گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۹۸

جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم
راه تو دیدم پس از این همره ایشان نشوم
ای که تو شاه چمنی سیرکن صد چو منی
چشم و دلم سیر کنی سخره این خوان نشوم
کعبه چو آمد سوی من جانب کعبه نروم
ماه من آمد به زمین قاصد کیوان نشوم
فربه و پرباد توام مست و خوش و شاد توام
بنده و آزاد توام بنده شیطان نشوم
شاه زمینی و زمان همچو خرد فاش و نهان
پیش تو ای جان و جهان جمله چرا جان نشوم

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جمع تو دیدم پس از این هیچ پریشان نشوم
راه تو دیدم پس از این همره ایشان نشوم
هوش مصنوعی: من جمعی از دوستان را دیدم و از این پس هیچ نگرانی نخواهم داشت. همچنین راه و مسیر شما را دیدم و دیگر با آن افراد همراه نخواهم بود.
ای که تو شاه چمنی سیرکن صد چو منی
چشم و دلم سیر کنی سخره این خوان نشوم
هوش مصنوعی: ای تو که پادشاه گلزار هستی، دل و چشمانم را از زیبایی‌های خود سیراب کن. نمی‌خواهم در این سفره به بازیچه تبدیل شوم.
کعبه چو آمد سوی من جانب کعبه نروم
ماه من آمد به زمین قاصد کیوان نشوم
هوش مصنوعی: وقتی کعبه به من توجه می‌کند، دیگر به سمت آن نخواهم رفت. وقتی که محبوب من به زمین آمده است، دیگر پیامبر کیوان نخواهم شد.
فربه و پرباد توام مست و خوش و شاد توام
بنده و آزاد توام بنده شیطان نشوم
هوش مصنوعی: من در حالی که پر انرژی و خوشحالم، به نوعی هم وابسته و هم آزاد هستم و امیدوارم که از وسوسه‌های شیطانی دور بمانم.
شاه زمینی و زمان همچو خرد فاش و نهان
پیش تو ای جان و جهان جمله چرا جان نشوم
هوش مصنوعی: ای جان و جهان، تو شاهی بر زمین و زمان، همچون خرد که هم در روشنایی و هم در تاریکی وجود دارد. پس چرا من جان نشوم و به تو نپیوندم؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۹۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۹۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۳۹۸ به خوانش نازنین بازیان

حاشیه ها

1392/07/15 02:10
امین کیخا

فاش بنیاد لغت فاحش است

1396/04/22 22:06
همایون

فرق عارف حق با بقیه : خاطر عارف یکپارچه و دور از پریشانی است
عارف راه خود را میرود و راه او نیزاورا بخود راهبری میکند
عاف همیشه احساس سیری میکند
عارف کامل به زیارت کعبه نمیرود و خدا را در آسمان نمی جوید
عارف شاد است آزاد است و با شیطان هیچ معامله ای ندارد
عارف زنده است و با جهان یکی است و احساس یگانگی میکند
ازشاد ترین غزل های رجزی سماعی

1396/09/22 22:11
سیعد علوی

موضوع رفتن یا نرفتن به کعبه نیست موضوع بت قراردادن چیزی جز خدااست.

1396/09/23 09:11
روفیا

آنچه امین کیخای گرامی گفتند جای بسی تامل دارد.
در زبان انگلیسی نیز واژه bettray به دو معنای خیانت کردن و فاش کردن یا تسلیم دشمن کردن به کار می رود. تو گویی فحشاء از آن جهت زشت و فاحش است که زشتی و ناپسندی با وقاحت تمام قد علم می کند و همگان را به سخره می گیرد که من همینم که هستم. چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید.
فحشاء خیانت به زیبایی است و تسلیم کردن و قربانی کردن زیبایی به خیل سپاه زشتی.

1396/09/23 09:11
روفیا

فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
یعنی شرمم نیست از آنچه بسیاری از آن شرم دارند.
از این روست که برای اثبات روی دادن زنا در دادگاه چنان شرایط دشواری نهاده اند چهار شاهد با آن شرایط کذایی!
باید فاش و فاحش بوده باشد دست کم برای چهار نفر. وگرنه فحشا به شمار نمی آید.

1396/09/23 10:11
روفیا

چو ضحاک شد بر جهان شهریار
برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز
برآمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
فردوسی گرانمایه دوران شهریاری ضحاک را چنین دورانی وصف می کند. دورانی که راستی و درستی در آن نهان و منزوی و گزند و شر و فحشاء فاش است و به زشتی خود می نازد و می بالد.
آشناست. نه؟
استاد می گفت قدیم اگر کسی بی مایه بود و تو خالی سرش را پایین می انداخت و تواضع می کرد. اکنون قد علم می کند و با افتخار می گوید من به همین بی مایگی ام که می بینید. کاندیدای ریاست جمهوری هم می شود!
در حقیقت به مردم خیانت می کند. و این پیام تلخ را تسلیم دشمن می کند که برآیند نیروهای این سرزمین بهتر از من نداشت تا در معرض دید عموم از جمله دشمنان بگذارد.
پراگنده شد کام دیوانگان

1396/12/20 23:02
روفیا

افزون کنم که در اصل معادل دقیق فاش کردن یا فاحش کردن به عنوان ترجمه واژه bettray واژه لو دادن است.
مانند کسی که تا زبانش بسته است یا تریبونی ندارد چندان خود را و وضع حاکم را لو نمی دهد. ولی امان از اینکه نطقش باز شود!
وقتی در شیراز درس می خواندم دو دانشجوی پسر تعریف می کردند که روزی دختری از نوع مکش مرگ ما را در فروشگاه رصد می کردند. به قول امروزی ها در نخ ایشان بودند!
تا اینکه دختر که در حال چشیدن پنیر بود دهان گشود و فرمود :
مززه ی سفتوِ saftow میده!
«مزه سفیداب می دهد»
آن طور که می گفتند بعد از اینکه دخترک خودش را لو داده بود پا به فرار گذاشتند!