گنجور

تمهید اصل ثامن - اسرار قرآن و حکمت خلقت انسان

ای عزیز از این آیت چه فهم کرده‬‌ای که حق- تعالی- می‬‌گوید: «لَوْ أنْزَلناهذا القُرآن علی جَبَلٍ لَرَأیْتَه خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِن خَشْیَةِ اللّه»، و مصطفی- علیه السلام- گفت: «القرآن غِنیً لافَقْرَ بَعْدَه و لاغِنیً دُونَه»؟ ای عزیز چون قرآن نقاب عزت از روی خود برگیرد، و برقع عظمت بر دارد، همه بیماران فراق لقای خدا را- تبارک و تعالی- شفا دهد؛ و جمله از درد خود نجات یابند. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «القرآن هُوَ الدَّواءُ». دریغا قرآن حبلی‌ست که طالب را می‌‬کشد تا به مطلوب رساند! قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف، در هر حرفی هزار هزار غمزه‌ی جان‌ربا تعبیه کردند، آنگه این ندا در دادند: « وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِکْری تَنْفَعُ المُؤمِنینَ» گفت: تو دام رسالت و دعوت بنه، آن‌کس که صید ما باشد، دام ما خود داند، و در بیگانگان مرا خود هیچ طمعی نیست «إنَّ الذَینَ کَفَروُا سواء عَلَیْهِم أَأَنْذَرْتَهُم أمْ لُمْ تُنْذِرهُم لایؤمنونَ».

هرچه هست و بود و خواهد بود، جمله در قرآن است که « ولا رَطبَ ولا یابِسَ إِلاّ فی کِتابٍ مُبین». اما تو قرآن کجا بینی؟ هیهات هیهات! قرآن در چندین هزار حجاب است، تو محرم نیستی، و اگر در درون پرده ترا راه بودی، این معنی که می‌رود بر تو جلوه کردی. دریغا «إِنَا نَحْنُ نَزَّلنا الذِکرَ و إِنَا لَهُ لَحافِظون»! قرآن خطاب لم یزل است با دوستان خود، و بیگانگان را در آن هیچ نصیبی نیست جز حروفی و کلماتی که به ظاهر شنوند، زیرا که سمع باطن ندارند «إِنّهُم عَنِ السَمْع لَمَعْزُولُون» و جای دیگر گفت: «وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فیهم خیراًلَأَسْمَعَهم». اگر دانستمی که ایشان را سمع باید دادن خود داده شدی؛ اما هرگز از بیگانگی خلاص نیابند.

چه گویی؟ بوجهل و بولهب قرآن دانستند یا نه؟ دانستند از جهت عربیّت حروف، اما از حقیقت او کور بودند؛ و قرآن از ایشان خبر داد: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ». ای عزیز بدان که قرآن، مُشْتَرَکُ الدّلالة واللفظ است: وقت باشد که لفظ قرآن اطلاق کنند و مقصود از آن حروف و کلمات قرآن باشد؛ و این اطلاق مجازی بود. در این مقام قرآن چنین گوید که کافران، قرآن بشنوند: «و إِنْ أحَد من المِشرکین استَجَارَکَ فَأجِرْهُ حتی یَسْمَعَ کلامَ اللّهَ» اما حقیقت، آن باشد که چون قرآن را اطلاق کنند جز بر حقیقت قرآن اطلاق نکنند و این اطلاق حقیقی باشد در این مقام که گوید که کافران نمی‬‌شنوند «إِنَّکَ لاتُسْمِعُ الموتی»؛ و جای دیگر گفت: «وَجَعَلْنا علی قلوبِهِم أکِنَّةً أنْ یَفْقهوا و فی آذانِهم وَقْراً». ابولهب از «تَبّتْ یدا ابی لَهَب» چیزی دیگر شنود و ابوجهل از «قُلْ یا أیُّهَا الکافِروُن» چیزی دیگر فهم کرد؛ ابوبکر و عمر از «تَبَّت» و «قُلْ یا أیُّها الکافِرون» چیزی دیگر شنیدند. کودک از لفظ اسد و گرگ و مار، حرف بیند اما عاقل از آن معنی بیند. آنچه بولهب و بوجهل از قرآن شنیدند ابوبکر و عمر نیز شنیدند و اما آنچه ابوبکر و عمر را دادند از فهم بوجهل و بولهب را آنجا راه نباشد «وَجَعَلْنا مِنَ أیْدیِهم سَدّاً وُمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأغشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرون»، و جای دیگر گفت: «وَإِذا قَرَأتَ القرآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الذَّینَ لایُؤمِنونَ بالآخرةِ حِجاباً مَسْتوراً». این حجاب بیگانگی نمی‬‌گذارد که ایشان جمال قرآن ببینند.

دریغا عمر خطاب- رضی اللّه عنه- از اینجا گفت که «لَیْسَ فی القرآنِ ذِکْرُ الأعداءِ و لا خِطابٌ مَع الکُفّار» گفت: نام بیگانگان در قرآن نیست و با کافران خطاب نباشد. ای دوست نام ایشان در قرآن از بهر دوستان یاد کرد تا ایشان بدانند که با ایشان چه کرم کرده است؛ و خطاب با ایشان از بهر دوستان‌ست و اگرنه نام بوجهل و بولهب و فرعون جز برای عبرت و نکال در قرآن چه فایده دارد؟!

دریغا بر راه سالک مقامی باشد که چون بدان مقام رسد بداند که همه قرآن در نقطهٔ باء بسم اللّه است و یا در نقطهٔ میم بسم اللّه است؛ و همه موجودات در نقطهٔ باء بسم اللّه بیند. مثالش را گوش دار. اگر گویی: «لِلّه مافی السّمواتِ وَ مافی الأرض»، آنچه در آسمان و زمین است هر دو بگفته باشی؛ اما اگر هرچه در آسمان و زمین است یکان یکان مفرد نامش برشماری، روزگاری بی‌نهایت بکار باید. باش تا دولت دست دهد، خود را بینی در دایرهٔ «إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء مُحیط» او محیط بنده باشد و بنده محاط او، تا وجود خود بینی در نقط‬ه‌ای که در زیر باء بسم اللّه است و جلالت باء بسم اللّه را بینی که خود را بر مَحْرَمان چگونه جلوه می‌دهد از نقطهٔ باء؛ اما این هنوز نامحرمی باشد، اگر جمال سین با میم بینی آنگاه بدانی که محرمیت چه باشد!

دریغا ما از قرآن جز حروف سیاه و سپیدی کاغذ نمی‌‬بینیم! چون در وجود باشی، جز سواد و بیاض نتوانی دیدن؛ چون از وجود بدر آمدی، کلام اللّه ترا در وجود خود محو کند: آنگاه ترا از محو به اثبات رساند؛ چون به اثبات رسی، دیگر سواد نبینی همه بیاض بینی. برخوانی «وَعِنْدَهُ اُمُّ الکتاب». جوانمردا قرآن را در چندین هزار حجاب به خلق فرستادند؛ اگر جلالت نقطه‌ی بای بسم اللّه عرش آمدی یا بر آسمان‌ها و زمین‌ها، در حال، پست و گداخته شدندی. «لَوْ أَنْزَلنا هذا القُرآنَ علی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِنْ خَشْیَة اللّه» همین معنی باشد. نوش باد آنکس را که بیان این همه کرد و گفت: «کُلُّ حَرْفِ فی اللَوْحِ المَحْفوظِ أَعْظَمُ مِنْ حَبَل قافٍ» گفت؛ هر حرفی از قرآن در لوح محفوظ عظیم‌‬تر از کوه قاف است. این لوح خود دانی که چه باشد؟ لوح محفوظ دل بود. این قاف دانی که چیست؟ «ق والقرآنِ المجید» باشد.

دریغا در هر عالم از عالم‌های خدا قرآن را به نامی خوانند که در آن عالم دیگر نخوانند: در پرده‌‬ای قرآن را «مجید» خوانند که «بَلْ هُوَ قُرْآن مَجید»؛ و در پرده‌ی دیگر، «مُبین» خوانند که «وکِتابٌ مُبینٌ»؛ در پرده‌ی دیگر، «عظیم» خوانند «ولقد آتَیْناکَ سَبْعاً مِن المَثانی و القرآنَ العَظیم»؛ در پرده‌ی دیگر، «عزیز» خوانند که «وَاِنّهُ لَکتابٌ عَزیز»؛ در عالمی دیگر، «کریم» خوانند که «إِنّهُ لَقُرْآنٌ کریم»؛ در جهانی دیگر، قرآن را «حکیم» خوانند که «آیاتُ الکتاب الحکیم». قرآن چندین هزار نام است، به سمع ظاهر نتوانی شنید؛ اگر سمع درونی داری، در عالم «حم عسق» این نامها پوشیده با تو در صحرا نهند.

دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت که «إِقْرَأوا القرآنَ والتَمِسوا غَرائبَهُ» غرایب قرآن جُستن، کار هرکسی نباشد. ای دوست باش تا به کتابخانه‌ی «أَوّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نوری» رسی، آنگاه استاد «أدَّبنی ربی فَأحسَنَ تَأدیبی» قرآن را بلاواسطه بر لوح دل تو نویسد که «وَرَبُّکَ الأکرَمُ الّذی عَلَّمَ بالقَلَم عَلَّمَ الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَم». در این کتابخانه بدانی که «ن و القلم» چیست.

ای عزیز او خواست که محبّان را از اسرار ملک و ملکوت خود، خبری دهد در کسوت حروف تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند. گوید: «الم، المر، الر، کهیعص، یس، ق، ص، حم عسق، ن، طه، المص، طسم، طس» دریغا مگر که این خبر از مصطفی- علیه السلام- نشنیده‌‬ای که گفت: «إنَّ لِکُلِّ شَیءِ قَلباً و إِنَّ قَلبَ القرآنِ یس». این جمله نشان سرّ احدست با احمد که کس جز ایشان بر آن واقف نشود:

ای سرو سهی ماه تمامت خوانم ؟
یا آهوی افتاده به دامت خوانم ؟
ز این هر سه بگو که تا کدامت خوانم ؟
کز رشک نخواهم که به نامت خوانم

این حروف را در عالم سرّ، مجمل خوانند و حروف ابجد خوانند. ای عزیز در این عالم که گفتم، حروف متصل جمله منفصل گردد که آنجا خلق خوانند «یُحِبُّهُم وَیِحبُّونَه» پندارند که متّصل است؛ چون خود را از پرده به‌در آرد، و جمال خود در حروف منفصل بر دیده‌ی او عرض کنند، همچنین باشد: ی، ح، ب،ﮪ، م؛ اگر مبتدی باشد، چون پاره‌‬ای برسد حروف همه نقطه گردد. ای عزیز تو هنوز بدان نرسیده‌‬ای که ترا ابجد عشق نویسند. نشان ابجد نوشتن آن باشد که حروف متصل، منفصل گردد. «وَلَقَدْ وَصَّلنا لَهُمُ القَوْلَ» این باشد. پس «فَصَّلْنا الآیات» نشان این همه است. این جمله را ابجد عشق نوشتن خوانند در طریقت، بر لوح دل سالک. باش تا جمال این آیت‌ها ترا روی نماید که «کَتَبَ فی قُلوُبِهِم الإِیمانَ» تا همه قرآن با معنی بر تو آسان شود که «وَلَقَدْ یَسَّرْنا القرآنَ لِلذِکْر فَهَلْ مِنْ مُذَکِّر».

ای عزیز جمال قرآن، آنگاه بینی که از عادت‌پرستی به‌درآیی تا اهل قرآن شوی که اهل قرآن «أهلُ اللّهِ وَخاصَّتُه». این اهلان، آن قوم باشند که به حقیقت عین کلام اللّه رسیده باشد. «أَفلایَتَدَبّرون القرآنَ» از ایشان حاصل آمده باشد؛ زیرا که قرآن ایشان را قبول کرده باشد. «و کانوا أَحَقَّ بها وأَهْلها» این معنی باشد. زنهار این گمان مبر که قرآن، هیچ نامحرمی را هرگز قبول کند، و با وی سخن گوید: قرآن غمزه‌ی جمال خود با دلی زند که اهل باشد. «إنَّ فی ذلکِ لَذِکری لِمَنْ کان لَهُ قَلْبُ» گواهی می‬‌دهد. دریغا کمترین مقامی که مرد از قرآن آگاه شود آن باشد که به آخرت رسد؛ زیرا که هرکه به آخرت نرسید، قرآن را نشنید. «مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قیامَتُهُ» او را آن باشد که در خود قیامتی برانگیزد. ای عزیز هدایت قرآن، مردان را آن باشد که این حروف مقطّع با ایشان حدیث کند و جمال خود بر دیده‌ی ایشان عرضه دهد؛ هرچه فهم کنند از قرآن پیش از آن، حروف متصل باشد.

دریغا خلق به ظاهر قرآن قناعت کرده‌‬اند و همه از او پوستی بینند. باش تا مغز او خورند که «القُرآن مَأدَبَةُ اللّهِ فی أرْضِه». مصطفی- علیه السلام- از این قوم ببین که شکایت چگونه می‌کند؛ «وقالَ الرّسُول: یارَبُّ إِنَّ قومی اتخَذوا هذا القرآنَ مَهْجوراً». مگر حسین بصری از اینجا گفت که «أُنْزِل القرآنُ لِیَعْمَلَ بِهِ فاتَّخَذْتُم دِراسَتَه عَمَلاً». گفت: قرآن را برای عَمَل فرستادند شما خواندن او را عمل می‬‌سازید.

دریغا «صُمٌّ» گوش ندارند، قرآن چون شنوند؟! «بُکْمٌ» گنگ آمده‌‬اند، قرآن چون خوانند؟! «عُمیٌ» دیده ندارند، جمال آیات قرآن چون بینند؟! هرگز بوجهل، با فصاحت او، از قرآن حرف نشنید؛ زیرا که «عَرَفَ نَفَسَهُ» باید تا «عَرَفَ رَبَّهُ» باشد. ایشان را معرفت نفس نیست، معرفت خدا چون باشد؟! ایشان بیگانه‌‬اند. اگر تو گویی که فرعون و هامان و قارون، آخر این نامها در قرآن است. من گویم: نام ایشان در قرآن بوجهل دید. و بوجهل قرآن نشنید؛ دوستان خدا از این، چیزی دیگر شنوند زیرا که عاشق را حظّ معشوق چه لطف باشد و چه قهر زیرا که هر که فرق داند، میان لطف و میان قهر، او هنوز عاشق لطف باشد یا عاشق قهر‌، نه عاشقِ معشوق بود.

دریغاگویی‌ را با آن چه کار باشد که سلطان او را به چوگان لطف زند یا به چوگان قهر! گوی را با ارادت چه کار باشد؟ «وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» همین باشد. چه دانی که این بر و بحر کدامست؟ «وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلَ لَهُ مَخْرَجاً» آینهٔ این هر دو شده است: یعنی «اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ» بر، عبودیت باشد و بحر ربوبیت. «وَرَزَقْناهُم مِن الطَیِّبات» ایشان را غذا می‬‌دهد که «وَیَرْزُقُهُ مِن حَیْثُ لایَحْتَسِبُ». «أبیتُ عِنْدَ ربّی یُطْعِمُنی وَیَسْقین» بر این مقام گواهی می‌دهد. چون بدین مقام رسد از وی گوی سازند که سلطان به چوگان عشق و محبت آن را در میدان الهیت زند. پس با او هر ساعت این ندا کنند:

فرمان بری و زلف به میدان ببری
چوگان کنی و گوی ز شاهان ببری
چوگان زلف را اگر تو فرمان ببری
چیزی که بگفته‌‬ای به پایان ببری

ای عزیز فروفرستادن قرآن و فرستادن پیغمبران و رسولان، سبب عنایت و شفقت و رحمت و نعمت الهی بود بر خلق. رحمت آمدن قرآن بر خلق، کهیعص خود گواهی می‌دهد که «ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِک» و فرستادن پیغمبران، آیت «وما أرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» خود گواهی می‌دهد؛ و جای دیگر می‬‌گوید: «لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الکُوْنَیْن» اگر نه از برای وجود تو بودی، وجود کونین و عالمین محو و معدوم بودی؛ وجود آنها از بهر وجود تو ظاهر و آشکارا کردیم و ترا ای محمد از بهر خود برگزیدیم. دریغا از بهر خود محمد را آفرید تا مونس و هم سر او باشد که «خَلَقْتُ العالَم لَکُم وَخَلَقْتُکُم لِأجلی» و جمله‌ی موجودات از بهر محمد آفرید! دریغا جمله‌ی عالم، غذای باز آمد و باز غذای تماشای سلطان آمد که گنجشک از برای باز و باز از برای صید سلطان. باز صید خود را جز به تخت سلطان نگیرد و رها نکند. چه می‌‬شنوی؟! محمد باز الهی آمده است و جمله‌ی موجودات گنجشک و صیدِ محمد آمده است:

مقصود همه کون، وجود رویت
وین خلق به جملگی طفیل کویت
ایمان موحدان ز حسن رویت
کفر همه کافران ز زلف و مویت

ای عزیز چون جوهر اصل، اللّه مصدر موجودات است، به ارادت و محبت در فعل آمد؛ کیمیاگری او جز این نیامد که «هُوَ الذی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُم کافِر وَمِنْکُم مُؤْمِن». اختلاف الوان موجودات نه اندک کاری آمده است. آیتی از آیات خدا اختلاف خلقت خلق آمده است «وَمِنْ آیاتِه اختَلافُ ألسِنَتِکُم و أَلوانِکم». دریغا «السَعیدُ مَنسَعِدفی بطن أمّه» هر که از ارادت خدا سعید آمد از شکم مادر در دنیا سعید آمد؛ و هرکه از ارادت خدا شقی آمد، از شکم مادر در دنیا شقی آمد. و از برای این معنی بود که افعال خلق بر دو قسم آمد: قسمی سبب قربت آمد به‌خدا «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیْبَ و العَمَلُ الصالِحُ یَرْفَعُه»، و قسمی سبب بُعد آمد و دوری که «وَقَدَّمْنا إِلی ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثَورا». آفریننده‌ی ما و آفریننده‌ی عَمَل ما، اوست «واللّهُ خَلَقَکُمْ وماتعْمَلون». چنانکه می‬‌خواهد در راه بنده می‌‬نهد و می‬‌گوید: «هَلْ مِنْ خالِقٌ غَیْرُ اللّه»؟

پس شریعت را نصب کردند، و پیغمبران را بفرستادند، و سعادت و شقاوت آدمی را در آخرت به افعال او باز بستند. مقتضای کرم بی‌علّت و رحمت بی‌نهایت ازل آن بود که او را اعلام کند که سعادت ثمره‌ی کدام حرکات و افعال باشد، و شقاوت از کدام حرکت باشد. پس انبیا را بدین عالم فرستادند، و جمله‌ی اعمال ایشان را بدین عالم و بدین اعمال و افعال باز بستند. «یا أَیُّها الرسولُ بَلِّغ ما اُنْزِل إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک» حاصل آمد بعد ما که فرستادن انبیا جز مؤمنان را فایده ندهد که مؤمن را جز عمل اهل سعادت در وجود نیاید، و کافر را جز عمل اهل شقاوت در وجود نیاید. پس فرستادن پیغمبران به خلق مؤمنان را رحمت آمد، کفار را شقاوت پیدا گردانید.

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ علی المُؤمِنین إِذْ بَعَثَ فیهم رَسولاً مِنْ أَنْفُسِهِم». خدا منّت نهاد بر مؤمنان به فرستادن محمّد از نزد خود بدیشان؛ تا پیغامبر چه کند؟ «یَتْلوا عَلَیْهِم آیاتِه» احوال آخرت همه بیان کند ایشان را، و شرح طاعات و معاصی به تمامی بکند، و بیان حلال و حرام بکند: و یکی را واجب کند و یکی را مندوب گرداند «مُبَشِّرینَ بالسَعادَة و مُنْذِرین بالشَقاوَة»؛ و جایی دیگر گفت: «و ما نُرْسِلُ المُرْسَلین إِلاّ مُبَشِرین و مُنْذرین». اما «یُزَّکیهم» آن باشد که دل‌های عالمیان از خبایث معصیت و رذایل صفات ذمیمه پاک کند که جمله‌ی صفات ذمیمه، سبب راه شقاوت آخرت باشد. «وَیُعَلِّمُهُم الکتابَ و الحِکْمَة» آنست که همه طاعات و اوصاف حمیده را بیان کند تا عموم عالمیان بدانند و کسب کنند تا راه سعادت روند. اما منّت نهادن مصطفی بر امت خود، نه از بهر این باشد، از بهر آن بود که «لَقَد جاءَکُم رسولٌ مِنْ أَنْفُسِکُم»؛ از نفس محمد آمدند زیرا که اگر از نفس محمّد نبودندی، این کمالیت نداشتندی و چون دیگر خلق بودندی.

دریغا باش تا عربی شوی، تا زبان محمد بدانی که «مَن أسْلَمَ فَهُوَ عَرَبی وَ قَلْبُ المُؤمِن عربیٌّ». باش تا قرشی شوی که تا نسبت با محمد درست کرده باشی که «العُلَماءُ وَرَثَةُ الأنبیاء». چون هاشمی و مطلبی شوی «واشواقاً إِلی لقاءِ إخوانی» در حق تو درست آید. «وَیُزَکّیهم» خود در این مقام بدانی چه بود؛ «وَیُعَلِّمُهُم الکتاب» امت خود را کتاب درآموزد یعنی قرآن و حکمت؛ این حکمت، آن باشد که «آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً»؛ و با ایشان بگوید آنچه گفتنی باشد. «وَمَنْ یُؤتی الحِکْمَةَ فَقَدْ أوتیَ خَیْراً کثیرا» این جمله گواهی می‌‬دهد. یا محمد: ترا بیاموختیم آنچه ندانستی «وَعَلَّمُکَ مالَم تَکُنْ تَعْلَمُ وکانَ فَضْلُ اللّه عَلَیْکَ عَظیماً». ای محمد: تخلّق کن به اخلاق ما و از فضل و اخلاق ما که به تو داده باشیم تو نیز جرعه‌ای بر بیچارگان ریز تا هرکه ترا بیند ما را دیده باشد؛ و هرکه مطیع تو شود، مطیع ما شده باشد: «مُنْ یُطْعِ الرَّسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُم مالُمْ تَکونوا تَعْلَمون» این معنی باشد.

پس چون منت آمد، بعثت محمد مؤمنان را؛ پس کافران را از آن چه شود؟ «سواءٌ عَلَیْهم أَأَنذَرْتُهم أمْ لَمْ تُنْذِرهُم لایُؤمنون». بوجهل و بولهب از آیت «وَماأرْسَلناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالمین» چه سود یافتند؟ آن ندیده‌‬ای که آفتاب راحت همه جهان باشد، و رحمت جمله‌ی عالمیان آمد؟ اما اگر بر گلخن تابد، بوی‌های کریه از آن برآید و پیدا شود. و اگر بر گلشن تابد، بوی‌های خوش از آنجا برآید و بادید آید. این خلل نه از آفتاب آمد، بلکه خلل و تفاوت از اصل و جرم آن چیزها آمد. آن ندیده‌‬ای که آفتاب چون بر روی ما می‌‬آید، روی ما سیاه شود! و چون بر جامه آید، جرم جامه را سفید کند؟

ای عزیز آب‌، سبب حیوة و قوت ماهی آمد؛ اما سبب موت دیگران آمد. اینجا ترا معلوم شود که «وَتَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک صِدْقاً وَعَدْلاً» چه باشد. اینجا بدانیکه آفتاب نور اللّه چرا گوهر مصطفی را سبب منوری و نور آمد؛ و گوهر ابلیس را سبب ضلالت و مظلمی و ظلمت آمد که تا از نور محمد، ایمان خیزد و از نور ابلیس، کفر و خذلان خیزد. این معنی را از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «بُعِثْتُ داعِیاً وَلَیْسَ إِلیَّ مِن الهِدایة شیء، وَخُلِقَ إِبلیسُ مُضِلاً وَلَیْسَ إِلیْه مِن الضَّلالَةِ شیءُ». دریغا چه توان کرد؟! «لامُبَدِّلَ لِکَلِماتِه»! و جای دیگر گفت: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه تَبْدیلاً» این معنی دارد. «وَمَن یهدی اللّهُ فلا مُضِلَّ لَه و مَن یُضْلِلْ فلاهادِیَ لَه» دریغا از این آیت چه فهم کرده‌‬ای؟ مگر که «یس و القرآنِ الحکیم» بیان این با تو نکرده است؟

ای عزیز حکمت، آن باشد که هرچه هست و بود و شاید بود، نشاید و نشایستی که به خلاف آن بودی؛ سفیدی، هرگز بی سیاهی نشایستی؛ آسمان، بی زمین لایق نبودی؛ جوهر بی عرض متصور نشدی؛ محمد، بی ابلیس نشایستی؛ طاعت بی عصیان و کفر بی ایمان، صورت نبستی؛ و همچنین جمله‌ی اضداد. «وَبِضِدِّها تَتَبَیِّنُ الأشیاء» این بود. ایمان محمد، بی کفر ابلیس نتوانست بودن. اگر ممکن باشد که «هواللّه الخالِقُ البارِیُّ المُصَوِّرُ» نباشد، ممکن باشد که محمد و ایمان محمد نباشد؛ و اگر «الجَّبارُ المُتکَّبرُ القَهّار» صورت بندد که نباشد، صورت توان بست که ابلیس و کفر او نباشد. پس پدید آمد که سعادت محمد، بی شقاوت ابلیس نبود؛ و ابوبکر و عمر، بی ابوجهل و ابولهب نباشد. «مامِنْ نَبیّ إلّا وَلَهُ نَظیر فی أُمّتِه» این باشد. هیچ ولی نباشد الا که فاسقی ملازم روزگار او نبود؛ و نبی هرگز بی غافل نباشد؛ و صادق هرگز بی فاسق نباشد. مصطفی- علیه السلام- سبب رحمت عالمیان بود؛ اما در حق ابوجهل، سبب آن بود که تا کمال شقاوت گوهر او از او پیدا شد. هرگز شنیده‬‌ای که نور سیاه ابلیس و ابوجهل از سر تا قدم با نور احمد چه می‬‌گوید: این بیت‌ها گوش دار:

ای نوش لبان چه زهر نابی بر من
وی رحمت دیگران عذابی بر من
دستم ندهی و دست تابی بر من
خورشید جهانی و نتابی بر من

ای عزیز هر کاری که با غیری منسوب بینی بجز از خدای- تعالی- آن مجاز می‌دان نه حقیقت؛ فاعل حقیقی، خدا را دان. آنجا که گفت: «قُلْ یَتَوفکم مَلِکُ المَوْت» این، مجاز می‬‌دان؛ حقیقتش آن باشد که «اللّهُ یَتَوَفّی الأنْفُسَ حینَ مُوْتِها». راه نمودن محمد، مجاز می‬‌دان؛ و گمراه کردن ابلیس، همچنین مجاز می‬‌دان «یُضِلُّ من یَشاءُ وَیَهْدی من یشاءُ» حقیقت می‬‌دان. گیرم که خلق را اضلال، ابلیس کند ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ مگر موسی از بهر این گفت: «إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تشاءُ وَتَهْدی مَن تشاء». دریغا گناه‌، خود همه ازوست. کسی را چه گناه باشد؟! مگر این بیت‌ها نشنیده‬‌ای؟ :

همه رنج من از بلغاریان‌ست
که مادامم همی باید کشیدن
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
خدایا این بلا و فتنه از توست
ولیکن کس نمی‌‬یارد خجیدن
همی آرند ترکان را ز بلغار
ز بهر پرده‌ی مردم دریدن
لب و دندان آن ترکان چون ماه
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از خوبی لب و دندان ایشان
به دندان لب همی‌باید گزیدن

خلق را هدایت به احمد حوالت کنند، و ضلالت با ابلیس. پس چرا در حق ابوطالب عم او با او خطاب کنند که «إِنَّکَ لاتَهْدی مَنْ أَحبَبْتَ وَلکِنَّ اللّهَ یَهْدی مَن یشاء»؟ ای‌ عزیز هرچه در ملک و ملکوت است، هر یکی مسخّر کاری معین است؛ اما آدمی مسخر یک کار معین نیست بلکه مسخر مختاری است: چنانکه احراق بر آتش بستند، اختیار در آدمی بستند؛ چنانکه آتش را جز سوزندگی صفتی نیست و آدمی را جز مختاری صفتی نیست؛ پس چون محل اختیار آمد، به واسطه‌ی اختیار ازو کارهای مختلف در وجود آید؛ اگر خواهد، که حرکت کند از جانب چپ؛ و اگر خواهد از جانب راست؛ اگر خواهد، ساکن باشد؛ و اگر خواهد متحرک. از بهر این کار او را بدین عالم ابتلا و امتحان فرستادند که «لِیَبلُوَکُمْ أَیُّکُم أحسَنُ عَمَلا». اگر خواهد، مختار مطیع بود؛ و اگر خواهد نبود. پس مختاری در آدمی، چون مطبوعی آب و آتش و نان و گوشت است در ترطیب و احراق و سیری و غذا دادن بعد ما که هرکه را برای سعادت آفریدند جز مختار حرکات اهل سعادت نباشد، و هر که را برای شقاوت آفریدند جز اعمال اهل شقاوت نباشد. اهل ایمان را بیان می‬‌کند «أمّا الذین آمَنوا وَعَمِلوا الصالحاتِ فَلَهُمْ جناتُ المأوی نُزَلاً بما کانوا یَعْمَلون»؛ و اهل کفر را قدح کرد و وعید آتش فرمود که «وَأمّا الذین فَسَقوا فَمَأْواهُمُ النارُ کُلَّماارادُوا أنْ یَخْرُجوا مِنها أُعیدُوها فیها»، اما شیوه‌ی ارادت‌، در شرع مقبول نیست و شرع می‬‌گوید: «إِعْمَلوا فَکُلُّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ». اینجا دانم که ترا در خاطر آید که پس دعوت و بعثت انبیا و رسل نیز چه فایده بود؟

ای عزیز دعوت انبیا و رسل نیز یکی آمد از اسباب حصول علم به سعادت و شقاوت‌؛ و مثال این، چنان باشد مثلاً که عسل در پیش کسی نهند و او را آرزوی عسل بود، و در آن عسل زهر است؛ اگر مخبری آنجا نبود؛ به جهل مرد، انگبین به زهر آمیخته بخورد و از خوردن آن، او را جز هلاک حاصل او نباشد. اکنون اگر مردی او را گوید که عسل آمیخته است به زهر، و او این مرد را دروغ‌زن نداند لابد به ترک خوردن آن عسل او را ضرورة باشد؛ و این اخبار، سبب حیوة او باشد. اکنون بدان ای عزیز که «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً» دنیا و شهوت دنیا چون عسل دان که گفتم؛ و خلق همه عاشق دنیا شده‬‌اند؛ زیرا که نزد ایشان آن شهوات دنیا لذیذ‌ست در حال، و از بهر لذت یک ساعت بسیاری عذاب آخرت حاصل می‬‌آید که «رَبُّ شَهْوَةِ ساعةِ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَویلا». پیغامبران، مخبران و آگاه‌کنندگان آمدند مر زهر دنیا را، و گفتند: دنیا ماری‌ست که زهر دارد، و اگر از زهر احتراز کنند سود دارد ایشان را. مصطفی گوید: «الدُنْیا حَیَّةٌ قاتِلةٌ»؛ و جایی دیگر، قرآن بیان می‬‌کند: «إِعْلَموا إنّما الحیوةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ و زینَةٌ و تَفَاخُرٌ بَیْنَکُم و تَکاثُرٌ فی الأموال و الأولاد».

اینجا خلق سه گروه آمدند: گروهی ایشان را صادق داشتند؛ به‌ترک دنیا بگفتند، و همگی به آخرت مشغول شدند تا فلاح و سعادت ابد یافتند. و گروهی به نهج شریعت احمدی رفتند و دخل به دنیا ساختند؛ و لیکن مشغول آن گشتند تا از رستگان شدند؛ و آنچه می‌توانستند از عمل صالح کردند که «وَأن لَیْسَ للانسان إِلّا ماسعی». و گروهی دیگر، وعظ و پند انبیا فراموش کردند؛ و از پی شهوت برفتند تا هلاک شدند و گفتند: «تُریدونَ أنْ تَصُدّونا عَمّا کانَیَعْبُدُ آباؤنا».

دریغا ندانم که از ابن عطا این کلمه شنیده‌‬ای یا نه که «إِنَّ اللّهُ یُعامِلالعِبادَ فی الأبدِ علی ما عامَلَهُم فی الأزَل»؟ گفت: در ابد با بندگان خود آن کند که در ازل کرده باشد. این کلمه از آنجا گفت که «کُلُّ مَوْلودِ یولَدُ علی الفِطْرَةِ فَأَبَواهُ یَهُودانِه اویُنصِّرانِه اویُمَجِّسانِه» یعنی هرکه از فطرت، سعید آمد در آخرت سعید باشد؛ و هرکه در فطرت، شقی آمد در آخرت شقی باشد. از خدا بشنو: «فِطْرَةُ اللّهِ الّتی فَطَر الناسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْق اللّه ذلکَ الدینُ القَیِّمُ». همه بیان‌ها از این آیت حاصل شده است.

ای عزیز اینجا سرّی غریب بدان. دنیا را محک آخرت کردند و قالب را محک جان کردند. «صِبْغَةُ اللّهِ وَمَنْ أحسنُ مِن اللّهِ صِبْغَةَ» جوابی شافی و بیانی وافی با خود دارد. گوش دار، از مصطفی- علیه السلام- بشنو که «الدُنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ» دنیا خمی‌ست میان ازل و ابد آمده، و در این خم جمله‌ی رنگ‌ها پیدا آمده است. سعادت از دنیا و قالب، ظاهر شد؛ و شقاوت همچنین، و اگرنه در فطرت همه یکسان بودند؛ تفاوت از خلقت نیامد «ماتری فی خَلق الرحمن مِن تفاوُتٍ» بلکه از قوابل و قالب آمد. اگر دنیا و قالب ضرورت نبودی، چرا مصطفی را بدان حال بازگذاشتندی که به دعا و تضرع گفتی: «لَیْتَ رَبَّ مُحَمَّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحمداً»؛ و با ابوبکر گوید: «لیتنی کُنْتُ طَیْراً یَطیرُ»، با عمر گوید: «لَیْتَنی کُنْتُ شَجَرةً تُعْضَد»؟ دریغا این فریاد از دنیا و قالب برمی‬‌آ‌ید؛ واگرنه، این سخن را و این شکایت نبی و ولی را با حقیقت چه کار؟ معنی سخن این سه بزرگ، یعنی مصطفی و ابوبکر و عمر، آنست که کاشکی ما را در عالم فطرت و حقیقت بگذاشتندی، و هرگز ما را به عالم خلقت نفرستادندی.

ای عزیز آدمی یک صفت ندارد بلکه صفات بسیار دارد. در هر یک از بنی آدم دو باعث است: یکی رحمانی و دیگر شیطانی: قالب و نفس شیطانی بود، و جان و دل رحمانی بود؛ و اول چیزی که در قالب آمد نفس بود. اگر سبق و پیشی قلب یافتی، هرگز نفس را در عالم نگذاشتی و قالب، کثافتی دارد به‌اضافت با قلب؛ و نفس‌، صفت ظلمت دارد، و قالب نیز از خاک‌ست و ظلمت دارد؛ و با یکدیگر انس و الفت گرفته‌‬اند. نفس را وطن، پهلوی چپ آمد؛ و قلب را وطن، صدر آمد. نفس را هر لحظه‌‬ای مزید هوا و ضلالت می‌دهند و دل را هر ساعتی به نور معرفت مزیّن می‌کنند که «أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ للإِسْلامِ فهو علی نور مِنْ رَبِّه».

پس در این معنی خلق سه گروه آمدند: گروهی را توفیق دادند تا روح ایشان نفس را مقهور کرد تا سعادت یافتند: «و إنّ جُنْدَنا لَهُمُ الغالبونَ» این معنی باشد و گروهی را شقاوت در راه نهادند تا نفس ایشان روح را غلبه کرد و شقاوت یافتند؛ «أُولئِکَ حِزْبُ الشَیْطانِ» این باشد. گروهی سوم را موقوف ماندند تا وقت مرگ؛ اگر هنگام مرگ، جان آدمی رنگ نفس گیرد، شقاوت با دید آید؛ و اگر رنگ دل گیرد، سعادت پیدا شود و اگر موقوف بماند از اهل اعراف شود که «وعلی الأَعْرافِ رِجال یُعْرفون کُلاً بِسیماهُم». از مصطفی بشنو این معنی که گفت: «إنّما الأَعْمالُ بخواتیمها».

دریغا هر چند بیش می‬‌نویسم اشکال بیش می‬‌آید! دریغا تو هنوز در نفس اماره مقیم مانده‌‬ای! این اسرار جز به گوش قال نتوانی شنیدن. باش تا نفس تو مسلمان شود که «أَسْلَمَ شَیْطانی علی یدی» و رنگ دل گیرد تا دل آنچه به زبان قال نتواند گفت با تو، به زبان حال بگوید. از این کلمه آگاه شوی که «لِسانُ الحالِ أَنْطَقُ مِن لِسانِ القال». هرچه می‌شنوی اگر ندانی، عذری پیش آر، و آنرا وجهی بنه؛ و اگر بدانی، مبارک باد.

دانی که نعت مسلمانی چه آمد؟ بر خوان این آیت که «الذَّین یَسْتَمِعُونَ القَولَ فیَتّبِعونَ أحْسَنَه». هرچه داند، مسلم دارد؛ و هرچه نداند، عذری بنهد. دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمونَ مِنْ لسانِه وَیَدهِ». و قرآن از منکران شکایت چنین می‬‌کند: «وإذْ لَمْ یهتدوا به فَسَیَقولون هذا إِفْکٌ قَدیم» یعنی که چون به سخن راه نبردندی، گویندی؛ دروغ است. ما هرگز این از پدران و مادران خویش نشنیده‌‬ایم «ماسَمعْنا بِهذا فیآبائنا الأوِلین». جواب ایشان باز دادند که «أَنْتُم و آباؤُکُم فی ضَلال مبین».

ظاهربینان گویند: ما این کلمات از شافعی و ابوحنیفه نشنیده‌‬ایم، و آن دیگر گوید که علی چنین گفت، و دیگری گوید که ابن عباس چنین گفت. دریغا این قدر نمی‬‌دانی که مصطفی- علیه السلام- چرا با معاذ جبل گفت که «قِسِ الأُمُورَ بِرَأْیِک»؟ گفت: هرچه بر تو مشکل گردد، فتوای آن با دل خود رجوع کن «وَیَجوزُ ولایَجوزُ». از مفتی دل خود، قبول کن، دل را می‬‌گویم نه نفس اماره. چون مفتی ما نفس اماره بود و ما پی او گیریم، لاجرم حال ما از این که هست بدتر بود. ما را مخالفت نفس، واجب و فریضه است. مگر که این کلمه نشنیده‌‬ای که خدای- تعالی- با داود پیغامبر چه گفت؟ «یا داودُ تَقَرَبْ إِلیَّ بِعَداوَةِ نَفْسَکَ» ای داود با من دوستی کن بدانکه نفس را دشمن داری و از بهر من با وی جنگ کن. اما چه گویم؟ در این معنی علمای جاهل ترا از جاهلان شمرند که «العِلْمُ عِلْمان عِلْمٌ بالقَلْبِ و عِلْمٌ باللِّسان» به علم زبان، قناعت کرده‌‬اند و علم قلب را فراموش کرده.

دریغا از دست راهزنان و طفلان نارسیده‌ی علمای روزگار! ای عزیز اگر شافعی و ابوحنیفه که مقتدای‌اُمَّة بودند در این روزگار بودندی، بحمداللّه بسی فواید علوم ربانی و آثار کلمات روحانی بیافتندی؛ و همگی که روی بدین کلمات آوردندی، و جز بدین علوم الهی مشغول نبودندی، و جز این نگفتندی. دریغا مگر که بینای باطن ندارند؟! تو پنداری که «لَیْتَ ربَّ محمدٍ لَمْ یَخْلُق محمّداً» از برای این همه بود که گفتم؟! از بهر ظاهربینان گفت.

ای عزیز چه گویی در این مسأله که بلبل را چه بهتر بود: آن به بود که سراییدن او بر گل باشد و راز خود با گل گوید که معبود و مقصود او گل است، یا آنکه او را در قفسی کنی تا دیگری از شکل او و آواز و نغمات او خوش شود و بهره گیرد؟ حقیقت این گفتار مصطفی «لَیْتَ رَبَّ مُحمّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحَمَّداً» این است که می‬‌گوید: کاشکی این قالب نبودی تا در بستان الهی بر گل کبریا سراییدن ثنای «لاأحصی ثناءً علَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ علی نفْسِک» می‬‌گفتمی.

دریغا مگر که این حدیث نشنیده‬‌ای از محمد مصطفی که گفت: مرا در زمین محمد خوانند و در آسمان فریشتگانم احمد گویند. دریغا نمی‬‌دانی که در عالم الوهیت، او را به چه نام خوانند! گفت: کاشکی محمد نبودمی که محمدی با دنیا و خلق تعلق دارد، و از عالم قالب است! مگر که این آیت نخوانده‌‬ای که«ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْله الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ اوْقُتِل»؟ چه گویی موت و قتل بر جان آید یا بر حقیقت‌؟ اگر محمد نام قالب او نبودی، موت را بدو نسبت نکردندی زیرا که مرگ بر حقیقت او روا نباشد. چندانکه قالب او مرتبت داشت، جان عزیز او را به همین نسبت مرتبت دادند. به جمال قالب از قوالب انسانی در حسن و خوبی بر سرآمد. پس جان نیزش از جملهٔ ارواح ملکی و بشری در اوصاف و اخلاق و علوم و کمال و جلال بر سر آمد. آنچه قالب او را داده‬‌اند از کرامت و عزت، امت او را ندادند. «ما کانَ محمدٌ أباأحَدٍ مِنْ رِجالِکم وَلکِنْ رسولَ اللّهِ و خاتَمَ النَبیّینَ» همین معنی دارد.

دریغا وقتی دیگر گفت: «لی خمسةُ اسماءٍ: أنا محمدٌ و أنَا احمد و أنا الماحیُ وأنا العاقب و أنا الحاشِرُ». تو خود بیان این نامها نخوانده‌‬ای از لوح دل، نامی دیگرش چه دانی؟ شب معراج او را نبی خواندند که «سلامٌ علَیْک أیُّها النبیّ». و جای دیگر گفت: «یا أیُّها النَبّی اتَّق اللّهَ». و او خود را سید می‬‌خواند که «أنا سَیِّدُ وُلِد آدم». «یس و القُرآنِ الحکیم» همین معنی دارد یعنی که «یا سیِّدَ المُرسَلین». اگر خواهی که نام روح مصطفی بدانی ازاصحاب او شو که «أصحابی کالنُّجومِ»؛ و طریق آنکه از اصحاب او شوی، آن است که اصحاب او را محب شوی، و بدیشان تَشَبُّه کنی در اخلاق و صفات «مَن تَشَّبَة بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُم». مرد به محبت و متابعت اولیا و اصحاب پیغامبران، از اصحاب پیغامبر شود که «المَرءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ»، چون محبت ایشان درست گشت، در این مقام اخوانیت با ابوبکر و عمر درست گشت، و او را بدین عالم رؤیت راه دهند که «رأی قَلْبی رَبّی».

از خدا بشنو که نام روح محمد چیست تا بدانی که «رأی قَلبی رَبّی» چه معنی دارد. این آیت بر خوان که «یا أیُّها النَبیُّ إِنّا أَرْسَلناک شاهداً و مُبَشِراً و نَذیراً و داعِیا إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ و سِراجاً منیراً». این همه پنج نام، نام جان محمد آمد؛ و طراز علم، نزد این نام‌ها این گوید که «وسِراجاً مِنیرا». مرتد است که از خوانده و یا شنیده گوید، از دید گوید؛ اما از دیدن خدا که «أَلَمْ تَرَ إِلی ربِّکَ» و «لِی مَع اللّهِ وَقْتٌ لایَسَعُنی فیه مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ولانبیُّ مُرْسَل»؛ از شنیده گوید «واللّهُ یُدعُو إلی دارِالسّلام». خدا- جل جلاله- این همه که می‌گویم و صد هزار چندین داده است در مکتب «کَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الایمان» به زبان معلم «وَعَلَمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها» در مدرسهٔ «عَلَمَ بالقَلَمِ عَلَّم الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَمْ» و معلوم من کرده است.

دریغا عاشق را بلای سخت‌تر و عظیم‌تر از آن نباشد که از روی معشوق دور افتد، و به هجران مبتلا شود؛ و آنگاه با نااهلان گرفتار شود او را دو بلا باشد: یکی فراق معشوق‌، و دیگر دیدن نااهلان‌. مگر که مصطفی از اینجا گفت که «ماأوذِیَ نَبی مِثْلَ ما اوذِیْتُ» گفت: هیچ بلا و رنجی هیچ پیغامبری را چون بلا و رنج من نبود. لاجرم آن ولا که او را بود، هیچکس را نبود. غیرت الهی مستولی شده است نمی‌‬گذارد که بیش از این گفته شود. ما نیز نوعی دیگر از کلام آغاز کنیم واللّه المعزّ.

تمهید اصل سابع - حقیقت روح و دل: ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیده‌‬ای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملهٔ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: «من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟» اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکی‌‬ام هفتاد هزار؟ از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی‌آدم متمکّن و مندرج است، و در همه باطن‌ها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شرّ باشد. و این صفات به تمام نتوان عد و شرح کردن، این به روزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کرده‌‬اند و تو به حقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد.تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر: ای عزیز این آیت را گوش دار که «وما یُؤْمِنُ أکْثَرُهُم باللّه إِلاّ وهُم مُشْرِکون» می‬‌‌گوید: بیشتر مؤمنان، مشرکان باشند. ای عجب! مگر مصطفی- علیه السلام- از این جا گفت: «کادَ الفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً». دریغا گوش دار: ای دوست هرگز دیده‌‬ای که دیوانگان را بند بر ننهند‌؟ گروهی از سالکان دیوانهٔ حقیقت آمدند، صاحب شریعت به نور نبوت دانست که دیوانگان را بند بر باید نهاد‌؛ شریعت را بند ایشان کردند. مگر از آن بزرگ نشنیده‌‬ای که مرید خود را گفت: با خدا دیوانه باش و با مصطفی هشیار‌. دریغا سوختگان عشق‌، سودایی باشند؛ و سودا نسبتی دارد با جنون و جنون راه با کفر دارد. باش تا شاهد ما را بینی؛ و آنگاه بدانی که چرا دیوانه باید شد. هرگز دیده‌‬ای که کسی از دست بت دیوانه شود؟! این ابیات بشنو:

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای عزیز از این آیت چه فهم کرده‬‌ای که حق- تعالی- می‬‌گوید: «لَوْ أنْزَلناهذا القُرآن علی جَبَلٍ لَرَأیْتَه خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِن خَشْیَةِ اللّه»، و مصطفی- علیه السلام- گفت: «القرآن غِنیً لافَقْرَ بَعْدَه و لاغِنیً دُونَه»؟ ای عزیز چون قرآن نقاب عزت از روی خود برگیرد، و برقع عظمت بر دارد، همه بیماران فراق لقای خدا را- تبارک و تعالی- شفا دهد؛ و جمله از درد خود نجات یابند. از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «القرآن هُوَ الدَّواءُ». دریغا قرآن حبلی‌ست که طالب را می‌‬کشد تا به مطلوب رساند! قرآن را بدین عالم فرستادند در کسوت حروف، در هر حرفی هزار هزار غمزه‌ی جان‌ربا تعبیه کردند، آنگه این ندا در دادند: « وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِکْری تَنْفَعُ المُؤمِنینَ» گفت: تو دام رسالت و دعوت بنه، آن‌کس که صید ما باشد، دام ما خود داند، و در بیگانگان مرا خود هیچ طمعی نیست «إنَّ الذَینَ کَفَروُا سواء عَلَیْهِم أَأَنْذَرْتَهُم أمْ لُمْ تُنْذِرهُم لایؤمنونَ».
هوش مصنوعی: ای عزیز، از این آیه چه درکی داری که خداوند می‌فرماید: «اگر این قرآن را به کوه نازل می‌کردیم، می‌دیدی که از ترس خدا، خاشع و متلاشی می‌شود»؟ و پیامبر- علیه السلام- فرموده است: «قرآن ثروتی است که بعد از آن فقری نیست و جز او ثروتی وجود ندارد»؟ ای عزیز، زمانی که قرآن از پرده‌ی عزت کنار رود و عظمت خود را نشان دهد، همه بیماران دوری از دیدار خدا را شفا می‌دهد و همه از درد خود رهایی می‌یابند. از پیامبر بشنو که فرمود: «قرآن درمان است». افسوس که قرآن قلابی است که جویندگان را به سوی مطلوبشان می‌کشاند! قرآن به این دنیا فرستاده شد در قالب حروف، و در هر حرفش هزاران نشانه‌ی دلربا قرار داده‌اند، سپس ندا داده‌اند: «و یادآوری کن، زیرا یادآوری برای مؤمنان نافع است». یعنی تو وسیله‌ی رسالت و دعوت باش، و آن کس که متعلق به ماست، خود می‌داند که چگونه به دام ما بیفتد، و به بیگانگان هیچ امیدی نیست.
هرچه هست و بود و خواهد بود، جمله در قرآن است که « ولا رَطبَ ولا یابِسَ إِلاّ فی کِتابٍ مُبین». اما تو قرآن کجا بینی؟ هیهات هیهات! قرآن در چندین هزار حجاب است، تو محرم نیستی، و اگر در درون پرده ترا راه بودی، این معنی که می‌رود بر تو جلوه کردی. دریغا «إِنَا نَحْنُ نَزَّلنا الذِکرَ و إِنَا لَهُ لَحافِظون»! قرآن خطاب لم یزل است با دوستان خود، و بیگانگان را در آن هیچ نصیبی نیست جز حروفی و کلماتی که به ظاهر شنوند، زیرا که سمع باطن ندارند «إِنّهُم عَنِ السَمْع لَمَعْزُولُون» و جای دیگر گفت: «وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فیهم خیراًلَأَسْمَعَهم». اگر دانستمی که ایشان را سمع باید دادن خود داده شدی؛ اما هرگز از بیگانگی خلاص نیابند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که هست و خواهد بود، در قرآن آمده که هیچ چیز رطب و یابس نیست مگر اینکه در کتابی آشکار ثبت شده باشد. اما تو چطور می‌خواهی قرآن را ببینی؟ مسلماً دور از دسترس توست! قرآن پشت هزاران پرده قرار دارد و تو نمی‌توانی به عمق آن راه یابی، و حتی اگر راهی به درون پرده‌ها داشتی، نمی‌توانستی حقیقت آن را درک کنی. افسوس که ما خود را به یادآوری می‌کنیم که ما قرآن را نازل کردیم و ما نیز آن را حفظ خواهیم کرد. قرآن همواره با دوستانش سخن گفته و بیگانگان هیچ بهره‌ای از آن ندارند جز حروف و کلماتی که فقط ظاهرش را می‌شنوند، زیرا آن‌ها قدرت درک باطنی ندارند. در جای دیگر نیز آمده که اگر خدا در آن‌ها خیری می‌دید، آن‌ها را می‌شنید. در واقع، اگر بخواستی که درک کنند، آن‌ها را به شنیدن می‌توانستی و اما هرگز از بیگانگی رهایی نخواهند یافت.
چه گویی؟ بوجهل و بولهب قرآن دانستند یا نه؟ دانستند از جهت عربیّت حروف، اما از حقیقت او کور بودند؛ و قرآن از ایشان خبر داد: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ». ای عزیز بدان که قرآن، مُشْتَرَکُ الدّلالة واللفظ است: وقت باشد که لفظ قرآن اطلاق کنند و مقصود از آن حروف و کلمات قرآن باشد؛ و این اطلاق مجازی بود. در این مقام قرآن چنین گوید که کافران، قرآن بشنوند: «و إِنْ أحَد من المِشرکین استَجَارَکَ فَأجِرْهُ حتی یَسْمَعَ کلامَ اللّهَ» اما حقیقت، آن باشد که چون قرآن را اطلاق کنند جز بر حقیقت قرآن اطلاق نکنند و این اطلاق حقیقی باشد در این مقام که گوید که کافران نمی‬‌شنوند «إِنَّکَ لاتُسْمِعُ الموتی»؛ و جای دیگر گفت: «وَجَعَلْنا علی قلوبِهِم أکِنَّةً أنْ یَفْقهوا و فی آذانِهم وَقْراً». ابولهب از «تَبّتْ یدا ابی لَهَب» چیزی دیگر شنود و ابوجهل از «قُلْ یا أیُّهَا الکافِروُن» چیزی دیگر فهم کرد؛ ابوبکر و عمر از «تَبَّت» و «قُلْ یا أیُّها الکافِرون» چیزی دیگر شنیدند. کودک از لفظ اسد و گرگ و مار، حرف بیند اما عاقل از آن معنی بیند. آنچه بولهب و بوجهل از قرآن شنیدند ابوبکر و عمر نیز شنیدند و اما آنچه ابوبکر و عمر را دادند از فهم بوجهل و بولهب را آنجا راه نباشد «وَجَعَلْنا مِنَ أیْدیِهم سَدّاً وُمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأغشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرون»، و جای دیگر گفت: «وَإِذا قَرَأتَ القرآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الذَّینَ لایُؤمِنونَ بالآخرةِ حِجاباً مَسْتوراً». این حجاب بیگانگی نمی‬‌گذارد که ایشان جمال قرآن ببینند.
هوش مصنوعی: آیا می‌توان گفت که ابوجهل و ابولهب قرآن را درک کردند یا نه؟ آن‌ها از نظر زبان عربی حروف را شناختند، اما از حقیقت قرآن کور بودند؛ و قرآن نیز درباره آن‌ها می‌گوید: «کر و لال و کور هستند». عزیز من، بدان که قرآن دارای معنایی مشترک و لفظی است: گاهی ممکن است لفظ قرآن اشاره به حروف و کلمات آن داشته باشد که این نوع اشاره مجازی است. در این زمینه قرآن می‌فرماید که کافران باید قرآن را بشنوند: «اگر یکی از مشرکان از تو پناه بخواهد، او را پناه بده تا کلام خدا را بشنود». اما واقعیت این است که هنگامی که از قرآن صحبت می‌شود، جز بر حقیقت آن، نمی‌توانند تکیه کنند و این تکیه واقعی است، چون قرآن می‌گوید که کافران نمی‌شنوند: «تو نمی‌توانی مردگان را بشنوی» و در جای دیگری می‌فرماید: «و بر دل‌هایشان پوششی قرار دادیم تا نفهمند و در گوش‌هایشان وز وزی قرار دادیم». ابولهب وقتی که به آیه «هلاک باد دو دست ابولهب» برخورد کرد، معنای دیگری را برداشت کرد و ابوجهل از «ای کافران» فهم دیگری داشت. در مقابل، ابوبکر و عمر نیز از همین آیات متفاوتی را شنیدند. کودک از واژگانی به مانند اسد، گرگ و مار، شکل‌های ظاهری را می‌بیند، اما عاقل معنای عمیق‌تری را درک می‌کند. آنچه ابوجهل و ابولهب از قرآن دریافت کردند، ابوبکر و عمر نیز شنیدند، اما تفاوت در فهم آن‌هاست؛ آن‌چه ابوبکر و عمر دریافت کردند، به ذهن ابوجهل و ابولهب نرسید. قرآن می‌گوید: «و بین آن‌ها و کسانی که به آخرت ایمان ندارند، پرده‌ای قرار داده‌ایم». این پرده باعث می‌شود که آن‌ها نتوانند زیبایی قرآن را ببینند.
دریغا عمر خطاب- رضی اللّه عنه- از اینجا گفت که «لَیْسَ فی القرآنِ ذِکْرُ الأعداءِ و لا خِطابٌ مَع الکُفّار» گفت: نام بیگانگان در قرآن نیست و با کافران خطاب نباشد. ای دوست نام ایشان در قرآن از بهر دوستان یاد کرد تا ایشان بدانند که با ایشان چه کرم کرده است؛ و خطاب با ایشان از بهر دوستان‌ست و اگرنه نام بوجهل و بولهب و فرعون جز برای عبرت و نکال در قرآن چه فایده دارد؟!
هوش مصنوعی: عمر خطاب - رضی الله عنه - اشاره کرد که در قرآن نامی از دشمنان و گفتگویی با کافران وجود ندارد. او بیان کرد که نام بیگانگان تنها به خاطر دوستان ذکر شده است تا آنان متوجه شوند که خداوند چه لطفی به آنها کرده است. این سخن نیز به خاطر دوستان است و اگر قرار بر یادآوری نام‌هایی چون بوجهل، بولهب و فرعون باشد، تنها برای عبرت گرفتن و یادآوری نکات عبرت‌آموز است و معنای دیگری ندارد.
دریغا بر راه سالک مقامی باشد که چون بدان مقام رسد بداند که همه قرآن در نقطهٔ باء بسم اللّه است و یا در نقطهٔ میم بسم اللّه است؛ و همه موجودات در نقطهٔ باء بسم اللّه بیند. مثالش را گوش دار. اگر گویی: «لِلّه مافی السّمواتِ وَ مافی الأرض»، آنچه در آسمان و زمین است هر دو بگفته باشی؛ اما اگر هرچه در آسمان و زمین است یکان یکان مفرد نامش برشماری، روزگاری بی‌نهایت بکار باید. باش تا دولت دست دهد، خود را بینی در دایرهٔ «إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیء مُحیط» او محیط بنده باشد و بنده محاط او، تا وجود خود بینی در نقط‬ه‌ای که در زیر باء بسم اللّه است و جلالت باء بسم اللّه را بینی که خود را بر مَحْرَمان چگونه جلوه می‌دهد از نقطهٔ باء؛ اما این هنوز نامحرمی باشد، اگر جمال سین با میم بینی آنگاه بدانی که محرمیت چه باشد!
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که در مسیر سلوک، فرد به مقامی برسد که در آن بداند تمام معانی قرآن در نقطه «ب» بسم‌الله یا در نقطه «م» بسم‌الله نهفته است و تمامی موجودات را در این نقطه ببیند. مثالش این است که اگر بگوییم: «برای خدا است هر آنچه در آسمان‌ها و زمین است»، این بیان شامل همه چیز است؛ اما اگر بخواهی هر چیز را به صورت جداگانه نام ببری، این کار زمان بسیار زیادی می‌طلبد. باید منتظر بمانیم تا دولت الهی به ما برسد و آن‌گاه خود را در دایره‌ای ببینیم که خداوند بر همه چیز احاطه دارد و بنده نیز در احاطه خداوند است. در این حالت وجود خود را در نقطه‌ای که در زیر «ب» بسم‌الله است درک می‌کنیم و عظمت «ب» بسم‌الله را می‌بینیم که چگونه خود را به مَحرم‌هایش نشان می‌دهد. اما این هنوز در سطح نامحرمی است؛ اگر جمال «س» با «م» را ببینی، آنگاه معنای محرمیت را درک خواهی کرد!
دریغا ما از قرآن جز حروف سیاه و سپیدی کاغذ نمی‌‬بینیم! چون در وجود باشی، جز سواد و بیاض نتوانی دیدن؛ چون از وجود بدر آمدی، کلام اللّه ترا در وجود خود محو کند: آنگاه ترا از محو به اثبات رساند؛ چون به اثبات رسی، دیگر سواد نبینی همه بیاض بینی. برخوانی «وَعِنْدَهُ اُمُّ الکتاب». جوانمردا قرآن را در چندین هزار حجاب به خلق فرستادند؛ اگر جلالت نقطه‌ی بای بسم اللّه عرش آمدی یا بر آسمان‌ها و زمین‌ها، در حال، پست و گداخته شدندی. «لَوْ أَنْزَلنا هذا القُرآنَ علی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِعاً مِنْ خَشْیَة اللّه» همین معنی باشد. نوش باد آنکس را که بیان این همه کرد و گفت: «کُلُّ حَرْفِ فی اللَوْحِ المَحْفوظِ أَعْظَمُ مِنْ حَبَل قافٍ» گفت؛ هر حرفی از قرآن در لوح محفوظ عظیم‌‬تر از کوه قاف است. این لوح خود دانی که چه باشد؟ لوح محفوظ دل بود. این قاف دانی که چیست؟ «ق والقرآنِ المجید» باشد.
هوش مصنوعی: بسیار افسوس که ما از قرآن فقط حروف سیاه بر روی کاغذ می‌بینیم! زمانی که در وجود خود هستی، فقط می‌توانی سیاهی و سفیدی را مشاهده کنی؛ اما زمانی که از وجود خود خارج می‌شوی، کلام خدا وجودت را در خود حل می‌کند. سپس تو را از حالت حل شدن به حالت اثبات می‌آورد؛ وقتی به حالت اثبات رسیدی، دیگر سیاهی نمی‌بینی و فقط سفیدی را می‌نگری. اگر قرآن بر کوهی نازل می‌شد، آن کوه در اثر عظمت آیات خداوند متلاشی می‌شد. بی‌نهایت گرامی است کسی که با این تعالیم آشنا شد و گفت که هر حرف قرآن در لوح محفوظ از کوه قاف هم بزرگ‌تر است. این لوح محفوظ، قلب انسان است و کوه قاف هم به قرآن مجید اشاره دارد.
دریغا در هر عالم از عالم‌های خدا قرآن را به نامی خوانند که در آن عالم دیگر نخوانند: در پرده‌‬ای قرآن را «مجید» خوانند که «بَلْ هُوَ قُرْآن مَجید»؛ و در پرده‌ی دیگر، «مُبین» خوانند که «وکِتابٌ مُبینٌ»؛ در پرده‌ی دیگر، «عظیم» خوانند «ولقد آتَیْناکَ سَبْعاً مِن المَثانی و القرآنَ العَظیم»؛ در پرده‌ی دیگر، «عزیز» خوانند که «وَاِنّهُ لَکتابٌ عَزیز»؛ در عالمی دیگر، «کریم» خوانند که «إِنّهُ لَقُرْآنٌ کریم»؛ در جهانی دیگر، قرآن را «حکیم» خوانند که «آیاتُ الکتاب الحکیم». قرآن چندین هزار نام است، به سمع ظاهر نتوانی شنید؛ اگر سمع درونی داری، در عالم «حم عسق» این نامها پوشیده با تو در صحرا نهند.
هوش مصنوعی: در هر یک از عالم‌های مختلف، قرآن به نام‌های متنوعی شناخته می‌شود. در یک حالت، آن را «مجید» می‌خوانند و در حالت دیگر، «مبین». همچنین در بعضی عالم‌ها آن را «عظیم» یا «عزیز» و یا «کریم» می‌نامند. به همین ترتیب، در جهانی دیگر به آن لقب «حکیم» داده می‌شود. قرآن به هزاران نام شناخته شده است و این نام‌ها را نمی‌توان با گوش ظاهری شنید؛ اما اگر درونیات شنیداری داشته باشی، می‌توانی در دنیای خاصی این نام‌ها را در بسته‌ای از اسرار مشاهده کنی.
دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت که «إِقْرَأوا القرآنَ والتَمِسوا غَرائبَهُ» غرایب قرآن جُستن، کار هرکسی نباشد. ای دوست باش تا به کتابخانه‌ی «أَوّلُ ما خَلَقَ اللّهُ نوری» رسی، آنگاه استاد «أدَّبنی ربی فَأحسَنَ تَأدیبی» قرآن را بلاواسطه بر لوح دل تو نویسد که «وَرَبُّکَ الأکرَمُ الّذی عَلَّمَ بالقَلَم عَلَّمَ الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَم». در این کتابخانه بدانی که «ن و القلم» چیست.
هوش مصنوعی: ای کاش مصطفی از این مکان بگوید که «قرآن را بخوانید و به دنبال نکات شگفت‌انگیز آن باشید». پیدا کردن اسرار قرآن کار هر کسی نیست. ای دوست، تا زمانی که به کتابخانه‌ای که اول چیزی که خدا خلق کرده، نوری است نرسی، استاد «پروردگارم مرا تربیت کرد و نیکو تربیت کرد» قرآن را بدون واسطه بر دل تو می‌نویسد. تو باید بدانی که «ن و قلم» چه هستند.
ای عزیز او خواست که محبّان را از اسرار ملک و ملکوت خود، خبری دهد در کسوت حروف تا نامحرمان بر آن مطلع نشوند. گوید: «الم، المر، الر، کهیعص، یس، ق، ص، حم عسق، ن، طه، المص، طسم، طس» دریغا مگر که این خبر از مصطفی- علیه السلام- نشنیده‌‬ای که گفت: «إنَّ لِکُلِّ شَیءِ قَلباً و إِنَّ قَلبَ القرآنِ یس». این جمله نشان سرّ احدست با احمد که کس جز ایشان بر آن واقف نشود:
هوش مصنوعی: خداوند خواسته تا به محبت‌ورزان خود از رازهای ملک و ملکوتش اطلاع دهد، اما این اطلاعات را در قالب حروفی به شکل رمز درآورده تا افراد نا‌آشنا به آن پی نبرند. از جمله این حروف می‌توان به «الم»، « المر»، «الر»، و «یس» اشاره کرد. حقیقتاً، مگر اینکه این خبر را از پیامبر- صلی‌الله‌علیه‌وآله- نشنیده‌اید که فرمود: «هر چیزی قلبی دارد و قلب قرآن، سوره یس است». این جمله نشان‌دهنده راز یکتایی خداوند با پیامبرش احمد است که هیچ‌کس جز او به آن پی نخواهد برد.
ای سرو سهی ماه تمامت خوانم ؟
یا آهوی افتاده به دامت خوانم ؟
هوش مصنوعی: آیا تو را به زیبایی و لطافت مانند سرو بلند می‌دانم، یا این‌که تو را مثل آهویی که در دام افتاده است، می‌بینم؟
ز این هر سه بگو که تا کدامت خوانم ؟
کز رشک نخواهم که به نامت خوانم
هوش مصنوعی: از این سه نفر بگو که کدام یک را صدا بزنم؟ چون من از روی حسادت نمی‌خواهم نام تو را بر زبان بیاورم.
این حروف را در عالم سرّ، مجمل خوانند و حروف ابجد خوانند. ای عزیز در این عالم که گفتم، حروف متصل جمله منفصل گردد که آنجا خلق خوانند «یُحِبُّهُم وَیِحبُّونَه» پندارند که متّصل است؛ چون خود را از پرده به‌در آرد، و جمال خود در حروف منفصل بر دیده‌ی او عرض کنند، همچنین باشد: ی، ح، ب،ﮪ، م؛ اگر مبتدی باشد، چون پاره‌‬ای برسد حروف همه نقطه گردد. ای عزیز تو هنوز بدان نرسیده‌‬ای که ترا ابجد عشق نویسند. نشان ابجد نوشتن آن باشد که حروف متصل، منفصل گردد. «وَلَقَدْ وَصَّلنا لَهُمُ القَوْلَ» این باشد. پس «فَصَّلْنا الآیات» نشان این همه است. این جمله را ابجد عشق نوشتن خوانند در طریقت، بر لوح دل سالک. باش تا جمال این آیت‌ها ترا روی نماید که «کَتَبَ فی قُلوُبِهِم الإِیمانَ» تا همه قرآن با معنی بر تو آسان شود که «وَلَقَدْ یَسَّرْنا القرآنَ لِلذِکْر فَهَلْ مِنْ مُذَکِّر».
هوش مصنوعی: در عالم سری که صحبت می‌شود، حروف را به نام مجمل و ابجد می‌شناسند. در این عالم، حروف به یکدیگر متصل شده و جملات را تشکیل می‌دهند. به طور مثال، آیه‌ای مانند «یُحِبُّهُم وَیِحبُّونَه» در نظر می‌آید که متصل است. اما وقتی پرده‌ها کنار برود و جمال واقعی در حروف جداگانه به نمایش درآید، حروفی چون ی، ح، ب، ح، م شکل می‌گیرند. اگر کسی در ابتدای راه باشد، این حروف به صورت نقاط خواهند بود. هنوز به مقامی نرسیده‌ای که عشق را با ابجد بنویسند. نوشتن ابجد عشق به معنای این است که حروف متصل باید به صورت جداگانه ظهور کنند. به این ترتیب، آیه «وَلَقَدْ وَصَّلنا لَهُمُ القَوْلَ» چنین مفهومی دارد. همچنین «فَصَّلْنا الآیات» نمایانگر همین نکته است. نوشتن ابجد عشق در سیر و سلوک، بر لوح دل سالک قرار می‌گیرد. باید منتظر بمانی تا جمال این آیات به تو جلوه‌گر شود و ایمان در قلب‌ها نوشته شود، تا درک قرآن برایت آسان گردد، چرا که «وَلَقَدْ یَسَّرْنا القرآنَ لِلذِکْر».
ای عزیز جمال قرآن، آنگاه بینی که از عادت‌پرستی به‌درآیی تا اهل قرآن شوی که اهل قرآن «أهلُ اللّهِ وَخاصَّتُه». این اهلان، آن قوم باشند که به حقیقت عین کلام اللّه رسیده باشد. «أَفلایَتَدَبّرون القرآنَ» از ایشان حاصل آمده باشد؛ زیرا که قرآن ایشان را قبول کرده باشد. «و کانوا أَحَقَّ بها وأَهْلها» این معنی باشد. زنهار این گمان مبر که قرآن، هیچ نامحرمی را هرگز قبول کند، و با وی سخن گوید: قرآن غمزه‌ی جمال خود با دلی زند که اهل باشد. «إنَّ فی ذلکِ لَذِکری لِمَنْ کان لَهُ قَلْبُ» گواهی می‬‌دهد. دریغا کمترین مقامی که مرد از قرآن آگاه شود آن باشد که به آخرت رسد؛ زیرا که هرکه به آخرت نرسید، قرآن را نشنید. «مَنْ ماتَ فَقَدْ قامَتْ قیامَتُهُ» او را آن باشد که در خود قیامتی برانگیزد. ای عزیز هدایت قرآن، مردان را آن باشد که این حروف مقطّع با ایشان حدیث کند و جمال خود بر دیده‌ی ایشان عرضه دهد؛ هرچه فهم کنند از قرآن پیش از آن، حروف متصل باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که از عادت‌گرایی کنار بروی و به جمع اهل قرآن بپیوندی، به حقیقت به کلام خدا نزدیک شده‌ای. اهل قرآن، کسانی هستند که قرآن آن‌ها را قبول دارد و با آن‌ها سخن می‌گوید. نباید خیال کنی که قرآن با هر کسی رابطه برقرار کند؛ بلکه تنها با کسانی که لیاقت آن را دارند، حرف می‌زند. اگر کسی به عمق قرآن دست یابد، نشان‌دهنده معرفتش به حقایق است. کمترین شناختی که یک انسان باید از قرآن داشته باشد، این است که به سرانجام خود یعنی آخرت بیندیشد. هر کس که به آخرت نرسد، در واقع معنای واقعی قرآن را نچشیده است. هدایت قرآن به مردانی که حروف آن را درک کرده و زیبایی آن را مشاهده می‌کنند، مربوط می‌شود و هر درکی که از قرآن داشته باشند، ناشی از ارتباط عمیق‌تری است که با آن برقرار کرده‌اند.
دریغا خلق به ظاهر قرآن قناعت کرده‌‬اند و همه از او پوستی بینند. باش تا مغز او خورند که «القُرآن مَأدَبَةُ اللّهِ فی أرْضِه». مصطفی- علیه السلام- از این قوم ببین که شکایت چگونه می‌کند؛ «وقالَ الرّسُول: یارَبُّ إِنَّ قومی اتخَذوا هذا القرآنَ مَهْجوراً». مگر حسین بصری از اینجا گفت که «أُنْزِل القرآنُ لِیَعْمَلَ بِهِ فاتَّخَذْتُم دِراسَتَه عَمَلاً». گفت: قرآن را برای عَمَل فرستادند شما خواندن او را عمل می‬‌سازید.
هوش مصنوعی: ای کاش مردم تنها به ظواهر قرآن قانع نمی‌شدند و به ژرفای آن توجه می‌کردند. باید اجازه دهند که حقیقت و معانی قرآن را در درون خود بپذیرند، زیرا قرآن مثل مهمانی بزرگ از جانب خداوند در زمین است. پیامبر اسلام نیز از این وضعیت شکایت می‌کند و می‌گوید که قوم او قرآن را رها کرده‌اند. حسین بصرى نیز به همین دلیل می‌گوید که قرآن برای عمل کردن نازل شده اما مردم فقط به مطالعه آن اکتفا کرده‌اند.
دریغا «صُمٌّ» گوش ندارند، قرآن چون شنوند؟! «بُکْمٌ» گنگ آمده‌‬اند، قرآن چون خوانند؟! «عُمیٌ» دیده ندارند، جمال آیات قرآن چون بینند؟! هرگز بوجهل، با فصاحت او، از قرآن حرف نشنید؛ زیرا که «عَرَفَ نَفَسَهُ» باید تا «عَرَفَ رَبَّهُ» باشد. ایشان را معرفت نفس نیست، معرفت خدا چون باشد؟! ایشان بیگانه‌‬اند. اگر تو گویی که فرعون و هامان و قارون، آخر این نامها در قرآن است. من گویم: نام ایشان در قرآن بوجهل دید. و بوجهل قرآن نشنید؛ دوستان خدا از این، چیزی دیگر شنوند زیرا که عاشق را حظّ معشوق چه لطف باشد و چه قهر زیرا که هر که فرق داند، میان لطف و میان قهر، او هنوز عاشق لطف باشد یا عاشق قهر‌، نه عاشقِ معشوق بود.
هوش مصنوعی: آه، افراد ناشنوا نمی‌توانند قرآن را بشنوند! افرادی که زبان ندارند، چگونه می‌توانند آن را بخوانند؟ و کسانی که کورند، چگونه می‌توانند زیبایی آیات قرآن را ببینند؟ هرگز کسی که نادان است نمی‌تواند با فصاحت قرآن آشنا شود؛ زیرا که باید خود را بشناسد تا خدا را بشناسد. این افراد هیچ شناختی از خود ندارند، پس چگونه می‌توانند خدا را بشناسند؟ آنها غریبه‌اند. اگر بگویی که نام فرعون، هامان و قارون در قرآن آمده، من می‌گویم: نام آنها فقط برای نادانان در قرآن ذکر شده و آنها قرآن را نشنیده‌اند. اما دوستان خدا چیز دیگری از قرآن می‌شنوند. زیرا عاشق به هر حالتی از معشوقش لذت می‌برد، چه در محبت و چه در قهر؛ اگر کسی تفاوت بین لطف و قهر را بداند، هنوز هم وابسته به لطف باشد یا وابسته به قهر، اما او با این حال به حقیقت معشوق عشق نمی‌ورزد.
دریغاگویی‌ را با آن چه کار باشد که سلطان او را به چوگان لطف زند یا به چوگان قهر! گوی را با ارادت چه کار باشد؟ «وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» همین باشد. چه دانی که این بر و بحر کدامست؟ «وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلَ لَهُ مَخْرَجاً» آینهٔ این هر دو شده است: یعنی «اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ» بر، عبودیت باشد و بحر ربوبیت. «وَرَزَقْناهُم مِن الطَیِّبات» ایشان را غذا می‬‌دهد که «وَیَرْزُقُهُ مِن حَیْثُ لایَحْتَسِبُ». «أبیتُ عِنْدَ ربّی یُطْعِمُنی وَیَسْقین» بر این مقام گواهی می‌دهد. چون بدین مقام رسد از وی گوی سازند که سلطان به چوگان عشق و محبت آن را در میدان الهیت زند. پس با او هر ساعت این ندا کنند:
هوش مصنوعی: شخصی که در بند احساسات و وضعیت‌های خود باشد، چه اهمیتی دارد که فرمانروای زندگی‌اش با محبت یا ناخرسندی او را تحت تاثیر قرار دهد؟ برای چنین شخصی، توجه به دیگری معنایی ندارد. در زندگی، ما همه در دو حالت به سر می‌بریم: در خشکی و در دریا. اما نمی‌دانیم این خشکی و دریا از چه جنسی هستند. اگر کسی به خداوند تقوا و پرهیزکاری داشته باشد، او راهی برای رهایی‌اش پیدا می‌کند. به عبارتی، او از وضعیت انسانی خود بیرون آمده و به مقام ربوبیت می‌رسد. خشکی نماد عبودیت و دریا نماد ربوبیت است. خداوند به بندگانش غذا می‌دهد و رزق آنها را از جایی تامین می‌کند که خود به آن فکر نمی‌کنند. زمانی که به این مقام برسد، خدای او را در آغوش می‌گیرد و او را از دریای عشق و محبت در میدان خدایی خود می‌زند. در این مقام، همواره صدایی می‌شنود که او را تشویق به پیشرفت و صعود می‌کند.
فرمان بری و زلف به میدان ببری
چوگان کنی و گوی ز شاهان ببری
هوش مصنوعی: باید اطاعت کنی و موهایت را به میدان ببر، مانند یک چوگان بازی کنی و امتیاز را از شاهان بگیری.
چوگان زلف را اگر تو فرمان ببری
چیزی که بگفته‌‬ای به پایان ببری
هوش مصنوعی: اگر بتوانی بر زلف و پیچ و تاب آن تسلط پیدا کنی، می‌توانی هر آنچه را که گفته‌ای به انجام برسانی.
ای عزیز فروفرستادن قرآن و فرستادن پیغمبران و رسولان، سبب عنایت و شفقت و رحمت و نعمت الهی بود بر خلق. رحمت آمدن قرآن بر خلق، کهیعص خود گواهی می‌دهد که «ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِک» و فرستادن پیغمبران، آیت «وما أرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» خود گواهی می‌دهد؛ و جای دیگر می‬‌گوید: «لَوْلاکَ لَما خَلَقْتُ الکُوْنَیْن» اگر نه از برای وجود تو بودی، وجود کونین و عالمین محو و معدوم بودی؛ وجود آنها از بهر وجود تو ظاهر و آشکارا کردیم و ترا ای محمد از بهر خود برگزیدیم. دریغا از بهر خود محمد را آفرید تا مونس و هم سر او باشد که «خَلَقْتُ العالَم لَکُم وَخَلَقْتُکُم لِأجلی» و جمله‌ی موجودات از بهر محمد آفرید! دریغا جمله‌ی عالم، غذای باز آمد و باز غذای تماشای سلطان آمد که گنجشک از برای باز و باز از برای صید سلطان. باز صید خود را جز به تخت سلطان نگیرد و رها نکند. چه می‌‬شنوی؟! محمد باز الهی آمده است و جمله‌ی موجودات گنجشک و صیدِ محمد آمده است:
هوش مصنوعی: قرآن و پیامبران به عنوان نشانه‌هایی از محبت و رحمت الهی به انسان‌ها نازل شده‌اند. قرآن به عنوان رحمت الهی برای خلق، گواهی است بر اینکه خداوند به بندگانش توجه دارد و پیامبران به عنوان فرستادگان او، خود نشان دهنده‌ی رحمت برای جهانیان هستند. خداوند می‌فرماید که اگر存在 پیامبر گرامی، محمد (ص)، نبود، آسمان‌ها و زمین‌ها به وجود نمی‌آمدند و همه‌چیز به‌خاطر او و برای او آفریده شده است. به این معنا، عالم هستی به نوعی برای محمد خلق شده است و او مونس و سرور خداوند است. تمام موجودات در حقیقت به‌گونه‌ای برای او وجود دارند، همچون گنجشکی که برای باز شکاری می‌شود. پس می‌توان گفت که محمد (ص) در مقام باز الهی آمده و دیگر موجودات به‌نوعی گنجشکانی هستند که تحت نظر او و برای رضایت او وجود دارند.
مقصود همه کون، وجود رویت
وین خلق به جملگی طفیل کویت
هوش مصنوعی: هدف و مقصود از آفرینش، وجود تو است و همه این موجودات به خاطر تو و به عنوان سایه‌ای از تو وجود دارند.
ایمان موحدان ز حسن رویت
کفر همه کافران ز زلف و مویت
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات باعث ایمان مومنان و اعتقادشان شده است، در حالی که زلف و جمال تو سبب کفر و بی‌دینی کافران شده است.
ای عزیز چون جوهر اصل، اللّه مصدر موجودات است، به ارادت و محبت در فعل آمد؛ کیمیاگری او جز این نیامد که «هُوَ الذی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُم کافِر وَمِنْکُم مُؤْمِن». اختلاف الوان موجودات نه اندک کاری آمده است. آیتی از آیات خدا اختلاف خلقت خلق آمده است «وَمِنْ آیاتِه اختَلافُ ألسِنَتِکُم و أَلوانِکم». دریغا «السَعیدُ مَنسَعِدفی بطن أمّه» هر که از ارادت خدا سعید آمد از شکم مادر در دنیا سعید آمد؛ و هرکه از ارادت خدا شقی آمد، از شکم مادر در دنیا شقی آمد. و از برای این معنی بود که افعال خلق بر دو قسم آمد: قسمی سبب قربت آمد به‌خدا «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطَّیْبَ و العَمَلُ الصالِحُ یَرْفَعُه»، و قسمی سبب بُعد آمد و دوری که «وَقَدَّمْنا إِلی ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثَورا». آفریننده‌ی ما و آفریننده‌ی عَمَل ما، اوست «واللّهُ خَلَقَکُمْ وماتعْمَلون». چنانکه می‬‌خواهد در راه بنده می‌‬نهد و می‬‌گوید: «هَلْ مِنْ خالِقٌ غَیْرُ اللّه»؟
هوش مصنوعی: خداوند منبع اصلی تمام موجودات است و به دلیل محبت و اراده‌اش، دنیا را خلق کرد. تنوع در موجودات نشانه‌ای از قدرت خداوند است و به همین خاطر انسان‌ها با نیت‌های مختلف در این دنیا به وجود می‌آیند. برخی با تقدیر خداوند خوشبخت می‌شوند و برخی دیگر دچار بدبختی می‌گردند. همچنین، اعمال انسان‌ها به دو نوع تقسیم می‌شوند: اعمالی که به خدا نزدیک می‌کنند و اعمالی که انسان را از او دور می‌سازند. خداوند نه تنها ما را آفریده، بلکه اعمال ما را نیز خلق کرده است. او به هر کس که بخواهد راه‌های خاصی را نشان می‌دهد و می‌پرسد آیا کسی غیر از او وجود دارد که خلق کند؟
پس شریعت را نصب کردند، و پیغمبران را بفرستادند، و سعادت و شقاوت آدمی را در آخرت به افعال او باز بستند. مقتضای کرم بی‌علّت و رحمت بی‌نهایت ازل آن بود که او را اعلام کند که سعادت ثمره‌ی کدام حرکات و افعال باشد، و شقاوت از کدام حرکت باشد. پس انبیا را بدین عالم فرستادند، و جمله‌ی اعمال ایشان را بدین عالم و بدین اعمال و افعال باز بستند. «یا أَیُّها الرسولُ بَلِّغ ما اُنْزِل إِلَیْکَ مِنْ رَبِّک» حاصل آمد بعد ما که فرستادن انبیا جز مؤمنان را فایده ندهد که مؤمن را جز عمل اهل سعادت در وجود نیاید، و کافر را جز عمل اهل شقاوت در وجود نیاید. پس فرستادن پیغمبران به خلق مؤمنان را رحمت آمد، کفار را شقاوت پیدا گردانید.
هوش مصنوعی: شریعت به وجود آمد و پیامبران به سوی مردم فرستاده شدند تا سعادت و شقاوت انسان‌ها در آخرت به اعمال آن‌ها وابسته باشد. از آنجا که خداوند رحمت و کرم بی‌پایانی دارد، لازم بود که راه سعادت و شقاوت را به انسان‌ها نشان دهد. بنابراین، پیامبران به این دنیا ارسال شدند و اعمال آن‌ها نیز به همین جهان مرتبط بود. در واقع، فرستادن پیامبران برای هدایت مردم مؤمن به منظور دستیابی به سعادت و برای کافران نیز موجب شقاوت آن‌ها شد. در این زمینه، پیامبران تنها به مؤمنان سود رساندند و عمل مؤمنان منجر به سعادت و عمل کافران به شقاوت انجامید.
«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ علی المُؤمِنین إِذْ بَعَثَ فیهم رَسولاً مِنْ أَنْفُسِهِم». خدا منّت نهاد بر مؤمنان به فرستادن محمّد از نزد خود بدیشان؛ تا پیغامبر چه کند؟ «یَتْلوا عَلَیْهِم آیاتِه» احوال آخرت همه بیان کند ایشان را، و شرح طاعات و معاصی به تمامی بکند، و بیان حلال و حرام بکند: و یکی را واجب کند و یکی را مندوب گرداند «مُبَشِّرینَ بالسَعادَة و مُنْذِرین بالشَقاوَة»؛ و جایی دیگر گفت: «و ما نُرْسِلُ المُرْسَلین إِلاّ مُبَشِرین و مُنْذرین». اما «یُزَّکیهم» آن باشد که دل‌های عالمیان از خبایث معصیت و رذایل صفات ذمیمه پاک کند که جمله‌ی صفات ذمیمه، سبب راه شقاوت آخرت باشد. «وَیُعَلِّمُهُم الکتابَ و الحِکْمَة» آنست که همه طاعات و اوصاف حمیده را بیان کند تا عموم عالمیان بدانند و کسب کنند تا راه سعادت روند. اما منّت نهادن مصطفی بر امت خود، نه از بهر این باشد، از بهر آن بود که «لَقَد جاءَکُم رسولٌ مِنْ أَنْفُسِکُم»؛ از نفس محمد آمدند زیرا که اگر از نفس محمّد نبودندی، این کمالیت نداشتندی و چون دیگر خلق بودندی.
هوش مصنوعی: خداوند بر مؤمنان نعمت نهاد و پیامبری از خودشان را برایشان فرستاد. وظیفه این پیامبر این است که آیات خداوند را برای آن‌ها بخواند و وضعیت آخرت را برایشان توضیح دهد و اطلاعات لازم درباره طاعات و معاصی را به طور کامل ارائه دهد. او همچنین حلال و حرام را مشخص کرده، برخی امور را واجب و برخی دیگر را مستحب قرار می‌دهد. پیامبر وظیفه دارد که مردم را به خوشبختی مژده دهد و نسبت به عذاب و شقاوت هشدار دهد. خداوند همچنین پیامبران را برای بشارت و انذار فرستاده است. یکی از وظایف دیگر پیامبر پاک کردن دل‌ها از گناهان و صفات ناپسند است، زیرا این خصوصیات می‌توانند به شقاوت در آخرت منجر شوند. او همچنین باید مردم را به علم و حکمت آشنا کند تا همگان با طاعات و صفات نیک آشنا شوند و در مسیر سعادت قرار بگیرند. اما این نعمت بزرگ از آن روی است که پیامبر از خودشان است، چرا که اگر غیر از این بود، این مقام و کمال را نداشت.
دریغا باش تا عربی شوی، تا زبان محمد بدانی که «مَن أسْلَمَ فَهُوَ عَرَبی وَ قَلْبُ المُؤمِن عربیٌّ». باش تا قرشی شوی که تا نسبت با محمد درست کرده باشی که «العُلَماءُ وَرَثَةُ الأنبیاء». چون هاشمی و مطلبی شوی «واشواقاً إِلی لقاءِ إخوانی» در حق تو درست آید. «وَیُزَکّیهم» خود در این مقام بدانی چه بود؛ «وَیُعَلِّمُهُم الکتاب» امت خود را کتاب درآموزد یعنی قرآن و حکمت؛ این حکمت، آن باشد که «آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناه مِنْ لَدُنّا عِلْماً»؛ و با ایشان بگوید آنچه گفتنی باشد. «وَمَنْ یُؤتی الحِکْمَةَ فَقَدْ أوتیَ خَیْراً کثیرا» این جمله گواهی می‌‬دهد. یا محمد: ترا بیاموختیم آنچه ندانستی «وَعَلَّمُکَ مالَم تَکُنْ تَعْلَمُ وکانَ فَضْلُ اللّه عَلَیْکَ عَظیماً». ای محمد: تخلّق کن به اخلاق ما و از فضل و اخلاق ما که به تو داده باشیم تو نیز جرعه‌ای بر بیچارگان ریز تا هرکه ترا بیند ما را دیده باشد؛ و هرکه مطیع تو شود، مطیع ما شده باشد: «مُنْ یُطْعِ الرَّسولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُم مالُمْ تَکونوا تَعْلَمون» این معنی باشد.
هوش مصنوعی: ای کاش به آنچه که باید برسی تا عربی شوی و زبان پیامبر را بشناسی؛ چراکه ایمان به تو هویت عربی می‌دهد. تلاش کن تا به قبیله قریش بپیوندی و پیوندی با محمد داشته باشی. دانشمندان وارثان پیامبران هستند و وقتی هاشمی و مطلبی شوی، شوق دیدار برادرانت در تو شعله‌ور می‌شود. در این مقام، درک خواهی کرد که تصفیه‌ای از جانب خداوند چه معنایی دارد و او به امت خود کتاب و حکمت می‌آموزد. این حکمت، در حقیقت رحمت خداوند و دانشی است که از جانب او به تو داده شده است. محمد، تو به آنچه نمی‌دانستی آموخته شدی و خداوند بر تو نعمتی بزرگ ارزانی داشته است. باید به اخلاق و ویژگی‌های ما متخلق شوی و از فضل ما به دیگران بنوشانی تا هر که تو را ببیند، ما را دیده باشد. هر کسی که از تو اطاعت کند، در حقیقت از ما اطاعت کرده است و تو را به آنچه نمی‌دانستی آموزش خواهد داد.
پس چون منت آمد، بعثت محمد مؤمنان را؛ پس کافران را از آن چه شود؟ «سواءٌ عَلَیْهم أَأَنذَرْتُهم أمْ لَمْ تُنْذِرهُم لایُؤمنون». بوجهل و بولهب از آیت «وَماأرْسَلناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالمین» چه سود یافتند؟ آن ندیده‌‬ای که آفتاب راحت همه جهان باشد، و رحمت جمله‌ی عالمیان آمد؟ اما اگر بر گلخن تابد، بوی‌های کریه از آن برآید و پیدا شود. و اگر بر گلشن تابد، بوی‌های خوش از آنجا برآید و بادید آید. این خلل نه از آفتاب آمد، بلکه خلل و تفاوت از اصل و جرم آن چیزها آمد. آن ندیده‌‬ای که آفتاب چون بر روی ما می‌‬آید، روی ما سیاه شود! و چون بر جامه آید، جرم جامه را سفید کند؟
هوش مصنوعی: هنگامی که وقت ظهور و رسالت محمد فرا رسید، وضعیت مؤمنان مشخص شد. اما کافران چه وضعیتی خواهند داشت؟ «برای آن‌ها فرقی ندارد که زنهارشان بدهی یا ندهی، به ایمان نمی‌رسند». ابوجهل و ابولهب از آیه «ما تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم» چه چیزی دریافت کردند؟ آن درختی که نور خورشید بر آن می‌تابد و نمایانگر رحمت برای همه‌ی موجودات است، اگر بر روی آلودگی‌ها بتابد، بوی نامطبوعی تولید می‌کند، و اگر بر روی گل و گیاه بتابد، بوی خوشی از آن برمی‌خیزد. این مشکل ناشی از تابش خورشید نیست، بلکه به خود آن چیزها بستگی دارد. آیا امکان دارد که تابش خورشید باعث سیاه شدن روی ما شود؟ و آیا ممکن است که تابش آن بر روی لباس، آن را سفید کند؟
ای عزیز آب‌، سبب حیوة و قوت ماهی آمد؛ اما سبب موت دیگران آمد. اینجا ترا معلوم شود که «وَتَمَّت کَلِمَةُ رَبِّک صِدْقاً وَعَدْلاً» چه باشد. اینجا بدانیکه آفتاب نور اللّه چرا گوهر مصطفی را سبب منوری و نور آمد؛ و گوهر ابلیس را سبب ضلالت و مظلمی و ظلمت آمد که تا از نور محمد، ایمان خیزد و از نور ابلیس، کفر و خذلان خیزد. این معنی را از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «بُعِثْتُ داعِیاً وَلَیْسَ إِلیَّ مِن الهِدایة شیء، وَخُلِقَ إِبلیسُ مُضِلاً وَلَیْسَ إِلیْه مِن الضَّلالَةِ شیءُ». دریغا چه توان کرد؟! «لامُبَدِّلَ لِکَلِماتِه»! و جای دیگر گفت: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّه تَبْدیلاً» این معنی دارد. «وَمَن یهدی اللّهُ فلا مُضِلَّ لَه و مَن یُضْلِلْ فلاهادِیَ لَه» دریغا از این آیت چه فهم کرده‌‬ای؟ مگر که «یس و القرآنِ الحکیم» بیان این با تو نکرده است؟
هوش مصنوعی: ای انسان، آب می‌تواند به زندگی و قدرت ماهی کمک کند؛ اما برای دیگر موجودات، سبب مرگ است. این نکته را درک کن که کلام خدا چه معنا دارد. باید بدانی که نور آفتاب به نورانی کردن مقام پیامبر (مصطفی) منجر می‌شود و در عوض، در مورد ابلیس، سبب گمراهی و تاریکی می‌گردد. از نور محمد ایمان حاصل می‌شود و از نور ابلیس، کفر و شکست. این مفهوم را از پیامبر بشنوی که فرمود: «من به عنوان دعوت‌کننده فرستاده شده‌ام و هیچ چیزی از هدایت به من تعلق ندارد، و ابلیس به عنوان گمراه‌کننده خلق شده و هیچ چیزی از گمراهی به او تعلق ندارد». افسوس که چه کار می‌توان کرد! «هیچ کسی نمی‌تواند کلمات او را تغییر دهد» و در جای دیگر گفته است: «برای سنن خدا هیچ تغییری نمی‌توان یافت». این نکته بسیار مهم است. «هر کسی که خدا هدایت کند، هیچ کس نمی‌تواند او را گمراه کند و هر که را گمراه کند، هیچ هدایتگری برای او نخواهد بود». افسوس که از این آیه چه درک کرده‌ای؟ مگر «یس» و «قرآن حکیم» این موضوع را برایت روشن نکرده‌اند؟
ای عزیز حکمت، آن باشد که هرچه هست و بود و شاید بود، نشاید و نشایستی که به خلاف آن بودی؛ سفیدی، هرگز بی سیاهی نشایستی؛ آسمان، بی زمین لایق نبودی؛ جوهر بی عرض متصور نشدی؛ محمد، بی ابلیس نشایستی؛ طاعت بی عصیان و کفر بی ایمان، صورت نبستی؛ و همچنین جمله‌ی اضداد. «وَبِضِدِّها تَتَبَیِّنُ الأشیاء» این بود. ایمان محمد، بی کفر ابلیس نتوانست بودن. اگر ممکن باشد که «هواللّه الخالِقُ البارِیُّ المُصَوِّرُ» نباشد، ممکن باشد که محمد و ایمان محمد نباشد؛ و اگر «الجَّبارُ المُتکَّبرُ القَهّار» صورت بندد که نباشد، صورت توان بست که ابلیس و کفر او نباشد. پس پدید آمد که سعادت محمد، بی شقاوت ابلیس نبود؛ و ابوبکر و عمر، بی ابوجهل و ابولهب نباشد. «مامِنْ نَبیّ إلّا وَلَهُ نَظیر فی أُمّتِه» این باشد. هیچ ولی نباشد الا که فاسقی ملازم روزگار او نبود؛ و نبی هرگز بی غافل نباشد؛ و صادق هرگز بی فاسق نباشد. مصطفی- علیه السلام- سبب رحمت عالمیان بود؛ اما در حق ابوجهل، سبب آن بود که تا کمال شقاوت گوهر او از او پیدا شد. هرگز شنیده‬‌ای که نور سیاه ابلیس و ابوجهل از سر تا قدم با نور احمد چه می‬‌گوید: این بیت‌ها گوش دار:
هوش مصنوعی: حکمت آن است که هر چیزی تنها با وجود ضد خود معنا پیدا می‌کند. برای مثال، سفیدی بدون سیاهی، آسمان بدون زمین و جوهر بدون عرض نمی‌توانند وجود داشته باشند. ایمان کسی مانند محمد بدون کفر ابلیس معنا ندارد. بنابراین، وجود سعادت محمد با شقاوت ابلیس و حضور ابوجهل و ابولهب در کنار دیگر شخصیت‌ها مرتبط است. هیچ ولی یا نبی‌ای وجود ندارد که بدون وجود فاسق‌ها و غافلان در زمان خود باشد. حتی مصطفی، پیامبر رحمت، باعث ظهور کامل شقاوت ابوجهل نیز بود. در نهایت، این نکته را باید به یاد داشت که وجود هر چیز به وسیله تضادها و ضدهای آن مشخص می‌شود.
ای نوش لبان چه زهر نابی بر من
وی رحمت دیگران عذابی بر من
هوش مصنوعی: ای نوش لبان، تو چه زهر دل‌انگیزی بر من داری! و ای رحمت دیگران، تو برای من عذابی سنگین هستی.
دستم ندهی و دست تابی بر من
خورشید جهانی و نتابی بر من
هوش مصنوعی: اگر دستم را به من ندهی و به سوی من نتابی، تو مثل خورشید جهانی هستی که نورش را بر من نمی‌تاباند.
ای عزیز هر کاری که با غیری منسوب بینی بجز از خدای- تعالی- آن مجاز می‌دان نه حقیقت؛ فاعل حقیقی، خدا را دان. آنجا که گفت: «قُلْ یَتَوفکم مَلِکُ المَوْت» این، مجاز می‬‌دان؛ حقیقتش آن باشد که «اللّهُ یَتَوَفّی الأنْفُسَ حینَ مُوْتِها». راه نمودن محمد، مجاز می‬‌دان؛ و گمراه کردن ابلیس، همچنین مجاز می‬‌دان «یُضِلُّ من یَشاءُ وَیَهْدی من یشاءُ» حقیقت می‬‌دان. گیرم که خلق را اضلال، ابلیس کند ابلیس را بدین صفت که آفرید؟ مگر موسی از بهر این گفت: «إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تشاءُ وَتَهْدی مَن تشاء». دریغا گناه‌، خود همه ازوست. کسی را چه گناه باشد؟! مگر این بیت‌ها نشنیده‬‌ای؟ :
هوش مصنوعی: عزیزم، هرگاه کاری را غیر از خداوند ببینی که انجام می‌شود، فقط به این دلیل که او را نمی‌شناسی، بدان که این فقط یک علامت است و حقیقت ندارد. فاعل واقعی همه چیز خداوند است. وقتی گفته می‌شود: «فرشته مرگ شما را می‌گیرد»، بدان که این فقط یک نماد است و حقیقت این است که «خداوند جان‌ها را در وقت مرگ می‌گیرد». همچنین وقتی پیامبر به راهنمایی می‌پردازد نیز فقط یک نماد است و گمراهی ابلیس نیز به همین شکل. هرچند گفته می‌شود که ابلیس برخی را گمراه می‌کند، اما آیا او خود را با این صفت آفریده است؟ موسی نیز در این مورد گفت: «این فقط فتنه توست که برخی را گمراه و برخی را هدایت می‌کنی». آه، تمام گناهان از خود ماست. آیا کسی دیگری را می‌توان سرزنش کرد؟ آیا این اشعار را نشنیده‌ای؟
همه رنج من از بلغاریان‌ست
که مادامم همی باید کشیدن
هوش مصنوعی: تمام درد و رنج من ناشی از بلغاری‌هاست که هر لحظه باید آن را تحمل کنم.
گنه بلغاریان را نیز هم نیست
بگویم گر تو بتوانی شنیدن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر تو بتوانی، می‌توانی از گناه بلغاریان صحبت کنی، ولی من نمی‌توانم آن را بگویم. در واقع، این بیان‌کننده این است که گناه آن‌ها قابل بیان نیست و ممکن است از شنیدنش بترسی یا نتوانی آن را قبول کنی.
خدایا این بلا و فتنه از توست
ولیکن کس نمی‌‬یارد خجیدن
هوش مصنوعی: ای خدا، این مصیبت و آشفتگی از جانب توست، اما هیچ‌کس جرأت نمی‌کند از این موضوع شرمسار باشد.
همی آرند ترکان را ز بلغار
ز بهر پرده‌ی مردم دریدن
هوش مصنوعی: ترکان از سرزمین بلغار به‌منظور شکستن عفت و حریم مردم در حال پیش‌روی هستند.
لب و دندان آن ترکان چون ماه
بدین خوبی نبایست آفریدن
هوش مصنوعی: لب و دندان آن دختران زیبا مانند ماه هستند و به این خوبی نباید خلق شوند.
که از خوبی لب و دندان ایشان
به دندان لب همی‌باید گزیدن
هوش مصنوعی: باید به زیبایی لب و دندان آنها توجه کرد و از آن لذت برد، حتی اگر گاهی اتفاقاتی ناخوشایند پیش بیاید.
خلق را هدایت به احمد حوالت کنند، و ضلالت با ابلیس. پس چرا در حق ابوطالب عم او با او خطاب کنند که «إِنَّکَ لاتَهْدی مَنْ أَحبَبْتَ وَلکِنَّ اللّهَ یَهْدی مَن یشاء»؟ ای‌ عزیز هرچه در ملک و ملکوت است، هر یکی مسخّر کاری معین است؛ اما آدمی مسخر یک کار معین نیست بلکه مسخر مختاری است: چنانکه احراق بر آتش بستند، اختیار در آدمی بستند؛ چنانکه آتش را جز سوزندگی صفتی نیست و آدمی را جز مختاری صفتی نیست؛ پس چون محل اختیار آمد، به واسطه‌ی اختیار ازو کارهای مختلف در وجود آید؛ اگر خواهد، که حرکت کند از جانب چپ؛ و اگر خواهد از جانب راست؛ اگر خواهد، ساکن باشد؛ و اگر خواهد متحرک. از بهر این کار او را بدین عالم ابتلا و امتحان فرستادند که «لِیَبلُوَکُمْ أَیُّکُم أحسَنُ عَمَلا». اگر خواهد، مختار مطیع بود؛ و اگر خواهد نبود. پس مختاری در آدمی، چون مطبوعی آب و آتش و نان و گوشت است در ترطیب و احراق و سیری و غذا دادن بعد ما که هرکه را برای سعادت آفریدند جز مختار حرکات اهل سعادت نباشد، و هر که را برای شقاوت آفریدند جز اعمال اهل شقاوت نباشد. اهل ایمان را بیان می‬‌کند «أمّا الذین آمَنوا وَعَمِلوا الصالحاتِ فَلَهُمْ جناتُ المأوی نُزَلاً بما کانوا یَعْمَلون»؛ و اهل کفر را قدح کرد و وعید آتش فرمود که «وَأمّا الذین فَسَقوا فَمَأْواهُمُ النارُ کُلَّماارادُوا أنْ یَخْرُجوا مِنها أُعیدُوها فیها»، اما شیوه‌ی ارادت‌، در شرع مقبول نیست و شرع می‬‌گوید: «إِعْمَلوا فَکُلُّ مُیَسَّرٌ لِما خُلِقَ لَهُ». اینجا دانم که ترا در خاطر آید که پس دعوت و بعثت انبیا و رسل نیز چه فایده بود؟
هوش مصنوعی: انسان‎ها به راهنمایی پیامبر احمد (ص) هدایت می‌شوند و گمراهی به ابلیس نسبت داده می‌شود. اما چرا در مورد ابوطالب، عموی پیامبر، گفته می‌شود: «تو نمی‌توانی کسانی را که دوست داری هدایت کنی، اما خداوند هر کس را بخواهد هدایت می‌کند»؟ عزیزان، در عالم وجود هر موجود به کار خاصی مشغول است؛ اما انسان به یک کار مشخص محدود نیست و دارای اختیار است. همان‌طور که آتش فقط ویژگی سوزاندن دارد، انسان نیز ویژگی اختیار دارد. وقتی صحبت از اختیار می‌شود، کارهای مختلف ممکن است از انسان سر بزند؛ او می‌تواند به سمت چپ برود یا به سمت راست، می‌تواند ساکن باشد یا حرکت کند. به همین دلیل، انسان به این دنیا برای آزمایش فرستاده شده است تا معلوم شود کدام یک از آن‌ها اعمال شایسته‌تری دارند. انسان می‌تواند از روی اختیار مطیع باشد یا نباشد. اختیار در انسان به گونه‌ای است که شبیه به صفات آب، آتش، نان و گوشت است، که هر یک در زمان و مکان خاص خود عمل می‌کنند. کسانی که برای سعادت آفریده شده‌اند، اختیار حرکات آن‌ها مربوط به سعادت است و کسانی که برای شقاوت آفریده شده‌اند، اعمال ناپسند خواهند داشت. خداوند در خصوص اهل ایمان می‌فرماید: «کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، برای آنان باغ‌هایی از بهشت خواهد بود». و برای اهل کفر عذاب معرفی می‌کند و می‌گوید: «کسانی که سرپیچی کردند، سرانجامشان آتش است و هر بار که بخواهند از آن خارج شوند، به درون آن بازگردانده می‌شوند». اما روش ارادت در شرع مقبول نیست و دین می‌گوید: «عمل کنید، هر کس برای آنچه آفریده شده، آسان می‌سازد». در اینجا ممکن است از خود بپرسید که پس دعوت و فرستادن پیامبران چه فایده‌ای دارد؟
ای عزیز دعوت انبیا و رسل نیز یکی آمد از اسباب حصول علم به سعادت و شقاوت‌؛ و مثال این، چنان باشد مثلاً که عسل در پیش کسی نهند و او را آرزوی عسل بود، و در آن عسل زهر است؛ اگر مخبری آنجا نبود؛ به جهل مرد، انگبین به زهر آمیخته بخورد و از خوردن آن، او را جز هلاک حاصل او نباشد. اکنون اگر مردی او را گوید که عسل آمیخته است به زهر، و او این مرد را دروغ‌زن نداند لابد به ترک خوردن آن عسل او را ضرورة باشد؛ و این اخبار، سبب حیوة او باشد. اکنون بدان ای عزیز که «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً» دنیا و شهوت دنیا چون عسل دان که گفتم؛ و خلق همه عاشق دنیا شده‬‌اند؛ زیرا که نزد ایشان آن شهوات دنیا لذیذ‌ست در حال، و از بهر لذت یک ساعت بسیاری عذاب آخرت حاصل می‬‌آید که «رَبُّ شَهْوَةِ ساعةِ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَویلا». پیغامبران، مخبران و آگاه‌کنندگان آمدند مر زهر دنیا را، و گفتند: دنیا ماری‌ست که زهر دارد، و اگر از زهر احتراز کنند سود دارد ایشان را. مصطفی گوید: «الدُنْیا حَیَّةٌ قاتِلةٌ»؛ و جایی دیگر، قرآن بیان می‬‌کند: «إِعْلَموا إنّما الحیوةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ و زینَةٌ و تَفَاخُرٌ بَیْنَکُم و تَکاثُرٌ فی الأموال و الأولاد».
هوش مصنوعی: دعوت پیامبران و فرستادگان الهی به‌منزله ابزاری برای دستیابی به علم در راستای نیکبختی و بدبختی انسان‌هاست. اگر فردی بخواهد عسل را که در واقع زهر است، تناول کند و هیچ اطلاعی از آن نداشته باشد، تنها به خاطر نادانی‌اش هلاک خواهد شد. اما اگر کسی به او بگوید که این عسل مشمّش به زهر است و او هم به آن فرد اعتماد کند، قطعا از خوردن آن عسل خودداری خواهد کرد و این آگاهی برای او نجات‌دهنده خواهد بود. پیامبران نیز برای اطلاع‌رسانی در مورد خطرات دنیا و شهوت‌های آن آمده‌اند که می‌توان آنها را زهر دنیا دانست. انسان‌ها به دنیا و لذت‌های آن بسیار علاقه‌مند هستند و در عین حال از پیامدها و عذاب‌هایی که در پی این لذت‌ها خواهد آمد، غافل‌اند. بنابراین، پیامبران آمده‌اند تا به ما هشدار دهند که از این زهر دنیا دوری کنیم. دنیا شبیه به مار سمی است و در قرآن نیز بیان شده که زندگی دنیوی چیزی جز بازی و سرگرمی نیست و انسان‌ها در آن به فخر و مباهات نسبت به یکدیگر می‌پردازند و خود را به جمع‌آوری مال و فرزندان مشغول می‌کنند.
اینجا خلق سه گروه آمدند: گروهی ایشان را صادق داشتند؛ به‌ترک دنیا بگفتند، و همگی به آخرت مشغول شدند تا فلاح و سعادت ابد یافتند. و گروهی به نهج شریعت احمدی رفتند و دخل به دنیا ساختند؛ و لیکن مشغول آن گشتند تا از رستگان شدند؛ و آنچه می‌توانستند از عمل صالح کردند که «وَأن لَیْسَ للانسان إِلّا ماسعی». و گروهی دیگر، وعظ و پند انبیا فراموش کردند؛ و از پی شهوت برفتند تا هلاک شدند و گفتند: «تُریدونَ أنْ تَصُدّونا عَمّا کانَیَعْبُدُ آباؤنا».
هوش مصنوعی: سه گروه از مردم به اینجا آمدند: گروهی بودند که خودشان را راستگو می‌دانستند و به ترک دنیا پرداختند و به آخرت توجه کردند تا به سعادت و رستگاری جاودان دست یابند. گروه دیگری به پیروی از شریعت پیامبر اسلام پرداختند و در دنیا مشغول شدند و در این مسیر از رستگاری برخوردار شدند و کارهای نیکو انجام دادند، چون می‌دانستند که «انسان تنها بهره‌اش از زحماتش است». اما گروه سوم، نصایح و پندهای پیامبران را فراموش کردند و به دنبال لذت‌های دنیوی رفتند تا به هلاکت رسیدند و گفتند: «آیا شما می‌خواهید ما را از آنچه پدران‌مان عبادت می‌کردند، بازدارید؟»
دریغا ندانم که از ابن عطا این کلمه شنیده‌‬ای یا نه که «إِنَّ اللّهُ یُعامِلالعِبادَ فی الأبدِ علی ما عامَلَهُم فی الأزَل»؟ گفت: در ابد با بندگان خود آن کند که در ازل کرده باشد. این کلمه از آنجا گفت که «کُلُّ مَوْلودِ یولَدُ علی الفِطْرَةِ فَأَبَواهُ یَهُودانِه اویُنصِّرانِه اویُمَجِّسانِه» یعنی هرکه از فطرت، سعید آمد در آخرت سعید باشد؛ و هرکه در فطرت، شقی آمد در آخرت شقی باشد. از خدا بشنو: «فِطْرَةُ اللّهِ الّتی فَطَر الناسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْق اللّه ذلکَ الدینُ القَیِّمُ». همه بیان‌ها از این آیت حاصل شده است.
هوش مصنوعی: افسوس، نمی‌دانم که آیا این جمله را از ابن عطا شنیده‌ای یا نه: «خداوند در عالم ابد با بندگان خود همان‌طور رفتار می‌کند که در عالم ازل رفتار کرده است». این جمله به این نکته اشاره دارد که همه انسان‌ها بر اساس فطرت خود متولد می‌شوند و والدینشان می‌توانند آنها را تحت تأثیر قرار دهند و به یکی از ادیان یهودی، مسیحی یا مجوسی هدایت کنند. هر کس که در فطرت خود خوشبخت باشد، در آخرت نیز خوشبخت خواهد بود و هر کس که در فطرت خود بدبخت باشد، در آخرت نیز بدبخت خواهد بود. خداوند می‌فرماید: «فطرتی که خداوند انسان‌ها را بر اساس آن خلق کرده، تغییرپذیر نیست و آن دین راستین است». تمامی این نکات از این آیه الهام گرفته شده است.
ای عزیز اینجا سرّی غریب بدان. دنیا را محک آخرت کردند و قالب را محک جان کردند. «صِبْغَةُ اللّهِ وَمَنْ أحسنُ مِن اللّهِ صِبْغَةَ» جوابی شافی و بیانی وافی با خود دارد. گوش دار، از مصطفی- علیه السلام- بشنو که «الدُنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ» دنیا خمی‌ست میان ازل و ابد آمده، و در این خم جمله‌ی رنگ‌ها پیدا آمده است. سعادت از دنیا و قالب، ظاهر شد؛ و شقاوت همچنین، و اگرنه در فطرت همه یکسان بودند؛ تفاوت از خلقت نیامد «ماتری فی خَلق الرحمن مِن تفاوُتٍ» بلکه از قوابل و قالب آمد. اگر دنیا و قالب ضرورت نبودی، چرا مصطفی را بدان حال بازگذاشتندی که به دعا و تضرع گفتی: «لَیْتَ رَبَّ مُحَمَّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحمداً»؛ و با ابوبکر گوید: «لیتنی کُنْتُ طَیْراً یَطیرُ»، با عمر گوید: «لَیْتَنی کُنْتُ شَجَرةً تُعْضَد»؟ دریغا این فریاد از دنیا و قالب برمی‬‌آ‌ید؛ واگرنه، این سخن را و این شکایت نبی و ولی را با حقیقت چه کار؟ معنی سخن این سه بزرگ، یعنی مصطفی و ابوبکر و عمر، آنست که کاشکی ما را در عالم فطرت و حقیقت بگذاشتندی، و هرگز ما را به عالم خلقت نفرستادندی.
هوش مصنوعی: این‌جا راز عجیبی نهفته است. دنیا را به عنوان سنجش آخرت قرار داده‌اند و قالب‌ها را برای سنجش جان‌ها. آیه‌ای از قرآن می‌گوید که رنگ خداوند بهترین رنگ‌هاست و در آن خود جوابی جامع و توضیحی کامل وجود دارد. به یاد داشته باش که از پیامبر اسلام -که بر او درود باد- شنیدیم که دنیا زراعت آخرت است. دنیا شکلی موقتی و میان این جهان و آن جهان است که در این میان رنگ‌ها و تجربه‌های گوناگون پدید آمده‌اند. سعادت و شقاوت از این دنیا و از ساختارهای آن پدید می‌آید، و اگر نه، فطرت همگان باید یکسان بود و تفاوتی از آفریدگار نمی‌آمد. اما این تفاوت‌ها از ساختارها و قالب‌ها ناشی می‌شود. اگر دنیا و قالب‌ها ضرورتی نداشتند، چرا پیامبر چنین دعاهایی می‌کرد که ای کاش خداوند محمد را نمی‌آفرید؟ و چرا با ابوبکر می‌گوید: ای کاش پرنده‌ای بودم؟ و با عمر می‌گوید: ای کاش درختی بودم که قطع می‌شدم؟ این نداها از دنیا و ساختار آن برمی‌خیزد، و اگرنه این سخنان را چه ارتباطی به حقیقت دارد؟ معنی این سخنان بزرگواران، یعنی پیامبر و دو دوستش، این است که ای کاش ما را در عالم فطرت و حقیقت رها می‌کردند و هرگز ما را به دنیای آفریده‌ها فرستاده نمی‌شدیم.
ای عزیز آدمی یک صفت ندارد بلکه صفات بسیار دارد. در هر یک از بنی آدم دو باعث است: یکی رحمانی و دیگر شیطانی: قالب و نفس شیطانی بود، و جان و دل رحمانی بود؛ و اول چیزی که در قالب آمد نفس بود. اگر سبق و پیشی قلب یافتی، هرگز نفس را در عالم نگذاشتی و قالب، کثافتی دارد به‌اضافت با قلب؛ و نفس‌، صفت ظلمت دارد، و قالب نیز از خاک‌ست و ظلمت دارد؛ و با یکدیگر انس و الفت گرفته‌‬اند. نفس را وطن، پهلوی چپ آمد؛ و قلب را وطن، صدر آمد. نفس را هر لحظه‌‬ای مزید هوا و ضلالت می‌دهند و دل را هر ساعتی به نور معرفت مزیّن می‌کنند که «أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ للإِسْلامِ فهو علی نور مِنْ رَبِّه».
هوش مصنوعی: آدمیان دارای صفات متعددی هستند و هر فرد ترکیبی از دو نیروی متفاوت است: یکی رحمانی و دیگری شیطانی. طبیعت انسان شامل قالب جسمانی و نفس است که به شیطان وابسته می‌باشد، در حالی که جان و دل به سوی رحمت و نور گرایش دارند. اولین چیزی که به قالب تعلق دارد، نفس است. اگر قلب برتری داشته باشد، انسان هرگز نفس را در زندگی خود نخواهد پذیرفت؛ زیرا این جسم دنیوی کثیف و از خاک است و به ظلمت مربوط می‌شود. نفس و جسم به طور طبیعی به یکدیگر وابسته‌اند. محل استقرار نفس در سمت چپ و محل قلب در صدر بدن قرار دارد. نفس در هر لحظه به دنبال امیال و گمراهی‌ها است، در حالی که دل به طور مستمر با نور معرفت روشن می‌شود.
پس در این معنی خلق سه گروه آمدند: گروهی را توفیق دادند تا روح ایشان نفس را مقهور کرد تا سعادت یافتند: «و إنّ جُنْدَنا لَهُمُ الغالبونَ» این معنی باشد و گروهی را شقاوت در راه نهادند تا نفس ایشان روح را غلبه کرد و شقاوت یافتند؛ «أُولئِکَ حِزْبُ الشَیْطانِ» این باشد. گروهی سوم را موقوف ماندند تا وقت مرگ؛ اگر هنگام مرگ، جان آدمی رنگ نفس گیرد، شقاوت با دید آید؛ و اگر رنگ دل گیرد، سعادت پیدا شود و اگر موقوف بماند از اهل اعراف شود که «وعلی الأَعْرافِ رِجال یُعْرفون کُلاً بِسیماهُم». از مصطفی بشنو این معنی که گفت: «إنّما الأَعْمالُ بخواتیمها».
هوش مصنوعی: در اینجا سه گروه از انسان‌ها مورد اشاره قرار گرفته‌اند. برخی از افراد به موفقیت خواهند رسید زیرا روح آن‌ها بر نفس غلبه کرده و به سعادت دست پیدا می‌کنند. گروهی دیگر با شقاوت مواجه خواهند شد چرا که نفس بر روح آنان غالب شده است. گروه سوم در میانه راه باقی می‌مانند تا زمان مرگ. اگر در لحظه مرگ، جان آن‌ها تحت تأثیر نفس قرار گیرد، شقاوت به سراغشان می‌آید، و اگر روح و دل آنان غلبه کنند، به سعادت خواهند رسید. اما اگر در این حالت مشخص نشوند، در رده اهل اعراف قرار می‌گیرند. در نهایت، اشاره‌ای به اهمیت نتایج اعمال و آنچه در پایان زندگی محقق می‌شود، نیز وجود دارد.
دریغا هر چند بیش می‬‌نویسم اشکال بیش می‬‌آید! دریغا تو هنوز در نفس اماره مقیم مانده‌‬ای! این اسرار جز به گوش قال نتوانی شنیدن. باش تا نفس تو مسلمان شود که «أَسْلَمَ شَیْطانی علی یدی» و رنگ دل گیرد تا دل آنچه به زبان قال نتواند گفت با تو، به زبان حال بگوید. از این کلمه آگاه شوی که «لِسانُ الحالِ أَنْطَقُ مِن لِسانِ القال». هرچه می‌شنوی اگر ندانی، عذری پیش آر، و آنرا وجهی بنه؛ و اگر بدانی، مبارک باد.
هوش مصنوعی: چقدر افسوس که هر چه بیشتر می‌نویسم، مشکلات بیشتری به وجود می‌آید! افسوس که هنوز در دنیا و نفس خود گرفتار مانده‌ای! این رازها را نمی‌توانی جز به وسیله زبان حقیقت بشنوی. صبر کن تا نفس تو خالص و مسلمان شود، تا آنچه را نمی‌توانی با زبان بیان کنی، با حالت و رفتار به تو بگوید. این را در نظر داشته باش که زبان حال بیشتر از زبان گفتار سخن می‌گوید. هرچه می‌شنوی، اگر ندانسته‌ای، عذری بیاور و برای آن توجیهی بساز؛ و اگر می‌دانی، به تو تبریک می‌گویم.
دانی که نعت مسلمانی چه آمد؟ بر خوان این آیت که «الذَّین یَسْتَمِعُونَ القَولَ فیَتّبِعونَ أحْسَنَه». هرچه داند، مسلم دارد؛ و هرچه نداند، عذری بنهد. دریغا مگر مصطفی از اینجا گفت: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمونَ مِنْ لسانِه وَیَدهِ». و قرآن از منکران شکایت چنین می‬‌کند: «وإذْ لَمْ یهتدوا به فَسَیَقولون هذا إِفْکٌ قَدیم» یعنی که چون به سخن راه نبردندی، گویندی؛ دروغ است. ما هرگز این از پدران و مادران خویش نشنیده‌‬ایم «ماسَمعْنا بِهذا فیآبائنا الأوِلین». جواب ایشان باز دادند که «أَنْتُم و آباؤُکُم فی ضَلال مبین».
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که ویژگی‌های یک مسلمان چیست؟ به این آیه مراجعه کن که می‌گوید «آن‌هایی که سخن را می‌شنوند و از بهترین آن پیروی می‌کنند». هر آنچه را که می‌داند، از مسلمانی اوست؛ و هر آنچه را که نمی‌داند، برایش عذر و توجیهی است. افسوس که پیامبر در این باره گفت: «مسلمان کسی است که مسلمانان دیگر از زبان و دستش در امان باشند». و قرآن از کسانی که به حقایق ایمان نمی‌آورند، بدینگونه شکایت می‌کند: «و هنگامی که هدایت نیابند، خواهند گفت: این دروغی قدیمی است». به این معنا که چون به سخن گوش ندادند، خواهند گفت: «ما هرگز این را از پدران و مادران خود نشنیده‌ایم». آنها به این پاسخ داده‌اند که «شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری هستید».
ظاهربینان گویند: ما این کلمات از شافعی و ابوحنیفه نشنیده‌‬ایم، و آن دیگر گوید که علی چنین گفت، و دیگری گوید که ابن عباس چنین گفت. دریغا این قدر نمی‬‌دانی که مصطفی- علیه السلام- چرا با معاذ جبل گفت که «قِسِ الأُمُورَ بِرَأْیِک»؟ گفت: هرچه بر تو مشکل گردد، فتوای آن با دل خود رجوع کن «وَیَجوزُ ولایَجوزُ». از مفتی دل خود، قبول کن، دل را می‬‌گویم نه نفس اماره. چون مفتی ما نفس اماره بود و ما پی او گیریم، لاجرم حال ما از این که هست بدتر بود. ما را مخالفت نفس، واجب و فریضه است. مگر که این کلمه نشنیده‌‬ای که خدای- تعالی- با داود پیغامبر چه گفت؟ «یا داودُ تَقَرَبْ إِلیَّ بِعَداوَةِ نَفْسَکَ» ای داود با من دوستی کن بدانکه نفس را دشمن داری و از بهر من با وی جنگ کن. اما چه گویم؟ در این معنی علمای جاهل ترا از جاهلان شمرند که «العِلْمُ عِلْمان عِلْمٌ بالقَلْبِ و عِلْمٌ باللِّسان» به علم زبان، قناعت کرده‌‬اند و علم قلب را فراموش کرده.
هوش مصنوعی: ظاهر‌نگران می‌گویند که ما کلمات شافعی و ابوحنیفه را نشنیده‌ایم و دیگران می‌گویند علی چنین گفت و دیگری می‌گوید ابن عباس این‌طور بیان کرده است. ای کاش می‌دانستی که پیامبر اسلام چرا به معاذ جبل گفت «امور را با رأی خود قضاوت کن». این جمله به این معنی است که در مواردی که برایت مشکل است، باید به دل خود رجوع کنی. باید توجه داشت که منظور از دل، نفس اماره نیست. چون اگر فتوای ما از نفس اماره نشأت بگیرد، وضعیت ما بدتر خواهد بود. بر ما واجب است که با نفس خود مخالفت کنیم. خداوند به داود پیامبر گفت که با من دوستی کن و بدان که باید به نفس خود به عنوان دشمن نگاه کنی و برای من با آن بجنگی. در این زمینه، علمای نادان کسانی هستند که دانش زبان را به دانش قلب ترجیح می‌دهند و فقط به علم زبان اکتفا کرده و علم قلب را فراموش می‌کنند.
دریغا از دست راهزنان و طفلان نارسیده‌ی علمای روزگار! ای عزیز اگر شافعی و ابوحنیفه که مقتدای‌اُمَّة بودند در این روزگار بودندی، بحمداللّه بسی فواید علوم ربانی و آثار کلمات روحانی بیافتندی؛ و همگی که روی بدین کلمات آوردندی، و جز بدین علوم الهی مشغول نبودندی، و جز این نگفتندی. دریغا مگر که بینای باطن ندارند؟! تو پنداری که «لَیْتَ ربَّ محمدٍ لَمْ یَخْلُق محمّداً» از برای این همه بود که گفتم؟! از بهر ظاهربینان گفت.
هوش مصنوعی: چقدر افسوس بر دست دزدان و کسانی که هنوز از علم بهره‌مند نشده‌اند! ای عزیز، اگر شافعی و ابوحنیفه، که رهبران بزرگ امت بودند، در این زمان حضور داشتند، قطعاً از برکات علوم الهی و تأثیرات کلمات معنوی بهره‌مند می‌شدند؛ و همه کسانی که به این کلمات روی می‌آوردند، تنها به همین علوم الهی مشغول می‌شدند و جز این نمی‌گفتند. آیا واقعاً بینش درونی ندارند؟! آیا فکر می‌کنی که جمله «ای کاش پروردگار محمد، او را خلق نمی‌کرد» به همین دلیل است که گفتم؟! این فقط برای کسانی است که ظاهربین هستند.
ای عزیز چه گویی در این مسأله که بلبل را چه بهتر بود: آن به بود که سراییدن او بر گل باشد و راز خود با گل گوید که معبود و مقصود او گل است، یا آنکه او را در قفسی کنی تا دیگری از شکل او و آواز و نغمات او خوش شود و بهره گیرد؟ حقیقت این گفتار مصطفی «لَیْتَ رَبَّ مُحمّدٍ لَمْ یَخْلُق مُحَمَّداً» این است که می‬‌گوید: کاشکی این قالب نبودی تا در بستان الهی بر گل کبریا سراییدن ثنای «لاأحصی ثناءً علَیْکَ أَنْتَ کَما أَثْنَیْتَ علی نفْسِک» می‬‌گفتمی.
هوش مصنوعی: عزیز، در مورد این مسأله چه نظری داری؟ آیا بهتر نیست که بلبل در باغ بر روی گل بخواند و راز دلش را به گل بگوید، چون گل پرستش و هدف اوست؟ یا اینکه او را در قفسی قرار دهی تا دیگران از زیبایی و آوازش لذت ببرند؟ این صحبت‌های مصطفی را یادآوری می‌کند که می‌گوید: ای کاش این محافظت و قید نبود، تا بتوانم در باغ الهی بر گل کبریا مأثرتاً ثنای خدایی را بگویم که هیچ‌گاه نمی‌توانم آن را وصف کنم.
دریغا مگر که این حدیث نشنیده‬‌ای از محمد مصطفی که گفت: مرا در زمین محمد خوانند و در آسمان فریشتگانم احمد گویند. دریغا نمی‬‌دانی که در عالم الوهیت، او را به چه نام خوانند! گفت: کاشکی محمد نبودمی که محمدی با دنیا و خلق تعلق دارد، و از عالم قالب است! مگر که این آیت نخوانده‌‬ای که«ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْله الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ اوْقُتِل»؟ چه گویی موت و قتل بر جان آید یا بر حقیقت‌؟ اگر محمد نام قالب او نبودی، موت را بدو نسبت نکردندی زیرا که مرگ بر حقیقت او روا نباشد. چندانکه قالب او مرتبت داشت، جان عزیز او را به همین نسبت مرتبت دادند. به جمال قالب از قوالب انسانی در حسن و خوبی بر سرآمد. پس جان نیزش از جملهٔ ارواح ملکی و بشری در اوصاف و اخلاق و علوم و کمال و جلال بر سر آمد. آنچه قالب او را داده‬‌اند از کرامت و عزت، امت او را ندادند. «ما کانَ محمدٌ أباأحَدٍ مِنْ رِجالِکم وَلکِنْ رسولَ اللّهِ و خاتَمَ النَبیّینَ» همین معنی دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش که این صحبت را از محمد مصطفی نشنیده بودی که می‌گوید: اسم من در زمین محمد است و در آسمان، فرشتگان مرا احمد می‌نامند. افسوس که نمی‌دانی او در عالم الوهیت با چه نامی شناخته می‌شود! کاش که محمد نبود، زیرا او به دنیا و مخلوقات وابسته است و از جنس بدن است! آیا این آیه را نخوانده‌ای که می‌گوید: «محمد تنها پیامبری است که پیش از او پیامبران دیگری بودند. حال اگر او بمیرد یا کشته شود...»؟ آیا می‌توانی بگویی مرگ و قتل به جسم او نسبت داده می‌شود یا به ذات او؟ اگر محمد نام جسمش نبود، مرگ به او نسبت داده نمی‌شد، چون مرگ بر حقیقت او جایز نیست. هر چقدر که جسم او مقام و مرتبه داشت، جان او نیز به همان اندازه اعتبار پیدا کرد. او در زیبایی جسم از دیگران برتر است و جانش نیز در اوصاف و اخلاق و علم و کمال و جلال از دیگر ارواح ممتاز است. آنچه که جسم او را از کرامت و عزت بهره‌مند کرده، امت او از آن بی‌بهره هستند. «محمد پدر هیچ‌یک از مردان شما نیست، بلکه فرستاده خدا و خاتم پیامبران است» بیان‌گر همین معناست.
دریغا وقتی دیگر گفت: «لی خمسةُ اسماءٍ: أنا محمدٌ و أنَا احمد و أنا الماحیُ وأنا العاقب و أنا الحاشِرُ». تو خود بیان این نامها نخوانده‌‬ای از لوح دل، نامی دیگرش چه دانی؟ شب معراج او را نبی خواندند که «سلامٌ علَیْک أیُّها النبیّ». و جای دیگر گفت: «یا أیُّها النَبّی اتَّق اللّهَ». و او خود را سید می‬‌خواند که «أنا سَیِّدُ وُلِد آدم». «یس و القُرآنِ الحکیم» همین معنی دارد یعنی که «یا سیِّدَ المُرسَلین». اگر خواهی که نام روح مصطفی بدانی ازاصحاب او شو که «أصحابی کالنُّجومِ»؛ و طریق آنکه از اصحاب او شوی، آن است که اصحاب او را محب شوی، و بدیشان تَشَبُّه کنی در اخلاق و صفات «مَن تَشَّبَة بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُم». مرد به محبت و متابعت اولیا و اصحاب پیغامبران، از اصحاب پیغامبر شود که «المَرءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ»، چون محبت ایشان درست گشت، در این مقام اخوانیت با ابوبکر و عمر درست گشت، و او را بدین عالم رؤیت راه دهند که «رأی قَلْبی رَبّی».
هوش مصنوعی: نفس‌اش را به پنج نام معرفی کرد: «من محمد هستم، من احمد هستم، من ماحی هستم، من عاقب هستم و من حاشر هستم». آیا با بیان این نام‌ها از درون قلب‌تان نبوده‌اید، پس نام دیگری‌اش را چگونه می‌دانید؟ در شب معراج لقب نبی به او داده شد که «سلام بر تو ای نبی». در جای دیگری گفت: «ای نبی، از خداوند پرهیز کن». او خود را آقا و سید می‌نامد؛ «من سید پسران آدم هستم». عبارت «یس و قرآن حکیم» به همین معناست که یعنی «ای آقا و سید فرستادگان». اگر می‌خواهی نام روح مصطفی را بشناسی، باید از اصحاب او بشوی، چون «اصحاب من مانند ستاره‌ها هستند»؛ و راه آنکه از اصحابش شوی، این است که به ایشان محبت ورزی و در اخلاق و صفات‌شان مشابهت کنی، زیرا «هر کسی به قومی شبیه شود، از آن‌هاست». کسی که به محبت و پیشروی اولیا و اصحاب پیامبران بپردازد، از اصحاب آن پیامبران خواهد شد؛ چون «انسان با کسی که او را دوست دارد، همراه است». وقتی محبت نسبت به آنان درست شد، در این مقام برادری با ابوبکر و عمر نیز برقرار می‌شود و او به این طریق در این عالم، راهی برای رؤیت پیدا می‌کند که «چشم قلب من پروردگارم را می‌بیند».
از خدا بشنو که نام روح محمد چیست تا بدانی که «رأی قَلبی رَبّی» چه معنی دارد. این آیت بر خوان که «یا أیُّها النَبیُّ إِنّا أَرْسَلناک شاهداً و مُبَشِراً و نَذیراً و داعِیا إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ و سِراجاً منیراً». این همه پنج نام، نام جان محمد آمد؛ و طراز علم، نزد این نام‌ها این گوید که «وسِراجاً مِنیرا». مرتد است که از خوانده و یا شنیده گوید، از دید گوید؛ اما از دیدن خدا که «أَلَمْ تَرَ إِلی ربِّکَ» و «لِی مَع اللّهِ وَقْتٌ لایَسَعُنی فیه مَلَکٌ مُقَرَّبٌ ولانبیُّ مُرْسَل»؛ از شنیده گوید «واللّهُ یُدعُو إلی دارِالسّلام». خدا- جل جلاله- این همه که می‌گویم و صد هزار چندین داده است در مکتب «کَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الایمان» به زبان معلم «وَعَلَمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها» در مدرسهٔ «عَلَمَ بالقَلَمِ عَلَّم الإِنسانَ مالَمْ یَعْلَمْ» و معلوم من کرده است.
هوش مصنوعی: بشنو از خدا که نام روح محمد چیست تا متوجه شوی مفهوم «رأی قلبی ربّی» چیست. در این آیه آمده است: «ای پیامبر، ما تو را شاهد و بشارت‌دهنده و نذیر و دعوت‌کننده به سوی خداوند با اجازه‌اش و چراغ روشنی بخش فرستاده‌ایم». این پنج نام همه نام‌های روح محمد هستند؛ و در مورد دانش، اشاره می‌شود که او چراغی روشن است. کسی که بخواند یا بشنود و بگوید که از دید خودش می‌داند، مرتد است؛ چرا که درباره دیدن خداوند می‌گوید «آیا به ربّ خودت نمی‌نگری؟» و «برای من با خدا وقتی است که نه فرشته مقرب و نه پیامبر فرستاده در آن جا جا نمی‌شود». از آنچه شنیده می‌گوید «و خدا، مردم را به سوی خانه سلام دعوت می‌کند». خداوند جل جلاله، هر آنچه که می‌گویم و صدها چیز دیگر را در مکتب «ایمان را در دل‌هایشان نوشته» است و به زبان معلم «و آدام را نام‌ها را آموخته» در مدرسه «و به وسیله قلم به انسان آموخته آنچه را که نمی‌دانست» مشخص کرده است.
دریغا عاشق را بلای سخت‌تر و عظیم‌تر از آن نباشد که از روی معشوق دور افتد، و به هجران مبتلا شود؛ و آنگاه با نااهلان گرفتار شود او را دو بلا باشد: یکی فراق معشوق‌، و دیگر دیدن نااهلان‌. مگر که مصطفی از اینجا گفت که «ماأوذِیَ نَبی مِثْلَ ما اوذِیْتُ» گفت: هیچ بلا و رنجی هیچ پیغامبری را چون بلا و رنج من نبود. لاجرم آن ولا که او را بود، هیچکس را نبود. غیرت الهی مستولی شده است نمی‌‬گذارد که بیش از این گفته شود. ما نیز نوعی دیگر از کلام آغاز کنیم واللّه المعزّ.
هوش مصنوعی: عاشق هیچ عذابی سخت‌تر و بزرگ‌تر از دوری از معشوق را تجربه نمی‌کند و وقتی به هجران دچار می‌شود، ناگزیر با کسانی مواجه می‌شود که برای او هیچ اهمیتی ندارند. در این وضعیت، دو درد را باید تحمل کند: یکی فراق معشوق و دیگری دیدن آدم‌های بی‌فایده. پیامبری مثل حضرت محمد (ص) نیز به این موضوع اشاره کرده و گفته است که هیچ پیامبری به اندازه او آزار ندیده است. بنابراین، شدت رنجی که او متحمل شده، منحصر به فرد است. به همین خاطر، بحث از آن رنج به طور کامل ممکن نیست و باید از موضوعی دیگر سخن گفت.

حاشیه ها

1402/02/02 00:05
یزدانپناه عسکری

22- وَقَدَّمْنا إِلی ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثَورا – الفرقان/23 

(آفرینندۀ ما و آفرینندۀ عَمَل ما، اوست.)

[عین القضات همدانی]

و اللّه بکرمه یتجاوز عنّا و یحسن خلاصنا (خدا به کرم خود از ما بگذرد و ما را به‌خوبی رها کند)

[یزدانپناه عسکری]

به اطلاق هویت جان نداده    به داده سایه و خورشید مانده

 وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ - النجم 1

1402/02/02 07:05
یزدانپناه عسکری

جوهر اصل الله مصدر موجودات است به ارادت و محبت

[نامه‌های عین القضات همدانی جلد اول صفحه 142]

در ملک و ملکوت یک ذرّه از ارادت خدای تعالی مستغنی نتواند بود

و بی‌ارادت او یک موجود را البته وجود نتواند بود.

[یزدانپناه عسکری*]

ارادت، همسویی وجود با موجود و درک دنیا و البته تقویت و هدایت اراده هدفمند بِلِقاءِ اللَّه

1402/02/02 22:05
یزدانپناه عسکری

باش تا بکتابخانۀ أول ما خلق الله نوری رسی

***

[یزدانپناه عسکری*]

خودشناسی در کتابخانه اول و ادراک تعیّن اوّل، موجودی درخشان در عالمی فروزان.

1402/02/03 04:05
یزدانپناه عسکری

13- جمال قرآن  آنگاه بینی که از عادت پرستی بدر آیی

***

[یزدانپناه عسکری]

حذف عادات و تفکیک آگاهی از خود اندیشی، عادات جدید  و تعقل قلب

[بعثت لرفض العادات  ؛  افضل العبادة ترک العادة]

1402/02/09 22:05
یزدانپناه عسکری

38- آدمی مسخر یک کار معین نیست بلکه مسخر مختاریست

***

[مولانا]*

نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدینست‏  -  چه بی ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری‏

***

[یزدانپناه عسکری]*

مُدرکی مجبور مختار فروزانیم     -  بی‌خبر از رُؤْیَة النَّارَ الَّتی‏ تُورُون

1402/02/09 22:05
یزدانپناه عسکری

31- دریغا گناه، خود همه ازوست کسی را چه گناه باشد؟! مگر این بیت ها نشنیده ‬ای:

همه رنج من از بلغاریانست - که مادامم همی باید کشیدن 

گنه بلغاریان را نیز هم نیست - بگویم گر تو بتوانی شنیدن 

خدایا این بلا و فتنه از تست - ولیکن کس نمی‬یارد خجیدن 

همی آرند ترکان را ز بلغار - ز بهر پردۀ مردم دریدن 

لب و دندان آن ترکان چون ماه - بدین خوبی نبایست آفریدن 

که از خوبی لب و دندان ایشان - بدندان لب همی باید گزیدن 

***

شیخ [ابوسعید ابوالخیر] گفت بعد هفتاد و اند سال معنی این بیت بدانستم. بیت:

وای ای مردم داد ز عالم برخاست

جرم او کند و عذر مرا باید خواست

***

[یزدانپناه عسکری]

الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ - کهف 49

1402/02/10 18:05
یزدانپناه عسکری

16- «وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» (اسراء 70) همین باشد. چه دانی که این بر و بحر کدامست؟ «وَمَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلَ لَهُ مَخْرَجاً» (الطلاق 2) آینۀ این هر دو شده است: یعنی «اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ» بر، عبودیت باشد و بحر ربوبیت. «وَرَزَقْناهُم مِن الطَیِّبات» ایشان را غذا می‬دهد که «وَیَرْزُقُهُ مِن حَیْثُ لایَحْتَسِبُ». «أبیتُ عِنْدَ ربّی یُطْعِمُنی وَیَسْقین» بر این مقام گواهی میدهد.

***

[یزدانپناه عسکری]

«وَحَمَلْنا هم فی البَرِّ و البَحر» : هر دو بازتاب یک ناشناخته اند.

«اَخْرَجَهُ مِن البَشَریّةِ وَأَوْصَلَهُ بالرُبوبِیَةِ»

1402/02/10 18:05
یزدانپناه عسکری

22-  «وَقَدَّمْنا إِلی ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثَورا». آفرینندۀ ما و آفرینندۀ عَمَل ما، اوست.

***

[یزدانپناه عسکری]

خَلق و خُلق

 وَ قَدِمْنا إِلی‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُورا (الفرقان : 23)

وَ النَّجْمِ إِذا هَوی‏ - النجم1

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمینَ إِلی‏ جَهَنَّمَ وِرْدا – مریم86

وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاق - القیامة29

یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُون‏ - القلم42