر خواهند شد، زیرا هر چیزی که در زمان‌های مختلف فقط به یک شکل و حالت دیده شود، بعد از مدتی باعث ملامت و خستگی می‌شود. اما وقتی عشق هر روز یا هر لحظه در جمال و شکلی جدید به نمایش گذاشته می‌شود، عشق و اشتیاق نیز افزایش می‌یابد. عبارت «یُحبُّهم» به معنای داشتن تمثیل در هر لحظه از عشق است و «یُحبُّونَه» نیز چنین حالتی دارد. بنابراین در این حالت، عاشق هر لحظه معشوق را به زیبایی‌ای جدید می‌بیند و عشق او نیز هر بار کامل‌تر و عمیق‌تر می‌شود.
هر روز ز عشق تو بحالی دگرم
وز حسن تو در بند جمالی دگرم
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر عشق تو حال و هوای جدیدی پیدا می‌کنم و از زیبایی تو همچنان در حال تجربه کردن جنسی دیگر از جذابیت هستم.
تو آیت حسن را جمالی دگری
من آیت عشق را کمالی دگرم
هوش مصنوعی: تو جلوه‌ای از زیبایی و حسن هستی، اما من نیز جلوه‌ای از عشق و کمال دارم.
هرگز دانی که قوت و حظ معشوق از چیست؟ و عاشق نصیب را چه یابد؟ و عاشق خود بچه زنده است؟ و از عشق نیز بیان نتوان کرد جز برمزی و مثالی که از عشق گفته شود و اگر نه از عشق چه گویند و چه شاید گفت؟! اگر عشق در زیر عبارت آمدی، فارغان روزگار از صورت و معنی عشق محروم نیستندی اما اگر باور نداری از این بیتها بشنو:
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌دانی که قدرت و سهم محبوب از چیست؟ و عاشق چه نصیبی می‌تواند ببرد؟ آیا عاشق واقعاً زنده است؟ و نمی‌توان از عشق سخن گفت جز با مثالی یا نشانه‌ای از آن که گفته شود. اگر غیر از این باشد، از عشق چه می‌توان گفت و چه می‌توان بیان کرد؟ اگر عشق در قالب کلمات بیان شود، دیگر کسانی که از عشق بی‌خبرند، از صورت و مفهوم عشق محروم نخواهند بود. اما اگر به این موضوع ایمان نداری، از این بیت‌ها بشنوید:
ای عشق دریغا که بیان از تو مُحالست
حظ تو ز خود باشد و حظ از تومُحالست
هوش مصنوعی: ای عشق، افسوس که نمی‌توانم تو را به درستی وصف کنم. خوشبختی تو از خودت ناشی می‌شود و از من امیدوار بودن به تو غیرممکن است.
انس تو بابرو و بآن زلف سیاهت
قوت تو ز خدست و حیوة تو ز خالست
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی تو، به زیبایی و طراوت زلف سیاهت بستگی دارد. قدرت تو از خداست و زندگی‌ات ناشی از نقش زیبای خال توست.
اسم تو شریعت است و عین تو گناهست
جان ودل ما تویی دگر خود همه قالست
هوش مصنوعی: نام تو قانون زندگی است و خود تو گناهی است که در جان و دل ما وجود دارد. غیر از تو هیچ چیزی اهمیت ندارد.
ای عزیز هرگز دانسته‬ای که عاشق با معشوق چون سوگند خورد، سوگند بچه یاد کند؟ بدانکه چون معشوق با عاشق خود غمزه‬ای زند و سوگندی یاد کند، باشد که گوید: بجان من که چنین کن که «فَوَرَبِ السماءِ الأَرض» بدین ماند، و باشد که چون معشوق با عاشق سوگند یاد کند گوید که بموی و روی من. مگر که «والشَمسِ و ضُحاها و القمرِ إِذا تلاها و النّهارِ إذا جلّاها و اللّیلِ إِذا یَغْشاها» همین معنی دارد.
هوش مصنوعی: ای عزیز، هرگز به یاد داری که وقتی عاشق و معشوق به هم قسم می‌خورند، آیا این قسم مانند قسمی است که بچه‌ها می‌خورند؟ باید بدانیم که وقتی معشوق به عاشق نگاهی می‌اندازد و قسمی می‌خورد، ممکن است بگوید: قسم به جان من که چنین کن که «فَوَرَبِ السماءِ الأَرض» به همین معنا است. همچنین، وقتی معشوق با عاشق قسم می‌خورد، ممکن است بگوید که قسم به مو و روی من. مگر این‌که «والشَمسِ و ضُحاها و القمرِ إِذا تلاها و النّهارِ إذا جلّاها و اللّیلِ إِذا یَغْشاها» به همین معنا اشاره دارد.
دانی که این آفتاب چیست؟ نور محمدی باشد که ازمشرق ازلی بیرون آید؛ و ماهتاب دانی که کدام است؟ نور سیاه عزراییلی که ازمغرب ابدی بیرون رود. «ربُّ المَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ المَغْرِبَیْن» این سخن بغایت رسانیده است و بیان این شده است. هرگز این سوگندها ترا روی نموده است که «والطوّرِ، و التّینِ و اللّیلِ و الضّحی»؟ این همه بدان ماند که می‬گوید: بجمال تو، و بروی زیبای تو. لَعَمْرُکَ بجان پاک تو و بِقَدّو بالای تو؛ و چون گوید: واللیلِ، بدان ماند که گوید: بِزُلف عَنْبَر بوی تو و بگیسوی چون هندوی تو.
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی این آفتاب چیست؟ نور محمدی است که از سوی مشرق ازلی می‌تابد؛ و آیا می‌دانی ماهتاب چه معنی دارد؟ آن نور سیاه عزراییلی است که از مغرب ابدی می‌درخشد. این سخن به وضوح بیان می‌کند که پروردگار مشرق‌ها و مغرب‌ها کیست. آیا این سوگندها به تو بشارت نمی‌دهد؟ همه این‌ها به زیبایی و جمال تو اشاره دارد. به جان پاک تو و به قامت بلندت سوگند یاد می‌کند؛ و وقتی از شب نام می‌برد، به زلف‌های خوشبوی تو و به گیسوی زیبا و عطرآگین تو اشاره می‌کند.
دریغا که این همه را یک مقام خواهی دانستن، عین جهل و محض ضلالت باشد؛ این مقامها بسیار است. تمامی عشق، انشاء اللّه که درتمهید دیگر گفته شود که عاشق را عشق هنوز حجاب راه باشد و عشق حجاب است میان عاشق و معشوق. البته عشق باید که عاشق را چنان بخورد و چنان فارغ گرداند که جز این بیت حالت او نباشد:
هوش مصنوعی: افسوس که اگر بخواهی همه این مراحل را فقط به عنوان یک مقام بشناسی، این نشان‌دهنده نادانی و گمراهی است. این مراحل بسیارند و عشق، انشاءالله که در توضیحات بعدی بیشتر درباره‌اش سخن خواهیم گفت، همچنان که برای عاشق یک مانع در مسیر است. عشق به طور طبیعی باید عاشق را به گونه‌ای در خود غرق کند و آزاد سازد که حالت او جز این بیت نباشد:
چندان غم عشق ماه رویی خوردیم
کو را بمیان اندهش گُم کردیم
هوش مصنوعی: ما به اندازه‌ای در غم عشق آن ماهروی گرفتار شدیم که در میان این اندوه، خود را گم کردیم.
اکنون ز وصالش و فراقش فردیم
کو عشق و چه معشوق کرا پروردیم؟
هوش مصنوعی: حال که ما از وصل او و فراقش دوریم، عشق و معشوق را چه کار کنیم و چگونه پرورش دهیم؟
پس از عشق عالم محبت پیش خواهد آمد و روی خود خواهد نمود ای عزیز «یُحِبُّهم و یُحبُّونَه» را گوش دار. «یُحِبُّونَه» آنگاه درست آید که همگی خود را روی در «یُحِبُّهم» آری؛ آنگاه او را برسد که گوید: یُحِبُّهم» که اوبهمه اندر رسد. آفتاب همه جهان را تواند بودن که روی او فراخ است؛ اما سرای دل تو تا همگی روی خود در آفتاب نیارد، از آفتاب هیچ شعاعینصیب او نتواند بودن. «و مِنْ آیاتِهِ الشَّمسُ» خود گواهی می‬دهد که «یُحِبُّهم» چگونه صفت واسعیت دارد همه کس را تواند بودن. اما «یُحِبُّونه» تا همگی او را نباشد، بهمگی ازو شعاع نیابد. «یُحبُّهم» خود در خلوت خانۀ «یُحبُونه» می‬گوید که محبت چیست، و محبوب کیست. دریغا هرگز در خلوت خانۀ «کهیعص» هم سرّ «فأوْحی الی عَبْدِه ما أوْحی» بوده‬ای؟ و شنیده‬ای هرگز این بیتها، و گفته‬ای بزبان حال؟
هوش مصنوعی: پس از عشق، عالم محبت آشکار خواهد شد و خود را نشان خواهد داد. عزیز، به عبارت «یُحِبُّهم و یُحبُّونَه» دقت کن. «یُحبُّونَه» زمانی معنا پیدا می‌کند که همه خود را در «یُحِبُّهم» قرار دهند؛ آنگاه می‌توانند بگویند «یُحِبُّهم» که او به همه خواهد رسید. آفتاب می‌تواند روشنی بخش همه جهان باشد چون گستره‌اش وسیع است؛ اما دل تو تا زمانی که همه روی خود را در آفتاب نگذارد، از آن هیچ نوری نخواهد گرفت. «و مِنْ آیاتِهِ الشَّمسُ» خود گواه است که چگونه «یُحِبُّهم» وصف گستردگی دارد و همه می‌توانند از آن بهره‌مند شوند. اما «یُحبُّونه» تا زمانی که همگان او را نپرستند، هیچ‌کس از انوار او بهره‌مند نخواهد شد. «یُحبُّهم» در خلوت خانه «یُحبُّونه» بیان می‌کند که محبت چیست و محبوب کیست. افسوس که هیچ‌گاه در خلوت خانه «کهیعص» راز «فأوْحی الی عَبْدِه ما أوْحی» را نمی‌دانی؟ آیا این اشعار را نشنیده‌ای و هرگز به زبان حال نگفته‌ای؟
دوش آن بت من دست در آغوشم کرد
بگرفت و بقهر حلقه در گوشم کرد
هوش مصنوعی: دیشب آن معشوقه‌ام مرا در آغوش گرفت و با قهر حلقه‌ی گوشم را گرفت.
گفتم صنما ز عشق تو بخروشم
لب بر لب من نهاد و خاموشمکرد
هوش مصنوعی: به محبوبم گفتم از عشق تو دلم پر درد است و می‌خواهم فریاد بزنم، اما او لبخندی زد و با سکوتش همه چیز را خاموش کرد.
«تَخَلَّقوا بِأخْلاق اللّهِ تعالی» در این خلوت خانه حاصل آید. دریغا اویس قرنی را بین که «فَأوحی الی عَبْدِهِ ما أوحی» چه خبر می‬دهد و چه می‬گوید که «اذا تَمَّت العُبودِیَّةُ لِلْعَبْد یکونُ عَیْشُه کَعَیْشِ اللّه تعالی» گفت: چون بندگی تمام شود، عیش بنده همچون عیش معبود شود. دریغا هرچه او را باشد که خداوند است، از نصیب «تَخَلَقوا» بنده را نیز باشد از صفات او چون سمع و بصر و قدرت و ارادت و حیوة و بقا و کلام؛ از آن اوقدیم، از جهت بنده باقی و دایم باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که انسان‌ها باید سعی کنند اخلاق و صفات نیکو را از خداوند متعالی الگو بگیرند. اویس قرنی نمونه‌ای از افرادی است که در قرب الهی قرار دارند و دریافت وحی به او نشان می‌دهد که وقتی بندگی واقعی و کامل انجام شود، زندگی بنده به زندگی پروردگار شبیه خواهد شد. همچنین هر چه خصوصیات و صفات خداوند باشد، می‌تواند به بنده نیز تعلق بگیرد؛ مانند شنیدن، دیدن، قدرت و حیات. به این معنا که این صفات از خداوند سرچشمه گرفته و به بنده نیز تعلق خواهد داشت.
دریغا از دست کلمۀ دیگر که ابوالحسن خرقانی گفته است! چه گفت؟ «فقال: أنا أَقلُّ مِنْ رَبّی بِسَنتَیْن» می‬گوید: او از من بدوسال سبق برده است، و از من بدوسال پیش افتاه است: یعنی که من بدو سال ازو کمتر و کهتر باشم. «وَذَکِّرهُم بأیّامِ اللّه» این سالها سالهای خدا باشد. هر ساعتی روزی باشد و هر روزی هزار سال باشد که «إِنَّ یوماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مما یَعُدّون».
هوش مصنوعی: ابوالحسن خرقانی می‌گوید: من دو سال از خدا عقب‌تر هستم و از او دو سال کوچک‌ترم. او به ما یادآوری می‌کند که این سال‌ها، سال‌های خدا هستند. هر ساعتی می‌تواند روزی باشد و هر روزی ممکن است برابر با هزار سال از آنچه مردم حساب می‌کنند، باشد.
دریغا در این مقام حسین منصور را نیز معذور باید داشت چون که گوید: «لافَرْقَ بینی و بَیْنَ ربّی إِلّا بِصفَتان: صفت الذاتِیَة وَصِفتُ القائمیّة، قیامنا بِه و ذواتُنا منه» گفت: هیچ فرق نیست میان من و میان خداوند من مگر بدوصفت: صفت ذات که وجود ذوات ما ازو آمد و حاصل ما از او حاصل شد، و قوام و قیام ما بدو آمد و ازوست. چه خوب بیان کرده است!
هوش مصنوعی: در اینجا باید حسین منصور را نیز مورد عذر قرار داد زیرا می‌گوید: «ما هیچ تفاوتی میان من و خداوند خود نمی‌بینیم جز در دو صفت: یکی صفت ذات و دیگری صفت قیام». او بیان می‌کند که هیچ تفاوتی میان خود و خدا وجود ندارد به جز اینکه وجود ما از اوست و استمرار و قوام ما نیز به او وابسته است. او به خوبی این مسئله را بیان کرده است!
مگر استاد ابوبکر فورک از اینجا جنبید که گفت: «الفَقیر هُوَ الذی لایَفْتَقِرُ الی نفسه و لاإِلی رَبِّه» فقیر آن باشد که نه محتاج خود باشد، و نه محتاج خالق خود؛ زیرا که احتیاج هنوز ضعف و نقصان باشد، و فقیر بکمالیت رسیده باشد. «إِذا تَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّهُ» او را نقد وقت شده باشد. «تَخَلَّقوا بِأخْلاقِ اللّه» سرمایۀ او آمده باشد. دریغا این مرتبه بلندست! هر کسی را آن توفیق ندهند که ادراک این تواند کرد، و اما با همه می‬باید ساخت.
هوش مصنوعی: استاد ابوبکر فورک فرمودند: فقیر کسی است که نه به خود و نه به خالقش احتیاجی ندارد؛ زیرا احتیاج نشانه ضعف و نقص است و فقیر به کمال رسیده است. وقتی فقیر به تمامیت رسید، او خداوند می‌شود. این نشان‌دهنده بالاترین مرحله است، و تنها افرادی خاص می‌توانند به این درک برسند، اما همه باید با این وضعیت کنار بیایند.
ای دوستدانی که قصۀ یوسف- علیه السلام- چرا احسن القصص آمد؟ زیرا که نشان «یُحِبُّهم و یُحِّبونه» دارد. از سر «یُحِبُّهم و یُحبّونه» آنگاه خبر یابی که آیت «و ما کان لِبَشَرٍ أنْ یُکَلِمَهُ اللّهُ إِلّاوَحْیاً اَوْ ِمِنْ وَراءِ حِجابٍ اَوْ یُرْسِل رَسولاً فَیوحی بإِذْنِهِ مایَشاءُ» ترا روی نماید و بیان این جمله با تو بگوید، و یا در نقطۀ «طه» جمله ترا بنماید و تو ببینی و بدانی که «یُحِبُّهم و یُحِبّونه» چیست. انگبین و شکر بزبان گفتن دیگر باشد، و بچشم دیدن دیگر باشد؛ و خوردن و چشیدن دیگر. عاشق بودن لیلی دیگر است و نام بردن لیلی دیگر و قصۀ مجنون بر وی خواندن و شنیدن دیگر. جوانمردا «یُحبّهم» با «یحِبُّونه» در خلوت خانه هم سرّ شده است «و لازَحْمة فی البَین»!!!
هوش مصنوعی: بدان که داستان یوسف- علیه السلام- به عنوان بهترین داستان‌ها معرفی شده است، زیرا نشان‌دهنده عشق و محبت است. زمانی که به این محبت‌ها بپردازیم، متوجه خواهیم شد که ارتباط با خداوند به دو صورت ممکن است: از طریق وحی، یا به وسیله فرستادن پیامبرانی که به آن‌ها وحی می‌شود. درک و مشاهده این مفاهیم به ما کمک می‌کند تا بفهمیم محبت واقعی چیست. اینکه چیزی را با زبان بیان کنیم و یا آن را با چشم ببینیم و بچشیم، تفاوت زیادی دارد. عشق به لیلی و تنها نام بردن از او با هم متفاوت است، و شنیدن داستان مجنون درباره او نیز چیز دیگری است. این محبت‌ها و ارتباط‌ها در مکان‌های خصوصی و دور از چشم دیگران معنا پیدا می‌کند و در اینجا هیچ مزاحمتی وجود ندارد.
تا من بمیان خلق باشم با تو
تنها ز همه خلق من و تنها با تو
هوش مصنوعی: تا زمانی که من در میان مردم هستم، فقط با تو تنها می‌شوم و از همه دور می‌افتم.
خورشید نخواهم که برآید با تو
آیی بر من سایه نیاید با تو
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که خورشید طلوع کند، زیرا تنها با حضور تو سایه‌ای برایم نخواهد بود.
«یحبهم و یحبونه» سودای خود با یکدیگر می‬گویند چنانکه «لأیطَّلِعُ علیه مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلانَبیٌ مُرْسَل» یعنی که نه ملک نه نبی از آن آگاه باشند و خبر ندارند؛ «مَنْ کان لِلّه کانَ اللّهُ لَه» این معنی دارد. دریغا آفتاب هیچ خانه را نتواند بود، و در هیچ خانه نگنجد، آفتاب صد و شصت چندانست که ازمشرق تا بمغرب در خانۀ پیرزنان کجا گنجد؟ اماترا با همگی آفتاب چه شمار؟ نصیب تو از آفتاب آن باشد که خانۀ ترا همگی روشن کند.
هوش مصنوعی: محبت میان آن‌ها به قدری عمیق است که هیچ فرشته یا پیامبری از آن آگاه نیست. غذای روح آن‌ها بر اساس این اصل است که هر کسی که برای خداوند باشد، خداوند نیز برای او خواهد بود. اما باید دانست که نور خورشید نمی‌تواند در هیچ خانه‌ای به طور کامل جا بگیرد؛ نور خورشید به وسعتی بی‌نهایت است و هیچ کجا نمی‌تواند محصور شود. اما میزان این نور برای هر کس بستگی به این دارد که چقدر خانه‌اش روشن شود.
از این آیت چه فهم کرده‬ای که «فی مَقْعَدِ صِدْقِ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ»؟ دانی که «مَقْعَدِ صِدق» چه باشد؟ «مَقْعَدِ صِدق» سریر سرست که محبان خود را بر آن نشاند. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که با جابربن عبداللّه چه گفت آن روز که پدرش عبداللّه بن رواحه کشته شد روز احد و شهید گشت گفت: خدای-تعالی- پدر ترا زنده کرد و او را بر عرش مجید با موسی- علیه السلام- بداشت و عرش مجید را مقام او کرد.
هوش مصنوعی: این آیه به مقام باعزتی اشاره دارد که در نزد خداوند وجود دارد. "مقعد صدق" به معنای جایگاه ویژه و محترمی است که برای عزیزان و دوستان خدا اختصاص یافته است. این جایگاه مانند تختی است که دوستان خدا بر آن نشسته و مورد احترام قرار می‌گیرند. در روز احد، پیامبر اسلام به جابربن عبدالله گفت که پدرش به خاطر شجاعتش در راه خدا به مقام والایی در بهشت نائل شده و در کنار موسی، پیامبر بزرگ خدا، قرار گرفته است.
دریغا از حق تعالی در خانۀ «ن و القلم» صد وچهارده هزار بار کلام «وکَلَم موسی تَکْلیما» شنیده بود؛ یکبار در درون «کهیعص» وحی خدا که «فَأوْحی إِلی عَبْدِه ما أوْحی» او را از سر گفتن با محبان خود از امتان محمد آگاه کردند که می‬گفت: «یا أحِبّائی مِنْ أَمَّةِ مُحمد، و یا مساکین أمّةِ محمد ویا فقراء امّةِ محمّد». از لذت استماع این ندا که بایشان می‬کرد با آنکه آن همه کلام ازو شنیده بود، او را بی هوش کرد، «فَخَرّ موسی صَعِقاً» از اینجا افتاد. چون او را با خود دادند دعا کرد «اللهُمَّ اجْعَلنی مِنْ اَمَّة محمد». مغنی و مطرب این جماعت که محبان خدااند، خود او باشد که «فَهُمْ فی رَوْضَةٍ یُحَبرون» بیان سماع می‬کند که او با بندگان خود باشد. سخن و کلام با همه کس گویند اما سر جز با دوستان و گدایان امت محمد نگویند. از سر وحی تا کلام بسیاری مراتب و درجات است.
هوش مصنوعی: در خانۀ «ن و القلم» صد و چهارده هزار بار کلام «وکَلَم موسی تَکْلیما» شنید. در دل «کهیعص» وحی خدا به او رسید که او را از گفتن با محبان و پیروان محمد آگاه کرد و گفت: «ای دوستان امّت محمد، ای نیازمندان و فقیران امّت محمد». از لذت شنیدن این ندا بی‌هوش شد، به گونه‌ای که «فَخَرّ موسی صَعِقاً» و از حال رفت. وقتی به خود آمد دعا کرد: «خدایا، مرا از امّت محمد قرار بده». آنانی که در این جماعت هستند و محبان خدا هستند، خود اوست که در حال بیان سماع است و با بندگان خود گفتگو می‌کند. او با دیگران سخن می‌گوید، اما تنها با دوستان و نیازمندان امّت محمد راز و نیاز می‌کند. از وحی تا کلام، مراتب و درجات بسیاری وجود دارد.
دریغا در مقام اعلی، شب معراج بامحمد- علیه السلام- گفتند: ای محمد وقتهای دیگر قایل من بودم و سامع تو، و نماینده من بودم و بیننده تو، امشب گوینده تو باش که محمدی و شنونده من، و نماینده تو باش و بیننده من. دریغا در این مقام که مگر معشوق، مصطفی بود و عاشق او که عاشقان کلام معشوقان دوست دارند. آن نشنوده‬ای که مجنون چون لیلی را بدیدی از خود برفتی و چون سخن لیلی شنیدی با خود آمدی؟ این مقام خود مصطفی را عجب نیست. ابوالحسن خرقانی از این مقام نشان باز می‬دهد؟ گفت: که مرا وقتی با دید آمدی که در آن وقت گفتمی که من معشوق تو، و در حال دیگر گفتمی که ای تو معشوق من؛ و وقتی گفتمی که ای خدا مرا از تو دردی با دید آمده است،و از تو دردی دارم که تا خداوندی تو برجای باشد این درد من بر جای باشد، و خداوندی تو همیشه باشد، پس این درد من همیشه خواهد بودن و از حالت «فَأوْحی إِلی عَبْدِه ما أوحی» جای دیگر بیان می‬کند، گفت که اگر جان بَلسَنوا- یعنی بوالحسن زبان روستایی- که جانم فدای او باد حاضر نبود، آنجا «فَأوْحی الی عَبْده ما أوْحی» رفت. پس چه بلحسن و چه متبه و چه شیبه؛ یعنی کافرم اگر آنجا حاضر نبودم.
هوش مصنوعی: در اوج مقام، در شب معراج، به پیامبر محمد -علیه السلام- گفتند: ای محمد! در زمان‌های دیگر من قبول تو بودم و تو صدای من بودی، و من نماینده تو بودم و تو بیننده من. امشب تو باید سخنگوی من باشی و من شنونده تو و نماینده تو در حضور من. در این جایگاه عمیق، فقط معشوق یعنی مصطفی وجود دارد و عاشق او که کلام معشوق را دوست دارد. آیا تو آن نشنونده‌ای نیستی که مجنون وقتی لیلی را دید از خود بی‌خود شد، اما وقتی سخن لیلی را شنید به خود آمد؟ این مقام برای مصطفی هیچ عجیبی ندارد. ابوالحسن خرقانی نیز از این مقام نشانه‌هایی بیان کرده است. او گفت: وقتی که به من نظر کردی، گفتم من معشوق تو هستم، و در حالت دیگر گفتم: ای تو معشوق من؛ و زمانی نیز گفتم: ای خدا، من دردهایی از تو دارم که تا زمانی که تو خداوند هستی، این دردها نیز برجا خواهند بود. بنابراین، اگر همیشه خداوندی تو باشد، این درد من نیز همیشه خواهد بود. و در جایی دیگر گفت: اگر آنجا جان بَلسَنوا که جانم فدای او باد حاضر نبود، من به آنجا نمی‌رفتم. پس به هر شکلی که باشد، اگر در آنجا حاضر نبودم، بی‌تردید کافرم.
ای عزیز از اسراروحی خبر نتوان دادن زیرا که این مقام باشد که مرد را بقربت بجای رسانند که در آن مقام سؤال کردن حرام باشد: مثلاً چون مکان او جستن و هم سر و مقصود او طلبیدن و مانند این؛ و آنچه بدین تعلق دارد گفتن و پرسیدن حرام باشد و خطری تمام با خود دارد. در این مقام اگر آنچه او نداند معلوم او کنند، ببیند و بداند؛ و اگر نکنند سؤال کردن او را قطعیت و فرقت آرد که اگر سلطان اسرار مملکت خود با یکی بگوید رتبتی عالی باشد اما نشاید که کسی از سلطان این اسرار پرسد بهیچ حال؛ چه اگر سلطان گوید که قیام و پادشاهی من بتست هیچ خطری نباشد، و اما اگر سلطان را گویی که قیام و پادشاهی تو بمنست و از منست، کار بر خطر باشد. «والمُخلِصونَ علی خَطَرٍ عَظیم» همین معنی دارد.
هوش مصنوعی: عزیز، نمی‌توان از اسرار روحی صحبت کرد، چرا که این مقام به قدری بلند است که انسان را به نزدیکی می‌رساند و در آنجا پرسیدن ممنوع است. مثلاً، جستجوی مکان او یا در پی مقصود او رفتن و کارهایی از این دست، همه این‌ها حرام و خطرناک است. در این مقام، اگر آنچه لازم است را به او بگویند، او خواهد دانست؛ اما اگر سؤال کند، ممکن است در مسیر او مانع ایجاد کند. اگر سلطان اسرار مملکتش را با کسی در میان بگذارد، نشان‌دهنده مقام و منزلت اوست، اما هیچ کس نباید از سلطان بخواهد این اسرار را فاش کند. چرا که اگر سلطان بگوید قدرت و سلطنت من از آن توست، وضعیت خطرناک خواهد بود. این معنا به خوبی بیانگر این است که مخلصین همیشه در خطر بزرگی قرار دارند.
دریغا مگر که ببهشت نرسیده‬ای، و «وَجوهٌ یَوْمَئذٍ ناضِرةٌ الی رَبِّها ناظِرةٌ» با تو غمزه‬ای نزده است؟ آن بهشت کهعامه را وعد کرده‬اند زندان خواص باشد چنانکه دنیا زندان مؤمنانست. مگر یحیی معاذ رازی از اینجا گفت که «الجَنَّةُ سِجْنُ العارِفین کما أنَّ الدُّنیا سِجْنُ المُؤمِنین». خواص با خدا باشند چه گویی! خدای-تعالی- در بهشت باشد؟! بلی در بهشت باشد ولیکن در بهشت خود باشد؛ در آن بهشت که شبلی گفت: «ما فی الجَنَّةِ أحَدٌ سِویَ اللّهِ تعالی» گفت: در بهشت جز خدا دیگری نیست و نباشد و اگر خواهی ازمصطفی نیز بشنو که گفت: «إنَّ لِلّه جَنَّةٌ لَیْس فیها حُورٌ ولاقُصورُ ولالَبَنٌ وَلاعَسَلٌ». در این بهشت دانی که چه باشد؟ آن باشد که «مالاعَیْنَ رَأَتْ ولاأُذُنَ سَمِعَتْ وَلاخَطَر علی قَلْبِ بَشَرٍ». کسی را که بهشت این باشد او را بهشت عوام طلب کردن خطا باشد که این طایفه را بزنجیرهای نور و لطف ببهشت کشند و نروند و قبول نکنند که «یاعَجَباً لِقَوْم یُقادون إِلی الجنَّةِ بالسّلاسِل وَهُمْ کارِهون». همت عالی چنان باید که زن فرعون آسیه را بود که در دعا می‬خواهد «ربِ ابن لی عِندک بیتاً فی الجنّة». این «عندک» جز بهشت خواص نباشد.
هوش مصنوعی: آیا واقعاً بهشت را نیافته‌ای که چهره‌ات در روز قیامت درخشان خواهد بود؟ آن بهشتی که برای عموم وعده داده شده است، برای خواص به عنوان زندان تلقی می‌شود، همان‌طور که دنیای ما برای مؤمنان زندان است. یحیی معاذ رازی به همین دلیل گفته است که بهشت، زندان عارفان است، همان‌گونه که دنیا زندان مؤمنان است. خواص همواره با خداوند هستند و آیا حقاً خداوند در بهشت حاضر است؟ بله، خداوند در بهشت است اما در بهشت از خود او. شبلی نیز می‌گوید که در بهشت جز خداوند کسی وجود ندارد. پیامبر نیز فرموده است که بهشتی وجود دارد که در آن خبری از حوری و قصر و شیر و عسل نیست. در این بهشت، تنها چیزهایی هستند که هیچ چشم ندیده، هیچ گوش نشنیده و هیچ‌گاه به ذهن بشری خطور نکرده است. اگر کسی چنین بهشتی را بخواهد، در واقع به دنبال بهشت عوام است و این اشتباه بزرگ است، زیرا این دنیای روحانی به زنجیرهای نور و لطف متصل است و به راحتی نمی‌توانند وارد بهشت شوند. شگفت‌انگیز است که قومی به زور به بهشت می‌روند در حالی که راضی نیستند. همت انسان باید همچون آسیه، همسر فرعون باشد که در دعا می‌خواهد «پروردگارا، برای من نزد خودت خانه‌ای در بهشت بساز». این درخواست تنها مربوط به بهشت ویژه خواص است.
دریغا از «فی عِیشةِ راضِیةِ فی جَنَّةٍ عالیةٍ قُطوفُها دانِیةٌ» چه فهم کرده‬ای؟ اگر خواهی بدانی در نقطۀ «سُبْحان الذی أسری بعبده لیلاً» عبودیت خود درست کن تا این خطاب با تو نیز باشد که «یا أیُّها النَّفْسُ المُطمَئِنَّة إرجِعی الی ربِّکَ راضّیةً مرضِیّةً فادْخُلی فی عِبادی وادخُلی جَنّتی» گفت: در دل بندگان من درآی تا در بهشت من توانی آمدن. آن بزرگ را بین که ازو پرسیدند: «مافَعَل اللّهُ بِکَ؟» گفت: «أَدْخَلَنی رَبّی جَنَّةَ القُدُس یُخاطِبُنی بِذاتِهِ وَ یُکاشِفْنی بِصِفاتِهِ». گفت: مرا در بهشت قدس خود آورد، گاهی مکاشفه صفات می‬کنم گاهی مخاطبۀ ذات می‬یابم. «فی عیشةٍ راضِیةٍ فی جنَّة عالِیة» این مقام باشد. قُطوفُها دانیةٍ» رزق باشد در این بهشت. آخر دانی که جز از رزق معده رزقهای دیگر هست: رزق قلبست و رزق روحست؛ رزق قالب همه کس را دهند که «وَهُوَ الَّذی یَرْزُقکُمْ مِنَ السَّماءِ والأَرضِ»، اما رزق جان ودل هر کسی را ندهند «وَمَنْ رَزَقْناهُ مِنّا رِزْقاً حَسَناً».
هوش مصنوعی: آیا واقعا از زندگی خوشنودی که در بهشت عالی با میوه‌هایی نزدیک و در دسترس وجود دارد، چیزی فهمیده‌ای؟ اگر می‌خواهی بفهمی، باید در حالتی از بندگی درست و صحیح قرار بگیری تا بتوانی نداهایی مانند "ای نفس آرام، به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که رضایت‌مند و مورد رضایت هستی" را بشنوی. این ندا به تو گفته می‌شود که "به بندگان من ملحق شو و به بهشت من وارد شو." به یاد داشته باش که وقتی از آن بزرگ پرسیدند که خدا با تو چه کرده است، او گفت: "پروردگارم مرا به بهشت قدس وارد کرد و با ذات خودش با من سخن می‌گوید و صفاتش را بر من مکاشفه می‌کند." بهشت قدس جایی است که گاهی در آن حالت مکاشفه صفات را تجربه می‌کند و گاهی هم به صورت مستقیم با ذات خداوند سخن می‌گوید. "زندگی خوشنود در بهشت عالی" به معنای مقام و جایگاهی است که در آن قرار می‌گیری. میوه‌های آن بهشتی نشانه‌ای از روزی هستند که در این بهشت وجود دارد. باید بدانیم که روزی تنها به خوراک جسمی محدود نمی‌شود؛ بلکه روزی قلب و روح نیز وجود دارد. خوراک جسمی برای همه است، اما روزی جان و دل تنها به برخی داده می‌شود.
دریغا هر چند که بیشتر می‬نویسم بیشتر می‬آید، و افزون‬تر می‬آید! اما ای دوست از سعادت، محبت خیزد و از محبت رؤیت خیزد. ندانم که هرگز از محبت هیچ علامت دیده‬ای؟ علامت محبت آن باشد که ذکر محبوب بسیار کند که «مَن أحَبَّ شَیئاً أکْثَرَ ذِکْرِهِ». دریغا «والذین آمَنوا أشَدُّ حُبّاً لِلّه» محکهای بسیار با خود دارد. علامت محبت خدا آن باشد که محبوبات دیگر را در بازد و همه محبتها راترک کند و محبت خدا را اختیار کند؛ اگر نکند هنوز محبت خدا غالب نباشد. زن و فرزند و مال و جاه و حیوة و وطن همه از جملۀ محبوباتست، اگر حب این محبوبات غالب باشد، نشان آن باشد که نگذارد که زکوة و حج و صدقه از تو در وجود آید که هر یکی خود محکیست. تا خود بزیارت خانۀ خدا و رسول او تواند رفت؛ بود که این همه محبوبات را وداع کند، و محبت خانۀ خدای- تعالی- اختیار کند. مأکولات و مشروبات همچنین محبوبست؛ بامساک این محبوبات، اختیار محبوب زکوة کند و صوم را اختیار کند. همچنین از علامات یکایک می‬شمار. اگر چنانکه این حب محبوبات غالب آمد بر حب خدا، بدانکه او را با خدا هیچ حسابی نیست. از خدا بشنو: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُم و أبناؤکم و إِخوانکُم و أزْواجُکم و عشیرَتُکُم و اموالٌ اقْترَفْتُموها و تِجارةٌ تَخْشَونَ کَسادَها و مساکنُ تَرْضونَها أَحَبَّ إِلَیْکُم مِن اللّه و رسوله و جِهادٍ فی سَبیلِه فَتَربَّصوا حَتّی یأتِی اللّهُ بأمرِه».
هوش مصنوعی: اگرچه هر چه بیشتر می‌نویسم، موضوعات و مسائل بیشتری نمایان می‌شود، اما ای دوست، سعادت از محبت نشأت می‌گیرد و محبت به تماشای محبوب می‌انجامد. نمی‌دانم آیا هیچ نشانه‌ای از محبت دیده‌اید یا نه؟ نشانه محبت این است که ذکر محبوب را زیاد کنید. افرادی که ایمان آورده‌اند، محبت آن‌ها به خداوند فوق‌العاده است. علامت محبت به خدا این است که دیگر محبوب‌ها را کنار بگذارید و فقط محبت خدا را برگزینید. اگر این کار را نکنید، محبت واقعی خدا در قلب شما غالب نیست. تمام چیزهایی نظیر زن و فرزند، مال، مقام، زندگی و سرزمین از محبوبات به شمار می‌آیند. اگر محبت به این چیزها بر محبت خدا غلبه کند، نشان از آن دارد که نمی‌گذارند زکات، حج و صدقه از شما شکل بگیرد، چون هر یک معیاری هستند. انسان باید به زیارت خانه خدا و رسول آن برود و تمامی این محبوبات را وداع کند و محبت خانه خدا را برگزینید. غذاها و نوشیدنی‌ها هم محبوب هستند و انسان باید با ترک این محبوبات، محبت به زکات و روزه را انتخاب کند. اگر محبت این محبوبات بر محبت خدا غلبه پیدا کند، بدانید که او هیچ حسابی با خدا ندارد. از خدا بشنوید: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسرانتان و خویشاوندانتان و اموالی که گرد آورده‌اند و تجارتی که از کساد آن می‌ترسند و تحقق منزل‌هایی که به آن راضی‌اید، برای شما محبوب‌تر از خداوند و پیامبرش و جهاد در راه اوست، پس منتظر باشید تا خداوند به فرمانش بیاید.»
دریغا این آیت همه را از خدا باز داشته است. ترا اینجا در خاطر آید که مصطفی گفت: «حُبِّبَ إِلَیَّ مِن دُنْیاکم ثلاث»؛ و با عایشه گفت: «حُبُّکِ فی قَلْبی کالعُقدةِ فی الحَبْل». جای دیگر گفت: «أولادُنا أکبادُنا». اما بدانکه این محبت اصلی نباشد، این محبت خود مصلحت باشد و در راه نهاده باشد هم تأکید محبت خدا را؛ اما محبوبات دیگر که اصلی باشد، ترک آن واجب باشد و محبت خدا بر آنغالب باشد. اما مگر که این خبر نشنیده‬ای که «لَوْ کُنْتُ مُتَّخذاً خَلیلاً لاتَخَذْتُ أَبابَکرِ خلیلا». اگر دوست گرفتمی ابوبکر را دوست گرفتمی، اما دوستی خدا مرا بآن نمی‬گذارد که بوبکر رادوست گیرم. اما اینجا ای عزیز دقیقه‬ای بدان: چیزی رادوست داشتن بتبعیتدر کمال عشق و محبت قدح و نقصان نیارد. مگر که این بیت نشنیده‬ای:
هوش مصنوعی: متأسفانه، این آیه باعث شده که افراد را از خداوند دور کند. به یاد می‌آید که مصطفی فرموده است: «سه چیز از دنیای شما برایم محبوب است» و همچنین با عایشه گفته است: «محبت تو در قلبم مانند گره‌ای در رشته است». در جای دیگری نیز فرموده: «فرزندان ما، جگرگوشه‌های ما هستند». اما باید بدانید که این محبت، محبت اصلی نیست و فقط به عنوان مصلحتی در نظر گرفته می‌شود و در نهایت به محبت خداوند می‌انجامد. محبت‌های دیگر که اصلی هستند، باید کنار گذاشته شوند و محبت خداوند بر آنها غالب باشد. مگر اینکه نشنیده‌اید که فرمود: «اگر قرار بود کسی را به عنوان دوست انتخاب کنم، ابوبکر را انتخاب می‌کردم». اگر ابوبکر را دوست می‌داشتم، اما محبت خداوند مانع می‌شود که او را به عنوان دوست بپذیرم. اما در اینجا نکته‌ای باید گفت: دوست داشتن چیزی به تبعیت از کمال عشق و محبت، هیچ نقصان و عیبی نخواهد داشت.
أُحِبُّ لِحُبِّها تَلَعاتِ نَجْدٍ
ومَا شَغَفی بِها لَوْلَا هَواها
هوش مصنوعی: من به خاطر علاقۀ او به دشت‌های نجد، عاشق آن نقاط هستم و اگر عشق او نبود، این علاقه برایم وجود نداشت.
وَماحُبُّ الدِّیارِ شَغَفْنَ قَلْبی
وَلَکِنْ حُبُّ مُنْ سَکَنَ الدّیار
هوش مصنوعی: عشق به دیار و وطن نتوانسته به دل من نفوذ کند، بلکه عشق به کسی که در آن‌جا زندگی می‌کند، دل مرا پر کرده است.
اگر مجنون را با سگ کوی لیلی محبتی و عشقی باشد، آن محبت نه سگ را باشد، هم عشق لیلی باشد، مگر این بیت را نشنیده‬ای!
هوش مصنوعی: اگر مجنون نسبت به سگ لیلی احساس محبت و عشقی داشته باشد، آن عشق نه به سگ تعلق دارد و نه به خود لیلی، مگر اینکه این شعر را نشنیده باشی!
مجنون روزی سگی بدید اندر دشت
مجنون همگی بر سر سگ شادان گشت
هوش مصنوعی: مجنون روزی در دشت با سگی برخورد کرد و به محض دیدن آن، همه مجنون‌ها دور سگ جمع شدند و شادی کردند.
گفتند که بر سگی ترا شادی چیست
گفتا روزی بکوی لیلی بگذشت
هوش مصنوعی: گفتند که به تو شادی چیست، پاسخ داد که یک روز از کنار کوی لیلی عبور کردم.
هر محبت که تعلق بمحبوب دارد، آن شرکت نباشد کهآن نیز هم از آثار حب محبوب باشد: مثلا اگر عالم، قلم و حبر و کاغذ دوست دارد، نتوان گفت که بهمگی عاشق علم نیست. محبوب لذاته یکی باید که باشد، اما چیزهای دیگر اگر محبوب باشد از بهر محبوب اصلی، زیان ندارد. هرکه خدا را دوست دارد لابد باشد که رسول او را که محمد است دوست دارد، و شیخ خود را دوست دارد و عمر خود را دوست دارد. از بهر طاعت ونان و آب دوست دارد که سبب بقای او باشد و زنان را دوست دارد که بقای نسل منقطع نشود و زر و سیم دوست دارد که بدان متوسل تواند بود بتحصیل آب و نان. لابد سرما و گرما و برف و باران و آسمان و زمین دوست دارد بآن معنی که اگر آسمان و زمین نباشد گندم از سنگ برنروید، و برزگر را همچنین دوست دارد. آسمان و زمین را دوست دارد که صنع و فعل خداست که «وَلِلّه مُلْکُ السّمواتِ و الأرض» مثال این چنان باشد که عاشق خط و فعل معشوق دوست دارد. همه موجودات فعل و صنع اوست، و بتبع محبت او دوست داشتن، شرکت نباشد؛ اما اصل و حقیقت این محبتها شرکت باشد و حجاب راه محب و بازماندن از محبوب اصلی نباشد. گوش دار که چه گفته میشود و اللّه الهادی.
هوش مصنوعی: محبت‌هایی که به محبوب تعلق دارد، نباید به‌گونه‌ای باشند که آن‌ها نیز از آثار محبت به محبوب به شمار آیند. برای نمونه، اگر فردی از علم، قلم، مرکب و کاغذ خوشش بیاید، نمی‌توان گفت که او به علم عشق می‌ورزد. باید یک محبوب حقیقی وجود داشته باشد. اگر چیزهای دیگر محبوب باشند، به خاطر محبوب اصلی، زشت نیست. هرکسی که خدا را دوست دارد، به ناچار باید پیامبر او یعنی محمد را نیز دوست داشته باشد، همچنین باید شیخ و زندگی‌اش را دوست داشته باشد. او به خاطر اطاعت و نیاز به نان و آب چیزها را دوست دارد که وسیله بقای او هستند و همچنین زنان را دوست دارد تا نسلش ادامه یابد. او پول و ثروت را دوست دارد چون می‌تواند به‌وسیله آن‌ها نیازهایش را تأمین کند. او همچنین سرما و گرما و بارش برف و باران و زمین و آسمان را دوست دارد، زیرا بدون آن‌ها زراعت ممکن نیست. او آسمان و زمین را به خاطر کارهای خدا دوست دارد، زیرا همه چیز به دست اوست. به‌طور خلاصه، این نوع محبت‌ها نباید مانع رسیدن به محبوب اصلی باشند. پس باید توجه کرد که چه گفته می‌شود و راهنمایی الهی وجود دارد.

حاشیه ها

1402/02/03 10:05
یزدانپناه عسکری

91- موجودات و مخلوقات در نورها مزین و مشرف آمده ‬اند.

***

نور، الگوی تمام ویژگی‌های مخلوقات است. هر نوع از مخلوقات، قالب و الگوی خود را دارد.

وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُون‏ (الأنعام : 98)

رب‌النوع انسان*

قالب مستقر و عین ثابت انسان است