گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۵۹

اه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بی‌کران که منم
این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم
فارغ از سودم و زیان چو عدم
طرفه بی‌سود و بی‌زیان که منم
گفتم ای جان تو عین مایی گفت
عین چه بود در این عیان که منم
گفتم آنی بگفت‌ های خموش
در زبان نامده‌ست آن که منم
گفتم اندر زبان چو درنامد
اینت گویای بی‌زبان که منم
می‌شدم در فنا چو مه بی‌پا
اینت بی‌پای پادوان که منم
بانگ آمد چه می‌دوی بنگر
در چنین ظاهر نهان که منم
شمس تبریز را چو دیدم من
نادره بحر و گنج و کان که منم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
هوش مصنوعی: من چقدر بی‌رخسار و بی‌نشانه‌ام که هیچ‌کس نمی‌تواند مرا ببیند همان‌طور که واقعاً هستم.
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم
هوش مصنوعی: تو گفتی رازها را فاش کن، حالا که در اینجا هستم، تو باید بگویی که من کیستم.
کی شود این روان من ساکن
این چنین ساکن روان که منم
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که روح من، این چنین آرام و بی‌تحرک، چه زمانی می‌تواند به آرامش دست یابد؟ من در حالتی از سکون هستم، اما آیا این حالت دائمی خواهد بود یا تغییر خواهد کرد؟
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بی‌کران که منم
هوش مصنوعی: به دریا تبدیل شدم که خود را در آن غرق شده‌ام. چه شگفت‌انگیز است این دریا بی‌پایان که در واقع خودم هستم.
این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم
هوش مصنوعی: در این دنیا و آن دنیا به من نپردازید، زیرا این دو دنیا در آن جهانی که من هستم، گم شده‌اند.
فارغ از سودم و زیان چو عدم
طرفه بی‌سود و بی‌زیان که منم
هوش مصنوعی: من از سود و زیان خود رها هستم، مانند عدم که نه سودی دارد و نه زیانی؛ من چنین هستم.
گفتم ای جان تو عین مایی گفت
عین چه بود در این عیان که منم
هوش مصنوعی: گفتم ای جان، تو مثل من هستی؛ او پاسخ داد که در این حالت واضح، من چه چیزی را به عنوان مثالی از خودم باید نشان دهم؟
گفتم آنی بگفت‌ های خموش
در زبان نامده‌ست آن که منم
هوش مصنوعی: گفتم که لحظه‌ای صحبت کن، ولی او گفت ساکت باش. آنچه من هستم، در کلمات بیان نشده است.
گفتم اندر زبان چو درنامد
اینت گویای بی‌زبان که منم
هوش مصنوعی: گفتم وقتی این کلام از زبانم خارج شد، گویای کسی هستم که خود زبان ندارد و من همان فرد هستم.
می‌شدم در فنا چو مه بی‌پا
اینت بی‌پای پادوان که منم
هوش مصنوعی: به حالت نابودی و زوال می‌رفتم، مانند ماهی که بی‌پاست. این وضعیت بی‌نهایت و نامعلوم است، چرا که من خودم اینگونه هستم.
بانگ آمد چه می‌دوی بنگر
در چنین ظاهر نهان که منم
هوش مصنوعی: صدای آمدن را بشنو، چرا اینقدر در حال دویدن هستی؟ نگاهی به این ظاهری که در آن هستی بینداز، زیرا در زیر این ظاهر، من هستم.
شمس تبریز را چو دیدم من
نادره بحر و گنج و کان که منم
هوش مصنوعی: وقتی شمس تبریز را دیدم، به عظمت و ارزش وجود او پی بردم؛ او همچون گنجی نادر و گرانبهاست که در دریا یافت می‌شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۵۹ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۷۵۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۷۵۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/03/10 07:06
کاف دال

بیت 7، مصرع 2: « عین جبود در این میان که منم»
دیوان شمس ، شفیعی کد کنی

1391/03/13 05:06
کاف دال

این غزل بیشک، یکی از شاهکار های حضرت مولوی و ادبیات زبان پارسی است! استفاده مکرر از الفاظ متناقص، آنهم در کنار هم ،« ساکن روان »، « گویای بی زبان »،« بی پای پا دوان »،« ظاهر نهان»، نه تنها در ادبیات پارسی بی همتا است، بلکه نشان دهنده درک و اعتقاد رومی به تضاد درون ( دیالکتیک) به عنوان نیروی محرک هستی میباشد.

1391/06/10 23:09
احسان

در متنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد
بتصحیح و مقابله و همت
جناب استاد: محمد رمضانی
که به متنوی کلاله خاور معروف است
این مصرع: کی ببینم مرا چنان که منم
بدین صورت: کی ببینی مرا چنان که منم
امده است!

1391/09/10 08:12

صرفا نگارشی:
گفتم آنی بگفت‌های خموش
بعد از "بگفت" یک فاصله نیاز است.
می شدم در فنا چو مه بی‌پا
بعد از "می" در کلمه‌ای اول، نیم‌فاصله نیاز است و نه فاصله
بانگ آمد چه می دوی بنگر
بعد از "می" در "می‌دوی" به نیم‌فاصله نیاز است.

1392/02/10 22:05

آغاز بیت اول متأسفانه بر اثر کم توجهی و عدم درایت و شناخت صحیح اَه، درج گردیده. در لغت پارسی این حرف تنفر و انزجار است. و این اعتراض به خلقت خالق و مخالف با افکار و عقاید و تعلیمات مولاناست. مورد صحیح وه می باشد که کلمۀ شگفتی و حیرت از عظمت است. و با کمال تأسف آنچناکه من دیده ام و شنیده ام بعلت فراوانی استفاده از سایت محترم گنجور بسیاری جا ها این غلط بدون اصلاح نوشته و خوانده می شود. حتی دیده و شنیده ام که در آمریکا برای فرزندان ایرانی این حرف را بصورت آه یاد داده اند که هم غلط است و هم مخل وزن. از سایت محترم گنجور درخواست میشود برای پیشگیری از اشاعۀ چنین اغلاطی در اسرع وقت کلیۀ مطالب و اشعار گویندگان بزرگمان را که با کمال تأسف کم نیستند، بازبینی و موارد غلطی را که احیاناً توسط کسانی که به فارسی تسلط کامل نداشته و قرائت صحیحی نداشته اند تایپ شده اصلاح بنمایند. با سپاس از دوست بسیار عزیز و گرامی.

1400/07/04 09:10
Taji Samii

کاملا درسته،اه نشان تنفر وانزجاراست درحالیکه وه نشانه تعجب وتحیر است،وه چه بیرنگ وبی نشان که منم

1392/10/31 14:12

با سلام و درود خدمت تمامی دوستان
به گمانم مطلع غزل با وه شروع می‌شود یا خوانش با وه دست کم زیبـــــــاتر بنماید، باری.
از جهت معنا و مفهوم همانند اکثر آثاری که من از جلال‌الدین بلخی بزرگ خوانده‌ام ، وی ذهن آدمی را چنان مجذوب خود می‌کند که تمامی صنایع و پارادوکس‌های لطیف ادبی‌اش ، در اوّل نظر از جلوی چشم‌های خواننده فرار می‌کنند و گویی کلامش خالی از هرگونه آرایه و صنعت ادبی است. حال آن‌که شاید اگر معلمی بخواهد صنعت پارادوکس را به دانشجویی یاد دهد ، از این اثر کامل‌تر و زیباتر نیابد.
از ادیب بزرگوار شمس‌الحق خواهش دارم هرآنچه که در حد من و امثال من است و از این غزل برمی‌آید را دریغ ندارد و به سمع برساند.

1394/01/12 10:04
صابر

ضمن عرض خسته نباشید، مصرع اول با جای «اه» باید «وه» باشد. لطفا اصلاح کنید

1394/10/12 02:01
ناشناس

لطفا بیت اول
"اه" را به "وه" تصحیح بفرمایید
نظر امید کاملا صحیح است

1395/07/22 08:09

سلام و سپاس
وه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
با هر نگاهی که نگاه کنیم ، ضبط وه بسیار صحیح تر مینماید .

1395/08/26 08:10
علی عباسی

از نظرمن این زیباترین و درخشان ترین غزل مولاناست،که خوشبختانه که هنوز به کلیشه های رایج تبدیل نشده و از تهدید حضرات تا اندازه ای مصون ماندست
در اینجا تعلیقات و توضیحات جناب دکترشمیسا را درباب این غزل نقل میکنم:
"
_اشاره ها
_وزن:فعالتن مفاعلن فعلن:خفیف مسدس مخبون.
_قافیه:کلمات قافیه:بی نشان،چنان،میان.((رویّ)):نون،مصوت بلند پیش از آن ردف.((ردیف)):که منم.
_قالب:غزل.
_موضوع:دربیان اینکه روحْ الهی است و تجلیاتِ گوناگون دارد و اورا در نشئه نتوان دید.وجود،هرلحظه در جلوه یی دیگر است.درمثنوی گوید:
عمر همچون جوی نونو می رسد/مستمرّی می نماید در جسد
_اطلاعات: افلاکی مینویسد: " ملکهٔ زمان،بانوی جهان،خاتونِ سلطان،گرجی خاتون رَحِمَها الله از جملهٔ محبان خالص و مریدهٔ خاص خاندان بود و دایم در آتش شوقِ مولانا میسوخت.اتفاقا خواست که به قیصریه رود و سلطان ازو ناگزیر بود_ازآنک گزین و صاحبِ رای رزین بود_ و تحمل بارِ نارِ فراق آن حضرت نداشت.مگر درآن عهد نقاشی بود که درصورتگری و تصویر مصورات،مانی ثانی بودو فنِّ خود مانی را در نقشِ ما فرومانی میگفت و اورا عین الدوله رومی گفتندی.اورا تشریف ها داده اشارت کرد تا صورت مولانا را درطبقی کاغذ [صفحه یی کاغذ] رسمی بزند و چنانک میباید در غایتِ خوبی بنگارد و گزار کند تا مونس اسفار او باشد.پس عین الدوله باامینی چند به حضرت مولانا امد تاازین حکایت اعلام دهند.همچنان سرنهاد و از دور بایستاد.پیش ازانک سخن گوید فرمودکه مصلحت است اگرتوانی.هماناکه طبقی چند کاغذ مخزنی اورده،عین الدوله قلم بردست گرفته توجه نمود.وحضرت مولانا برسراو ایستاده بود.نقاش نظری بکرد و به تصویر صورت مشغول شد و درطبقی بغایت، صورتی لطیف نقش کرد.دوم بار چون نظرکرد دید که انچه اول دیده بود آن نبود.در طبقی دیگررسمی دیگرزد.چون صورت را تمام کرد باز شکلی دیگرنمود.علیها[به همان ترتیب] در بیست طبق گوناگون صورتها نبشت و چندانک نظررامکرر میکرد نقش پیکر دیگرگون میدید.متحیرماند نعره یی بزد و بیهوش گشته قلم هارا بشکست وعاجزوار سجده ها میکرد.هماناکه حضرت مولانا همین غزل را سرآغاز فرمود:شعر:آه چه بی رنگ وبی نشان که منم...الی آخره.
همچنان گریان گریان عین الدوله بیرون امد و کاغذهارا به خدمت گرجی خاتون بردند.مجموع آن صُوَر رادر صندوقی نهاده در سفر خود باخود میداشت و درحالتی که شوق آن حضرت اورا غالب شدی درحال مصوّر و مُشکّل می شد تا آرام می گرفت"(صص 426_425)
1_اَه:آه،وه. || چنانکه منم:آنطورکه درحقیقت هستم،آنطور که حقیقت من است
2_ مطلبی در میان آوردن: از آن گفتگوکردن.|| میان:کمرگاه،کمر.|| میان:میانه، و بین دو میان جناس تام است.*بعنی این اسرار(که چرا هرلحظه متغیّرم) قابل شناخت نیست و آنقدر عمیق است که من خود تا کمر در آب آن فرورفته ام و گم شده ام.
3_ روان:روح||ساکن روان:پارادوکس.روان:رونده و بین دوروان جناس تام است.* یعنی چطور ممکن است که جان من ساکن شود حال انکه من خود ساکنِ رونده هستم یعنی درظاهر ساکن و درباطن درتغییر و تحولم( چطور میتوان از رونده انتظار سکون داشت وقتی که ساکن هم رونده است). درتفکر مولانا همه چیز در هر لحظه درحالِ تغییر وتحول و تطوّر است.درغزلی گوید:
روز نو وشام نو، باغ نو دام نو / هرنفس اندیشه نو،نوخوشی و نو غناست
عالم چون آب جوست،بسته نماید ولیک / میرود و میرسد نونو، این از کجاست؟
4_بحر:دریا، و در مصطلحات عارفان رمز هستی است.||غرقه گشتن: غرق شدن.|| بولعجب: عجیب، عجیا،شگفت،شگفتا،شعبده باز.
6_طُرفه: عجیب و شگفت آور،نو و مطبوع.
7_ عین: درعربی به فتح و درفارسی به کسر اول:چشم(و نیز ذات و نفس شیٔ،و درضمن ایهام دارد به عین الدوله رومی). || عِیان:دیدن. بین "عین" و "عیان" علاوه بر آرایه اشتقاق چند وجه تناسب هم هست،مثلا عین وعیان روی هم اصطلاحات عرفانی است:"حقیقت و شهود آن...شهود قلبی"(نک فرهنگ دیوان). * یعنی" گفتم: ای دوست عزیز عین الدوله! تو چشم ماهستی که مارا میبینی و میکشی" گفت:"دراین تماشاگاهی که من نشسته ام،چشم چیست؟" یا:گفتم" ای روح،تو ذات ثابتِ من هستی" گفت:"در این تماشاگه راز،ذات چه معنایی دارد؟".
8_درزبان نامدست انکه منم:زیرا روح نفحهٔ الهی است.
9_اینْتْ: این تورا،زهی،مرحبا،خه خه،ادات تحسین وتعجب و اعجاب است.* یعنی گفتم:"چون نام گذاشتن برتو درتوان زبان نیست پس من گویندهٔ بی زبان تو میشوم،یعنی حقیقتِ تورا به زبان حال میگویم.
10_ شدن: رفتن.|| مه: حرکت ماه در اسمان یا سیر ان در از بدر به مُحاق بدون استعانت از پا است.|| بی پای پادوان :پارادوکس.
11_ظاهرِ نهان:نظیرِ " آشکار صنعتِ پنهان" مَن اخْتَفیٰ لِشِّدِةِ نُورِهِ.
12_ نادره:کمیاب،بی مثل و مانند، شگفت.* یعنی هنگامیکه شمس رایافتم تبدیل به دریایی بیمانند شدم(از نظر احتوإ بر گهر و درّ) و تبدیل به گنج و کانی شگفت شدم( زیرا نور آفتاب،سنگ را گوهر میکند). "
گزیده غزلیات مولوی.انتخاب و توضیح(بااصلاحات و اضافات).دکتر سیروس شمیسا.نشر و پژوهش دادار.چاپ اول زمستان 78
.
/
توضیحات اضافه:
افلاکی:احمد افلاکی شاگرد سلطان ولد ( پسر ارشد مولانا و خلیفه فرقه ی مولویه پس از حسام الدین چلپی) و از تالیان مولویه در قونیه و نویسنده کتاب بیمانند مناقب العارفین.او این کتاب را بسفارش نوه مولانا عارف چلپی نوشت.
گرجی خاتون: همسر معین الدوله پروانه(از وزرای سلاجقه روم) از محبان و پیروان مولانا.و کسی که نقاش معروف ان دوران عین الدوله رومی را یه تصویر صورت مولانا واداشت.
جناس تام:از آرایه های لفظی زبان،اوردن دویاچند کلمه دقیقا درنوشتار به یک صورت باشند، اما بامعانی متفاوت
پارادوکس:از اقسام صورخیال که دو مفهوم متناقض را درعبارتی وحدت بخشد.
ایهام:اوردن لفظی با حداقل دومعنی قابل استنباط.از ویژگی های خاص زبان اعجاب اور فارسی
اشتقاق:اوردن کلماتی از یک ریشه(عربی) یایک مصدر(فارسی)
_اندیشه تطور و تغیر دایمی پدیده ها حتی مفاهیم از مهمترین و کلیدی ترین قسمتهای اندیشه ی اوست که درین غزل مشاهده میکنید،سابقه این نوع فکر را دریونان باستان و حکیم هراکلیت افه سوسی میتوان مشاهده کرد که تاثیر بسیاری برعرفان ایرانی داشته والبته اشنایی عرفا بااو از دریچه ارسطو بودست.تاثیر هراکلیت را در ابیات زیر میتوان دید:
نطق ان باد ست کآبی بودست/آب گردد چون بیندازد نقاب
که اشارتیست به تمثیل هراکلیت.نطق(منظور صدای رباب،ساز مورد علاقه مولانا که خود مینواخت،در مقام تمثیل همان بادست) و ایهام دارد به لوگوس هراکلیت و باد را میتوان اب هم درنظر گرفت.چنانکه باد به روح بادی و اب به دریای هستی....ویاچنان که دردفتر اول مثنوی میکوید:...موج خودرا اندربحر برد..الخ
.و البته تاثیر افلاطون و ارسطو را هم نمیتوان منکر شد.در ادب فارسی بارها از افلاطون سخن گفته شدست که. البته در سیر مفاهیم ادبی همچون بسیار مفاهیم دیگ(جام جم یا کیخسرو_تخت جم یا سلیمان و قس علی هذا)،نام او بجای کسان دیگراورده شدت ولیکن اندیشه ی متافیزیکی او تاثیر خودرا داشتس...نظامی گنجوی بارها ازو یادمیکند و یا حافظ میگوید:جز فلاطون خم نشین شراب سر حکمت به ماکه گوید باز(تحول دیوژن خم نشین به افلاطون.دیوژن درخمی بزرگ و کهنه میخوابید و از نخستین کلبیون بود و داستان او و اسکندر بسیار جالب است)
ویا خود مولانا بارها:ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
که درینجا بقول مرحوم فروغی اورامانند جالینوس درمقام پژشک میدانستند که نمونه های ان:
زبون طب افلاطون چه باشی؟/فلاطون شو فلاطون شو که بودی
یا:توی شاگرد جان افزا طبیبی/دراستدلال افلاطون نگنجی.
.
ودریک رباعی تلمیحی دارد به مثل افلاطونی:
در من غم شبکور چرا پیچیدست؟/کورست مگریا که کورم دیدست؟
من برفلکم،دراب گل عکس منست/از اب کسی ستاره کی دزدیدست؟
.
و نیز تاثیر اندیشه ارسطو هم یکی ان قول معروف عرب که گفت کل شی یرجع الی اصله و دیگر اندیشه تطور که در هم تندیدگی با هراکلیت دارید،درین باب سخن بسیارست:
امد موج الست کشتی قالب ببست/باز چوکشتی شکست نوبت وصل و لقاست
ویا:کهربای تورا شوم ذره جذبه کهربا بیاموزم/افتاب توراشوم ذره معنی ولضحی بیاموزم
وازین قسم سخنها
حتی متفکران اخیر که علاقه سبکسرانه به پیودند اندیشه مدرن به ادب فارسی داشتند نظیر مرحوم احسان طبری سخنانی مانند"ازجمادی مردم ونامی شدم"را تبیین نظریه تطور جدید میداند.

1395/10/05 16:01
آرش

بنظر من این شعر جزو 5 غزل برتر حضرت هستش

1395/10/05 17:01
نادر..

شبها خورشید،
با دستان نوازش گرش،
به نرمی و پنهانی،
زلفای مشکی ماه رو از روی صورتش کنار می زنه
و
غرق تماشا می شه ..

1396/03/14 21:06
سیاوش

این شعر با صدای همایون شجریان برای مجموعه فیلم آتش سبز به آهنگ سازی آقای محمدرضا درویشی هم اجرا شده است که در موارد بالا امکان افزودن آن وجود نداشت.

1396/11/17 23:02
امیر

لطفا در مورد معنای بیت 5 اگر مطلبی هست اشتراک بگذارید.

1396/11/18 01:02
nabavar

امیر جان
این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم
اینگونه می نماید که میگوید: جهانی که من در آن هستم آنقدر بزرگ و بی انتهاست که هر دو جهان {این دنیا و آن دنیا } در جهان من گُم است . مرا درین دو جهان نمی یابی .
درین مانا که از هردو جهان گذر کرده ام
زنده باشی

1396/12/01 14:03
Mariam V

این شعر را آقای فرامرز اصلانی در آلبوم رومی به زیبایی اجرا کردند

1397/04/17 10:07
داود

با احترام به تمامی دوستانی که گفته اند در مصراع نخست، صوت "وه" درست است، باید عرض کنم که در نسخ معتبر و نیز تصحیح های معتبر از جمله تصحیح دکتر شفیعی کدکنی این صوت بصورت "اه" ضبط شده است. بهتر است از ارائه حدسیات درباره تصحیح ابیات خودداری کنیم.

1397/10/11 19:01
شمس

درست است که وه برای شگفتی بکار می برد ولی چرا باید از بی رنگ و نشان بودن شگفت زده بود؟ در مصرع دوم شاعر از ندیدن خود آنجنان که هست و از بی رنگ و نشان بودن خسته. و دلتنگ به نظر می آید. پس اه درست تر می نماید بخصوص که در نسخ بعضی اساتید ادب نیز که بالطبع بیشتر از ما سرشان می شود و اطلاعات دارند اینگونه آورده شده است.

1398/10/09 20:01
حجت مالمیر

سلام عزیزان کسی آن بی رنگ بی نشان را دیده برای ما باز گوید یا فقط به برسی نکات ادبی باید فخری بفروشیم
آن بی رنگ بی نشان تویی منم دریاب که بزودی بی رنگ نزد بی رنگ‌میرود و رنگها در جسم به خاکدان فرو میریزد

1399/09/13 13:12
مهدی

وه چی بی‌رنگ و بی‌نشان که منم // کس نبیند مرا چنانکه منم

1400/09/17 23:12
هادی رنجبران

این غزل شامل سه بخش است. بخش اوّل که ابیات 1 الی 6 را در بر می¬گیرد، تنها «من» سخن می¬گوید، از مخاطب مستقیم، نشانی نیست. صفاتی که «من» در این بخش در بارة خود می¬گوید در جهان واقعی و تجربی ما خوانندگان شعر مصداقی ندارد. بنابراین «منِ» حاضر در جهان شعر، با «منِ» حاضر در جهان واقعی یکی نیست. و به همین سبب، فرامن یا معشوق یا حق یا شمس تبریزی، در مقام انسان کامل است. در ابیات 7 و 8، فرامن که در بخش اوّل شعر، منِ متکلّم بود، تو و مخاطب می¬شود. اکنون عاشق و معشوق، در گفتگویی در برابر هم قرار می¬گیرند. این حال، بیان واقعی را در یکی از تجارب عرفانی نشان می¬دهد که برای عارف در خلال سلوک در مرتبة طریقت حادث می¬شود. در بیت 9 تا 12، وجه سوّم منطق گفتگو تحقّق یافته است که مبتنی بر حالت هشیاری منِ متکلّم است. بدین ترتیب مولانا موفّق می¬شود یک تجربة ناب عرفاتی را که صعود به مرتبة فنا از خویش و بازگشت از آن را به عالم واقعی و هوشیاری بی آنکه در بارة آن سخنی گفته باشد، از طریق شکست منطق گفتار به نمایش درآورد.

1401/08/18 01:11
هومن نظری

استاد شهرام ناظری در آلبوم سفری به دگر سو بسیار زیبا این شعر رو خوانش کرده

1402/05/22 17:08
یزدانپناه عسکری
1402/05/22 21:08
یزدانپناه عسکری

3- کی شود این روان من ساکن - این چنین ساکن روان که منم 

***

[یزدانپناه عسکری]

بخاطر سکون و سکوت درون قابلیت بیشتری از یک انسان معمولی دارد.

من :

1- من مُدرک، وجود آگاه و دارای انرژی حیاتی.

2- من ناشی از خود مهم بینی.

روان (ذهن، مخزن، فهرست):

1- ذهن حقیقی - نظم ، صراحت ، هدف. درک بدون تفسیر در آن

2- ذهن ثانوی - خود پسندی ، تردید ، نومیدی.

ابوسعید ابوالخیر: از من اثری نماند این من از کیست - چون من همه معشوقه شدم عاشق کیست

شمس تبریزی (مقالات): یکی او، یکی حقیقت او، همین بامزه تر است.

سعدی: اندرز سهروردی دانای مرشد شهاب، در نفس خودبین مباش.

علامه طباطبایی: بجز اشک چشم و بجز داغ دل نباشد بدست گرفتارها.

________

  1+ 6+6:20       7:82

1403/08/07 03:11
امین مروتی

شرح غزل شمارهٔ ۱۷۵۹ دیوان شمس

فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)

 

محمدامین مروتی

 

این غزل گویای احوال وصال و وحدتی است که مولانا تجربه کرده است. تجربه عدم تعین و بیرنگی و بی نشانی.

اه، چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم

کی ببینم مرا چنان که منم

با شگفتی از این عدم تعین و نادیدن خود سخن می گوید. در بعضی نسخه ها به جای حرف اعجابِ "اه"، "وه" امده که برای بیان شگفتی زیباتر است. زیرا "اه" بیشتر انزجار را می رساند تا شگفتی. همینطور به جای "ببینم"، "ببینی" آمده که آن هم درست و محتمل است.

 

گفتی اسرار در میان آور!

کو میان، اندر این میان که منم

در پاسخ پرسشگرِی طالب اسرار- که ممکن است شمس هم باشد- می گوید منی در میانه نیست که اسرار را با تو در میان نهد.

 

کی شود این روان من، ساکن

این چنین ساکن روان که منم

می گوید روح و روانم سیال است و من ساکن روان هستم. کلمه ی "روان" معنای روانی و سیالیت را در خود دارد. "ساکن روان" نوعی پارادکس است. پارادکسی که واقعیت هم دارد. کسی که خود را عبارت از روانی سیال تعری می کند، در واقع در سیالیت، سکونت دارد. مولانا خود را بی تعین و سیال و سیار حس می کند نه شخصی متشخص و متعین. چنن که در غزل دیگر هم از خود به عنوان "دود پراکنده[1]" تعبیر می کند و این دود همان عدم سکونت و روانی و پویایی است.

 

بحر من غرقه گشت هم در خویش

بوالعجب بحر بی‌کران که منم

وجودم مانند بحری بیکران است که از فرط وسعت و عمق در خود غرق شده است.

 

این جهان و آن جهان مرا مطلب

کاین دو گم شد در آن جهان که منم

عارف نه طالب دنیاست و نه طالب عقبا. عاشق است و از دو جهان فقط معشوق را می خواهد. هر دو جهان را در طلب عشق، گم کرده است.

 

فارغ از سودم و زیان، چو عدم

طرفه بی‌سود و بی‌زیان که منم

دغدغه ی سود و زیان ندارد و این حالت را طرفه یعنی نو و مطبوع و شگفت می داند و بدان خرسند است.

 

گفتم ای جان تو عین مایی، گفت

عین چه بود در این عیان که منم

خود را به وضوح با جان یعنی روح یکی می داند و این را به عینه و به عیان حس می کند. حتی روشن تر از چیزی که با چشم بتوان دید. نوعی بصیرت ناب و نگاه و تماشای خالص. بین عین و عیان آرایه اشتقاق وجود دارد.

 

گفتم آنی؟ بگفت‌: های خموش

در زبان نامده‌ست آن که منم

خواستم کیفیت این احوال و ادراک را بر زبان آورم. گفت این کیفیت به زبان در نمی آید.

 

گفتم اندر زبان چو درنامد

اینت گویای بی‌زبان که منم

گفتم حالا که احوال من به زبان در نمی آید، در عین بی زبانی، گویا هستم. یعنی در این غزل ها، به زبان بی زبانی سخن می گویم.

 

می‌شدم در فنا چو مه، بی‌پا

اینت، بی‌پایِ پادوان که منم

مانند مه یا همان "دود پراکنده"، در افق ها محو و پراکنده می شدم. مانند مه، بدون پا و بدون تعین، به سرعت می دویدم.

 

بانگ آمد چه می‌دوی، بنگر

در چنین ظاهرِ نهان که منم

ندا کردند که بنگر که با این سرعت و این ناپیدایی، کجا می وری؟

 

شمس تبریز را چو دیدم من

نادره ی بحر و گنج و کان که منم

در مقطع غزل می گوید پس از ملاقات با شمس، تبدل روحی یافته ام و احساس جواهر بودن و گوهر شدن پیدا کرده ام.

 

17 آبان 1403

 

[1] گفت که تو شمع شدی، قبله این جمع شدی

شمع نیم، جمع نیم، دود پراکنده شدم