غزل شمارهٔ ۱۷۵۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۷۵۸ به خوانش عندلیب
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
`پیشنهاد میکنم کلمه (چرا) در مصرع اول ودوم بیت اول به دو کلمه (چه را) تغییر کند تا ضمن روشن تر شدن معنی با مقصود حضرت مولانا نیز انطباق کامل یابد.
حرف (ی) در انتهای کلمه بیامیزی در مصرع دوم بیت سوم اضافه است.
احمد شاملو در آلبوم مولوی به زیبایی این شعر را دکلمه کرده است .
جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی شاعر نامدار قرن ششم و پدر کمالالدین اصفهانی شعری بر همین وزن و قافیه دارد که به نظر میرسد مولانا در شعر جاری به آن نظر داشته است. متن این غزل لطیف به نقل از تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا جلد دوم صفحهٔ 739 به این شرح است:
یا ز چشمت جفا بیاموزم
یا دلت را وفا بیاموزم
پرده بردار تا خلایق را
معنی «والضحی» بیاموزم
تو ز من شرم و من ز تو شوخی
یا بیاموز یا بیاموزم
نشوی هیچ گونه دستآموز
چه کنم تا تو را بیاموزم؟
به کدامین دعات خواهم یافت
تا روم آن دعا بیاموزم؟
به به حمید رضای نیکو رای
یا بیاموز یا بیاموزم
مرجع آقای ذبیحالله صفا در تاریخ ادبیات فارسی ظاهراً همان دیوان چاپی مرحوم وحید دستگردی بوده است. غزل کامل در دیوان چاپی وحید چهار بیت دیگر هم دارد که آقای صفا غزل را خلاصه کرده است و چهار بیت را انداخته است. صورت کامل غزل به شرح زیر است:
یا ز چشمت جفا بیاموزم
یا دلت را وفا بیاموزم
پرده بردار تا خلایق را
معنی «والضحی» بیاموزم
تو ز من شرم و من ز تو شوخی
یا بیاموز یا بیاموزم
بارها چرخ گفت میخواهم // که ز طبعش جفا بیاموزم
پردهٔ عالمی دریده شود // گر ازو یک نوا بیاموزم
نشوی هیچ گونه دستآموز
چه کنم تا تو را بیاموزم؟
به کدامین دعات خواهم یافت
تا روم آن دعا بیاموزم؟
از خیالت وفا طلب کردم // گفت کو؟ از کجا بیاموزم؟
گفتم آخرنباشیام در چشم // گفت: اول شنا بیاموزم
مرحوم وحید در پاورقی نوشته است که این غزل با اندکی تعییر در آتشکدهٔ آذر بیگدلی به نام خواجه شمسالدین جوینی ضبط شده است.
میدانیم که خواچه شمسالدین جوینی یک قرن بعد از جمالالدین میزیسته است. وحید دیوان چاپی را از روی ده نسخهٔ خطی جمع آوری و مقابله و تصحیح کرده است. ظاهراً مرحوم وحید با ده نسخهٔ خطی در دست هم نتواسته است یقین کند که آیا این غزل از جوینی است یا از جمالالدین.
همان گونه که از نسخ معتبر می توان فهمید:
"در وصالت چه را بیاموزم
در فراقت چرا بیاموزم"
صحیح است و مقصود مولانا را می رساند
با سلام
ممنون میشم اگه در مورد معنا و مفهوم این شعر زیبا توضیحی بدید.
ـــــ
در وصالت چرا بیاموزم
در فراقت چرا بیاموزم
یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم
می گریزی ز من که نادانم
یا بیامیز یا بیاموزم ...
ــــ
پی نوشت :
1. در بیت اول ، انگار راوی عامدانه راغب است خوانش خود از عشق را به تاخیر بیندازد . او شوق درونی خود را بکر و وحشی و دست ناخورده می خواهد . او نمی خواهد تازگی جهان درونی خود را با آموزه های جهان بیرون بتاراند و بیاشوباند ؛ آب کم جو تشنگی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست ... و یا به قول اقبال لاهوری در پیام مشرق : مرا صاحبدلی این نکته آموخت/ز منزل جادهٔ پیچیده خوشتر ... و یا به تعبیر شمس لنگرودی : در اشتیاق گُلی که نچیده ام می لرزم .
2. گویا درهم تنیدگی وصال و فراق به شکلی است که نمی توان به هیچ کدام خالصانه و جداگانه اندیشید و البته شاید که راوی عامدانه پیِ نامقصد است همان که دِریدا آن را تراژدی مقصد نامیده است . به قول اقبال لاهوری : هوای خانه و منزل ندارم/سر راهم غریب هر دیارم ... بوکوفسکی هم در یک مصاحبه ، عشق و سکس را مضحک می داند و آن ها را مقصد نمی شمارد ؛ چرا که اولی سرانجامی و دومی دوام کافی ندارد . از نظر او زمان بین این دو ، یعنی انتظار بین سکس و عشق است که مهم است ...
3. گفته اند که نسیان آفت آموزه هاست . آیا راوی می خواهد نیاموزد که بتواند خوب تر فراموش کند یا مشقت فراموشی را از دوش خود بردارد ؟ آیا راوی زحمت آموختن را بی منفعت می بیند ؟ پاراسلسوس گفته است کسی که گمان میکند تمام میوهها با توت فرنگی میرسند ، هنوز از انگور هیچ نمیداند ؛ و این عبارت انگار همان سخن سلیمان نبی است که فرمود خدا هر چیز را در وقتش نیکو ساخته است و هر چیزی زمان و وقت معینی دارد و این یعنی عجز انسان از پیش بینیِ قطعی امور ...
4. گفته اند تجزیه و تحلیل عشق را می کُشد ؛ آیا راوی می خواهد نیاموزد که زیستِ عاشقانه ی خود را در هاله ی وهم انگیز و رویایی وصال و فراق حفظ کند ؟ چرا که به تعبیر رهی معیری : زندگی خوش تر بُوَد در سایه یِ وهم و خیال/صبحِ روشن را صفای سایه ی مهتاب نیست و به تعبیر سهراب سپهری : کار ما نیست شناسایی رازِ گُل سرخ/ کار ما «شاید» این است که در افسونِ گُلِ سرخ شناور باشیم ... و البته واژه ی «شاید» در این شعر ، بافه ای از خیال و رویاست که بر تنِ قطعیتِ جمله ی پیش از خود ، خوش نشسته است . هر چند در نگاه سهراب ، افسونِ گل سرخ سیل آسا نیست که به غرق شدنِ ما بینجامد بلکه بیشتر جابه جایی بُراده های لذت است که در واژه ی «شناور» متجلی شده است ؛ این نگاه ، بر خلاف نگاه عطار است که می گوید : در بحرِ عشق دُرّی است از چشم خلق پنهان/ ما جمله غرقه گشته وان دُر دَر آب مانده .
5. ضمیر متصل «م» در واژه ی ردیف ، چه قدر تداعی کننده ی این سخن ابنر اشن باخ است که گفته است «یک شکل زیبا از خودخواهی وجود دارد و آن عشق است.» ...
6. در مصراع اولِ بیت دوم گویا درد همچنان هست اما به دلیل آمیختگی با معشوق احساس نخواهد شد و یا به عبارت دیگر عاشق تمام حضور معشوق را نخواهد داشت چرا که قسمتی از آن حضور دردی است که به دلیل آمیختگی با معشوق به یک ایستایی رسیده اما از بین نرفته است ... در مصراعِ دوم بیت دوم گویا عاشق جسورتر می شود و همه ی حضور معشوق را عین چاره و علاج می خواهد ... به تعبیری عاشق در این بیت خواهان این است که یا معشوق به سمت او گام بردارد و یا اجازه ی حرکت به او بدهد ... عاشق تنها تسلیم این نوع از آموزش بی واسطه است یعنی او می خواهد به تازگیِ درونش بیامیزد یا از آن بیاموزد نه این که آن تازگی را به آموزه های کهنه و کلیشه بیالاید اما غافل از آن که خصلت این تازگی گریختن است ... به هر حال گفته اند عشق بیش از آن که وفور باشد، کاستی ست .
احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ بیستم شهریور 1399
پیوند به وبگاه بیرونی
قافیه در بیت اول، وجود ندارد. اگر «چرا» بگیریم خوب تکار است. وصال و فراق هم حروف مشترک ندارند. چه+را و چرا بگیریم مشخص است که زور میزنیم قافیه بپردازیم.
البته وصال و فراق را تنها در یبیت و فرض ردیف بودن چرا عرض کردم. و الا معلوم است که چرا قافیه است.
داریوش اقبالی در کنسرت هامر اسمیت این شعر زیبا را به زیبایی در آغاز آهنگ دل من دکلمه کرده است
باسلام.
با اندک عنایتی به بوطیقایِ بیان و سبکِ مولانا، و بارها دکر تمثیل شیر و آهو ، و نیز قوتِ اصلیّ ِ بَشَر نورِ خداست، و کابرد واژه یِ "چَرا" یا "چَریدن" ، چَریدنِ نور ،در استعاره ها و آرایه های مختلف؛ بنظر می رسد که در مصرعِ اول بیتِ اول، همان چریدن در هنگام وصل منطقی و صحیح باشد و به قرینه یِ آن در مصرعِ دوم، "چه را" (چه چیز را") می توانم در حالیکه فراق دارم و از او دور هستم، بیاموزم؟! منطقی تر است و نزدیک به رسم الخطِ مولانا.
لذا :
در وصال اَت، چَرا بیاموزم
در فَراق اَت، چِه را بیاموزم؟!
عندلیب در خوانش خودش در بیت آخر، کلمه ختمش را به اشتباه ختمتش خوانده است..