بخش ۳۲ - آرزوی خواستن برزوی از کیخسرو بن سیاوخش
چو رستم چنین گفت برزوی شیر
بیامد به نزدیک شاه دلیر
به یک دست خنجر به یک دست خاک
زده جامه رزم بر تنش چاک
چنین گفت برزوی با شهریار
که ای از کیان جهان یادگار
به دیان دادار و چرخ بلند
به جان و سر شاه و تیغ و کمند
که دستور باشد مرا شهریار
که تا یک سخن زو کنم خواستار
چو پاسخ بیابم ز شاه جهان
سرافراز گردم میان مهان
بدو گفت خسرو کزین آرزوی
نتابم به دادار دارنده روی
ز گفتار خسرو دلش شاد گشت
ز اندیشه و درد آزاد گشت
به خسرو چنین گفت کای نامور
تو دانی که تا من ببستم کمر
به جز گرز و شمشیر و مردان کین
ندیدم دگر هیچ از ایران زمین
ز هنگام افراسیاب دلیر
که از من همی جست پیکار شیر
دگر بند و زندان و تاریک چاه
همه نیک داند جهاندار شاه
نیاکان من رستم و زال زر
بسی یافتند از کیان تاج زر
چه در روز رزم و چه درگاه نام
ز شاهان بسی یافتستند کام
مرا بخت تیره به ایران زمین
نموده ست پیکار و آیین کین
همان کن تو با من بر این جای داد
که با رستم نامور کیقباد
که جنگ نخستین به پیش سپاه
جهان پهلوانی بدو داد شاه
همان مرز غزنی و کابلستان
همان دنبر و مای و زابلستان
تو شاه نو آیینی و من رهی
تو آن کن که زیبد ز شاهنشهی
چو بشنید خسرو زبرزو سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
بدو گفت کای نامور پهلوان
تو را آرزو چیست اندر جهان
بدان تا برآرم همه کام تو
به گردون برآرم همه نام تو
تو را نزد من بیشتر دستگاه
که مر پهلوان را به نزدیک شاه
چو خسرو چنین گفت برزوی شیر
بدو گفت کای شهریار دلیر
اگر شاه با بنده پیمان کند
به پیمان دل بنده خندان کند
بخواهم ز شاه جهان آرزوی
که دانم ز پیمان نتابی تو روی
به پیمان بدو داد آن گاه دست
به نزدیک گردان خسرو پرست
که سر را نپیچم ز پیمان تو
نپیچد کسی سر ز فرمان تو
بدو گفت برزوی کای شهریار
به من بخش امروز این کارزار
دلم را ز پیکار و کین برمتاب
بمان تا شوم نزد افراسیاب
نمایم به گردان توران هنر
برآرم به خورشید تابنده سر
وگر کشته گردم برین دشت جنگ
به دست جهاندار پور پشنگ
مرا در زمانه همین نام بس
نخواهم جز این خود ز فریاد رس
که گویند کیخسرو دادگر
مر او را ز گردون برآورد سر
چو بشنید خسرو فروماند سخت
ز پیمان نتابید پیروز بخت
به دستان چنین گفت کای پهلوان
فریب از تو آموخته ست این جوان
ز تخم تو و پور سهراب راد
که چون او به مردی ز مادر نزاد
به فرمان کاوس بر دشت کین
نتابیدمی سر ز آیین و دین
به گفتار شیرین چنانم ببست
که پیمان او را نیارم شکست
مرا این زمان گشت بر دل درست
که این نامور گرد از تخم توست
گمانم چنان بود کاین نامور
زدانش ندارد همی پای و پر
به چاره ز پیران ویسه مه است
به دانش ز داننده دستان به است
نشاید ز پیمان کنون بازگشت
که پیمان چنین بود در پهن دشت
ببوسید برزوی روی زمین
همان رستم و نامداران کین
به برزو چنین گفت پس شهریار
میان را ببند از پی کارزار
به جنگ سپهدار هشیار باش
سرت را ز دشمن نگه دار باش
که در جنگ شیر است پور پشنگ
دل شیر دارد،دو چنگ پلنگ
به میدان به مردی و کینه دگر
چنو کس نبندد به گیتی کمر
سپهدار دستان و برزوی شیر
فریبرز کاوس گرد دلیر
برو بر همی آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند
وز آن پس چنین گفت برزوی شیر
به خسرو که ای نامدار دلیر
به بخت تو اکنون به میدان کین
کنم دشت مانند دریای چین
به پیکان بپوشم رخ آفتاب
کنم روز،تیره بر افراسیاب
به کین سیاوش به میدان جنگ
کنم سرخ از خون پور پشنگ
ببیند به میدان مرا شهریار
که با دشمنش چون کنم کارزار
بگفت این و آمد چو باد دمان
به پیش سراپرده پهلوان
بپوشید جوشن به کردار باد
یکی ترگ چینی به سر بر نهاد
به اسب اندر آمد چو آشفته شیر
همی تاخت بر سان ببر دلیر
کمندی به فتراک و گرزی به دست
ز شادی نبودش به زین بر نشست
خروشان و جوشان چو دریای آب
بیامد به نزدیک افراسیاب
بدو گفت کای ترک شوریده بخت
که گرید همی بر تو بر تاج و تخت
به نیرنگ و دستان به جنگ آمدی
به کردار بر دوده ننگ آمدی
چو افراسیابش به هامون بدید
ز کینه سرشکش به رخ بر چکید
به برزو چنین گفت کای دیوزاد
نداری تو نام پدر را به یاد
کنون رزم جویی برآوردگاه
تو را شرم ناید ز شاه و سپاه
کجا رفت خسرو که نامد به جنگ
بترسید گویی ز جنگ پلنگ
ندارد همانا به دل هیچ کین
ورا از چه خواننده شاه زمین
یکی گو تن خویش کن آزمون
که مردی او را شود رهنمون
دو کشور برآساید از درد و کین
یکی را شود تاج و تخت و نگین
تو آیی و به جنگ و سپهبد به تخت
نترسد ز دادار،شوریده بخت
مرا ننگ باشد ز پیکار تو
چه جویم به میدان زکردار تو
تو برگرد تا خسرو آید به رزم
نجویند شاهان همه جای بزم
چو خسرو کند جنگ را آرزوی
نماند به گیتی بد اندیش اوی
چو جوید همه نار و شادی و کام
نیابد به میدان درون هیچ نام
تو نیز از جهان داور دادگر
نترسی که بندی به رزمم کمر
ز شنگان همانا نداری به یاد
که بودی بر آن مرز بی ارز شاد
نبودت ز توران به دل هیچ درد
برآورده زین سان به خورشید گرد
کنون رزم جویی ز پور پشنگ
به میدان بیازیده چون شیر چنگ
چه داند کسی راز گردان سپهر
چه گویم ز تابیدن ماه و مهر
بباشد همه بودنی بی گمان
به نیک و به بد هم سرآید زمان
چو بشنید برزوی سهراب این
به ابرو در آورد از خشم چین
بدو گفت کای خسرو بد منش
که از چرخ یابی همی سرزنش
براندیش از پادشاهی خویش
به ایران چه کردی خود از کم و بیش
بهانه چه جویی به میدان جنگ
چو روبه گریزان ز پیش پلنگ
نه ای از سیاوخش کاوس به
که چون او نباشد سرافراز مه
به فر کیان و به مردی و جنگ
بسی بود بهتر ز پور پشنگ
سیاوش به دست گرو کشته شد
جهانی به خون وی آغشته شد
ز گر سیوز شوم من بهترم
گروی زره را به کس نشمرم
گرفتم که هستی سیاوخش رد
دمور و گرویم من ای شوخ بد
به مردی چو گر سیوز شوم روی
برآورد خواهم دو صد جنگ جوی
به کین سیاوخش بر دشت جنگ
ببرم سرت را کنون بی درنگ
بدین چاره از من نیابی رها
اگر گردی از جادوی اژدها
مرا گفت دستان سام سوار
ز نیرنگ تو در بر شهریار
که او را به میدان مردان جنگ
به چاره ببازید به هر جای چنگ
بگفت این و برداشت گرز گران
همی تاخت چون دیو مازندران
چو افراسیاب آن چنانش بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت چون پیل مستی کند
نبرد مرا پیش دستی کند
نباشی به یک زخم من پایدار
به میدان چو تو مرد خواهم هزار
سر ترکش تیر را بر گشاد
یکی چوبه برداشت بر سان باد
بزد بر کمرگاه برزوی شیر
چنان چون بود زخم مرد دلیر
همه جوشنش را به هم بردرید
سر زخم پیکان به پهلو رسید
شهنشاه ترکان گو سرفراز
همی کرد برگرد او ترکتاز
ز اندام او خون دویدن گرفت
دلش در بر از غم طپیدن گرفت
همی تاخت بر گردش افراسیاب
بر آن دشت تیره به کردار آب
به ابرو در آورد از کینه چین
چنین گفت با دل سپهد به کین
نباید که با این گو نام جوی
به میدان کینه در آری تو روی
به چاره مگر خسته گردد به تیر
به ناگاه گردد به بندم اسیر
کزین سان که او جنگ جوید همی
به کینه درون دست شوید همی
نباید که با او برابر شوم
که اندر زمان بی سر و تن شوم
به گردش همی تاخت چون پیل مست
سپهدار ترکان برآورده دست
چو از تیر او خسته شد پهلوان
جهاندار شد شاد و روشن روان
وزان پس چنین گفت برزوی شیر
که چون او نباشد نبرده دلیر
اگر زنده گشتی جهاندار سام
به میدان این مرد گشتیش نام
زمانه نیارد همانا دگر
به مردی ز شاهان چنین نامور
بگفت این و از جای بر کرد اسب
همی تاخت بر سان آذر گشسب
به گردن برآورد گرز گران
بینداخت از کینه بدگمان
سر ترکش تیر را بر گشاد
همی تاخت تا نزد او همچو باد
ز کینه بر او تیر باران گرفت
کمین و کمان سواران گرفت
در آورده هر دو سپر را به روی
همان شهریار و همان نامجوی
ز گرد سواران جهان تیره شد
به گرد اندرون دیده شان خیره شد
ز بس گرد کز رزمگه بر دمید
به گرد اندرون مرد شد ناپدید
به روز اندرون روشنایی نماند
تو گفتی سپهر از روش بازماند
ز پیکار ایشان نهان گشت مهر
ستاره به گردون بپوشید چهر
دل جنگ جویان شده پر ز خون
نبدشان به نیکی کسی رهنمون
گسسته همه بندِ برگستوان
چکان خون ز هر دو سپهبد دوان
ز بس زخم پیکان بخست اسب و مرد
دل هر دوان شان ز کینه به درد
ز خون سواران همه خاک و سنگ
برآورد گشته چو پشت پلنگ
به ترکش درون هیچ تیری نماند
که راز دل هر دوان را نخواند
چو ترکش تهی شد کمان را ز کین
بینداختند هر دوان بر زمین
فروماند بازوی هر دو ز کار
همان نوجوان و همان شهریار
ز پیکان همان جوشن و خود چاک
روان پر ز درد و دهان پر ز خاک
جهاندار دستان و رستم به هم
چو دیدند پیکار شیر دژم
همی خواند هر یک بر او آفرین
که آباد بادا به برزو زمین!
چو کیخسرو آن رزم ایشان بدید
ز کینه خروشی ز دل برکشید
بنالید در پیش دیان پاک
از آن خیره سر مرد بر روی خاک
تو دانی که آن مرد بیدادگر
ز بهر فزونی ست بسته کمر
به داد جهاندار خرسند نیست
دلش را زکین از در پند نیست
ز بهر فزونی و از رنج آز
همیشه گرفتار درد و نیاز
سیاوخش از بهر بیشی بکشت
به یکبار شد با زمانه درشت
ز کردار بد گر بپیچد رواست
که از آز اندر دم اژدهاست
وز آن پس چو برزوی و افراسیاب
بدیشان نماند اندرون هیچ تاب
ستادند از دور بر دشت جنگ
فروماند از کارشان هر دو چنگ
ز نیروی ایشان فرو ماند دست
سر نامداران چو آشفته مست
به آسایش اندر یکی دم زدند
ز دیده به رخ بر همی نم زدند
چو آسوده گشتند بار دگر
ببستند بر کینه جستن کمر
گشادند بازو به گرز گران
برآورده چون پتک آهنگران
بیامد بر شاه هومان چو شیر
بدو گفت کای شهریار دلیر
تو را ننگ ناید ز پیمار اوی
تو گویی که با خسروی جنگ جوی
گر او را زمانه بدارد به سر
بر این دشت پیکار ای نامور
نباشد تو را در جهان هیچ نام
نه این بی پدر گر شود زنده سام
و گر تو شوی کشته بر دست او
به ماهی گراینده شد شست او
برآرد به گردون گردنده سر
به مردی شود در جهان نامور
ز توران بر آرند از آن پس دمار
نمانند بر دشت کین یک سوار
همی از در تاج و تخت است شاه
نه در جنگ بستن میان چون سپاه
بخندد بر این رای دستان سام
ز برزو به میدان چو جویی تو نام
به هومان چنین گفت افراسیاب
که از کینه دارم دو دیده پر آب
مرا درد این بتر از خسرو است
که بر پیش من کینه خواهی نو است
وز آن پس چنین گفت کای بی پدر
چه داری به مردی به میدان دگر
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بدان تا سر او در آرد به بند
چو بشنید ز افراسیاب این سخن
بجوشید از کین مرد کهن
برآورد گرز گران را ز زین
بزد بر سر شاه توران زمین
ز نیرو بیفتاد گرزش ز دست
ز بادش سپهدار ترکان بخست
جهاندار با زخم خورده،کمند
بینداخت آمد سر او به بند
عنان برگرایید و برگاشت اسب
خروشید بر سان آذر گشسب
چو برزو چنان دید بر سان باد
کمندش ز فتراک زین برگشاد
بیفکند در یال افراسیاب
ز دیده بشسته ز کین شرم و آب
ز یکدیگران روی برگاشتند
به خورشید نعره بر افراشتند
به لشگرگه خویش دادند روی
روان پر ز اندوه و دل چاره جوی
برانگیخته اسب از آوردگاه
بپوشید از گرد خورشید و ماه
ز نیروی هر دو فروماند اسب
تو گفتی کجا بار ماندند اسب (؟)
ستادند هر دو بر آن پهن دشت
نگه کن که آن روزشان چون گذشت
به بند کمر اندر آورد دست
یکی شیر غران،دگر پیل مست
همین کرد زور و همان زور کرد
جهانی پر از شر و از شور کرد
ز نیرو شده دیده هر دو خون
وز آن دو یکی تن نیامد نگون
چو شیده بدید آن برآشفت و گفت
که با ما خرد نیست امروز جفت
به ترکان چنین گفت جنگ آورید
مگر این دو تن را به چنگ آورید
ممانید کان جنگ جو جان برد
به ایران دگر نام مردان برد
اگر رسته گردد ز بند کمند
ببینی که بر ما چه آرد گزند
چو بشنید لشکر ز شیده چنین
زمین گشت مانند دریای چین
بیامد سپه همچو دریای آب
به یاری به گرد شه افراسیاب
چو رستم چنین دید و دستان سام
کشیدند شمشیر کین از نیام
به ایرانیان گفت اندر نهید
بر این رزمگه بر خورید و دهید
نباید که برزو شود کشته زار
به دست چنان ترک ناباک دار
بگفت این و از جای برکرد رخش
غریوان همی رفت آن تاج بخش
(جهاندار دستان چو باد دمان
همی رفت با نامور پهلوان)
(میان را ببستند ایرانیان
برآورد شیده چو شیر ژیان)
دو لشکر به یک جا برآشوفتند
سر و مغزها را همی کوفتند
هوا گشت از گرد چون تیره میغ
ز کینه نبد جان کس را دریغ
ز بس گرد کز رزمگه بر دمید
دو لشکر همی یکدگر را ندید
سر نامداران به میدان چو گوی
لبان آب خواه و دلان کینه جوی
به هر سو که رستم برافکند رخش
سر نامداران همی کرد پخش
به سوی دگر قارن رزم خواه
همی روز بد خواه کردش سیاه
ز بس نعره و تیغ و گرز گران
جهان بود بازار آهنگران
زمین همچو دریای جوشان شده
دو لشکر به یک جای کوشان شده
زمانه شده خیره از کارشان
ز کوشیدن جنگ و پیکارشان
چو لهاک و فرشید ورد آن دو مرد
بدیدند کز دشت برخاست گرد
درفش سیه را ندیدند ز دور
ببودند بر جای بر ناصبور
عنان های از آن جای برگاشتند
در حصن را خوار بگذاشتند
شتابان بدان انجمن آمدند
به ناگاه خود را بر ایشان زدند
پیاده بدیدند شه را به بند
به گردن در افکنده خم کمند
سپاه انجمن کرد بر گردشان
ز پیکار شمشیر بر سر فشان
گشادند هر دو به بازو دو دست
یکی همچو شیر و دگر پیل مست
به یکباره بستند یکسر میان،
سپهدار دستان چو شیر ژیان؛
به پیری همی جنگ جست آن زمان
شده خیره زو گردش آسمان
همی گفت امروز روز من است
سرسرکشان زیر گرز من است
همی گرز بارید از افراز ترگ
چو اندر خزان ریزد از باد برگ
جهان جوی رستم به کردار شیر
به هر سو درافکند رخش دلیر
بخش ۳۱ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت دوم: بر آورد برزوی شمشیر تیزبخش ۳۳ - بیرون آوردن پهلوانان ایران از بند پیلسم: فرامرز چون دید خالی حصار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو رستم چنین گفت برزوی شیر
بیامد به نزدیک شاه دلیر
هوش مصنوعی: رستم با این سخن، به برزوی شیر اشاره میکند که به نزد شاه دلیر آمده است.
به یک دست خنجر به یک دست خاک
زده جامه رزم بر تنش چاک
هوش مصنوعی: شخصی با یک دست خنجر و در دست دیگرش خاک دارد و لباس جنگیاش پاره است.
چنین گفت برزوی با شهریار
که ای از کیان جهان یادگار
هوش مصنوعی: برزوی به شهریار گفت: ای یادگار دوران کیان، تو در جهان نشانهای از عظمت و تاریخ هستی.
به دیان دادار و چرخ بلند
به جان و سر شاه و تیغ و کمند
هوش مصنوعی: به خدا و آفریننده یاری بخواه و به سربلندی و اقتدار پادشاه و قدرت و نیرویی که از تیغ و دام برخوردار است، اشاره کن.
که دستور باشد مرا شهریار
که تا یک سخن زو کنم خواستار
هوش مصنوعی: ای کاش آرزوی مرا فرمانروای شما بشنود تا بتوانم یک حرف از او بزنم.
چو پاسخ بیابم ز شاه جهان
سرافراز گردم میان مهان
هوش مصنوعی: وقتی از پادشاه بزرگ و سرافراز پاسخ بگیرم، در میان بزرگان و رفیقان احساس سربلندی و افتخار میکنم.
بدو گفت خسرو کزین آرزوی
نتابم به دادار دارنده روی
هوش مصنوعی: خسرو به او گفت: من از این خواسته و آرزو دست برنمیدارم، زیرا تنها از خداوندی که صاحب زیبایی است، یاری میخواهم.
ز گفتار خسرو دلش شاد گشت
ز اندیشه و درد آزاد گشت
هوش مصنوعی: خسرو صحبت کرد و دل او خوش شد، و از فکر و نگرانیاش رهایی یافت.
به خسرو چنین گفت کای نامور
تو دانی که تا من ببستم کمر
هوش مصنوعی: او به خسرو گفت: ای چهرهی معروف، آیا میدانی که وقتی من کمربند خود را بستم؟
به جز گرز و شمشیر و مردان کین
ندیدم دگر هیچ از ایران زمین
هوش مصنوعی: جز مردان جنگجو و ابزار جنگ مانند گرز و شمشیر، چیزی دیگر از سرزمین ایران ندیدم.
ز هنگام افراسیاب دلیر
که از من همی جست پیکار شیر
هوش مصنوعی: در زمانی که افراسیاب دلیر از من میگریخت و به سوی نبرد با شیر میرفت، من نیز در حال تلاش و نبرد بودم.
دگر بند و زندان و تاریک چاه
همه نیک داند جهاندار شاه
هوش مصنوعی: بقیه دنیا به خوبی میداند که پادشاه در بند و زندان و چاه تاریک است.
نیاکان من رستم و زال زر
بسی یافتند از کیان تاج زر
هوش مصنوعی: اجداد من، رستم و زال، از خاندان کیان ثروت زیادی به دست آوردند و تاج زرینی را نیز نصیب خود کردند.
چه در روز رزم و چه درگاه نام
ز شاهان بسی یافتستند کام
هوش مصنوعی: در روزهایی که جنگ و نبرد بوده و یا در حضور پادشاهان، بسیاری از افراد به خواستهها و آرزوهایشان دست یافتهاند.
مرا بخت تیره به ایران زمین
نموده ست پیکار و آیین کین
هوش مصنوعی: خوشبختی من ناچیز است و برای من در سرزمین ایران جنگ و دشمنی به وجود آورده است.
همان کن تو با من بر این جای داد
که با رستم نامور کیقباد
هوش مصنوعی: با من همان کاری را بکن که رستم نامدار با کیقباد انجام داد.
که جنگ نخستین به پیش سپاه
جهان پهلوانی بدو داد شاه
هوش مصنوعی: در آغاز جنگ، پادشاه به جهانیان نشان داد که پهلوانی به او اعتماد دارد و به او سپرده شده است.
همان مرز غزنی و کابلستان
همان دنبر و مای و زابلستان
هوش مصنوعی: مرز بین غزنی و کابل همانند مرزهای دیگر مناطق همچون دنبر، مای و زابل است.
تو شاه نو آیینی و من رهی
تو آن کن که زیبد ز شاهنشهی
هوش مصنوعی: تو پادشاهی جدید و من راهی هستم؛ پس آنچه که شایسته یک پادشاه بزرگ است، برای من انجام بده.
چو بشنید خسرو زبرزو سخن
دگرگونه اندیشه افکند بن
هوش مصنوعی: وقتی خسرو سخن زبرزو را شنید، به طور دیگری در فکر فرو رفت.
بدو گفت کای نامور پهلوان
تو را آرزو چیست اندر جهان
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای پهلوان مشهور، در این دنیا چه آرزوهایی داری؟
بدان تا برآرم همه کام تو
به گردون برآرم همه نام تو
هوش مصنوعی: بدان که اگر بتوانم، همه خواستههایت را به آسمان میبرم و تمام نامت را بلند میکنم.
تو را نزد من بیشتر دستگاه
که مر پهلوان را به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: تو برای من ارزش و مقام بیشتری داری، مانند کسی که برای یک پهلوان در نزد پادشاه اهمیت دارد.
چو خسرو چنین گفت برزوی شیر
بدو گفت کای شهریار دلیر
هوش مصنوعی: خسرو به برزوی دلیر گفت: ای شاهزاده شجاع، تو چه فکر میکنی؟
اگر شاه با بنده پیمان کند
به پیمان دل بنده خندان کند
هوش مصنوعی: اگر پادشاه با یکی از زیر دستان خود عهد و پیمانی ببندد، میتواند با این اقدام دل آن بنده را شاد و خوشحال کند.
بخواهم ز شاه جهان آرزوی
که دانم ز پیمان نتابی تو روی
هوش مصنوعی: میخواهم از پادشاهی برای خود آرزویی طلب کنم که میدانم تو نمیتوانی آن را رد کنی و از خود دور کنی.
به پیمان بدو داد آن گاه دست
به نزدیک گردان خسرو پرست
هوش مصنوعی: در آن زمان، با توافقی که بین آن دو برقرار شد، دست به سوی خسرو پرست دراز کرد.
که سر را نپیچم ز پیمان تو
نپیچد کسی سر ز فرمان تو
هوش مصنوعی: من سرم را از پیمان تو برنمیگردانم، زیرا هیچکس نمیتواند از فرمان تو سر پیچی کند.
بدو گفت برزوی کای شهریار
به من بخش امروز این کارزار
هوش مصنوعی: برزوی به پادشاه گفت: ای فرمانروا، امروز این نبرد را به من بده.
دلم را ز پیکار و کین برمتاب
بمان تا شوم نزد افراسیاب
هوش مصنوعی: دل من را از جنگ و دشمنی دور کن، بگذار در آرامش بمانم تا نزد افراسیاب بروم.
نمایم به گردان توران هنر
برآرم به خورشید تابنده سر
هوش مصنوعی: من هنرم را به مردم توران نشان میدهم و به مدد نور خورشید بر سر بلندی میآورم.
وگر کشته گردم برین دشت جنگ
به دست جهاندار پور پشنگ
هوش مصنوعی: اگر در این میدان جنگ کشته شوم، این کار به دست پادشاه بزرگ، پور پشنگ، انجام خواهد شد.
مرا در زمانه همین نام بس
نخواهم جز این خود ز فریاد رس
هوش مصنوعی: در این دنیا فقط همین نام برای من کافی است و به جز خودم هیچ چیز دیگری را از فریادرس نمیخواهم.
که گویند کیخسرو دادگر
مر او را ز گردون برآورد سر
هوش مصنوعی: میگویند کیخسرو، پادشاه دادگستر، او را از آسمان برکشید و به مقام اعلی رساند.
چو بشنید خسرو فروماند سخت
ز پیمان نتابید پیروز بخت
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این را شنید، به شدت متعجب و نگران شد و از تصمیم خود عقبنشینی کرد، چون بختش مساعد نبود.
به دستان چنین گفت کای پهلوان
فریب از تو آموخته ست این جوان
هوش مصنوعی: به دستان گفت: ای پهلوان، این جوان فریب را از تو یاد گرفته است.
ز تخم تو و پور سهراب راد
که چون او به مردی ز مادر نزاد
هوش مصنوعی: از تو و فرزند سهراب، مردی چون او به دنیا نیامده است.
به فرمان کاوس بر دشت کین
نتابیدمی سر ز آیین و دین
هوش مصنوعی: به دستور کاوس، در دشت جنگ و خونریزی سر خود را از آیین و دین دور نمیکردم.
به گفتار شیرین چنانم ببست
که پیمان او را نیارم شکست
هوش مصنوعی: به گونهای سخن میگویم که نتوانم به قول و وعدهاش خیانت کنم.
مرا این زمان گشت بر دل درست
که این نامور گرد از تخم توست
هوش مصنوعی: اینک بر دلم حقیقتی روشن شده است که این شخصیت برجسته از وجود تو به وجود آمده است.
گمانم چنان بود کاین نامور
زدانش ندارد همی پای و پر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این شخص مشهور، از دانش و آگاهی کافی برخوردار نیست و نتوانسته است به خوبی عمل کند.
به چاره ز پیران ویسه مه است
به دانش ز داننده دستان به است
هوش مصنوعی: بهترین راه حل از تجربهی افراد سالخورده به دست میآید و دانش و آگاهی فرد دانا، برتر از هر چیزی است.
نشاید ز پیمان کنون بازگشت
که پیمان چنین بود در پهن دشت
هوش مصنوعی: نباید از پیمان و قولی که دادهایم، بازگردیم، زیرا این پیمان در یک فضای وسیع و با مذاکرهای جدی شکل گرفته است.
ببوسید برزوی روی زمین
همان رستم و نامداران کین
هوش مصنوعی: برزوی، همان رستم و پهلوانان بزرگ را بر روی زمین بوسید.
به برزو چنین گفت پس شهریار
میان را ببند از پی کارزار
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه به برزو گفت که باید در میان کارزار را ببندیم و آماده شویم.
به جنگ سپهدار هشیار باش
سرت را ز دشمن نگه دار باش
هوش مصنوعی: در برابر فرمانده دقت کن و مواظب خودت باش و از دشمن غافل نشو.
که در جنگ شیر است پور پشنگ
دل شیر دارد،دو چنگ پلنگ
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، فرزند پشنگ مانند شیر شجاع است و دلش دارای شجاعت و دلیری است، چنگهایش نیز مانند پلنگ است.
به میدان به مردی و کینه دگر
چنو کس نبندد به گیتی کمر
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، هیچ کس نمیتواند مانند تو با شجاعت و دلیری به مبارزه بپردازد. کسی مانند تو در این دنیا نیست که بتواند همچون تو به مقابله با دشمنان بپردازد.
سپهدار دستان و برزوی شیر
فریبرز کاوس گرد دلیر
هوش مصنوعی: فرماندهای شجاع و دلاور مثل برزوی شیر، سرسخت و دلیر مانند کاوس است.
برو بر همی آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند
هوش مصنوعی: برو، خیلیهای دیگر او را به عنوان پادشاه زمین معرفی کردند و بر او آفرین گفتند.
وز آن پس چنین گفت برزوی شیر
به خسرو که ای نامدار دلیر
هوش مصنوعی: پس از آن، برزوی شیر به خسرو گفت: ای جانشین بزرگ و دلیر، چنین و چنان است.
به بخت تو اکنون به میدان کین
کنم دشت مانند دریای چین
هوش مصنوعی: در حال حاضر من تصمیم دارم که از قدرت و شجاعت تو در میدان جنگ استفاده کنم، به طوری که وسعت آن به زیبایی و آرامش دریای چین باشد.
به پیکان بپوشم رخ آفتاب
کنم روز،تیره بر افراسیاب
هوش مصنوعی: اگر بخواهم روی آفتاب را بپوشانم و روز را تاریک کنم، به پرچم افراسیاب دست میزنم.
به کین سیاوش به میدان جنگ
کنم سرخ از خون پور پشنگ
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، در میدان جنگ میروم و سرم را به خون پسر پشنگ رنگین میکنم.
ببیند به میدان مرا شهریار
که با دشمنش چون کنم کارزار
هوش مصنوعی: سلطان نگاهی به من کند و ببیند که چگونه با دشمن خود میجنگم.
بگفت این و آمد چو باد دمان
به پیش سراپرده پهلوان
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و به سرعت مانند یک باد به سوی خیمه قهرمان رفت.
بپوشید جوشن به کردار باد
یکی ترگ چینی به سر بر نهاد
هوش مصنوعی: بپوشید زره مانند باد، و بر سر نهاد یکی دستار چینی.
به اسب اندر آمد چو آشفته شیر
همی تاخت بر سان ببر دلیر
هوش مصنوعی: اسب به میدان آمد و مانند شیر وحشی که در کنار ببر دلیر میتازد، با شجاعت و سرعت حرکت کرد.
کمندی به فتراک و گرزی به دست
ز شادی نبودش به زین بر نشست
هوش مصنوعی: او از شادی به زین اسب نشست و در دستش کمند و چنگی و گرزی بود.
خروشان و جوشان چو دریای آب
بیامد به نزدیک افراسیاب
هوش مصنوعی: چنان که دریای پر طغیانی و خروشان به سوی افراسیاب نزدیک میشود.
بدو گفت کای ترک شوریده بخت
که گرید همی بر تو بر تاج و تخت
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای ترک ناراحت و بدبخت، که بر سر تو و سلطنتت گریه میکنی.
به نیرنگ و دستان به جنگ آمدی
به کردار بر دوده ننگ آمدی
هوش مصنوعی: با فریب و حیله به جنگ آمدی و به اعمال ناپسند خود، به خانوادهات ننگ و عار آوردهای.
چو افراسیابش به هامون بدید
ز کینه سرشکش به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب به هامون نگاهی انداخت، از روی کینه اش اشک بر چهره اش جاری شد.
به برزو چنین گفت کای دیوزاد
نداری تو نام پدر را به یاد
هوش مصنوعی: به برزو گفتند که تو هرگز نام پدرت را به خاطر نمیآوری و از او یاد نمیکنی.
کنون رزم جویی برآوردگاه
تو را شرم ناید ز شاه و سپاه
هوش مصنوعی: اکنون، در میدان جنگ، بر خود میبالید و از همراهی شاه و سپاه شرمنده نیستی.
کجا رفت خسرو که نامد به جنگ
بترسید گویی ز جنگ پلنگ
هوش مصنوعی: خسرو کجا رفته که به میدان نبرد نیامده است؟ گویی از جنگ و درگیری میترسد، مثل پلنگی که از نبرد فرار میکند.
ندارد همانا به دل هیچ کین
ورا از چه خواننده شاه زمین
هوش مصنوعی: هیچ کینهای در دل او وجود ندارد، او را نمیتوان به هیچ دلیلی متهم کرد.
یکی گو تن خویش کن آزمون
که مردی او را شود رهنمون
هوش مصنوعی: برخودت تسلط پیدا کن و قدرت درونت را بشناس، تا اینکه بتوانی راهنمایی برای دیگران باشی.
دو کشور برآساید از درد و کین
یکی را شود تاج و تخت و نگین
هوش مصنوعی: دو کشور از رنج و کینه آزاد میشوند و یکی از آنها به عظمت و قدرت میرسد و به مقام والایی دست پیدا میکند.
تو آیی و به جنگ و سپهبد به تخت
نترسد ز دادار،شوریده بخت
هوش مصنوعی: وقتی تو بیایی، دیگر کسی از قدرت و فرمانروایی نمیترسد، حتی اگر مقام والایی داشته باشد و سرنوشتش ناپسند باشد.
مرا ننگ باشد ز پیکار تو
چه جویم به میدان زکردار تو
هوش مصنوعی: من از رویارویی با تو شرمندهام؛ چه کار من در این میدان، در برابر رفتار تو، چه ارزشی دارد؟
تو برگرد تا خسرو آید به رزم
نجویند شاهان همه جای بزم
هوش مصنوعی: به تو برمیگردم تا خسرو به میدان بیاید و پادشاهان هم در هر جایی به جشن و شادی نپردازند.
چو خسرو کند جنگ را آرزوی
نماند به گیتی بد اندیش اوی
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به جنگ میپردازد، دیگر آرزویی در جهان برای بداندیشان باقی نمیماند.
چو جوید همه نار و شادی و کام
نیابد به میدان درون هیچ نام
هوش مصنوعی: هر کس که در جستجوی لذتها و شادیها باشد، در واقع در میدان دل خود هیچ نشانهای از رضایت نخواهد یافت.
تو نیز از جهان داور دادگر
نترسی که بندی به رزمم کمر
هوش مصنوعی: تو هم از قضاوت و انصاف خدا نترس، چون من برای نبرد خود را آماده کردهام.
ز شنگان همانا نداری به یاد
که بودی بر آن مرز بی ارز شاد
هوش مصنوعی: از شنگان هیچ یاد و نشانی نداری که در آن مرز بیارزش شاد زندگی میکردی.
نبودت ز توران به دل هیچ درد
برآورده زین سان به خورشید گرد
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که نبود تو در سرزمین توران هیچ دردی در دل من ایجاد نکرد، و من به این شکل همچون خورشید درخشان شدهام.
کنون رزم جویی ز پور پشنگ
به میدان بیازیده چون شیر چنگ
هوش مصنوعی: اکنون جوانی از نسل پشنگ به میدان آمده و همچون شیری با قدرت و شجاعت به مبارزه پرداخته است.
چه داند کسی راز گردان سپهر
چه گویم ز تابیدن ماه و مهر
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند رازهای آسمان چطور است، چه بگویم درباره تابش ماه و خورشید.
بباشد همه بودنی بی گمان
به نیک و به بد هم سرآید زمان
هوش مصنوعی: همه چیز در نهایت به وجود میآید و بدون شک، زمان به خوبی یا بدی به همه چیز پایان میدهد.
چو بشنید برزوی سهراب این
به ابرو در آورد از خشم چین
هوش مصنوعی: زمانی که برزوی، سهراب را متوجه این موضوع کرد، به خاطر خشم، ابروهایش را در هم کشید.
بدو گفت کای خسرو بد منش
که از چرخ یابی همی سرزنش
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پادشاه با روحیه بد، چرا از آسمان به سرزنش شایستهها میپردازی؟
براندیش از پادشاهی خویش
به ایران چه کردی خود از کم و بیش
هوش مصنوعی: آیا فکر نمیکنی از سلطنت خود در ایران چه اقداماتی کردی؟ خودت بهتر میدانی که چه کارهایی انجام دادی و چه کارهایی انجام ندادی.
بهانه چه جویی به میدان جنگ
چو روبه گریزان ز پیش پلنگ
هوش مصنوعی: در میدان جنگ بهانهای نیاورید، مانند روباهی که از پلنگ فرار میکند.
نه ای از سیاوخش کاوس به
که چون او نباشد سرافراز مه
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به موقعیت شخصیتی به نام سیاوش اشاره میکند و میگوید که کسی مانند او وجود ندارد و اگر او نباشد، کسی دیگری به این شکوه و عظمت نمیرسد. بنابراین، به نوعی عظمت و ویژگیهای خاص سیاوش را در مقایسه با دیگران برجسته میکند.
به فر کیان و به مردی و جنگ
بسی بود بهتر ز پور پشنگ
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و شجاعت و جنگاوری، خیلی بهتر است که از فرزند پشنگ (پادشاه نامدار) یاد کنیم.
سیاوش به دست گرو کشته شد
جهانی به خون وی آغشته شد
هوش مصنوعی: سیاوش به دست دشمنانش کشته شد و به همین دلیل، کل دنیا در خون او غوطهور گشت.
ز گر سیوز شوم من بهترم
گروی زره را به کس نشمرم
هوش مصنوعی: اگر همچون گرگ وحشی شوم، بهتر است تا اینکه به خاطر زرهام به کسی وابسته شوم و آن را ارزشمند بدانم.
گرفتم که هستی سیاوخش رد
دمور و گرویم من ای شوخ بد
هوش مصنوعی: من درک کردم که هستی مانند یک سایه سیاه است و من در مقابل آن تسلیم شدم، ای دل شاداب و بازیگوش.
به مردی چو گر سیوز شوم روی
برآورد خواهم دو صد جنگ جوی
هوش مصنوعی: اگر روزی به چالاکی و قدرت مردی چون "گر سیوز" (شیر) تبدیل شوم، به میدان نبرد دو صد جنگجو خواهم آورد.
به کین سیاوخش بر دشت جنگ
ببرم سرت را کنون بی درنگ
هوش مصنوعی: با انتقام سیاوش به میدان جنگ میروم، حالا بیمعطلی سرت را切 میکنم.
بدین چاره از من نیابی رها
اگر گردی از جادوی اژدها
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از جادوی خطرناک اژدها رهایی پیدا کنی، به این روش که من میگویم دست نخواهی یافت.
مرا گفت دستان سام سوار
ز نیرنگ تو در بر شهریار
هوش مصنوعی: گفتند که دستان سام، این جنگجو، به خاطر نیرنگ تو نزد پادشاه خود، دچار مشکل شده است.
که او را به میدان مردان جنگ
به چاره ببازید به هر جای چنگ
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که او را به میدان جنگ که محل مردان شجاع است ببرید، تا برای هرگونه مشکل و چالشی آماده باشد.
بگفت این و برداشت گرز گران
همی تاخت چون دیو مازندران
هوش مصنوعی: او این را گفت و چکش سنگینی برداشت و با قدرت و سرعتی شبیه دیو مازندران پیش میرفت.
چو افراسیاب آن چنانش بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب آن وضعیت را دید، به مانند شیر نعرهای بلند کشید.
بدو گفت چون پیل مستی کند
نبرد مرا پیش دستی کند
هوش مصنوعی: او به او گفت: وقتی فیل مست میشود، به جنگ نمیپردازد و پیشدستی میکند.
نباشی به یک زخم من پایدار
به میدان چو تو مرد خواهم هزار
هوش مصنوعی: اگر تو در کنار من نباشی، زخمها و دردهای من را تحمل نخواهم کرد. در میدان زندگی، به اندازهی تو، من هزار مرد شجاع و قوی میشوم.
سر ترکش تیر را بر گشاد
یکی چوبه برداشت بر سان باد
هوش مصنوعی: سر تیر را با چوبی برداشت که مانند باد حرکت میکند.
بزد بر کمرگاه برزوی شیر
چنان چون بود زخم مرد دلیر
هوش مصنوعی: شیر برزوی به شدت مجروح شد، مانند زخمهایی که بر بدن یک دلیر مرد به وجود میآید.
همه جوشنش را به هم بردرید
سر زخم پیکان به پهلو رسید
هوش مصنوعی: همه زرههایش را پاره کردید و در اثر زخم پیکان به پهلویش رسید.
شهنشاه ترکان گو سرفراز
همی کرد برگرد او ترکتاز
هوش مصنوعی: پادشاه ترکان به شدت به خود میبالید و در اطرافش لشکری از ترکان میجنگیدند.
ز اندام او خون دویدن گرفت
دلش در بر از غم طپیدن گرفت
هوش مصنوعی: از بدن او خون درحال جاری شدن است و دلش به خاطر غم شروع به تپیدن کرده است.
همی تاخت بر گردش افراسیاب
بر آن دشت تیره به کردار آب
هوش مصنوعی: او با سرعت بر روی دشت تاریک مانند افراسیاب میتازد، به گونهای که گویی در حال حرکت بر روی آب است.
به ابرو در آورد از کینه چین
چنین گفت با دل سپهد به کین
هوش مصنوعی: با نگاه کینهتوزانهاش ابرو را بالا انداخت و اینگونه به دل سپهد گفت که همه اینها از کینه اوست.
نباید که با این گو نام جوی
به میدان کینه در آری تو روی
هوش مصنوعی: نباید با نام نیک و خوبی، به میدان دشمنی و کینه وارد شوی.
به چاره مگر خسته گردد به تیر
به ناگاه گردد به بندم اسیر
هوش مصنوعی: شاید تنها راه حل آن باشد که از خستگی تیر شود و ناگهان به اسارت من درآید.
کزین سان که او جنگ جوید همی
به کینه درون دست شوید همی
هوش مصنوعی: او به خاطر کینه و دشمنی به جنگ میپردازد و در دلش هیچ چیز جز خشم و نفرت ندارد.
نباید که با او برابر شوم
که اندر زمان بی سر و تن شوم
هوش مصنوعی: نباید خود را با او همتراز کنم، چرا که در نتیجه این کار ممکن است روح و جسمم از بین برود.
به گردش همی تاخت چون پیل مست
سپهدار ترکان برآورده دست
هوش مصنوعی: او با شور و انرژی فراوان در میدان میتازد، مانند فیل مستی که به سمت جلو حرکت میکند و فرمانده ترکان دستش را برای دستور دادن بلند کرده است.
چو از تیر او خسته شد پهلوان
جهاندار شد شاد و روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی که قهرمان از تیر او خسته و آسیبدیده شد، جهاندار با خوشحالی و روحی روشن به استقبال آمد.
وزان پس چنین گفت برزوی شیر
که چون او نباشد نبرده دلیر
هوش مصنوعی: سپس برزوی شیر چنین گفت که اگر او نباشد، هیچ دلیری وجود نخواهد داشت.
اگر زنده گشتی جهاندار سام
به میدان این مرد گشتیش نام
هوش مصنوعی: اگر سام، پادشاه جهان، زنده باشد، این مرد به میدان نبرد خواهد آمد و نامش بر سر زبانها خواهد افتاد.
زمانه نیارد همانا دگر
به مردی ز شاهان چنین نامور
هوش مصنوعی: زمانه دیگر اجازه نخواهد داد که مردی به بزرگیدگی و شهرت شاهان به وجود بیاید.
بگفت این و از جای بر کرد اسب
همی تاخت بر سان آذر گشسب
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و سپس از جا حرکت کرد. اسبش شروع به دویدن کرد، مثل آذرگشسب.
به گردن برآورد گرز گران
بینداخت از کینه بدگمان
هوش مصنوعی: با خشم و کینه، او چکشی سنگین را بالا برد و به سوی دشمن پرتاب کرد.
سر ترکش تیر را بر گشاد
همی تاخت تا نزد او همچو باد
هوش مصنوعی: او با سرعت و چابکی به سمت او راند و مانند باد به او نزدیک شد.
ز کینه بر او تیر باران گرفت
کمین و کمان سواران گرفت
هوش مصنوعی: از روی کینه، کمیننشینان به او حمله کردند و تیراندازان آماده شدند.
در آورده هر دو سپر را به روی
همان شهریار و همان نامجوی
هوش مصنوعی: هر دو سلاح خود را به مقابل همان پادشاه و کسی که به دنبال نام است، به نمایش گذاشتهاند.
ز گرد سواران جهان تیره شد
به گرد اندرون دیده شان خیره شد
هوش مصنوعی: از دور سواران، جهان تاریک شده است و نگاه بیننده به دور آنها خیره مانده است.
ز بس گرد کز رزمگه بر دمید
به گرد اندرون مرد شد ناپدید
هوش مصنوعی: به خاطر گرد و غباری که از میدان جنگ برخواست، او در میانه آن گرد و غبار ناپدید شد.
به روز اندرون روشنایی نماند
تو گفتی سپهر از روش بازماند
هوش مصنوعی: در روز، دیگر نوری وجود نخواهد داشت و تو گفتی که آسمان از روشنایی دور شده است.
ز پیکار ایشان نهان گشت مهر
ستاره به گردون بپوشید چهر
هوش مصنوعی: بخاطر درگیری و جنگ آنها، عشق و محبت مانند ستارهای از آسمان پنهان شد و چهرهاش را پوشاند.
دل جنگ جویان شده پر ز خون
نبدشان به نیکی کسی رهنمون
هوش مصنوعی: دل جنگ جویان پر از خون و رنج شده و در این میان، هیچ کس وجود ندارد که آنها را به سوی نیکی هدایت کند.
گسسته همه بندِ برگستوان
چکان خون ز هر دو سپهبد دوان
هوش مصنوعی: همه ارتباطات و پیوندهای درخت قطع شده است و خون از هر دو فرمانده به زمین میریزد و آنها با سرعت در حال فرار هستند.
ز بس زخم پیکان بخست اسب و مرد
دل هر دوان شان ز کینه به درد
هوش مصنوعی: به خاطر آنقدر زخمی که تیرها به بدن اسب و مرد زده، هر دو از شدت کینه به شدت رنج میبرند.
ز خون سواران همه خاک و سنگ
برآورد گشته چو پشت پلنگ
هوش مصنوعی: ز خون سواران، زمین پر از خاک و سنگ شده است، مانند پشت پلنگ که پر از برآمدگی است.
به ترکش درون هیچ تیری نماند
که راز دل هر دوان را نخواند
هوش مصنوعی: هیچ تیری در کمان نمانده که نتواند راز دل دو نفر را فاش کند.
چو ترکش تهی شد کمان را ز کین
بینداختند هر دوان بر زمین
هوش مصنوعی: وقتی تیرکمان از تیر خالی شد، هر دو طرف دشمنی را رها کردند و آن را روی زمین انداختند.
فروماند بازوی هر دو ز کار
همان نوجوان و همان شهریار
هوش مصنوعی: هر دو، یعنی آن نوجوان و آن شهریار، در انجام کارها ناتوان شدند.
ز پیکان همان جوشن و خود چاک
روان پر ز درد و دهان پر ز خاک
هوش مصنوعی: از تیرِ دشمن، همانند زرهام، خودم را پارهپاره میبینم، پر از درد و زبانم پر از خاک است.
جهاندار دستان و رستم به هم
چو دیدند پیکار شیر دژم
هوش مصنوعی: وقتی جهاندار و رستم یکدیگر را دیدند که در حال نبرد با شیر خشمگین هستند، احساس کردند که باید به هم کمک کنند.
همی خواند هر یک بر او آفرین
که آباد بادا به برزو زمین!
هوش مصنوعی: هر کس برای برزو دعا میکند و از او تعریف میکند که امیدوارند زمینش همیشه آباد باشد.
چو کیخسرو آن رزم ایشان بدید
ز کینه خروشی ز دل برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو به جنگ آنها نگاه کرد، از شدت کینهای که در دل داشت، فریادی بلند برآورد.
بنالید در پیش دیان پاک
از آن خیره سر مرد بر روی خاک
هوش مصنوعی: در برابر داوران پاک، او از سر گردانی مردی که بر زمین افتاده، ناله میکند.
تو دانی که آن مرد بیدادگر
ز بهر فزونی ست بسته کمر
هوش مصنوعی: تو میدانی که آن مرد ظالم برای به دست آوردن قدرت و ثروت، همه چیز را زیر پا میگذارد و خود را آماده نبرد کرده است.
به داد جهاندار خرسند نیست
دلش را زکین از در پند نیست
هوش مصنوعی: دل جهاندار از مرگ و کشتن دیگران شاد نیست و در این دنیا هیچ پندی برای او وجود ندارد.
ز بهر فزونی و از رنج آز
همیشه گرفتار درد و نیاز
هوش مصنوعی: برای اینکه بیشتر داشته باشیم و از رنج و زحمت آزاد نشویم، همیشه درگیر درد و نیاز هستیم.
سیاوخش از بهر بیشی بکشت
به یکبار شد با زمانه درشت
هوش مصنوعی: سیاوخش برای به دست آوردن قدرت و شکوه، به یکباره کسانی را از پای درآورد و در این راه با زمانه و سرنوشت به شدت روبرو شد.
ز کردار بد گر بپیچد رواست
که از آز اندر دم اژدهاست
هوش مصنوعی: اگر از کارهای بد دوری کنی، جایز است، زیرا در دل چنین کارهایی خطر نهفته است.
وز آن پس چو برزوی و افراسیاب
بدیشان نماند اندرون هیچ تاب
هوش مصنوعی: و از آن پس، وقتی که برزوی و افراسیاب در برابر آنها ایستادند، هیچگونه توان و قدرتی در وجودشان باقی نمانده بود.
ستادند از دور بر دشت جنگ
فروماند از کارشان هر دو چنگ
هوش مصنوعی: از دور ایستادند و به دشت جنگ نگاه کردند، هر دو طرف درگیر جنگ از کار خود ناامید شدند.
ز نیروی ایشان فرو ماند دست
سر نامداران چو آشفته مست
هوش مصنوعی: قدرت و توانایی آنها چنان است که حتی دستان بزرگترین شخصیتها و نامداران نیز در مقابلشان ناتوان میماند و مثل کسی که مست و پریشان است، سردرگم میشوند.
به آسایش اندر یکی دم زدند
ز دیده به رخ بر همی نم زدند
هوش مصنوعی: در لحظهای از آرامش، چشمانشان را به هم دوخته و از نگاه هم لذت میبردند.
چو آسوده گشتند بار دگر
ببستند بر کینه جستن کمر
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش پیدا کردند، دوباره برای انتقام گرفتن خود را آماده کردند.
گشادند بازو به گرز گران
برآورده چون پتک آهنگران
هوش مصنوعی: آنها بازوهای خود را با قدرت به حرکت درآوردند، مانند پتکی که آهنگران برای کار استفاده میکنند.
بیامد بر شاه هومان چو شیر
بدو گفت کای شهریار دلیر
هوش مصنوعی: از راه رسید و نزد شاه هومان مانند شیر ایستاد و به او گفت: ای پادشاه شجاع!
تو را ننگ ناید ز پیمار اوی
تو گویی که با خسروی جنگ جوی
هوش مصنوعی: شما باید به خودت برخود نکنید که از کسی که بیادب است، شرم داشته باشی. گویا اینطور به نظر میرسد که تو در حال جنگیدن با کسی هستی که جایگاهی والا دارد.
گر او را زمانه بدارد به سر
بر این دشت پیکار ای نامور
هوش مصنوعی: اگر زمان به او فرصت دهد، در این میدان نبرد، ای بزرگوار، پیروز خواهد بود.
نباشد تو را در جهان هیچ نام
نه این بی پدر گر شود زنده سام
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچ نام و نشانی نخواهی داشت، اگر این بیپدر (بدون نسب و ریشه) زنده بماند.
و گر تو شوی کشته بر دست او
به ماهی گراینده شد شست او
هوش مصنوعی: اگر تو به دست او کشته شوی، او مانند ماهیای میشود که به سمت آب حرکت میکند.
برآرد به گردون گردنده سر
به مردی شود در جهان نامور
هوش مصنوعی: در عالم هستی، کسی که با تلاش و اراده خود به کمال و بزرگی میرسد، نام و یادش در میان مردم جاودانه خواهد شد.
ز توران بر آرند از آن پس دمار
نمانند بر دشت کین یک سوار
هوش مصنوعی: از سرزمین توران، هر چه باشد در میدان جنگ، دیگر هیچ چیزی باقی نخواهد ماند وقتی که یک سوار حضور داشته باشد.
همی از در تاج و تخت است شاه
نه در جنگ بستن میان چون سپاه
هوش مصنوعی: شاه از موقعیت و قدرت خود در تاج و تخت استفاده میکند، نه از درگیری و جنگ میان سپاه.
بخندد بر این رای دستان سام
ز برزو به میدان چو جویی تو نام
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که دستان سام، که نمادی از قدرت و شجاعت است، با نگاهی طنزآمیز به گمان و تدبیر دیگران مینگرد. به نوعی، او بر قهرمانی و عظمت برزو در میدان جنگ تأکید میکند و نام او را به یاد میآورد.
به هومان چنین گفت افراسیاب
که از کینه دارم دو دیده پر آب
هوش مصنوعی: افراسیاب به هومان گفت که به خاطر کینهای که از تو دارم، دو چشمم پر از اشک شده است.
مرا درد این بتر از خسرو است
که بر پیش من کینه خواهی نو است
هوش مصنوعی: درد من از این موضوع بدتر از غم خسرو است، زیرا که تو در برابر من نسبت به من کینهای نو و تازه داری.
وز آن پس چنین گفت کای بی پدر
چه داری به مردی به میدان دگر
هوش مصنوعی: بعد از آن، او گفت: ای یتیم، در مبارزه در میدان دیگری چه چیزی از مردانگی داری؟
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بدان تا سر او در آرد به بند
هوش مصنوعی: با گشودن گرههای دام، کمند را به دور او میپیچد تا او را به زنجیر ببندد.
چو بشنید ز افراسیاب این سخن
بجوشید از کین مرد کهن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف را شنید، مردی پیر از شدت خشم و کینه به جوش آمد.
برآورد گرز گران را ز زین
بزد بر سر شاه توران زمین
هوش مصنوعی: جنگجویی که گرز سنگینی را از زین اسب برداشت و آن را بر سر پادشاه توران زد.
ز نیرو بیفتاد گرزش ز دست
ز بادش سپهدار ترکان بخست
هوش مصنوعی: از قدرتش کاسته شد و همانند بادی، سپهبد ترکها را به چالش کشید.
جهاندار با زخم خورده،کمند
بینداخت آمد سر او به بند
هوش مصنوعی: حاکم دنیا با فردی که زخمی شده، طنابی انداخت و او را به دام انداخت.
عنان برگرایید و برگاشت اسب
خروشید بر سان آذر گشسب
هوش مصنوعی: زین و افسار را کشید و اسب به شدت به حرکت درآمد، مانند آتشی که بر افروخته شده است.
چو برزو چنان دید بر سان باد
کمندش ز فتراک زین برگشاد
هوش مصنوعی: وقتی برزو این وضع را دید، مانند باد به سرعت کمندش را از زین برکنده و رها کرد.
بیفکند در یال افراسیاب
ز دیده بشسته ز کین شرم و آب
هوش مصنوعی: در یال افراسیاب، چیزی را که به سرش ریختهاند، از دیده پاک کرده و از خشم و کینه، شرمنده و غرق در آب شده است.
ز یکدیگران روی برگاشتند
به خورشید نعره بر افراشتند
هوش مصنوعی: آنها از یکدیگر روی برگرداندند و به سمت خورشید فریاد و نعره زدند.
به لشگرگه خویش دادند روی
روان پر ز اندوه و دل چاره جوی
هوش مصنوعی: به اردوگاه خودشان رفتند، در حالی که روحشان پر از غم بود و در جستجوی راهی برای آرامش دل بودند.
برانگیخته اسب از آوردگاه
بپوشید از گرد خورشید و ماه
هوش مصنوعی: این بیت به ما حالتی را توصیف میکند که در آن اسب، از میدان نبرد تا حدی به شدت تحت فشار قرار گرفته و از درخشش زیاد خورشید و ماه، به نوعی محافظت میشود. به عبارتی، اسب از شدت تلاش و مبارزه به حالت خسته در آمده و نیاز به استراحت و آرامش دارد.
ز نیروی هر دو فروماند اسب
تو گفتی کجا بار ماندند اسب (؟)
هوش مصنوعی: از توان و قدرت هر دو اسب کم شده است، تو چرا میگویی بار کجا مانده است؟
ستادند هر دو بر آن پهن دشت
نگه کن که آن روزشان چون گذشت
هوش مصنوعی: هر دو بر آن دشت وسیع ایستادهاند و نگاه کن که روزشان چگونه گذشت.
به بند کمر اندر آورد دست
یکی شیر غران،دگر پیل مست
هوش مصنوعی: یکی از آنها دستش را به دور کمر شیر نیرومندی حلقه کرده و دیگری هم که فیل سرمستی است، به همین شکل درگیر شده است.
همین کرد زور و همان زور کرد
جهانی پر از شر و از شور کرد
هوش مصنوعی: این شخص با قدرت خود، جهانی پر از بدبختی و شور و هیجان به وجود آورد.
ز نیرو شده دیده هر دو خون
وز آن دو یکی تن نیامد نگون
هوش مصنوعی: به خاطر قدرتی که از چشمها به وجود آمده است، هر دو چشم مانند خون گریه میکنند و از این دو، هیچ یک نتوانستند تن واحدی را از بین ببرند.
چو شیده بدید آن برآشفت و گفت
که با ما خرد نیست امروز جفت
هوش مصنوعی: وقتی شیرین آن را دید، ناراحت شد و گفت که امروز برای ما عقل و درایت وجود ندارد تا در کنار هم باشیم.
به ترکان چنین گفت جنگ آورید
مگر این دو تن را به چنگ آورید
هوش مصنوعی: این سخن به ترکان میگوید که به جنگ بپردازید، اما هدف شما باید این دو نفر باشند که آنها را شکار کنید.
ممانید کان جنگ جو جان برد
به ایران دگر نام مردان برد
هوش مصنوعی: ممانعت نکنید از کسی که جنگجو است و جانش را به خطر انداخته؛ زیرا او نام نیک مردان را در ایران به یادها میآورد.
اگر رسته گردد ز بند کمند
ببینی که بر ما چه آرد گزند
هوش مصنوعی: اگر از گرفتاریا بیرون بیاییم، متوجه میشویم که چه آسیبهایی به ما وارد شده است.
چو بشنید لشکر ز شیده چنین
زمین گشت مانند دریای چین
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر صداهای شیده را شنیدند، زمین به مانند دریای چین نرمی و آرامش پیدا کرد.
بیامد سپه همچو دریای آب
به یاری به گرد شه افراسیاب
هوش مصنوعی: سربازان به مانند دریای پُرآب به کمک شاه افراسیاب آمدند.
چو رستم چنین دید و دستان سام
کشیدند شمشیر کین از نیام
هوش مصنوعی: وقتی رستم این صحنه را مشاهده کرد، دستان سام شمشیر انتقام را از نیام بیرون کشیدند.
به ایرانیان گفت اندر نهید
بر این رزمگه بر خورید و دهید
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفت که در این میدان نبرد حاضر شوید و بجنگید و نیز به یکدیگر کمک کنید.
نباید که برزو شود کشته زار
به دست چنان ترک ناباک دار
هوش مصنوعی: نباید برزو به دست کسی که ناپاک و بیرحم است، کشته شود.
بگفت این و از جای برکرد رخش
غریوان همی رفت آن تاج بخش
هوش مصنوعی: او این را گفت و برخاست، سپس اسب زیبایش به راه افتاد در حالی که آن پادشاهی را به همراه داشت.
(جهاندار دستان چو باد دمان
همی رفت با نامور پهلوان)
هوش مصنوعی: پادشاه مانند بادی که به سرعت در حال حرکت است، با پهلوان مشهور در حال رفتن بود.
(میان را ببستند ایرانیان
برآورد شیده چو شیر ژیان)
هوش مصنوعی: ایرانیان در میان، راه را بستند و مانند شیر، شجاع و نیرومند، به نبرد برخاستند.
دو لشکر به یک جا برآشوفتند
سر و مغزها را همی کوفتند
هوش مصنوعی: دو گروه به یک مکان آمدند و با شدت و خشم به نبرد پرداختند و به همدیگر حمله کردند.
هوا گشت از گرد چون تیره میغ
ز کینه نبد جان کس را دریغ
هوش مصنوعی: هوا به خاطر کینه مانند ابر تیره شده است و هیچ کس جانش را در امان نمیبیند.
ز بس گرد کز رزمگه بر دمید
دو لشکر همی یکدگر را ندید
هوش مصنوعی: به خاطر غبار و دود ناشی از نبرد، دو لشکر نتوانستند یکدیگر را ببینند.
سر نامداران به میدان چو گوی
لبان آب خواه و دلان کینه جوی
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، سر ناموران همچون گوی در حرکت است، در حالی که لبها طلب آب دارند و دلها به دنبال کینه و انتقام هستند.
به هر سو که رستم برافکند رخش
سر نامداران همی کرد پخش
هوش مصنوعی: هر جا که رستم با اسبش حرکت میکرد، نامهای بزرگ و مشهور را به یاد میآورد و بر زبان میآورد.
به سوی دگر قارن رزم خواه
همی روز بد خواه کردش سیاه
هوش مصنوعی: در روزهای بد، دشمن به سوی دیگر قارن رزم میجوید و دلش را به غم و سیاهی میسپارد.
ز بس نعره و تیغ و گرز گران
جهان بود بازار آهنگران
هوش مصنوعی: به دلیل جنگ و نبردهای پی در پی، در دنیا به شدت تقاضا برای آهنگری و تولید سلاح وجود دارد.
زمین همچو دریای جوشان شده
دو لشکر به یک جای کوشان شده
هوش مصنوعی: زمین مانند دریا به شدت طغیانی شده و دو گروه نظامی در یک مکان به هم برخورد کردهاند.
زمانه شده خیره از کارشان
ز کوشیدن جنگ و پیکارشان
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر تلاشهای آنها در جنگ و نزاع، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و حیران است.
چو لهاک و فرشید ورد آن دو مرد
بدیدند کز دشت برخاست گرد
هوش مصنوعی: هنگامی که لهاک و فرشید آن دو مرد را دیدند که از دشت گرد و غباری بلند شده است، متوجه شدند.
درفش سیه را ندیدند ز دور
ببودند بر جای بر ناصبور
هوش مصنوعی: درفشی سیاه را از دور نمیدیدند و بر ناصبوری، یعنی کسی که صبر و تحمل ندارد، ایستاده بودند.
عنان های از آن جای برگاشتند
در حصن را خوار بگذاشتند
هوش مصنوعی: از آن جا مرزها را برداشتند و در قلعه به بیاحترامی گذاشتند.
شتابان بدان انجمن آمدند
به ناگاه خود را بر ایشان زدند
هوش مصنوعی: به سرعت به آن جمع رسیدند و به طور ناگهانی خود را به آنها معرفی کردند.
پیاده بدیدند شه را به بند
به گردن در افکنده خم کمند
هوش مصنوعی: یک شخصی در حال مشاهده است که شاه را در حالی که گرفتار است، میبیند. او در بند و زنجیر است و کمند یا طنابی به دور گردنش افتاده است.
سپاه انجمن کرد بر گردشان
ز پیکار شمشیر بر سر فشان
هوش مصنوعی: جمعیتی گرد هم آمدهاند و برای نبرد آمادهاند، شمشیرها را بر سر خود بلند کردهاند.
گشادند هر دو به بازو دو دست
یکی همچو شیر و دگر پیل مست
هوش مصنوعی: دو نفر با قدرت و توانایی در کنار هم ایستادهاند، یکی چون شیر و دیگری مانند فیل مست.
به یکباره بستند یکسر میان،
سپهدار دستان چو شیر ژیان؛
هوش مصنوعی: ناگهان همه جا را در هم دریدند و فرماندهای که چون شیر نیرومند بود، در میانه آنجا قرار گرفت.
به پیری همی جنگ جست آن زمان
شده خیره زو گردش آسمان
هوش مصنوعی: در دوران پیری هم او به مبارزه ادامه میدهد، زیرا تحت تأثیر چرخش زمان و تغییرات زندگی قرار گرفته است.
همی گفت امروز روز من است
سرسرکشان زیر گرز من است
هوش مصنوعی: او میگفت که امروز روز من است و همهی کسانی که تردد میکنند، زیر فشار من هستند.
همی گرز بارید از افراز ترگ
چو اندر خزان ریزد از باد برگ
هوش مصنوعی: باران شدیدی همچون چکیدن برگها از درختان در فصل پاییز، به زمین میریزد.
جهان جوی رستم به کردار شیر
به هر سو درافکند رخش دلیر
هوش مصنوعی: دنیای رستم همچون شیری بزرگ و توانا به هر سو میتازد و رخش دلیر را به جلو میبرد.