گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸۰۵

پوشیده چون جان می‌روی، اندر میان جانِ من
سروِ خرامان منی، ای رونق بُستان من
چون می‌روی، بی‌من مرو، ای جانِ جان، بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو، ای مشعله‌یْ تابان من
هفت آسمان را بردرم، وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری، در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم، شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدنِ تو دین من، وی روی تو ایمان من
بی‌پا و سر کردی مرا، بی‌خواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندر آ، ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم، وز خویش‌تن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده، در هستی پنهان من
گل جامه‌در از دست تو، وی چشم نرگس مست تو
ای شاخه‌ها آبِست تو، وی باغ بی‌پایان من
یک لحظه داغم می‌کشی، یک دم به باغم می‌کشی
پیش چراغم می‌کشی، تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جان‌ها، وی کان پیش از کان‌ها
ای آنِ بیش از آن‌ها، ای آن من، ای آن من
چون منزل ما خاک نیست، گر تن بریزد باک نیست
اندیشه‌ام افلاک نیست، ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من، باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من، هر لحظه‌ای حیران من
ای جان چو ذره در هوا، تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد؟ چرا؟ ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح‌الدین من، ره‌دان من، ره‌بین من
ای فارغ از تمکین من، ای برتر از امکان من

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پوشیده چون جان می‌روی، اندر میان جانِ من
سروِ خرامان منی، ای رونق بُستان من
هوش مصنوعی: تو مانند جانم پنهان هستی و در دل من مانند سروی با ناز و لطافت می‌روی، ای آراستگی و زیبایی باغ زندگی‌ام.
چون می‌روی، بی‌من مرو، ای جانِ جان، بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو، ای مشعله‌یْ تابان من
هوش مصنوعی: وقتی می‌روی، بدون من نرو، ای جان جانم، بدون بدن نرو. از جلوی چشمان من دور نشو، ای شعله درخشان من.
هفت آسمان را بردرم، وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری، در جان سرگردان من
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به تو نزدیک شوم، می‌توانم از هفت آسمان و هفت دریا عبور کنم. اما تنها با یک نگاه تو به دل آشفته و سرگردان من، همه چیز تغییر می‌کند.
تا آمدی اندر برم، شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدنِ تو دین من، وی روی تو ایمان من
هوش مصنوعی: زمانی که تو به نزد من آمدی، همه‌ی باورها و اعتقاداتم تحت تأثیر قرار گرفت. ای کسی که دیدار تو برای من به مثابه دین است، صورت تو ایمان من است.
بی‌پا و سر کردی مرا، بی‌خواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندر آ، ای یوسف کنعان من
هوش مصنوعی: تو مرا بی‌احساس و بی‌انرژی کردی، خواب و خوراکم را از من گرفتی. در پیش یعقوب، با یاد تو ای یوسف عزیزم، حال و روزم در هم ریخته است.
از لطف تو چون جان شدم، وز خویش‌تن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده، در هستی پنهان من
هوش مصنوعی: از محبت و لطف تو آنچنان زنده و شاداب شدم که از خودم و وجودم پنهان شده‌ام. تو آن وجودی هستی که در پس وجود من نهفته‌ای.
گل جامه‌در از دست تو، وی چشم نرگس مست تو
ای شاخه‌ها آبِست تو، وی باغ بی‌پایان من
هوش مصنوعی: گل که پوشیده است جامه‌ای زیبا از دستان تو، و چشمان تو همچون نرگسی مست و سرمست است. ای خوشه‌های درختان، تو حامل زندگی و باروری هستی، ای باغ من که هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد.
یک لحظه داغم می‌کشی، یک دم به باغم می‌کشی
پیش چراغم می‌کشی، تا وا شود چشمان من
هوش مصنوعی: یک لحظه من را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهی و لحظه‌ای دیگر مرا به باغی زیبا می‌بری. در کنار نور چراغ، من را به خود می‌کشی تا چشمانم به آرامش برسند و باز شوند.
ای جان پیش از جان‌ها، وی کان پیش از کان‌ها
ای آنِ بیش از آن‌ها، ای آن من، ای آن من
هوش مصنوعی: ای جانِ فراتر از جان‌ها، ای وجودی که قبل از همه موجودات هستی، ای آنچه که بیش از هر چیز دیگر است، ای وجود من، ای هستی من.
چون منزل ما خاک نیست، گر تن بریزد باک نیست
اندیشه‌ام افلاک نیست، ای وصل تو کیوان من
هوش مصنوعی: منزل ما از خاک و زمین نیست، پس اگر بدن ما در اینجا خراب شود، نگران نیستم. تفکر من فراتر از زمین است، ای عشق تو، که در آسمان و دوردست‌هاست.
بر یاد روی ماه من، باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من، هر لحظه‌ای حیران من
هوش مصنوعی: من همیشه به یاد چهره‌ی زیبای تو می‌زنم ناله و افسوس. هر لحظه زیر تأثیر عطرت، گیج و سرگردان هستم.
ای جان چو ذره در هوا، تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد؟ چرا؟ ای اصل چارارکان من
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ای جان، مانند ذره‌ای در فضا، از خورشید (که نماد عشق و وجود توست) جدا شده‌ای. بدون تو، چرا باید زندگی ادامه داشته باشد؟ تو اصل و اساس وجود من هستی و همه‌چیز من به تو بستگی دارد.
ای شه صلاح‌الدین من، ره‌دان من، ره‌بین من
ای فارغ از تمکین من، ای برتر از امکان من
هوش مصنوعی: ای شاه صلاح‌الدین من، راهنمای من، بینای من ای کسی که از قید و بندهای من رها هستی، ای کسی که از تمام امکانات من برتر هستی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۸۰۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۸۰۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۸۰۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1389/05/21 16:08
حامد

غزل شمارهٔ 1786 کاملا مشابه این غزل است!
---
پاسخ: با تشکر، تفاوتهای اندکی دارند، تا آنجا که من در ذهن دارم از این موارد (غزلهای مشابه یا خیلی نزدیک به هم به نحوی که کاملاً تکراری به نظر می‌رسند) در دیوان شمس باز هم هست و این نظر یا اشتباه جمع‌آورندگان دیوان بوده که آنها را جداگانه درج کنند.

1390/08/15 09:11
کرم قلاوند

با درود به پیشگاه تان
در بیت دوم ، پاره ی دوم ، واژه ی «مشعله» تندرست نیست . «مشعلِ تابان» یک آمیغ وصفی است و به جای «ه» غیر ملفوظ باید کسره ی وصل بگیرد . پس نویسار تندرست این است :
وز چشم من بیرون مشو ای مشعلِ تابان من
شوند نویسار کنونی شاید برای آن بوده است که یک هجای بلند دست دهد و وزن دچار بیماری نشود ؛ اما دانسته است که کسره ی وصل میان آمیغ های اضافی و وصفی به فراخور وزن هم می تواند هجای کوتاه خوانده شود و هم هجای بلند . پاینده باشید

1392/12/21 10:02
نسیم

به نظرم شعله تابان که در جای دیگری به جای مشعله تابان خوانده ام صحیح تر است.

با سلام و عرض ادب
می خواستم به اطلاع برسانم غزل شماره 1805 و 1786 یکسان می باشد خواهشمند است اصلاح گردد
با تشکر از زحمات شما

1395/05/14 03:08
رضا اهور

به نظر میرسد که: مشعله تابان تندرست تر است.
زیرا خدایتعالی مشعل تابان در دست مولاتا نمیباشد. و او
مشعله تابان "راهنما" ی مولانا است...

1395/06/08 20:09

طبق دکلمه اقی احمد شاملو اینچنین است
بیت اول/دزدیده چون جان...
بیت دوم/وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
بیت پنجم/خوشحال و خندان اندر ا ...
بیت دوازدهم/جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر سقلی جدا...
تشخیص درستی یا نادرستی به عهده شما دوستان

1396/11/15 01:02
سروش

با سلام .من چند وقته یک موضوعی ذهنم و درگیر کرده .اونم اینه که شمس و مولانا مگه دو شخص جدا نبودن؟ پس چرا تو دیوان هاشون شعر تکراری هست؟ یا مثلا همین سایت شما یک شعرو که جستو جو میکنی میزنه دیوان شمس مولانا از کجا بفهمیم شعر برای خود شمس هست یا شعر مولاناست؟
ممنون میشم پاسخ بدید

1396/11/15 02:02
nabavar

سروش جان
مولوی دو دیوان شعر دارد ، که یکی دیوان شمس نام دارد و دیگری مثنوی ،
هردو از مولوی ست
زنده باشی

1397/09/07 23:12
محمد

باسلام این غزل درلینک ذیل توسط استاد حاجی بلند شرح شده است انشا.. مورد توجه مولوی دوستان قرار گیرد پیوند به وبگاه بیرونی

1399/03/20 18:06
صبا

در مصرع( پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من) کلمه جان و جان جناس است، جان اول به معنی جن است و جان دوم به معنی روح و روان و در اینجا مولا تلمیحی دارد به این حدیث از صحیح بخاری و مسلم (إن الشیطان یجری من الإنسان مجری الدم)
مفهوم این بیت مولانا این گونه است پنهانی و مخفیانه مانند جن در وجود من می روی

1399/04/21 03:06
nabavar

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
بسیات جای تأسف دارد که عقیده به جن را به مولانا نسبت می دهی
بسیار آسان بود برای او که بگوید :
پوشیده چون جن می روی اندر میان جان من
ولی می گوید: همانطور که جان از چشم من پنهان است تو بدانگونه در جان من نفوذ کرده ای،
و ربطی به خرافاتی چون جن ندارد.

1399/04/21 03:06
nabavar

پوزش
بسیار

1399/04/21 03:06
nabavar

این چنین نیز آمده
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
جان اول را به مانای هستی می داند که در وجود مولانا اثر کرده
در بیت ششم نیز می گوید :
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
یعنی من عاشق همان جانی هستم که دزدیده در من آمده و روح مرا شعله ور کرده

1399/04/21 07:06
شهرام

من هم گویش شاملو رو میپسندم دزدیده چون جان میروی

1399/04/22 04:06
شهرام

مفهوم دیوانگی در عرفان با معنای ظاهری آن تفاوت دارد . در معنای ظاهری دیوانگی دون عقل است اما در عرفان ماورای عقل است . یعنی عقل را رد کرده و پشت سر گذاشت

1400/01/20 01:04
امید قاسمی

متاسفانه خوانش دارای ایرادهایی می‌باشد.

1400/03/09 03:06
پیام اوَروند

کسی متوجه می شه که منظور از نخل سرکش و خانه در ساحل کردن، چی هستش؟!

1400/12/16 20:03
ناصر مغانی

درود فراوان، بیت سوم به نظرم نیاز به اصلاح داره:

چون دلبرانه بنگری در "حال" سرگردان من

همانطور که در اثر "سرو خرامان" استاد شریف زاده و استاد سمندری خوانده شد، به جای "جان سرگردان من" اگه بگیم "حال سرگردان من"، معنای درست تری پیدا میکنه.

1401/05/27 08:07
میلاد کمالی

چرا این شعر با تغییراتی جزئی در این صفحه مجدد اومده؟

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۶

1403/10/01 19:01
امین مروتی

 

شرح غزل شمارهٔ ۱۸۰۵ (پوشیده چون جان می‌روی)

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)

 

محمدامین مروتی

 

پوشیده چون جان می‌روی، اندر میان جانِ من

سرو خرامان منی، ای رونق بُستان من

جان نادیدنی است. معشوق هم جان است و به صورتی نامحسوس در جان عاشق راه می یابد. این معشوق، مثل سروی که راه برود، بستان وجود عاشق را رونق داده است.

 

چون می‌روی، بی‌من مرو، ای جانِ جان، بی‌تن مرو

وز چشم من بیرون مشو، ای مشعله ی˚ تابان من

تو جانی و من تن. جان بدون تن جایی نمی رود. تو هم مرا تنها نگذار. بگذار نور تو همیشه جلو چشمم باش تا چشمم بتواند ببیند.

 

هفت آسمان را بردرم، وز هفت دریا بگذرم

چون دلبرانه بنگری، در جان سرگردان من

اگر یک نظر عاشقانه در من بنگری، از این نگاه، چندان نیرو می یابم که می توانم از همۀ آسمان ها و دریاها عبور کنم.

 

تا آمدی اندر برم، شد کفر و ایمان چاکرم

ای دیدنِ تو دین من، وی روی تو ایمان من

با دیدار تو، از کفر و دین مصطلح برگذشته ام. مصاحبت و دیدار تو دین و ایمان من است.

 

بی‌پا و سر کردی مرا، بی‌خواب و خور کردی مرا

در پیش یعقوب اندر آ، ای یوسف کنعان من

مرا بی تعین و تشخص کردی. انانیت و سر بلند کردن را از من گرفتی. بی خواب و خوراکم کردی. من یعقوبم و شوق دیدار یوسفم را داریم که تو باشی. مشخصاً خطاب به شمس تبریزی است.

 

از لطف تو چون جان شدم، وز خویشتن پنهان شدم

ای هست تو پنهان شده، در هستی پنهان من

به خاطر لطف تو بود که به معنا راه یافتم و از خودم بریدم. در واقع وجود توست که در وجود من پنهان شده و از من آدمی دیگر ساخته است.

 

گل جامه‌در از دست تو، وی چشم نرگس مست تو

ای شاخه‌ها آبست تو، وی باغ بی‌پایان من

گل سرخ از شوق توست که تو جامه می درد. یعنی باز می شود. مستی نرگس هم متاثر و شمه ای از مستی توست.  ثمردهی درختان مدیون توست. درخت وجودم را به باغی وسیع و پر گل تبدیل کرده ای.

 

یک لحظه داغم می‌کشی، یک دم به باغم می‌کشی

پیش چراغم می‌کشی، تا وا شود چشمان من

دمی داغم می کنی و دمی مرا به باغ معنا می بری. در من نور معرفت می تابانی تا چشم معنایم باز شود.

 

ای جان پیش از جان‌ها، وی کان پیش از کان‌ها

ای آنِ بیش از آن‌ها، ای آن من، ای آن من

پیش از خلقت همه جان ها و معادن، بوده ای. زمان پیش از خلق زمان بوده ای. و این لحظه همان "آن" یعنی چاشنی و مزه و معنای زندگی است.

 

چون منزل ما خاک نیست، گر تن بریزد باک نیست

اندیشه‌ام افلاک نیست، ای وصل تو کیوان من

بکذار جشم برود زیرا منزل اصلی م تن خاکی نیست. ترسی از افلاک و تقدیرات نجومی ندارم. فلک و کیوان من وصل توست که سرنوشتم را رقم می زند.

 

بر یاد روی ماه من، باشد فغان و آه من

بر بوی شاهنشاه من، هر لحظه‌ای حیران من

به یاد روی شمس، آه و ناله می کنم و به هوای شنیدن بویش حیران و سرگردانم.

 

ای جان چو ذره در هوا، تا شد ز خورشیدت جدا

بی تو چرا باشد چرا؟ ای، اصل چار ارکان من

از شمس جدا شده ام. جانم مانند ذره ای به هوای توست و بدون تو چرا باید زندگی کنم که همه ارکان وجودم از توست.

 

ای شه صلاح‌الدین من، ره‌دان من، ره‌بین من

ای فارغ از تمکین من، ای برتر از امکان من

در مقطع غزل به صلاح الئین زرکوی خطاب می کند که تو مراد و پیر راه دان منی. از خلجان و ناآرامی من فارغی و من کاری نتوانم کرد و دستم به تو نمی رسد.

 

13 دی 1403

 

 

1403/10/10 17:01
رضا از کرمان

سلام 

بهترین اجرا بنظر بنده متعلق به زنده یاد بانو هایده است که در بین نام هنرمندان اشاره ای به ایشان نشده متاسفانه روحش شاد یادش گرامی