غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ به خوانش حامد دژبراز
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
من چه منم من چه منم من که پر از وسوسه ام
من که غلام تو شدم از چه روی ....
( زانک = زانکه ) بهتر خوانده می شود
چه شباهت عجیبی بین بیت اول این شعر و مضمونش با تئوری جهان های موازی وجود داره !!!
بهش فکر کنین ...
نقل از عبدالکریم سروش:
از نظر مولانا کسی که «من» و «خود» دارد، به حقیقت یک من ندارد بلکه هر لحظه منی و خودی دارد، به قول او «هزاران من و ما» دارد و در غوغای این «من»هاست که خود را گم میکند
مولانا در مثنوی میآورد که عاشقی به در خانۀ معشوق رفت و در جواب معشوق که پرسید کیست، گفت “ من”، و با همین «من» گفتن سزاوار فراق شد، تا آنجا که «من»های او همه سوخت و دوباره بازگشت:
پخته گشت آن سوخته پس بازگشت/ باز گرد خانه انباز گشت
حلقه بر در زد به صد ترس و ادب /تا به نجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن/گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من درآ/نیست گنجایی دو من را در سرا
رهایی از من نفس(خود)تقریر بزرگان از بیت اول شاهکار این حکیم بزرگ و از خود بیرون شدن واروج عرفانی
اصل تویی من چه کسم آینهای در کف تو
هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم
این بیت شعر مفهوم فنا در مهعشوق رو به شکل بی نظیری بیان می کنه.
یاد معلم ادبیاتمون به خیر. با چه شور و شوقی این ابیات رو زمزمه می کرد.
زین دورهزاران من و ما ای عجبا من چه منم!!!!!
مولانا درین شعر از بین تمامی صفتها و خصوصیات و وابستگی ها و هزاران تعریف و تصوری واهی وغیر واقعی که انسانها از خود و یا شاید از دیگری دارند، برین اعتقاد است که تنها یکی از این دو هزاران حقیقت است که وضیفه و رسالت تمام انسانها دررغایت و نهایت معرفت ، شناخت این مطلب است که ( من چه منم!!!؟)
حضرت مولانا عربده زنان و سرمست از دستیابی به این شناخت ، خود را اینگونه معرفی میکند که وجود او از وجود دوست و معشوشقست و بتنهایی معنی و تعریفی و از خود و جهان هستی نمی یابد ، اصل تویی من چه کسم!!!؟ ایینه ایی در کف تو ...
تمام کاینات و مخلوقات جزئی هستیم از یک کل تمام و کمال و مطلق،
که وجود ما از وجود اوست
بود و نبود ما هر دو وجود است و هردو از وجود اوست و عدم را به هیچ مخلوقی نمی توان نسبت داد
سلام
این غزل رو میتونید با صدای فرمان فتحعلیان از ادرس زیر گوش کنید.
پیوند به وبگاه بیرونی/
آیا گل شکستن به معنی چیدن گل است ؟
دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی
تا بخراشد رخ من تا بدرد پیرهنم...
شاعر من خود را با من دیگران متفاوت میبیند و میگوید دست بر دهن من من مگذار که بت شکن است و من شاعر عرفانی و خدائی است و با صد گفته و بدون دل قابل فهم نیست
سلام دوستان
نام این آواز خان (خواننده) که رو دکمه play کلیک میزنیم چیست ؟؟؟
بسیار لحن زیبا و دل نشینی دارد
خیلی وقته دنبالشم لطفا کمک کنید
محمد جان
همان زیر نوشته
به خوانش محمد قنبر
این شعر برای صلاح دین سروده شده است دوستی، که جلال دین پس از شمس بر میگزیند و درست همان تعریف و ستایشی که از شمس میکند اینجا نیز صورت میگیرد و پیام اصلی او اینجا آشکار میشود که بزرگترین عشق همانا عشق میان دو انسان است که به شکوفایی حیرت انگیزی میانجامد و به عبارت دیگر توانائی انسانها وقتی بتوانند عشق را در میان خود حاکم و شاه کنند به اندازه بزرگی و توانمندی هستی میشود
انسان مانند دیگر موجودات نیست که قابل شمارش باشد در حقیقت شماره برای انسان نیست بلکه انسان یک کیفیت است که باید به آن دست یافت، وقتی عشق بیاید فرقی میان شمع و لگن نیست، انسان آنقدر بی حد و اندازه است که نیازی به شیشه و کوزه ندارد و هر چه ساقی هستی به او بدهد مینوشد و مستی میکند
انسان هر لحظه آرزویی نو در سر میپرورد کنایه از ساغر نو از خون جگر، هر دم زیبائی نوی میافریند که کنایه از دست بردن به بتی جدید است
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت
پیوند به وبگاه بیرونی
معنی بسیار ظریف و غریبی که ویژه جلال دین و از یافته های عرفانی اوست در این غزل زیبا هست
اینجا صلاح دین جای شمس را گرفته است و نشان میدهد که آن عشق و آن راز و رمزی که در عرفان جلال دین هست هرچند با پیدا شدن شمس پدید می آید ولی جهانی و جاوید و روان است و میتواند از این طریق به همه انسان ها جریان پیدا کند
و آن رازی است که میان دو انسان خودنمایی می کند و مایه رهایی انسان از بند محدودیت و اسارت اوست
سلام و عرض ادب و احترام
با عرض تشکر و قدردانی از نظرات اعزه ی فرهیختگان و ادب دوستان نکاتی چند تنها به عنوان برداشت شخصی از متن غزل و بدون برون رفت از فضای درون گفتمانی آن تقدیم می گردد :
اول باید دقت کرد که این دو هزاران من و ما اشاره به چه چیز دارد و از چه امری ناشی و منبعث گردیده و چه خویشکاری دارد که چونان مولوی را به عربده و فریاد و جنونی هر چه در مسیر را شکن تبدیل نموده است؟!
آیا این من و ماها اشاره به تعاریفی دارد از من وجود انسان در مواجهه با دیگران که هر کدام به تبع نوع و میزان شناخت از موضوع شناخت خویش یعنی دیگری وی را متکثر و چندهزار تکه می نمایند؟!
اشارات رندانه ی ابیات بعد مخاطب را در یافتن پاسخی شاید از میان پاسخ ها یاری نموده و به برداشتی در خور خویش نه غایت و نهایت برداشت رهنمون می شود....
بنده ی کمترین تنها اشاره هایی در خور فهم قلیل به عرض رسانده باب تفکر بر روی ظواهر و بواطن بیانات و معانی و مفاهیم و حقایق را به اهل آن وامیگذارم امید که در نظر افتد:
در بیت سوم : زانکه دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود ؟! دلم آینه ای در کف تو و هر نفسی دنگ و مجنون و مست و شیدای خیالی از تو پس در هر نفسی به تبع عدم تکرار در تجلی تصویری نو و موضوع ادراکی تازه و من و مایی بدیع و یگانه و منفرد که هم من هست و هم من نیست چونان تصویری که خود از جنس خیال است و محاکات چرا که هم نشانی تام از صاحب تصویر هست و هم نیست و این مقام حیرانی است .....
صفات و تجلیات اسمآء جمال و جلال او را که طرب و حزن سرنمونی از آن هاست را غایت و نهایت نیست و یقینا دو هزاران ابتدای بیت در مقام توسع و کثرت است و اشاره به بی نهایت دارد نه تعدادی محدود و مقیّد و قابل احصاء و اِعداد.....
به تبع مظروفیت آینه سان هر یک از این قسم تجلیات ظرف خود را شکل و شمایلی شهود می نماید و در پی شناخت هر یک از این وجوه بیکرانه سر به شیدایی و عربده کشی می سپارد تا از مقام تلوین به جایگاه رفیع تمکن فنای تام ذاتی نائل شود و در مقام بقا و قرارگاه سکینه و اطمینان آرام گیرد......
گوش دادن به عربده ی چنین جان جانانه ای بدین دلیل از جانب وی به تمامی مخاطبان حال و قال وی توصیه می شود و از دست نهادن بر دهان عربده گر منع می شود که این حالی است که در مقام انسان بما هو انسان باید و غایت اوست و هر ذی وجودی باید و شاید در مقام شناخت خویشکاری آینگی خویش و معرفت نسبت به نسبت خود و آن تجلی گر بی تکرار بوده و در پی الگو و شابلون و نباء و نمودگاری باشد که خویشتن خویش را در آینه ی حالات وی به نظاره بنشیند و این یکی از اسرار و رموز ظهور و بروز حالت اولیاء الله در قالب کلمات است برای گستره ی انسان و انسانیت همان گونه که در قرآن رمزگان امر تحدیث و بیان تجربیات تام انفسی حضرت محمد مصطفی صل الله در قالب کتاب انزال و تدوین از باب شکرگزاری نعمت که همان آشکار نمودن آن است بیان گردیده است.....
غزل بینهایت اسرار آمیز و حاوی بیکران معارف است که اهلی می باید تا از ابکار این اسرار پرده بردارد.....
انسان در هجوم خروشان این سیل بنیان کن این بیکران من و ما در پی چیست؟!
چرا طغیان نموده و مجنون وار سیر می نماید و از خویش رفته است؟!
مستی و بی خویشی و از دست شدن چه ارتباطی با مقام آیینگی و مظهریت و خلیفة اللهی دارد؟!
در عین اینکه همه یاین بیکران من و ما هست اما نیست و در پی یافتن من یگانه ی منفرد مستجمعی در مقام جمع الجمعی است ...
مستی و راستی و پرده دری و راز آشکاری همواره ملازم همند:
چو رازها طلبی در میان مستان رو
که راز را سر سرمست بی حیا گوید ....
پس در این خمخانه ی مست آفریده و مستی آفرین هرجا سخن از بی خویشی است رندانه به دنبال اسرار باشیم ( خطاب به نویسنده فافهم)
انسان هرگز از شناخت فارغ نخواهد بود وقتی تنها در درون وی بیکران من و ما برای شناختن و مخطب پرسش چیستی و چرایی و چگونگی است تا برسد به مقام اسرار انباشته ی کتاب تدوین و تکوین و برقراری در پی معرفت و شناخت رابطه ی این همانی این سه ساحت با یکدیگر .... انسان کبیر و عالم صغیر و عالم کبیر و انسان صغیر ....
من و ما خود سراسر سر است که در تقابل و تضاد و اتحاد و سازندگی و فروپاشندگی حاوی بدایع نکاتی است ....
دو هزاران من و ماست اما در هنگام دست نهادن بر دهان یک دهان است ( تفکر عمیق در چرایی و چگونگی این اتحاد متکثر)
اشاراتی کوتاه و گذرا به ابیات سپسین:
با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم ( غایت و نهایت " راضیه مرضیه "
یافتن خویشکاری خویش در گستره ی نظام خلقت و اعراف و اشعار نسبت به سنخیت خویش با او ..... ( آینه ام در کف تو)
و ابیات بعد رمزگشایی های سراسر شهد و شکر این فرید دوران و یگانه ی اعصار ..... در خطابات بی تو و با توهای مولوی گنجینه ی از رازهای مگوست ......
و کلام آخرین و نهایت و غایت کلام :
زانکه دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود/ دست برم هر نفسی سوی گریبان بتی/ هر نفسی کوزه ی خود / دست منه عربده را / زین دو هزاران من و ما .... ای عجبا من چه منم ؟!
چو تو قائمی و هستی ادب است که نیست باشم
آنچنان مولای پارسی ما حرف دل گفته که آتش به تمام ذهنیات میزنه،دشت تفکرات هرزو میسوزونه و خاکستر میکنه تا جایی باز بشه برای رشد دانه های عقلانیت.
آدم ساعت ها در فکر و خیال با سفینه اشعار به پرواز درمیاد،جاهایی را میبینه که از این پایین کون و مکان دیده نمیشه
بارها از خودم پرسیدم که منی که درون این جسمم چی هستم
آدم از درون شعله ور میشه
ای عجبا
واقعا شعر از لحاظ محتوایی بسیار عمیق است و کنه منظوری که مولانا در باب عرفان در این شعر آورده است بسیار با ظرافت و دقیق نقل شده
پیشنهاد می کنم آهنگ زین دوهزاران فرمان فتحعلیان رو حتما گوش کنید که از روی همین شعر خوانده شده و بسیار دلنشین است
مولانا یک مصرع تغزل میکند و یک مصرع خدایی میکند
زین دو هزاران من و ما، که اصطلاحا، ذات بی شکل است، یکی مولوی است و الباقی نامدگان و رفتگان از دو کرانه جهان سوی تو میبرند، سوی مولانا که قطب جهان بوده است جان میبرند، انا لله گونه.
دوم اینکه آینه ممتحن تعبیر آنست که هر کس مولانا را دیده، در واقع خود را دیده و محک زده است و برخلاف اکثرا تعابیری که عزیزان نگارش کردند، مولانا ممسوس فی ا... بودن خویش را عنوان میکند، در واقع مولانا روحی از ارواح بوده که در سوره قدر نیز بدانان اشاره شده است، و مولانا البته به قدر خویش رسیده است.
از نظر من، گوش بده عربده را دست منه بر دهنم نیز اشاره بر بی پایانی سخن خدا و خاموش نکردن آن دارد. چطور ممکن است کسی نداند سماع چیست؟ سماع مولانا رقص نیست، سماع یعنی شنیدن سخن خدا.
والسلام علی الحی الذی لایموت
غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ دیوان شمس (زین دو هزاران من و ما)
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟
گوش بنه عربده را، دست منه بر دهنم
من دوهزار چهره دارم. یا دو هزار انسان مختلف در من می زیند و من نمی دانم من اصیل و اصلی کدام است. ظاهراً از این من ها، یکی مخالف یافتن این من اصیل است و مخالف این جستجو و پرسشگری از احوال خود است. لذا می خواهد صدای این پرسش را خفه کند.
چونک من از دست شدم، در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم، هر چه بیابم شکنم
همان من مخالف یا نفسانیت در رمسیر این جستجو مانع تراشی می کند. مولانا می گوید اگر در راه من خرده شیشه بریزی، از پا نهادن بر آن ابایی ندارم و هیچ چیزی نمی تواند مانع من شود.
زانک دلم هر نفسی، دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم، گر حزنی در حزنم
زیرا در تمام لحظات به فکر توام که معشوق منی. خوشی و ناخوشی من هم متاثر از خوشی و ناخوشی توست.
تلخ کنی تلخ شوم، لطف کنی لطف شوم
با تو خوش است ای صنم، لب شکر خوش ذقنم
احوالم تابع احوال توست و فقط با تو خوشحال هستم که شیرین دهانی و چانه زیبایی داری.
اصل توی، من چه کسم؟ آینهای در کف تو
هر چه نمایی بشوم، آینه ممتحنم
من آینه ای هستم که تو را منعکس می کنم. آینه ای که در معرض امتحان و سختی است که آیا صورت معشوق را درست منعکس می کند یا نه؟
تو به صفت سرو چمن، من به صفت سایه تو
چونک شدم سایه گل، پهلوی گل خیمه زنم
تو سروی و من سایه تو. سایه ای که سعادت همنشینی با تو نصیبش شده است.
بیتو اگر گل شکنم، خار شود در کف من
ور همه خارم، ز تو من جمله گل و یاسمنم
اگر بی تو گل بچینم خار می شود و اگر خار باشم با تو عین گلستانم.
دم به دم از خون جگر، ساغر خونابه کشم
هر نفسی کوزه ی خود، بر در ساقی شکنم
در فراقت از خون جگر خود می نوشم و کوزه آبم را در راه ساقی یعنی معشوق، می شکنم.
دست برم هر نفسی، سوی گریبان بتی
تا بخراشد رخ من، تا بدرد پیرهنم
هر دم مانند زلیخا، طمع در وصل زیبارویی می کنم تا در من بیاویزد و گونه ام را بخراشد و پیراهنم را پاره کند.
لطف صلاح دل و دین، تافت میان دل من
شمع دل است او به جهان، من کیَم او را لگنم
در مقطع مشخص می شود خطاب مولانا به صلاح الدین زرکوب است. او شمع و منبع نور است و در دل من نور می پراکند و من تنها شمعدان و محافظ اویم.
29 آبان 1403
هوش مصنوعی عالی در مورد شعر توضیح داده😍