گنجور

تمهید اصل سابع - حقیقت روح و دل

ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیده‌‬ای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملهٔ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: «من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟» اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکی‌‬ام هفتاد هزار؟ از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی‌آدم متمکّن و مندرج است، و در همه باطن‌ها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شرّ باشد. و این صفات به تمام نتوان عد و شرح کردن، این به روزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کرده‌‬اند و تو به حقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد.

دریغا هرگز ندانسته‬‌ای که قلب لطیفه است و از عالم علوی است و قالب کثیف است و از عالم سفلی است. خود هیچ الفت و مناسبت میان ایشان نبود و نباشد؛ واسطه و رابطهٔ میان دل و قالب برگماشتند که «إنَّ اللّهَ یَحولُ بَیْنَالمَرْءِ و قَلْبِه» تا ترجمان قلب و قالب باشد تا آنچه نصیب دل باشد دل با آن لطیفه بگوید و آن لطیفه با قالب بگوید.

دریغا از «ألَمْ نَشْرَح لَکَ صَدْرَک» چه فهم کرده‌‬ای؟ اگر قلب را مجرّد در قالب تعبیه کردندی، قلب با قالب قرار و انس نگرفتی، و قالب به احوال قلب طاقت نداشتی و گداخته شدی. این لطیفه حقیقت آدمی را واسطه و حایل کردند میان قلب و قالب. دریغا این قدر دانی که قلب ملکوتی‌ست و قالب ملکی؛ در ملک کسی زبان ملکوت نداند اگر زبان جبروتی نباشد. اگر خواهی مثالش بشنو: عجمی زبان عربی فهم نکند الا بواسطهٔ ترجمانی که هم عربیّت داند و هم عجمیت. آخر معلوم باشد که جز این پنج حواس صورتی پنج حواس معنوی و باطنی هست. اکنون این همه در نهاد تو تعبیه است.

دریغا تو قلبی و این نهادی لطیفه که گفته شد، و نفسی و قلبی و روحی، و جز از روح اگر چیزی دیگر هستی چون آنجا رسی، خود ببینی که مصطفی- صلعم- طبیب حاذق بود، و مصالح و مفاسد ضرورت بود او را نگاه داشتن؛ زیرا که افشا کردن و ظاهر گفتن این اسرار بسیاری خلل و مفاسد گروهی را حاصل شدی و بیشتر خلق فهم نکردندی. لاجرم «کَلِّم الناسَ علی قَدَرِ عُقولِهِم» به کار درآورد تا همه را بر جای بداشت.

دریغا ابن عباس- رضی اللّه عنه- در تفسیر این آیت می‬‌گوید که «أنْ یأتِیَکُمُ التابوتُ فیه سکینَةٌ مِنْ رَبِّکُم» گفت: این سکینهٔ آنست که در میان آن تابوت بود که دل انبیا- علیهم السلام- در آنجا بود و در آنجا نشستند. باش تا این آیت ترا روی نماید که «یَوْمَ یَکونُ الناسُ کالفَراش المَبْثُوث». و جای دیگر گفت: «کأنَّهُم جَرادٌ مُنْتَشِر». این پروانه‌ها و این ملخ‌ها که از گور برآیند، سیرت و حقیقت تو باشد. چنانکه امروز صورت است، فردا سیرت به رنگ صورت باشد؛ این همه نهادهای خلق باشد. مگر که مصطفی- علیه‌السّلام- از اینجا گفت که «إنَّ الأرْواحَ جُنْدٌ مِنْ جُنودِ اللّه، لَیْسوا بمَلائکةِ لهم رؤسٌ وَأید وَأرْجُلَ یَأکُلونَ الطعامَ».

هرگز شنیده‌‬ای که روح دست دارد، و پای دارد و طعام خورد؟ اگر آن عزیز می‬‌خواهد که تمام بداند، از مجاهد بشنو که گفت: «أِنَّ فی جَسَد ابن آدَم خَلْقاً مِن خَلقِ اللّه کَهَیْئَةِ الناس وَلَیْسوا بِناس». گفت: در تن آدمی خلقی و صورتی باشد همچون آدمی، و صورت مردم دارد اما آدمی نباشد و از عالم قالب و بشریت نباشد از عالم «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الخالِقینَ» باشد. دریغا جایی دیگر از مصطفی- علیه‌السّلام- بشنو که «إِنَّ فی جَسَد ابن آدمَ لَمُضْغَنَةٌ إِذا صَلُحَتْ صَلُحَ الجَسَدُ کُلُهُ و إِذا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ کُلُهُ أَلاوَهِیَ القَلب» گفت: در تن آدمی مضغه‬ای است که چون آن به صلاح باشد قالب به صلاح باشد، و چون تباه و فاسد باشد قالب نیز فاسد باشد و آن نیست مگر دل. قالب را شرح شنیدی و نهاد و لطیفهٔ خود بدانستی. نفسهای سه‌گانه آمد: نفس امّاره و نفس لوّامه و مطمئنه در این مقام خود با تو نمایند و چون بدین مقام رسی بی شنیدن معلوم تو شود، و شمه‌‬ای در تمهید دیگر از نفسها گفته شود «إنْ شاء اللّهُ».

دریغا ای عزیز که قلب نداری که اگر داشتی آنگاه با تو بگفتی که قلب چیست؛ کار دل دارد. دل را طلب کن، و به دست آر. دانی که دل کجاست؟ دل را «بَیْنَ إِصْبَعَیْنُ من أَصابِعِ الرّحمن» طلب می‬‌کن. دریغا اگر جمال «إِصْبَعَیْنِ مِن أصابِعِ الرّحمن» حجاب کبریا برداشتی، همه دلها شفا یافتندی. دل داند که دل چیست و دل کیست: منظور الهی دل آمد و خود دل لایق بود که «إنَّ اللّه لایَنْظُرُ إلی صُوَرِکُمْ وَلاإِلی اعمالِکم و لَکِنْ یَنْظُرُ إلی قلوبکم». ای دوست! دل نظرگاه خداست چون قالب رنگ دل گیرد و هم رنگ دل شود. قالب نیز منظور باشد.

ای دریغا ندانم که فایده و حظّ از این سخن‌ها که خواهد برداشت!؟ جانم فدای او باد. معذور دار مرا که «مَثَلُ القَلْب مَثَلُ ریشةٍ بِارضٍ فَلاةٍ تُقَلِّبُها الرِّیاحُ». دلها را بادِ رحمت الهی در عالمهای خود می‬‌گرداند، و دلها در عالم دوانگشت جَوَلان می‌کند. از إصبعین جز این دو مقام که مسکن سالکان باشد فهم مکن که این باد کدام باشد که دلها را می‬‌گرداند؟ از مصطفی- علیه‌السّلام- بشنو که گفت: «لاتَسُبّوا الرّیح فَإنها مِن نَفَس الرَّحمن». این وادی «قَلبُ المُؤمِن بَیْنَ إِصْبَعین مِن أًصابِعِ الرَّحمن» باشد. این رحمن کدامست؟ «الرحمن علی العَرْش اَستَوی». دریغا این رحمن چرا جمال به خلق ننمود تا بدانستندی که «قَلْبُ المُؤْمِنِ عَرْشُ الرّحمن» چه باشد؟! زهی دل که صفت واسعیت دارد! مگر سهل عبداللّه از اینجا گفت که «القَلبُ هُوَ العَرْشُ و الصَّدرُ هُوَ الکُرْسیُّ» گفت: عرش دل باشد و صدر کرسی.

دریغا «بَلْ هُوَ قَرآنٌ مَجیدٌ فی لَوْحٍ محفوظٍ» ابن عباس گفت: این لوح محفوظ، دل مؤمنان است. مگر که مصطفی- علیه‌السّلام- از اینجا گفت که «إِنَّ العَرْشَ یَنالُ جَمیعَ ما خَلَقَ اللّه» یعنی عرش مجید، محیط جملهٔ مخلوقات و موجودات آمده است. باش تا بدانی که «ماوَسِعَنی أرْضی وَلاسَمائی وَلکن وَسِعنی قَلبُ عَبدی المُؤمِنِ» زمین مرا برنتابد و آسمان طاقت ما ندارد؛ عرش در خور ما نیامد و دل مؤمن ما را قبول کرد؛ نخست ما او را قبول کرده بودیم.

روزی یکی از مصطفی پرسید که «أینَ اللّهُ»؟ گفت: «فی قُلوبِ عبادِهِ» در دل بندگان خود باید جُست؛ «وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَما کُنْتُم» این معنی باشد. چون دل ترا حاصل آمد و دل را بازیافتی، روح خود جمال عزت با تو نماید. دریغا اگر شریعت، بند دیوانگی حقیقت آمده نیستی، بگفتمی که روح چیست؛ اما غیرت الهی نمی‬‌گذارد که گفته شود. عیسی- علیه‌السّلام- کمال و رفعت که داشت از آن داشت که او را خلعت روح‌القدس درپوشیده بودند، و او را همه روح کرده «وَأَیَّدْناهُ بروح القُدُس». آدم و آدم‌صفتان که کرامت کمال و فضیلت یافتند بر دیگران، به روح یافتند که «وَأَیَّدَهُم بِروحِ مِنْهُ». و روح را از عالم خدا به قالب فرستادند که «وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی» این باشد. باش تا این آیت که «وَکذلِکَ أَوْحَینا إِلَیکَ روحاً مِنْ أمر ربّی» چه معنی دارد.

دریغا از دست غیرت اللّه که «إِنَّ اللّهُ غَیورٌ وَمِنْ غَیْرَتِهِ حَرَّم الفَواحِش»! او غیورست؛ از غیرت، او همه محرمات را حرام کرد؛ و شرح جان نیز کردن از غیرت حرام کرد:

ای دریغا جان قدسی در درون دو جهان
کس ندیدستش عیان و کس ندادستش نشان
گر کسی گوید که دیدم در مکان و لامکان
بر درخت غیرتش آویخته شد پیش از آن

شب قدر که منزلت و قدر یافت، از روح و ملایکه یافت که «تَنَزَّلُ الملائکةُ الرّوحُ فیها». جمال روح چون جلوه کند، هر جا که پرتو این جمال رسد آن چیز را قدر دهد و آن چیز قدر یابد. ای عزیز «قَل الرّوحُ مِن أمر ربّی» خود شرح تمامست و لیکن اهل معرفت را؛ زیرا که روح از امر باشد و امر خدا ارادت و قدرت است، از آیت «إِنَّما أَمْرُه إذا أرادَ شیئاً أنْ یَقولَ لَهُ کُنْ فَیَکون» بشنو.

دریغا مگر مقاتل- رحمة اللّه علیه- از بهر این معنی گفت که «مِنْ أمرِ ربّی» یعنی «مِنْ نُورِ رَبّی». دریغا مگر امام ابوبکر قحطبی از اینجا گفت: «الروح لایَدْخُلُ تَحْتَ ذُلِّ کُنْ» گفت: روح در «ذُلّکن» نیاید؛ چون در «کُنْ فکانَ» نباشد از عالم آفریده نباشد از عالم آفریدگار باشد، نعت قدم و ازلیت دارد. دریغا امر چون فرماینده و پدید‌کنندهٔ اشیا و مخلوقات آمد و روح از جملهٔ امر باشد: پس آمر باشد نه مأمور، فاعل باشد نه مفعول، قاهر باشد نه مقهور. از برای خدا که این خبر را نیز گوش‌دار که عبداللّه بن عمر روایت می‬‌کند که مصطفی- علیه‌السّلام- می‬‌گوید که ملایکه گفتند: بارخدایا بنی‌آدم را مسکن و وطن کردی که در دنیا می‬‌خورند و می‌‬آشامند، چون دنیا نصیب ایشان کردی آخرت را سرای ما گردان «فَأَوْحی اللّهُ- تعالی- إِلَیْهُم: إنّی لاأفْعَلُ ولاأجْعَلُ مَنْ خَلَقْتُ بِیَدی کَمَنْ قُلْتُ لَهُ کُنْ فَکان» گفت: ای فریشتگان! آن کس که او را به ید قدرت خویش پدید کرده باشم چنان نباشد که آنکس که گفته باشم: وجود او را که بباش آنگاه بباشد یعنی که «خَلَقْتُ بِیَدی» مخلوقات «بِیَداللّه» چنان نباشد که مخلوق «فِعْلُ اللّه وصُنْعُ اللّه».

دانم که ترا در خاطر آید که «إنَّ اللّهَ- تعالی- خَلَقَ الأرْواحَ قَبْلَ الأجْسامِ بألفَی أَلْفَ سَنَة». نزدیک محققان، این خلق و خلقیت روح عبارت از اظهار و عرض آمد مر صفت فطرت و ارادت را به صفت قدرت و خلقت، و «ألفَیْ ألفِ سَنَةِ» هر سالی خود دانی که چند باشد؟ روزی هزار سال باشد! بکنه «ألفَ ألف سَنَة» که رسد؟! آنگاه او را در عالم تقدیر کمیّت و کیفیت آورد. آسمان کجا بود؟ و زمین خود نبود، و روز و شب خود کجا باشد؟ که «ألفیَ ألفِ سَنَة»خود پدید باشد! جان را چنان مپندار که مخلوقات دیگر؛ جان عزتی و لطافتی دیگر دارد. مگر که استاد ابوعلی دقاق- رحمة اللّه علیه- این بیتها از جهت این معنی‌ها گفته است:

شهر و وطن جان ز جهان بیرونست
وز هرچه مثل زنی از آن بیرونست
این راز نهفته از نهان بیرونست
یعنی که خدا از دو جهان بیرونست
جانها ز حق است و حق ز جان بیرونست
آن با نقط است و نقطه زان بیرونست

این روح را قدسی خوانند؛ و دو روح دیگر که هستند اطبا و حکما یکی را حیوانی و متحرکه خوانند، و آن دیگر را علما روحانی خوانند؛ و بروحانی آن خواهند که با قالب، آنرا اضافت کنند. و اضافت کردن این روح روحانی با قالب بر دو وجه باشد:

وجه اول: آنست که چنین توان دانستن که جان آدمی حقیقت آدمی باشد؛ و آن را دو حال باشد: در حالی متصرف باشد، و در حالی دیگر نباشد.و این جان در تن است و تصرف او در قالب چنان دان که تصرف من در این قلم: اگر خواهم ساکن دارم و اگر خواهم متحرّک دارم. اکنون متصرّف بودن جان را در این قالب حیوة خوانند؛ و این تصرف را منقطع شدن، موت خوانند؛ و باز دادن این تصرف را بعد انقطاعه احیا خوانند و بعث خوانند؛ و این انقطاع یا جزوی باشد که نوم خوانند، یا کلی بود که مرگ خوانند؛ و باز دادن روح هم چنین، یا جزوی باشد که انتباه خوانند، یا کلی باشد که بعث خوانند و قیامت خوانند. «وَهُوَالذی یَتَوفّاکُم باللَّیل» انقطاع جزوی می‬‌دان؛ «ثُمَّ یَبْعَثُکُم فیه» باز آمدن جزوی می‬‌یاب. تا چه بود؟ «لِیُقضی أجلٌ مُسمّی» تا مدت بودن او در قالب به سر آید و وقتِ بودن او در دنیا منقضی شود.

دریغا «اللّه یَتَوَفی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِها والّتی لُمْ تَمُتْ فی مُنامها»! اگر مدت بودن در قالب بآخر رسیده باشد. خود تصرف جان بیکبارگی منقطع شود و دیگر تصرف نکند و از خواب باز نیاید «فَیُمْسک التی قضی علیها الموتَ». و اگر از اجل و عمر مسمی پدید کرده چیزی مانده باشد، دیگرباره پس از خواب به تصرف درآید «وَیُرْسِلُ الأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمّی». و مصطفی- علیه السلام- به وقت خواب همین معنی در دعا گفتی: «اللهُمَّ هذِه نَفْسی أنْتَ تتَوَّفَاها، لَکَ مماتُها وَمَحْیاها إِنْ أَمْسَکْتَها فأنْتَ مالِکُها فاغْفِرْلَها، وَ إِنْ أرْسَلْتَها فَاعْصِمْها بما تَعْصِمُ بِهِ عِبادَکَ الصّالحین».

اگر آن عزیز می‬‌خواهد که جمال «یُلقی الرّوحَ منْ أمرِهِ علی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه» ترا جلوه کند، از کون و مکان درگذر؛ چون از هر دو جهان درگذشتی، از خود نیز درگذر تا روح را ببینی بر عرش مستوی شده که «الرَّحمنُ علی العَرْشِ اسْتوی». پس از عرش نیز درگذر تا «رَفیعُ الدَّرَجاتِ ذوالعَرشِ» را بینی در عالم «ماقَدَروا اللّهَ حقَّ قَدْره»؛ پس در این مقام، تو خود کلید و مقالید آسمان و زمین شدی که «لَهُ مَقالیدُ السّمواتِ و الأرض». از شیخ ما بوسعید ابی الخیر- رحمة اللّه علیه- بشنو که چه می‬‌گوید و چه خوب می‬‌فرماید:

ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
پس که دیده‌ست روی او و نام او که شنیده است؟
هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود
ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی
کاین چنین جانی خدا از دو جهان بگزیده است

تو خود هنوز دل خود را ندیده‬‌ای جان را کی دیده باشی؟! و چون جان را ندیده باشی خدا را چگونه دیده باشی؟ چون وقت باشد تو را در عالم «الرَّحمنُ عَلَّمَ القُرآن» آرند و جملهٔ اسرار الهی در دایرهٔ باء بسم اللّه و یا در میم بسم اللّه به تو نمایند، پس «عَلَّمَ بالقَلَم عَلَّمَ الإِنْسانَ مالَمْ یَعْلَم» مُعَلم تو شود. این همه در دل تو منقّش شود؛ دل تو لوح محفوظ شود. «بَل هُوَ قَرْآنٌ مجیدٌ فی لَوْحٍ مَحْفوظٍ» ترا خود گوید آنچه با روح الامین گفت. پس قطره‬‌ای از علم لدنی در دهان دل تو چکانند که علم اوّلین و آخرین بر تو روشن و پیدا گردد. «فَقَطَر قَطْرَةً فی فَمی عَلِمْتُ بها عِلْمَ الأوَّلین و الآخرین» این مقام باشد؛ چنانکه انبیا و رُسل را پیک «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمینُ علی قَلْبِک» بر کار بود، ترا نیز جذبةٌ من جَذَبات الحق در پیغام و راه باشد.

دریغا نمی‬‌دانم که چه فهم خواهی کردن! می‬‌گویم که چون محبت «یُحِبُّهم» تاختن آرد به ارادت، و ارادت تاختن آرد به امر که «إنّما أمْرُهُ إِذا أرادَ شیئاً أنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکون». این امر کدام است ؟«قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْر ربّی» گواهی می‌دهد که امر کیست و بر چیست. پس امر کیمیاگری کند با نقطهٔ عبودیت که تو آن را قالب خوانی. پس قالب را چون پروانه بر آتش عشق و محبّت مستغرق کند تا همگیِ تو چنان شود که این بیتها با تو بگوید که ترا از این واقعه چه بوده است:

گر عشق همی مونس و هم خانۀ ماست
غمها همه یک جرعۀ پیمانۀ ماست
از عقل فراگذر که در عالم عشق
او نیز غلام دل دیوانۀ ماست

قَلَم اللّه خود با لوح دل تو بگوید آنچه گفتنی باشد و دل تو خود با تو بگوید آنچه باشد. این جمله آنگاه باشد که تو خادم و مرید دل باشی. چون دل پیر باشد و تو مرید دل مخدوم باشد و تو خادم و دل آمر باشد و تو مأمور؛ آنگاه که این همه اهلیّت در تو پدید آید؛ دل ترا قبول کند و ترا تربیت کند تا کار تو به جایی رسد که جزا و مزد خدمت تو هر روز به تو رساند، و تو با خود این بیتها می‬‌گویی:

بستم کمر عشق بنام دل خویش
بردم بر دلبرم پیام دل خویش
حاصل کردم مِراد و کام دل خویش
ای من ز میان جان غلام دل خویش

باش تا بدانی که جان را به قالب چه نسبت است: درونست یا بیرون.

دریغا روح هم داخل است و هم خارج، او نیز هم داخل باشد با عالم و هم خارج؛ و روح هم داخل نیست و نه خارج، او نیز با عالم نه داخل باشد و نه خارج. دریغا فهم کن که چه گفته می‬‌شود: روح با قالب متصل نیست و منفصل نیز هم نیست، خدای- تعالی- با عالم، متصل نیست و منفصل نیز نیست. این بیتها گوش دار:

حق بجان اندر نهان و جان بدل اندر نهان
ای نهان اندر نهان اندر نهان اندر نهان
این چنین رمزی عیان کو با نشانست و بیان
ای جهان اندر جهان اندر جهان اندر جهان

وجه دوم: اضافت کردن این جان با قالب چنان باشد که اضافت و اطلاق لفظ انسان با آدمی؛ چون لفظ انسان اطلاق کنند قومی از عوام پندارند که مفهوم از این، جز قالب نیست؛ اما اهل حقیقت دانند که مقصود از این خطاب و اطلاق جز جان و حقیقت مرد نباشد چنانکه گویند: «فُلانٌ عالِمٌ و جاهِلٌ و قادِرٌ و عاجزٌ وسَخیٌّ و بَخیلٌ و مُؤمنٌ و کافِرٌ». این همه اوصاف جان است و نعت او، و نشاید که قالب به چیزی موصوف باشد از این صفات به هیچ حال، اما بر قالب نیز «من طریق المجاز» هم اطلاق کنند أَعْنی لفظ انسان و آدمی چنانکه گویند: «زیدٌ قًصیرٌ و طَویلٌ و عَریضٌ و اَعْمی و أصَمُّ»؛ اما کافری و مسلمانی و سخاوت و بخل و علم و جهل، این مخصوص به جان باشد بی نصیب قالب؛ اما کوتاهی و درازی و کوری و کری و مانند این، نصیب قالب باشد و جان را از آن هیچ نصیب نباشد. پس فرق باشد میان اطلاق مجازی بر قالب و میان اطلاق حقیقی بر جان و دل.

در این معنی خلق سه گروه ‬آمده‌‬اند: گروهی از عوام چنین می‌‬پندارند که آدمی جز قالب نیست چنانکه خدای- تعالی- می‌‬گوید: «إِنّا خَلَقْنا الإِنسان مِنْ نُطْفَةٍ أمْشاجِ نَبْتَلیهِ». و جایی دیگر گفت: «إِنّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِبِ» و گروهی دیگر از علما، هم جان فهم کنند و هم قالب، چنانکه خدای- تعالی- گفت: «وَصَوَّرَکُم فَأَحْسَنَ صُوَرَکُم». یعنی «صَوَّرَکُم بالقالب فأحسَنَ صُوَرَکُم بالرُّوحِ». اما گروهی خواص اطلاق انسان و آدمی را جز جان ندانند؛ و قالب را از ذات انسان ندانند به هیچ حال، بلکه قالب را مَرکب دانند و آدمی را که جان است راکب و سوار؛ هرگز مَرکب از ذات راکب نباشد. اگر کسی بر اسب نشیند او دیگر باشد و اسب دیگر. قفس دیگر باشد و مرغ دیگر؛ نابینا چون قفس بیند گوید: این مرغ خود قفس است، اما بینا درنگرد، مرغ را در میان قفس بیند؛ داند که قفس از برای مرغ باشد و از برای مرغ به کار دارند؛ اما مرغ را خلاص دهند قفس را کجا برند؟

دریغا آنچه به صفات بشریّت و قالب تعلّق دارد، چون اکل و شُرب و جماع و نوم، طایفهٔ خواص این صفات را به اطلاق از خود نفی کنند: نگویند که خوردیم و خفتیم بلکه بخورد و بخفت و گرسنه است و تشنه است. ارباب بصایر را این احوال به طریق مشاهدت معلوم شده است، و بدانسته‌‬اند که جان چون راکب است و قالب چون مرکوب؛ چون کسی اسب را علف دهد و او علف خورَد هرگز اضافت خوردن اسب با خود نکند. این قوم همچنین روا ندارند اضافت خوردن و خفتن با خود کردن. بعد ما که حقیقت ذات انسان چیزی دیگر باشد و آنچه خورد و خسبد چیزی دیگر.

اما ای عزیز هرکه گوید که آدمی مجرد قالب است و بپوسد و بریزد در گور، و جان را عرض خواند و جز عرض نداند؛ چنانکه اعتقاد بعضی متکلّمان است و گویند که روز قیامت خدا باز آفریند؛ و اعادت معدوم از این شیوه دانند؛ این اعتقاد با کفر برابر باشد. اگر آدمی به مرگ فانی شود، پس مصطفی- علیه‌السّلام- به وقت مرگ چرا گفت: «بَلِ الرَفیقُ الأَعلی والعَیْشُ الأَصْقی والکَمالُ الأوْفی»؟ و آنکه گفت: «القَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الجَنَّةِ اَوْ مِنْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النیّران»؟ و آنکه گفت با دختر خویش- رضی اللّه عنها- و وی بخندید که «وإِنَّکَ أسرَعُ لِحاقاً بی»؟ دریغا چرا بلال حبشی به وقت مرگ گفت: «غَداً نَلقی الأَحبَّةَ؛ محمَّداً و حِزبَه». و تمامی این معنی از خدا بشنو: «وَلاتَحْسَبَنَّ الذین قُتِلوا فی سبیل اللّهِ أمْواتاً بَلْ هُمْ أحیاء عِنْدَ رَبِّهِم». و مصطفی- علیه‌السّلام- جای دیگر چرا گفت: «المُوْمنُ حیُّ فی الدّارینَ»؟ و جای دیگر گفت: «أَوْلِیاءُ اللّهِ لایَمُوتُونَ وَلَکن یُنْقَلون مِنْ دارٍ الی دار».

این همه بیان آنست که اگرچه قالب بمیرد، جان زنده و باقی باشد. اگر قالب را به منزل گور برند، جان را «بمَقْعَد صِدْق» رسانند. اما آنچه فهم توانند کردن و اعتقاد عوام را بشاید آنست که قالب مسخّر و مطیع روح باشد، و روح فرمایندهٔ قالب؛ اما گاه باشد که اضافت و نسبت با روح باشد چنانکه «إنَّ الأنسان لَظَلومٌ کفورٌ»؛ ظلومی و کفوری صفت جان باشد نه صفت قالب؛ آنجا که با مصطفی- علیه‌السّلام- گفتند: «قُلْ إِنّما أنا بَشَرٌ مِثْلُکُم» این اشارت باشد به قالب و آیتی دیگر که گفت: «ولاأقولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائنُ اللّه و لاأعْلَمُ الغیبَ ولاأقولُ إنی مَلَک» این نیز اشارت به قالب است. اما آنچه گفت: «أنا سَیِّدُ وُلدِ آدمَ» «وَلَسْتُ کَأحدِکُم» این خطاب با جانست. و این حدیث که مصطفی- علیه‌السّلام- گفت: «أنا أَعَزُّ علی اللّهِ مِنْ یَدَعَنی فی التُراب أکثَرَ مِنْ ثَلثِ لَیال». این نیز اشارت با جان پاک اوست که در خاک نگذارند. اما آنچه گفت: «أنا ابنُ أمراةٍ کانَتْ تأکُلُ القَدیدَ فی الجاهِلیِّة» این اشارت با قالب شریف او باشد. دریغا «کُنْتُ نَبِیّاً و آدَمُ بَیْنَ الماءِ و الطّینِ» هم با جان باشد.

پوشیده نیست که قالب از این معنی معزول بود؛ اما به مجاز، قالب را جان شاید خواند که قالب در حکم جانست،و عتاب و عقاب و عطا و جزا جمله با اوست. از مصطفی- علیه‌السلام- بشنو که گفت: «یُحْشَرُ النّاسُ علی نِیَّاتهم»؛ و جای دیگر گفت: «وحُصِّلَ ما فی الصُّدور»؛ و جای دیگر گفت: «یَوْمَ تُبْلی السَّرائرُ». اگر سواری آید روا بود که گویند: اسبی می‬‌آید؛ و روا بود که گویند: مردی می‌‬آید به مجاز؛ و روا بود که گویند: سواری می‬‌آید اما این، حقیقت بود نه مجاز. از مصطفی بشنو که گفت: «إنِّ فی جَوْف ابن آدمَ لَمُضْغَةٌ إِذا صَلُحَتُ صَلُحَ الجَسَدُ کُلُهُ و إِذا فَسَدَتْ فَسَد الجَسَدُ کُلُه».

اگر خواهی تمامتر، بشنو: نظر حق- تعالی- و محبت او هرگز بر قالب نیاید و نیفتد بلکه بر جان و دل افتد که «إنَّ الله لایَنْظُرُ الی صُوَرِکُمْ ولاإِلی أَعْمالِکُمْ وَلکن یَنْظُر الی قُلوبِکُم». دل به نیابت خدا مدتی نظر مجازی با قالب کند تا یک چندی در دنیا باشد تا به وقت مرگ؛ چون وقت مرگ درآید، اگر قالب منظور دل بوده باشد مگر نیابد که «فَلَنُحْیِیَنَّه حیوةً طَیِّبَةً». واگر قالب منظور دل نباشد مرگ کلی باشد. «أمْواتٌ غیرُ أحیاءٍ» این معنی دارد.

دریغا هر که جان پاک مصطفی را بشر خواند کافر است. از خدا بشنو که گفت: «وقالوا أَبَشَرٌ یَهْدونَنَا فَکَفروا»؛ و جای دیگر گفت: «أَبَشَراً مِنّا واحدآً نَتَّبِعُه إِنّا لَفی ضَلالٍ وسُعُرٍ». این جان باشد که از بشریت صافی باشد، و از این جهان بری باشد. «إنَّما أنا بَشَرٌ مِثْلُکُم» قالب باشد که قالب از آن جهان نباشد. دریغا جهودان و ترسایان گفتند: «نَحْنُ أبناءُ اللّه و أحِبّاؤه» ما دوستان و فرزندان خداییم؛ جواب دادن ایشان را: «قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنوبکم؟ بَلْ أَنْتُم بَشَر مِمَّنْ خَلَق» شما هنوز در کسوت بشریّت مقیم شده‬‌اید، دوست ما چگونه باشید؟! دوستان خدا بشر نباشند، کلیت شما همه بشریت است.

باش تا از صورت به حقیقت رسی آنگاه بدانی که اصل، حقیقت است نه صورت. چه گویی حقیقت تو همچون حقیقت محققان است؟ باش ای عزیز تا آنجا رسی که حقیقت عناصر و طبایع و ارکان بر تو جلوه کنند چنانکه این چهار ارکان و چهار طبایع صوری: چون آب و خاک و باد و آتش، و چون حرارت و برودت و رطوبت و یبوست که این جمله نسبت دارد به عالم دنیا، و مدار دنیا به این آمده است. پس جایی رسانند ترا که حقیقت این چهارگانه ترا روی نماید، زنده شوی؛ عیش حقیقی ترا حاصل آید. «والشّمسُ والقَمَرُ و النجومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» اینجا بیان این همه می‬‌کند. «اللّهُ الذَّی خَلَق سَبْعَ سَمواتِ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأمْرُبَیْنَهِنَّ» همین معنی باشد که گفته شد. «وانّ الی رَبِکَ المُنْتَهی» ترا به نهایت رساند.

دریغا جز این آب آبی دیگر می‬‌جویی «وَجَعَلْنا مِن الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَی». کجا طلب آن آب کنی؟ «و کان عَرْشُهُ عَلَی الماء» دلیل شده است بر طلب این آب؛ و بر این آب سوگند خورده است که «والبَحرِ المُسْجور». علی بن ابی طالب- رضی اللّه عنه- گفت: این دریای مسجور بالای عرش است و جز این باد که دیدی بادی دیگر می‬بوی و آن کدام باشد آنست که مصطفی گفت: «لاتَسُبّوا الریحَ فَإِنّها مِن نَفَس الرَّحمن»؟ جز این آتش آتش شوق را در دل خود تاب ده که «نارُ اللّه الموقَدَةُ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الأفئِدَة».

دریغا که عایشهٔ صدیقه روایت می‬‌کند که مصطفی- علیه السلام-گفت: «خَلَقَ اللّهُ–تعالی اللّه- الأرواحَ و الملائکةَ مِن نورِ العزَّة، وَخَلَق الجانَّ من نارِ العزَّةِ». ای عزیز باش تا به جایی رسی در عالم جان، بدانی که جز این ارکان و طبایع این جهانی، عناصر و طبایع آن جهانی دیگر کدام باشد؛ چنانکه این ارکان بند این جهان شده است، عناصر حقیقت این چهارگانه بند و قیام آن جهان شده است. شیخ ابوعلی سینا را معذور داری آنجا که گفت: «العًناصِرُ الأرْبَعَةُ قَدیمَةٌ»؛ بدین عناصر که قدیم می‬‌خواند عناصر حقیقی و ارکان بهشت می‌‬خواهد نه عناصر کون و فساد و ارکان دنیا. دریغا که خلق بس مختصر فهم افتاده‌‬اند از کار حقیقت، و سخت دور مانده‌‬اند از آن معانی! و باللّه التوفیق.

تمهید اصل سادس - حقیقت و حالات عشق: ای عزیزاین حدیث را گوش دار که مصطفی- علیه السلام- گفت: «مَنْ عَشِقَ وَعَفَّ ثُمَّ کَتَمَ فماتَ ماتَ شهیداً». هرکه عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد. اندر این تمهید عالم عشق را خواهیم گسترانید هرچند که می‬کوشم که از عشق درگذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می‬دارد؛ و با این همه او غالب می‬شود و من مغلوب. با عشق کی توانم کوشید؟!تمهید اصل ثامن - اسرار قرآن و حکمت خلقت انسان: ای عزیز از این آیت چه فهم کرده‬‌ای که حق- تعالی- می‬‌گوید: «لَوْ أنْزَلناهذا القُرآن علی جَبَلٍ لَرَأیْتَه خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِن خَشْیَةِ اللّه»، و مصطفی- علیه السلام- گفت: «القرآن غِنیً لافَقْرَ بَعْدَه و لاغِنیً دُونَه»؟ ای عزیز چون قرآن نقاب عزت از روی خود برگیرد، و برقع عظمت بر دارد، همه بیماران فراق لقای خدا را- تبارک و تعالی- شفا دهد؛ و جمله از درد خود نجات یابند. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «القرآن هُوَ الدَّواءُ». دریغا قرآن حبلی‌ست که طالب را می‌‬کشد تا به مطلوب رساند! قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف، در هر حرفی هزار هزار غمزه‌ی جان‌ربا تعبیه کردند، آنگه این ندا در دادند: « وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِکْری تَنْفَعُ المُؤمِنینَ» گفت: تو دام رسالت و دعوت بنه، آن‌کس که صید ما باشد، دام ما خود داند، و در بیگانگان مرا خود هیچ طمعی نیست «إنَّ الذَینَ کَفَروُا سواء عَلَیْهِم أَأَنْذَرْتَهُم أمْ لُمْ تُنْذِرهُم لایؤمنونَ».

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیده‌‬ای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملهٔ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: «من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟» اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکی‌‬ام هفتاد هزار؟ از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی‌آدم متمکّن و مندرج است، و در همه باطن‌ها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شرّ باشد. و این صفات به تمام نتوان عد و شرح کردن، این به روزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کرده‌‬اند و تو به حقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد.
هوش مصنوعی: ای عزیز، به سخن من گوش کن. تو پرسیده‌ای که روح چیست و در پاسخ گفته‌اند که روح از امور رب من است. اما آیا می‌دانی که در باطن تو چه چیزهایی پنهان است؟ وقتی همه این‌ها را شناختی، در پی حقیقت روح خواهی بود. می‌دانم که می‌گویی: "جز از جسم و روح دیگر چه چیز هستم؟" پس به این نکته دقت کن که وقتی به جایی برسی که هر صفتی از صفات تو مورد بررسی قرار بگیرد، آنجا هفتاد هزار صورت به تو نمایش داده می‌شود و هر یک از این صورت‌ها شبیه به خودت خواهد بود. آیا می‌توان بین این هفتاد هزار صورت یکی بودن را درک کرد؟ این نشان‌دهنده این است که هر انسانی قادر به داشتن هفتاد هزار خاصیت و صفت است که در باطن او نهفته است و هر صفتی شکل و هویتی مجزا دارد. وقتی شخصی این صفات را ببیند، فکر می‌کند که آن‌ها خود او هستند در حالی که فقط از او نشأت گرفته‌اند. این صفات می‌توانند خوب یا بد باشند و قابل شمارش یا توضیح نیستند. در طول زمان نمی‌توان آن‌ها را به سادگی تشخیص داد. اما در جسم تو، آنچه که تو هستی، به گونه‌ای طراحی شده که باید درک کنی که آن لطیفه‌ای که درون توست قابل لمس نیست. و وقتی به آن لطافت دست یابی، آن زمان می‌فهمی که "وقتی فقر به کمال رسید، او خداست" چه معنایی دارد.
دریغا هرگز ندانسته‬‌ای که قلب لطیفه است و از عالم علوی است و قالب کثیف است و از عالم سفلی است. خود هیچ الفت و مناسبت میان ایشان نبود و نباشد؛ واسطه و رابطهٔ میان دل و قالب برگماشتند که «إنَّ اللّهَ یَحولُ بَیْنَالمَرْءِ و قَلْبِه» تا ترجمان قلب و قالب باشد تا آنچه نصیب دل باشد دل با آن لطیفه بگوید و آن لطیفه با قالب بگوید.
هوش مصنوعی: افسوس که هرگز نیاندیشیده‌ای که قلب یک موجود لطیف و از دنیای عالی است، در حالی که جسم، کثیف و از دنیای پست است. هیچ ارتباط و وابستگی‌ای میان این دو وجود ندارد و نخواهد داشت. به همین دلیل، واسطه‌ای انتخاب شده که می‌گوید «خداوند میان انسان و قلبش فاصله می‌افکند»، تا بتواند پیام قلب را به جسم منتقل کند. به این ترتیب، آنچه که دل احساس می‌کند، به واسطه این لطیفه به طور صحیح بیان می‌شود و این لطیفه نیز احساساتش را از طریق جسم منتقل می‌کند.
دریغا از «ألَمْ نَشْرَح لَکَ صَدْرَک» چه فهم کرده‌‬ای؟ اگر قلب را مجرّد در قالب تعبیه کردندی، قلب با قالب قرار و انس نگرفتی، و قالب به احوال قلب طاقت نداشتی و گداخته شدی. این لطیفه حقیقت آدمی را واسطه و حایل کردند میان قلب و قالب. دریغا این قدر دانی که قلب ملکوتی‌ست و قالب ملکی؛ در ملک کسی زبان ملکوت نداند اگر زبان جبروتی نباشد. اگر خواهی مثالش بشنو: عجمی زبان عربی فهم نکند الا بواسطهٔ ترجمانی که هم عربیّت داند و هم عجمیت. آخر معلوم باشد که جز این پنج حواس صورتی پنج حواس معنوی و باطنی هست. اکنون این همه در نهاد تو تعبیه است.
هوش مصنوعی: از آیه «آلم نشراح لک صدرک» چه برداشت کرده‌ای؟ اگر قلب را به‌طور مجرد در قالبی قرار دهی، این قلب با آن قالب ارتباطی نخواهد داشت و قالب نیز نمی‌تواند حالات قلب را تحمل کند و در نهایت از هم می‌پاشد. این ظرافت، حقیقت انسان را میان قلب و قالب حایل قرار داده است. متأسفانه نمی‌دانی که قلب، جنبه معنوی و ملکوتی دارد و قالب، جنبه مادی و ملکی. در دنیا، کسی نمی‌تواند زبان ملکوتی را بفهمد مگر آنکه به زبان جبروتی آشنا باشد. برای نمونه، فرد عجم تنها با کمک یک مترجم که به هر دو زبان عربی و عجمیت مسلط باشد، می‌تواند زبان عربی را درک کند. همچنین باید بدانیم که علاوه بر پنج حس ظاهری، پنج حس معنوی و باطنی نیز وجود دارد. اکنون این همه در وجود تو قرار داده شده است.
دریغا تو قلبی و این نهادی لطیفه که گفته شد، و نفسی و قلبی و روحی، و جز از روح اگر چیزی دیگر هستی چون آنجا رسی، خود ببینی که مصطفی- صلعم- طبیب حاذق بود، و مصالح و مفاسد ضرورت بود او را نگاه داشتن؛ زیرا که افشا کردن و ظاهر گفتن این اسرار بسیاری خلل و مفاسد گروهی را حاصل شدی و بیشتر خلق فهم نکردندی. لاجرم «کَلِّم الناسَ علی قَدَرِ عُقولِهِم» به کار درآورد تا همه را بر جای بداشت.
هوش مصنوعی: آه، تو قلبی هستی و این یک حقیقت لطیف است که بیان شد. تو نه تنها یک جسم، بلکه قلب و روحی نیز هستی. اگر به حقیقت وجود خود پی ببری، متوجه خواهی شد که مصطفی (ص) پزشک حاذق و ماهری بود که نیاز به حفظ مصالح و جلوگیری از مفاسد را درک می‌کرد. چرا که افشای اسرار موجب مشکلات و آسیب‌های زیادی برای بسیاری از افراد می‌شد و بیشتر مردم نمی‌توانستند آن را درک کنند. بنابراین، او برای رساندن پیامش، با توجه به فهم و ظرفیت مردم سخن گفت تا همه را در موقعیت مناسب خود قرار دهد.
دریغا ابن عباس- رضی اللّه عنه- در تفسیر این آیت می‬‌گوید که «أنْ یأتِیَکُمُ التابوتُ فیه سکینَةٌ مِنْ رَبِّکُم» گفت: این سکینهٔ آنست که در میان آن تابوت بود که دل انبیا- علیهم السلام- در آنجا بود و در آنجا نشستند. باش تا این آیت ترا روی نماید که «یَوْمَ یَکونُ الناسُ کالفَراش المَبْثُوث». و جای دیگر گفت: «کأنَّهُم جَرادٌ مُنْتَشِر». این پروانه‌ها و این ملخ‌ها که از گور برآیند، سیرت و حقیقت تو باشد. چنانکه امروز صورت است، فردا سیرت به رنگ صورت باشد؛ این همه نهادهای خلق باشد. مگر که مصطفی- علیه‌السّلام- از اینجا گفت که «إنَّ الأرْواحَ جُنْدٌ مِنْ جُنودِ اللّه، لَیْسوا بمَلائکةِ لهم رؤسٌ وَأید وَأرْجُلَ یَأکُلونَ الطعامَ».
هوش مصنوعی: ابن عباس -رضی الله عنه- در تفسیر این آیه اشاره می‌کند که سکینه‌ای که در تابوت بود، آرامشی از سوی خداوند است که در دل انبیا ساکن بوده است. او توضیح می‌دهد که این آیه به روزی اشاره دارد که انسان‌ها همچون حشرات پراکنده خواهند بود و در جایی دیگر نیز می‌گوید که افراد مانند ملخ‌های منتشر شده از قبرها خواهند بود. این اشاره به واقعیت و باطن انسان‌ها دارد؛ به این معنا که آنچه امروز صورت است، فردا به همان رنگ و شکل واقعی تبدیل می‌شود. ابن عباس همچنین از مصطفی -علیه السلام- نقل می‌کند که ارواح به عنوان سپاهی از سپاهیان خداوند وجود دارند، اما آنها مانند فرشتگان نیستند که بدن‌های مشخص و نیازهای مادی داشته باشند.
هرگز شنیده‌‬ای که روح دست دارد، و پای دارد و طعام خورد؟ اگر آن عزیز می‬‌خواهد که تمام بداند، از مجاهد بشنو که گفت: «أِنَّ فی جَسَد ابن آدَم خَلْقاً مِن خَلقِ اللّه کَهَیْئَةِ الناس وَلَیْسوا بِناس». گفت: در تن آدمی خلقی و صورتی باشد همچون آدمی، و صورت مردم دارد اما آدمی نباشد و از عالم قالب و بشریت نباشد از عالم «فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الخالِقینَ» باشد. دریغا جایی دیگر از مصطفی- علیه‌السّلام- بشنو که «إِنَّ فی جَسَد ابن آدمَ لَمُضْغَنَةٌ إِذا صَلُحَتْ صَلُحَ الجَسَدُ کُلُهُ و إِذا فَسَدَتْ فَسَدَ الجَسَدُ کُلُهُ أَلاوَهِیَ القَلب» گفت: در تن آدمی مضغه‬ای است که چون آن به صلاح باشد قالب به صلاح باشد، و چون تباه و فاسد باشد قالب نیز فاسد باشد و آن نیست مگر دل. قالب را شرح شنیدی و نهاد و لطیفهٔ خود بدانستی. نفسهای سه‌گانه آمد: نفس امّاره و نفس لوّامه و مطمئنه در این مقام خود با تو نمایند و چون بدین مقام رسی بی شنیدن معلوم تو شود، و شمه‌‬ای در تمهید دیگر از نفسها گفته شود «إنْ شاء اللّهُ».
هوش مصنوعی: هرگز نشنیده‌ای که روح دارای دست و پا بوده و غذا می‌خورد؟ اگر آن عزیز می‌خواهد همه چیز را بداند، از مجاهد بشنو که گفت: «در بدن آدمی شکلی هست که شبیه انسان‌هاست، اما آنها انسان نیستند». یعنی در بدن آدمی موجودی وجود دارد که ظاهری انسانی دارد، اما از عالم انسانیت و بشریت نیست و از دنیای خلقت الهی است. همچنین در جایی دیگر پیامبر -علیه‌السّلام- فرموده‌اند: «در بدن آدمی قسمتی وجود دارد که اگر اصلاح شود، تمام بدن اصلاح می‌شود و اگر فاسد شود، تمام بدن فاسد می‌گردد و آن همان دل است». به عبارتی، در بدن انسان عضوی وجود دارد که وضعیت آن بر کل بدن تأثیر می‌گذارد و این تنها دل است. تو با اوصاف بدن آشنا شدی و ناحیه و لطافت خاص خود را به خوبی دریافتی. همچنین نفس‌های سه‌گانه وجود دارند: نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنه، که در این مقام خود را به تو نشان می‌دهند و هنگامی که به این مقام رسیدی، به راحتی می‌توانی آنها را درک کنی. اشاره‌ای به تبیین دیگر از نفس‌ها نیز به میان خواهد آمد، ان‌شاءالله.
دریغا ای عزیز که قلب نداری که اگر داشتی آنگاه با تو بگفتی که قلب چیست؛ کار دل دارد. دل را طلب کن، و به دست آر. دانی که دل کجاست؟ دل را «بَیْنَ إِصْبَعَیْنُ من أَصابِعِ الرّحمن» طلب می‬‌کن. دریغا اگر جمال «إِصْبَعَیْنِ مِن أصابِعِ الرّحمن» حجاب کبریا برداشتی، همه دلها شفا یافتندی. دل داند که دل چیست و دل کیست: منظور الهی دل آمد و خود دل لایق بود که «إنَّ اللّه لایَنْظُرُ إلی صُوَرِکُمْ وَلاإِلی اعمالِکم و لَکِنْ یَنْظُرُ إلی قلوبکم». ای دوست! دل نظرگاه خداست چون قالب رنگ دل گیرد و هم رنگ دل شود. قالب نیز منظور باشد.
هوش مصنوعی: ای عزیز، افسوس که دل نداری، زیرا اگر دل داشتی، می‌توانستی بفهمی که دل چه است و چه کارهایی انجام می‌دهد. دل را باید جستجو کنی و به دست آوری. آیا می‌دانی دل کجاست؟ دل را باید در «بین دو انگشت از انگشتان خدا» جستجو کنی. افسوس اگر زیبایی «دو انگشت از انگشتان خدا» را ببینی، تمام دل‌ها شفا خواهند یافت. دل می‌داند که دل چیست و چه کسی دل دارد: منظور الهی آمده است و خود دل شایسته است، زیرا خداوند به ظاهر شما و اعمالتان توجهی ندارد، بلکه فقط به قلب‌هایتان می‌نگرد. ای دوست! دل نظاره‌گاه خداست و چون قالب، رنگ دل را می‌گیرد و هم‌رنگ دل می‌شود. قالب نیز هدف دارد.
ای دریغا ندانم که فایده و حظّ از این سخن‌ها که خواهد برداشت!؟ جانم فدای او باد. معذور دار مرا که «مَثَلُ القَلْب مَثَلُ ریشةٍ بِارضٍ فَلاةٍ تُقَلِّبُها الرِّیاحُ». دلها را بادِ رحمت الهی در عالمهای خود می‬‌گرداند، و دلها در عالم دوانگشت جَوَلان می‌کند. از إصبعین جز این دو مقام که مسکن سالکان باشد فهم مکن که این باد کدام باشد که دلها را می‬‌گرداند؟ از مصطفی- علیه‌السّلام- بشنو که گفت: «لاتَسُبّوا الرّیح فَإنها مِن نَفَس الرَّحمن». این وادی «قَلبُ المُؤمِن بَیْنَ إِصْبَعین مِن أًصابِعِ الرَّحمن» باشد. این رحمن کدامست؟ «الرحمن علی العَرْش اَستَوی». دریغا این رحمن چرا جمال به خلق ننمود تا بدانستندی که «قَلْبُ المُؤْمِنِ عَرْشُ الرّحمن» چه باشد؟! زهی دل که صفت واسعیت دارد! مگر سهل عبداللّه از اینجا گفت که «القَلبُ هُوَ العَرْشُ و الصَّدرُ هُوَ الکُرْسیُّ» گفت: عرش دل باشد و صدر کرسی.
هوش مصنوعی: افسوس که نمی‌دانم از این حرف‌ها چه بهره و فایده‌ای نصیب خواهد شد! جانم فدای او باد. مرا عذر بپذیر که «دل مانند ریشه‌ای در دشت از بادهای گوناگون می‌چرخد». باد رحمت الهی دل‌ها را در دنیا می‌گرداند و دل‌ها در این عالم در حال دوانگشت حرکت می‌کنند. جز این دو مقام که مکانی برای رهروان باشد، درک نکن که این باد کیست که دل‌ها را می‌گرداند؟ از پیامبر- صلی‌الله‌علیه‌وآله- بپرس که فرمود: «به باد دشنام ندهید، زیرا آن از نفس رحمان است». این وادی «دل مؤمن بین دو انگشت از انگشتان رحمان» است. این رحمان کیست؟ «رحمان بر عرش قرار گرفته است». افسوس که چرا رحمان جمال خود را به مخلوق نشان نداد تا بدانند «دل مؤمن عرش رحمان» چیست؟! چه دل وسیعی که وصف دارد! آیا سهل عبدالله از اینجا نگفت که «دل همان عرش است و سینه همان کرسی»؟ به این معنا که دل عرش و سینه کرسی است.
دریغا «بَلْ هُوَ قَرآنٌ مَجیدٌ فی لَوْحٍ محفوظٍ» ابن عباس گفت: این لوح محفوظ، دل مؤمنان است. مگر که مصطفی- علیه‌السّلام- از اینجا گفت که «إِنَّ العَرْشَ یَنالُ جَمیعَ ما خَلَقَ اللّه» یعنی عرش مجید، محیط جملهٔ مخلوقات و موجودات آمده است. باش تا بدانی که «ماوَسِعَنی أرْضی وَلاسَمائی وَلکن وَسِعنی قَلبُ عَبدی المُؤمِنِ» زمین مرا برنتابد و آسمان طاقت ما ندارد؛ عرش در خور ما نیامد و دل مؤمن ما را قبول کرد؛ نخست ما او را قبول کرده بودیم.
هوش مصنوعی: این متن به بیان اهمیت دل مؤمنان می‌پردازد و می‌گوید که دل مؤمنان مانند لوح محفوظ است که اسرار و حقایق بزرگ را در خود دارد. در ادامه اشاره می‌کند که عرش خداوند به تمامی مخلوقات احاطه دارد، اما دل مؤمن به گونه‌ای است که ظرفیت پذیرش خداوند را دارد. به عبارت دیگر، اگرچه زمین و آسمان قادر به تحمل خداوند نیستند، اما دل مؤمنان توانایی آن را دارد و این نشان‌دهنده عمق ایمان و ارتباط خاص آن‌ها با خداوند است.
روزی یکی از مصطفی پرسید که «أینَ اللّهُ»؟ گفت: «فی قُلوبِ عبادِهِ» در دل بندگان خود باید جُست؛ «وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَما کُنْتُم» این معنی باشد. چون دل ترا حاصل آمد و دل را بازیافتی، روح خود جمال عزت با تو نماید. دریغا اگر شریعت، بند دیوانگی حقیقت آمده نیستی، بگفتمی که روح چیست؛ اما غیرت الهی نمی‬‌گذارد که گفته شود. عیسی- علیه‌السّلام- کمال و رفعت که داشت از آن داشت که او را خلعت روح‌القدس درپوشیده بودند، و او را همه روح کرده «وَأَیَّدْناهُ بروح القُدُس». آدم و آدم‌صفتان که کرامت کمال و فضیلت یافتند بر دیگران، به روح یافتند که «وَأَیَّدَهُم بِروحِ مِنْهُ». و روح را از عالم خدا به قالب فرستادند که «وَنَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی» این باشد. باش تا این آیت که «وَکذلِکَ أَوْحَینا إِلَیکَ روحاً مِنْ أمر ربّی» چه معنی دارد.
هوش مصنوعی: روزی یکی از دوستان مصطفی از او سؤالی کرد که خدا کجاست؟ مصطفی پاسخ داد که خدا در دل بندگان خود است. او همچنین اشاره کرد که خداوند در هر کجا که باشید، با شماست. اگر دل شما درک شود و به آن توجه کنید، روح الهی زیبایی و عظمت خود را به شما نشان خواهد داد. افسوس که اگر در مسیر حقیقت و شریعت باشید، می‌توانستید درک کنید که روح چیست، اما حساسیت و حرمت الهی مانع از بیان این مسئله می‌شود. عیسی- علیه‌السلام- به واسطه‌ی روح‌القدس به اوج کمال و عظمت رسید، و او به طور کامل نفسش روح گرفت. ادیان و شخصیت‌های بزرگ که به کمال و فضیلت دست یافته‌اند، این را از روح الهی دریافت کرده‌اند. همچنین روح divine به جسم انسان دمیده شده تا بیداری و آگاهی ایجاد کند. این موضوع به ما یادآوری می‌کند که وحی الهی چه معنایی دارد.
دریغا از دست غیرت اللّه که «إِنَّ اللّهُ غَیورٌ وَمِنْ غَیْرَتِهِ حَرَّم الفَواحِش»! او غیورست؛ از غیرت، او همه محرمات را حرام کرد؛ و شرح جان نیز کردن از غیرت حرام کرد:
هوش مصنوعی: متأسفانه، غیرت خداوند باعث شده است که تمامی کارهای زشت و ناپسند ممنوع شوند. خداوند از شدت غیرتش همه چیزهایی که ناپسند هستند را حرام کرده و حتی بیان کردن جزئیات آن‌ها نیز جایز نیست.
ای دریغا جان قدسی در درون دو جهان
کس ندیدستش عیان و کس ندادستش نشان
هوش مصنوعی: ای کاش که جان پاک و روحانی، که در دو جهان وجود دارد، به صورت واضح دیده می‌شد و نشانی از آن به کسی داده می‌شد.
گر کسی گوید که دیدم در مکان و لامکان
بر درخت غیرتش آویخته شد پیش از آن
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که در مکان و جایی فراتر از آن، غیرت او را بر درخت دیده‌ام، پیش از آنکه کسی دیگر شاهد باشد.
شب قدر که منزلت و قدر یافت، از روح و ملایکه یافت که «تَنَزَّلُ الملائکةُ الرّوحُ فیها». جمال روح چون جلوه کند، هر جا که پرتو این جمال رسد آن چیز را قدر دهد و آن چیز قدر یابد. ای عزیز «قَل الرّوحُ مِن أمر ربّی» خود شرح تمامست و لیکن اهل معرفت را؛ زیرا که روح از امر باشد و امر خدا ارادت و قدرت است، از آیت «إِنَّما أَمْرُه إذا أرادَ شیئاً أنْ یَقولَ لَهُ کُنْ فَیَکون» بشنو.
هوش مصنوعی: شب قدر به دلیل جایگاه و اهمیتی که دارد، به روح و ملائکه نازل می‌شود. وقتی جمال روح نمایان می‌شود، هر جایی که این زیبایی تابش کند، آن مکان ارزشمند می‌شود و قدر و منزلت پیدا می‌کند. باید توجه داشت که روح خود توصیف کننده‌اش است و این مفهوم برای اهل معرفت به وضوح روشن است. زیرا روح از امر خداوند نشأت می‌گیرد و امر خدا یعنی اراده و قدرت اوست. این نکته را از آیه‌ای که می‌گوید: «هنگامی که چیزی را بخواهد، تنها به آن می‌گوید: باش و می‌شود» درک کنیم.
دریغا مگر مقاتل- رحمة اللّه علیه- از بهر این معنی گفت که «مِنْ أمرِ ربّی» یعنی «مِنْ نُورِ رَبّی». دریغا مگر امام ابوبکر قحطبی از اینجا گفت: «الروح لایَدْخُلُ تَحْتَ ذُلِّ کُنْ» گفت: روح در «ذُلّکن» نیاید؛ چون در «کُنْ فکانَ» نباشد از عالم آفریده نباشد از عالم آفریدگار باشد، نعت قدم و ازلیت دارد. دریغا امر چون فرماینده و پدید‌کنندهٔ اشیا و مخلوقات آمد و روح از جملهٔ امر باشد: پس آمر باشد نه مأمور، فاعل باشد نه مفعول، قاهر باشد نه مقهور. از برای خدا که این خبر را نیز گوش‌دار که عبداللّه بن عمر روایت می‬‌کند که مصطفی- علیه‌السّلام- می‬‌گوید که ملایکه گفتند: بارخدایا بنی‌آدم را مسکن و وطن کردی که در دنیا می‬‌خورند و می‌‬آشامند، چون دنیا نصیب ایشان کردی آخرت را سرای ما گردان «فَأَوْحی اللّهُ- تعالی- إِلَیْهُم: إنّی لاأفْعَلُ ولاأجْعَلُ مَنْ خَلَقْتُ بِیَدی کَمَنْ قُلْتُ لَهُ کُنْ فَکان» گفت: ای فریشتگان! آن کس که او را به ید قدرت خویش پدید کرده باشم چنان نباشد که آنکس که گفته باشم: وجود او را که بباش آنگاه بباشد یعنی که «خَلَقْتُ بِیَدی» مخلوقات «بِیَداللّه» چنان نباشد که مخلوق «فِعْلُ اللّه وصُنْعُ اللّه».
هوش مصنوعی: متن به بررسی تعامل بین خداوند و روح می‌پردازد و به توضیح برخی عبارات مرتبط با مفاهیم الهی و آفرینش می‌پردازد. نویسنده به نقل از مقاتل و امام ابوبکر قحطبی اشاره می‌کند که روح به معنای حقیقی‌اش در تحت ذلت وجود نمی‌آید و با تعبیر «کُن فَکان» از عالم آفرینش متمایز است. روح به عنوان تجلی امر الهی، آمر و فاعل است و نه مأمور و مفعول. سپس به روایتی از عبداللّه بن عمر اشاره می‌شود که در آن خداوند تأکید می‌کند که مخلوقاتی که به دست او خلق شده‌اند با مخلوقاتی که فقط به فرمان او به وجود آمده‌اند، تفاوت دارند. خداوند قدرت و اخلاص خود را در آفرینش نشان می‌دهد و تأکید بر این نکته دارد که مخلوقاتش دست‌ساخته‌های او هستند و نه صرفاً نتایج فعل او.
دانم که ترا در خاطر آید که «إنَّ اللّهَ- تعالی- خَلَقَ الأرْواحَ قَبْلَ الأجْسامِ بألفَی أَلْفَ سَنَة». نزدیک محققان، این خلق و خلقیت روح عبارت از اظهار و عرض آمد مر صفت فطرت و ارادت را به صفت قدرت و خلقت، و «ألفَیْ ألفِ سَنَةِ» هر سالی خود دانی که چند باشد؟ روزی هزار سال باشد! بکنه «ألفَ ألف سَنَة» که رسد؟! آنگاه او را در عالم تقدیر کمیّت و کیفیت آورد. آسمان کجا بود؟ و زمین خود نبود، و روز و شب خود کجا باشد؟ که «ألفیَ ألفِ سَنَة»خود پدید باشد! جان را چنان مپندار که مخلوقات دیگر؛ جان عزتی و لطافتی دیگر دارد. مگر که استاد ابوعلی دقاق- رحمة اللّه علیه- این بیتها از جهت این معنی‌ها گفته است:
هوش مصنوعی: می‌دانم که به یاد می‌آوری که خداوند روح‌ها را قبل از بدن‌ها به وجود آورده است. محققان بر این باورند که این خلق روح نشان‌دهنده ابراز و ظهور صفات فطری و اراده در بُعد قدرت و خلقت است. اشاره به "هزار سال" به ما می‌گوید که هر سال چقدر می‌تواند طول داشته باشد و اینکه "دو هزار سال" به چه معناست. در آن زمان، نه آسمانی وجود داشت و نه زمین، و نه شب و روزی بود که "دو هزار سال" به وجود بیاید. جان را نباید مانند دیگر مخلوقات تصور کرد؛ جان دارای ارزشی و لطافتی متفاوت است. استاد ابوعلی دقاق این اشعار را به خاطر معناهای این موضوع گفته است.
شهر و وطن جان ز جهان بیرونست
وز هرچه مثل زنی از آن بیرونست
هوش مصنوعی: شهر و وطن از زندگی و دنیا جدا هستند و هر چیزی که شبیه به آن باشد، از این دو بیرون است.
این راز نهفته از نهان بیرونست
یعنی که خدا از دو جهان بیرونست
هوش مصنوعی: این راز پنهان از دل نهان به بیرون آمده است، به این معنا که خداوند فراتر از این دو جهان وجود دارد.
جانها ز حق است و حق ز جان بیرونست
آن با نقط است و نقطه زان بیرونست
هوش مصنوعی: جان‌ها از حقیقت ناشی می‌شوند و حقیقت از جان‌ها جداست؛ جان‌ها مانند نقطه‌ای هستند و حقیقت فراتر از آن نقطه قرار دارد.
این روح را قدسی خوانند؛ و دو روح دیگر که هستند اطبا و حکما یکی را حیوانی و متحرکه خوانند، و آن دیگر را علما روحانی خوانند؛ و بروحانی آن خواهند که با قالب، آنرا اضافت کنند. و اضافت کردن این روح روحانی با قالب بر دو وجه باشد:
هوش مصنوعی: این روح را قدسی می‌نامند؛ و دو روح دیگر که عبارتند از روح حیوانی و روح علمی. روح حیوانی به عنوان روح متحرک شناخته می‌شود و روح علمی به علما نسبت داده می‌شود. برای این روح علمی، می‌خواهند که آن را به قالب یا بدن اضافت کنند. این اضافت کردن روح علمی به قالب به دو صورت انجام می‌شود.
وجه اول: آنست که چنین توان دانستن که جان آدمی حقیقت آدمی باشد؛ و آن را دو حال باشد: در حالی متصرف باشد، و در حالی دیگر نباشد.و این جان در تن است و تصرف او در قالب چنان دان که تصرف من در این قلم: اگر خواهم ساکن دارم و اگر خواهم متحرّک دارم. اکنون متصرّف بودن جان را در این قالب حیوة خوانند؛ و این تصرف را منقطع شدن، موت خوانند؛ و باز دادن این تصرف را بعد انقطاعه احیا خوانند و بعث خوانند؛ و این انقطاع یا جزوی باشد که نوم خوانند، یا کلی بود که مرگ خوانند؛ و باز دادن روح هم چنین، یا جزوی باشد که انتباه خوانند، یا کلی باشد که بعث خوانند و قیامت خوانند. «وَهُوَالذی یَتَوفّاکُم باللَّیل» انقطاع جزوی می‬‌دان؛ «ثُمَّ یَبْعَثُکُم فیه» باز آمدن جزوی می‬‌یاب. تا چه بود؟ «لِیُقضی أجلٌ مُسمّی» تا مدت بودن او در قالب به سر آید و وقتِ بودن او در دنیا منقضی شود.
هوش مصنوعی: اولین نکته این است که می‌توان فهمید که روح انسان حقیقت وجود اوست و این روح دو حالت دارد: یک حالت که در بدن باشد و حالتی که نباشد. روح در بدن وجود دارد و تصرف آن در قالب بدن به گونه‌ای است که مانند تصرف من در این قلم است: من می‌توانم آن را ساکن نگه‌دارم یا به حرکت درآورم. حالا تصرف روح در بدن را زندگی می‌نامند و قطع این تصرف را مرگ تلقی می‌کنند. بازگشت این تصرف پس از قطع شدن را زنده شدن و قیامت می‌نامند. این قطع می‌تواند جزئی باشد که به آن خواب می‌گویند یا کلی باشد که مرگ است. همچنین بازگشت روح نیز می‌تواند جزئی باشد که آن را بیداری می‌نامند یا کلی باشد که به آن قیامت گفته می‌شود. در قرآن آمده است که خدا شب‌ها جان شما را می‌گیرد و سپس شما را دوباره برمی‌گرداند تا مدت زمان معینی که برای زندگی در این دنیا قرار داده شده است، به پایان برسد.
دریغا «اللّه یَتَوَفی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِها والّتی لُمْ تَمُتْ فی مُنامها»! اگر مدت بودن در قالب بآخر رسیده باشد. خود تصرف جان بیکبارگی منقطع شود و دیگر تصرف نکند و از خواب باز نیاید «فَیُمْسک التی قضی علیها الموتَ». و اگر از اجل و عمر مسمی پدید کرده چیزی مانده باشد، دیگرباره پس از خواب به تصرف درآید «وَیُرْسِلُ الأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمّی». و مصطفی- علیه السلام- به وقت خواب همین معنی در دعا گفتی: «اللهُمَّ هذِه نَفْسی أنْتَ تتَوَّفَاها، لَکَ مماتُها وَمَحْیاها إِنْ أَمْسَکْتَها فأنْتَ مالِکُها فاغْفِرْلَها، وَ إِنْ أرْسَلْتَها فَاعْصِمْها بما تَعْصِمُ بِهِ عِبادَکَ الصّالحین».
هوش مصنوعی: خداوند جان‌ها را در هنگام مرگ می‌گیرد و همچنین آن‌هایی را که در خواب هستند. اگر مدت زمان زندگی شخص به پایان رسیده باشد، جان او به‌طور ناگهانی جدا می‌شود و دیگر به خواب باز نمی‌گردد. در این صورت، جان افرادی که مرگشان حتمی شده، نگه داشته می‌شود. اما اگر هنوز مدت مشخصی از عمر آن‌ها باقی مانده باشد، پس از خواب دوباره زندگی‌شان ادامه پیدا می‌کند. پیامبر اسلام، زمانی که به خواب می‌رفت، دعا می‌کرد که خداوند جان او را به خاطر خود حفظ کند و در صورتی که آن را آزاد کند، او را از خطرات محفوظ بدارد.
اگر آن عزیز می‬‌خواهد که جمال «یُلقی الرّوحَ منْ أمرِهِ علی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِه» ترا جلوه کند، از کون و مکان درگذر؛ چون از هر دو جهان درگذشتی، از خود نیز درگذر تا روح را ببینی بر عرش مستوی شده که «الرَّحمنُ علی العَرْشِ اسْتوی». پس از عرش نیز درگذر تا «رَفیعُ الدَّرَجاتِ ذوالعَرشِ» را بینی در عالم «ماقَدَروا اللّهَ حقَّ قَدْره»؛ پس در این مقام، تو خود کلید و مقالید آسمان و زمین شدی که «لَهُ مَقالیدُ السّمواتِ و الأرض». از شیخ ما بوسعید ابی الخیر- رحمة اللّه علیه- بشنو که چه می‬‌گوید و چه خوب می‬‌فرماید:
هوش مصنوعی: اگر آن شخص عزیز بخواهد که زیبایی الهی به تو نشان داده شود، باید از تمام محدودیت‌های جهان و مکان فراتر بروی؛ زیرا وقتی از این دو جهان عبور کردی، باید از خودت نیز بگذری تا روح را ببینی که بر عرش قرار دارد. سپس باید از عرش نیز عبور کنی تا «رَفیعُ الدَّرَجاتِ ذوالعَرشِ» را در جهانی ببینی که در آن خداوند را به حق نمی‌شناسند. در این مرتبه، تو به کلیدها و دسترسی‌های آسمان و زمین تبدیل می‌شوی. به سخنان شیخ بوسعید ابی الخیر گوش بده که چه زیبا سخن می‌گوید.
ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است
پس که دیده‌ست روی او و نام او که شنیده است؟
هوش مصنوعی: آه، چه دردناکی که روح مقدس از چشم همه پنهان است. چه کسی توانسته است، چهره‌اش را ببیند و نامش را بشنود؟
هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود
ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی او را در زمان ببیند، به کفر می‌افتد. وای بر ما که این دین و آداب ما دچار ضعف و نقص شده است.
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی
کاین چنین جانی خدا از دو جهان بگزیده است
هوش مصنوعی: خود را رها کن و از قید و بندهایی که در آن گرفتار هستی آزاد گرد، تا به مقام و جایگاهی برسے که این روح الهی از میان دو جهان انتخاب کرده است.
تو خود هنوز دل خود را ندیده‬‌ای جان را کی دیده باشی؟! و چون جان را ندیده باشی خدا را چگونه دیده باشی؟ چون وقت باشد تو را در عالم «الرَّحمنُ عَلَّمَ القُرآن» آرند و جملهٔ اسرار الهی در دایرهٔ باء بسم اللّه و یا در میم بسم اللّه به تو نمایند، پس «عَلَّمَ بالقَلَم عَلَّمَ الإِنْسانَ مالَمْ یَعْلَم» مُعَلم تو شود. این همه در دل تو منقّش شود؛ دل تو لوح محفوظ شود. «بَل هُوَ قَرْآنٌ مجیدٌ فی لَوْحٍ مَحْفوظٍ» ترا خود گوید آنچه با روح الامین گفت. پس قطره‬‌ای از علم لدنی در دهان دل تو چکانند که علم اوّلین و آخرین بر تو روشن و پیدا گردد. «فَقَطَر قَطْرَةً فی فَمی عَلِمْتُ بها عِلْمَ الأوَّلین و الآخرین» این مقام باشد؛ چنانکه انبیا و رُسل را پیک «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمینُ علی قَلْبِک» بر کار بود، ترا نیز جذبةٌ من جَذَبات الحق در پیغام و راه باشد.
هوش مصنوعی: تو هنوز نتوانستی دل خود را بشناسی، پس چگونه می‌توانی جان را درک کنی؟ و اگر نتوانی جان را درک کنی، خدا را چگونه می‌توانی بشناسی؟ زمانی خواهد رسید که تمام اسرار الهی به تو نمایان می‌شود و تو در عالم رحمت و علم الهی قرار می‌گیری. در آن زمان، به تو علم و دانش الهی بخشیده می‌شود و دل تو مانند لوح محفوظی می‌شود که همه این مطالب در آن ثبت می‌گردد. این علم با روح القدس به تو منتقل می‌شود و تو را به درک عمیق‌تری از علم اول و آخر می‌رساند. این مقام همانند حالتی است که برای انبیاء و فرستادگان الهی پیش آمده است و تو نیز از جذبه‌های الهی هدایت پیدا خواهی کرد.
دریغا نمی‬‌دانم که چه فهم خواهی کردن! می‬‌گویم که چون محبت «یُحِبُّهم» تاختن آرد به ارادت، و ارادت تاختن آرد به امر که «إنّما أمْرُهُ إِذا أرادَ شیئاً أنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکون». این امر کدام است ؟«قُلِ الرُّوحُ مِنْ أمْر ربّی» گواهی می‌دهد که امر کیست و بر چیست. پس امر کیمیاگری کند با نقطهٔ عبودیت که تو آن را قالب خوانی. پس قالب را چون پروانه بر آتش عشق و محبّت مستغرق کند تا همگیِ تو چنان شود که این بیتها با تو بگوید که ترا از این واقعه چه بوده است:
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که چه درکی خواهی داشت! اما باید بگویم که محبت، عاطفه‌ای است که باعث می‌شود انسان به طرف ارادت تمایل پیدا کند، و ارادت نیز سبب می‌شود که به فرمانی اطاعت کند. این فرمان چیست؟ روح از سوی پروردگار است و گواهی می‌دهد که این فرمان از چه چیزی ناشی می‌شود. این فرمان می‌تواند معجزه‌ای در عالم حیرت ایجاد کند و انسان را در قالب عبودیت قرار دهد. بنابراین، این قالب مانند پروانه‌ای است که در آتش عشق و محبت ذوب می‌شود، تا اینکه وجود تو به قدری تغییر کند که بتوانی با این اشعار درک کنی که چه تجربه‌ای را پشت سر گذاشته‌ای.
گر عشق همی مونس و هم خانۀ ماست
غمها همه یک جرعۀ پیمانۀ ماست
هوش مصنوعی: اگر عشق همدم و همراه ماست، پس تمام غم‌ها فقط یک قطره از پیمانه‌ی احساس ماست.
از عقل فراگذر که در عالم عشق
او نیز غلام دل دیوانۀ ماست
هوش مصنوعی: از عقل فاصله بگیر، زیرا در دنیای عشق، حتی عقل هم برده‌ای است در خدمت دل دیوانه‌وار ما.
قَلَم اللّه خود با لوح دل تو بگوید آنچه گفتنی باشد و دل تو خود با تو بگوید آنچه باشد. این جمله آنگاه باشد که تو خادم و مرید دل باشی. چون دل پیر باشد و تو مرید دل مخدوم باشد و تو خادم و دل آمر باشد و تو مأمور؛ آنگاه که این همه اهلیّت در تو پدید آید؛ دل ترا قبول کند و ترا تربیت کند تا کار تو به جایی رسد که جزا و مزد خدمت تو هر روز به تو رساند، و تو با خود این بیتها می‬‌گویی:
هوش مصنوعی: خداوند خود به دل تو الهام می‌کند آنچه باید گفت و دل تو نیز به تو می‌گوید آنچه را که لازم است. این حالت زمانی رخ می‌دهد که تو خدمت‌گزار و پیرو دل خود باشی. وقتی که دل باتجربه شود و تو به آن احترام بگذاری و دل فرمانده باشد و تو فرمان‌پذیر، به این ترتیب که این شایستگی‌ها در تو به وجود بیاید، دل تو را می‌پذیرد و تربیت می‌کند تا به مرحله‌ای برسی که پاداش و نتیجه خدمت‌هایت هر روز به تو برسد و تو با خود این اشعار را زمزمه کنی.
بستم کمر عشق بنام دل خویش
بردم بر دلبرم پیام دل خویش
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، خودم را آماده کرده‌ام و پیامی را که از دل خودم بر می‌آید، به معشوقم می‌رسانم.
حاصل کردم مِراد و کام دل خویش
ای من ز میان جان غلام دل خویش
هوش مصنوعی: من به هدف و خواسته‌های قلبی‌ام رسیدم، ای دوست، من از عمق وجودم، خدمتگزار دل خود هستم.
باش تا بدانی که جان را به قالب چه نسبت است: درونست یا بیرون.
هوش مصنوعی: بیا تا بفهمی که روح چه ارتباطی با بدن دارد: آیا درون آن است یا خارج از آن؟
دریغا روح هم داخل است و هم خارج، او نیز هم داخل باشد با عالم و هم خارج؛ و روح هم داخل نیست و نه خارج، او نیز با عالم نه داخل باشد و نه خارج. دریغا فهم کن که چه گفته می‬‌شود: روح با قالب متصل نیست و منفصل نیز هم نیست، خدای- تعالی- با عالم، متصل نیست و منفصل نیز نیست. این بیتها گوش دار:
هوش مصنوعی: روح هم درون عالم است و هم بیرون آن؛ از طرفی، روح نه به‌طور کامل درون عالم است و نه به‌طور کامل بیرون از آن. باید درک کرد که روح نه به قالب متصل است و نه از آن جدا، همچنین خداوند نیز نه به عالم متصل است و نه از آن جدا. به این اشعار توجه کن:
حق بجان اندر نهان و جان بدل اندر نهان
ای نهان اندر نهان اندر نهان اندر نهان
هوش مصنوعی: وجود حقیقت در عمق وجود ما نهفته است و جان ما نیز در این عمق پنهان شده است. تو پنهانی هستی که در لایه‌های عمیق و درونی وجود ما قرار دارد.
این چنین رمزی عیان کو با نشانست و بیان
ای جهان اندر جهان اندر جهان اندر جهان
هوش مصنوعی: این راز روشن و مشخصی است که با نشانه و توضیح خود را نشان می‌دهد. ای جهان، درون این جهان‌هایی که درون هم هستند.
وجه دوم: اضافت کردن این جان با قالب چنان باشد که اضافت و اطلاق لفظ انسان با آدمی؛ چون لفظ انسان اطلاق کنند قومی از عوام پندارند که مفهوم از این، جز قالب نیست؛ اما اهل حقیقت دانند که مقصود از این خطاب و اطلاق جز جان و حقیقت مرد نباشد چنانکه گویند: «فُلانٌ عالِمٌ و جاهِلٌ و قادِرٌ و عاجزٌ وسَخیٌّ و بَخیلٌ و مُؤمنٌ و کافِرٌ». این همه اوصاف جان است و نعت او، و نشاید که قالب به چیزی موصوف باشد از این صفات به هیچ حال، اما بر قالب نیز «من طریق المجاز» هم اطلاق کنند أَعْنی لفظ انسان و آدمی چنانکه گویند: «زیدٌ قًصیرٌ و طَویلٌ و عَریضٌ و اَعْمی و أصَمُّ»؛ اما کافری و مسلمانی و سخاوت و بخل و علم و جهل، این مخصوص به جان باشد بی نصیب قالب؛ اما کوتاهی و درازی و کوری و کری و مانند این، نصیب قالب باشد و جان را از آن هیچ نصیب نباشد. پس فرق باشد میان اطلاق مجازی بر قالب و میان اطلاق حقیقی بر جان و دل.
هوش مصنوعی: در این متن، به دو نوع نسبت یا وصف که می‌توان به انسان‌ها نسبت داد اشاره می‌شود. نخستین نوع، صفاتی است که به جان و حقیقت یک فرد تعلق دارد، مانند علم و جهل، ایمان و کفر، سخاوت و بخل. این صفات عمیقاً به روح و ماهیت انسان مربوط می‌شوند و نمی‌توان آن‌ها را به شکل ظاهری یا قالب انسان نسبت داد. از سوی دیگر، برخی ویژگی‌ها مانند قد، عرض یا بینایی صرفاً به ظاهر و قالب انسان اشاره دارند، و روح از این ویژگی‌ها بی‌نصیب است. در نهایت، این متن تأکید می‌کند که تفاوت معناداری بین وصف روح و جان انسان و وصف ظاهر او وجود دارد.
در این معنی خلق سه گروه ‬آمده‌‬اند: گروهی از عوام چنین می‌‬پندارند که آدمی جز قالب نیست چنانکه خدای- تعالی- می‌‬گوید: «إِنّا خَلَقْنا الإِنسان مِنْ نُطْفَةٍ أمْشاجِ نَبْتَلیهِ». و جایی دیگر گفت: «إِنّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طینٍ لازِبِ» و گروهی دیگر از علما، هم جان فهم کنند و هم قالب، چنانکه خدای- تعالی- گفت: «وَصَوَّرَکُم فَأَحْسَنَ صُوَرَکُم». یعنی «صَوَّرَکُم بالقالب فأحسَنَ صُوَرَکُم بالرُّوحِ». اما گروهی خواص اطلاق انسان و آدمی را جز جان ندانند؛ و قالب را از ذات انسان ندانند به هیچ حال، بلکه قالب را مَرکب دانند و آدمی را که جان است راکب و سوار؛ هرگز مَرکب از ذات راکب نباشد. اگر کسی بر اسب نشیند او دیگر باشد و اسب دیگر. قفس دیگر باشد و مرغ دیگر؛ نابینا چون قفس بیند گوید: این مرغ خود قفس است، اما بینا درنگرد، مرغ را در میان قفس بیند؛ داند که قفس از برای مرغ باشد و از برای مرغ به کار دارند؛ اما مرغ را خلاص دهند قفس را کجا برند؟
هوش مصنوعی: در این متن به سه گروه از افراد اشاره شده که هر کدام نسبت به مفهوم انسان و وجود او نظرات متفاوتی دارند. گروه اول از افراد عادی معتقدند که انسان تنها یک جسم و قالب است که از ترکیبی از مایعات تشکیل شده است. گروه دوم شامل دانشمندان است که هم جسم و هم روح را در تعریف انسان دخیل می‌دانند و اعتقاد دارند که خداوند انسان را با ظاهری زیبا و روحی خاص خلق کرده است. اما گروه سوم، که به عنوان خواص شناخته می‌شوند، فقط روح را جوهره وجود انسان می‌دانند و جسم را یک مرکب یا وسیله برای روح. این گروه معتقدند که جسم هیچگاه جزء ذات انسان نیست و مانند اسبی است که سوارکار (روح) بر روی آن نشسته است. برای آنها، اگرچه جسم و روح با هم وجود دارند، اما هر کدام در ذات خود متفاوت و مستقل از یکدیگر هستند. به عنوان مثال، یک مرغ و قفس را می‌توان مورد اشاره قرار داد؛ قفس برای نگهداری مرغ است، اما این دو هیچ‌گاه یکی نمی‌شوند.
دریغا آنچه به صفات بشریّت و قالب تعلّق دارد، چون اکل و شُرب و جماع و نوم، طایفهٔ خواص این صفات را به اطلاق از خود نفی کنند: نگویند که خوردیم و خفتیم بلکه بخورد و بخفت و گرسنه است و تشنه است. ارباب بصایر را این احوال به طریق مشاهدت معلوم شده است، و بدانسته‌‬اند که جان چون راکب است و قالب چون مرکوب؛ چون کسی اسب را علف دهد و او علف خورَد هرگز اضافت خوردن اسب با خود نکند. این قوم همچنین روا ندارند اضافت خوردن و خفتن با خود کردن. بعد ما که حقیقت ذات انسان چیزی دیگر باشد و آنچه خورد و خسبد چیزی دیگر.
هوش مصنوعی: افسوس که برخی از ویژگی‌های انسانی مانند خوردن، نوشیدن، رابطه جنسی و خواب را به طور مطلق به خود نسبت نمی‌دهند. آنها نمی‌گویند که ما خوردیم و خوابیدیم، بلکه می‌گویند که جسم خورد و خوابید و در حال گرسنگی و تشنگی است. کسانی که درک عمیقی دارند، این وضعیت‌ها را به‌طور مستقیم تجربه کرده و دانسته‌اند که روح مانند یک سوارکار و جسم مانند اسب است. وقتی کسی به اسب علف می‌دهد و آن را می‌خورد، هرگز نمی‌گوید که اسب خورد، بلکه به خوردن علف به خود او ربطی ندارد. این گروه نیز نمی‌خواهند که خوردن و خوابیدن را به خود نسبت دهند. ما می‌دانیم که حقیقت وجود انسان چیز دیگری است و آنچه که می‌خورد و می‌خوابد، چیزی غیر از ذات اوست.
اما ای عزیز هرکه گوید که آدمی مجرد قالب است و بپوسد و بریزد در گور، و جان را عرض خواند و جز عرض نداند؛ چنانکه اعتقاد بعضی متکلّمان است و گویند که روز قیامت خدا باز آفریند؛ و اعادت معدوم از این شیوه دانند؛ این اعتقاد با کفر برابر باشد. اگر آدمی به مرگ فانی شود، پس مصطفی- علیه‌السّلام- به وقت مرگ چرا گفت: «بَلِ الرَفیقُ الأَعلی والعَیْشُ الأَصْقی والکَمالُ الأوْفی»؟ و آنکه گفت: «القَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِیاضِ الجَنَّةِ اَوْ مِنْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النیّران»؟ و آنکه گفت با دختر خویش- رضی اللّه عنها- و وی بخندید که «وإِنَّکَ أسرَعُ لِحاقاً بی»؟ دریغا چرا بلال حبشی به وقت مرگ گفت: «غَداً نَلقی الأَحبَّةَ؛ محمَّداً و حِزبَه». و تمامی این معنی از خدا بشنو: «وَلاتَحْسَبَنَّ الذین قُتِلوا فی سبیل اللّهِ أمْواتاً بَلْ هُمْ أحیاء عِنْدَ رَبِّهِم». و مصطفی- علیه‌السّلام- جای دیگر چرا گفت: «المُوْمنُ حیُّ فی الدّارینَ»؟ و جای دیگر گفت: «أَوْلِیاءُ اللّهِ لایَمُوتُونَ وَلَکن یُنْقَلون مِنْ دارٍ الی دار».
هوش مصنوعی: هر کسی که معتقد باشد انسان تنها یک جسم است که پس از مرگ در خاک می‌پوسد و روح را فقط یک صفت می‌داند، مانند برخی از متکلمین که بر این اعتقادند که روز قیامت خدا دوباره انسان‌ها را می‌آفریند، به اشتباه رفتار کرده و اعتقاد آنها نزدیک به کفر است. اگر انسان با مرگ نابود شود، پس چرا پیامبر اسلام در هنگام مرگ خود گفت که به رفیق بالاتر می‌پیوندد و زندگی واقعی را تجربه خواهد کرد؟ و چرا او گفت که قبر می‌تواند بهشت یا جهنم باشد؟ چرا بلال حبشی در لحظه مرگش گفت که به زودی با عزیزانش، محمد و یارانش، ملاقات خواهد کرد؟ تمام این سخنان از خداوند است که می‌فرماید: "فکر نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند، بلکه آنها زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزی می‌خورند." پیامبر اسلام در جای دیگری فرموده که مؤمن در دو دنیا زنده است و در جای دیگر گفته که اولیای خدا نمی‌میرند بلکه از یک دنیا به دنیای دیگر منتقل می‌شوند.
این همه بیان آنست که اگرچه قالب بمیرد، جان زنده و باقی باشد. اگر قالب را به منزل گور برند، جان را «بمَقْعَد صِدْق» رسانند. اما آنچه فهم توانند کردن و اعتقاد عوام را بشاید آنست که قالب مسخّر و مطیع روح باشد، و روح فرمایندهٔ قالب؛ اما گاه باشد که اضافت و نسبت با روح باشد چنانکه «إنَّ الأنسان لَظَلومٌ کفورٌ»؛ ظلومی و کفوری صفت جان باشد نه صفت قالب؛ آنجا که با مصطفی- علیه‌السّلام- گفتند: «قُلْ إِنّما أنا بَشَرٌ مِثْلُکُم» این اشارت باشد به قالب و آیتی دیگر که گفت: «ولاأقولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائنُ اللّه و لاأعْلَمُ الغیبَ ولاأقولُ إنی مَلَک» این نیز اشارت به قالب است. اما آنچه گفت: «أنا سَیِّدُ وُلدِ آدمَ» «وَلَسْتُ کَأحدِکُم» این خطاب با جانست. و این حدیث که مصطفی- علیه‌السّلام- گفت: «أنا أَعَزُّ علی اللّهِ مِنْ یَدَعَنی فی التُراب أکثَرَ مِنْ ثَلثِ لَیال». این نیز اشارت با جان پاک اوست که در خاک نگذارند. اما آنچه گفت: «أنا ابنُ أمراةٍ کانَتْ تأکُلُ القَدیدَ فی الجاهِلیِّة» این اشارت با قالب شریف او باشد. دریغا «کُنْتُ نَبِیّاً و آدَمُ بَیْنَ الماءِ و الطّینِ» هم با جان باشد.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی رابطه میان جسم و روح می‌پردازد. اگرچه جسم به مرگ و نابودی دچار می‌شود، ولی روح همچنان زنده و باقی می‌ماند. وقتی جسم را به گور می‌برند، روح به جایگاه درست خود می‌رسد. درک عامه مردم این است که جسم تحت فرمان روح است و روح، مدیریت جسم را بر عهده دارد. گاهی ویژگی‌هایی مانند ظلم و کفر به روح ربط داده می‌شود نه جسم. همچنین به اشاره‌هایی از پیامبر اشاره می‌کند که در آن‌ها به بشریت و جسم اشاره می‌شود، در حالی که در موارد دیگر به مقام و جایگاه درونی و روحانی خود اشاره دارد. به طور کلی، این متن به تفکیک و ارتباط بین جسم و روح و معانی مختلف آن در عرصه‌های مختلف اشاره دارد.
پوشیده نیست که قالب از این معنی معزول بود؛ اما به مجاز، قالب را جان شاید خواند که قالب در حکم جانست،و عتاب و عقاب و عطا و جزا جمله با اوست. از مصطفی- علیه‌السلام- بشنو که گفت: «یُحْشَرُ النّاسُ علی نِیَّاتهم»؛ و جای دیگر گفت: «وحُصِّلَ ما فی الصُّدور»؛ و جای دیگر گفت: «یَوْمَ تُبْلی السَّرائرُ». اگر سواری آید روا بود که گویند: اسبی می‬‌آید؛ و روا بود که گویند: مردی می‌‬آید به مجاز؛ و روا بود که گویند: سواری می‬‌آید اما این، حقیقت بود نه مجاز. از مصطفی بشنو که گفت: «إنِّ فی جَوْف ابن آدمَ لَمُضْغَةٌ إِذا صَلُحَتُ صَلُحَ الجَسَدُ کُلُهُ و إِذا فَسَدَتْ فَسَد الجَسَدُ کُلُه».
هوش مصنوعی: قالب، به نوعی از معنی جدا نیست، اما می‌توان آن را به مجاز جان خواند، زیرا قالب به نوعی مشابه جان است و همه چیزهایی مانند عتاب، عقاب، عطا و جزا به آن وابسته‌اند. از پیامبر اسلام شنیده‌ایم که فرمود: «مردم بر اساس نیاتشان محشور می‌شوند» و در جای دیگری گفت: «آنچه در دل‌هاست، به فعلیت می‌رسد» و همچنین گفت: «در روزی که رازها آشکار می‌شود». اگر کسی سوار بر اسب بیاید، می‌توان گفت: اسبی می‌آید؛ یا می‌توان به مجاز گفت: مردی می‌آید، یا به حقیقت گفت: سواری می‌آید. پیامبر همچنین فرمود: «در درون انسان بخشی است که اگر اصلاح شود، همه بدن اصلاح می‌شود و اگر فاسد باشد، کل بدن فاسد می‌گردد».
اگر خواهی تمامتر، بشنو: نظر حق- تعالی- و محبت او هرگز بر قالب نیاید و نیفتد بلکه بر جان و دل افتد که «إنَّ الله لایَنْظُرُ الی صُوَرِکُمْ ولاإِلی أَعْمالِکُمْ وَلکن یَنْظُر الی قُلوبِکُم». دل به نیابت خدا مدتی نظر مجازی با قالب کند تا یک چندی در دنیا باشد تا به وقت مرگ؛ چون وقت مرگ درآید، اگر قالب منظور دل بوده باشد مگر نیابد که «فَلَنُحْیِیَنَّه حیوةً طَیِّبَةً». واگر قالب منظور دل نباشد مرگ کلی باشد. «أمْواتٌ غیرُ أحیاءٍ» این معنی دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی بهتر بفهمی، باید بدانی که عشق و محبت خداوند هرگز به ظاهر و ظواهر نمی‌نگرد، بلکه نگاه او به عمق وجود انسان‌ها و دل‌هایشان است. خدا به چهره‌ها و اعمال ظاهری توجهی ندارد، بلکه تنها به قلب‌ها و نیت‌های درونی نگاه می‌کند. دل انسان به عنوان نماینده خداوند به مدت مشخصی به صورت ظاهری و مجازی در دنیا می‌نگرد تا زمانی که به ابدیت وارد شود. در زمان مرگ، اگر آنچه که در دل بوده برای همان ظاهر نیز معنا داشته باشد، فرد به زندگی پاک و نیکویی وارد می‌شود. اما اگر ظاهر برای دل اهمیتی نداشته باشد، فرد به مرگ واقعی دچار خواهد شد و دیگر زنده نخواهد بود.
دریغا هر که جان پاک مصطفی را بشر خواند کافر است. از خدا بشنو که گفت: «وقالوا أَبَشَرٌ یَهْدونَنَا فَکَفروا»؛ و جای دیگر گفت: «أَبَشَراً مِنّا واحدآً نَتَّبِعُه إِنّا لَفی ضَلالٍ وسُعُرٍ». این جان باشد که از بشریت صافی باشد، و از این جهان بری باشد. «إنَّما أنا بَشَرٌ مِثْلُکُم» قالب باشد که قالب از آن جهان نباشد. دریغا جهودان و ترسایان گفتند: «نَحْنُ أبناءُ اللّه و أحِبّاؤه» ما دوستان و فرزندان خداییم؛ جواب دادن ایشان را: «قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنوبکم؟ بَلْ أَنْتُم بَشَر مِمَّنْ خَلَق» شما هنوز در کسوت بشریّت مقیم شده‬‌اید، دوست ما چگونه باشید؟! دوستان خدا بشر نباشند، کلیت شما همه بشریت است.
هوش مصنوعی: واگویی هر کسی که جان پاک مصطفی را انسان بنامد، کافر است. خداوند گفته است: «آیا بشری ما را هدایت می‌کند؟» و در جایی دیگر گفته: «آیا ما باید از یک انسان پیروی کنیم در حالی که ما در ضلالت و آتش هستیم؟» این جان، انسانی است که از پاکی و بی‌زمنی برخوردار است و به این دنیا تعلق ندارد. «من فقط انسانی مثل شما هستم» قالبی است که از این جهان نیست. متاسفانه یهودیان و مسیحیان ادعا کردند که «ما فرزندان و دوستان خدا هستیم»؛ در پاسخ به آنها گفته می‌شود: «چرا خداوند شما را به خاطر گناهانتان عذاب می‌کند؟ بلکه شما انسانی از میان مخلوقاتید.» شما هنوز در حالت بشری خود باقی مانده‌اید، چطور می‌توانید دوست خدا باشید؟ دوستان خدا انسان نیستند و وجود شما صرفاً بشریت است.
باش تا از صورت به حقیقت رسی آنگاه بدانی که اصل، حقیقت است نه صورت. چه گویی حقیقت تو همچون حقیقت محققان است؟ باش ای عزیز تا آنجا رسی که حقیقت عناصر و طبایع و ارکان بر تو جلوه کنند چنانکه این چهار ارکان و چهار طبایع صوری: چون آب و خاک و باد و آتش، و چون حرارت و برودت و رطوبت و یبوست که این جمله نسبت دارد به عالم دنیا، و مدار دنیا به این آمده است. پس جایی رسانند ترا که حقیقت این چهارگانه ترا روی نماید، زنده شوی؛ عیش حقیقی ترا حاصل آید. «والشّمسُ والقَمَرُ و النجومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ» اینجا بیان این همه می‬‌کند. «اللّهُ الذَّی خَلَق سَبْعَ سَمواتِ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأمْرُبَیْنَهِنَّ» همین معنی باشد که گفته شد. «وانّ الی رَبِکَ المُنْتَهی» ترا به نهایت رساند.
هوش مصنوعی: بمان تا از ظواهر به واقعیات دست یابی، آنگاه می‌فهمی که حقیقت اصلی، حقیقت است و نه ظواهر. چه می‌گویی درباره حقیقت تو که آیا همچون حقیقت افرادی که به حقایق دست یافته‌اند، است؟ بمان ای عزیز تا به جایی برسی که ذات عناصر و طبیعت‌ها و ارکان به تو خود را نشان دهند، مانند چهار رکن و چهار طبیعت ظاهری: آب و خاک و باد و آتش، و همچنین گرما و سرما و رطوبت و خشکی که همه این‌ها مربوط به دنیای مادی هستند و چرخش جهان به این‌ها وابسته است. پس به جایی می‌رسی که حقیقت این چهار عنصر بر تو آشکار شود و از آن پس زنده خواهی شد؛ لذت واقعی را تجربه خواهی کرد. اینجا بیانگر این حقیقت است: «خورشید، ماه و ستاره‌ها به امر او مسخر هستند». همچنین در جمله‌ای دیگر بیان شده: «خداوند کسی است که هفت آسمان و همانند آن‌ها زمین‌هایی آفریده و فرمانش بین آن‌ها نازل می‌شود». این معنی چیزی است که بیان شد. و به راستی که همه چیز به سوی پروردگارت ختم می‌شود.
دریغا جز این آب آبی دیگر می‬‌جویی «وَجَعَلْنا مِن الماءِ کُلَّ شَیءٍ حَی». کجا طلب آن آب کنی؟ «و کان عَرْشُهُ عَلَی الماء» دلیل شده است بر طلب این آب؛ و بر این آب سوگند خورده است که «والبَحرِ المُسْجور». علی بن ابی طالب- رضی اللّه عنه- گفت: این دریای مسجور بالای عرش است و جز این باد که دیدی بادی دیگر می‬بوی و آن کدام باشد آنست که مصطفی گفت: «لاتَسُبّوا الریحَ فَإِنّها مِن نَفَس الرَّحمن»؟ جز این آتش آتش شوق را در دل خود تاب ده که «نارُ اللّه الموقَدَةُ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَی الأفئِدَة».
هوش مصنوعی: تنها به دنبال آب زلال و زندگی‌بخش دیگری نگردید؛ چرا که خداوند در قرآن فرموده است که از آب، هر موجود زنده‌ای پدید آمده است. این حقیقت را باید در نظر داشته باشید که عرش خدا بر آب قرار دارد و این خود نشانه‌ای است از عظمت و اهمیت این آب. در قرآن به دریا نیز اشاره شده و بر آن سوگند خورده شده است. علی بن ابی‌طالب می‌گوید که این دریای سوگندخورده، بالای عرش قرار دارد و بادی که می‌بینید تنها یکی از نشانه‌هاست. آنچه جز این است، همان نفسی است که از جانب خداوند بسته می‌شود. بنابراین، شوقی که در دل دارید را با آتش عشق پرگویید که داغ آن دل‌ها را می‌سوزاند و بر آنها تاثیر می‌گذارد.
دریغا که عایشهٔ صدیقه روایت می‬‌کند که مصطفی- علیه السلام-گفت: «خَلَقَ اللّهُ–تعالی اللّه- الأرواحَ و الملائکةَ مِن نورِ العزَّة، وَخَلَق الجانَّ من نارِ العزَّةِ». ای عزیز باش تا به جایی رسی در عالم جان، بدانی که جز این ارکان و طبایع این جهانی، عناصر و طبایع آن جهانی دیگر کدام باشد؛ چنانکه این ارکان بند این جهان شده است، عناصر حقیقت این چهارگانه بند و قیام آن جهان شده است. شیخ ابوعلی سینا را معذور داری آنجا که گفت: «العًناصِرُ الأرْبَعَةُ قَدیمَةٌ»؛ بدین عناصر که قدیم می‬‌خواند عناصر حقیقی و ارکان بهشت می‌‬خواهد نه عناصر کون و فساد و ارکان دنیا. دریغا که خلق بس مختصر فهم افتاده‌‬اند از کار حقیقت، و سخت دور مانده‌‬اند از آن معانی! و باللّه التوفیق.
هوش مصنوعی: ای کاش عایشه صدیقه روایت کند که پیامبر - صلی الله علیه و آله - فرمود: «خداوند ارواح و فرشتگان را از نور عزت خلق کرد و جن را از آتش عزت آفرید». ای عزیز، اگر به مقام بالایی در عالم جان برسی، خواهی دانست که جز این اصول و عناصر دنیایی، عناصر و ویژگی‌های دنیای دیگر چه هستند؛ همان‌طور که این ارکان، پایه‌های این جهان هستند، عناصر حقیقی این چهارگانه نیز موجب برپایی آن جهان خواهند شد. شیخ ابوعلی سینا را در جایی که گفت: «چهار عنصر، قدیمی هستند» معاف بدار؛ او به این عناصر که قدیم می‌نامد، عناصر واقعی و ارکان بهشت را در نظر دارد، نه عناصر دنیای فانی. متأسفانه بسیاری از مردم از درک حقیقت به سادگی غافل مانده‌اند و از معنای عمیق آن بسیار دور افتاده‌اند! و تنها خداوند توفیق می‌دهد.

حاشیه ها

1402/02/02 06:05
یزدانپناه عسکری

14- روح از امر باشد و امر خدا ارادت و قدرت است، از آیت «إِنَّما أَمْرُه إذا أرادَ شیئاً أنْ یَقولَ لَهُ کُنْ فَیَکون» 

***

سفر آگاهی

[ارادت هجرت در دل بود بخدای]

نامه های عین القضات همدانی ج1 به اهتمام دکترعلینقی منزوی –دکتر عفیف عسیران .تهران: انتشارات اساطیر 1377 - صفحه 70

1402/02/02 07:05
یزدانپناه عسکری

35- دریغا روح هم داخل است و هم خارج، او نیز هم داخل باشد با عالم و هم خارج؛ و روح هم داخل نیست و نه خارج، او نیز با عالم نه داخل باشد و نه خارج. دریغا فهم کن که چه گفته می‬شود: روح با قالب متصل نیست و منفصل نیز هم نیست، خدای- تعالی- با عالم، متصل نیست و منفصل نیز نیست.

[عین القضات همدانی*]

ادراک حقیقة موجودٍ لا یکون داخل العالم و لا خارجه و لا متصلاً به و لا منفصلاً عنه.

[یزدانپناه عسکری*]

درون و بیرون انسان

تمام حالت‌های قوانین جسم فیزیکی در عالم ملک، و خلأ نفس ناطقه در عالم ملکوت بازتاب وجود حی قیوم است.

* زبدة الحقایق/ص24- 3.1/199.94

1402/02/05 07:05
یزدانپناه عسکری

لاتسبوا الریح فإنها من نفس الرحمن این وادی قلب المؤمن بین إصبعین من أصابع الرحمن باشد.

***

[محیی الدین ابن عربی 1]

متحققان در منزل نفس الرحمن اگر دل‌هایشان امری را روا ندارد

آن را رها می‏ کنند تا خداوند برایشان علاماتی قرار دهد.

[یزدانپناه عسکری*]

چشم به راه نشانه‌ای نیک در پیوند با مظاهر حق نیرو بخش هر امری است.

_______

1- محسن جهانگیری، محیی الدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، انتشارات دانشگاه تهران1375. ص 35 

1402/02/11 11:05
یزدانپناه عسکری

1- ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیده ‬ای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملۀ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟ اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکی‬ام هفتاد هزار از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی آدم متمکن و مندرجست، و در همه باطنها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شر باشد. و این صفات بتمام نتوان عد و شرح کردن، این بروزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کرده‬اند و تو بحقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد.

***

تیغ تا او بیش زد سر بیش شد - تا برست از گردنم سر صد هزار

1402/04/21 09:07
یزدانپناه عسکری

وحُصِّلَ ما فی الصُّدور

***

[ابو حامد محمد غزالی] (1)

"""تعقل """یکی از قوای دریافت و آگاهی است و ابزار این دریافت """قلب """(دل) است و جایگاه آن فی الصدور

لفظ دل دو معنی دارد، یکی گوشت صنوبری شکل که در جانب چپ سینه است (قلب). و آن گوشت پاره‌ای مخصوص است، و در باطن آن تجویف، و در آن تجویف خون سیاه است، و آن منبع و معدن جان است؛ و شرح شکل و کیفیت آن در این حال مقصود ما نیست، چه اغراض دینی بدان تعلق ندارد، و غرض طبیبان بدان متعلق است؛ و ما چون در این کتاب دل گوییم آن را نخواهیم، چه آن گوشت پاره ای است که آن را قدری و محلی نیست، و از عالم ملک و شهادت است، و بهایم هم آن را به حس بصر دریابند، پس در ادراک آدمی آن را چه سخن باشد.

و معنی دوم """لطیفه ربانی روحانی""" که بدین دل جسمانی تعلق دارد؛ و آن حقیقت مردم است، و دریابنده و داننده و شناسنده از آدمی اوست، و او را با دل جسمانی علاقتی است؛ و بیشتر مردمان در ادراک وجه علاقت آن حیران است، و چون ما در این کتاب دل گوییم این لطیفه را خواهیم، و غرض ما ذکر صفت‌ها و حال‌های اوست، نه ذکر حقیقت او در ذات او؛ و علم معامله به شناختن صفت‌ها و حال‌های او محتاج است.

***

[یزدانپناه عسکری]

با حرکت و تعقل قلب در خلف، آنچه که اتفاق می افتد قالب انسانی انسان در تماس با جان و روح قرار می گیرد. یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور - الحج : 76

_______________

أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی‏ فِی الصُّدُور - الحج : 46

(1) - غزالی، ابو حامد محمد /مؤید الدین خوارزمی، ""ترجمه احیاء علوم الدین""، نشر علمی و فرهنگی - تهران، چاپ: ششم، 1386. جلد 3 صفحه 7 و 8.