گنجور

بخش ۳۱ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت دوم

بر آورد برزوی شمشیر تیز
تن پیلسم کرد پس ریز ریز
ز شادی زواره فرامرز و زال
به گردنده گردون بر آورد یال
همه نامداران ایرانیان
ببستند بر جنگ جستن میان
چنین گفت هر یک که افراسیاب
نمانیم تا بیند آن سوی آب
جهاندار دستان بر آن روی خاک
بمالید رخ پیش دیان پاک
همی گفت کای کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان
تو کردی مرا شاد و روشن روان
تو دادی به من باز پور جوان
به گیتی نگه دارش از بد کنش
مبادا که یابد ز کس سرزنش
به هر کار پشت و پناهش تو باش
نگهدار اورنگ و گاهش تو باش
چو افراسیاب دلیر آن بدید
بزد دست و گرز گران بر کشید
به پیران چنین گفت جنگ آورید
همه راه و رسم پلنگ آورید
که من با سپهدار جنگ آورم
همه نام اورا به ننگ آورم
بکوشم برین دشت با او به کین
ز خونش کنم سرخ روی زمین
چو بشنید پیران ببارید خون
بدو گفت کای خسرو رهنمون
همان است رستم که تو دیده ای
ز گردن کشان نیز بشنیده ای
نه او پیر گشت و تو از سر جوان
نگوید چنین شاه روشن روان
اگر تو شوی کشته بر دست او
به ماهی گراینده شد شست او
که باشد به توران همی شهریار
ز ترکان برآرند از آن پس دمار
تو بگذار تا من سواران برون
فرستم براین دشت جویای خون
در این داوری بود کآمد دوان
سواری ز توران چو باد دمان
به پیران چنین گفت کای نامور
سیه شد ز لشکر جهان سر به سر
جهاندار کیخسرو آمد به کین
سیه کرد از سم اسبان زمین
سپهبد ز کینه ببارید خون
همی گفت کای داور رهنمون
بر این جای ما را نگه دار باش
مکن راز ما را بر این دشت فاش
ز کینه به دیده در آورد آب
چنین گفت آن گه به افراسیاب
که ای شاه توران چه درمان کنیم
به نوی مگر باز پیمان کنیم
به گفتار زن سر به دادی به باد
چنین نیز سر پیش لشکر مباد(؟)
ز پهلوی چپ آفریده ست زن
که دیده ست هرگز زن رای زن
چنین گفت شاه جهان کیقباد
که نفرین بد بر زن نیک باد
سپاه و سپهبد همه چند گاه
بر آسوده بودند از این رزمگاه
کنون گرد کینه بر انگیختی
به دام بلا اندر آویختی
ببینی که چون جنگ گردد درشت
نمایی به ایرانیان باز پشت
چو کیخسرو آمد بدین رزمگاه
برآرند ایرانیان سر به ماه
چو بشنید افراسیاب این سخن
بجوشید از خشم مرد کهن
به پیران چنین گفت کای خیره سر
پناهم به دیان پیروزگر
نبیره ی فریدون و پور وشنگ
به دریا ز بیمم غریوان نهنگ
به دیان دادار و چرخ بلند
به رخشنده خورشید و گرز کمند
که با خسرو اندر نبرد آن کنم
که چشمش ز اندوه گریان کنم
نمانم که یک تن ز ایرانیان
به آورد بندد کمر بر میان
شوم پیش خسرو به آوردگاه
کنم روز رخشنده بر وی سیاه
مر آن مر دری کاویانی درفش
بکوبم کنم روز اورا بنفش
به خنجر ببرم سرش را ز تن
به ترکان نمایم سرش بی بدن
ببرم سر زال و برزو به هم
زنم آتش اندر دل روستم
نمانم به زاول همی بوم و بر
چه داند کسی خواست پیروزگر
تو لشکر بر آرای و بر ساز جنگ
چنان چون بود ساز جنگی پلنگ
جهاندار افراسیاب دلیر
ستاده به هامون چو ارغنده شیر
وزین روی کیخسرو آمد پدید
جهاندار دستان بر او کشید
سر افراز برزو و رستم به هم
بزرگان زاول همه بیش و کم
ستایش کنان پیش خسرو زمین
ببوسید هر یک بر آن دشت کین
بپرسید خسرو ز آزادگان
ز طوس و ز گودرز و کشوادگان
بدو گفت رستم دو دیده پر آب
چه دانی تو نیرنگ افراسیاب
یکی دام چاره بگسترد اوی
فتاد اندر آن هرکه بد نام جوی
همه کرده سوسن و پیلسم
فرو خواند بر شاه از بیش و کم
به رستم چنین گفت کای پهلوان
چو از خوردنی شان نیامد زیان
بکوشید و یک باره جنگ آورید
مگر زنده شان باز چنگ آورید
بفرمود تا لشکر آراستند
مر آن رزم را بزم پنداشتند
همان زنده پیلان به پیش سپاه
بپوشید از گرد خورشید و ماه
ز گردان ایران سپه سی هزار
همه نامداران خنجر گزار
پیاده سپردار در پیش صف
به سان هیون بر لب آورده کف
جهاندار کیخسرو از پشت پیل
زمین کرده مانند دریای نیل
برافراشته کاویانی درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
جهانجوی برزوی بر میمنه
فریبرز کاوس رویین تنه،
این میسره رفت آن نامدار
ابا چند گردان دل هوشیار
جهاندار دستان به قلب اندرون
به کینه شده هر یکی رهنمون
چو افراسیاب آن دلیران بدید
که خسرو بدان گونه لشکر کشید
به پیران چنین گفت کای پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان
بیارای بر دشت ایران، سپاه
که من رفت خواهم به آوردگاه
به شیده چنین گفت زان پس به درد
که ای نامور پور آزاد مرد
بر آیین بدار این درفش سیاه
چنان چون همی داشتم من سپاه
بگفت آن و آن گاه برگستوان
برافکند بر اسب شیر ژیان
یکی جوشن خسروانی ببست
خروشنده بر جای چون پیل مست
به کینه ببسته میان شهریار
بدان تا بر آرد ز خسرو دمار
بیامد خروشید در پیش صف
همی بر لب آورده از کینه کف
درفشش ببردند با او به هم
همی تاخت مانند شیر دژم
خروشید بر دشت کای شهریار
نترسی ز دیان پروردگار
کزین سان به نزد من آری سپاه
نبوده ست کس با نیا کینه خواه
بیا تا من و تو به آوردگاه
بکوشیم با یکدگر بی سپاه
ببینم تا برکه گردد سپهر
همی بر که دارد برین دشت مهر
تو نشنیدی آن داستان شگفت
به دست کسان مار شاید گرفت
اگر تو شوی کشته بر دست من
به ماهی گراینده شد شست من
بر آساید ایران و توران ز کین
شود ایمن از کشته روی زمین
و گر من شوم کشته بر دشت جنگ
تو مگشای از آن پس به کینه دو چنگ
همان مرز ایران و توران تو راست
نباشد جز آنکت همی رای خواست
چو کیخسرو آواز او را شنید
ستاده مر او را بدان دشت دید
به درد دل از دیده بارید خون
همی گفت کای داور رهنمون
تو دانی که این مرد پیکار جوی
که با من کند جنگ را آرزوی
به بیداد کوشد همیشه به کین
ز نفرین نیندیشد و آفرین
به کین پدر دل پر از کیمیا
به میدان چو آیم به پیش نیا
شکست اندر آیین و کین آورم
چو من با نیا کینه پیش آورم
بنالند گردان ایران همه
چو گرگ اندر آید میان رمه
بگفت این و از پیل آمد به زیر
بدان تا شود سوی پیکار شیر
چو ایرانیان آن بدیدند از وی
که خسرو همی کرد جنگ آرزوی
خروشان همه پیش او آمدند
ز کینه همی دست بر سر زدند
چو دستان و چون قارن رزم زن
چو برزو و چون رستم پیلتن
جهان جوی چون زنگنه شاوران
چو رهام و فرهاد کشوادگان
همی گفت هر کس که این نیست روی
که خسرو شود نزد او جنگ جوی
ز ما کی پسندد جهان آفرین
که چندین سواران و مردان کین
بمانیم بر دشت کینه به جای
به پیکار،خسرو نهند پیش پای
چو گویند نام آوران زین سپس
ندارند گردان ایران به کس
که چندین سواران و نام آوران
سرافراز شیران و گند آوران
ستادند از دور و خسرو به جنگ
ندارند از مردی خویش ننگ
چنین گفت رستم که ای شهریار
به دیان و دادار پروردگار
روان سیاوخش غمگین مکن
در این کینه ابرو پر از چین مکن
مرنجان تنت را به پیکار و جنگ
سر نامداران میاور به ننگ
بمان تا که برزوی بیرون شود
بدین رزم با او به هامون شود
که از جنگ افراسیاب دلیر
گریزان شود روز پیکار شیر
نباشد به میدان چو افراسیاب
به مردی نتابد بر او آفتاب
اگر تاب گرزش بر آید به کوه
شود کوه خارا ز خشمش ستوه
دمش هست مانند باد سموم
کند سنگ خارا به مردی چو موم
نمانیم ای شه که بیرون شوی
برین دشت با او به هامون شوی
تو بر تخت زرین بر آن پشت پیل
نشین تا کنم دشت چون رود نیل
کنم روز رخشان بر او بر سیاه
نمانم بر این دشت شاه و سپاه
چو بشنید خسرو ز درد پدر
ببارید از دیده خون جگر
به رستم چنین گفت کای پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان
نبیره فریدون و پور پشنگ
ستاده ست بر دشت هامون به جنگ
مرا خواست برزوی بیرون شود؟
به ویژه روانم پر از خون شود
اگر چند ایرانیان جنگ من
به میدان ندیدند آهنگ من
به میدان من گر بود نره شیر
نتابد به یک زخم مرد دلیر
ز پشت سیاوخش نامی منم
بلند آسمان بر زمین برزنم
نمایم به گردان ایران هنر
چو بندم بر آوردگه بر کمر
که را دادگر کرد پیروز گر
نتابد به تندی بر او ماه و خور
مرا نزد او رفت باید به جنگ
به پیکار او همچو شیر و پلنگ
شما را بدان دشت باید شدن
همی رای با مرد دانا زدن
چو بشنید دستان ببارید خون
بدان رای با او نبد رهنمون
به خسرو چنین گفت کاین نیست داد
که چندین بزرگان خسرو نژاد
به میدان کینه ببسته کمر
به خورشید رخشان بر آورده سر
بباشند بر جای و شه جنگ جوی
ندیدند گردان بر این هیچ روی
روان سیاوخش گردد دژم
نیاید ز گردان بدین رای دم
چرا داد باید به من نیمروز
به میدان چو خسرو شود کینه توز
چه عذر آورم پیش سام سوار
چو در جنگ بندد کمر شهریار
به دیان دادار و چرخ بلند
به جان و سر شاه و گرز و کمند
به خاک سیاوخش به توران زمین
به خورشید رخشنده و دشت کین
که بخشی به من جنگ پور پشنگ
ببینی به پیری مرا روز جنگ
زمانی ببینی بر این دشت کین
چه رزم آورد بنده بر پشت زین
وز آن پس بمالید بر خاک روی
به پیش جهاندار پیکار جوی
چنین گفت خسرو به دستان سام
که ای نامور مرد فرخنده نام
به مردی کس از چنگ گردون نرست
نداند به از گرد خسرو پرست
به اندیشه و هوش و رای و خرد
به پرهیز یاریم رستن ز بد
نگوید چنین مردم پاک دین
بدان تا پس از وی کنند آفرین
چو شد بیخ پژمرده و برگ خشک
چه سود ار به شاخش ببندند مشک
مرا گر سر آمد همی روزگار
نمانم به تدبیر آموزگار
به توران سیاوخش رد کشته شد
زمانه به خون وی آغشته شد
به دست دمور و گروی زره
نه بر سرش خود و نه برتن زره
تو دانی که من چونم از درد اوی
نهاده ز کینه به رخ بر دو جوی
نداند کس از تو به این راز را
بر این ره نباید زدن ساز را
نخواهم که پیچی دل من ز تاب
ز کین ار بود صد چو افراسیاب
مرا همچنو مرد باید هزار
به میدان کینه گه کارزار
به کین پدر خون او بر زمین
به جز من نریزد کسی روز کین
مرا اوفتاده ست با او نبرد
شما را چرا گشت رخساره زرد
نه قارن سخن گفت دیگر نه زال
نه رستم نه گردان با برز و یال
همی گفت هر کس که خسرو مگر
چو کاوس گشته ست آسیمه سر
ز تخم وی است این نباشد شگفت
ازین کار اندازه باید گرفت
چو دانست خسرو که ایرانیان
نیارند دیگر گشادن زبان
بفرمود تا زنگه شاوران
سر نامداران و گند آوران
که بهزاد شبرنگ آرد برش
به آهن بپوشیده پای و سرش
نهاده بر او زین ز چرم پلنگ
رکاب دراز و جناح خدنگ
جهان جوی کیخسرو پاک دین
به زین اندر آمد ز روی زمین
چنان چون بود ساز شاهان جنگ
همی تاخت تا پیش جنگی پلنگ
کمندی به فتراک بر بسته شاه
نظاره بر او بر دورویه سپاه
پر از تیر ترکش به زه بر کمان
به دلش اندرون کینه بد گمان
فراز سرش کاویانی درفش
جهانی ازو سرخ و زرد و بنفش
تو گفتی سیاوخش رد زنده شد
جهان پیش شمشیر او بنده شد
نگاری ست گفتی بر ایوان به زر
ز خوبی و دیدار و بالا و فر
جهان پهلوان رستم نامدار
نگه کرد در نامور شهریار
چنین گفت با زال سام سوار
سیاوخش باز آمده ست از شکار
دلش گشت پر از درد از افراسیاب
ز دیده همی ریخت بر روی آب
خروشان و گریان بیامد دوان
در آویخت با شهریار جهان
دلش گشت از مهر او پر زجوش
تو گفتی کزو رفت آرام و هوش
به سر بر پراکند از درد خاک
همی گفت شاها به دیان پاک
به جان و سر شاه و آیین و کیش
کز ایدر نیاری همی پای پیش
همانا چو یاد آوری کار من
نتابی سرت را ز گفتار من
من استاده بر دشت و تو جنگ جوی؟
نباشد مرا نزد دادار روی
به دادار گیتی که تا زنده ام
به فرمان و رایت سرافکنده ام
نباشم بدین کار همداستان
اگر شاه خواند بر این داستان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر آورد برزوی شمشیر تیز
تن پیلسم کرد پس ریز ریز
هوش مصنوعی: برزور، شمشیر تیز را به دست گرفت و بدن بزرگ و قدرتمند درنده را شکست و تکه‌تکه کرد.
ز شادی زواره فرامرز و زال
به گردنده گردون بر آورد یال
هوش مصنوعی: از خوشحالی، فرامرز و زال مانند اسب‌های نر یال خود را به سمت آسمان بلند کردند.
همه نامداران ایرانیان
ببستند بر جنگ جستن میان
هوش مصنوعی: همه‌ی پهلوانان و شخصیت‌های بزرگ ایرانی تصمیم گرفتند که به جنگ و مبارزه پایان دهند.
چنین گفت هر یک که افراسیاب
نمانیم تا بیند آن سوی آب
هوش مصنوعی: هر کس گفت که ما نباید منتظر افراسیاب بمانیم تا ببینیم آن طرف آب چه خبر است.
جهاندار دستان بر آن روی خاک
بمالید رخ پیش دیان پاک
هوش مصنوعی: جهان‌داری دستش را بر خاک کشید و چهره‌اش را به دیوان پاک تقدیم کرد.
همی گفت کای کردگار جهان
شناسنده آشکار و نهان
هوش مصنوعی: ای پروردگار جهان که به تمامی امور آشکار و پنهان آگاهی، همیشه به تو می‌گویم.
تو کردی مرا شاد و روشن روان
تو دادی به من باز پور جوان
هوش مصنوعی: تو با شادی‌ات مرا سرزنده کردی و روح تازه‌ای به من بخشیدی که مثل جوانی دوباره احساس جوانی می‌کنم.
به گیتی نگه دارش از بد کنش
مبادا که یابد ز کس سرزنش
هوش مصنوعی: در این جهان، او را از کارهای بد دور نگه‌دار تا مبادا از کسی مورد سرزنش قرار گیرد.
به هر کار پشت و پناهش تو باش
نگهدار اورنگ و گاهش تو باش
هوش مصنوعی: در هر کاری، حمایت و پشتیبان او باش و مراقب جایگاه و مقامش باش.
چو افراسیاب دلیر آن بدید
بزد دست و گرز گران بر کشید
هوش مصنوعی: زمانی که افراسیاب دلیر آن را مشاهده کرد، دستش را بالا برد و یک اهرم سنگین به دست گرفت.
به پیران چنین گفت جنگ آورید
همه راه و رسم پلنگ آورید
هوش مصنوعی: به افراد باتجربه و بزرگ‌تر بگویید که با قدرت و شجاعت پیش بیایند و مانند پلنگ، حیاتی پر از قدرت و تندروی داشته باشند.
که من با سپهدار جنگ آورم
همه نام اورا به ننگ آورم
هوش مصنوعی: من با فرمانده جنگ به نبرد می‌روم و تمام نام او را به بدنامی می‌کشانم.
بکوشم برین دشت با او به کین
ز خونش کنم سرخ روی زمین
هوش مصنوعی: در تلاش هستم تا در این دشت به انتقام او خونش را بر زمین بریزم و آن را سرخ کنم.
چو بشنید پیران ببارید خون
بدو گفت کای خسرو رهنمون
هوش مصنوعی: وقتی که جوانان صدای ناله و درد پیران را شنیدند، اشک‌هایشان جاری شد و به او گفتند: ای فرمانروا، ما به تو پناه می‌آوریم.
همان است رستم که تو دیده ای
ز گردن کشان نیز بشنیده ای
هوش مصنوعی: رستم همان شخصی است که تو از او شنیده‌ای و او را دیده‌ای، در حالی که دیگران هم به او اشاره کرده‌اند.
نه او پیر گشت و تو از سر جوان
نگوید چنین شاه روشن روان
هوش مصنوعی: او نه تنها پیر نشده، بلکه تو هم نمی‌توانی با حسرت جوانی خود را ببینی، پس چرا این‌گونه صحبت می‌کنی، ای شاه که روشن و زنده‌ای؟
اگر تو شوی کشته بر دست او
به ماهی گراینده شد شست او
هوش مصنوعی: اگر تو به دست او کشته شوی، دست او به سوی ماهی رفته است.
که باشد به توران همی شهریار
ز ترکان برآرند از آن پس دمار
هوش مصنوعی: در توران شهریاری وجود خواهد داشت که ترک‌ها از او حمایت خواهند کرد و بعد از آن، او دچار مشکل و نابودی خواهد شد.
تو بگذار تا من سواران برون
فرستم براین دشت جویای خون
هوش مصنوعی: بگذار من سواران را به عرصه بفرستم تا در این دشت بگردند و به دنبال خون بگردند.
در این داوری بود کآمد دوان
سواری ز توران چو باد دمان
هوش مصنوعی: در این قضاوت، سواری از توران به سرعت مانند باد می‌رسد.
به پیران چنین گفت کای نامور
سیه شد ز لشکر جهان سر به سر
هوش مصنوعی: او به افراد سالخورده گفت که ای بزرگوار، لشکر جهانیان از همه طرف نابود شده است.
جهاندار کیخسرو آمد به کین
سیه کرد از سم اسبان زمین
هوش مصنوعی: کیخسرو، شاه بزرگ و قدرتمند، برای revenge (کین) و انتقام به میدان آمد و زمین را از سم اسب‌هایش سیاه کرد.
سپهبد ز کینه ببارید خون
همی گفت کای داور رهنمون
هوش مصنوعی: سپهبد از شدت کینه و دشمنی، خون را ریخت و با ناراحتی فریاد زد: ایداور، مرا راهنمایی کن.
بر این جای ما را نگه دار باش
مکن راز ما را بر این دشت فاش
هوش مصنوعی: بر این مکان نگه‌دار ما را و راز ما را در این دشت فاش نکن.
ز کینه به دیده در آورد آب
چنین گفت آن گه به افراسیاب
هوش مصنوعی: به خاطر کینه‌ای که در دل داشت، اشک از چشمانش سرازیر شد و سپس چنین گفت به افراسیاب.
که ای شاه توران چه درمان کنیم
به نوی مگر باز پیمان کنیم
هوش مصنوعی: ای شاه توران، چه راه حلی داریم برای این درد، جز این که دوباره به پیمان و توافق گذشته برگردیم؟
به گفتار زن سر به دادی به باد
چنین نیز سر پیش لشکر مباد(؟)
هوش مصنوعی: به خاطر صحبت‌های زن، سر خود را به باد نده و هرگز در مقابل لشکر سر تسلیم فرود نیاور.
ز پهلوی چپ آفریده ست زن
که دیده ست هرگز زن رای زن
هوش مصنوعی: زن از پهلوی چپ آفریده شده است، زیرا که هرگز ندیده‌ایم زنی را که به خود رای باشد و مستقل عمل کند.
چنین گفت شاه جهان کیقباد
که نفرین بد بر زن نیک باد
هوش مصنوعی: کیقباد، شاه جهان، بیان می‌کند که نفرین و بدی بر زن نیکو باشد.
سپاه و سپهبد همه چند گاه
بر آسوده بودند از این رزمگاه
هوش مصنوعی: سربازان و فرماندهان برای مدتی در این میدان نبرد آرام و بی‌خبر از جنگ بودند.
کنون گرد کینه بر انگیختی
به دام بلا اندر آویختی
هوش مصنوعی: حالا حس انتقام و کینه را برانگیختی و خود را در تله مشکلات گرفتار کردی.
ببینی که چون جنگ گردد درشت
نمایی به ایرانیان باز پشت
هوش مصنوعی: وقتی که جنگ به راه بیفتد، تو باید قوی و باصلابت ظاهر شوی و به ایرانیان پشت نکنی.
چو کیخسرو آمد بدین رزمگاه
برآرند ایرانیان سر به ماه
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو به میدان جنگ آمد، ایرانیان با افتخار و سر بلند همچون ماه به او نگریستند.
چو بشنید افراسیاب این سخن
بجوشید از خشم مرد کهن
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب این حرف را شنید، از خشم به شدت عصبانی شد.
به پیران چنین گفت کای خیره سر
پناهم به دیان پیروزگر
هوش مصنوعی: به بزرگان و سالخوردگان چنین گفتم که ای انسان نادان، من به پناهگاه و یاری کسی می‌روم که همیشه پیروز و موفق است.
نبیره ی فریدون و پور وشنگ
به دریا ز بیمم غریوان نهنگ
هوش مصنوعی: نسل فریدون و فرزند وشنگ به خاطر ترس از نهنگ غول‌آسا، به دریا می‌روند.
به دیان دادار و چرخ بلند
به رخشنده خورشید و گرز کمند
هوش مصنوعی: به خدایی که همواره عادل است و به آسمان بلند و به خورشید درخشان و قدرتی که در دستان قوی وجود دارد، اشاره دارد.
که با خسرو اندر نبرد آن کنم
که چشمش ز اندوه گریان کنم
هوش مصنوعی: من در نبرد با خسرو آنقدر او را ناراحت و غمگین می‌کنم که اشک در چشمانش بریزد.
نمانم که یک تن ز ایرانیان
به آورد بندد کمر بر میان
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که هیچ کدام از ایرانیان در میدان نبرد، بدون آمادگی و عزم راسخ حاضر شوند.
شوم پیش خسرو به آوردگاه
کنم روز رخشنده بر وی سیاه
هوش مصنوعی: به میدان نبرد می‌روم تا روز روشن را بر سر او تاریک کنم.
مر آن مر دری کاویانی درفش
بکوبم کنم روز اورا بنفش
هوش مصنوعی: من با خشم و قدرت به جنگ می‌روم و در روز نبرد، پرچم و نشانه خود را با افتخار به اهتزاز در می‌آورم.
به خنجر ببرم سرش را ز تن
به ترکان نمایم سرش بی بدن
هوش مصنوعی: با خنجر سرش را از بدن جدا می‌کنم و آن را به ترک‌ها نشان می‌دهم، بدون اینکه بدنش در کنار سر باشد.
ببرم سر زال و برزو به هم
زنم آتش اندر دل روستم
هوش مصنوعی: می‌خواهم سر زال و برزو را با هم ببرم و در دل روستم آتشی روشن کنم.
نمانم به زاول همی بوم و بر
چه داند کسی خواست پیروزگر
هوش مصنوعی: من در هیچ حالتی نمی‌خواهم مانند کسی که به زوال دچار شده، زندگی کنم. چه کسی می‌داند که فرد پیروز چه کسی است؟
تو لشکر بر آرای و بر ساز جنگ
چنان چون بود ساز جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: تو مانند پلنگ با مهارت تمام آماده‌ی جنگ و نبرد می‌شوی و لشکر خود را به خوبی تجهیز می‌کنی.
جهاندار افراسیاب دلیر
ستاده به هامون چو ارغنده شیر
هوش مصنوعی: فرمانروا و پادشاه افراسیاب، دلیری است که در کنار هامون مانند شیری قد برافراشته است.
وزین روی کیخسرو آمد پدید
جهاندار دستان بر او کشید
هوش مصنوعی: از این جهت، کیخسرو درخشید و فرمانروای جهان دست خود را بر او نهاد.
سر افراز برزو و رستم به هم
بزرگان زاول همه بیش و کم
هوش مصنوعی: برزو و رستم که از شخصیت‌های بزرگ و مهم هستند، در میان بزرگان زاول جایگاه ویژه‌ای دارند و همه به آنها ارادت و احترام می‌گذارند، به گونه‌ای که هر کدام از آنها در نظر افراد ارزشمند و مهم به حساب می‌آیند.
ستایش کنان پیش خسرو زمین
ببوسید هر یک بر آن دشت کین
هوش مصنوعی: با ستایش و تحسین به سوی خسرو رفتند و هر کدام نگاه به دشت کینه‌جویی کردند و آن را بوسیدند.
بپرسید خسرو ز آزادگان
ز طوس و ز گودرز و کشوادگان
هوش مصنوعی: خسرو از آزادگان طوس و گودرز و کشوادگان سوال کرد.
بدو گفت رستم دو دیده پر آب
چه دانی تو نیرنگ افراسیاب
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: تو که نمی‌دانی افراسیاب چه حیله‌هایی دارد، چشمان پر از اشک من چه می‌دانند؟
یکی دام چاره بگسترد اوی
فتاد اندر آن هرکه بد نام جوی
هوش مصنوعی: کسی که دام را گسترش می‌دهد، در آن گرفتار می‌شود و هر کسی که به دنبال نام نیک باشد، در آن می‌افتد.
همه کرده سوسن و پیلسم
فرو خواند بر شاه از بیش و کم
هوش مصنوعی: تمامی زحمات و تلاش‌های سوسن و پیکر نرمش، به خاطر درخواست و خواسته‌های شاه از همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌ها نادیده گرفته شد.
به رستم چنین گفت کای پهلوان
چو از خوردنی شان نیامد زیان
هوش مصنوعی: به رستم گفتند ای پهلوان، به یاد داشته باش که اگر از خوردنی‌ها ضرری به تو نرسد، باید شکرگزار باشی.
بکوشید و یک باره جنگ آورید
مگر زنده شان باز چنگ آورید
هوش مصنوعی: تلاش کنید و به یکباره برای جنگ آماده شوید، مگر اینکه دوباره بتوانید آنها را زنده بگیرید.
بفرمود تا لشکر آراستند
مر آن رزم را بزم پنداشتند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا لشکر را آماده کردند و آن نبرد را به عنوان جشن و سرور تلقی کردند.
همان زنده پیلان به پیش سپاه
بپوشید از گرد خورشید و ماه
هوش مصنوعی: همان فیل‌های زنده که در جلوی سپاه قرار دارند، از نور خورشید و ماه پوشیده شده‌اند.
ز گردان ایران سپه سی هزار
همه نامداران خنجر گزار
هوش مصنوعی: سی هزار جنگجوی نامدار از میان دلاوران ایران به میدان آمده‌اند، همگی آماده برای نبرد و با خنجر در دست.
پیاده سپردار در پیش صف
به سان هیون بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: سرباز پیاده‌ای که در جلوی صف ایستاده، به مانند یک پیشوا یا رهبر، در حال نشان دادن نشانه‌ها و حرکت‌هاست.
جهاندار کیخسرو از پشت پیل
زمین کرده مانند دریای نیل
هوش مصنوعی: کیخسرو، پادشاه جهان، بر روی پشت فیل، از ارتفاع زمین را به گونه‌ای نگریسته که همچون دریای نیل می‌نماید.
برافراشته کاویانی درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
هوش مصنوعی: پرچم کاوه‌ای که نماد آزادی و مقاومت است، اکنون به رنگ‌های سرخ، زرد و بنفش در جهان هویدا شده و نمایانگر یک پیام قوی و پرشور است.
جهانجوی برزوی بر میمنه
فریبرز کاوس رویین تنه،
هوش مصنوعی: جوانمرد برزوی به سمت راست فریبرز کاووس که دارای بدنی آهنین است، حرکت می‌کند.
این میسره رفت آن نامدار
ابا چند گردان دل هوشیار
هوش مصنوعی: این خنیاگر معروف به دل‌های آگاه و بیدار، دیگر سفر کرده و رفته است.
جهاندار دستان به قلب اندرون
به کینه شده هر یکی رهنمون
هوش مصنوعی: پادشاهی که در دنیا فرمانروایی می‌کند، با دستانش به قلب انسان‌ها نفوذ می‌کند و هر یک از آن‌ها را به نوعی به کینه‌توزی هدایت می‌کند.
چو افراسیاب آن دلیران بدید
که خسرو بدان گونه لشکر کشید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب دلاوران را مشاهده کرد که خسرو با اینچنین شکوهی لشکر به راه انداخته است، احساس حیرت و احترام کرد.
به پیران چنین گفت کای پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان
هوش مصنوعی: به بزرگ‌ترها گفت که ای دلیر، در این کار خسته نشوید و دلسرد نگردید.
بیارای بر دشت ایران، سپاه
که من رفت خواهم به آوردگاه
هوش مصنوعی: تزئین کن دشت ایران را با سپاه، زیرا من به زودی به میدان نبرد خواهم رفت.
به شیده چنین گفت زان پس به درد
که ای نامور پور آزاد مرد
هوش مصنوعی: به شیده چنین گفت: بعد از این، به درد و رنجی که می‌کشی، فکر کن ای مشهور و بزرگ زاده.
بر آیین بدار این درفش سیاه
چنان چون همی داشتم من سپاه
هوش مصنوعی: پرچم سیاه را با شکوه و عظمت بالا ببر، مانند زمان‌هایی که سپاهی بزرگ در اختیار داشتم.
بگفت آن و آن گاه برگستوان
برافکند بر اسب شیر ژیان
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس برگ خود را بر دوش اسب نیرومند افکند.
یکی جوشن خسروانی ببست
خروشنده بر جای چون پیل مست
هوش مصنوعی: یک زره سلطنتی بر تن کرد و در حالی که مانند فیل مست به شدت نعره می‌زد، بر پا ایستاد.
به کینه ببسته میان شهریار
بدان تا بر آرد ز خسرو دمار
هوش مصنوعی: یک دشمنی میان شاه و یک شهروند وجود دارد که باعث می‌شود تا شاه از قدرت و اعتبار خود به طرز بدی پا به سن بگذارد.
بیامد خروشید در پیش صف
همی بر لب آورده از کینه کف
هوش مصنوعی: او با صدای بلندی وارد شد و در برابر صف ایستاد، در حالی که از کینه و غضب، کف‌هایش را بر لب داشت.
درفشش ببردند با او به هم
همی تاخت مانند شیر دژم
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با او به سرعت حرکت کردند و او مانند یک شیر خشمگین در حال تلاش بود.
خروشید بر دشت کای شهریار
نترسی ز دیان پروردگار
هوش مصنوعی: ای شهریار، در دشت فریاد بزن و نترس از قضا و قدر خداوند.
کزین سان به نزد من آری سپاه
نبوده ست کس با نیا کینه خواه
هوش مصنوعی: هیچ کسی با کینه و دشمنی به نزد من نیامده است، از این رو سپاه و ارتشی از دشمنان نیز به من نزدیک نمی‌شود.
بیا تا من و تو به آوردگاه
بکوشیم با یکدگر بی سپاه
هوش مصنوعی: بیایید برای تلاش و رقابت به میدان برویم و این کار را بدون اینکه نیازی به سرباز یا نیروی کمکی داشته باشیم، با هم انجام دهیم.
ببینم تا برکه گردد سپهر
همی بر که دارد برین دشت مهر
هوش مصنوعی: ببینم که آیا آسمان دوباره مانند برکه‌ای آرام می‌شود یا نه. این وضعیت به کسی بستگی دارد که در این دشت عشق قرار دارد.
تو نشنیدی آن داستان شگفت
به دست کسان مار شاید گرفت
هوش مصنوعی: شاید تو داستان عجیب و غریبی را نشنیده‌ای که درباره‌ی افرادی است که به طرز شگفت‌انگیزی با مارها درگیر شده‌اند.
اگر تو شوی کشته بر دست من
به ماهی گراینده شد شست من
هوش مصنوعی: اگر تو به دست من کشته شوی، دست من مانند ماهی به آب می‌خورد.
بر آساید ایران و توران ز کین
شود ایمن از کشته روی زمین
هوش مصنوعی: ایران و توران از کینه‌های جنگی راحت شوند و زمین از خون‌ریزی خالی گردد.
و گر من شوم کشته بر دشت جنگ
تو مگشای از آن پس به کینه دو چنگ
هوش مصنوعی: اگر من در میدان جنگ کشته شوم، از آن پس به خاطر کینه و دشمنی دوستی را رها نکن.
همان مرز ایران و توران تو راست
نباشد جز آنکت همی رای خواست
هوش مصنوعی: در واقع، مرز بین ایران و توران تنها به تو مربوط نمی‌شود و باید نظر و خواسته دیگران نیز در نظر گرفته شود.
چو کیخسرو آواز او را شنید
ستاده مر او را بدان دشت دید
هوش مصنوعی: کیخسرو وقتی صدای او را شنید، به پا خواست و او را در آن دشت مشاهده کرد.
به درد دل از دیده بارید خون
همی گفت کای داور رهنمون
هوش مصنوعی: چشم‌ها از شدت درد، اشک می‌ریزند و به من می‌گویند: ای خداوند، ای راهنمای من، کمکم کن.
تو دانی که این مرد پیکار جوی
که با من کند جنگ را آرزوی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که این مرد جنگجو که با من می‌جنگد، آرزوی نبرد را دارد.
به بیداد کوشد همیشه به کین
ز نفرین نیندیشد و آفرین
هوش مصنوعی: همیشه به دنبال ظلم و ستم است و فقط به انتقام فکر می‌کند، نه به کارهای نیک و ستایش.
به کین پدر دل پر از کیمیا
به میدان چو آیم به پیش نیا
هوش مصنوعی: دل من به خاطر انتقام پدرم پر از ارزش و جواهرات است، وقتی به میدان مبارزه می‌آیم، هیچ چیزی نمی‌تواند مانع من شود.
شکست اندر آیین و کین آورم
چو من با نیا کینه پیش آورم
هوش مصنوعی: من در برابر آداب و دشمنی شکست می‌خورم، چون در گذشته با نیا خود کینه و دشمنی را به یاد دارم.
بنالند گردان ایران همه
چو گرگ اندر آید میان رمه
هوش مصنوعی: همه مردم ایران به مانند گرگ‌هایی که به گوسفندها نزدیک می‌شوند، ناله می‌کنند و شکایت دارند.
بگفت این و از پیل آمد به زیر
بدان تا شود سوی پیکار شیر
هوش مصنوعی: او این را گفت و از زیر پای فیل پایین آمد تا به سمت نبرد با شیر برود.
چو ایرانیان آن بدیدند از وی
که خسرو همی کرد جنگ آرزوی
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان دیدند خسرو در حال آماده‌سازی برای جنگ است و آرزوی نبرد را در سر دارد، نگران شدند.
خروشان همه پیش او آمدند
ز کینه همی دست بر سر زدند
هوش مصنوعی: همه با خشم و کینه نزد او آمدند و دست بر سر خود زدند.
چو دستان و چون قارن رزم زن
چو برزو و چون رستم پیلتن
هوش مصنوعی: مثل دستان و قارن که جنگاوران ماهری هستند، و مانند برزو و رستم که از پهلوانان بزرگند.
جهان جوی چون زنگنه شاوران
چو رهام و فرهاد کشوادگان
هوش مصنوعی: جهان مانند یک زنگ در حال جنبش است و افرادی چون رام و فرهاد با شجاعت و تلاش در آن به قدم برداشتن مشغولند.
همی گفت هر کس که این نیست روی
که خسرو شود نزد او جنگ جوی
هوش مصنوعی: هر کسی که این چهره (زیبا) را نداشته باشد، نمی‌تواند مانند خسرو (که نماد عشق و زیبایی است) در دل او جایگاهی داشته باشد.
ز ما کی پسندد جهان آفرین
که چندین سواران و مردان کین
هوش مصنوعی: کیست که خداوند جهان از ما راضی باشد، با این حال، این همه سواران و مردان جنگجو وجود دارند؟
بمانیم بر دشت کینه به جای
به پیکار،خسرو نهند پیش پای
هوش مصنوعی: به جای جنگیدن، در دشت کینه بمانیم و خسرو را بر سر راه خود قرار دهیم.
چو گویند نام آوران زین سپس
ندارند گردان ایران به کس
هوش مصنوعی: وقتی که نام‌آوران و سرشناسان از این پس صحبت کنند، هیچ‌کس در ایران به گرد آن‌ها نخواهد رسید.
که چندین سواران و نام آوران
سرافراز شیران و گند آوران
هوش مصنوعی: عده‌ای از سوارکاران شجاع و مشهور، مانند شیران قوی و دلیر، در اینجا حضور دارند.
ستادند از دور و خسرو به جنگ
ندارند از مردی خویش ننگ
هوش مصنوعی: در دوردست‌ها آماده می‌شوند و خسرو در میدان جنگ احساس خجالت از شجاعت خود ندارد.
چنین گفت رستم که ای شهریار
به دیان و دادار پروردگار
هوش مصنوعی: رستم به پادشاه گفت: ای بزرگواری، به خدای دانا و دادگر توجه کن.
روان سیاوخش غمگین مکن
در این کینه ابرو پر از چین مکن
هوش مصنوعی: روان سیاوش را ناراحت نکن، این کینه را در ابرویت با چروک‌هایت نشان نده.
مرنجان تنت را به پیکار و جنگ
سر نامداران میاور به ننگ
هوش مصنوعی: به خودت آسیب نرسان و در جستجوی جنگ و درگیری نباش، زیرا این کار باعث می‌شود که نام نیک تو خدشه‌دار شود.
بمان تا که برزوی بیرون شود
بدین رزم با او به هامون شود
هوش مصنوعی: بمان تا با او در این نبرد روبه‌رو شویم و در میدان جنگ با هم درگیر شویم.
که از جنگ افراسیاب دلیر
گریزان شود روز پیکار شیر
هوش مصنوعی: در روز جنگ، حتی دلیرترین افراد هم ممکن است از ترس و اضطراب، از نبرد فرار کنند.
نباشد به میدان چو افراسیاب
به مردی نتابد بر او آفتاب
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند افراسیاب در میدان نباشد، دیگر هیچ مردی زیر سایه‌ی آفتاب نمی‌تواند قرار گیرد.
اگر تاب گرزش بر آید به کوه
شود کوه خارا ز خشمش ستوه
هوش مصنوعی: اگر قدرت و شدت او به نهایت برسد، حتی کوه سخت و استوار هم از خشم او بی‌تاب و شکسته می‌شود.
دمش هست مانند باد سموم
کند سنگ خارا به مردی چو موم
هوش مصنوعی: دمش مانند بادهای سوزان است که می‌تواند سنگ سخت را مانند موم نرم کند.
نمانیم ای شه که بیرون شوی
برین دشت با او به هامون شوی
هوش مصنوعی: ای شاه، نگذار ما در این دشت تنها بمانیم و با او به بیابان نرویم.
تو بر تخت زرین بر آن پشت پیل
نشین تا کنم دشت چون رود نیل
هوش مصنوعی: روی تختی زرین و بر پشت فیل بنشین تا دشت را مانند رود نیل پرآب کنم.
کنم روز رخشان بر او بر سیاه
نمانم بر این دشت شاه و سپاه
هوش مصنوعی: در روز روشن بر او می‌تابم و دیگر بر این دشت با وجود شاه و سپاه نمی‌مانم.
چو بشنید خسرو ز درد پدر
ببارید از دیده خون جگر
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از درد پدرش باخبر شد، از چشمانش خون دل ریخت.
به رستم چنین گفت کای پهلوان
مباش اندرین کار خسته روان
هوش مصنوعی: به رستم گفتند، ای پهلوان، در این کار خود را خسته نکن و دلسرد نشو.
نبیره فریدون و پور پشنگ
ستاده ست بر دشت هامون به جنگ
هوش مصنوعی: نواده فریدون و پسر پشنگ در دشت هامون آماده نبرد هستند.
مرا خواست برزوی بیرون شود؟
به ویژه روانم پر از خون شود
هوش مصنوعی: آیا مرا می‌خواهند که به میدان جنگ بروم؟ به خصوص اینکه روحم از درد و رنج پر شده است.
اگر چند ایرانیان جنگ من
به میدان ندیدند آهنگ من
هوش مصنوعی: اگرچه برخی از ایرانیان در میدان نبرد حضور نداشتند و جنگ مرا ندیدند، اما هنوز هم آهنگ و اشعار من را می‌شنوند و با آن همراه هستند.
به میدان من گر بود نره شیر
نتابد به یک زخم مرد دلیر
هوش مصنوعی: اگر در میدان مبارزه شیر نر حاضر باشد، مرد دلیر با یک ضربه شکست نمی‌خورد.
ز پشت سیاوخش نامی منم
بلند آسمان بر زمین برزنم
هوش مصنوعی: من از پشت سیاوخش به دنیا آمده‌ام و نامی بزرگ دارم که در آسمان بر زمین تأثیر می‌گذارد.
نمایم به گردان ایران هنر
چو بندم بر آوردگه بر کمر
هوش مصنوعی: من هنرم را در گردان ایران به نمایش می‌گذارم، مانند اینکه کمربندم را بر روی جایگاه برمی‌بندم.
که را دادگر کرد پیروز گر
نتابد به تندی بر او ماه و خور
هوش مصنوعی: هر کسی که مورد حمایت و عدالت قرار گیرد، در زندگی موفق خواهد بود، حتی اگر در برابر دشواری‌ها و چالش‌ها قرار بگیرد.
مرا نزد او رفت باید به جنگ
به پیکار او همچو شیر و پلنگ
هوش مصنوعی: برای مقابله با او باید به میدان بروم، باید همچون شیر و پلنگ به جنگش بروم.
شما را بدان دشت باید شدن
همی رای با مرد دانا زدن
هوش مصنوعی: شما باید به دشت بروید و با یک مرد دانا مشورت کنید.
چو بشنید دستان ببارید خون
بدان رای با او نبد رهنمون
هوش مصنوعی: زمانی که داستان را شنیدند، خون بر زمین ریختند و در این فکر بودند که با او مشاوره و راهنمایی نداشتند.
به خسرو چنین گفت کاین نیست داد
که چندین بزرگان خسرو نژاد
هوش مصنوعی: به خسرو گفتند که این رفتار نادرست است، چرا که این همه بزرگان و افراد با مقام و منزلت در خاندان خسرو وجود دارند.
به میدان کینه ببسته کمر
به خورشید رخشان بر آورده سر
هوش مصنوعی: در میدان جنگ با اراده و مصمم ایستاده و به سوی پیروزی حرکت می‌کند.
بباشند بر جای و شه جنگ جوی
ندیدند گردان بر این هیچ روی
هوش مصنوعی: بگذارید آن‌ها در جای خود بایستند، زیرا جنگجو و پادشاه را در اینجا نمی‌بینند و هیچ نشانه‌ای از نبرد نیست.
روان سیاوخش گردد دژم
نیاید ز گردان بدین رای دم
هوش مصنوعی: روان سیاوخش به دنیای پس از مرگ می‌رود و دیگر از گردان بد به اینجا نمی‌آید.
چرا داد باید به من نیمروز
به میدان چو خسرو شود کینه توز
هوش مصنوعی: چرا باید در نیمروز به من فریاد بزند وقتی که مانند خسرو، کینه و دشمنی داشته باشد؟
چه عذر آورم پیش سام سوار
چو در جنگ بندد کمر شهریار
هوش مصنوعی: چه دلیلی می‌توانم بیاورم پیش سام، آن جنگجوی دلیر، هنگامی که شهریار در جنگ در نبرد است؟
به دیان دادار و چرخ بلند
به جان و سر شاه و گرز و کمند
هوش مصنوعی: به پروردگار و آسمان بلند، به جان و سر شاه و به قدرت و تسلط اشاره دارد.
به خاک سیاوخش به توران زمین
به خورشید رخشنده و دشت کین
هوش مصنوعی: به سرزمین سیاوخش در توران، به خورشید درخشان و دشت پر از نبرد اشاره دارد.
که بخشی به من جنگ پور پشنگ
ببینی به پیری مرا روز جنگ
هوش مصنوعی: می‌خواهم در روز جنگ، بخشی از توانمندی‌های خود را مانند جوانان برجسته نشان دهم، حتی در حالی که به پیری نزدیک شده‌ام.
زمانی ببینی بر این دشت کین
چه رزم آورد بنده بر پشت زین
هوش مصنوعی: روزی را تصور کن که در این دشت، بنده با شجاعت و استقامتی که دارد، در میدان جنگ به نبرد می‌پردازد و فداکاری‌های او را مشاهده می‌کنی.
وز آن پس بمالید بر خاک روی
به پیش جهاندار پیکار جوی
هوش مصنوعی: سپس بر خاک سجده کرد و پیش روی پادشاهی که با تلاش و قدرت در میدان نبرد حضور دارد، خضوع و احترام گذاشت.
چنین گفت خسرو به دستان سام
که ای نامور مرد فرخنده نام
هوش مصنوعی: خسرو به دستان سام گفت: ای مرد معروف و خوشبخت، تو را می‌شناسم و به نامت احترام می‌گذارم.
به مردی کس از چنگ گردون نرست
نداند به از گرد خسرو پرست
هوش مصنوعی: هیچ کس از دست تقدیر و سرنوشت رهایی نمی‌یابد، زیرا تنها کسی می‌تواند به خوبی از عهده این موضوع برآید که با مقام و منزلت شاهزاده‌ها آشنا باشد.
به اندیشه و هوش و رای و خرد
به پرهیز یاریم رستن ز بد
هوش مصنوعی: با فکر و عقل و شجاعت باید از کارهای بد دوری کنیم و برای پیشرفت، از آنها پرهیز کنیم.
نگوید چنین مردم پاک دین
بدان تا پس از وی کنند آفرین
هوش مصنوعی: بگو که مردم با ایمان و پاک، چنین سخنانی نمی‌گویند، تا بعد از او دیگران هم به او احترام بگذارند.
چو شد بیخ پژمرده و برگ خشک
چه سود ار به شاخش ببندند مشک
هوش مصنوعی: وقتی ریشه درخت خشک شده و برگ‌هایش پژمرده است، بستن مشک به شاخه‌اش چه فایده‌ای دارد؟
مرا گر سر آمد همی روزگار
نمانم به تدبیر آموزگار
هوش مصنوعی: اگر روزگارم هم به پایان برسد، باز هم به تدبیر و راهنمایی آموزگار نمی‌مانم.
به توران سیاوخش رد کشته شد
زمانه به خون وی آغشته شد
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، سیاوخش به قتل رسید و زمانه به خاطر خون او رنگین و آلوده شد.
به دست دمور و گروی زره
نه بر سرش خود و نه برتن زره
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی از زره یا حفاظتی برای خود استفاده نمی‌کند؛ به بیان دیگر، نه زرهی بر سر دارد و نه بر تن، در واقع از ابزارهای دفاعی خود به خوبی استفاده نمی‌کند یا به آن توجهی ندارد.
تو دانی که من چونم از درد اوی
نهاده ز کینه به رخ بر دو جوی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که من چطورم، از درد او که بر اثر کینه، به چهره‌ام در دو جوی (اشک) نشسته است.
نداند کس از تو به این راز را
بر این ره نباید زدن ساز را
هوش مصنوعی: هیچ کس از این راز باخبر نیست، بنابراین نباید در این مسیر به هیچ چیزی تکیه کرد.
نخواهم که پیچی دل من ز تاب
ز کین ار بود صد چو افراسیاب
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که دل من از شدت ناراحتی و کینه به تنگ بیاید، حتی اگر مانند افراسیاب در جنگ و فتنه باشد.
مرا همچنو مرد باید هزار
به میدان کینه گه کارزار
هوش مصنوعی: من نیز مانند یک مرد باید هزار بار در میدان جنگ و کینه‌ورزی مبارزه کنم.
به کین پدر خون او بر زمین
به جز من نریزد کسی روز کین
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام پدر، خون او بر زمین جاری خواهد شد و جز من هیچ‌کس در روز انتقام نخواهد ریخت.
مرا اوفتاده ست با او نبرد
شما را چرا گشت رخساره زرد
هوش مصنوعی: من در مبارزه‌ای با او دچار افتادگی شده‌ام، شما را چه شده که چهره‌تان زرد شده است؟
نه قارن سخن گفت دیگر نه زال
نه رستم نه گردان با برز و یال
هوش مصنوعی: دیگر نه قارن و نه زال و نه رستم و نه گردان، دیگر هیچ‌کس سخن نمی‌گوید.
همی گفت هر کس که خسرو مگر
چو کاوس گشته ست آسیمه سر
هوش مصنوعی: هر که به فکر سروری و بزرگی است، باید بداند که آیا مانند کاوس، پادشاه معروف، از خود بازرسی و آرامش برخوردار است یا نه.
ز تخم وی است این نباشد شگفت
ازین کار اندازه باید گرفت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیز از ریشه و اصل خود ناشی می‌شود و نباید از آن تعجب کرد. برای ارزیابی و اندازه‌گیری یک عمل یا نتیجه، باید به منشأ و دلایل آن توجه کرد.
چو دانست خسرو که ایرانیان
نیارند دیگر گشادن زبان
هوش مصنوعی: وقتی خسرو فهمید که ایرانیان دیگر توانایی صحبت کردن را ندارند، تصمیم به انجام کاری گرفت.
بفرمود تا زنگه شاوران
سر نامداران و گند آوران
هوش مصنوعی: فرمان داد تا کسانی که در میان نامداران و کسانی که آلودگی به وجود آورده‌اند، سرتراشیده شوند.
که بهزاد شبرنگ آرد برش
به آهن بپوشیده پای و سرش
هوش مصنوعی: که بهزاد، رنگ شبرنگ را بر او می‌زند و پا و سرش را به آهن ملبس می‌سازد.
نهاده بر او زین ز چرم پلنگ
رکاب دراز و جناح خدنگ
هوش مصنوعی: او زین چرمی از پوست پلنگ بر روی او گذاشته و رکاب بلندی دارد و نیزه‌ای در دست دارد.
جهان جوی کیخسرو پاک دین
به زین اندر آمد ز روی زمین
هوش مصنوعی: کیخسرو، پادشاهی پاک و با ایمان، بر روی زمین از زین اسبش پایین آمد و به جهان نگاه کرد.
چنان چون بود ساز شاهان جنگ
همی تاخت تا پیش جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: چنان که ساز و کار پادشاهان در جنگ است، آنچنان هم رزم و شجاعت نماد پیروزی و نبرد در برابر دشمنان است.
کمندی به فتراک بر بسته شاه
نظاره بر او بر دورویه سپاه
هوش مصنوعی: شاه کمندی به فتراک (وسیله‌ای برای شکار) بسته و به تماشا و نظاره بر دو طرف سپاه نشسته است.
پر از تیر ترکش به زه بر کمان
به دلش اندرون کینه بد گمان
هوش مصنوعی: دلش پر از کینه و بدگمانی است، مانند کمان که از تیر پر شده و آماده‌ی پرتاب است.
فراز سرش کاویانی درفش
جهانی ازو سرخ و زرد و بنفش
هوش مصنوعی: بر بالای سر او، پرچم کاویانی با رنگ‌های سرخ، زرد و بنفش به اهتزاز درآمده است که نمایانگر جهانی بزرگ است.
تو گفتی سیاوخش رد زنده شد
جهان پیش شمشیر او بنده شد
هوش مصنوعی: تو گفتی سیاوخش دوباره زنده شد و اکنون دنیا در برابر شمشیر او تسلیم شده است.
نگاری ست گفتی بر ایوان به زر
ز خوبی و دیدار و بالا و فر
هوش مصنوعی: دختری به زیبایی و لطافت به نظر می‌رسد که گویی بر ایوانی نشسته و با زینت و زیبایی‌اش توجه همه را به خود جلب کرده است.
جهان پهلوان رستم نامدار
نگه کرد در نامور شهریار
هوش مصنوعی: دنیا نگاهی به رستم، پهلوان معروف، انداخت و او را در کنار پادشاه مشهور قرار داد.
چنین گفت با زال سام سوار
سیاوخش باز آمده ست از شکار
هوش مصنوعی: زال، مردی دلیر و با شخصیت، به سام می‌گوید که سیاوخش، فرزندش، از شکار بازگشته است.
دلش گشت پر از درد از افراسیاب
ز دیده همی ریخت بر روی آب
هوش مصنوعی: دل او پر از اندوه و مشکل شد به خاطر افراسیاب، و اشک‌هایش بر روی آب می‌ریخت.
خروشان و گریان بیامد دوان
در آویخت با شهریار جهان
هوش مصنوعی: سروصدای زیاد و اشک‌ریز به سرعت به سوی پادشاه جهان آمد و با او در آمیخت.
دلش گشت از مهر او پر زجوش
تو گفتی کزو رفت آرام و هوش
هوش مصنوعی: دل او از عشق او به شدت تپید و مانند این بود که آرامش و عقلش را از دست داده است.
به سر بر پراکند از درد خاک
همی گفت شاها به دیان پاک
هوش مصنوعی: از درد و رنج خاک، سر به زمین گذاشت و گفت: ای پادشاه، به خدایان پاک پناه می‌برم.
به جان و سر شاه و آیین و کیش
کز ایدر نیاری همی پای پیش
هوش مصنوعی: به خاطر جان و سر شاه و برای حفظ آیین و مذهب، از اینجا هیچ کمکی برای پیشرفت نمی‌توانی داشته باشی.
همانا چو یاد آوری کار من
نتابی سرت را ز گفتار من
هوش مصنوعی: هرگاه به یاد کار من بیفتی، سر خود را از صحبت‌هایم بر نگردان.
من استاده بر دشت و تو جنگ جوی؟
نباشد مرا نزد دادار روی
هوش مصنوعی: من در دل دشت ایستاده‌ام و تو در حال جنگ هستی؟ در نزد خداوند، چهره‌ی من جایگاهی ندارد.
به دادار گیتی که تا زنده ام
به فرمان و رایت سرافکنده ام
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زنده هستم، سر تعظیم و احترام به خدای جهانیان فرود می‌آورم و از او پیروی می‌کنم.
نباشم بدین کار همداستان
اگر شاه خواند بر این داستان
هوش مصنوعی: اگر من با این کار موافق نباشم، حتی اگر شاه هم بر این داستان صحه بگذارد، هنوز حاضر به همکاری نیستم.