غزل شمارهٔ ۲۲۱۸
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
چو مرا یافتهای صُحبتِ هر خام مجو
همه سرسبزیِ جانِ تو ز اقبالِ دلست
هله، چون سبزه و چون بید مرو زین لبِ جو
پُر شود خانهٔ دل ماهرُخانِ زیبا
گُرهی همچو زلیخا، گُرهی یوسف رو
حلقه حلقه بَرِ او رقصکنان، دستزنان
سویِ او خَنبَد هر یک که منم بندهٔ تو
هر ضمیری که در او آن شَه تشریف دهد
هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو
چند هنگامه نهی هر طرفی بهرِ طمع؟!
تو پراکنده شدی، جمع نشد نیم تسو
هله ای عشق، که من چاکر و شاگردِ توام
که بسی خوب و لطیفست تو را صورت و خو
گرمیِ مجلسی و آبِ حیاتِ همهای
همه دل گشته و فارغ شده از فَرج و گلو
هله ای دل، که ز من دیدهٔ تو تیزتَرست
عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سرِ کو!
آنک در زلزلهٔ اوست، دو صد چون مه و چرخ
و آنک که در سلسلهٔ اوست، دو صد سلسلهْ مو
هفت بحر ار بِفَزایند و به هفتاد رسند
بود او را به گه عَبرَه به زیرِ زانو
او مگر صورتِ عشقست و نماند به بشر!
خسروان بر درِ او گشته ایاز و قُتلو
فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند
یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو
همه شیران بُده در حملهٔ او چون سگِ لنگ
همه تُرکان شده زیبایی او را هندو
لب ببند و صفتِ لعلِ لبِ او کم کن
همه هیچند به پیشِ لبِ او، هیچ مگو
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
چو مرا یافتهای صُحبتِ هر خام مجو
هوش مصنوعی: همه رفتند و خوراک خود را تناول کردند و تنها من و تو باقی ماندیم. پس از آنکه مرا یافتهای، دیگر با هر نادانی صحبت نکن.
همه سرسبزیِ جانِ تو ز اقبالِ دلست
هله، چون سبزه و چون بید مرو زین لبِ جو
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و سرسبزی وجود تو به خاطر خوشبختی دل توست. پس چرا مانند گیاهان و درختان از این لب جوی دوری میکنی؟
پُر شود خانهٔ دل ماهرُخانِ زیبا
گُرهی همچو زلیخا، گُرهی یوسف رو
هوش مصنوعی: خانه دل گرمی و سوزی را میطلبد که از زیبایی چهرهٔ محبوبی مانند زلیخا، دل را پر کند و زیبایی او به دل آرامش و روشنی ببخشد.
حلقه حلقه بَرِ او رقصکنان، دستزنان
سویِ او خَنبَد هر یک که منم بندهٔ تو
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از افرادی است که با شوق و محبت به سمت محبوب خود رقصان و دست به دست هم میزنند و هر یک از آنها ابراز میکند که من به تو وابستهام و بندهات هستم. این بیان نشاندهندهی تعلق خاطر و عشق عمیق به معشوق است.
هر ضمیری که در او آن شَه تشریف دهد
هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو
هوش مصنوعی: هر انسانی که در دلش عشق و محبت آن خدای بزرگ باشد، برای او هر گوشهای از باغ بهشتی است و هر جا که بنشیند، جشنی پر از شادی و رونق خواهد بود.
چند هنگامه نهی هر طرفی بهرِ طمع؟!
تو پراکنده شدی، جمع نشد نیم تسو
هوش مصنوعی: در این بیت، به وضعیتی اشاره شده است که در آن فردی به خاطر طمع و علاقهاش، در هر سو پخش و پراکنده شده، اما نتوانسته است به درخواست یا هدف خود دست یابد و در واقع، برای خود به نتیجهای نرسیده است. این توصیف نشاندهندهی بینظمی و هرجومرج ناشی از طمع است.
هله ای عشق، که من چاکر و شاگردِ توام
که بسی خوب و لطیفست تو را صورت و خو
هوش مصنوعی: ای عشق، من خدمتگزار و شاگرد تو هستم، زیرا تو هم ظاهری زیبا و لطیفی داری و هم شخصیت شگفتانگیزی.
گرمیِ مجلسی و آبِ حیاتِ همهای
همه دل گشته و فارغ شده از فَرج و گلو
هوش مصنوعی: اگر در میخانهای باشی و نوشیدنی زندگیبخش را بنوشی، همهچیز برایت فراهم است و دلها شاد و بیخیال از هرگونه نگرانی و دغدغه خواهند بود.
هله ای دل، که ز من دیدهٔ تو تیزتَرست
عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سرِ کو!
هوش مصنوعی: ای دل، نگاهی به من کن که چشمات از من تیزتر شده است. عجیب است که چه کسی بر سر این کوچه مثل خورشید و ماه میدرخشد.
آنک در زلزلهٔ اوست، دو صد چون مه و چرخ
و آنک که در سلسلهٔ اوست، دو صد سلسلهْ مو
هوش مصنوعی: در زلزله و اتفاقات بزرگ، او همانند مه و آسمان بینهایت است و کسانی که در زنجیره او هستند، در واقع دو برابر زنجیره موهای او محسوب میشوند.
هفت بحر ار بِفَزایند و به هفتاد رسند
بود او را به گه عَبرَه به زیرِ زانو
هوش مصنوعی: اگرچه هفت دریا را زیاد کنیم و به هفتاد برسانیم، باز هم در مشکلات و غمها، او را به اندازه یک اشک زیر زانو نخواهیم داشت.
او مگر صورتِ عشقست و نماند به بشر!
خسروان بر درِ او گشته ایاز و قُتلو
هوش مصنوعی: آیا او جز نمایی از عشق است؟ و آیا دیگر کسی با عظمت و شکوه در برابر او نمانده است که به خاطر عشق، جان خود را فدای او کند؟
فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند
یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو
هوش مصنوعی: آسمان و خورشید و ستارهها از زیبایی او خیره شدهاند، همانطور که یوسف و پیراهنش زیباییاش را از او گرفتهاند.
همه شیران بُده در حملهٔ او چون سگِ لنگ
همه تُرکان شده زیبایی او را هندو
هوش مصنوعی: همه شیران در برابر حمله او ضعیف و ناتوان شدهاند، مانند سگی که لنگ میزند. به همین ترتیب، زیبایی او موجب شده است که تمامی ترکان به او علاقهمند و متوجه شوند.
لب ببند و صفتِ لعلِ لبِ او کم کن
همه هیچند به پیشِ لبِ او، هیچ مگو
هوش مصنوعی: دهان را ببند و درباره زیبایی لب او چیزی نگویید، زیرا همه چیز در مقایسه با لب او بیمقدار است. هیچ چیز نگو، چون لب او بینظیر است.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۲۱۸ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1403/03/30 20:05
همایون
این غزل بسیار قابل تامل است و یافته های جلالدین از دل و عشق است و صورتی که بسیار نزدیک به انسان است ولی انسان نیست و چنین صورتی و هستی میتواند عشق عرفانی جلالدین را شکل ببخشد، شاید تصور شود که او مثل غزل های دیگر از شمس میگوید ولی اینطور نیست هرچند واژه شمس هم در غزل هست ولی از غزل های پیش از ملاقات شمس است و نشان میدهد که چگونه ذهن او آماده شکار شدن بدست ویرانگری چون شمس تبریز است
1403/11/03 23:02
نجفی
درود . دربیت اول بماندم من وتو ... چرا نگفته بماندیم من و تو ؟ ..لطفا اگرکسی میدونه معنا کنه باتشکر.
1403/11/06 21:02
بابک چندم
بماندم = (من) ماندم/بماندم
"من بماندم و تو" را برعکس/پس و پیش کرده به "بماندم من و تو"...
ایرادی ندارد