غزل شمارهٔ ۱۰۹۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۹۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۰۹۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۰۹۵ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۹۵ به خوانش حسین رستگار
حاشیه ها
شرح و تفسیر این غزل
در جلسه 66 شرح مثنوی و غزلیات شمس
بصورت صوتی
پیوند به وبگاه بیرونی
شاهکار اعجاب آوریست این غزل
با تشکر از خانم نرگس که به برنامه ی سایت پانویس راجع به این غزل لینک دادند؛ اما سایت پانویس شرح صوتی و متنی این غزل را از آرشیو حذف کرده و دیگر قابل دانلود نیست.
.....
دکتر سروش در بخش پرسش و پاسخ یکی از سخنرانیهای خود، این غزل را سوررئال ترین غزل مولانا میخواند.
جارو، حمام و گلخن، آتش و شمع، شرق و غرب، روزن، دریا و زمان و مکان و شش جهت برخی از واژههای زیبای این غزل اند
نام غزل "عکس نگار"
عکس نگار موجب نقش آب و گٔل و پیدایش جان است
این بیانی بیرون از زمان و مکان است که اندیشه ای بزرگ میتواند به آن نزدیک شود
والا در تفسیر زمان و مکانی پروتئینها هستند که این کار را سامان داده اند
جارو همه چیز را میروبد کاری که عارف باید بکند و اندیشه زمان مکانی را پاک پاک کند
موسی دریا را گشود و به کفّ آن رسید کاری که هرگز از فرعون بر نمیآید
این دریا منظور دریای حقیقت است و معرفت که بدون عصا و جاروب باید به کفّ آن راه یافت
و جاروب آنرا باید از آتش وجود که همه چیز را میسوزاند بدست آورد
با حیرت نه با عقل و وسیله دست. کار سجده و التماس نیست بلکه این سر را باید داد
تا به آن روزن راه یافت. در این راه زیانی نیست هزاران سر میابی که هر کدام شمعی هستند و راه را روشن میکنند، راهی که پایانی ندارد باغی که خزانی ندارد
این کار سرد مزاجان نیست که همیشه دلشان گرفته است و غمگین و پژمرده اند و پشیمان و
نتوانسته اند از نقشهای زندگی گوهر عشق را بدست آورند
بر شو از گرمابه و گلخن مرو
جامه کن در بنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقشهای دلربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
سرد مزاج کنایه از انسان دارای هم هویت شدگی است که فقط مکان یا شش جهت و یا فرم های زندگی را میبیند و به آنها چسبیده است و باید به آن شش جهت که نشانه های آفرینش و زندگی است با دید گرمابه ای برای زدودن هم هویت شدگی ها ی بنگرد و وجود خود را بپالاید و پس از آن به گلخن که عموماً دود آلود است بر نگردد چرا که آن دود های هم هویت شدگی دوباره وجودش را فرا میگیرد و باید آن جامه هم هویت شدگی با چیز های این جهانی را از تن برون آورد تا آن نقش زیبای زندگی و هستی را ببیند.
چون بدیدی سوی روزن در نگر
کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
پس از آنکه انسان زندگی و هستی را درک نمود باید به آن روزنی که همه این جهان هستی که از دیدگاه مولانا عکس و تصویری است که از آن روزن تابیده و دیده میشود و از لامکان است جمال شهریار عالم هستی را دید و درک کرد .
بسیار جالب و تامل برانگیز است که مولانا در آن زمان جدای از عرفان و تصاویر جالبی که در قالب شعر ارائه میکند اتاق تاریک عکاسی را نیز صدها سال قبل و حتی قبل از داوینچی تجربه نموده است .
موفق و پایدار باشید
گلخن مکانی عموماً در زیر حمام های قدیم که با سوخت هیزم موجب گرم شدن گرمابه و آب خزانه میشد و بدلیل سوختن هیزم محیطی دود اندود بود .
تاس ظرفی مسی که در گرمابه برای ریختن آب بر سر و بدن استفاده میشد و اغلب با زمین خوردن آن صدا هایی نا هنجار از آن بلند میشد . مولانا دل انسان سرد مزاج را به تاس حمام تشبیه نموده که آرام و قرار نداشته و هر لحظه صدا های نا هنجار از آن بگوش میرسد.
مراد از شش جهت شرق ، غرب ، شمال ، جنوب ، بالا و پایین یا همان فرم و چیز های این جهانی و زندگی ظاهری ست.
لامکان فضای بی نهایت یکتایی مورد نظر مولانا ست.
در پناه حق باشید
در ادامه
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت
اندر این گرمابه تا کی این قرار
بنظر میرسد تاسه دل در آن زمان مصطلح بوده و به این دلیل که تاس در حمام در دست مشتریان دست بدست می شده کنایه از این دارد که آن سرد مزاج ( من ذهنی ) با چیز های این جهانی هم هویت شده و باری دل در گرو اموال دارد و روزی دل در گرو شهرت و مقام و روزگاری دیگر دل به باور های ذهنی سپرده و با آنها هم هویت میشود ، روز بعد با همسر و فرزند خود هم هویت می گردد و قس علیهذا. و مولانا به ما میگوید تا به کی در این گرمابه که به شش جهت یا فرم های دنیوی تعبیر نموده می خواهیم بمانیم بلکه باید از آنها گذر کرده به روزن و اصل زندگی برسیم .
دوزخ است آن خانه کان بی روزن ست
اصل دین ای بنده روزن کردن است
جناب قنبریان
تاسه اندوه است، دلتنگی ، بی قراری ، نگرانی، غم دوری از یار و دیار، تنگی سینه است و........
و نه تاس گرمابه
سفارش میکنم پیش از پرداختن به حاشینه نویسی مانای واژگان را در فرهنگ ها بیابید.
اشعار سوررئالی مولانا بسیار زیبا و قابل تامل اند.
بی سجود ساجدی خوش بیار
به نام او
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
خداوند جاروبی به دستش می دهد و از او می خواهد غبارموجود اما نا پیدا ی دریای جانش را نمایان سازد تا بر او آشکار شود هنوز وجودش ضلال و صاف و پاک نشده و در اعماقش غل و غش و غبار وجود دارد.
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
اما جاروب را راحت و رایگان به او نمی دهد بلکه در آتش می اندازد و از او میخواهد از آتش بیرون آورد. یعنی میگوید برای حتی کشف من حقیقی ات از آتش باید گذر کنی و راحت به دست نمی آید.
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بیساجد، سجودی خوش بیار
او که حالا سخت حیرت کرده و ترسیده شده است از سر ترس پیش او سجده می کند. اما خداوند که میخواهد حقیقت وجودی پنهان او را آشکار سازد به او میفهماند دلیل سجده تو خود تو هستی نه من .
آه بیساجد، سجودی چون بود؟
گفت بیچون باشد و بیخار◦خار
حیرت کرده و می پرسد سجده بدون ساجد دیگر چگونه هست.
خداوند می گوید بدون هیچ دلیل و خواهش و تمنا و درخواست و ترس می باشد.
گردنَک را پیش کردم، گفتمش:
ساجدی را سر ببُر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد، سَر بیش شد
تا برُست از گردنم، سر، صد هزار
اگر چه وجودش هنوز صاف نشده اما به مرحله یی رسیده هست که سرش را تسلیم بکند .
واین نشان می دهد تسلیم جان به حق راحت تر از ضلال و صافی گشتن هست.
مثل اینکه بین سختی زیاد و مرگ , مرگ را انتخاب کنی.
ودر عالم عروج صد ها سر میبیند که از گردنش می روید.
من چراغ و هر سرم همچون فتیل
هر طرف اندر گرفته از شرار
شمعها میورشد از سرهای من
شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست، اندر لامکان
گلخنی تاریک و حمامی به کار
ابیات بالا شاعرانه و خیال پردازانه نیست بلکه تجلیات واقعی از معراج حقایق است که برای ما انسانهای عادی غیر قابل درک نیست.
مولانا در اینجا خود برای مخاطلش لب به سخن میگشاید وظاهر دنیا را به گلخن یعنی محل ناخوشایند وآلوده برای استقرار آتش جهت گرم شدن حمام تشبیه کرده و باطن و هدف غایی دنیا گرمابه یی هست برای پاک شدن .
ای مزاجت سرد، کو تاسه ی دلت؟
اندر این گرمابه تا کی این قرار
ای انسانی که برای پاکسازیت سست و سرد عمل میکنی اون دل دردمندت که لازمه حرکت هست کجاست.
وارد گرمابه بشو این گرمابه تا ابد برقرارنیست.
بَرشو از گرمابه و گلخن مرو
جامه کَن، در بنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقشهای دلربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
چون بدیدی، سوی روزن درنگر
کان نگار از عکسِ روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن، جمال شهریار
به گرمابه وارد شو و در گلخن کثیف نمان
در این گرمابه لباس دست و پاگیر نیازهای دنیوی را برکن و دریاب نقشها و نگارگریهای دلربای الهی را و قتی این زیباییها را درک کردی میفهمی که تمام این نگارگریها فقط انعکاسی کوچکی از جمال اوست که از روزنی بی مکان وارد این محل پاکسازی شده است
ای مزاجت سرد، کو تاسه ی دلت؟
اندر این گرمابه تا کی این قرار
ای انسان بی دل، در گرمابه زندگی تنها جسم را شستشو میدهی یا نسبت به دل و درون و روح خویش بی تفاوت شده ای
برشو از گرمابه و گلخن مرو
جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
جامه این تن را بکن و از خود رها شو تا با تمرکز بر احساس روح و توانائی های رتگارنگی که قوای ناشناخته انسانهاست، روح خود را بیابید
چون بدیدی سوی روزن درنگر
کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
چون روح خود را شناختی، با آن قوانین فیزیک یا حرکات گردونها و منظومه ها و برجها و نیز عدم را در خواهید یافت. مولانا جهان را شامل زمین و جو اطراف أن تا جائیکه زمین و منظومه شمسی به خلاء کامل یا لامکان میرسد،که در آن هیج است و عدم یا عکس جهان است که از طریق روزنی مانند دنیای کوانتوم به عدم که بعد از خلاء واقعی که لامکان است وقابل تصور انسان نیست (چون خلاء هم تصور فضای خالی از همه چیز جز زمان است وهم أنجا را میتوان خلاف وکیوم یا همه چیز متصور دانست نیز آنجا به شهریار را که در نهایت بر همه احاطه دارد) میرسیم که چون روح به تن ،خداوندست به جهان، امید که به نظرات مولانا و علوم گذشتگان کمی نزدیک شده باشید.
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
هرچقدر از من خویش و وابستگی های جهان بگذریم و نظر بآسمان نموده صبورانه تسلیم حقیقت زندگی شویم و غم و سختی را ضرورت درک و جذب شادیها و رسیدن به شادی بالاتر و باثبات تر بدانیم که دائمی بوده و به جذب انرژی و جان وتوانی صدها هزار برابر بیش خواهیم رسید
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
سلام
این مصرع چطور خوانده می شود:
شمع ها می ورشد از سرهای من
می ور شدن فعل و می علامت مضارع اخباری است؟
مِی ور شدن درست است و به چه معنا؟
ور پسوند است مثل شعله ور؟ یا این که با ور (=آزمایش ایزدی) که آن هم عموما با آتش بوده نسب دارد؟
بی شک این یک مکاشفه یا خواب مولانا هست که سعی نمونده به شکل شعر آن را تعریف کند
تمامی عناصر شعر خبر از یک مکاشفه عمیق می دهند که مانند رویای صادقانه در ظاهر بی قانون اما در باطن با معنی هستند
از خدا غیر خدا را خواستن ظن افزونی ست و کلی کاستن،،،،
آه بی ساجد، سجودی چون بود؟
امیدوارم همگی تجربه ش کنیم بی ساجد سجود را
💚 غزل بسیار زیباست،،،
15- خاک و آب از عکس او رنگین شده - جان بباریده بترک و زنگبار
[عین القضات همدانی، تمهیدات ص 306]
ملکوت، سایه و عکس جبروت است، و مُلک سایه ملکوت
[یزدانپناه عسکری]
این جهان تفسیر عکس اوست
بخش کوچکی از فیضان صدور فیض را
بهصورت کل این جهان هستی ادراک و تفسیر میکنیم.
3- کردم از حیرت سجودی پیش او - گفت بی ساجد سجودی خوش بیار
[علی بن حمزة کسایی]
عملِ یک عامل در دو معمول در آنِ واحد
[یزدانپناه عسکری]
تطابق بیشتر مکتب کوفه به لحظة آنِ اشراقی اینجا و اینجا
_________
9- شرق و مغرب چیست اندر لامکان - گلخنی تاریک و حمامی به کار
[هلنا پترووّانا بلاواتسکی Helena Petrovna Blavatsky] 1
that light which no wind can extinguish, that light which burns without a wick or fuel.
پس روشنایی نور آن چراغی را دریاب که بی فتیله و سوخت می سوزد و هیچ بادی آن را نمی کشد
[حافظ Hafez] 2
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی - غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
[یزدانپناه عسکری Yazdanpanah Askari]*
فیض و صدور فیض
____
The Voice of the Silence. Helena Petrovna Blavatsky. www.slideshare.net/florfsmb/hpb-thevoiceofthesilence
1- آوای سکوت ، پاره های برگزیده ای از کتاب دریافت های طلایی برای سالکان . نشر اینترنتی دانشگاه حکمت الهی . حسین مریدی
2- حافظ شیرین سخن . محمد معین
1- داد جاروبی به دستم آن نگار - گفت کز دریا برانگیزان غبار
***
[یزدانپناه عسکری]*
حقیقت جهان را ببین
6- تیغ تا او بیش زد سر بیش شد - تا برست از گردنم سر صد هزار
***
1- ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیده ای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملۀ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟ اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکیام هفتاد هزار از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی آدم متمکن و مندرجست، و در همه باطنها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شر باشد. و این صفات بتمام نتوان عد و شرح کردن، این بروزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کردهاند و تو بحقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد.