گنجور

بخش ۳۳ - بیرون آوردن پهلوانان ایران از بند پیلسم

فرامرز چون دید خالی حصار
بغرید مانند شیر شکار
به لشکر چنین گفت اندر روید
بدان نامداران یکی بنگرید
ببینید تا خود چگونه شدند
به بندند یا خود به بیرون شدند
که زنده ست زایشان که مرده شده ست
که دل را ز پیکار خسته شده ست
بیارید شان زود ایدر برون
که گشتند در بند محنت زبون
پیاده شدند آنگهی چند مرد
چه مردان که شیران روز نبرد
شدند اندر آن حصن دیدندشان
ز بند اوفتاده به تن در نشان
همه خاک از بندشان پر ز خون
فتاده بر آن خاک تیره نگون
کشیدند بر کتف ها هاموار
برون آوریدند شان از حصار
فرامرز چون دیدشان آن چنان
چو مرده به دخمه درون بی روان
ز خون دلش دیده پر گشته تر
به بیژن چنین گفت کای جنگ خر
تو بسیار در بند وارون شدی
پذیره به پیش بلا چون شدی
اشارت همی کرد بیژن به دست
که کامم شد از تشنگی خشک لب (؟)
فرامرز گفت آنگهی همچنین
بیاریدشان نزد شاه زمین
وز آنجا بیامد چو شیر ژیان
به پیش پدر تنگ بسته میان
چو رستم ورا دید گفتش بدوی
که ایرانیان را چه آمد به روی
تو آنجا ز بهر چه بر تافتی
بدین رزمگه از چه بشتافتی
فرامرز گفتا که ای پهلوان
بجایند ایرانیان با روان
چو گودرز و چون طوس و گستهم نیو
برفتند نزدیک سالار نیو(!)
چو بشنید رستم به دل شاد شد
تو گفتی که یک شاخ شمشاد شد
خروشی برآورد چون نره شیر
به ترکان درافتاد گرد دلیر
فرامرز چون از پدر جنگ دید
یکی گُرزه گاو سر برکشید
بیامد به نزدیک آوردگاه
دلی کینه جوی و سری کینه خواه
چو دریای چین پیش میدان رسید
پیاده مر آن هر دو تن را بدید
چو برزو و چون شاه افراسیاب
ز یکدیگران هر دو با درد و تاب
به گردن درون هر دو تن را کمند
تن هر دو از یکدگر را گزند (؟)
دو لشکر ز بهرای هر دو به جنگ (؟)
بر آشفته چون شیر (و) شرزه پلنگ
چکان از تن هر دوان جوی خون
به خاک اندرون سخت و تنشان زبون (؟)
همه جنگ جویان به جنگ اندرون
به پیکار جان را گرفته زبون
چو هومان و چون شیده جنگ جوی
درآورده با زال زر رو به روی
به هومان دو دیده همی برگماشت
که از بهر دستان ازو کینه داشت
چو دریای جوشان بیامد برش
بزد گُرزه گاو سر بر سرش
سپر بر سر آورد هومان ز بیم
دلش گشت از هول او بر دو نیم
ز نیرو بیفتاد ترگش ز سر
گریزان شد از بیم آن جنگ خر
نهان گشت هومان به جنگ اندرون
ببارید از درد از دیده خون
وز این سوی دربند افراسیاب
ابا برزوی شیر در جنگ و تاب
جهاندار شیده ز بیم گزند
بیامد بزد تیغ را بر کمند
به تیغی ک زد شیده خشمناک
کمند دو شمشیر زن کرد چاک
چو افراسیاب دلیر آن بدید
گریزان شد از بیم سر در کشید
به چاره نهان گشت در لشکرش
گرفتند لشکر به گرد اندرش
زواره بیامد به کردار باد
به برزوی شیر اوزن آواز داد
که ای پهلوان جهان بر نشین
که از شب سیه گشت روی زمین
چو خورشید گشت از جهان ناپدید
به زین اندر آمد به کردار شید
سپهر از ستاره شده همچو رنگ
همه روی گردون چو پشت پلنگ
دو لشکر فروماند از کارزار
یکی را نبد دست و بازو به کار
ز یکدیگران روی برگاشته
بسی خسته بر دشت بگذاشته
ز ایرانیان دشت چون پشته شد
ز توران یکی نیمه را کشته شد
جهان جوی رستم به کردار شیر
بیامد به نزدیک خسرو دلیر
سرافراز برزوی و دستان سام
بر شاه رفتند دل شادکام
(همی خواند هر کس بدو آفرین
که آباد بادا به خسرو زمین)
(نگه کرد خسرو به ایرانیان
بدان نامداران فرخ گوان)
به زنگه بفرمود خسرو که زود
برون شو تو امشب به مانند دود
نگه کن پس و پیش و هشیار باش
ز دشمن سپه را نگهدار باش
چو بشنید زنگه زمین بوسه داد
نیایشگری را زبان برگشاد
(وز آن روی افراسیاب دلیر
چو رسته شد از رزم برزوی شیر)
بیامد به لشکر به کردار شیر
به شیده چنین گفت کای گشته چیر
تو را داشت باید سپاهم به جای
همین کوس زرین و پرده سرای
برون کن تو پیران و هومان به هم
از ایدر نتابیم بی درد و غم
که خسرو ز ما هر دو پر درد شد
به تدبیر ما از پدر فرد شد
چو من رفته باشم تو گاه سحر
ببند از پی راه رفتن کمر
بیا از پس من چو باد دمان
سراپرده و تخت ایدر بمان
بفرمود تا باره راهبر
که بودی به رفتن چو مرغی به پر
ز بهر هزیمت پر از خشم و کین
بر این باره اش را نهادند زین
ز لشکر گزین کرد مردی هزار
همه رزم جوی و همه نامدار
سراپرده آنجا به شیده بماند
خود و گرد پیران بدین سان براند
به درد پسر راند از دیده خون
به پیران چنین گفت کای رهنمون
شدم سیر از زندگانی خویش
ز سوسن نگه کن چه آمد به پیش
مر او را طلایه به ره بر بدید
سبک زنگه نزدیک ایشان دوید
بدیشان چنین گفت بگشای لب
کجا رفت خواهید در نیم شب
چه جویید و نام سپهدار چیست
سپهبد کدام است و سالار کیست
نه اید آگه از زنگه شاوران
کجا برد خواهید جان و روان
چنین گفت هومان ویسه بدوی
چرا برفروزی به بیهوده روی
به پیران چنین گفت افراسیاب
که چشم ظفر را پر آمد ز خواب
به پیران چنین گفت کای بانژاد
بکوشید امشب به کردار باد
چو هومان ز افراسیاب این شنید
به کرداد دریا دلش بر دمید
مر آن هر سه با خوارمایه سپاه
برانداختند خاک بر چرخ ماه
به اندک زمان لشکری کشته شد
تو گفتی که شان بخت برگشته شد
به فرجام افراسیاب دلیر
کمان را به زه کرد چون تند شیر
یکی چوبه تیر بگشاد زود
بزد بر بر زنگه بر سان دود
کمرگاه او را به هم بردرید
ز زنگه بر آن زخم در خون کشید (!)
چو زنگه چنان دید شد چاره جوی
به لشکرگه خویشتن داد روی
جهاندار افراسیاب دلیر
همی تاخت پویان به کردار شیر
وز آن روی زنگه بر شه رسید
چو کیخسرو او را بدان گونه دید
به رخساره زرد و به تن ناتوان
دریده سلب خون به زین بر روان
به زنگه چنین گفت بر گوی راست
چه افتاد و پیکار تو از چه خاست
بدو گفت زنگه که ای شهریار
طلایه ببردم سواری هزار
برفتیم چون روی شب تیره گشت
خروش سپاه آمد از پهن دشت
چو دیدم چنان پیش لشکر شدم
بدان کار بند کمر بر زدم
بدیشان چنین گفتم ای سرکشان
کجا رفت خواهید زایدرکشان...
چو بشنید خسرو رخش گشت زرد
جهاندار از درد دل یاد کرد
همی گفت کای داور دادگر
تو دانی که بر داد بستم کمر
به هر خون که ریزند ز ایرانیان
بپیچند به فرجام تورانیان
وز آن پس چو برخاست بانگ خروس
جهاندار شیده فرو کوفت کوس
ستور هزیمت به زین درکشید
ز نام آوران لشکری برگزید
سراپرده و خیمه بر جا بماند
به لشکر همه ساز ره برفشاند
به بی راه و ره نامور درکشید
تو گفتی به گیتی کس او را ندید
همی تاخت باره چو باد دمان
چو برزد سر از که سپیده دمان
برون آمد از پرده روز شید
جهان کرد مانند سیم سپید
تبیره برآمد ز پرده سرای
خروشیدن بوق با کره نای
ز تورانیان بر نیامد نفس
فرستاد هم در زمان شاه کس
از آن نامداران یکی را ندید
نه ز آن نیمه آوای مردم شنید
دمان مژده آورد زی شهریار
که آسوده شد شاه از کارزار
گریزان شد از شاه،افراسیاب
همانا گذشته ست از آن سوی آب
به لشکر چنین گفت شاه زمین
نباید که گیرند بر ره کمین
که آن پیر سر جادوی بدکنش
که هر دم دگر گونه آرد منش
(سواران برفتند)هر سو دوان
همان پهلوانان رویین تنان
برفتند تا مرز توران زمین
همی آگهی یافتندش ز چین
(به ایران ندیدند از ایشان) نشان
چنین گفت خسرو به گردن کشان
که دشمن گریزان ز کشتن به است
اگر چه به هر هفت کشور مه است
(سراپرده و چارپای و ستور)
بسی بهتر از دشمن روز کور
به ایران خرامیم ز ایدر کنون
که بخت نکو گشتمان رهنمون
(بسازیم از بهر برزوی کار)
چنان چون بود در خور نامدار
چو بشنید دستان ز خسرو چنین
ببوسید پیشش سپهبد زمین
(به خسرو چنین گفت کای شهریار)
به دیان دادار پروردگار
که از آرزو برنتابی سرم
کزین کام از مهر و مه بگذرم
(از ایدر به ایوان بنده خرام)
به جان سپهدار فرخنده سام
بباشیم یک ماه پیروز و شاد
به دیدار کیخسرو پاک زاد
(چو بشنید کیخسرو نامجوی)
ز فرمان او برنتابید روی
برفتند شادان به ایوان زال
خود و پهلوانان با فر و یال
(به هر جای ایوان بیاراستند)
می و رود و رامشگران خواستند
به هر جای می خواره انبوه شد
ز شادی دل اندر بر استوه شد
(به دیبا بیاراسته بام و در)
همی ریخت در پای خسرو گهر
به زاول همه شادمان مرد و زن
نشانده به هر جایگه رود زن
به ایوان دستان جهان جوی شاه
چو خورشید تابان ستاره سپاه
جهان پهلوان رستم زال زر
به گردون گردان برآورده سر
فرامرز و برزو ستاده به پای
بر تخت خسرو به پرده سرا
چو خسرو به برزو نگه کرد گفت
به مردی نباشد به گیتیت جفت
وز آن پس چنین گفت با پهلوان
که ای نامور گرد روشن روان
بیا تا کنون ساز برزو کنیم
به ایران ورا پهلوان نو کنیم
چو بشنید رستم ببوسید تخت
بدو گفت کای شاه شوریده بخت
جهان جوی برزو تو را بنده است
به فرمان و رایت سرافکنده است
به کین سیاوخش بسته میان
بکوشد به توران چو شیر ژیان
تو شاهی و او پهلوان نو است
چو من بنده ی شاه کیخسرو است
مرا برف پیری به سر بر نشست
نیارم به کینه همی آخت دست
مرا سال از چار صد برگذشت
به سر بر بسی چرخ گردان بگشت
کنون روز برزوست و پیکار و جنگ
به هر جایگه بر بیازیده چنگ
چو بشنید خسرو ازو شاد شد
تو گفتی همی سرو آزاد شد
بفرمود تا یاره و تاج زر
غلامان رومی به زرین کمر
ده اسب گران مایه زرین ستام
ز یاقوت و پیروزه رخشان دو جام
دو صد تخته جامه ز دیبای چین
بسی جوشن و ترگ از بهر کین
درفشی که بد پیکر او عقاب
که بود از نخست آن افراسیاب
ز مردان شمشیر زن ده هزار
همه نامداران خنجر گزار
سپردش به برزوی شاه جهان
به نزدیک فرزانگان و مهان
نبشتند منشور غور و هری
به برزو سپرد آن ز بهر چری
بدو گفت کاین کشور آباد دار
کشاورز پیوسته با داد دار
بر آن مرز خرم همی باش شاد
نباید که پیچی سرت را ز داد
همی باش آباد با دوستان
فرامرز در مرز هندوستان
چو بشنید برزو زمین بوسه داد
بسی آفرین کرد بر شاه یاد
فرامرز و برزو و رستم زبان
گشادند بر شهریار جهان
نیایش کنان هر یکی آفرین
گرفتند بر شهریار زمین
چو خسرو یکی ماه در سیستان
(به شادی همی بود هم داستان )
سر ماه هنگام بانگ خروس
ببستند بر کوهه پیل کوس
دو منزل سپهبد جهان پهلوان
(همی رفت با شاه روشن روان)
جهاندار دستان و برزو به هم
برفتند با شه چو شیر دژم
جهاندار رستم هم آنجا بماند
(خود و نامداران ز زاول براند)
به پایان رسانیدم این داستان
از آن نامور بر منش راستان
چو از رزم برزو بپرداختم
ز گودرز و پیران سخن ساختم

تمام شد کتاب برزو نامه از گفته مولانا شمس الدین محمد کوسج،علی ید العبد الفقیر جهانگیر اصلح الله احواله فی شهر محرم الحرام سنه تسع (و) عشرین و ثمانمائه(۸۲۹)

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرامرز چون دید خالی حصار
بغرید مانند شیر شکار
هوش مصنوعی: فرامرز که حصار را خالی دید، مانند شیری که به دنبال شکار می‌گردد، با صدای بلند و خشمگین اقدام کرد.
به لشکر چنین گفت اندر روید
بدان نامداران یکی بنگرید
هوش مصنوعی: او به سربازان گفت که به نامداران یا افراد شجاع در لشکر نگاه کنند و به آن‌ها توجه کنند.
ببینید تا خود چگونه شدند
به بندند یا خود به بیرون شدند
هوش مصنوعی: ببینید که چگونه افراد یا به اسارت درآمده‌اند یا خودشان به آزادی رسیده‌اند.
که زنده ست زایشان که مرده شده ست
که دل را ز پیکار خسته شده ست
هوش مصنوعی: کسی که زنده است، از کسانی است که به نوعی مبارزه می‌کنند، و آن کسی که مرده شمرده می‌شود، در واقع از دل خسته شده است و دیگر نمی‌تواند به پیکار ادامه دهد.
بیارید شان زود ایدر برون
که گشتند در بند محنت زبون
هوش مصنوعی: بشتابید و آنها را به زودی به اینجا بیاورید، زیرا در سختی و مشکلات گرفتار شده‌اند.
پیاده شدند آنگهی چند مرد
چه مردان که شیران روز نبرد
هوش مصنوعی: چند مرد پیاده شدند، مردانی که مانند شیران در روز جنگ شجاع و دلیر بودند.
شدند اندر آن حصن دیدندشان
ز بند اوفتاده به تن در نشان
هوش مصنوعی: در آن قلعه، آن‌ها را دیدند که از زنجیر او آزاد شده و در بدن خود نشانه‌هایی دارند.
همه خاک از بندشان پر ز خون
فتاده بر آن خاک تیره نگون
هوش مصنوعی: همه جا پر از خون افرادی است که به خاطر بندگی و اسارت بر روی این خاک سیاه سقوط کرده‌اند.
کشیدند بر کتف ها هاموار
برون آوریدند شان از حصار
هوش مصنوعی: آن‌ها بر دوش‌ها فشار آوردند و آن‌ها را از حصار خارج کردند.
فرامرز چون دیدشان آن چنان
چو مرده به دخمه درون بی روان
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی آن‌ها را دید که مانند مرده‌ها درون گور خوابیده‌اند و بی‌جان هستند.
ز خون دلش دیده پر گشته تر
به بیژن چنین گفت کای جنگ خر
هوش مصنوعی: از درد و غم دلش، چشمانش پر از اشک شده و به بیژن می‌گوید: ای کسی که به جنگ و ستیز می‌پردازی.
تو بسیار در بند وارون شدی
پذیره به پیش بلا چون شدی
هوش مصنوعی: تو خیلی در مسائل و مشکلات درگیر شدی، چرا که در برابر سختی‌ها به راحتی تسلیم گشتی.
اشارت همی کرد بیژن به دست
که کامم شد از تشنگی خشک لب (؟)
هوش مصنوعی: بیژن با دستش اشاره می‌کرد و می‌گفت که از شدت عطش لب‌هایش خشک شده و آرزویش برآورده شده است.
فرامرز گفت آنگهی همچنین
بیاریدشان نزد شاه زمین
هوش مصنوعی: فرامرز گفت کار را ادامه دهید و آنها را به نزد شاه ببرند.
وز آنجا بیامد چو شیر ژیان
به پیش پدر تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: او از آنجا به سوی پدرش آمد، همچون شیر نر قوی و نیرومند، در حالی که بر سرش فشار و تنگی وجود داشت.
چو رستم ورا دید گفتش بدوی
که ایرانیان را چه آمد به روی
هوش مصنوعی: وقتی رستم او را دید، به او گفت: ای بدوی، چرا ایرانیان به این وضع درآمده‌اند؟
تو آنجا ز بهر چه بر تافتی
بدین رزمگه از چه بشتافتی
هوش مصنوعی: چرا در این میدان جنگ آنجا آمدی و چرا به سرعت فرار کردی؟
فرامرز گفتا که ای پهلوان
بجایند ایرانیان با روان
هوش مصنوعی: فرامرز گفت: ای پهلوان، ایرانیان در زندگی و رفتارشان، شایسته و با روحیه‌ای بالا هستند.
چو گودرز و چون طوس و گستهم نیو
برفتند نزدیک سالار نیو(!)
هوش مصنوعی: وقتی گودرز و طوس و گستهم نیو به نزد سالار نیو رفتند، نشان‌دهنده‌ی این است که آن‌ها به شخصی بزرگ و معتبر مراجعه کرده‌اند.
چو بشنید رستم به دل شاد شد
تو گفتی که یک شاخ شمشاد شد
هوش مصنوعی: وقتی رستم این را شنید، دلش شاد شد و انگار که شاخ شمشادی سرزنده و خوشحال شده است.
خروشی برآورد چون نره شیر
به ترکان درافتاد گرد دلیر
هوش مصنوعی: صدایی بلند مانند صدای شیر نر بلند شد و به دلیران ترک حمله‌ور شد.
فرامرز چون از پدر جنگ دید
یکی گُرزه گاو سر برکشید
هوش مصنوعی: فرامرز وقتی دید که پدرش در میدان نبرد مشغول جنگ است، شمشیری از میان گاو بلند کرد.
بیامد به نزدیک آوردگاه
دلی کینه جوی و سری کینه خواه
هوش مصنوعی: به میدان نبرد، شخصی با دل پر از کینه و نیتی خصمانه نزدیک شد.
چو دریای چین پیش میدان رسید
پیاده مر آن هر دو تن را بدید
هوش مصنوعی: وقتی که دریای چین به میدان نزدیک شد، آن مرد پیاده هر دو نفر را دید.
چو برزو و چون شاه افراسیاب
ز یکدیگران هر دو با درد و تاب
هوش مصنوعی: برزو و شاه افراسیاب هر دو از درد و رنج یکدیگر آگاهند و به شدت تحت تأثیر آن قرار دارند.
به گردن درون هر دو تن را کمند
تن هر دو از یکدگر را گزند (؟)
هوش مصنوعی: در دل هر دو نفر، گیسوی وجود آنها به هم گره خورده است و هر یک از آنها بر دیگری تأثیر مستقیمی دارد.
دو لشکر ز بهرای هر دو به جنگ (؟)
بر آشفته چون شیر (و) شرزه پلنگ
هوش مصنوعی: دو گروه به خاطر یکدیگر به نبرد آمده‌اند، همانند شیر و پلنگ که خشمگین و آماده حمله هستند.
چکان از تن هر دوان جوی خون
به خاک اندرون سخت و تنشان زبون (؟)
هوش مصنوعی: خون از بدن هر دو زنده به زمین می‌ریزد و بدن‌هایشان ضعیف و ناتوان است.
همه جنگ جویان به جنگ اندرون
به پیکار جان را گرفته زبون
هوش مصنوعی: تمام رزمندگان در میدان جنگ، با تمام وجود به نبرد مشغولند و جان‌شان در خطر است.
چو هومان و چون شیده جنگ جوی
درآورده با زال زر رو به روی
هوش مصنوعی: مانند هومان و شیده، که جنگجو هستند، به زال زر حمله کردند و با او مواجه شدند.
به هومان دو دیده همی برگماشت
که از بهر دستان ازو کینه داشت
هوش مصنوعی: هومان به او با دو چشم نگریست زیرا به خاطر دستانش از او کینه و دشمنی داشت.
چو دریای جوشان بیامد برش
بزد گُرزه گاو سر بر سرش
هوش مصنوعی: چون دریای خروشان و طوفانی به او رسید، مانند کوهی از سنگ بر او فرو افتاد.
سپر بر سر آورد هومان ز بیم
دلش گشت از هول او بر دو نیم
هوش مصنوعی: هومان به خاطر ترس و نگرانی‌اش، برای محافظت از خود سپری بر سر گذاشته است. اما در عین حال، ترس و هراس او به حدی زیاد است که احساس می‌کند قلبش به دو نیم تقسیم شده.
ز نیرو بیفتاد ترگش ز سر
گریزان شد از بیم آن جنگ خر
هوش مصنوعی: با نیرنگ و قدرت، تیر از دستش افتاد و او به خاطر ترس از جنگ، از آن مکان فرار کرد.
نهان گشت هومان به جنگ اندرون
ببارید از درد از دیده خون
هوش مصنوعی: هومان در میانه‌ی جنگ پنهان شد و از شدت درد، اشک‌هایش مانند خون از چشمانش سرازیر گردید.
وز این سوی دربند افراسیاب
ابا برزوی شیر در جنگ و تاب
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که از سوی افراسیاب، برزوی شیر در میدان جنگ و نبرد ابا و ملاحظه دارد. به عبارتی، او از ترس و نگران است و در مقابل افراسیاب قرار دارد.
جهاندار شیده ز بیم گزند
بیامد بزد تیغ را بر کمند
هوش مصنوعی: پادشاهی که از ترس آسیب و خطر دچار سردرگمی شده، آمد و شمشیرش را بر روی کمند قرار داد.
به تیغی ک زد شیده خشمناک
کمند دو شمشیر زن کرد چاک
هوش مصنوعی: در این بیت، صحبت از شخصی است که با خشم و تندی، به دشمن خود حمله کرده و او را به شدت آسیب‌پذیر کرده است. این شخص با یک حرکت قاطع و تعیین‌کننده، قدرت و مهارت خود را در جنگ نشان می‌دهد.
چو افراسیاب دلیر آن بدید
گریزان شد از بیم سر در کشید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب شجاع آن را دید، از ترس فرار کرد و سرش را پنهان کرد.
به چاره نهان گشت در لشکرش
گرفتند لشکر به گرد اندرش
هوش مصنوعی: در تلاش برای حل مشکل، او به طور نامحسوس در میان لشکر خود پنهان شد و لشکر دشمن او را احاطه کردند.
زواره بیامد به کردار باد
به برزوی شیر اوزن آواز داد
هوش مصنوعی: زواره مانند باد به سمت برزوی آمد و با صدای بلند به او پچ‌پچ کرد.
که ای پهلوان جهان بر نشین
که از شب سیه گشت روی زمین
هوش مصنوعی: ای پهلوان بزرگ، بر فراز بنشین، زیرا زمین از تاریکی شب پوشیده شده و چهره‌اش غرق در سیاهی است.
چو خورشید گشت از جهان ناپدید
به زین اندر آمد به کردار شید
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از دیدگان ناپدید شد، او به زین نشسته و مانند ماه می‌درخشد.
سپهر از ستاره شده همچو رنگ
همه روی گردون چو پشت پلنگ
هوش مصنوعی: آسمان به دلیل وجود ستاره‌ها به رنگی زیبا و درخشان درآمده است، همان‌طور که پوست پلنگ دارای خطوط و رنگ‌های متفاوتی است.
دو لشکر فروماند از کارزار
یکی را نبد دست و بازو به کار
هوش مصنوعی: دو گروه در میدان جنگ به شدت در برابر یکدیگر درگیر شدند، اما یکی از این گروه‌ها به خاطر نداشتن نیروی کافی، نتوانست وظایف خود را به خوبی اجرا کند.
ز یکدیگران روی برگاشته
بسی خسته بر دشت بگذاشته
هوش مصنوعی: فردی از دل خستگی و ناامیدی خود، به دور از دیگران و در میان دشت، نشسته و از وضعیت خود گلایه‌مند است.
ز ایرانیان دشت چون پشته شد
ز توران یکی نیمه را کشته شد
هوش مصنوعی: از ایرانیان در دشت، مانند تپه‌ای پر از انبوهی، جنگی رخ داد و از سرزمین توران، فردی از آن‌ها به شهادت رسید.
جهان جوی رستم به کردار شیر
بیامد به نزدیک خسرو دلیر
هوش مصنوعی: رستم مانند یک شیر به سوی خسرو دلیر آمد و تلاش کرد تا قدرت و شجاعت خود را به نمایش بگذارد.
سرافراز برزوی و دستان سام
بر شاه رفتند دل شادکام
هوش مصنوعی: برزوی و دستان سام با افتخار به نزد شاه رفتند و دل‌هایشان شاد بود.
(همی خواند هر کس بدو آفرین
که آباد بادا به خسرو زمین)
هوش مصنوعی: هر کس برای او دعا می‌کند و از او تجلیل می‌کند، امیدوار است که این پادشاه سرزمین همیشه آباد و پررونق باشد.
(نگه کرد خسرو به ایرانیان
بدان نامداران فرخ گوان)
هوش مصنوعی: خسرو به ایرانیان که نامداران خوش شانسی هستند، نگاهی انداخت.
به زنگه بفرمود خسرو که زود
برون شو تو امشب به مانند دود
هوش مصنوعی: خسرو به زنگه گفت که امشب سریعاً بیرون برو، مانند دود که سریع و بی‌صدا حرکت می‌کند.
نگه کن پس و پیش و هشیار باش
ز دشمن سپه را نگهدار باش
هوش مصنوعی: به اطرافت خوب نگاه کن و مراقب باش. در برابر دشمنان از خودت و افرادی که با تو هستند دفاع کن.
چو بشنید زنگه زمین بوسه داد
نیایشگری را زبان برگشاد
هوش مصنوعی: زمانی که زنگ زمین به گوش رسید، خدای نیایش زبانش را به دعا گشود و به زمین بوسه‌ای تقدیم کرد.
(وز آن روی افراسیاب دلیر
چو رسته شد از رزم برزوی شیر)
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب دلیر از میدان نبرد جدا شد، از شجاعت و دلیری برزوی هم مانند شیر رسته و نیرومند به نظر رسید.
بیامد به لشکر به کردار شیر
به شیده چنین گفت کای گشته چیر
هوش مصنوعی: به لشکر آمد مانند شیری جسور و به شیده گفت: ای کسی که دلاور شده‌ای.
تو را داشت باید سپاهم به جای
همین کوس زرین و پرده سرای
هوش مصنوعی: من باید از تو محافظت کنم به جای اینکه به این زینت‌های طلایی و زیبایی‌های ظاهری اعتنا کنم.
برون کن تو پیران و هومان به هم
از ایدر نتابیم بی درد و غم
هوش مصنوعی: از میان پیران و هومان جدا کنیم تا از اینجا بدون درد و غم بیرون برویم.
که خسرو ز ما هر دو پر درد شد
به تدبیر ما از پدر فرد شد
هوش مصنوعی: خسرو به خاطر ما دچار عذاب و سختی شد و به تدبیر و تدبیر ما از پدرش جدا گردید.
چو من رفته باشم تو گاه سحر
ببند از پی راه رفتن کمر
هوش مصنوعی: وقتی که من رفته باشم، تو در صبح زود از روی محبت و یاد من، برای راه رفتن آماده شو.
بیا از پس من چو باد دمان
سراپرده و تخت ایدر بمان
هوش مصنوعی: بیا مانند باد از پشت من بگذر و یادت را به یادگار ببر.
بفرمود تا باره راهبر
که بودی به رفتن چو مرغی به پر
هوش مصنوعی: دستور داد تا رهبر را به حرکت درآورد، مانند پرنده‌ای که برای پرواز آماده است.
ز بهر هزیمت پر از خشم و کین
بر این باره اش را نهادند زین
هوش مصنوعی: به خاطر شکست و در خشم و کینه، بر این موضوع کار را دشوار کردند و بر آن افزودند.
ز لشکر گزین کرد مردی هزار
همه رزم جوی و همه نامدار
هوش مصنوعی: مردی از میان لشکر انتخاب شد که هزاران نفر جنگجو و معروف را در خود داشت.
سراپرده آنجا به شیده بماند
خود و گرد پیران بدین سان براند
هوش مصنوعی: آن مکان، جایی است که آن بانو به زیبایی و وقار باقی مانده است و در همان حال، گرد سر پیران نیز به این صورت پراکنده شده است.
به درد پسر راند از دیده خون
به پیران چنین گفت کای رهنمون
هوش مصنوعی: پسر از درد بسیار اشک می‌ریزد و به بزرگ‌ترها می‌گوید: ای راهنمای من، کمکم کن.
شدم سیر از زندگانی خویش
ز سوسن نگه کن چه آمد به پیش
هوش مصنوعی: من از زندگی خود خسته و ناامید شده‌ام، حالا به تصویر زیبای سوسن نگاه کن و ببین چه چیزهایی در انتظار من است.
مر او را طلایه به ره بر بدید
سبک زنگه نزدیک ایشان دوید
هوش مصنوعی: اما او را در راه، پیشاپیش دید و با سبک‌بال به سوی آن‌ها دوید.
بدیشان چنین گفت بگشای لب
کجا رفت خواهید در نیم شب
هوش مصنوعی: او به آنها گفت که چرا در نیمه شب لب به سخن نمی‌گشایید و حرف نمی‌زنید؟
چه جویید و نام سپهدار چیست
سپهبد کدام است و سالار کیست
هوش مصنوعی: به چه چیزی می‌پردازید و نام فرمانده چیست؟ کدام فرمانده وجود دارد و رهبر کیست؟
نه اید آگه از زنگه شاوران
کجا برد خواهید جان و روان
هوش مصنوعی: شما از جایی که در آن زنگ‌های شاوران به صدا درمی‌آید، آگاهی ندارید و نمی‌دانید که جان و روانتان کجا خواهد رفت.
چنین گفت هومان ویسه بدوی
چرا برفروزی به بیهوده روی
هوش مصنوعی: هومان به ویسه گفت: چرا بیهوده خود را به دردسر می‌اندازی و زحمت می‌کشی؟
به پیران چنین گفت افراسیاب
که چشم ظفر را پر آمد ز خواب
هوش مصنوعی: افراسیاب به سالخوردگان گفت که چشمانش از خواب سنگین پیروزی پر شده است.
به پیران چنین گفت کای بانژاد
بکوشید امشب به کردار باد
هوش مصنوعی: به بزرگ‌ترها گفت که ای نیاکان، امشب به تلاش و کوشش بپردازید مانند باد که بی‌وقفه در حرکت است.
چو هومان ز افراسیاب این شنید
به کرداد دریا دلش بر دمید
هوش مصنوعی: وقتی هومان این خبر را از افراسیاب شنید، با شجاعت و اراده‌ای راسخ در دلش به جهش آمد.
مر آن هر سه با خوارمایه سپاه
برانداختند خاک بر چرخ ماه
هوش مصنوعی: آن سه نفر بی‌اهمیت و ناتوان گروهی را شکست دادند و بر پیکره‌ی ماه خاک افکندند.
به اندک زمان لشکری کشته شد
تو گفتی که شان بخت برگشته شد
هوش مصنوعی: در مدت کوتاهی، گروهی از سربازان به قتل رسیدند و تو گفتم که اوضاع به شدت بد و نامساعد شده است.
به فرجام افراسیاب دلیر
کمان را به زه کرد چون تند شیر
هوش مصنوعی: افراسیاب، قهرمان دلیر، کمان را به دستی پداخت و آماده شلیک کرد، مانند شیری تند و خشمگین.
یکی چوبه تیر بگشاد زود
بزد بر بر زنگه بر سان دود
هوش مصنوعی: یک تیر را به سرعت رها کرد و به سمتی شلیک کرد که رنگش مثل دوده بود.
کمرگاه او را به هم بردرید
ز زنگه بر آن زخم در خون کشید (!)
هوش مصنوعی: او به شدت به کمرگاه او آسیب رساند و بر روی آن زخم، خون جاری شد.
چو زنگه چنان دید شد چاره جوی
به لشکرگه خویشتن داد روی
هوش مصنوعی: زمانی که زنگه اوضاع را چنین دید، به دنبال راه حلی رفت و به پایگاه خود روی آورد.
جهاندار افراسیاب دلیر
همی تاخت پویان به کردار شیر
هوش مصنوعی: افراسیاب، پادشاه دلیر، همچنان با شجاعت و قدرت به پیش می‌تازد و مانند شیر در میدان نبرد فعالیت می‌کند.
وز آن روی زنگه بر شه رسید
چو کیخسرو او را بدان گونه دید
هوش مصنوعی: و از طرفی، زنگه وقتی به شاه رسید، کیخسرو او را به آن شکل مشاهده کرد.
به رخساره زرد و به تن ناتوان
دریده سلب خون به زین بر روان
هوش مصنوعی: صورت زرد و بدن ناتوان، لباس پاره‌ای بر دوش دارد و به زین سوار است.
به زنگه چنین گفت بر گوی راست
چه افتاد و پیکار تو از چه خاست
هوش مصنوعی: زنگه به او گفت: ای دوست، چه بر سر تو آمده و علت جنگ و نزاعت چه بوده است؟
بدو گفت زنگه که ای شهریار
طلایه ببردم سواری هزار
هوش مصنوعی: زنگه به فرمانروا گفت: من هزار سوار را به جلو فرستادم.
برفتیم چون روی شب تیره گشت
خروش سپاه آمد از پهن دشت
هوش مصنوعی: به خاطر تاریکی شب، ما به سمت جلو رفتیم و صدای جنگجویان از دوردست‌های وسیع شنیده شد.
چو دیدم چنان پیش لشکر شدم
بدان کار بند کمر بر زدم
هوش مصنوعی: وقتی دیدم اوضاع چگونه است، به میدان جنگ رفتم و برای مبارزه آماده شدم.
بدیشان چنین گفتم ای سرکشان
کجا رفت خواهید زایدرکشان...
هوش مصنوعی: به آن‌ها گفتم، ای سرکش‌ها، شما کجا می‌خواهید بروید در حالی که ما در اینجا هستیم...
چو بشنید خسرو رخش گشت زرد
جهاندار از درد دل یاد کرد
هوش مصنوعی: وقتی خسرو صدای رخش را شنید، رنگش در اثر ناراحتی و اندوه تغییر کرد و به یاد درد دلش افتاد.
همی گفت کای داور دادگر
تو دانی که بر داد بستم کمر
هوش مصنوعی: می‌گفت: ای داور عدالت‌خواه، تو می‌دانی که من برای برقراری عدالت خود را آماده کرده‌ام.
به هر خون که ریزند ز ایرانیان
بپیچند به فرجام تورانیان
هوش مصنوعی: هر بار که ایرانیان خون می‌ریزند، سرنوشت تورانیان دستخوش تغییر می‌شود.
وز آن پس چو برخاست بانگ خروس
جهاندار شیده فرو کوفت کوس
هوش مصنوعی: بعد از آنکه بانگ خروس بیدارکننده جهانی بلند شد، کوس جنگی به صدا درآمد و به سختی کوبیده شد.
ستور هزیمت به زین درکشید
ز نام آوران لشکری برگزید
هوش مصنوعی: سردار دلیر با شجاعت و قدرت از زینش پایین آمد و گروهی از دلاوران را برای نبرد انتخاب کرد.
سراپرده و خیمه بر جا بماند
به لشکر همه ساز ره برفشاند
هوش مصنوعی: خیمه و پرده همچنان سر جای خود باقی بماند و لشکر در تمامی مسیرها به پیش برود و راه را هموار کند.
به بی راه و ره نامور درکشید
تو گفتی به گیتی کس او را ندید
هوش مصنوعی: در جستجوی راهی بی‌سرانجام، او را کشید و تو گویی در دنیا هیچ‌کس او را ندیید.
همی تاخت باره چو باد دمان
چو برزد سر از که سپیده دمان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف تند و سریع وزش باد در صبح زود می‌پردازد. او به تصویر کشیده که این باد، مانند اسبی که به سرعت می‌تازد، به حرکت در آمده و به محض اینکه روز تازه‌ای آغاز می‌شود، از پس هر کدام از موانع و زیبایی‌های صبح به جلو می‌رود. این توصیف حالت پویایی و نشاط صبح را بیان می‌کند.
برون آمد از پرده روز شید
جهان کرد مانند سیم سپید
هوش مصنوعی: خورشید از پس پردهٔ شب بیرون آمد و دنیا را از نور خود روشن کرد، مانند نقره‌ای سفید و درخشان.
تبیره برآمد ز پرده سرای
خروشیدن بوق با کره نای
هوش مصنوعی: دود از پرده‌ی خانه بیرون آمد و صدای بوقی با لحن نای، به گوش رسید.
ز تورانیان بر نیامد نفس
فرستاد هم در زمان شاه کس
هوش مصنوعی: یکی از افراد تورانی، به فرمان شاه، نفس را فرستاد.
از آن نامداران یکی را ندید
نه ز آن نیمه آوای مردم شنید
هوش مصنوعی: از میان مردان نامدار, کسی را ندید و نه صدای آن گروه از مردم را شنید.
دمان مژده آورد زی شهریار
که آسوده شد شاه از کارزار
هوش مصنوعی: خبر خوشی به سوی پادشاه رسید که او از نبرد و جنگ در آرامش به سر می‌برد.
گریزان شد از شاه،افراسیاب
همانا گذشته ست از آن سوی آب
هوش مصنوعی: افراسیاب از شاه دوری جسته و از آن سو که آب قرار دارد گذشته است.
به لشکر چنین گفت شاه زمین
نباید که گیرند بر ره کمین
هوش مصنوعی: شاه به سپاهیان خود گفت: باید در مسیر حرکت بر خود guard داشته باشید و اجازه ندهید که دشمن در کمین بماند.
که آن پیر سر جادوی بدکنش
که هر دم دگر گونه آرد منش
هوش مصنوعی: این مطلب به شخصی اشاره دارد که در رفتار و منش خود ثبات ندارد و هر بار به شکل و عنوانی جدید ظاهر می‌شود. او مانند یک پیر جادوگر است که به راحتی می‌تواند زمینه‌ها و صفات خود را تغییر دهد و در نتیجه دیگران را دچار سردرگمی می‌کند.
(سواران برفتند)هر سو دوان
همان پهلوانان رویین تنان
هوش مصنوعی: سواران با سرعت به هر سمت حرکت کردند، همان قهرمانان نیرومند و مقاوم.
برفتند تا مرز توران زمین
همی آگهی یافتندش ز چین
هوش مصنوعی: آنها به مرز سرزمین توران رفتند و در آنجا متوجه شدند که خبری از چین به دست آورده‌اند.
(به ایران ندیدند از ایشان) نشان
چنین گفت خسرو به گردن کشان
هوش مصنوعی: خسرو به کسانی که خود را بالاتر از دیگران می‌دانستند، گفت که در ایران هیچ نشانی از این افراد دیده نمی‌شود.
که دشمن گریزان ز کشتن به است
اگر چه به هر هفت کشور مه است
هوش مصنوعی: بهتر است که دشمن ناخوشنود از کشتن باشد، حتی اگر در تمام سرزمین‌ها قدرتمند باشد.
(سراپرده و چارپای و ستور)
بسی بهتر از دشمن روز کور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که موجودات و نعمت‌هایی که در زندگی داریم، مانند سرپناه، چهارپا و سایر وسایل، بسیار ارزشمندتر و بهتر از آن است که با دشمنی که در روز دشواری به سراغ ما می‌آید، روبه‌رو شویم. در واقع، موجودات و نعمت‌ها می‌توانند ما را از مشکلات و سختی‌ها محافظت کنند.
به ایران خرامیم ز ایدر کنون
که بخت نکو گشتمان رهنمون
هوش مصنوعی: به ایران می‌رویم، زیرا اکنون بختی خوب داریم که ما را راهنمایی می‌کند.
(بسازیم از بهر برزوی کار)
چنان چون بود در خور نامدار
هوش مصنوعی: بیایید چیزی بسازیم که شایسته نام بزرگی باشد، به گونه‌ای که مناسب مقام و شخصیت او باشد.
چو بشنید دستان ز خسرو چنین
ببوسید پیشش سپهبد زمین
هوش مصنوعی: وقتی سپهبد از داستان‌های خسرو این‌چنین شنید، به احترام او بر زمین بوسه زد.
(به خسرو چنین گفت کای شهریار)
به دیان دادار پروردگار
هوش مصنوعی: این جمله به خسرو، ای پادشاه، چنین گفته شد که به داور و پرورش‌دهندهٔ آفرینش اشاره دارد.
که از آرزو برنتابی سرم
کزین کام از مهر و مه بگذرم
هوش مصنوعی: از آرزو‌هایم دست برنمی‌دارم، زیرا اگر از عشق و زیبایی‌ها بگذرم، سرم به کجا خواهد رفت؟
(از ایدر به ایوان بنده خرام)
به جان سپهدار فرخنده سام
هوش مصنوعی: از این سو به سوی ایوان بنده‌ات که به آرامی حرکت می‌کند، جانم را به سپه‌سالار خوشبخت سمن تقدیم می‌کنم.
بباشیم یک ماه پیروز و شاد
به دیدار کیخسرو پاک زاد
هوش مصنوعی: بیا تا یک ماه خوشحال و پیروز باشیم و به دیدار کیخسرو نیکو زاده برویم.
(چو بشنید کیخسرو نامجوی)
ز فرمان او برنتابید روی
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو، آن پادشاه نامی، نام خود را شنید، نتوانست از فرمان او سرپیچی کند و به خشم آمد.
برفتند شادان به ایوان زال
خود و پهلوانان با فر و یال
هوش مصنوعی: آنها با شادی به کاخ زال رفتند و پهلوانان با زیبایی و قدرت خود به آنجا وارد شدند.
(به هر جای ایوان بیاراستند)
می و رود و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: به هر گوشه‌ی ایوان زینت‌ها را چیده‌اند و نوشیدنی و هنرمندان را دعوت کرده‌اند.
به هر جای می خواره انبوه شد
ز شادی دل اندر بر استوه شد
هوش مصنوعی: هر جا که میخوارگان جمع شدند، نشانه‌ای از شادی دل‌ها در آنجا وجود دارد.
(به دیبا بیاراسته بام و در)
همی ریخت در پای خسرو گهر
هوش مصنوعی: در بام و در خانه، با قالی و پارچه‌های زیبا تزئین شده بود و در زیر پای خسرو، جواهرات و گوهری ریخته شده بود.
به زاول همه شادمان مرد و زن
نشانده به هر جایگه رود زن
هوش مصنوعی: هر مرد و زنی در هر مکان و زمانی باید با شادمانی به زندگی خود ادامه دهند.
به ایوان دستان جهان جوی شاه
چو خورشید تابان ستاره سپاه
هوش مصنوعی: در حضور او، مانند دستانی که جهان را در دست دارد، شاهی است که مانند خورشید می‌درخشد و ستاره‌هایی همچون سپاه دور او را احاطه کرده‌اند.
جهان پهلوان رستم زال زر
به گردون گردان برآورده سر
هوش مصنوعی: جهان، سرزمین قهرمان رستم زال است که برای دستیابی به مقام و افتخار، سرش را به آسمان بلند کرده است.
فرامرز و برزو ستاده به پای
بر تخت خسرو به پرده سرا
هوش مصنوعی: فرامرز و برزو، دو پهلوان نامی، در کنار هم ایستاده و به تخت پادشاهی نگاه می‌کنند که در دل قصر قرار دارد.
چو خسرو به برزو نگه کرد گفت
به مردی نباشد به گیتیت جفت
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به برزوی نگاه کرد، گفت که در شجاعت و مردانگی کسی همتای او نیست.
وز آن پس چنین گفت با پهلوان
که ای نامور گرد روشن روان
هوش مصنوعی: پس از آن، با قهرمان صحبت کرد و گفت: ای نامدار و روشن ضمیر.
بیا تا کنون ساز برزو کنیم
به ایران ورا پهلوان نو کنیم
هوش مصنوعی: بیا تا به این مکان ساز و آواز را به راه بیندازیم و به ایران قهرمانان جدیدی معرفی کنیم.
چو بشنید رستم ببوسید تخت
بدو گفت کای شاه شوریده بخت
هوش مصنوعی: هنگامی که رستم این را شنید، تخت را بوسید و به او گفت: ای شاه بی‌دردسر و خوشبخت!
جهان جوی برزو تو را بنده است
به فرمان و رایت سرافکنده است
هوش مصنوعی: جهان تحت فرمان توست و به خاطر تو، به افتخار و عزت ایستاده است.
به کین سیاوخش بسته میان
بکوشد به توران چو شیر ژیان
هوش مصنوعی: آن کسی که به انتقام سیاوخش (شخصیتی افسانه‌ای در شاهنامه) در میان سرزمین ایران تلاش می‌کند، در سرزمین توران همچون شیر قوی و نیرومند می‌جنگد.
تو شاهی و او پهلوان نو است
چو من بنده ی شاه کیخسرو است
هوش مصنوعی: تو مانند شاهی و او همچون یک قهرمان تازه‌کار است، اما من همواره بنده‌ی شاه کیخسرو هستم.
مرا برف پیری به سر بر نشست
نیارم به کینه همی آخت دست
هوش مصنوعی: برف پیری بر سرم نشسته و من از کینه‌ورزی دست برداشته‌ام.
مرا سال از چار صد برگذشت
به سر بر بسی چرخ گردان بگشت
هوش مصنوعی: چهارصد سال از عمر من گذشت و من همچنان در گردشی بی‌پایان به سر می‌برم.
کنون روز برزوست و پیکار و جنگ
به هر جایگه بر بیازیده چنگ
هوش مصنوعی: این روز، روزی است پر از مبارزه و جنگ که در هر مکان، آماده نبرد هستند و به همدیگر یورش می‌برند.
چو بشنید خسرو ازو شاد شد
تو گفتی همی سرو آزاد شد
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این را شنید، خوشحال شد؛ گویی که یک سرو آزاده به پا خاست.
بفرمود تا یاره و تاج زر
غلامان رومی به زرین کمر
هوش مصنوعی: دستور داد تا یاران و تاج زر را به کمر غلامان رومی ببندند.
ده اسب گران مایه زرین ستام
ز یاقوت و پیروزه رخشان دو جام
هوش مصنوعی: ده اسب با ارزش و زیبا وجود دارد که زین‌هایشان از طلا ساخته شده و دو جام درخشان از یاقوت و فیروزه را در اختیار دارند.
دو صد تخته جامه ز دیبای چین
بسی جوشن و ترگ از بهر کین
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و کثرت لباس‌ها و زره‌هایی که از دیبای چین و مواد گرانبها ساخته شده‌اند، اشاره می‌کند، و این اشاره به نوعی درگیری یا جنگ و کینه‌ورزی دارد. به عبارت دیگر، این شعر نشان‌دهنده‌ی ثروت و تجملاتی است که به منظور نبرد و دفاع فراهم آمده‌اند.
درفشی که بد پیکر او عقاب
که بود از نخست آن افراسیاب
هوش مصنوعی: پرچمی که به شکل بدی دارد، متعلق به عقابی است که از ابتدا برای افراسیاب بوده است.
ز مردان شمشیر زن ده هزار
همه نامداران خنجر گزار
هوش مصنوعی: از میان مردان شجاع و جنگجو، ده هزار نفر هستند که همه آنها به نامی برتر و مشهور هستند.
سپردش به برزوی شاه جهان
به نزدیک فرزانگان و مهان
هوش مصنوعی: او را به برزوی، شاه بزرگ دنیا سپرد و نزد افراد دانا و با اعتبار قرار داد.
نبشتند منشور غور و هری
به برزو سپرد آن ز بهر چری
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده که دو چیز مهم نوشته و به شخصی به نام برزو سپرده شده است. یکی از این چیزها منشور غور است و دیگری هری. به نظر می‌رسد اینها مهم و ارزشمند هستند و برزو به عنوان کسی که مسئولیت نگهداری یا استفاده از آنها را دارد، در نظر گرفته شده است. این موضوع نشان‌دهنده اهمیت و بهایی است که به این دو شیء داده شده است.
بدو گفت کاین کشور آباد دار
کشاورز پیوسته با داد دار
هوش مصنوعی: به او گفت که این سرزمین را آباد نگه‌دار، زیرا کشاورز همواره با عدالت و انصاف زندگی می‌کند.
بر آن مرز خرم همی باش شاد
نباید که پیچی سرت را ز داد
هوش مصنوعی: در آن سرزمین خوشحالی باید با شادی زندگی کنی و نباید برای مسائل ناعادلانه خود را درگیر کنی.
همی باش آباد با دوستان
فرامرز در مرز هندوستان
هوش مصنوعی: با دوستان خوبت در مرز هند همراه باش و زندگی را با آنها شادمان و سرشار از خوشبختی سپری کن.
چو بشنید برزو زمین بوسه داد
بسی آفرین کرد بر شاه یاد
هوش مصنوعی: برزو وقتی این خبر را شنید، زمین را بوسه زد و بارها برای شاه دعا و سپاسگزاری کرد.
فرامرز و برزو و رستم زبان
گشادند بر شهریار جهان
هوش مصنوعی: فرامرز، برزو و رستم، با شهامت و آزادی بیان، حرف‌های دل خود را به پادشاه دنیا زدند.
نیایش کنان هر یکی آفرین
گرفتند بر شهریار زمین
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها با عبادت و نیایش، از شاه زمین تمجید و ستایش کردند.
چو خسرو یکی ماه در سیستان
(به شادی همی بود هم داستان )
هوش مصنوعی: مثل خسرو که یک ماه در سیستان است، او همواره در خوشحالی و شادی به سر می‌برد.
سر ماه هنگام بانگ خروس
ببستند بر کوهه پیل کوس
هوش مصنوعی: در ابتدای ماه و هنگام صدا دادن خروس، بر فراز کوه، فریاد و بانگ بزرگی به گوش رسید.
دو منزل سپهبد جهان پهلوان
(همی رفت با شاه روشن روان)
هوش مصنوعی: سپهبد بزرگ و قهرمان جهان، در حال سفر بود و با شاهی که نورانی و پرشکوه بود، همراه می‌رفت.
جهاندار دستان و برزو به هم
برفتند با شه چو شیر دژم
هوش مصنوعی: جهاندار و برزو به یکدیگر ملحق شدند و با شاه که مانند شیر در خشم بود، روبرو شدند.
جهاندار رستم هم آنجا بماند
(خود و نامداران ز زاول براند)
هوش مصنوعی: رستم، پهلوان بزرگ، نیز در آن مکان باقی ماند و همراه با نامداران و warriors در کنار زاول، ماندگار شدند.
به پایان رسانیدم این داستان
از آن نامور بر منش راستان
هوش مصنوعی: من این داستان را که در مورد آن شخص نامدار و شخصیت راستین است، به پایان رساندم.
چو از رزم برزو بپرداختم
ز گودرز و پیران سخن ساختم
هوش مصنوعی: وقتی از نبرد برزو کنار گرفتم، درباره گودرز و پیران صحبت کردم.
تمام شد کتاب برزو نامه از گفته مولانا شمس الدین محمد کوسج،علی ید العبد الفقیر جهانگیر اصلح الله احواله فی شهر محرم الحرام سنه تسع (و) عشرین و ثمانمائه(۸۲۹)
هوش مصنوعی: کتاب برزو نامه به پایان رسید، نوشته مولانا شمس الدین محمد کوسج، علی ید العبد فقیر، جهانگیر، که خداوند حال او را اصلاح کند، در ماه محرم الحرام سال ۸۲۹ هجری.