غزل شمارهٔ ۲۲۱۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش کیوان عاروان
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش زهرا ذوالقدر
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش حسین رستگار
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش سمیه الماسی
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بیت اول، مصرع دوم :
بجای " شمع " باید " شهد " باشد.
با تشکر
---
پاسخ: مطابق نظر شما، «شمع» با «شهد» جایگزین شد، هر چند مقابله با نسخهی چاپی در این مورد ضروری به نظر میرسد.
بیت اول، مصرع دوم
در نسخه ی فروزانفر چنین است:
"پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو"
"سخی " با منطق رویت عرفانی در غزل بیشتر هم خوانی دارد. در این جا همه دعوت به سکوت می شوند، تاکید بر " هیج مگو" است. اگر سخنی هم اجازه داده شده است "سخن گنج " است. نه شهد ، نه شمع و نه شکر هیچ کدام جزو گنج نیستند.
این غزل رویت و کشف گوهری است که در عرفان به آن "ماه درون" ، هرکه آن را دیده است جاودانه گی آن را دریافته و توصیف کرده است.
---
پاسخ: با تشکر، به استناد تحقیق شما «شمع» بازگردانده شد، در مورد «سخی» به جای «سخن» من شک کردم که نکند غلط املایی در درج حاشیه رخ داده باشد. آیا باید به جای «سخن» «سخی» گذاشته شود؟
با پوزش ار نا تمامی یادداشت قبلی که به علت کلیک اشتباهی ارسال گردید، اینک کاملتر آن را ادامه می دهم.
بیت اول، مصرع دوم
در نسخه ی فروزانفر چنین است:
“پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو”
“سخی ” با منطق رویت عرفانی در غزل بیشتر هم خوانی دارد. در این جا همه دعوت به سکوت می شوند، تاکید بر ” هیج مگو” است. اگر سخنی هم اجازه داده شده است “سخن گنج ” است. نه شهد ، نه شمع و نه شکر هیچ کدام جزو گنج نیستند.
این غزل رویت و کشف گوهری است که در عرفان به آن “ماه درون” گفته می شود، هرکه آن را دیده است جاودانه گی آن را دریافته و توصیف کرده است.
نمونه آن را در این جا بیابید
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷/
" دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش"
حافظ هم جنین رویتی داشته است:
" گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد، رو "
غزل کامل آن را در این پیوند بیابید:
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶/
راجع به "سخی شمع و شکر" در مقابل " سخن شمع و شکر" به نظر بنده چون کل غزل بر بنیان نسخه ی فروزانفر است بهتر است مطابق متن فروزانفر تصحیح گردد و نوشته شود " سخی ..."
این استدلال مدرکی . دوم استدلال منطقی که در نوشته پیشین آوردم که در جایی که اصرار و تاکید بر " هیج مگو" است، جه جای شمع و شکر است، تنها می توانی سخن ماه درون را بگویی که سخی است . آنانی که آن را دیده اند گفته اند که حتی همان سخن را نمی توانی به زبان بیاوری، حتی سر نباید جنبانید ( گر چه مولوی قدرت خارق العاده داشته است : "سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو") باید سکوت مطلق کرد. به قول حافظ : زیر لب دعا هم نمی توان کرد.
---
پاسخ: با تشکر، «سخن» در مصرع دوم بیت اول با «سخی» جایگزین شد.
دراین شب دنیا تنها ماه است که ازخورشیدعالم افروز خبرداردوهمانا اوست که نور ایشان را به ما میتاباند. غیر قمر هیچ مگو /خفی/ یاعلی مدد
بازدید : 32,454 چاپ
اللَّهُ نُورُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ
ماه، شب ظلمانی ما خاکیان را کاملاً نورانی میکند و زمین تاریک را روشن میکند، اما جالب است بدانید که از خود نوری ندارد. بلکه نور یگانه خورشید حقیقت عالم افروز را همانند یک آینهی بزرگ به طرف زمین منعکس میکند.
قال امام الصادق علیه السلام : القلبُ حَرَمُ اللّه ِ ، فلا تُسْکِنْ حَرَمَ اللّه ِ غَیرَ اللّه ِ . دل حَرَم و قرق کاه الهیست، پس، جز خدا را در حَرَم خدا مَنِشان! بحارالأنوار (جلد ۶۷و۶۸) / ترجمه موسوی همدانی ; ج ۱ ص ۲۴
و اگر بخواهیم برای ذات پاک خدا تشبیه و تمثیلی از موجودات حسی انتخاب کنیم(اگر چه مقام با عظمت او از هر شبیه و نظیری برتر است) آیا جزاز واژه ی نور می توان استفاده کرد؟همان خدایی که پدید آورنده ی تمام هستی است،روشنی بخش عالم است،همه ی موجودات به برکت او زنده اند،و همه ی مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند که اگر لحظه ای لطف خود را از آنها باز گیرد همگی در ظلمت فنا و نیستی فرو می روند.
جالب اینکه هر موجودی به هرنسبت و به همان میزانی که با او ارتباط دارد، قلب و روحش همچون آینه ای منعکس کننده ی نورانیت الهی است.
قرآن نور است، چون منعکس کننده ی کلام نورانی یگانه خورشید عالم افروز است.
اسلام، پیامبران، معصومین (علیهم السلام اجمعین) و اولیاءالهی همگی منعکس کننده ی انوار قدسی حضرت حق اند و این ماه رویان، جمله از رشحات قدسی او هستند و از او برخاسته اند.
ایشان در بیت اول، خود را غلام قمر(منعکس کننده ی سرچشمه نور الهی که از خود هیچ ندارند و هر چه دارند از اوست و موکداً، خدا خواهند و نه خود خواه) معرفی می کند و این غلام را مشتاق شنیدن سَخی شمع و شکر (کنایه از حدیث ثقلین پیامبر مکرم اسلام (ص) دارد و دعوت به پیروی امتش از اهل بیت (شمع و چراغ هدایت) و قرآن (شکر) که سخاوتمندانه، انسان را به یگانه خورشید حقیقت عالم، هدایت می کنند).
ایشان از مقام حُبّ و غلامی قمر(ثقلین)، در بیت اول، بتدریج و تدرّج، و در ابیات بعدی این غزل، به منازل بالاتر سیر می کند (در ره دل چه لطیف است سفر...) تا آنجا که در بیت آخر، به منزل دیدار جانان میرسد (... نه که این وصف خداست، گفت: این هست ولی ...).
بزعم حقیر، چگونگی هدایت انسان بسوی جانان و اصول سیر و سلوک در عرفان اسلامی با تکیه بر هدایتهای قرآن و عترت به زیبایی هر چه تمام تر در این غزل بیان شده است.
با پوزش از استادان ، من فکر نمی کنم واژه ی ( سخی) از نظر معنایی مناسبتی و نیز از حیث میزانی و موزونی با ابیات دیگر به هم بزند. کل قضیه در باره ی گفتن و نگفتن است و واژه ی سخن در چند جای دیگر - حتا در بیت بعدی - آمده و نیز ( نعره زدن ) که گونه ای دیگر از گویش است در چند بیت بعد حضور دارد. پس اصلا ً زمینه ی شعر گفتن و نگفتن است و باید همان سخن باشد . ضمن اینکه معنی (سخی ) اصلا ً با درونمایه ی شعر همخوانی ندارد
موافقم. سخن درست است و سخی هیچ توجیهی ندارد.
سلام،
من این نسخه را دارم:
دیوان کامل شمس تبریزی - مقدمه و شرح حال: فروزانفر - چاپخانه محمد حسن علمی - ناشر: سازمان انتشارات جاویدان - چاپ نهم 1370 و در آنجا آمده است:
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو.
شاملو و داریوش و عقیلی و بقیه هم همینجوری خواندهاند.
در سرتاسر اینترنت هم همین آمده است، استثنا فقط گنجور است.
و همه میدانند که روشنایی (شمع) و شیرینی (شکر) از واژههای کلیدی برای درک اشعار حضرت بشمار میآیند. این قضیه "رویت و کشف گوهری" بیشتر مرا بیاد قضایای صادق هدایت میاندازد.
گنجور غلط و غلوط زیاد دارد ( مخصوصا ً تازگی ها ) و متأسفانه اینکه حالت مرجع هم پیدا کرده .
به نظر من سایتی که اینهمه مراجعه کننده دارد و به آن استناد می شود ، باید دقیق تر از این حرف ها عمل کند. یادداشت های آقای رسته جا به جا ( آنها که من دیده ام ) دارای اشتباه است
تایپ جناب رسته مغلوط است و بیانشان هم.
با درود و سپاس فراوان
بنا به تحقیق استاد بزرگوار جناب آقای رسته که در جای جای این مجموعه از حاشیه های مستدل و آموزنده ایشان نکات بسیاری آموختم، و بنا بر نسخه ای از دیوان شمس تبریزی که در دسترس اینجانب است(چاپ دوم سال 1341 انتشارات امیرکبیر) واژه سخی صحیح است. با تمام احترامی که برای تمام خوانندگان و علاقمندان این مجموعه قایل هستم، بجاست که در مورد برخی اظهار نظر های غیر مستدل و بعضا" غیر منطقی ، این کلام خواجه شیراز را یادآور شوم:
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
حضرت مولانا میفرماید:من غلام قمرم و جز از قمر سخنی نگوئید ، که حل شدن در قمر بالاترین لذتست برای او . و اینجاست که "سخی" در مصرع دوم از بیت اول مفهوم درست و بجای خود را می یابد
شما مجازید فقط از دو چیز سخن بگوئید که در واقع آن دو نیز یکیست : از قمر و از سخاوت شمع که ذوب میشود تا روشنی بخشد و شکر که نیز ذوب میشود تا شیرینی و حلاوت بخشد.و این حال غلام قمر است
به به. قربون دهنت
خانم جان نگین شکروی : ما نه با کسی جدال داریم و نه برای کسی می خواهیم شاخ و شانه بکشیم و نه اینکه قصد معلومات آزمایی داریم . آقای رسته به یک نسخه استناد می فرماید و شما هم به همان . خوب ممکن است در آن نسخه اشتباه چاپی پیش آمده باشد . من الان سه نسخه ی دیوان شمس پیش رویم دارم . جدیدترین اش از دکتر شفیعی کدکنی است که در این راه استخوان پودر کرده (ص 1106/ غزل 822) و در هر سه ( سخن ) آمده . من این کلمه ی سخی را اول بار است که دارم در این شعر رؤیت می کنم و صد در صد می دانم که اشتباه است. حتا اگر شعر شناس به فکر و احساس خودش هم مراجعه بکند ، مسئله ی به این روشنی را متوجه می شود . من واقعا ً از متصدیان ( گنجور ) متعجبم که چطور می توانند غزل به این زیبایی را که جزو یکی از شاهکارهای دیوان شمس است ، با این اشتباه فاحش ضایع کنند . در ضمن آن بیت خواجه ی شیراز هم که فرمودید ، در اینجا کاربردی ندارد ، جهت اطلاع باید بگویم آن موقع هنر خلّاقه به کار می رود ، نه هنگام یک پژوهش جزیی که بر همه روشن و آشکار است و می بینید که دوستان عزیز هرکدام دارند به صورتی بیان می فرمایند
باید بگویم در همین جا پرونده ی این گفتگو از سوی من بسته می شود. شما سخی بخوانید و ما هم سخن
جمله به جمله درست است.
در انتهای بیت اول "سخن" به اشتباه "سخی" تایپ شده است.
من با «یک خواننده» موافقم. نادرستی ضبط سخی به جای سخن آشکارتر از آن است که نیاز به اینهمه بحث داشته باشد. سخی صفت مشبهه است و معنی فاعلی دارد و اصلا نمی تواند به جای مصدرش یعنی سخاوت به کار برود. مثل این است که بگوییم حکیم ولی منظورمان حکمت باشد و یا بگوییم ادیب و منظورمان ادب باشد. در صفحهکلیدهای امروزی و ماشین تحریرهای قدیمی جای حروف نون و یاء در کنار هم قرار داشته و کاملاً محتمل است که چنین اشتباه تایپیای رخ داده باشد. آقای فروزانفر هم مثل هر کس دیگر از خطای چشم مصون نبوده است. چرا غلط تایپی به این آشکاری را باید با چنین تأویلها و تفسیرهای دور از ذهن و متکلفانهای توجیه کنیم و شعری به این روانی و زیبایی را ضایع نماییم؟
موافقم.
با سلام ، به نظر بنده اساتیدی که درج سخی را درست میدانند ، ظاهرا" بیشتر نگران نسخه ای هستند که در دست دارند ، نه ریشه شعر .
بسیار زیبا.
عالی بود
بیچاره حضرت استاد
سپاس
در این شعر، قمر به شهد و شکر تشبیه شده است و در واقع مصرع دوم تاکیدی بر مصرع اول است لذا (جز سخن از شهد و شکر هیچ مگو) درست است که تاکیدی بر (غیر قمر هیچ مگو است)
با سلام و احترام به گنجوریان . از روزی که این مهمان ناخوانده نا آشنا در جای صاحب خانه محتشمی چون «سخن » نشسته ارادتم به گنجور کمتر شده است. بیاییم به زحمات مصححانی چون دکتر شفیعی و به ذوق کاربران احترام بکذاریم. سخن نه بر سر سکوت مطلق بلکه بر سر اینست که چه باید گفت و چه نباید گفت.کسی که می گوید: یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم وصف آن رشک ملک، کجا دعوت به سکوت کرده است؟ اساساٌ حضرت مولانا غالباٌ دعوت به گفتن می کند. گفتنی به قول خودش مکشوف و برهنه و بی غلوی.
تخلص مولوی خموش است که در امضای پای اغلب غزلیاتش دعوت به سکوت میکند.
با پوزش در یادداشت قبلی من آخرین کلمه «غلول »است.
سلام ودرود به دوستان
دکتر سروش از پژوهندگانی است که در زمینهی مثنوی و اشعار مولانا جلال الدین بلخی چند دهه مشغول به فعالیت هستند.
ایشان در تفسیر این بیت اشاره به نفیس و کمیابی شکر در روزگار مولانا کردند و گفتند که شکر در آن روزگار از ارزش بالایی برخوردار بوده است.
در حال حاضر، از ایشان یک تصحیح از مثنوی هم چاپ شده و همین اثر به علاوهی مجموعهی پرشماری از مقالات در مورد مولانا، ایشان را در ردهی فعالان مولاناپژوهی قرار میدهد.
در صورت درخواست دوستان مبنی بر معرفی منبع دقیق، نام این سخنرانی را از میان گفتههای ایشان مییابم.
با سپاس از تمامی دوستان
با عرض پوزش، خوانش دکتر سروش از این بیت به این صورت بود:
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو
در مصرع دوم ، سخی نیست ، سخن درست است وهمچنین شهد وشکر
این شعر دیالوگ نابیست بین عاشق و جوهر عشق و طبیعتاً پر است از گفت و شنید. چنانکه کلمات گفتم و گفت و هم خانواده و هم معنی این کلمات به وفور در آن دیده میشود. پس ایراد دوستان کاملاً بجاست که در چنین فضائی از گفتن و شنیدن کلمه "سخن" خوشتر از "سخی" به دل مینشیند. ضمن آنکه توضیح دوست عزیز م.ح.حبیبی چاره ای جز خط کشیدن بر روی "سخی" باقی نمیگذارد.
از همه این جدل های کلامی که بگذریم حقیقتاً از این غزل نور میبارد.
واژه سخن خیلی زیبا تر است تا سخی
اگر ملاک بر خوشآمدن مخاطب باشد در بیت اول هم می شود قند گذاشت
با پوزش از استادان ادب، به نظر من هم "سخن" از نظر معنایی درست تر به نظر می رسد؛ به ویژه اینکه بیت اول درباره اینکه مولانا دوست دارد چه سخنی را بشنود و چه چیز را نشنود صحبت می کند.
در تمامی نسخه های اصلاح شده توسط دکتر سروش، دکتر محمد استعلامی و همچنین شفیعی کدکنی در بیت اول به جای "سخی" از واژه "سخن" استفاده شده است، حال که خود صاحب نظر نیستیم، بهتر است به تحقیقات این بزرگان استناد کنیم.
با تشکر
سلام
لطفا یک نفر این مصراع را برای من معنی کند:
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
اینجا هم گویا خبر هایی بوده است من نسک شناس نیستم اما با رویداشت به اینکه شهد و شکر هر دو چشیدنی هستند مولانا می فرماید سخن نگو و بچش و می دانیم به عربی چشیدن را ذوق می گویند و منظور مولانا این بوده که با چشم ذوق ببین و نگو ، مولانا أمیرک حبش سهروردی هم سخنی در باب چشم ذوق دارند . گویا چشم خرد می چشد و اندر میابد چنانچه که ذائقة با ذوق در می یابد .
با پوزش چشم جان را چشم خرد نوشته ام
ولی افزون باید کرد انچه منظور واژه قمر است به حتم باید چنانچه رسته فرمودند انگارش یا دریافتی ذوقی باشد ، دو نشانی را که رسته فرانمون کرده اند خواندم انچه مولانا گفته بود معنی دلخواه رسته را می داد اما نمونه حافظ ساده تر هم می شد در نظرش گرفت .
ک ک جان به نظر من میشود این طور معنی کرد که درحضورمنفقط از معشوق بگو .باید توجه داشت که شمع نماد نور است و شکد سمبل و نماد شیرینی و مولانا فراوان یار را به شکر و شیرینی تشبیه فرموده وقمر هم که گاه نما روشنی است و گاه زیبایی و روی یار
با سلام
لطفا مقصود شاعر از این بیت و معنی انرا بیان کنید. با تشکر
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
ان چیز دگر هر چیزی می تواند باشد عشق گفته در حضور من هیچ ترسی و واهمه ای نداشته باش .
اینجا عقیدۀ وحدت وجودی مولانا آشکار میشود. میگوید ای عشق من از چیز دگری جز تو یعنی ضد تو میترسم که در مقابل تو فراق یا سیاهی یا شر باشد و من دچار آن شوم و عشق میگوید: نترس جز من دراین دنیا وجود ندارد. یعنی هرچه هست منم حتی شروری که به نظر شر می آیند همه از منشا من است. پس تو هرجا بروی باز در احاطه و مملکت منی.
بس شگفت است که در این هیاهوی بازی های رایانه ای، فوتبال و ماهواره و ..... . اهل شعر و ادب نیز داریم. بر همگان درود
goft in gheyre fereshte ast va bashar hich mago
.. gheyre fereshte va bashar yani sheytan ast
molana inja asheghe sheytan shode bode
در رسم الخط ی و ن مانند هم نوشته می شود و حتی اگر در نسخه نیکلسون هم سخی باشد وزن شعر درست در نمی آید به نظر من سخن درست است.
با عرض ادب محضر اساتید .
صرفا نظر حقیر بر صحت (سخن) است باتوجه به مضمون شعر و ابیات اول دوم سوم واینکه سخن گفتن و خاموش شدن در شعر لحاظ شده و در کل دور می نماید که سخاوت شمع و شکر نیازی به گفتن آن توسط کسی داشته باشد .
بنظر حقیر شعر با این نگارش سبکتر می نماید
1) اگر سخی درست باشد هجای ششم مصرع دوم با مصوت بلند تمام میشود در حالی که هجای ششم مصرع اول (م در قمرم) کوتاه است و وزن شعر دچار مشکل میشود که همچین اشتباهی از حضرت مولانا خیلی خیلی خیلی دور از انتظار است
2) سخی صفت است و نمیتواند بجای مصدرش (سخاوتمند) بکار رود و جمله از نظر معنایی مشکل دارد:
پیش من جز سخاوتمند شمع و شکر هیچ مگو؟؟!!
3) در مصرع اول حضرت میفرمایند غیر از سخن قمر مگو یعنی قمر چیزیست که جز آن نمیخواهد به چیز دیگری فکر کند و در مصرع دوم آن را به شمع و شکر تشبیه کرده است که آندو نیز همچین خاصیتی دارند شمع برای پروانه و شکر برای مگس چیزهایی هستند که جز آنها به چیز دیگری نباید فکر کرد. بنابراین بکاربردن شهد بجای شمع نیز اشتباه است.
با توجه به اینکه سایت گنجور مخاطبان زیادی دارد اینچنین اشتباهات واضح و مسلمی نباید در آن رخ دهد زیرا موجب گسترش آن میشود لطفا اصلاح کنید یا پاسخ مناسب دهید با سپاس فراوان
دوستان ، بیایید کاری به ثبت نسخه های گوناگون و نظر استادان فن نداشته باشیم ،آنکه در بیت نخست می فرماید : غلام قمرم ، جز قمر از چیزی دیگر با من نگویید،
چگونه میتواند در مصرع بعدی سخاوت شمع آرزو کند؟؟ آنرا که قمر در مشت است به شمع چه حاجت است؟؟
پیش من ، جز سخن قند ( شهد ) و شکر هیچ مگو!
ببخشایید من تنها بر پایه پوسته بیرونی شعر مصدع شده ام. برون و قال و نی درون و حال؟؟
بنده طفل دبستانی بیش نیستم و متوجه نمی شوم چرا اساتید محترمی همچون رسته اصرار دارند در مصرع اول بجای«سخن» از «سخی» استفاده شود، در نمی یابم«سخی» چه سنخیتی با این شعر دارد یعنی چه که مولانا بفرماید با من جز از سخاوت و شهد و شکر سخن مگو؟ سخاوت اینجا چه جایگاهی دارد؟ و کاربرد آن به چه منظوری است؟ چه ارتباطی بین سخاوت و شهد و شکر است؟ قمر نماد زیبائی بوده و هست و مولانا در این زیبائی غرق شده و خویشتن خویش را نیز نادیده می گیرد اینجا سخن از عشق و عاشقی است و اما سخاوت مفهومی انسانی و اخلاقی است ارتباط عشق با سخاوت نا مأنوس است و کج سلیقگی است و مولانا از این کج سلیقگی ها به دور است
امیدوارم اساتید گرامی از این سخن حقیر نرنجند و بخاطر این جسارت مرا ببخشند، عاجزانه تقاضا دارم در این مورد توضیح جامعی ارائه فرمایند تا بنده و امثالهم هم بتوانیم بیشتر بهره ببریم.
بدیهی است اینکه عبارتی در نسخه ای آمده باشد دلیل قابل قبولی برای صحت موضوع نیست زیرا بسیار رخ می دهد که حتی خود شاعر و نویسنده هنگاه نوشتن مطالب خود سهوا کلمه یا کلماتی را اشتباه و غلط می نویسد، چیزی که قطعا برای اساتید محترم نیز پیش آمده است.
با پوزش از استادان همهی غزل از گفتن میگوید و دست کم برای من دشوار است چرا بناید سخن باشد ، چون نیکلسون چنین ثبت کرده است؟؟؟
به خویش باز آییم ما بایدبس بهتر از هر خاور شناس زبان و فرهنگ خود را بشناسیم. انشاالله
جناب شمس،
حقیر کمترین تردیدی در خدمات ارزنده شما به زبان و فرهنگ میهنمان ندارم ، خدا نکناد قصد رنجاندن کسی در اندیشه من باشد
جسارتی اگر رفت از سر دردی است که در دل بسیاری از ایران دوستان است ، درد اعتماد بی چون و چرا به خاور شناسان در همه زمینه ها ، سرکار هرگز به واژه باختر شناس برخورده اید؟ و اگر کسی از ایرا نیان فی المثل پیدا شود بخواهد در مسایل زبانی و فرهنگی غربیان اظهار نظری کند آیا کسی برای دیدگاه او ارزشی قایل میشود؟؟
ما حتا بخش بزرگی از تاریخمان را به خواست و روایت آنان نوشته ایم و این قصه پر غصه ایست و
...این خون جگر این زمان بگذار تا وقتی دگر
از من نرنجید و بر من ببخشایید.
عرض ادب دارم محضر ادیبان و دوستان گرامی
بنظر حقیر بعنوان یک خواننده و علاقمند شعر ونه بعنوان یک کارشناس (( سخن )) صحیحتر مینماید
بنده درحدتوان خود درهر دوحالت شعر دقت کردم و به این نتیجه رسیدم که وقتی با سخن خوانده میشود دارای ابهت و ریتم خاصی میشود و بسیار موزون تر است.
یعنی همان حالا رقص وپایکوبی که در اشعار مولانا وجود دارد دقیقا در این حالت وجود دارد
این درحالیست که اگر سخی بکار ببریم این حالت بسیار کمتر میشود و همگان میدانیم که ریتم یکی از پایه های اساسی در شعر است
تکرار شدن یک واژه در بعضی جاها زننده میشود یعنی باعث میشود شنونده ناخشنود گردد اما در بعضی جاها تکرار واژه مثل همین شعر آنچنان استادانه گنجانده میگردد که شنونده دگربار آرزوی شنیدن همان واژه که دراینجا سخن است را میکند
از نظر معنایی هم بنظر من طبق فرمایشات اکثریت چون مدنظر شاعر این نیست که سخن نگوییم بلکه این است که فقط سخن شمع وشکر وقمر و.. راکه درنهایت وجه جمال پروردگار است را بگوییم
اگر حتی قرارباشد سخاوت شمع وشکر مدنظر قرار گیرد بازهم درآخرشعر اشاره به بیان کردن آن سخاوت دارد
حال اگر دقت کنیم اگر قرار باشد سخنی از شمع وشکر گفته شود غیر ازسخاوت و شیرینی آنها چیزی نمیتوان گفت پس این میشود یک تکرار که در شعری با این عظمت بنده شخصا آنرا بعید میدانم.
شاد و خرم باشید
با سلام
با توجه به بیت دوم که "سخن" تکرار شده به نظر می رسد در بیت اول نیز سخن صحیح باشد ضمن اینکه ذوق خواننده ی فارسی زبان به صورت واضحی "سخن" را می پسندد، گمان نمی کنم مولانا اینقدر رود برود.
إز همه تشکر می کنم که اطلاعات را در اختیار همه گذاشتید . روشن است وقتی دو نسخه متفاوت وجود دارد ، اختلاف نظر هم وجود خواهد داشت. ولی نکته مهم برای یک محقق این است که از وجود منابع و نسخه های مختلف اطلاع داشته باشد. اطلاع رسانی بدون جدل بلکه با ارائه بحث مستدل در گنجور بسیار مفید و قابل استفاده خواهد بود. با تشکر از همه .
با سلام خدمت دوستان و اساتید.
به نظر این حقیر(سخن) ،هم به لحاظ لحن موسیقیایی شعر
و هم از نظر معنایی مناسب تر بوده و درست به نظر میرسد.
بسمه ملک السماوات و الارض
خواندن تمام این مطالب باعث تاسف است
ای عقلا و فضلا و اساتید و ای ملت
سرچشمه را رها کردید چسبیدید به آبهای گل آلود ته جوب؟؟!
قرآن نحج البلاغه و کلام خدا و معصومین را ول کردیم افتادیم دنبال مهمان هایی که خودشان محتاج هادی بودند و هستند.
بقول علامه امینی رحمت الله علیه روز قیامت حضرت علی (ع) میفرماید شما رفتید دنبال حافظ و مولوی و غیره حالا از من شفاعت میخواهی؟
مگر نمی گوییم علی حجت خداست؟ آنوقت از مولوی و حافظ و غیره خط بگیریم؟
وا ویلا بر ملتی که کنگره مولی بر پا کند و سایت گنجور سر هم کند ولی حجت خدا را نشاسد
وای بر شما اساتید و فضلا و عقلا و ملت ایران.
چند نفر از شما فارسی قرآن را یکبار کامل خواندید؟ ما مسلمانیم ؟
اگر عمر کفاف داد که فقط قرآن و نحج البلاغه را کامل خواند و همانطور که در خود قرآن عظیم آمده در آن تعمق و تعقل کرد و جذب و هضم کرد این شاهکار است. و دیگر نه وقتی برای شعر نمی ماند و نه لزومی.
ما اصل را رها کردیم افتادیم دنبال فرع فرع ...فرع.
این چراغ موشی ها و این بطالت ها را رها کنید!
تعطیل کنید انحراف و شعر و عرفان و کذا را ...
همه با هم به سوی سرچشمه نور برویم
قرآن و نهج البلاغه و معصومین.
و به تحقیق آسان کردیم قرآن را برای پند پس آیا هست هیچ پند گیرنده . ( القمر آیه 18 )
اهدنا صراط المستقیم.
واسلام
با درود برهمه عزیران.
ای عبداله امید که عبداله باشی.پاسخ حاشیه ات را به شعر حافظ جان حواله میدهم.
زاهد ظاهر پرست از حال ما اگاه نیست هرچه گوید در حق ما جای هیچ اکراه نیست.
همچنین:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش هرکسی ان درود عاقبت کار که کشت.
همچنین:
با مدعی مگوید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی
عبدالله گرامی،
درود بر شما، خداوند یکتا پشت و پناه شما و ما "گمراهان"و دیگران باد.
بزرگوار،
به مقام هدایت ایستادی،....
نهی سخن و شعر کردی، .....
خط "بطلان" بر آن کشیدی، و حکم "انحراف" این دادی.....
پرسشی از شما که در مقام هادی و صالح ایستاده ای و جد وجهد می کنی و نهی از منکر، و حکم صادر:
- آیا روز محشر آمده و گذشته؟ که علامه مورد نظر شما چنین گفتاری را از علی (ع) شنیده و نقل کرده اند.
- اگر روز موعود هنوز نیامده، آیا علامه گرامی علم غیب داشته و بر آینده واقف بوده، و از درون ذهن علی (ع) در آنروز آگاه که چنین سخنانی را که هنوز به زبان ایشان نیامده را بیان می کنند؟
-اگر علامه فوق چنین قدرت و آگاهی را دارا نبودند، آیا به قول ما "امیهای جاهل و نادان "ایشان حرف خود را وانمود میکنند که از دهان مبارک حضرت خارج خواهد شد؟ (اگر در مورد شخص دیگری بود میگفتم حرف در دهانش گذاشته)
مشکل اینجاست که،
شُما بر مبنای گفته ها، شنیده ها، و نهایتاً خوانده های نظرات دیگری و دیگران بی آنکه خود به چنان حد و مرتبه و مقامی رسیده باشی برای خود یک ذهنیت و باورسیستمِ تفکری، تعقلی، و تخیلی ساخته اید که خود را صالح و دیگری را فاسق، خود را عالم و دیگری را جاهل، راه خود را صراط مستقیم و راه دیگری را کژراهه میپنداری.
شما که مبتنی بر باورهای خود شعر و و و .... را نهی و حکم بر تعطیل ان میکنی آیا به مقام شخصی چون مرحوم علامه جعفری که نه تنها شعر خیام "کافر" و مولوی را می خواند بلکه آنرا تفسیر نیز میکرد رسیده ای؟
شیئی چون یک چاقو در دست صالحی چون یک جراح به آلت شفا تبدیل میشود و همان در دست یک ناصالح که خود را پزشک می پندارد به آلت قتل. در مورد آیات و احکام الهی نیز چنان است، آنگونه که میبینیم که داعشیی که قران میخواند چه فسق و جور که نمیکند، و نه فقط با قران خواندن آدم نشده بلکه پست تر از درنده ترین حیوانات ( که شرمنده ام از حیوانات که به آنان توهین کنم) تبدیل به یک اهریمن کامل گردیده.
بزرگوار،
برای امثال بنده و شما آن به که فکر اصلاح شخص خود باشیم تا دیگری و دیگران، و به جای درس دادن درس بگیریم که:
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
عبد ا ... گرامی
نهج البلاغه درست است نه نحج البلاغه !!
فرهنگ معین در مانای سخی ( صفحه 1845 )
چنین آورده است:
بخشنده، کریم، جوانمرد ؛ ج، اسخیا
و نه سخاوت . کرامت و بخشندگی
از دید دستوری شمع سخی درست است
اما سخی شمع ؟ اضافه مقلوب است؟
بدون کسره ؟ مشکل وزن پیدا میکند!
در دستنوشته امکان اشتباه سخی و سخن بسیار زیاد است پس از سخن شمع یا شهد و قند
اهمیتی آنچنان ندارد، شاید بلخی غزل استاد سخن را خوانده بوده است
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
با سلام خدمت همه ی ادیبان !!
به محضر جناب آقای عبد الله :
آیا بنظر حضرت عالی شخصیتهای بزرگی چون مولانا و حافظ
و ...جدای از قرآن و نهج شریفند ؟! یقینا این بیت را خوانده ای :
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار / تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور /
یا این بیت از مولوی را : گر چه قرآن از لب پیغمبرست / هر که گوید حق نگفت او کافر ست / برادر بزرگوار !! اصولا توحید با ولایت مکمّل همند ! لزا بزرگانی همانند مولوی ، حافظ ، سعدی
و امثال ذالک را نمیتوان از قرآن و نهج البلاغه شریف جدا دانست، همه ی این بزرگان خود را مدیون قرآن کریم و نهج شریف میدانند .
با سلام
در شعر فارسی شمع وپروانه به فراونی یافت میشود«پروانه در اتش شد واسرار عیان دید» مقصود مولوی از مصرع «جز سخن شمع وشکر»اینست که او هرگز سوختن پروانه در اتش شمع را دردناک نمیداند بلکه او این سوختن رابه شیرینی شکر می پنداردبیت بعدی موید این نظراست «سخن رنج مگو» وباز تکرار می کند«جز سخن گنج مگو» ونظراو اینست که ازسختی های این راه چیزی نمی خواهد بشنود سخنی که در مورد گنج است با جان ودل می شنود هدف او تنها رسیدن به ان نور بی پایان است وهزینه هر چه باشد می پردازد
مهدی صفری کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف»گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.گنجی که در بیت دوم به آن اشاره بر گرفته از این حدیث است عرفا ودانشمدان فراوانی این حدیث استفاده می کردند
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو/
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن/
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
با اندیشیدن دراین ابیات که ازسرودهای مولوی است میتوانیم دریابیم که در بیت اول شعربالا نیز اومشتاق سوختن در آتش عشق«شمع» است واین سوختن برایش شیرین است و شکر را که نماد شیرنی است معادل سوختن گرفته.
درود بر همه ی عزیزان.
ابتدا شادمانی خود را از این که دوستان عزیز وقت می گذارند و نگارش صحیح یک واژه را با هم بررسی می کنند ابراز می کنم.
در باب این که آیا این واژه سخن است یا سخی دوستان دلایل زیادی آوردند که من فهرسست وار نکاتی عرض می کنم:
1- استناد به نسخه ی مرحوم نیکلسون کردند و استاد فروزانفر و شفیعی کدکنی را متهم به پخته خواری. که از روی دست ایشان نوشته اند. تا اینجا قبول. اصلا به فرض استاد فروزانفر و استاد شفیعی حرف به حرف از روی دست نیکلسون کپی برداری کرده باشند. غیر از آن است که هر دو از ادیبان صاحب نام این مرز و بومند و تشخیص کرده اند که سخن خوشتر نشسته است تا سخی؟
2- دوستان استناد به نسخه ای از مرحوم فروزانفر کرده اند که در آن سخی آمده است . آیا غیر از این است که در چاپ های بعدی وظیفه ی نویسنده رفع اشکال های نسخه ی قبلی است. در کلیات شمسی که من در اختیار دارم - جزو پنجم ص 65 دوره ی ده جلدی چاپ انتشارات امیرکبیر - چاپ سوم 1363 ،سخن آمده است نه سخی.
3- در گزیده ی غزلیات شمس استاد شفیعی کدکنی با نام در عشق زنده بودن ، انتشارات سخن چاپ اول 1388 ص 239 سخن آمده است.
4- با توجه به آن که مکرر دوستان پرسیدند به فرض سخی صحیح باشد این مصراع چه مفهومی را دربرخواهد داشت، دوستانی که بر سخی بودن اصرار داشتند پاسخ قانع کننده ای ندادند.
5- با توجه به دو واژه ی شمع و شکر یا در برخی نسخ شهد و شکر به نظر شما این از مولانا بعید نیست که تا این حد بی سلیقگی به خرج دهد که قبل از دو واژه ای که با حرف شین شروع می شود صفتی با حرف سین بیآغازد که واژآوایی کلام را به هم بریزد؟ مولانا دایره ی لغاتش محدود نبوده و گواهش چندین هزار بیتی است که سروده است پس اگر می خواست صفتی چون سخاوت را به کار گیرد به طور حتم آن را نیز با شین شروع می کرد.
6- از طرفی اگر سخن مگو را یک فعل مرکب هم به حساب آوریم بیت دارای معنی مستحکمی است." نزد من به غیر از شمع و شکر از هیچ چیزی سخن مگو". حالا سخی مگو را یک نفر برای من معنا کند.
7- سخن مگو برای من فارسی زبانِ اصطلاحا native ،واژه ی هضم شده ای است می شود که مستشرقی چون نیکلسون بزرگ در این باب اشتباه کرده باشد چون در نهایت زبان مادری اش که نبوده است.
8- مولانا شاعر دشوار گویی نیست اگر این مصراع متعلق به نظامی یا خاقانی بود شاید می شد پذیرفت اما مولانایی که دریای معرفت خود را به زبان مردم کوچه و بازار برای فهم بهتر آنان بیان می کند بعید است چنین پیچش هایی به زبانش بدهد.
9- رسم الخط ی و ن در کتابت قدیم بسیار به هم نزدیک بوده است . احتمال کتابت اشتباه کاتب هست.
10- در مسائل فقهی یکی از روش های تشخیص کردن صحیح از سقیم عقل گفته شده و سنت و اجماع و ....ولو مرحوم نیکلسون فرموده باشد سخی، عقل، سخن را می پذیرد و این دقیقا آن چیزی است که خدا ، رسول خدا، انبیا ، اولیا و بزرگانی چون مولانا و فردوسی از ما خواسته اند به کارگیری خرد و اندیشه . اگر اندیشه بر صحیح بودن سخن دلالت دارد- با احترام به مقام شامخ نیکلسون ایشان هر چه می خواهد بگوید وحی منزل که نیست اشتباه کرده است و عمرش کفاف نداده آن را تصحیح کند- پس همان صحیح است، مادامی که دلیل متقنی بر صحیح بودند سخی پیدا شود.
*******************
در بیت پنجم... مصرع نخست... میفرماید :
"من به گوش تو"...
یعنی : من، دور از چشمِ تنگ نظران و متعصبینِِ مدعی....
*********
در برگردان، و از روی غفلت؛ از قلم و دیده ی، این کمترین پنهان مانده بود... که بدین وسیله، پوزش میطلبم...
**************
هنگامه حیدری گرامی....
گو اینکه، برای یکایکِ بندها، و آنچنان ترکتازی؛ مد نظر سرکار خانم، پاسخهای متعددی را اساتید و بزرگواران، از قبل، مرقوم فرموده بودند...
لیکن، اهم آن گفتارها، همانی بود که استادِ بحق، فرمودند...
و آن؛ اینکه :"( در رابطه با این موضوع)، بهتر است، اوقات خود را بیش از این تلخ ننماییم."
سپاس از شما...
بیت اول مصرع دوم
سخی . نهی دوباره در یک بیت میشه . سخن درست تره
سلام
برای من که فقط به شعر و ادبیات علاقه دارم و تحصیلات ادبی ندارم خواندن حاشیه های شعر و استدلالهایی که صاحب نظران برای روشن کردن زوایای دیگری از ساختار ادبی و معنی و مفهوم یکپارچه شعر میکنند بسیار آموزنده است
اینکه نهایتا چه کلمه ای انتخاب شود ممکن است با سلیقه شعر من همخوانی نداشته باشد اما همین که با دیدن یک کلمه عجیب به حاشیه رجوع میکنم و چیزهای زیادی یاد میگیرم خیلی عالی است.
گنجور را دوست دارم که اینقدر وسیع مردم را با ادبیات و زبان خودشان آشنا میکند
واقعا بعضپ اوقات تحلیلها و تفسیرها از شعر چنان انسان رو انگشت به دهن مینماید که زبان از گفتن باز میماند.
آخه دوست عزیز بزرگوار ای دانا ای بزرگ ای شعرشناس آخه این اخی رو از کجا آوردید؟ مگه آخر بیت نمیگه "هیچ مگو "؟
باید سخنی باشه که دعوت به هیچ مگو بشه
تنها می توانی سخن ماه درون را بگویی که سخی است؟ آخه یعنی چی؟ ماه درون شمع و شکر هیچ مگو... ماه درون اگه باشه دیگه سخنی در موردش اینجا گفته نشده که بعد بگه هیچ مگو.
هزاران ابراز فضل و بزرگی تحلیلهای پیچ در پیچ بدون بکار بردن یکذره عقل و خرد. فقط اعصاب رو خورد میکنید خداییش
التماس فکر
خب درستش کنید دیگه سخنه....نه سخی....
سلام دوستان
معنی سه قمری که در شعر اومده میخوام ( کیستی یا چیستی )
دلتون روشن
درود بر همه اساتید.
بنده از درجه شاگردی هم کمتر هستم و چند روزیست فهمیده ام که با هر قدم,بیشتر به سمت نادانی و جهالت خویش میروم.
از خواندن این شعر مولانای جان,و نظرات عزیزان بسی خرسند شدم.
کوچکتر از آنم که نظری بدهم,فقط در باب اختلاف بین سخن و سخی,به عرض یک نکته بسنده میکنم,باشد که وقت عزیزان را به بطالت نگذرانم.
ما درون را بنگیرم و حال را,طبق گفته شخص مولانا,هدف ما درونیست,و با قیل و قال بیرون بیگانه ایم.مثال فیل و اتاق تاریک برای همگان آشناست.هرکس تصوری دارد و این تصور برای خودش بس محترم است.درون را رها نکنیم به شوق برون.امیدوارم که منظور را در این چند سطر رسانده باشم.لبخند خدا قرین تمام لحظه های زندگیتان
گنج بودن شمع وشکر در عرفان قابل فهم کسانی است که از این سر آگاهی دارند. این عارف که از این کلمات استفاده کرده میدونسته داره چی میگه! این ما هستیم که اون بینش رو نداریم.در کتاب خود اموز علوم غریبه شیخ بهایی شکر برای احضار فرشته ای خاص میباشد. ودر همین کتاب توجه به شمع ونگاه غیر مستقیم کم کم چشم خرد را باز میکند وعارف حقایق عوالم مینوی را مشاهده میکند.
در بیت اول مصراع دوم بجای «سخی» باید «سخن» باشد و بجای «شمع» باید «شهد» باشد، چون از نگاه قافیه شعر و زیبایی لفظی ارزش شعر بر آن است که مصراع دوم بیت اول چنین باشد : پیش من جز سخن شهد و شکر هیچ مگو،
از نگاه عرفانیات و زیبایی معنوی شعر هم هیچ مشکل وجود ندارد که بجای شمع ،شهد و بجای سخی ،سخن ذکر شود و دلیل های قبلی هیچ قانع کننده نیست چون در مصراع های بعدی هم کلمه «سخن» زیاد آمده ،بنا برین واژه «سخن» درست است
با درود
برخی از گزینش های گنجور حیرت آور است.
وقتی ما استادانی چون علامه شفیعی کدکنی و استاد دکتر سروش را داریم چه جای استناد به شخصی به نام رسته که بنده مثل بسیاری دیگر اول بار است که نامش را میشنوم و نمی دانم آثار تحقیقی اش کجا چاپ و مورد استناد واقع شده که ملاک گزینش گنجور شده.
لطفا به بزرگان این فرهنگ و آثارشان احترام بگذارید و همه چیز را به بازی نگیرید.
پر واضح است که سخن درست است و استادان شفیعی کدکنی و دکتر سروش و بها الدین خرمشاهی به همین صورت آورده یا خوانده اند.
نیاز به تئوری پردازی امثال رسته هم نیست. همه غزل درباره سخن فلان چیز و بهمان چیز نگفتن است و ردیف هیچ مگو نیز گویای همین مطلب است. البته از بعد زبانی و دستوری و معنایی بیش از این می توان گفت و من با اطمینان می گویم که بروید از هر استاد بزرگ ادبیات که می خواهید بپرسید ببینید هیچکدام سخی! را انتخاب میکنند.
شمع هم بر شهد ترجیح دارد. هم در نسخه های اساتید آمده هم شهد و شکر از یک سنخند و چیز تازه ای به مفهوم مصراع یا بیت اضافه نمیکنند. همچنین شمع همچون شکر یا شیرینی در مجااس بزم وجود و حضور داشته
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی....
سلام
بنظر میرسد همان سخن درست باشد
اصولا در ادبیات ما و ادبیات بشری عشق در شب معنا پیدا میکند..عاشق شبانه ها با معشوق سر می کند..زمانی که قمر حضور دارد..مقصود نور نیست بلکه عشق شبانه است و شبانه هم قمر است که حضور واضحی دارد. عاشق قمر را همزمان با عشق می داند. شمع هم در شب معنا داره..شمع روزانه کار بیهوده ایست. شکر هم لذتی است که عشق می دهد. لذتی که البته با ملال و رنج همراهه. در بیت بعدی مولانا می فرمایند که اگر اهل رنج نیستید بروید پی کارتان. عشق رنج است.. در ابیات بعدی هم می فرمایند زیر و زبر باش..همینگونه باش..هیچ مگو..
دعوت میکنم دوستان بزرگوارم را به شنیدن این غزل زیبا با صدای خانوم سپیده ریس السادات و تار اعجاب انگیز آقای ایمان وزیری
آلبوم “مونس دیرینه” و به عبارتی : Tale of Friendship
قطعه ی اول این آلبوم را از دست ندهید دوستان
در مایه ماهور …
با خودم فکر می کردم اینهمه بحث و جدل در باره هیچ هم خودش حالی دارد! ولی خودمانیم دیوانه شدیم همه عمر خیره شدیم به کاغذ مات! سخن شهد و شکر درست است.
با درود فراوان بر گنجور و گنجوریان
ابیاتی از این شاهکار و غزل زیبای "من غلام قمرم" را، استاد احمد ظاهر (خواننده فقید افغان) به زیبایی و شیرینی هرچه تمامتر خوانده است، که گوشسپردن به نغمههای دلنشین آن را، در کنار همه اجراهای متنوع و زیبایی که از این غزل انجام شده است، به همه دوستان و علاقمندان به این غزل، شدیداً توصیه میکنم.
متاسفانه امکان به اشتراکگذاری این آهنگ از بخش "معرفی آهنگ" مقدور نشد، ولی اگر از دوستانی کسی مشتاق بود، بنده در اختیار دارم و بفرمایند ارسال میکنم.
ضمن سلام و پوزش از اساتید محترم
این شاگرد به استادان خود درس پس داده و عرض میکنم که با توجه به معنای سخی به سخاوتمند و بخشنده و بخشش بی چشم داشت نور از شمع و شیرینی از شکر میتوان تصور نمود که سخی کاملاً درست و بجا استفاده گردیده است.
این همه فرونهید، به آواز سالار عقیلی گوش بسپارید
و جز سخن شهد و شکر هیچ مگویید
آنجا که می خواند:
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت
آمدم!!،نعره مزن!! جامه مدر!!. هیچ مگو
با سلام به همه ی دوستان علاقه مند
من فکر میکنم کاربرد کلمات سخی و سخن هر کدام در جای خود چون انسان را به اندیشه وادار میکند مفهوم ارزشمندی حاصل میکند ولی دریافت و نتیجه ای را که مولانا میخواسته است تا مخاطبش از غزل بگیرد را تغییر مهمی نمیدهد لطفا" در صورت امکان اساتید محترم در خصوص بیتی که مولانا بصورت رازآلود در مورد ترس از چیز دگر و نبودن چیز دگر میگوید بحث کنید تا شاید بنظر من از آنچه که مولانا میخواسته است به مخاطبش بگوید پرده برداشته شود. چون شرح یکی از دوستان دلچسب نمی نمود .وعارف قبل از اینکه دیوانه شود وعشق به سراغش بیاید مقامات عالی را طی کرده بوده و مطمئنا" از رنج و بلای دنیوی ابایی نداشته بوده است پس نباید از دنیا هراسی میداشته و این ترس او بنظر میرسد مربوط به آینده ی نامعلوم او بوده است. لطفا" در مورد شاه بیت این غزل سخن بگویید!! با تشکر هادی موسوی
من رضا پیشرو ام ِ منم اینو رپ کردم ِ اسمم نی چرااا. ?
سلام
بحث شدیدی (البته علمی و خوب) بین دوستان است در باره سخی و سخن در مصرع اول
بنده کار ندارم که اساتید مصحح یا جناب نیکلسون چه گفته اند و نیز ادعای تخصص در ادبیات ندارم اما به شدت به غزل های فارسی علاقمندم
به غزل که نگاه کنیم موضوع کاملا روشن است
1- کلمه سخی وزن شعر را سنگین می کند و از لطافت و آهنگ آن می کاهد
2- کلمه سخی به معنی بخشنده و صفت مشبهه است و ما نمی توانیم به جای مصدر (سخاوة و سخاء) به کار ببریم
3- در بیت بعد می فرماید: سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
این بیت در واقع به نوعی شرح بیت اول است یک چیزی مانند بدل جزء از کل که در واقع دارد سخن رنج را رد می کند و توصیه می کند که سخن از گنج بگو که همان شمع (شهد) و شکر باشد
با این اوصاف و این روشنی چرا باید به دنبال توجیهات عجیب باشیم برای آوردن کلمه سخی
خب شاید آقای نیکلسون اشتباه کرده باشه ایشون که عاری از خطا و اشتباه نیست
ضمن سلام محضر دوستان گرامی نظر بنده در مورد کلمه سخی یا سخن بودن در مصرع اشاره شده به کلمه قبل از آن کلمه است که اگر کلمه قبل جز باشد کلمه بعدی باید سخن نوشته شود ولی اگر آن کلمه از باشد بهتر است سخی نوشته شود.
در مناظره با عشق سخن از این شد که این فرشته است یا بشر منظور چه کسی بوده و در بیت بعد گفته شد که اگر بگویی کیست زیر و زبر خواهم شد
بادرود به محضر اساتید سخن
این شعر از کیست که هرجارا جستجو میکنی به نام حضرت مولانا ثبت شده الا گنجوروگنجور برای من سنداست برای اصالت اشعار
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
از دوستم شنیده بودم و او گفت از حافظ ...
البته الان که فکر میکنم شک دارم !جستجوی میکنم
که البته کردم و نفهمیدم ...از حافظ نیست . نمیدانم ! .... .
متنی که دوستم گفته بود و حفظ کردم البته برایم هم نوشته بود ؛ این بود :
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ مپیچ
سلام
اگر آنچنان که برخی می گویند "سخی" درست است، پس به جای "جز" هم می بایست از حرف اضافه "از" استفاده شود:
پیش من از سخی شمع و شکر هیچ مگو
اگر بر سر جز اختلاف نظری نیست! پس سخن صحیح می نماید
اصولا چون ما چند تا کتاب خوانده ایم و به ما میگویند استاد فلذا طلبکار ادبیات فارسی هستیم و مالک مولانا .
هر چیزی که ما فکر کنیم صحیحی است .
بنابراین میتوانیم ایراد معنی و روان بودن به شعر اضافه کنیم و یک مصرع را خراب کنیم چون تحقیق ما این نتیجه را داده که آن "سخی" است و نه "سخن"
اگر چه هیچ معنی هم ندهد و مشابه آن در کل دغزلیات مولانا نباشد و کلمه سخی فقط دوبار در کل غزلیات آمده باشد که هیچ کدام هم ترکیب نباشند
شهرام،
فراموش مکنید که در نسخه چاپ سنگی نیکلسن !!سخی آمده است ، و البته نیکلسون چون از اهالی فرنگ است بهتر از هر ایرانی شعر وادب فارسی را می شناسد .
آقای عبدا... عزیز شما که پیامبر نیستید غم امت رو بخورید. هر کسی رو توی یک قبر میذارند. دخالت نفرمایید تو کاری که به شما مربوط نیست
متاسفانه و خوشبختانه اساتید بزرگوار که در حاشیه غزل نظراتشان را در مورد واژگان سخی و سخن فرمودند قاطعانه نتوانستند که یکدیگر را قانع کنند لذا از گنجور عزیز تقاضا میکنم به استاد شفیعی کدکنی احترام گذاشته و واژه سخن را به جای سخی استفاده کنند.
سپاسگزارم
بنده میل باطنی دارم که بگویم سخن درست است
ولی میتوان سخی را اینجور متصور شد که حضرتمیفرمایند فقط درمورد سخاوتمندی شمع و شکر که منظور نورو شیرینی درک نورالهی است پیش من چیزی نگو
با عرض ادب و احترام به تمامی اساتید و عزیزان
به نظر بنده حقیر هم “سخن” درسته. و توضیحات جناب دکتر ترابی و خانم هنگامه حیدری خیلی جامع و کامل این موضوع رو اثبات می کنه.
بنده با شناخت و درک هرچند کمی که از اشعار حضرت مولانا دارم، به کار بردن کلمه ی “سخی” رو به دور از ذوق و ریتم مخصوص اشعارحضرت می دونم.
اما در نهایت از شما مدیران سایت گنجور سپاسگزارم که چنین فضایی رو برای بحث و بررسی این گنج های بی نظیر، فراهم کردین.
با سلام
این شعر را با صدای هژیر مهر افروز گوش دهید!
پیوند به وبگاه بیرونی
درود بر دوستان شعر دوست ایرانی
سخی نام قدمگاه حضرت علی در مزار شریف افغانستان هست که خییلی سال است که اونجا زیارتگاه میباشد.
بنظدم سخی میتونه اشاره به اونجا باشه چون بلخ هم یکی از ولسوالی های مزار شریف میباشد.
با سپاس
بنظرم، باید اینطور خونده بشه
سخیِ شمع و شکر
یعنی جز سخاوتمندیه شمع و شکر هیچ مگو
یکی از اصطلاحاتی ک روزمره ما استفاده میکنیم مثل:
جز خوبیِ فلانی پیش من چیزی نگو.
وقتی ک سخن گفته میشه
کلمات شمع و شکر انچنان مفهومی رو نمیرسانند
مگر این دو چ هستند که سخن گفتن دربارشان زیباست
اما وقتی سخی بجای سخن استفاده بشه، کاملا با معنی است
هم شمع سخاوتمند است و هم شکر
هر دو در راه خدمت رسانی ب انسانند
مثل قمر
جناب پارادکس ( نا سازه! )
اندک اگاهی از دستور زبان به در دریافت مانای شعر کمک می کند،
سخی سخاوتمند است و نه سخاوت و غزل همه از گفتن است.
ارجاع شما ب این لینک مرا بس است
پیوند به وبگاه بیرونی/
آقای شهبازی در برنامه گنج حضور برنامه 386 به زیبایی به شرح و تفسیر این غزل زیبا پرداخته اند .
به نظر بنده،با تعویض واژه سخن با سخی،در مفهوم کلی غزل،تفاوتی ایجاد نمیشود،اما با توجه به بین بعدی،همان سخن ،صحیحتر به نظر میرسد
به نظر بنده،با تعویض واژه سخن با سخی،در مفهوم کلی غزل،تفاوتی ایجاد نمیشود،اما با توجه به بیت بعدی،همان سخن ،صحیحتر به نظر میرسد
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی
در باب سخن و سخی دوستان و اساتید گرامی بسی سخن راندند. عجیب است که برخی از دوستان که به فرموده خود دانشگاهی هستند و اهل تحقیق، تنها استدلالی که در ارجح بودن سخی بر سخن نموده اند ذکر سخی در نسخه نیکلسون بوده است. آیا منطق دانشگاهی و روح آکادمیک این تقلید صرف و تأسی تام به شخصی واحد را برمی تابد؟ نیکلسون انسان بوده و بنا بر ضرورت انسان بودن خاضعست به خطا و اشتباه! امعان نظر در معنای واژه ی سخی به هر منصفی می فهماند که ذکر آن در این مقام خالی از هر گونه لطافت است. سخی بنا به منطق زبانی قابلیت جایگزینی سخاوت را ندارد. درست است که در شعر و ادبیات گاها منطق شعری فراتر از منطق زبانی می رود؛ با این همه، تمسک به این استدلال نیازمند ضرورتیست که بودن آن را در شعر توجیه نماید. حال از دوستان عزیزی که بر صحت سخی ابرام دارند و آن را ارجح بر سخن می دانند کسی می تواند از چنین ضرورتی پرده بردارد؟ موجب امتنان حقیر خواهد بود!
سلام در کتابی که در دست بنده است که به تصحیح شادروان فروزانفر هست مصرع دوم اینگونه نوشته شده ((پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو )) که بجای سخی از سخن استفاده شده.
من لینک عکس از صفحه کتاب رو هم میزارم
پیوند به وبگاه بیرونی
با درود به عزیزان دست اندر کار گنجور
به نظر حقیر سخن به جای سخی هم زیباتر است و هممنطقی تر و نیز مرتبط تر با جانمایه ی کلام مولانا هرچند گاهی اصل شعر با توجه به ظرافت های زمان و مکان شاعر با آنچه ما می پنداریم تفاوت زیادی دارد.
مولوی صانع بزرگی ست در شعراما او را مصون از هر اشتباهی ندانیم. حتی اگر "سخی" گفته باشد لابد "سخن" به ذهنش نرسیده . پس بگویید "سخن" و هیچ مگوووووو
گرچه ایشان انقدر هم لاابالی نبودند که فعل به کار ببرند و اعتبار دیوان را زایل کند. چون هم معنا بهم میریزد هم عروضی
چه خوب اساتید بجای دامن زدن به مغالطه ای کوچک، به مسئله آموزی بپردازند.
مثلا طاماتی که حضرت در بیت آخر گفته
با حذف "شکر" که در کنار شمع امده ، تجانس ظاهری ای که از تکرار حرف "ش" آمده نیز از بین میرود
با حذف "شکر" که در کنار شمع امده ، تجانس ظاهری ای که از تکرار حرف "ش" بوجود امده نیز از بین میرود
درود بر دوستان
ما در افغانستان مکانی داریم به اسم سخی که بعنوان قدمگاه حضرت علی رضی الله عنه شناخته میشود.
من فکر میکنم شمع سخی منظور عبادتگاه سخی میباشد.
سپاس
درود بی دریغ
به نظر من "سخن" صحیح و به جا می باشد
هیچ استدلال خاصی در گریبان عقل ندارم .
و فقط در زمزمه قلبم "سخن" به گوشم می رسد
.
.
و صد آه از عبدالله
سخن و شهد و شکر
درست است.
سخن گقتن با هیچ مگو صنعت تضاد دارد
شهد و شکر صنعت مراعات نظیر
در ضمن صفت شیرین که به سخن نسبت داده می شود به شهد و شکر جور در می آید نه با شمع.
بنده پیشنهاد می کنم کلمه (سخی) بدون تغییر نگه دارید و کلمه (سخن) را داخل پرانتز بیاورد
با درود بر همه
واقعا موجب شادمانی و افتخار است که بزرگوارن با دقت زیاد وقت می گذارند و نگارش صحیح یک واژه را با هم بررسی می کنند. سر تعظیم فرود می آورم به اساتیدی که با شکسته نفسی ، جو بحث ها را تلطیف میکنند و سپاس ویژه از گنجور که با زحمت فراوان و با تعهد زیاد مردم را بطور وسیع با ادبیات و زبان خودشان آشنا میکند.
پیشنهادی دارم به گنجور که تاریخ درج نظرات را هم درج کنند
من به شعر علاقه دارم.همین.از واژه سخن بیشتر خوشم اومد.دلبل دیگری هم ندارم.
عزیزان شعر را نخوانده اند
فرمود هیچ مگو غیر قمر هیچ مگو و تکرار کرد هیچ مگو این همه سخن بحث برای اثبات خود
اگر به درک این رسیده باشیم که فکرها بی اختیار است و آن که میگوید من فکر کننده هستم خود یک فکر است و در لحظه حضور در نماز متوجه فکر بی اختیار شده ایم
آنگاه درک هیچ مگو یعنی بی اختیار سخن نگفتن سکوت کردن در درون به گونه ای که واکنش فکری نداشته باشیم و در تماشای فضایی که ما هستیم بمانیم آنگاه بوسه میزنیم بر شعری که میگوید هیچ مگو سخن بیرونی سخن با خودت را ترک کن تا به ساحت مقدس حضور وارد شوی
تا درون ما یکی با ما حرف میزند تا در درون ما پر از تفسیر قضاوت واکنش هست هیچ صدای از حق را نمیشنویم
پس سکوت کن تا بگوشت سخنهای نهان بگوید
فقط اشاره ای به غقمر کنم
قمر در گردش است همچون یک سماع کننده ساکت
سماع کننده ای که در بیرون و درون هیچl صدای ندارد نه سوالی میپرسد نه فکری برایش بروز میکند فقط در تماشاست
بعضی اصرار دارند چیزهای آسان و درست را دشوارتر کنند تا بگویند بیشتر از دیگران میفهمند.
درود بر دوستداران علم و هنر،
بنظرم در شعر تنها یک اشتباه لغوی ست که هیچ نویسنده ای دور از خطا نیست، و متاسفانه این کلمه تمام دوستان رو بخودش مشغول کرده و از پی بردن به اصل قضیه دور کرده،
پیشنهاد میدم با تحمیل نظرات غیر منطقی خودتکن دیگران رو در لذت بردن از اشعار زیبای مولانا دور نکنید.
نظرات تمامی دوستان اهل ذوق و ادب را با دقت مطالعه کردم و از همه هم آموختم. اما با اینکه در کتاب من هم چاپ دوم در سال چهل و یک به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر که اشراف کامل بر مولانا دارند هم "سخی" آمده اما من با چشمان خودم در یکی از نسخ خطی کمیاب یکی از اساتید مشهور واژه ی "سخن" را دیده ام و به چشمانم اعتماد دارم و البته که تجربه ی دیدن من به هیچ وجه استدلال نیست، اما می توان توجه کرد که اگر واژه ی "سخی" را بگذاریم هم وزن شعر اندکی به هم می ریزد و هم اینکه "سخی" مصدر است و نمی توان به راحتی "سخی شمع و شکر" را هضم کرد! البته نظر دوستان در این باب را هم خواندم اما به نظرم نمی توان گفت چون مولانا در این غزل مدام بر سکوت و نگفتن تاکید کرده پس واژه ی "سخن" اشتباه است و برایش چنداستدلال دارم: اول اینکه در بسیاری از غزلیات حضرت مولانا بر سکوت تاکید شده که دوستان مسلماًً خوانده اند، و همگی دوستان می دانند که تخلص حضرت "خمش" است پس باید در تمام غزلیاتی که از این تخلص استفاده کرده اند تمام واژه هایی که از گفتن و هم معانی مصدر "گفتن" و یا حتی فریاد و نعره می آیند را حذف کرد؟ دیگر اینکه قمر و شمع و شکر همگی زیبا و روشن و دلپذیر و رهنما هستند و می فرمایند جز سخنی از این استعاره ها (یا در غزلیات مولانا می توان سیمبل هم که نامید) نگویید و تاکید حضرت مولانا بر سکوت در این غزل در مواردی دیگر است که رازهای نهان هستند و البته "سخی شمع" هم زیبا و دلپذیر است اما "سخی شمع" عکس قمر نه تنها راهنما نیست که شمعی که می سوزد و ذوب می شود که نه مانند قمر رهنماست و نه مانند شکر شیرین است،استدلالات فراوان هستند و حتی خود بیت آخر هم که راز را عیان می کند همچنان بر سکوت تاکید دارد اما خود حضرت که راز را عیان کردند! فکر می کنم اینکه من بنده ی قمر هستم و نزد من جز سخن شمع (روشنایی و راهنما بودن) و شکر مگویید معنای ساده ی واضحی دارد که کاملا با واژه ی "گنج" در بیت بعدی هم مطابقت دارد. در غزلی از حضرت مولانا می خوانیم که "خمش باش در این مجمع اوباش" که تمام مصرع های آخر بر سکوت و فاش نکردن تاکید دارند در حالی که در تمامی ابیات پیشین، خود حضرت راز را عیان کردند و از این دست مثال ها فراوان هستند. به طور خلاصه حضرت در این غزل می فرمایند نزد من جز از شیرینی و روشنایی و رهنمایی گنج مگویید که دوش (دیشب) عشق به من رازهای نهانی گفت که مُهر خاموشی بر لبانم زده ام و نمی توانم فاش کنم و تنها می توانم بگویم مه پرسیدم آیا توصیف پروردگار بود؟ مه گفت بود ولی تو فاش نکن. در نهایت می توان گفت عزیزانی که با مولانا همنشین هستند بر نوع عرفان حضرت اشراف دارند
در هر صورت چه "سخن" و چه "سخی" باشد به قول خود مولانا "هرکسی از ضم خود شد یار من" و شاید هر دو درست باشند که هرکسی می تواند تأویل خود را داشته باشد.
با عرض ارادت خدمت عزیزان. سخی به معنی"سخاوتمندی" نیست. بلکه به معنای "سخاوتمند"است. لذا بکار بردن سخی در معنای شعر اشکال پدید می آورد.
ببخشید یک سوال سخی به چه معنا ست و یه چه صورت خوانده میشود ؟ و چرا به شمع و شکر نسبت داده می شود ؟
با سلام خدمت گردانندگان زخمت کش سایت گنجور. در مصراع دوم از بیت اول "سخی" اشتباه است، باید "سخن" باشد.
سپاس از دوستان گنجوری.خواهشا در انتخاب فایل صوتی اشعار کمی وسواس به خرج دهید ممنون میشم.
قمری جان به سفر در ره دل پیدا شد
قمری جان سفری در ره دل پیدا شد
سخی معنی نمیده! معنی تحتالفظی میشه: جز سخاوتمند ( نه سخاوتمندی)! که متاسفانه نمیدونم چرا با توجیهات بی سر و ته خواسته یا ناخواسته به شعور خواننده توهین میشه؟!
با تشکر از همه دوستان بجای تکیه بر ظاهر کلمات تجربه عارفانه موجود را در نظر میگیرم که البته هر دو کار برای این راه لازم است تا نسخ حفظ شوند و معانی انتقال یابند.
بنظرم آن چیز دگر مطابق تجربه قبلی زاهدانه مولانا همان عذاب و سخط الهی است که در دل زهاد هست و این دیوانگی حاصل زهد بدون عشق و من ذهنی بوده است که با آمدن عشق الهی بی یکباره آرامش حاصل شده و به معنی میرسد. همانند شبان در قصه موسی و شبان. دقیقا خانه پر نقش و خیال باز اشارت به دهن پر از دانش و زاهدانه دارد که از عشق تهی است و باید از آن من دهنی بیرون آمد تا عشق را درک کرد
با سلام خدمت دوستان.
با مشاهده اختلاف نظری که در مورد مصرع دوم از بیت اول وجود داشت خواستم که بنده حقیر نیز اظهار نظری کنم شاید که موثر واقع شود.
در مصرع اول این بیت شاعر دعوت به سکوت می کند. به ذهن میرسد که در مصرع دوم نیز باید این دعوت را ادامه دهد. در نتیجه حضرت میفرماید جز حرف ها و سخن های شمع (معشوق که زبان او و همچنین عاشقش پروانه سکوت است) و شکر (که نماد عشق است و در سکوت ذوب می شود و حلاوت می بخشد) که سکوت است چیز دیگری مگو.یعنی سکوت کن. در بیت پنجم حتی در جواب عشق نیز نباید چیزی بگویی و فقط با سر باید جواب داد. بعید است که در مصرع دوم دعوت به سخن از سخی شود.از نظر من سخن صحیح می باشد.
سلام دوستان کاش میشد فهمید کا حضرت مولانا هر شعری را برای چه اتفاقی یا در وصف چه شخصی یا برای روایت چه داستانی سروده ومنضور
با سلام
حمید هیراد هم در اهنگ غلام قمر دو بیت اول این شعر رو خوندن
با تشکر از وبسابت خوبتون
درودها.
مصرع دوم بیت اول بجای "سخن" واژه ی "سخی" درج شده
برنامه شماره 30 گنج حضور آقای شهبازی
.خوانش صوتی شعر بسیار ضعیف هست.
ضعیف از نظر انتقال مفهوم و حس حال و این انتقال جز توسط کسی که خودش اهل مطالعه و عرفان باشد میسر نیست.لطفا خوانش این شعرهای پر محتوا رو به اهل دل بسپارید نه صرفا اهل علم.
صرفا با بالا و پایین کردن تن صدا؛ شعر قشنگ نمیشه.
اگر شعر رو با پوست و خونت درک کرده باشی اونوقت اگر خیلی ساده هم بخونی باز به دل میشینه.
به قول حافظ : تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی ....
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت تمامی اساتید و شاعران و شعردوستان
بنده الان بیش از سه ساعت هست که حاشیههای این شعر زیبا را میخوانم و فکر میکنم!
اینجا هم اصلا قصد نظر دادن ندارم که "سخن" درست است یا "سخی"؛ فقط، شعر دوست دارم و از خواندن شعر و فهمیدن معنی آن ـ هرچند مختصر ـ لذت میبرم.
اما حین خواندن حاشیهها، استدلالها و معانی مختلف، در نگاه اول چیزی در ذهنم تداعی شد که در حاشیهها مطلبی دربارهاش نیافتم (شاید هم از نگاه من پنهان مانده)، و آن این است:
در مصرع اول، مقام قمر را تا جایی بالا برده که خود را به منظور احترام به مقام بالای قمر، غلام نموده)، و از آنجایی که مصرع اول (قمر)، مقدم بر مصرع دوم (شمع و شکر) است و نیز در مصرع اول تأکید نموده که "غیر قمر هیچ مگو"، به نظر نمی رسد که در برابر مقام قمر (که توصیفش ذکر شد) بخواهد دیگر از سخاوتمندی شمع و شکر تعریف و تمجید نماید.
به هر حال، علیرغم بحث زیاد در این خصوص و ضمن پوزش از تصدع اوقات شریفتان، باز هم، این نوشته را حمل بر پرسش بنده نمایید.
سلام
در این قشمت پیش من جز سخی غلطه پیش من جز شخن سخی در این شعر معنی نداره
سخن شمع : سخن هدایت کننده
شُکر : شُکرگویی
پیش من جز سخن شمع و شُکر هیچ مگو
بعض اساتید فقط میخوانند. به همین سبب فقط در پوسته مانده اند.( تا اینجا به سبک شما نوشتم. ادامش رو به سبک خودم مینویسم) حضرت مولانا جواب همتون رو قبلا داده. "هر کسی از ظن خود شد یار من" متاسفم برای فرهنگ کشورم که اساتیدش به این پختگی نرسیدن که بگن هر کسی هر جوری دوست داره بخونه
غلام قمر باشی و غیر قمر هم چیزی نگویی و نخواهی و انگاه ناگهان شمع را استثناء کنی و در برابر هیمنه و تلألوء قمر بگویی شمع هم خوب است باشد
به نظر من شهد و شکر است که ان هم چیزی نیست جز عذوبت و شیرینی تکرار نام دوست...
در ادبیات ما پراست از تصاویری که متضمن همین نکته است : بردن نام دوست و شیرین شدن کام و دهان و جان!
نام من رفتهست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان میآید از نامم هنوز
عرض ادب و احترام خدمت عزیزان بزرگوار
در خصوص بیت اول بنده توضیحاتی دارم که امیدوارم که مورد قبول واقع بشود.
به نظر بنده بیت اول می بایست به صورت زیر باشد:
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمس و دگر هیچ مگو
توضیح: در مسرع اول بیان شده است که مولوی خود را غلام قمر می داند که این موضوع کاملا درست است. زیرا مولانا خود را مرید "شمس تبریز" میداند و شمس تبریز نیز زیر مجموعه انسان کامل است. اگر انسان کامل را شمس (خورشید) در نظر بگیریم. "شمس تبریز" از اقمار انسان کامل محسوب خواهد شد و مولانا به درستی خود را مرید قمر انسان کامل یعنی (شمس تبریز) میداند.
حال مسرع دوم مکمل مسرع اول است و مولانا تاکید می کند که پیش من فقط و فقط از همان قمر یعنی شمس تبریزی صحبت کنید و من نمی خواهم در مورد چیز دیگری بدانم. زیرا طریقت بنده شناست شمس تبریز است و دیگر هیچ.
پس بیت دوم می بایست به صورت فوق باشد. یعنی "پیش من جز سخن شمس و دگر هیچ مگو"
ممنون بابت توجه شما بزرگواران
ببخشید دوستان ، رضا پیشرو در یکی از شعر هایش در بخش کروس آهنگ میگوید :
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
مطرب من هیچ نبود ، معجزه درویش نبود
شعله ی در خویش هنوز ، حوضه ی ترحیم نبود
رد ترک های تنم ، موجب تعمیر نبود
این شعر برای آهنگ کربن می باشد.
یا هو
فکر کنم در حاشیه شعر کمتری از غزلیات مولانا در گنجور این چنان بحث و جدل انجام شده باشد در حدود یک دهه!!
آنهم همانجایی که حضرت تأکید دارند که «هیچ مگو».
دوستان، عزیزان این غزل یکی از شاهکارهای نوشتاری در تاریخ خداشناسی است، آدرس خانهی خدا و نوع سخن با او بیان شده است به نحوی بیهمتا. با اندکی تامل موی بر اندام شما سیخ میشود. اما عزیزان برای قریب به ۱۰ سال است که درگیر «سخن» یا «سخی» و یا «شمع» و «شمس» و غیره هستند. بگذرید و هیچ مگویید، هر کدام از این حالات اگر درست باشند باز هم شما را به یک جا هدایت میکنند. مگر غیر از آن است که حضرت در ابتدای کتاب دیگرشان به وضوح فرمودند «هر کسی از ظن خود شد یار من» ؟
سکوت خود من هم اینجا به نابجا شکست اما شاید باعث شود کسی عمیقتر به این گُلِ دیوان بنگرد و شهدِ معنارا از آن بمکد.
یا حق
با سلام ، «شمع» و «شکر» در مصرع دوم از بیت اول صحیح تر به نظر می آید هرچند که با « شهد» نیز وزن شعر به هم نخواهد ریخت،
شمع از موم درست می شود و حاصل ترکیب موم و شکر ، عسل است، در نزد شعرای پارسی گوی، عسل کنایه از شیرینی بسیار است.
درود بر دوستان ادب دوست گرامی که پیرامون واژه " سخن" و "سخی" داد سخن داده اند!
بی گمان اگر در زمان آفرینش گنجور به جای واژه "سخی" از " سخن " - که بسیار دلنشین تر و به جا تر است- استفاده میشد، هم اکنون چنین بحث 13 ساله شیرینی را در اینجا نمی دیدیم. از دید من همین شکایات بسیار بیانگر درست بودن واژه "سخن" است.
با درود دوباره
عرض سلام و ادب
مصرع:"خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو"
بدلم: " رخت مبر" مینشیند.
هیچ مگو ...هیچ مگو ...هیچ مگو
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
درود
یک ساعتی هست که نشسته ام و حاشیه هارا می خوانم. به نظر من این همه حساسیت در باره یک واژه از شعر مولانا نشانه خوبی است.
البته من یک معلم ادبیات هستم و از هر بحث ادبی ذوق می کنم !
از شوخی که بگذریم بدون شک واژه سخن درست است به دلایلی که بسیاری از مخاطبان فرهیخته گنجور بیان فرمودند.
امیدوارم در همه امورات زندگی چنین نکته سنج باشیم و همیشه گزینه درست را گزینش کنیم.
برقراروبرمدار باشید
باسلام و عرض ادب محضر استادان فرهیخته وعزیزان جان،
لحظه ای بـر رخ زردم بنـِـگر هیچ مگو
آبم از سـر بـگـُـذشته بـگـُـذر هیچ مگو
عاشق فجرم و مشتاقِ طلوع ِ سحَرم
نـزد من جُز سخن ِ فجر و سحر هیچ مگو
شب ز نیمه بگـُذشته سحر نزدیک است
تا سحرگه به من ِ خون به جگر هیچ مگو
آه و فــربادِ من و مرغ ِ سحر مـُـدغم شد
کو ، کو ، می کند آن مرغ مگر هیچ مگو
ماجرای من و دل ، عشق چو بشنید بگفت
آمـــدم عاشق ِ محـزون بنــِگر هیچ مگو
گفتم: ای عشق، شب ِ هجر مگر بی سحر است؟
گفت: خاموش ! نـداری تو بصر هیچ مگو
گفتم:این جذبه ی عشق،از طرفِ معشوق است
گفت: یک رازِ نهان است حــذر هیچ مگو
گفتمش: انتظارِ سحر و فجر(عبودی) را کُشت
گفت:عاشق بشود کُشته معشوق،دگر هیچ مگو
با احترام ،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی
مچکر از سایت خوب شما
دوستان دربارهٔ اینکه سخی درست است یا سخن، صحبت زیادی کردند و منابع زیادی نقل کردند.
برای من همینکه بدانم ممکن است سخی باشد یا سخن، کافیست. جانِ شعر میگوید که «سخی باشد یا سخن، هیچ مگو»!
هنگامیکه این شعر با انگشت ماه را نشان میدهد، توجه کردن به نوک انگشت، قدم گذاشتن در بیراهه است. پیغام شعر را برداریم و عبور کنیم.
با درود و سلام
حسین محمدنظامی هستم فرزندماه جمال و منصور.
در مصرع "پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو" به نظر می رسد شکر به اشتباه کتابت و تلفظ شده است. در اینجا سکر به جای شکر معنا دارتر است. سکر به معنی مستی می باشد.
منظور شاعر این است که به غیر از شمع و حرکات مست گونه پروانه برای رسدن به شمع چیز دیگر مگویید. در شعر دیگر از مولانا چنین آمده است:
"هزار مست چو پروانه جانب آن شمع نهاده جان به طبق بر که این بگیر و بیار"
در بیت فوق هم به مستی پروانه اشاره می کند که به سمت شمع می رود.
پس ترکیب شمع و سکر بهتر معنی می دهد. اینکه چرا این ترکیب شده است شمع و شکر یا قند و شکر و ... بماند!!!
آرتروز انگشت شست گرفتم تا ببینم که آیا دور از جون ، زبونم لال کسی معنی ابیات دیگه رو گفته یا خیر!! ولی متاسفانه همه اندر خم یه کوچه مونده بودن! خیلی بد بود! یه کلمه رو یه انسان جایزالخطا به کار برده (دیگه مولانا پرست ها در انسان بودن مولانا که شک ندارید!) بعد، چند سال اساتید علم و ادب بحث میکنن که سخی درست بوده یا سخن!! اصلا درست اونه که تو میگی. تو چه کم از مولانا داری؟ اهمیتش در چیه؟ چقدر تو زندگی ماها تاثیر داره؟ اگه دغدغه ی سخی و سخن امونتون داد یه سر به باقی ابیات هم بزنید!
جای تاسف است این شهوت سخن گفتن در جائیکه موضوع اصلی چیزی نگفتن است.هیچ مگو....که البته من هم....
سلام
معنی دوش در بیت سوم چیست؟
سلام
دوش یا دوشینه(قید) به معنای دیشب است
ملک برخاست جام باده در دست
هنوز از باده دوشینه سرمست (نظامی)
شاد باشی
جان : آگاه بودن
جانا : رود یا جریانی از آگاه بودن
جانان : اقیانوس آگاه بودن یا شمس الحق یا خدا .
جان همان شمع است و جانا ،شکر است .
زمانیکه سالک به نور می رسد حالا به مشاهده آن می نشیند تا نفس یا منِ مشاهده گر حذف شود و تنها مشاهده گری بماند . اینجا تمامی آئینه های دل جلا می خورد و سالک وارد رودی از آگاه بودن یا جانا می شود .
تمامی اشعار بزرگان دلدادگی و خواهش برای رسیدن به این نور است .
و اشوه و ناز آن نور را می کشند .
چرا نور ناز و اشوه دارد ؟ چون در جریان مراقبه و مشاهده گری ، اگر سالک دچار فکر یا گفتگوی درونی شود ، نور یا قمر ناپدید می شود .
کد شکنی در کانال jhanaslight و فهم درست مراقبه حقیقی و انطباق با اشعار سالکان فارسی زبان ایران .
شرح غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ (من غلام قمرم)
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
محمدامین مروتی
مولانا در این غزل از تجارب و احوال زیبای عرفانی خود سخن می گوید که چون غیر قابل وصف است، با ردیف "هیچ مگو"، بر این ناگفتنی ها تاکید می کند.
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
مولانا خود را بنده و خادم نور یعنی مرد خدا می داند که حدیثی جز نور وشیرینی نیست.
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری، رنج مبر هیچ مگو
می خواهد فقط سخنان خوب بشنود که احوال را نیکو می کنند و برای کسی که از این احوال بی خبر است، سکوت، مرجح است.
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت:
آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو
مولانا می گوید عشق که بیقراری مرا دید، به من گفت بی تابی مکن، من نزدت آمدم.
گفتم ای عشق! من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
به عشق گفتم من می ترسم. عشق گفت موردی برای ترسیدن وجود ندارد.
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
عشق گفت من اسراری با تو در میان می نهم و تو برای تایید سخن مگو فقط سرت را به عنوان تایید تکان بده.
قمریِ جانصفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر، هیچ مگو
قمری سمبل جستجو و "کوکو" است. مولانا می گوید قمری جستجوگری در سر راه من سبز شد و گفت هیچ مگو و در این مسیر لطیف و زیبا، راه بیفت.
گفتم ای دل چه مه است این دل؟ اشارت میکرد
که نه اندازه توست این، بگذر، هیچ مگو
به دل گفتم تو چه ماه زیبایی هستی. گفت این حرف ها از دهان تو بزرگتر است. ساکت باش.
گفتم این روی فرشتهست عجب، یا بشر است؟
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
پرسیدم این زیباروی، فرشته است یا انسان؟ گفت هیچکدام. حرفش را نزن.
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
گفتم آخر طاقت ندارم و من دارم زیر و رو می شوم. گفت همین زیر و رو شدنت خوب است. لازم نیست چیزی بگویی.
ای نشسته تو در این خانهٔ پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو، رخت ببر هیچ مگو
مولانا می گوید به جای نشستن در خانه و خیال پردازی و حرافی در باب معشوق، پای در راه بنه.
گفتم ای دل پدری کن، نه که این وصف خداست؟
گفت این هست، ولی جان پدر هیچ مگو
مولانا از دلش می پرسد آیا این ها اوصاف خدا نیست که بر من نمایان شده؟ دلش می گوید چرا هست ولی ای عزیز! دم در کش و از آن با احدی سخن مگو.
30 آذر 1403 شب یلدا
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت...
در ره دل چه لطیفست سفر... هیچ مگو...
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشرست؟
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو...